اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ (۶) وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ (۷) وَالخَيْلَ وَالبِغَالَ وَالحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (۸)﴾
بعضي از مطالبي كه مربوط به سؤالهاي قبلي بود بازگو ميشود تا انشاءالله به اصل بحث برسيم. درباره آفرينش عالم فيض خدا ميگويند دائمي است كه «كل منّك قديم»[1] است او «دائمالفضل علي البريه»[2] است و مانند آن و اما عالم حادث است ما چيزي در جهان نداريم كه موجود ممكن باشد و قديم زماني لكن او «دائمالفضل علي البريه» است و دائمالفيض است «وكل منّك قديم».
مطلب ديگر اينكه اگر دليلي اقامه شد كه فيض ذات اقدس الهي در گذشته هم غير منقطع بود مثل آينده هيچ محذور عقلي ندارد براي اينكه درباره آينده به اتفاق كل، فيض خدا ابدي است و قطع نميشود حالا درباره جهنم اگر بعضيها اختلاف داشته باشند ولي درباره بهشت و ابديت بهشت و ابديت بهشتيها هيچ ترديدي نيست و اختلافي هم نيست و ابديت با مخلوق بودن، فيض بودن، ممكن بودن، محتاج بودن منافاتي ندارد براي اينكه ابديتش بالذات نيست ابديتش بالعرض است.
ارواح همه انبيا و اوليا، مؤمنين، ابدان همه مؤمنين، بهشت، نعمتهاي بهشت، عُرَف مبنيهٴ بهشت، ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[3] همه اينها ابدي است و همه اينها هم مخلوقاند و همه اينها هم محتاجاند، پس اگر چيزي ابدي شد چون ابديتش بالعرض است ممكن است كه فيض واجبتعالي باشد درباره ازليّت هم همين طور است اگر ثابت شد حالا منتها بايد اثبات كرد، اگر فيض خدا از اين طرف هم غير منقطع باشد عطاي مجذوذ باشد اين برهان عقلي بر خلافش نيست به آن حديث شريف آن تعبير معروف «كان الله و لم يكن معه شيء»[4] الآن هم همين طور است، منتها آنجا بايد توجه داشته كه «كان» منسلخ از زمان است در كتابهاي ادبي هم ملاحظه فرموديد اينكه گفته ميشود ﴿كَانَ اللّهُ عَلِيماً﴾[5]، ﴿كَانَ اللهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرا﴾[6] اين «كان»ي فعل ماضي نيست كه در مقابل مضارع و حال باشد، اين «كان»اي كه به ذات اقدس الهي منسوب است در صفات ذاتي اين منسلخ از زمان است هميشه خدا بود، هميشه عليم بود، هميشه غدير بود، هميشه حي بود و هست و خواهد بود.
پرسش: .. خالقيتش هميشه خالق...
پاسخ: حالا آن بايد ثابت بشود، مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف توحيدشان آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) را نقل ميكنند آن روايت مبسوط را نقل ميكنند بعد اين اشعار را مرحوم صدوق در توحيدشان نقل ميكنند: «ثم أنشأ يقول» وجود مبارك حضرت اين ابيات را قرائت فرمودند: «و لم يزل سيّدي بالحمد معروفا ٭٭٭ و لم يزل سيّدي بالجود موصوفا» ذات اقدس الهي جودش ازلي است، جود خب صفت فعل است ديگر خلقت است، فرمود: «لم يزل سيّدي بالحمد معروفا ٭٭٭ و لم يزل سيّدي بالجود موصوفا» اين نشانه همان دعاي شب جمعه است او «دائمالفيض علي البريه» است آن دعاي ماه مبارك رمضان است «كل منّك قديم»، اما چيزي در عالم يافت بشود به نام آسمان، زمين، شمس، قمر، كه اين قديم زماني باشد اين را حكمت متعاليه بر بطلان آن دليل اقامه كرده است كه ما چنين چيزي نداريم كه بر فرض اگر هم ظاهر يك دليل نقلي اين باشد كه مثلاً فلان موجود آسماني، فلان كره آسماني، فلان موجود زميني قديم زماني است، چون برهان عقلي بر خلاف اوست، او را بايد توجيه كرد.
