اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ (۶) وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ (۷) وَالخَيْلَ وَالبِغَالَ وَالحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (۸)﴾
مطالبي كه مربوط به مباحث گذشته است به تدريج انشاءالله ارائه بشود. اول اينكه خلقت نظام هستي بر حق است و آنچه كه باطل است با ساختار خلقت سازگار نيست، اگر چيزي در نظام آفرينش جا نداشت قهراً زود رخت بر ميبندد براي اينكه اين در آسمان بخواهد زندگي كند جا ندارد، در زمين بخواهد زندگي كند بيجاست، «بينالارض والسماء» معلق بشود جا ندارد، اگر ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[1] جا براي باطل نيست، لذا در سورهٴ مباركهٴ «رعد» از باب تشبيه معقول به محسوس و مانند آن جريان باطل را به اين صورت ارائه كرده است فرمود به اينكه خداي سبحان مثلي ارائه كرد حق مثل آب نافهاي است سيلگونه در زمين ميماند و باطل كف روي آب است كه رخت بر ميبندد.
آيه هفده سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين بود ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأرْضِ﴾ ﴿جُفَاءً﴾ يعني آببرد اين يك چيز مشتقي نيست از سنخ جفاي امثال ذلك نيست، ﴿جُفَاءً﴾ يعني آب برد، اين كف را آب ميبرد كسي كاري به آن ندارد اين قهراً خود به خود زايل ميشود، فرمود باران كه ميبارد سيلي كه توليد ميشود كفي را هم به همراه دارد يا طلايي را كه آب ميكنند در آن كوره كفي را به همراه دارد، كف طلا زيور براي چيزي نيست، كف آب هم رافع عطش كسي نيست اين زَبَد اين كف خود به خود از بين ميرود ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾[2] نه «فيذهب الله» يا «فيذهب الماء» و مانند آن اين خود به خود ميرود.
پس ساختار خلق بر حق است باطل در نظام خلقت هيچ جايي ندارد مطلب دوم، تشخيص حق و باطل مثل تشخيص مطالب ديگر گاهي ضروري است گاهي بديهي، ميدانيم عدل و ظلم يكي حق است ديگري باطل، ميدانيم علم و جهل يكي حق است ديگري باطل، ميدانيم صدق و كذب يكي حق است ديگري باطل، ميدانيم خير و شر يكي حق است ديگري باطل، اما در خيلي از موارد تشخيص حق و باطل نظري است اين هم مطلب بعدي.
مطلب چهارم يا سوم اين است كه اين حق و باطل گاهي در مسائل سياسي، اجتماعي، نظامي است، گاهي در مسائل صنعتي است، گاهي در مسائل فرهنگي و اينهاست در مسائل سياسي، اجتماعي، نظامي ذات اقدس الهي معيار را مشخص كرد فرمود به اينكه اطاعت از انبياي الهي، رهبران الهي اين حق است مخالفت اينها باطل است اتحاد حق است مخالفت باطل است آنگاه در جبهههاي جنگ هرجا مسلمانها شكست خوردند در اثر اين بود كه حرف رهبران الهي را گوش نداند در جريان أحد اينطور است در جريانهاي جمل و صفين و نهروان كه عدهاي آسيب ديدند همينطور است در جريان حضرت موسي و هارون(سلام الله عليهما) كه با فرعون و هامان ميجنگيدند همينطور است، اتحاد حق است اطاعت از رهبران الهي حق است مخالفت باطل است «كلاً يجرّ النار الي قرصه» باطل است، اگر ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[3] بعد پيروان امت اسلامي در جنگ احد اختلاف داشتند، يك عده گفتند آن بالا بايستيد اين تنگه را حفظ بكنيد اين سنگر را حفظ بكنيد يك عده هم گفتند نه بايد براي غنيمت ما اين سنگر را رها كنيم. اين اختلاف با آيه ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾ و مانند آن هماهنگ نيست، وقتي اختلاف شد ميشود باطل آنوقت يك باطلي با باطلي درگير است نه حق با باطل، وگرنه ذات اقدس الهي وعده صريحش اين است كه هيچ جا باطل جا ندارد وقتي حق ظهور كرده است، اما اگر حق مهجور بود ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾[4] شد، «هذه السنة مهجورة» شد و حق مهجور شد آنوقت باطلي با باطل ديگر درگير است.
