اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿خَلَقَ الإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ (٤) وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ (۵) وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ (۶) وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ (۷) وَالخَيْلَ وَالبِغَالَ وَالحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (۸)﴾
بعد از اينكه از تنزيه ذات اقدس الهي سخن به ميان آمد كه فرمود او سبوح است منزه از شريك و مثيل است در حقيقت ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[1] است بايد برهان اقامه كند كه چرا خدا ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ است.
نمونه اول ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ اين است كه هدايت جوامع بشري از راه وحي و الهام و علم به عهده اوست، علم يك حقيقت وجودي است و نزد هيچ كسي نيست مگر از نزد خداي سبحان نازل مي
شود و به وسيله وحي آن علوم به جوامع بشري منتقل مي
شود، بعد به خلقت مي
پردازند مي
فرمايند كه مجموعه اين نظام هستي را خدا آفريد آن
گاه به خلقت انسان، به خلقت دام، به خلقت باران و مانند آن كه مخلوقات جزئي
اند اشاره مي
كنند.
اين خلقت چه برهاني است بر اينكه او سبوح است؟ مي
فرمايند به اينكه چند چيز را ذات اقدس الهي در قرآن به صورت بيّن الرشد ذكر كرده فرمود زنده و مرده يكسان نيستند نور و ظلمت يكسان نيستند ظلّ و حرور يكسان نيستند عالم و جاهل يكسان نيستند ﴿وَ مَا يَسْتَوِي الأحْيَاءُ وَ لاَ الأمْوَاتُ﴾[2]، ﴿مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[3]، ﴿وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ﴾[4]، ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[5] اين چهار طايفه آيه ناظر به نفي مساوات زنده و مرده، ظل و حرور، ظلمت و نور و عالم و جاهل است كه اينها را همه مي
فهمند، بعد از اينكه ذات اقدس الهي ثابت كرد [كه] خلقت مخصوص اوست و غير خدا به هيچ وجه سهمي در خلقت ندارد در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» زمينه را فراهم مي
كند تا در آيه هفده همين سوره بعد از اين مجموعه نتيجه
گيري كند مي
فرمايد ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ يعني «لا يستوي الخالق و غير الخالق»، پس غير خالق شبيه خالق نيست، مساوي او نيست، پس ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[6] چون هر چه در آسمان و زمين است مخلوق است و خالق همه اينها هم ذات اقدس الهي است و هيچ موجودي سهمي در آفرينش ندارد، اگر اين است «هل يستوي الخالق و غير الخالق» پس او سبوح است از شريك داشتن ديگري سهمي از ربوبيت ندارد، سهمي از الوهيت ندارد، اين مجموعه واحدي است براي اقامه برهان، بعد از اينكه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[7] آن وقت اين به منزله تيتر متن است اين متن را شرح مي
كند مجموعه آسمان و زمين شامل انسان، حيوان، گياهان، باران و مانند آن مي
شود. اينها را يكي پس از ديگري ذكر مي
كنند ليل و نهار را ذكر مي
كنند، بعد آيه پانزه مي
فرمايد: ﴿وَ أَلْقي فِي الأرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ﴾ كوهها را ذكر مي
كند كه اين زمين در حال حركت لرزه
اي نداشته باشد كه بالأخره شما نتوانيد زندگي كنيد يك سلسله جبالي آفريد به منزله ميخكوب كردن آفرينش اين سلسله جبال، به منزله ميخكوب كردن اين زمين است كه «و وتد بالصخور ميدان ارضه»[8] «ميدان» يعني اضطراب، اضطراب زمين را با اين «اوتاد» و «رواسي» حفظ كرد، بعد نتيجه
گيري كرد ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ اين مشركين هم در قيامت اعتراف مي
كنند مي
گويند ما بيراهه رفتيم براي اينكه خالق را با غير خالق يكسان دانستيم، غير خالق را مساوي خالق دانستيم ما ستم كرديم بد رفتيم بد گفتيم ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[9] اينها اعتراف مي
كنند، مي
گويند ما شما را معادل رب العالمين پنداشتيم، كاري كه از رب العالمين مي
خواستيم از شما خواستيم، اگر تقرّب بود براي او بود، اگر شفاعت بود براي او بود، اگر رزق بود براي او بود، چون ربوبيت براي اوست ما كجراهه رفتيم كه شما را همتاي رب العالمين تلقي كرديم. ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[10].