اما «و الفيض منه دائم المتصل ٭٭٭ لكن و المستفيض داثر لزائل»، غرض آن است كه اگر فيض ذات اقدس الهي از طرف ازل، غير منقطع باشد اين برهان عقلي بر خلافش نيست چون ازليت او بالعرض است نه بالذات. درباره ازليت نسبت به گذشته اختلاف است، ولي نسبت به آينده همگي اتفاق دارند كه فيض ذات اقدس الهي ابدي است، عطاي غير مجذوذ لا انقطاع له است ابديت همراه اوست، چون درباره جهنم احياناً اختلافي هست، ولي درباره بهشت و اهل بهشت و ابديت بهشت كه حتي ندارد و اگر نبود اصرار كتاب و سنت كه بهشت ابدي است پذيرش ابديت فيض براي بعضيها دشوار بود ميگفتند چطور ميشود يك شيء مخلوق باشد ممكن باشد و ابدي؟ بايد اين را فرق گذاشت ابديت بالذات با ابديت بالعرض فرق است، ابديت بالعرض آيت آن ابديت بالذات است خب.
پرسش: قبل غير زماني داريم قبل از..
پاسخ: خب بله «خلق الله الارواح»[7] اينچنين است ارواح انبيا را كه آفريدند قبل از آسمان و زمين خلق كردند.
فرمودند در آن عالم مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف اماليشان نقل كرده است در صف انبيا و اوليا و ارواح كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[8] آن طوري كه مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف اماليشان نقل ميكنند اول كسي كه گفت ﴿بَلي﴾ وجود مبارك پيغمبر بود بعد هيچ كسي بعد از پيغمبر اين حرف را نزد، مگر وجود مبارك حضرت امير كه دومي او بود، خب آنجا هنوز آسماني نبود زميني نبود منظومه شمسي نبود، وقتي آسمان نباشد زمين نباشد منظومه شمسي نباشد نه زمان است نه زمين، وقتي زمان و زمين نبود حدوث زماني معنا ندارد آنها نه حادث زمانياند نه قديم زماني براي اينكه متزمن نيستند. نبوت، وحي، رسالت، ولايت، امامت اينها وقتي متزمّن نبودند، زمانمند نبودند نه حادث زمانياند نه قديم زماني، الآن ميشود گفت به اينكه هر معلولي علتي دارد اين چند ميليارد سال سنش است؟ اين سال و ماه بر نميدارد اين نه قديم زماني است نه حادث زماني، ميشود براي زمين براي آسمان براي شمس سال معين كرد كه چند ميليون سال يا چند ميليارد سال عمرش است، اما براي اين قانون كه هر معلولي علتي دارد اين نميشود براي آن زمان معين كرد، ميشود گفت به اينكه فلان مقدار زمان است كه بشر اين را كشف كرده و فهميد كه اين به بشر بر ميگردد و زمان فهم او، اما اصل خود قانون رابطه عليت و معلوليت اين زمانمند نيست، خود زمان زير پوشش اين است.
بنابراين موجودات مجرد اينها نه قديم زمانياند نه حادث زماني، موجودات مادي مثل سماوات و ارضين و بحار و جبال و سحاري و براري، اينها چون حركت در درون اينهاست ما يك موجود باقي نداريم فضلاً از قديم، هر موجود مادي در هر لحظهاي تازه و نو است بالأخره و اگر يك برهان نقلي ثابت بشود كه فلان شيء ابدي است اين با عقل مخالف نيست براي اينكه ابديت اگر بالعرض بود با فعل خدا سازگار است براي اينكه عند الكل بهشت ابدي است، بهشتيها ابدياند، مؤمنان ابدياند، سال و ماه ندارد «لا انقراض له ابدا» اما در اين حال مخلوقاند بنده خدايند و ممكناند و محتاجاند و مانند آن.
مطلب بعدي آن است كه تفويض جاي جايز است يا نه؟ تفويض مستحضريد قبلاً هم بحث شد به اينكه تفويض دو قسم است، يك تفويض به معناي مظهريت به معناي آيتيت است كه اين در روايات ما اينهاست كه خلقت آسمان و زمين تدبير عالم تفويض شده است مثلاً به اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يعني اينها مظهر ذات اقدس الهياند، آيت ذات اقدس الهياند، مدبّرات الهياند به امر الهي، يك تفويض مستحيل است و آن اين است كه كسي كاري را به ديگري واگذار كند و خودش منعزل باشد و تعطيل، اين چنين چيزي محال است. دو تا برهان روشن هم دارد كه حد وسط يكي اطلاق ذاتي و قدرت بيكران واجب است و حدّ وسط برهان ديگر [هم] فقر ذاتي ممكن است، اگر يك مبدئي قدرتش نامتناهي بود ديگر فرض ندارد كه اين قدرت نامتناهي، علم نامتناهي، تدبير نامتناهي تعطيل بشود و يك جايي مرزبندي بشود كه تا آنجا حضور داشته باشد بقيه تعطيل باشد....