در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» فرمود اگر حق آمد جا براي هيچ باطلي نيست، نه باطل تازه نه باطل كهنه ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ﴾ اين يك آيه است يعني آيه 49 سورهٴ مباركهٴ «سبأ» اين است ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ مَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَ مَا يُعِيدُ﴾ اين جمعاً يك آيه است يعني وقتي كه حق بيايد نه جا براي باطل كهنه است نه جا براي باطل نو، براي اينكه كل مواضع را اين حق پر ميكند، در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» هم فرمود به اينكه اگر حق ظهور كرد ذات اقدس الهي با ظهور حق ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا﴾[5] ﴿فَيَدْمَغُهُ﴾ او را مدموغ ميكند مغزش را ميكوبد مغزكوب ميكند، باطل مغزكوب حق است فرمود ﴿فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾[6] بعد هم ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾[7] همين طور است اين ﴿كَانَ﴾ هم نظير آن «كان»هايي است كه منسلخ از زمان است نه اينكه در گذشته باطل زهوق بود الآن و آينده نيست، اين كان زمانبردار نيست اصلاً باطل رفتني است ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾.
پس ساختار عالم حق است باطل هيچ جايي در عالم ندارد، اگر حق متروك شد آنگاه جاي باطل است بله وقتي حق نباشد ميشود باطل اصلاً زوال حق يعني باطل، باطل كه امر وجودي نيست اينها با هم عدم ملكهاند، هرجا به حق عمل نشد يعني باطل، آنگاه صفوي و قجر زندي و امثال ذلك ندارد، عباسيان چند قرن در اين مملكت حكومت ميكردند، الآن اينكه ميگويند رژيم 2500 ساله شاهنشاهي براي اينكه اينها به ظاهر مسلمان بودند وگرنه اين ميخورد به عباسي و بعد مرواني و بعد اموي و بعد ساماني و ساساني و امثال ذلك، فرق بين ساساني و اموي و مرواني كه نبود.
بنابراين اين رژيم همان رژيم سلطنت 2500 ساله است كه در اين مملكت حكومت ميكرد خب امويان هم همين جا حكومت ميكردند مروانيان هم همين جا حكومت ميكردند و بعد از آنها عباسيان همين جا حكومت ميكردند بعد هم رسيده به يك عده ديگر، هرجا باطل است يعني حق نيست نه اينكه حقي هست و باطلي هست و باطل پيروز شد از زوال حق ما باطل انتزاع ميكنيم وگرنه باطل يك امر وجودي كه نيست خب.
پس برابر اين آيه كل اين نظام ساختارش حق است و هيچ جايي براي باطل نيست، اگر يك وقتي حق ترك شد از تركِ حق بطلان انتزاع ميشود، آنگاه فرق بين اموي و مرواني و عباسي و امثال ذلك ديگر نيست تا برسد به قجر و پهلوي و مانند آن، اگر حق ظهور كرد در تمام پارگرافها و مقاطع تاريخي حق پيروز است اينچنين نيست كه اين تخصيصبردار باشد حق گاهي پيروز باشد، گاهي پيروز نباشد.