اينكه حاجت خود را از غير خدا مي
خواهد، اين خالق را با غير خالق يكسان دانسته، رب را با غير رب يكسان دانسته هم اينها در قيامت اعتراف مي
كنند، مي
گويند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ هم ذات اقدس الهي در دنيا فتوا به عدم تسويه داد اين فتوا به عدم تسويه احياي فطرت است، اين يك حكمت تعبّدي نيست كه خدا بفرمايد: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[11] اين يك استدلال منطقي است كه از بديهي به غير بديهي منتقل مي
شوند.
الآن مورد شك است كه آيا از فرشته يا غير فرشته كاري ساخته است يا نه؟ البته جهله از وثني و صنمي اينها به اين سنگ و چوب احترام مي
گذارند و فكر مي
كنند از اينها كاري ساخته است، اما آن محققانشان مي
گفتند كه فرشتگان ربّ ما هستند ما دسترسي به ربّ العالمين نداريم به خيال خام خودشان اين را دليل پنداشتند كه خدا اجلّ از آن است كه ما او را عبادت بكنيم ما دسترسي به او نداريم ما اين وسائط را مي
پرستيم كه ما را به طرف خدا نزديك
تر كنند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[12] هست ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[13] هست، بعد جهله از وثني و صنمي اين چوبها و سنگها را تراشيدند اول به عنوان نماد بعد كم
كم خود اينها را تكريم كردند.
ذات اقدس الهي مي
فرمايد خدا خالق است يك، از غير خدا سهمي براي غير خدا سهمي در آفرينش نيست دو، به دليل اينكه اينها اگر ﴿وَ إِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ﴾[14] پس خدا خالق است غير او خالق نيست «هل يستوي الخالق و غير الخاق»، ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾[15]، ﴿مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾[16]، ﴿مَا تَذَكَّرُونَ﴾[17]، ﴿لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾[18] و مانند آن.
پس اول ادعا مي
كند كه خدا سبوح است، او منزه از شريك است، دوم برهان اقامه مي
كنند، سوم نتيجه مي
گيرد اين نظم منطقي اين بخش از آيات.
مطلب ديگر اينكه، اينكه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ﴾[19]، حق در بخش حكمت نظري آنجا كه سخن از بود و نبود است كه در عالم چه چيزي هست و چه چيزي نيست؟ چه چيزي موجود است چه چيزي موجود نيست؟ چه چيزي بود چه چيزي نبود؟ همان طوري كه ما يك علمي داريم كه بحث مي
كند چه چيزي واجب است؟ چه چيزي واجب نيست؟ چه چيزي حرام است؟ چه چيزي حرام نيست؟ يك علمي هم داريم كه بحث مي
كند چه چيزي مرفوع است؟ چه چيزي منصوب است؟ چه چيزي مجرور؟ آن مي
شود ادبيات، اين مي
شود فقه، يك علمي هم داريم كه بحث مي
كند در عالم چه چيزي هست و چه چيزي نيست؟ شانس نيست بخت نيست اتفاق نيست تصادف نيست غول نيست، اينها خرافات است. خدا هست قيامت هست نبوت هست معاد هست نبوت و ولايت هست رسالت هست، اينها هستند علمي كه بحث مي
كند كه در عالم چه چيزي هست و چه چيزي نيست به آن مي
گويند فلسفه، علمي كه بحث مي
كند كه چه چيزي واجب است چه چيزي واجب نيست؟ چه چيزي حرام است چه چيزي حرام نيست؟ به آن مي
گويند فقه، علمي كه بحث مي
كند چه چيزي مرفوع است؟ چه چيزي اجوف است چه چيزي منصوب است؟ چه چيزي مجرور است، به آن مي
گويند نحو، علمي كه بحث مي
كند چه چيزي صحيح است؟ چه چيزي معتل است؟ چه چيزي ناقص است به آن مي
گويند صرف و مانند آن.
ذات اقدس الهي هم در بخشهاي حكمت نظري يعني در آن علمي كه سخن از هست و نيست است، سخن از بود و نبود است كه چه چيزي هست و چه چيزي نيست، خدا هست شريك
الباري نيست، صنم و وثن نيست، معاد هست عبث و سدا نيست، اين هست آن نيست. اين علوم عقلي است.