از طرفي موجودي كه هويتش فقر است ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾[9] هيچ موجودي در هيچ لحظهاي بينياز از ذات اقدس الهي نيست، اگر موجودي اصل هويتش وابسته به عنايت الهي بود چگونه ممكن است در كار مستقل باشد؟ بنابراين تفويض خواه به آن معنايي كه در مقابل جبر است مستحيل خواهد بود، خواه به اين معنا كه ذات اقدس الهي كاري را به بعضي واگذار كرده باشد، اما تفويض به معناي اينكه مرآت حقاند، آينه حقاند، مظهر حقاند، خليفه حقاند، همهاش حق است و در دعاها هم ملاحظه ميفرماييد در دعاها و زيارتها اگر به ذوات قدسي اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كمالاتي اسناد داده ميشود يا قبل از او يا بعد از او يا همراه او قرائني هست كه اينها مظهر ذات اقدس الهي هستند.
در همين زيارت نوراني حضرت امام رضا(سلام الله عليه) يك دعايي دارد بعد از زيارت، آن دعاي بعد از زيارت صدر و ساقهاش توحيد است ديگر با اينكه كمالات فراواني به آن ذات مقدس و ساير ائمه اسناد داده ميشود آن دعاي بعد از زيارت امام رضا(سلام الله عليه) همهاش توحيد است. استغفار بكنند خدايا، يا تسبيح ميكنم خدايي را كه «لا يغفر الذنب الا هو»، «لا يخلق الخلق الا هو»، «لا يرزق الا هو»، «لا يشفي الا هو» همهاش توحيد است يعني اگر ما در قبل يا در بعد گفتيم يا ميگوييم كه «ان بيني و بين الله عزوجل ذنوبا لا يأتي عليها الا رضاكم»[10] يعني شما مظهريد، خليفهايد، آيتيد، مدبر حقيد، فوق ملائكهايد و مانند آن وگرنه «لا يغفر الذنب الا»، «هو لا يشفي الا هو»، «لا يرزق الا هو»، «لا يخلق الخق الا هو» همين ائمه(عليهم السلام) كه آنها را به ما آموختند درس توحيد را هم به ما آموختند تا مبادا آن تفويض مستحيل با تفويض معقول و ممكن اشتباه بشود.
مطلب ديگر اينكه آنها كه ذات اقدس الهي از آنها به عنوان ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[11] ياد كردند، اينها واقعاً هدف را فراموش كردهاند خداي سبحان ميفرمايد: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[12] اينها خلقت آسمان و زمين را ميبينند رويش بحث ميكنند، اما آن «بالحق» را نميبينند، لذا يا باطلرواند يا عبثرواند و مانند آن. اينهايي كه يا باطلرواند يا عبثرواند و مانند آن، اينها تقريباً مخاطب اصلي اين بخش اول سورهٴ مباركهٴ «نحل»اند هم اولش شروع شد ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ هم آيه سومش كه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ خطاب به اينهاست، اگر در چنين فضايي بفرمايد: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾[13] چون پيداست خطاب با مشركين است، پيداست كه بعد ميفرمايد: ﴿إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾[14] معلوم ميشود به اينكه اين كسي كه حالا از نطفه خلق شده تازه حرف در آمده، حرفي هم كه ميزند اين است كه ـ معاذ الله ـ براي خدا شريك قائل است، يا در مبدأ مشكل جدياي دارد ميشود مشرك، يا در معاد مشكل جدياي دارد در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده است كه ﴿ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ﴾[15] كه در آنجا از همين انسان به خصيم مبين ياد كرده است، گرچه خصيم مبين طبق آنچه را كه در تفسير عليبن ابراهيم قمي آمده است به معناي متكلم منطيق بليغ است، اما در چه زمينه حرف ميزند؟ يك وقت است كه زيادبن ابيه يك خطبه قرّايي دارد، اين منطيق است فصيح است بليغ است، اما در جهت منفي.
اگر هم در روايت عليبن ابراهيم آمده است كه او بليغ است متكلم است خطيب است در صدد مدح نيست يعني اين صفت را دارد، بله اين صفت را دارد، اما در كجا كار ميبرد؟ كاربردش در قرآن كريم طبق اين آياتي كه شمرده شده جهت منفي است، گاهي تعبير ميكند او ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾[16] است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت، گاهي تعبير ميكند ﴿تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾[17] كه در سورهٴ «طه» و «مريم» است، گاهي ﴿خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾[18] تعبير ميكند كه در سورهٴ مباركهٴ «يس» است، گاهي ميفرمايد: ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[19] كه اين هم درباره انكار معاد، ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُديً ٭ أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[20] اين يحسب، پندار او همان مجادله اوست، همان مكالمه اوست، همان گفتمان و گفتگوي اوست كه منكر معاد است.