مطلب ديگر اينكه نظام حق آن است كه امامش حق، امتش حق باشد، اما اگر امام حق باشد امت باطل باشد اين ساختارش ساختار حق نيست امام نيمي از حكومت به عهده اوست نيمي ديگر به عهده مردم است، امام ولو عليبنابيطالب(سلام الله عليه) هم باشد ديگر اعدل از او فرض ندارد امت اگر بيراهه برود خب آن نظام شكست ميخورد مگر نخورد؟ وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد كه من آخر به چه بهانه به شما اعتماد بكنم من يك كاسه به دست شما بدهم شما آن بندش را ميدزديد آن وقت شما ميخواهيد من با اين امت حكومت راغيه داشته باشم؟! «فلو ائتمنت احدكم علي قعب لخشيت ان يذهب بعلاقته» حالا آن خطبه را هم در خطبه 25 نهجالبلاغه هست ميخوانيم، فرمود من يك كاسه به دست شما بدهم شما بندش را ميدزديد شما ميگوييد رهبر علي، بله از علي اعدل در عالم نيست درست است، اما كشور را كه تنها رهبر اداره نميكند كه، اگر رهبر عليبن ابيطالب(سلام الله عليه) هم باشد مادامي كه مردم عادل نباشند امين نباشند شكست حتمي است. چند جاي نهجالبلاغه هست شما در اين خطبه 25 ملاحظه بفرماييد فرمود ما با چه اطميناني پيروز بشويم؟ شما ميبينيد آنها نسبت به رهبرانشان اين طور رفتار ميكنند كه شما با من رفتار ميكنيد؟ آنها نسبت به باطلشان اين طور هستند آنها متحدند شما مختلط، اتحاد حق است و اختلاف باطل، شما تحليل بكنيد نگوييد معاويه باطل است علي حق، بگوييد اتحاد حق است اختلاف باطل، آن اتحاد بر اين اختلاف پيروز شد، آن حق بر اين باطل پيروز شد.
پرسش: اختلاف هميشه باطل است؟
پاسخ: اختلاف هميشه باطل است ديگر.
در بيانات نوراني حضرت امير هست كه «ما اختلفت» اين هم در كلمات قصار حضرت هست «ما اختلفت دعوتاتن الا كانت احداهما ضلالة»[8] خب آنها بايد همراه با اين حق باشند ديگر، يا هر دو بيراهه ميروند، اگر طرفي نقيض نباشد يا يكي قطعاً بيراهه ميرود اين در چند جاي نهجالبلاغه هست، حالا در خطبه 25 اين جملههاي نوراني حضرت هست فرمود به اينكه شما با چه مبناي علمي توقع داريد ما پيروز بشويم؟ به من گفتند بعد از جريان بُسر «انبئت» كه «بسراً قد اطلع اليمن و اني و الله لاظن ان هؤلاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم علي باطلهم و تفرقكم عن حقكم» حق با شماست، ولي متفرقايد همهتان اين حق را نميگيريد آنها باطلاند، اما متحدند، اتحاد حق است اختلاف باطل است عند التحليل آن حق بر اين باطل پيروز شد، نه معاويه بر علي، نه باطل بر حق.
پرسش ...
اتحاد در باطل قدرت است اين اتحاد و هماهنگي و به جان هم نيفتادن اين حق است منتها خود اين اتحاد حق است، همانطوري كه در مسائل مادي شمشير حق است و چوبدستي باطل در برابر او، در مسائل اجتماعي هم اتحاد حق است و اختلاف باطل، حالا موردش چيست؟ موردش بله ممكن است اينها اتحاد داشته باشند علي الباطل شما اختلاف داشته باشيد، اختلافتان باطل است، شما هم حق نيستيد، ولي آنها يك گوشهشان حق است بالأخره.
پرسش: اين اختلاف..
پاسخ: آن اختلاف به معني رفت و آمد است، آن قبلاً هم معنا شد كه در زيارت جامعه كبيره ميگوييم «السلام عليكم... و مختلف الملائكه» يعني رفت و آمد كه يك عدهاي ميآيند يك عدهاي ميروند اين اختلاف به آن معنا بود خب.