حق در اين بخشها در بحث روزهاي قبل مشخص شد، اما حق در بخشهاي علمي كه مربوط به بايد و نبايد است مثل اخلاق مثل فقه مثل حقوق كه اينها بحث از بايد و نبايد مي
كند اينها هم يك حق و باطلي در اينها هست، يك عدل و ظلمي هست، يك حسن و قبحي هست. همان طوري كه در آن بخش نظري حق از خداست ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكُ﴾[20] در اين بخش حكمت عملي يعني اخلاق، فقه، حقوق، اينها هم حقشان ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكُ﴾ اگر چيزي عدل است «مِنَ اللَّهِ» است اگر چيزي حسن است «مِنَ اللَّهِ» است و مانند آن.
از نظر هستي
شناسي حق منحصراً از خداست غير خدا عامل پيدايش حق نيست چه در بحثهاي بود و نبود چه در بحثهاي بايد و نبايد، ولي از نظر معرفت
شناسي كه ما از كجا بفهميم خدا چه كرد؟ خدا چه چيزي را ايجاد كرد؟ كجا را ايجاد كرد؟ كجا را ايجاد نكرد؟ چه چيزي را ايجاد كرد؟ چه چيزي را ايجاد نكرد؟ چه چيزي را قرار داد؟ چه چيزي را قرار نداد، چون هر چه را او قرار بدهد حق است از نظر معرفت
شناسي كه مقام ثاني و فصل دوم بحث است در اينجا هم عقل دخيل است هم نقل، اينكه گاهي گفته مي
شود مستقلات عقلي، احكام عقلي، اين به معرفت
شناسي بر مي
گردد وگرنه عقل چه كاره است كه چيزي را ايجاد كند، فتوا بدهد، عقل مي
گويد من مي
فهمم عدالت خوب است نه من عدالت را خوب كردم، عدالت را ذات اقدس الهي زيبا آفريد هستيِ عدل و زيبايي عدل كار اوست ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾ اما گاهي عقل مي
فهمد خدا چه كرد، گاهي نقل مي
گويد خدا چه كرد چند ركعت نماز بخوانيم دور كعبه چند شوط بگرديم مفطرات صوم ما چه چيزهاست چه زماني روزه گرفتن واجب است چه زماني روزه گرفتن حرام، اينها را نقل مي
گويد، نقل مي
فهماند كه خدا چنين گفته است، عقل مي
فهمد كه خدا چنين كرده است، هيچ
كدام از اينها آفريدگار نيستند، حتي در مستقلات عقلي كه گاهي به عنوان احكام عقلي ياد مي
شود نه يعني عقل اين
چنين كرده است، بله عقل اين
چنين يافته است اين
چنين فهميده است.
بشرهاي عادي از عقل و نقل از اين دو راه مي
فهمند كه خداي سبحان چه كرده است، البته دليل عقلي معيارهاي خاص خودش را دارد، دليل نقلي معيارهاي خاص خودش را دارد، اگر يك روايتي يا يك آيه
اي بخواهد حجت باشد الفاظش بايد مشخص، جمله
هايش بايد مشخص، محتواي كلي
اش بايد مشخص، معارضه داخلي و خارجي
اش بايد مشخص، سبك و سياقش بايد مشخص، اينها همه بايد مشخص باشد سند مشخص، متن مشخص تا يك روايت بشود حجت، در برهان عقلي هم همين طور است با عقل و با نقل ما مي
فهميم خدا چه كرد يا چه فرمود؟
انبيا و ائمه(عليهم السلام) اينها محتاج به اين ادله عقلي يا نقلي نيستند اينها با شهود الهي با وحي الهي با الهام الهي مي
فهمند خدا چه كرد و خدا چه فرمود ما كه دسترسي نداريم از راه عقل كشف مي
كنيم يا از راه نقل، پس در مستقلات عقلي آنجا كه عقل مستقل است در فهميدن مستقل است نه در ساختن، ساختن الا و لابد كار ذات اقدس الهي است، چه كسي عدل را آفريد، چه كسي عدل را زيبا قرار داد كار اوست. چه كسي مي
فهمد عدل حسن است عقل مي
فهمد نقل تأييد مي
كند در بعضي موارد نقل مي
گويد عقل تأييد مي
كنند و مانند آن، لذا برهان اقامه كردند فرمودند: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ﴾[21]،
اما اينكه در بحثهاي سابق اگر سؤالي هست اشكالي هست ما بعد از اينكه اينجا از بحث فارغ شديم نشستيم اينجا مطرح كنيد يا اشكال روز قبل را مطرح كنيد، اما وقتي كه يك هفته گذشت يا چند روز گذشت اين ديگر بيات شده است حالا يك بار كه ان
شاء الله تذكر داده شد بعداً اين طور سؤال نمي
شود.