ميفرمايد: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُديً﴾ يعني مهمل و رها، اينها خيال ميكنند كه انسان ميپوسد، بالأخره انسان يا از آن طرف يا از اين طرف سر در ميآورد، الآن در جهان فقط مزاحم فكر معاد همين كمونيستها و ماديين و اينها هستند، وگرنه بوداييها و هندو و آنها منكر جزا نيستند، منتها بيچارهها نميدانند اين جزا كجاست؟ اينها قائل به تناسخ هستند اين شرق دور، خاور دور مبتلا به تناسخاند، الآن اين بوداييها كم نيستند در عالم، ميگويند انسان كه مُرد از اين طرف سر در ميآورد، ما ميگوييم اشتباه ميكنيد از اين طرف سر در ميآورد.
انسان مرغ باغ ملكوت است به طرف برزخ و ساهره قيامت و بهشت سر در ميآورد، نه اين طرف سر در بياورد دوباره بشود انسان يا بشود حيوان يا بشود گياه يا بشود جماد، رسق و مسق و فسق و رس هر چهار تا باطل است، اين بيچارهها نميدانند انسان كه مرد كدام طرف ميرود؟ يك آدرس چپكي ميدهند ميگويند پايين ميرود.
انسان كه مرد يا به بدن انسان ديگر تعلق ميگيرد يا به بدن حيوان، يا به بدن گياه يا به بدن جماد، سنگ ميشود، اينها جزا را قائلاند منتها ميگويند در همان محدوده است يك، چپكي بر ميگردد دو، ما ميگوييم جزا و اينها پاداش و اينها هست در نشئه دنيا نيست، دنيا آن ليافت را ندارد كه دار الحساب باشد به طرف بالا ميرود به طرف برزخ ميرود به طرف قيامت ميرود، بالأخره اين بودائيها بهتر از اين كمونيستها هستند اصلاً جزا را منكرند، اينها ميگويند انسان كه ميميرد ميپوسد بايد او را در سطل ريخت همين، هر كه هر چه كرد، كرد انديشه و افكار و خصال و اوصاف رخت بر ميبندد كه هيچ عاقلي به اين حرف رضا نميدهد، اما بالأخره بودايي و امثال بودايي يك جزايي را قائل است بيچاره منتها نميداند جزا كجاست؟ به طرف پايين اشاره ميكند.
اينكه در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» دارد ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُديً ٭ أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[21] فرمود خيلي از اينها همان شبيه موادي بودند كه در لباسهايشان در حال احتلام ريخته ميشدند ما اينها را به اين صورت در آورديم ﴿مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ يعني اين.
گاهي ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾[22] است، گاهي ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّا﴾[23] است، گاهي ﴿خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾[24] سورهٴ «يس» است، گاهي هم خصيم مبين اينجاست، اينجا مشكل اينها در مبدأ است در سورهٴ مباركهٴ «يس» مشكل اينها درباره معاد، آنجا از جهت انكار معاد است اينجا از جهت انكار مبدأ، اينجا هم محفوف به قرينه است خب.
پرسش: ...
پاسخ: آن ديگر تلازم ملكوتي و رحمت است كه فرشتهها با هم دارند آن ديگر خصيم مبين نيستند با هم اختصام دارند، آنجا فعل افتعالي است كه معني مفاعله را ميدهد، يختصمون آنها در ملأ اعلي فرشتهها با هم تنازعي دارند، مثل فرشتيها براي تفكّه و لذت گاهي جامها را از دست يكديگر ميگيرند ﴿يَتَنَازَعُونَ فِيهَا﴾[25] با اينكه در بهشت ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾[26] ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[27] كينه در بهشت نيست، دعوا در بهشت نيست، حرف بد در بهشت نيست، بدكاري در بهشت نيست، كار بد در بهشت نيست، بد حرفي در بهشت نيست، حرف بد در بهشت نيست مع ذلك ﴿يَتَنَازَعُونَ﴾[28] اينها براي تفكّه براي لذت آن جامي كه از رحيق مختوم است يا از ﴿مِزَاجُهُ مِن تَسْنِيمٍ﴾[29] است از دست يكديگر ميربايند براي تفكّه، اين تنازعي كه در قرآن راجع به بهشتيهاست، اين تنازع ﴿لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ﴾[30] كه نيست اختصامي كه درباره فرشتههاست كه باب افتعال در آنجا به معناي باب مفاعله است آن اختصام لذتبخش و منازعه ملكوتي فرشتههاست، اين چكار به خصيم مبين انسان دارد در برابر ذات اقدس الهي.
پرسش: ...خصيم القلب ولا تكن للخائنين خصيما آنها هم انسان بودند ...مخاصمه به معناي عام هم معناي مثبت دارد هم معناي منفي.