به دنباله اين فرمود به اينكه اينها نسبت به رهبرشان خائن نيستند «و بمعصيتكم امامكم في الحق و طاعتهم امامهم في الباطل و بأدائهم الامانة الي صاحبهم و خيانتكم و بصلاحهم في بلادهم و فسادكم»[9] بعد فرمود: «فلو ائتمنت احدكم علي قعب لخشيت ان يذهب بعلاقته» من يك كاسه دست شما بدهم، ميترسم بندش را بگيريد خب با چنين زيرمجموعهاي كه نميشود كشور را اداره كرد كه خب.
پس بنابراين داشتن رهبر ولو عليبن ابيطالب باشد نيمي از جريان حكومت است، اتحاد هميشه حق است اتحاد عليالباطل يك گوشهاش حق است يك گوشهاش باطل، اما اختلاف هميشه باطل است فرمود آن حق بر اين باطل پيروز شد نه اينكه در يك مقطعي حق بود و باطل بود، گاهي حق شكست ميخورد گاهي باطل، اگر اين است پس نظام مبنايي ندارد كه به تصادف و اتفاق و اينها بند است، اگر گاهي حق پيروز است گاهي باطل پيروز است، پس نظام حسابي ندارد كه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[10] چندين آيه گاهي منفي گاهي مثبت ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾[11] يا ﴿لاَعِبِينَ﴾[12] يا ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾[13] فرمود عبث، بطلان در دستگاه ما نيست اين نظام بر حق است، چون نظام بر حق است ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[14] البته مصداق كاملش براي زمان ظهور حضرت وليعصر(ارواحنا فداه) است، ولي در هر مقطع تاريخي اگر حق عرضه شد و باطل خواست در قبال حق عرضه بشود ﴿فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾[15] در جريان حضرت موسي و هارون(سلام الله عليهما) هم همينطور بود، خب اينها حق بودند آنها باطل، مادامي كه حرف حضرت موسي و هارون(سلام الله عليهما) را گوش ميدادند، راه چهل ساله را يا چهل قرنه را چند لحظه طي كردند، مگر عبور از دريا به آساني ممكن است؟ مگر چهل سال آدم باشد ميتواند در دريا جاده خاكي درست كند؟ يا چهل قرن هم اگر باشد مگر ميتواند در دريا جاده خاكي درست كند؟ اين [را] در چند لحظه طي كردند ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾[16] ماندند وقتي اختلاف كردند و از وجود مبارك موساي كليم فاصله گرفتند راه چند ساعته را چهل سال معطّل شدند همين مردم ديگر.
اين ﴿أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ﴾[17] اربعين يعني اربعين، خب مگر فاصله آن صحراي سينا چقدر بود؟ ﴿أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ﴾ چهل سال سرگردان بودند خب همين ملت بودند، موساي كليم هم همان موساي كليم بود، ذات اقدس الهي هم او را با همان قدرت مجهّز كرده است، اما وقتي مطيع او باشند و متحد باشند راه چندين ساله را چند لحظه ميروند، اگر مختلف باشند راه چند ساعته را چهل ساله سرگردانند.
آنهايي كه به وجود مبارك موساي كليم گفتند ﴿فاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾[18] حرفشان همين است، گفتند تو برو به جنگ، تو و خدايتان برويد بجنگيد ما همين جا مينشينيم، خب اين ملت محكوم به شكست است ديگر، ولو رهبرش موساي كليم باشد. در سورهٴ مباركهٴ 47 كه به نام مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) است فرمود به مردم بگو من اگر بخواهم دينم را ياري كنم كه نيازي به شما ندارم ﴿لَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ ولي آن تكامل است من ميخواهم شما بشويد مجاهد نستوه، شما بشويد شهيد، شما «احدي الحسنيين»[19] گيرتان بيايد، شما بشويد فاتح، شما بشويد مبارز، شما بشويد آزاديخواه و مستقل.