در جريان اينكه چرا نام مبارك حضرت امير و ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در قرآن نيامده عرض شود به اينكه اينها همانهايي كه نگذاشتند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) صريحاً دستور بدهد املا بكند تا يك عده بنويسند كه خليفه بلافصل وجود مبارك حضرت امير است اگر چنين آيه
اي در قرآن كريم بود آيه را نگه مي
داشتند، ولي طليعه خونريزي و به هم زدن بساط دين بود، مگر آنها حاضر بودند كه اسلام بماند يا قرآن بماند، الفاظش را قرآن فرمود من حفظ مي
كنم اما وقتي كه دين را با خونريزي نشود حفظ كرد خب پرهيز مي
كند.
اين جمله «ان الرجل ليهجر»[22] اين ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾[23] را باز مي
كند، اينكه ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ آنهايي كه مسلمان
اند معتقد به قرآن
اند منتها ضعيف
الايمان
اند، ارتباط علمي و عملي
شان با قرآن ضعيف است، قرآن را مهجور كردند متروك كردند، اين معناي ظاهري و معروف ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ است، اما آن وقيهاني كه گفته
اند «ان الرجل ليهجر»[24] ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ آنها اهل هُجر
ند نه اهل هَجر
آنها هم كه امروز هم ـ معاذ الله ـ مي
گويد قرآن افيون و افسانه است، اين همان كسي بود كه ديروز مي
گفت «ان الرجل ليهجر» اين مهجور نسبت به توده مردم هَجْر است اين مهجور نسبت به وقيهان هُجر است، اليوم هم همين طور است، آن كه ـ معاذ الله ـ مي
گويد دين افسانه است و افيون، اگر اين بود در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مي
گفت «ان الرجل ليهجر»، همين هم ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾[25] مِن الهُجر؛ نه «مهجوراً من الهَجر»، هَجر براي اوساط از مؤمنين است و مسلمانهاست كه ضعيف
الايمان
اند، ولي متأسفانه نه قرآن مي
خوانند بر فرض بخوانند هم خيلي نمي
فهمند بر فرض بفهمند عمل نمي
كنند، بالأخره قرآن براي آنها يك كتاب تشريفاتي است.
پس اين هَجر براي ضعاف يا اوساط از مؤمنين است، آن هُجر براي وقيهان هر روزگار است، آنها اول جنگ و خونريزي را شروع مي
كردند، اين بود كه ذات اقدس الهي بالصراحه اين نامها را نبرده است در نهج
البلاغه وجود مبارك حضرت امير اوضاع خودش را شرح مي
دهد فرمود به اينكه ما چند شب و روز بالأخره با مهاجرين و انصار مذاكره كرديم با آنها مشورت كرديم از اينها كمك خواستيم كه بالأخره بياييد من قيام مي
كنم شما من را ياري كنيد اين طور نگذاريد غدير به سقيفه تبديل بشود، كسي مرا ياري نكرد، من ماندم و زن و بچه
هايم، اينها ديگر تاريخ بيهقي يا ناسخ
التواريخ و اينها نيست، اينها بيان روشن حضرت امير در نهج
البلاغه است فرمود «فضننت بهم»[26] ضن با «ضاد» نه با «ظاء» فرمود: «فضننت بهم» من ضنّت ورزيدم حاضر نشدم زن و بچه
ام كشته بشوند، اين معنايش اين نيست كه اينها حاضر نبودند زن و بچه
را فداي اسلام بكنند، نشانه
اش در جريان كربلاست.
تازه وجود مبارك سيدالشهداء از حسنه
اي از حسنات علي
بنابيطالب است، اگر آن بزرگوار گفت «به جز از علي كه آرد پسري ابوالعجايب» همين است، آنكه علم كرد در كربلا شهداء را حسنه
اي از حسنات علي
بنابيطالب است.