پاسخ: بله، اما در اين مواردي كه شمرده شده همهاش منفي است ديگر، در سورهٴ مباركهٴ «يس» درباره معاد است كه منفي است، سورهٴ محل بحث هم درباره مبدأ است كه منفي است اينها مشركاند دو بار تا حال فرمود: ﴿سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[31] و خطاب هم طبق آن بحثهاي اوايل سوره اين سورهٴ مباركهٴ «نحل» چهل آيه اولش مخاطبينش همين مشركيناند، بعد از 41 به بعد خطابش به مهاجرين مدينه بر ميگردد، خب اينها كه با مبدأ ناسازگارند، مشركاند، ذات اقدس الهي حرف اينها را حرف مخاصمه عليه توحيد ميداند ديگر خب، اگر سورهٴ «قيامت» بود كه منفي بود، اگر سورهٴ «يس» بود كه منفي بود، اگر سورهٴ «بقره» بود منفي بود، اگر ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾[32] بود منفي بود، اگر ﴿وَ تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّا﴾[33] بود منفي بود، اگر اينجا هم كه هست شاهد منفي بودن در آن است خب.
فرمود: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾[34] براي اينكه اين آن علمي كه بفهمد آسمان و زمين به چه نحو خلق شد، آن علم متافيزيك است نه فيزيك، با فيزيك انسان ميتواند مصالح ساختماني تشخيص بدهد همين، اما براي چه؟ چه كسي آفريده؟ هدف آفرينش آسمان و زمين چيست؟ اين يك علم متافيزيكي است با چه چيزي ساخته شده؟ اگر با چه چيزي ساخته شده به معناي اينكه مواد اصلياش چيست؟ بله اين را ميشود با علم تجربي فهميد، اما به چه نحو ساخته شده؟ اين را با علم تجريدي و نه تجربي بايد فهميد، ذات اقدس الهي فرمود ما اين را به نحو حق آفريديم هيچ بطلاني در آن نيست.
كسي بخواهد خلاف بكند همه او را سركوب ميكنند اينچنين نيست كه آدم باطلرو به مقصد برسد در هر پارگراف تاريخي حق پيروز است اين ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[35] يك اصل كلي به نحو قضيه حقيقيه است، در هر جرياني حق پيروز است نه اينكه سرانجام وجود مبارك حضرت ظهور بكند، آن پيروزي نهايي است در هر قصهاي در هر جرياني شما اين قصصي كه قرآن كريم نقل ميكند ببينيد پايانش حق است، حق پيروز ميشود يا با اعجاز و كرامت، يا به برهان و امثال ذلك، در هر مقطع تاريخي در هر پارگراف تاريخي در هر صحنه تاريخي در هر رخداد تاريخي حق پيروز است اين صحنه ميگذرد ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[36] داستان ديگر شروع ميشود آن داستان ديگر باز حق پيروز است، ما هيچ جرياني نداريم كه باطل پيروز ميشود. در بحثهاي قبلي هم اين نمونه گذشت كه اگر «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه»[37] اگر هميشه حق پيروز است، اگر ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[38] چرا در جنگ احد مسلمانها شكست خوردند؟ اولاً اين دست گذاشتن روي يك سطر از يك پارگراف تاريخ است قصه هنوز تمام نشده قصه وقتي تمام ميشود كه ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ﴾[39] مشخص بشود و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فاتحانه وارد مكه ميشود و سوره نازل ميشود و آنها يا مُسلم ميشوند يا مستسلم.
بر فرض كه روي همان يك خط هم شما دست بگذاريد پاسخش گذشت در آنجا مسلمانها حق نداشتند، حق را رها كردند، زيرا ذات مقدس رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود بالأخره اين تنگه را حفظ بكنيد، اگر شما ديديد ما اينها را تعقيب كرديم تا دروازه مكه اينها را برديم شما اين تنگه را رها نكنيد، در برابر حجت خدا براي يك مقدار غنائم جنگي همه اين سنگر را رها كردند ديگر، اين مخالفت صريح با پيغمبر است اين ديگر حق نيست كه، شما دلتان ميخواهد يك كسي در مسجد نماز بخواند، در مسجد، مسلمان باشد در جبهه جنگ غيرمسلمان باشد بعد پيروز بشود؟ آخر مخالفتي از اين صريحتر فرمود خون همه را هدر ميدهيد، بالأخره غنائم را ما سهم شما را حفظ ميكنيم ديگر، چه خبرتان است؟ اگر اينها آن تنگه را رها نميكردند، اگر اختلاف نبود، اگر مشكل داخلي پيش نميآمد والحق پيروز ميشد.