آيه چهار سورهٴ مباركه كه به نام مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اين است، فرمود ﴿وَ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ انتصار يعني انتقام، اگر خدا بخواهد خب از اينها انتقام ميگيرد ﴿وَ لكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾ شما را ميآزمايد ديگر امتحان ميكند ﴿وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾ اين براي اين.
آن وقت درباره همين بنياسراييل اينها ميگفتند به اينكه ﴿فاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾ ما همين جا مينشينيم شما برويد بجنگيد و خبر پيروزي را به ما برسانيد، آيه 24 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است ﴿قَالُوا يَا مُوسَي إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً﴾ اين قريهاي كه تو گفتي برويد ما وارد نميشويم ﴿مَا دَامُوا﴾ آن عمالقه ﴿فِيهَا﴾ در آن قريه هستند ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾ تو و خدايتان برويد و بجنگيد و پيروز بشويد و خبر مسرّتبخش را براي ما بياوريد ما هم آنجا نشستهايد، خب اين ملّت محكومت به شكست است ديگر.
بنابراين در مسائل سياسي، اجتماعي، نظامي و مانند آن، اگر روشن شد كه حق چيست؟ چون حق همانطوري كه اشاره شد گاهي بديهي است گاهي نظري، اگر روشن شد كه حق چيست؟ آن حق بايد عمل بشود ﴿لِيُحِقَّ الْحَقَّ﴾[20] حق بايد عمل بشود، اگر حق عرضه شد يقيناً جا براي باطل نيست اين يك مطلب.
پرسش: توحيد...
پاسخ: توحيد را چه كسي ميگويد شما آنچه كه نداريد توحيد است الآن آنچه كه ما در حوزهها داريم همين علوم نقلي است كجا مسائل عقلي؟ كجا مسائل فلسفي؟ كجا... شما حالا از صد نفر از فضلا، صد نفر چيست؟ هزار تا طلبه فاضل را جمع بكنيد از آنها سؤال بكنيد چطور تثليث را ذات اقدس الهي باطل دانسته بعد ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾[21] تربيع را درست دانسته؟ رابع ثلاثه ميشود توحيد محض، ثالث ثلاثه ميشود شرك، در هزار تا طلبه ميدانيد اين تازه شنيده اين حرف را، حوزهاي كه اين مسائل نيست، اعتقادات نيست، علوم عقليه نيست، خب شما دلتان ميخواهد تثليث را باطل كنيد، غرض اين است كه در آن مسائل هم همينطور است خود به خود آنجا كه در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» ميفرمايد: ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾ چه فرق است بين رابع ثلاثه كه توحيد محض است و چه فرق است بين ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[22] خب اين علوم نيست ديگر، ثالث ثلاثه كه شرك است، رابع ثلاثه توحيد است اينها چيست؟ غرض اين است كه اگر يك جايي حق مطرح شد ﴿فَيَدْمَغُهُ﴾[23] است در هر پارگرافي، در هر صحنهاي اين كلي است و تخصيصبردار نيست، اما در مسائل اقتصادي يا در مسائل پزشكي يا در مسائل فني ذات اقدس الهي كل اين نظام را در جريان تكوين حق قرار داد، قدرت تخريب به انسان داد، ولي اگر بخواهد جايي را تخريب كند بايد بر اصول حق تخريب كند يعني اگر كسي خواست بمب بسازد يك جايي را ويران كند يك عدهاي را بكشد، آن كشتنش و تخريب حرام است و جهنم دارد و اينها، ولي بمبسازي علم است اين ذرهاي نميتواند بدون اصول علمي بمب بسازد همانطوري كه داروسازي علم است، همانطوري كه ساختمانسازي علم است، همانطوري كه صنايع صادق علم است صنايع كاذب هم علم است، مگر هر مادهاي را با هر مادهاي در هر شرايطي جمع بكنند ميشود بمب؟ آن هم مثل همين اين ساعتسازي آن هم مثل تلويزيونسازي آن هم مثل سفينه فضاييسازي علم است و براساس نظام حق است، كاربردش گاهي باطل است، گاهي حق، بنابراين در نظام هرگز نميشود يك ذرهاي كم و زياد كرد يك چيزي بر خلاف اصول حاكم بر نظام هستي آدم يك كاري انجام بدهد، پيوندها را هم ذات اقدس الهي راهنمايي كرده هر درختي يك ميوه خاصي دارد، ممكن است در اثر پيوند يك درختي چند نوع ميوه بدهد و اين راه هم ذات اقدس الهي اعمال كرده. فرمود: ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾[24] بعد در سورهٴ مباركهٴ «صافات» هم فرمود به اينكه مبادا شما خيال كنيد آنچه را كه در صنايع و امثال صنايع به كار برديد كار خود شماست ﴿خلقكم و ما تعملون﴾ در آيه 96 سورهٴ مباركهٴ «صافات» اين است كه ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ﴾ كه اين محل بحث ما بود در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ مبادا كسي خيال بكند اين همه صنايع را بشر اختراع كرده، خب خداي سبحان هم چند تا حيوان خلق كرده، اينها هم چند تا سفينه فضايي و دريايي و اينها زيردريايي خلق كردند، خير فرمود ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ﴾ شما مونتاژگريد كاري از دست شما ساخته نيست، آن چهار عنصر را كه ملاحظه فرموديد، مواد را خدا آفريد روابط بين مواد را خدا آفريد، فكر را خدا آفريد هدايت فكر را به آن علوم به تعليم ذات اقدس الهي است، شما عَمَلهايد مگر فناوري، بله انسان نسبت به انسان ديگر فني آورد، اما نسبت به ذات اقدس الهي عَمَله است، فرمود اين عملگي را ما هم از شما خواستيم.
اين كلمه استعمار از مقدسترين كلمات قرآني است بعد به صورت پليدترين كلمات سياسي در آمده، در سورهٴ مباركهٴ «هود» اين بحث استعمار گذشت كه فرمود ذات اقدس الهي شما را آفريده و خدا مستعمِر شماست، در سورهٴ مباركهٴ «هود» آيه به اين صورت است آيه 61 سورهٴ [مباركهٴ] «هود» اين بود: ﴿وَ إِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ﴾ ذات اقدس الهي شما را از زمين نشأت داده است يك، ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾ او مستعمِر است، شما مستعمَر خداييد، استعمار الهي اين است كه كل اين نظام را به حق آفريد، انسان را به حق آفريد، وسايل پيشرفت را در عالم خلق كرد، اين سفره را گستراند، به انسان فكر و هدايت داد بعد فرمود اين كل نظام سفرهاي است من پهن كردم تو مهمان مني، از اين سفره از تو ميخواهم من مستعمرم يعني «اطلب منكم عمران الارض والسماء» آسمان را برو آباد كن، زمين را برو آباد كن، اينچنين نيست كه حالا آسمان رفتن بد باشد يا محال باشد برويد كرات ديگر آنجا هم خيابانكشي، بيابانكشي همه معارف الهي را آنجا پياده كنيد، من مستعمرم يعني «اطلب منكم عمران الارض والسماء» اين كارها را بكنيد آقاي خودتان باشيد.
اين معناي استعمار قرآني است، كل اين صحنه را به حق آفريد، انسان را به حق آفريد، از او خواست كه از كل اين سفره به نفع خودش به حريّت و آقايي خودش استفاده كند، اين استعمار قرآني [است]، اما آن استعمار منحوس اين است كه شما در كشورتان از منابع خودتان بهره بگيريد براي من و برده من باشيد، اين معني استعمار غرب است، اينكه ساليان متمادي بسياري از كشورهاي آسيايي تحت استعمار اين پير بريتانيا بودند همين است يعني شما در كشورتان براي من كار بكنيد، در منابعتان براي من كار بكنيد، در منافعتان براي من كار بكنيد، اين ميشود استعمار منحوس، اما استعمار قرآني اين است.