وجود مبارك حضرت امير آن طوري كه در نهج
البلاغه هست فرمود به اينكه من ماندم و زن و بچه
هايم حاضر نشدم [كه] اينها كشته بشوند، براي اينكه اينها گوهرهاي نابي
اند، اينها را ما بايد نگه بداريم براي روز مبادا، اگر يك وقتي ما قيام بكنيم ما را بكشند بعد جامه مشكي در بر بكنند در مجلس ختم ما شركت بكنند نام ما و دين ما و قرآن و عترت يقيناً ثقلين را همان در قبرستان بقيع دفن بكنند اين كشتن فايده ندارد كه، ما يك وقتي شهيد مي
دهيم كه خاورميانه را فتح بكنيم و كردند.
وجود مبارك سيدالشهداء واقعاً خاورميانه را فتح كرد، يعني فاصله بين مكه و مدينه كه حدود نود فرسخ بود در تمام اين راه يا پيغام داد يا نامه نوشت يا مصاحبه كرد خيليها را روشن كرد، در مكه آن
سخنراني را كرد در موقع حساس كه در «يوم الترويه» همه احرام بستند احرام حج بستند بروند عرفات حضرت با سخنراني رسمي و اعلام قبلي از مكه به طرف كوفه آمد، فاصله مكه و كوفه هم از آن راهي كه حضرت فرمودند سيصد فرسخ، در طي اين سيصد فرسخ نامه
ها نوشتند مصاحبه
ها كردند پيامها فرستادند مسلم
بن عقيل(سلام الله عليه) را فرستادند عده
اي را همراه او فرستادند شهيد دادند، جانباز دادند، خيليها را در اين محدوده سيصد فرسخي روشن كردند، آمدند كربلا آنجا هم با يك عده
اي گفتگو كردند مصاحبه كردند نامه نوشتند اين محدوده حجاز و عراق را روشن كردند مانده شام، آن را هم با سر مطهرش رفت و با زن و بچه
اش رفت و شام را روشن كرد، ديگر اسلام در خاورميانه غير از يك منطقه نبود كه.
وجود مبارك امام سجاد وقتي وارد شام شد از او سؤال كردند: «من غلب»؟ فرمود: «اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فاذن ثم أقم»[27] برو نماز مي
خواني اذان و اقامه را بگو ببين نام چه كسي را مي
بري؟ ما رفتيم نام پيغمبر را زنده كرديم و برگشتيم، پيغمبر مطرح بود نه حسين
بنعلي، فرمود ما رفتيم اين نام را زنده كرديم و برگشتيم ما پيروزيم.
كل خاورميانه را اينها ... كردند براي اينكه سفرا معمولاً در شام بودند از روم و ايران در شام همه حضور داشتند آنجا هم در طشت حضرت سخنراني كرد زن و بچه
شان سخنراني كردند، اوضاع را منقلب كردند و بر گرداندند، خب اين شهادت جا دارد، حضرت امير آن طوري كه در نهج
البلاغه هست فرمود آخر ما يك وقتي شهيد مي
دهيم كه اثر داشته باشد «فضننت بهم»[28] من ضنّت ورزيدم حاضر نشدم زن و بچه
ام كشته بشوند.
خب، پس معلوم مي
شود كه اينها در حدي بودند كه اگر علي
بنابيطالب، اگر فاطمه زهرا، اگر حسنين(صلوات الله و سلامه عليهما) قيام مي
كردند همه اينها را مي
كشتند، با چنين قومي ذات اقدس الهي مي
فرمايد: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ فِي عَلي»، خب اصل اسلام رفته بود، آن كه مي
گفت «ان الرجل ليهجر»، اين ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾[29] من الهُجر است آنها ديگر نمي
گذاشتند حضرت امير به مقصد برسد، اين بود كه نام مبارك حضرت در روايات هم هست، وقتي از ائمه(عليهم السلام) سؤال مي
كنند كه چرا نام مبارك حضرت امير آمده است؟ آنها هم به همين تقليل يا «بما يرجوا الي هذا التحليل» پاسخ دادند.
خب اين مربوط به سؤال قبلي ديگر سؤال اگر از بحث گذشت، بيات شد ديگر بازگو نكنيد، هر مطلبي هم همين طور است اين امر هم همين طور است حتي ﴿أَمْرُ اللّهِ﴾[30] هم همين طور است، يا بعد از درس يا در يك فرصت ديگري.
بنابراين ذات اقدس الهي اول ادعا كرد كه او سبوح است ﴿سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[31] اين مدعا، چرا او شريك ندارد؟ براي اينكه او خالق است و ديگري خالق نيست ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾[32] اين هم برهان مسئله آن هم نتيجه مسئله.