خب صريحاً ذات مقدس حضرت دستور ميدهد آن كار را نكنيد خدا هم فرمود: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾[40] او هيچ حرفي نميزند ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[41] حرف من را دارد به شما ميگويد آن وقت شما دلتان ميخواهد صرف اينكه در مسجد نماز بخوانيد در ميدان جبهه براي غنائم با پيغمبر مخالفت بكنيد مع ذلك پيروز بشويد؟ خب حق با شما نيست ديگر، يك باطلي با باطلي درگير شده، گاهي آنها پيروزند گاهي اين طرفيها پيروز نيستند.
پرسش: پس وجود مبارك حضرت رسول اين وسط ..
پاسخ: حضرت دستور داد آنها اطاعت نكردند ديگر، البته باز ذات مقدس حضرت سرانجام به عنايت الهي پيروز بود، خود حضرت پيروز بود در همان صحنه همان طوري كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل ميكند وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه «كنا اذا احمر البأس» يك، «اتقينا» «برسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)»، دو فرمود وقتي نائره جنگ خيلي مشتعل ميشد خب همه ميديدند كه از هر طرف شمشير و تير و نيزه ميآيد ما همين كه به حضرت نزديك ميشديم مثل اينكه وارد سنگر شديم احساس امنيت ميكرديم و مأخوذ ميمانديم آن علي بود، «كنا اذا احمر البأس» يك، «اتقينا» «برسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)»، دو اين حق است و هميشه پيروز است، اما چهار تا مسلمان غنيمتجو اين خب كجايش حق است؟ حق هميشه پيروز است ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ در هر جرياني حق پيروز است اگر يك وقتي انسان شكست خورد بايد در خودش تجديد نظر كند.
مطلب ديگر اينكه آن علم تجريدي ميخواهد كه بفهمد اين ساختمان بر كدام بنا استوار است؟ فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ مواد فيزيكي نداشت، چون همهشان ماده است به سبب چيزي با ابزار چيزي نبود خود آن ابزار را او آفريده فقط اين نظام با حق خلق شده، لذا اگر كسي بازي كرد همه نظام عليه او هستند اين دفعتاً چيزي را ميبينيد كه پيشبيني نميكرده است اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر در جريان ﴿خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَ مَنَافِعُ﴾[42] «دفء» يعني وسيله گرما، اين خداست كه از پوست و گوشت پشم، كرك، مو ميروياند هنوز بشر نتوانست يك پشمي بياورد كه كار پشم طبيعي را انجام بدهد، خب يك پشم مصنوعي فراوان است، اما حرارت پشم طبيعي، نفوذناپذيري پشم طبيعي، دوام پشم طبيعي يك چيز ديگر است.
فرمود من از همين مواد اين گوشت اين پوست غير از اين هم كه نيست ديگر، اين گوسفند ديگر يك گوشت دارد يك پوست ديگر، اين غذايي كه ميخورد همين غذايي كه اين علفي كه ميخورد يك مقدار گوشت ميشود يك مقدار پوست ميشود از درون اين گوشت و پوست من پشم به گوسفند ميدهم، مو به بز ميدهم، كرك به شتر ميدهم اينها، كه وسيله گرماي شما را فراهم ميكند آن ذكر عام بعد از خاص است اين ذكر خاص قبل از عام است براي اهميت آن، كه منافع فراواني دارد يكي از آن منافع همين «دفء» است كه وسيله گرماست و ذكر عام بعد از خاص است براي اهميت آن خاص، خاص را قبلاً ذكر كردهاند. ﴿مِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾[43] هم، هم براي تقديم ﴿مِنْهَا﴾، براي اهميت مسئله است ﴿تَأكُلُونَ﴾ هم براي رعايت اين فواصل است كه اينها با نون ختم ميشود، ﴿تَأكُلُونَ﴾ هم كه فعل مضارع است نشانه آن است كه استمرار مواد غذاييتان از همينهاست.
اين ﴿وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ﴾[44] با ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾[45] سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هماهنگ است در آنجا فرمود اين زينتهاي ظاهري را ﴿خُذُوا﴾ اگر زينتهاي ظاهري است اين «انزعوا» اينها را ترك كنيد، چون مستحضريد رواياتي كه درباره ظهور مبارك حضرت هست، اولين چيزي را كه حضرت خراب ميكند همين منارههاي بيخاصيت است، هزينههاي سنگين براي شما خب بسياري از اين روايات را ديديد كه حضرت(سلام الله عليه) كه ظهور كرد اول كاري كه ميكند اين منارهها را خراب ميكند نه خاصيت دنيا دارد نه خاصيت آخرت دارد فايدهاي هم ندارد، آخر تزيين هم يك حسابي دارد. آدم كه اين قدر به فكر اين نيست كه ببيند مردم چه ميپسندند.