خب حالا اگر ذات اقدس الهي به ما دستور داد كه پيوندي بزنيم از يك درختي چند نوع ميوه بگيريم اين به قرآن عمل كرديم، پيوندها همينطور است صنايع همينطور است فرمود: ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[25] روي دوش زمين سوار بشويد روزيتان را بگيريد، همين كوهها دوش زمين است بالأخره، مگر رو دوش زمين سوار شدن و روزي گرفتن كار آساني است؟ فرمود اين كارها را بكنيد من از شما جداً ميخواهم ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾[26] و آقاي خودتان باشيد نياز به كسي نداشته باشيد نيازمند به كسي نباشيد، «اليد العليا خير من اليد السفلي»[27] يك كشور بگير هميشه ذليل است، فرمود دست بالا بهتر از دست پايين است، دست بگير را خدا دوست ندارد، كشور بايد دستش بينياز از بيگانه باشد چه كاري كه انسان دستش را به ديگري دراز كند و چيزي از او بگيرد فرمود اين كارها است.
اما صنعت صادق و كاذب چيست؟ صنعت صادق و كاذب مثل تمدن صادق و كاذب، مثل فجر صادق و كاذب، مثل عطش صادق و كاذب كار كارشناسي است ما اين فجر صادق و كاذب را به وسيله كارشناسان سپهر و نجوم ميفهميم، عطش صادق و كاذب را به وسيله كارشناسان پزشكي ميفهميم كه اين بيمار وقتي از اتاق عمل آمده به بخش آسايش يك چند لحظهاي به او اصلاً آب ندهيد، گرچه او تشنه است براي اينكه ما الآن دستگاه گوارش او را ارباً اربا [پاره، پاره] كرديم، شما يك قطره آب به او بدهيد زيانبار است، اين عطشي كه اين بيمارِ عمل كرده دارد عطش كاذب است نه عطش صادق، تشخيص عطش صادق و كاذب به عهده پزشك است، تشخيص فجر صادق و كاذب به عهده منجم است، تشخيص تمدن صادق و كاذب به عهده صاحب شريعت است، تشخيص سياست صادق و كاذب همينطور است، تشخيص صنعت صادق و كاذب هم به عهده علم است، اينها را ذات اقدس الهي ترغيب كرد تشويق كرد فرمود اين كارها را انجام بدهيد.
بعد از اينكه اصل عمومي را ذكر كرد بعد تشريح كرد انسانها را، دامها را، نهرها را، بارانها را يكي پس از ديگري به عنوان تفسير بعد از اجمال شرح اين متن در همين بخش سورهٴ مباركهٴ «نحل» بيان كرده، درباره انسان «ذكر الاحسن بعد الاعم» است، اول آن اعم را ذكر كرده فرمود:﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[28] بعد از ذكر اعم، ذكر احسن كرده است، گرچه اخص هم است، همه آنچه كه بعداً ذكر ميشود «ذكر الاخص بعد الاعم» است، اما درباره انسان گذشته از اينكه «ذكر الاخص بعد الاعم» است، «ذكر الاحسن بعد الاعم» هم است، براي اينكه اين ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[29] است ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[30] است.
در اينجا فرمود به اينكه ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ﴾[31] در طليعه بحث هم اشاره شد كه كرامتها و معجزههاي آدم و عيسي(سلام الله عليهما) خارج است، در سورهٴ مباركهٴ «سجده» مشخص كرد به عنوان تفصيل اين بحث، فرمود درست است كه ما گفتيم انسان را از نطفه خلق كرديم، ولي منظور ما نسل انسان است نه اصل انسان، در سورهٴ مباركهٴ «سجده» آيه هفت به بعد اين است ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ اين شرح آن متن است در آنجا فرمود ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ﴾ بعد اينجا شرح كرد كه منظور ما نسل انسان است نه اصل انسان، اصل انسان طين است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هم آنجا كه مشخص بكند مثل آيه 59 «آلعمران» اين است كه ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾.