فرمود مسجد هر چه سادهتر بيپيرايهتر اينها، اين زينتهاي ظاهريتان را ﴿خُذُوا﴾[46] يعني «انزعوا»، اگر منظور زينت ظاهري باشد و ﴿زِينَتَكُمْ﴾ تعبير كردن هم يعني آنچه كه «ترنه زينة لكم» يا «ترونه زينتكم»، اما آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» است كه ﴿لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾[47] ايمان زينت اساسي شماست، اين در مسجد است برويد بگيريد، مگر نميخواهيد مزيّن بشويد، اگر ميخواهيد يك كسي بخواهد خودش را با ذهب و فضّه مزيّن كند به جواهرفروشي ميرود، اگر كسي بخواهد زينت انساني تهيه كند برويد مسجد ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ ﴿أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾[48] زينتتان آنجاست، اگر من گفتم ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ ناظر به آن است و زينتهايتان هم آنجاست و اينها را دريافت كنيد.
درباره ترك اولي كه گفته شد هيچ پيامبري نسبت به خودش ترك اولي ندارد، ولي بر اساس ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[49]، ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[50]، ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾، چون اينها مقول به تشريك است نبوت، رسالت، امامت، ولايت، خلافت، اينها همهشان داراي درجاتاند يكسان نيستند، اگر كار يك پيامبري كه در درجه صد هست اين كار را با پيامبري كه در درجه دويست است بسنجيم احياناً ممكن است كسي ترك اولي انتزاع كند، اما هيچ پيامبري نسبت به خودش آن وظيفهاي كه دارد ما هو الاولي را ترك نميكند، اين هم يك مطلب.
بخش بعدياش راجع به اين است كه اينكه فرمود بخشي براي باربري است بخشي براي تأمين مواد غذايي است، چون معمولاً در حجاز شتر براي بار بود، اسب و قاطر براي سفرهاي بياباني بود، حمير براي سفرهاي خياباني بود، حمير را براي راههاي طولاني و دراز نميبردند، براي همان رفع نيازهاي شهر و روستا به كار ميگرفتند، ولي اسب و بغال را براي راههاي دور ميبردند، بارها را روي شتر ميگذاشتند در آنكه ميفرمايد: ﴿وَ الْأَنْعَامِ﴾ آن قسمت مهمش به آن شتر بر ميگردد كه اينها ﴿تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ﴾ كه ﴿لَّمْ تَكُونُوا﴾ اين را تكرار ميكنيم براي اينكه با بعضي از ترجمهها شما هماهنگ كنيد كه معنايش اين نيست كه شما نميتوانيد آن بارها را به مقصد برسانيد ﴿إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ﴾ معناي آيه اين است كه اين انعام، اين شترها بارهاي شما را به شهري ميبرند كه خودتان اگر بخواهيد بيبار به آن مقصد برسيد با جانكندن بايد برسيد، شما مگر ﴿رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَ الصَّيْفِ﴾[51] نداريد؟ مگر به شام نميرويد؟ مگر به يمن نميرويد؟ خب اگر پياده بخواهيد شام و يمن برويد كه نفستان بند ميآيد، چه رسد به بار. ﴿لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ﴾ به آن بلد نميرسيد خودتان نه بارهايتان ﴿إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ﴾ بخواهيد بيبار برويد برايتان ميسور نيست چه رسد به اينكه بارها را حمل بكنيد خب
﴿إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ﴾ اما براي وسايل سواري ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ﴾ كه براي جنگ است، براي صيد است، براي مسافرتهاي برونشهري است، ﴿وَالْحَمِير﴾ براي مسافرتهاي درون شهري است، ﴿لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً﴾ اين ﴿زِينَةً﴾ همان زينت «متاعُ حياةِ الدنيا» است كه ﴿الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[52]، ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ هماكنون هم خب البته اين قرآن گاهي گفته ميشود كه اينها چون در حجاز نازل شد بله در حجاز نازل شد سخن از شتر و اسب و استر بود، اگر در جاي ديگر نازل ميشود طور ديگري بود، ولي اينها تمثيل است نه تعيين، يعني براي بيان مثال است نه اصل كلي و اينها بيان مصداق است خطوط كلي را در ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ بيان كرده ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[53] بيان كرده.
فرمود: «كل ما يصدق عليه انه شيء فهو مخلوق لله سبحانه و تعالي» حالا شما چون همينها را ميبينيد ما شتر و اسب و گاو و اينها را ذكر ميكنيم، براي مردم حجاز كه خرس سفيد قطبي را ذكر نميكند كه تا آنها باور نكنند، مگر دسترسي به قطب شمال بود؟ مگر از خرس سفيد قطبي خبر بود؟ كه ذات اقدس الهي بفرمايد ما يك خرس سفيد هم خلق كرديم، اينها دسترسي به هند داشتند كه فيل هند را ببيند تا فرمود ما فيل خلق كرديم؟ فقط آن سال كه ابرهه آمد فيل را ديدند، مگر فيل در حجار ميتواند بماند با اين وضعي كه اينها دارند، حالا بفهمند ما فيل خلق كرديم خب اينها باور نميكنند، بفهمند ما خرس سفيد قطبي خلق كرديم كه در پنجاه، شصت درجه زير صفر آنجا زندگي ميكند.
فرمود اينها را شما ميبينيد ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ حيوانات دريايي، ماهيهاي دريايي، اينها كه نرفته بودند از نزديك، اينها فقط يك دريايي را كنار جده و اينها ديده بودند، اينها اقيانوس نديدند، آن حيوانات اقيانوسي نديدند، اينها وال و نهنگ نديدند، خب از آن حيوانات عميق دريايي خبر بدهد، اينها چه ميدانند؟ جز انكار.
جريان صنعت هم همين طور است، اگر سفينه فضايي هست، اگر زيردريايي هست، اگر هواپيمايي هست، همه يعني همه مشمول ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ است فرمود او خلق ميكند منتها اين بشر مونتاژي خيال ميكند كه مخترع است و فناوري كرده چه چيزي را فناوري كرده؟ چرا شما به كشورهاي جهان سوم كشورهاي عقبافتاده نميگوييد فناوري كرده؟ براي اينكه همه قطعات يدكي را به اينها ميدهند بعد ميگويند اين طور مونتاژكن، ذات اقدس الهي همه قطعات يدكي را آفريده، قطعات را آفريده، روابط آنها را آفريده، فكر به شما داده، رابطه بين علم و معلوم را برقرار كرده، بين فكر، متفكر و خارج را مشخص كرده «خلقكم و هداكم»، ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾[54]، همه اين كارها را كرده حالا ﴿فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾[55].
اين يك موتاژگري بيش نيست، فرمود ﴿وَ يَخْلُقُ﴾ چه كار كرديد شما؟ چه چيزي را شما آفريديد؟! اين ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ شامل حال همه اين صنايع، مسائل طبيعي و مانند آن خواهد بود، اينچنين نيست كه مخصوص حيوانات يا امثال حيوانات باشد، اما در جريان اين ﴿إذَا﴾ كه فرمود: ﴿فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾ چه اين خصيم مُبين مرد باشد چه زن، اين ﴿إذَا﴾، «اذا»ي مفاجاتي نيست كه بلافاصله بعد از اينكه از نطفه خلق شده است، خصيم مُبين باشد به زبان منفي يا خصيم مُبين باشد به زبان مثبت، اين بعد از چهل، پنجاه سال آن طور ميشود اين وسطها را گذاشته كنار براي اينكه آن نقطه حساس كه سر در آورده آن را بگويد، فرمود ما اين را از نطفه خلق كرديم ﴿فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾.
««والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ مفاتيحالجنان، دعاي سحر رمضان.
[2] ـ مفاتيحالجنان، اعمال شب جمعه.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[4] ـ بحارالانوار، ج54، ص238.
[5] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 17.
[6] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 27.
[7] ـ بحارالانوار، ج58، ص132.
[8] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.
[9] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.
[10] ـ مفاتيحالجنان، زيارت جامعه كبيره.
[11] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[12] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[13] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 4.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 163.
[15] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 78.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 204.
[17] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 97.
[18] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 77.
[19] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 37.
[20] ـ سورهٴ قيامت، آيات 36 ـ 37..
[21] ـ سورهٴ قيامت، آيات 36 ـ 37.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 204.
[23] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 97.
[24] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 77.
[25] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 23.
[26] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 23.
[27] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 47.
[28] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 23.
[29] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 27.
[30] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 46.
[31] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 1.
[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 204.
[33] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 97.
[34] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 4.
[35] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 128.
[36] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 16.
[37] ـ وسائل الشيعه، ج26، ص14.
[38] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 128.
[39] ـ سورهٴ نصر، آيهٴ 1.
[40] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 80.
[41] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[42] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 5.
[43] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 5.
[44] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 6.
[45] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 31.
[46] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 31.
[47] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 7.
[48] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 29.
[49] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[50] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[51] ـ سورهٴ قريش، آيهٴ 2.
[52] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 46.
[53] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[54] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 3.
[55] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 4.