پس بنابراين اينچنين نيست كه آدم مسبوق باشد كه او فرزند كسي باشد او هم از نطفه خلق داشته باشد، آيه 59 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» و آيه هفت سورهٴ مباركهٴ «سجده» و ساير آيات، اينها به صورت شفاف مشخص ميكند آنكه از نطفه خلق شده است نسل انسان است نه اصل انسان.
مطلب بعدي آن است كه همه اينها مصنوع ذات اقدس الهي است و اگر چيزي باطل بود كار خداي سبحان نيست، اما در «جمالكم» و «جمال لكم» كه گاهي سؤال ميشود كه چگونه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرده رنگين را فرمود: «غيبيه عني»[32] اين پرهيز از جمال نبود، اين تجمل را نهي كرده نه جمال را، در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم در نهجالبلاغه است كه رهبران الهي بايد به اندازه محرومان جامعه زندگي كنند، خداي سبحان «فرض علي ائمة العدل أن يقدروا انفسهم بضعفة الناس» مسلمانها، پرده زيبا، زيبايياش محفوظ است انسان جاي ديگر ميبيند لذت ميبرد، اما در خانه نگهداري تجمّل است براي افراد عادي، اما براي اوحدي از دوستان آن كسي كه «اللهمَّ اني اسألك من جمالك بأجمله و كل جمالك جميل»[33] براي او اين پردههاي رنگين و امثال رنگين جمال نيست، اين رهزن است، بنابراين منافات ندارد كه كسي از اصل جمال طَرْفي ببندد و تجمّل را رها كند، اما بحثهاي مربوط به جمال رجال و جمال نساء اين در مقدمات كتاب زن در آينه جمال و جلال اين حديث آمده كه «عقول النساء في جمالهن و جمال الرجال في عقولهم»[34] آنجا معنايش روشن شد.
درباره هنر و تدريج ممكن است بحث بشود كه هنر صادق چيست؟ هنر كاذب چيست و مشكل اين است كه عقل را اينها از شرع جدا كردند يعني آنچه را كه قرآن ميگويد دين است، آنچه را كه روايت ميگويد دين است، اما آنچه را كه عقل ميفهميد ديني نيست، آنگاه به اين مشكل افتادند كه مگر ما فيزيك اسلامي داريم؟ مگر شيمي اسلامي داريم؟ در بحثهاي سالهاي گذشته ثابت شد كه عقل برهاني، عقل برهاني يعني عقل برهاني نه خيال و وهم و حس، عقل برهاني به منزله روايت معتبر است، اگر عقل برهاني بر يك چيزي اقامه شد اين ميشود اسلامي به دليل اينكه عمل به او واجب است، ترك او معصيت است، تمرّد درباره او، هنر هم همينطور است، حالا اينها البته در بحثهاي خاص خودش بايد بيايد.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[2] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[3] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 103.
[4] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 30.
[5] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 18.
[6] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 18.
[7] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 81.
[8] ـ نهجالبلاغه، حكمت 183.
[9] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 25.
[10] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[11] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 27.
[12] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 16.
[13] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 115.
[14] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 128.
[15] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 18.
[16] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 77.
[17] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 26.
[18] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 24.
[19] ـ بحارالانوار، ج33، ص50.
[20] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 8.
[21] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[22] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[23] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 18.
[24] ـ سورهٴ اعليٰ، آيهٴ 3.
[25] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 15.
[26] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 61.
[27] ـ كافي، ج4، ص11.
[28] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[29] ـ سورهٴ تين، آيهٴ 4.
[30] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[31] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 4.
[32] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 164.
[33] ـ مفاتيحالجنان، دعاي سحر.
[34] ـ بحارالانوار، ج1، ص82.