برهان الا و لابد بايد به روال عقل باشد حالا يا منطق رياضي است يا منطق سوري است بايد ماده
اش بديهي يا به بديهي ختم بشود صورتش بديهي
الانتاج باشد يا به بديهي
الانتاج ختم بشود براي اينكه ميخواهد با بشر از راه برهان سخن بگويد با اصطلاحات نقلي كه نمي
شود سخن گفت. كفار را، كساني كه اصلاً ملحد بودند يا مبدأ را نمي
پذيرفتند يا مي
پذيرفتند براي او شريك قائل بودند آنها اصلاً وحي و نبوت را اسطوره مي
دانند ﴿إِنْ هذَا إلاَّ أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ﴾[33] ذات اقدس الهي در آيات قرآن بخواهد به آنها [با] برهان سخن بگويد احتجاج كند بگويد ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾[34] يا احتجاجاتي كه مرحوم طبرسي و ديگران جمع كردند همه اينها به اين است كه از بديهي به نظري مي
رسند و راه رسيدن از بديهي به نظري هم بايد بديهي باشد، اين است كه مي
گويند آن شكلها خود آ
ن شكلهاي چهارگانه
همه
شان به شكل اول بر مي
گردند به استثناي اول، بقيه به اول بر مي
گردند، مواد هم هر چه نظري است بايد به بديهي برگردد، آن اولين پايه استدلال مادتاً بديهي، صورتاً بديهي
الانتاج، خدا خالق است و هر خالقي رب است، خدا رب است. ديگران خالق نيستند و غير خالق مساوي خالق نيست، پس ديگران رب نيستند، اين منطقي حرف زدن به صورت شكل اول حرف زدن براي همه مردم دلپذير بود.
بعد از آن اصل جامع و كلي مي
فرمايد به اينكه چه در حكمت نظري چه در حكمت عملي بايد اين معنا مشخص باشد كه عقل مستقل است در فهميدن نه در آفرينش، عقل عدل
آفرين نيست حُسن
آفرين نيست رابطه عدل و حسن را عقل فهم نمي
كند، عقل فقط يك چراغ خوبي است، يك سراج منير است كه مي
فهمد از چراغ كاري ساخته نيست، چراغ فقط نشان مي
دهد نه اينكه بيافريند، ديگري خلق كرده است ذات اقدس الهي دو تا چراغ به ما داد يكي از درون يكي از بيرون، يكي از درون به نام عقل يكي از بيرون به نام نقل. اينكه در قيامت يك عده
اي مي
گويند ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾[35] ناظر به همين است يعني ما متأسفانه نه گوش شنوا داشتيم كه از ادله نقلي كمك بگيريم نه به آن فطرتمان مراجعه كرديم كه از دليل عقلي استمداد كنيم.
بعد از اين اصل كلي كه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ﴾[36] باز ادامه فرمودند: ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[37] بعد اين را باز مي
كنند، اين متن را شرح مي
كنند آن
وقت در آيه شانزده مي
فرمايند: ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾[38] فرمود اين مطلب پيچيده
اي نيست در درون شما هم هست منتها شما سري به درون نزديد، همه
اش بيرون را نگاه مي
كنيد ﴿أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: مثل تعارض دو تا نقل يا تعارض دو تا عقل «ما هو الاقوي» مقدم است قطعي بر ظني مقدم است، اگر دو تا دليل عقلي داشتيم يكي قطعي يكي ظني، خب دو تا دليل نقلي داشتيم يكي قطعي يكي ظني، قطعي مقدم است، اما هرگز عقلي قطعي با نقل قطعي در تعارض نيستند، اصلاً فرض ندارد.
پرسش: ....
پاسخ: اينها خب مظهر ذات اقدس الهي هستند ديگر، اسم اعظم
اند ديگر، مثل اينكه درباره فرشته
ها ذات اقدس الهي فرمود مدبّرات امرند، خب اگر فرشته
ها مدبّرات امرند اهل
بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه معلم فرشته
هايند، اگر فرشته
ها معارف الهي را آشنا هستند به بركت انسان كامل آشنا هستند، اينها مأمور الهي
اند، درباره فرشته
ها هم فرمود به اينكه هيچ كدام از اينها حق ندارند غير از آن وظيفه
اي كه به اينها داده شد سخن بگويند، همان طوري كه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اگر او يك ذره
اي خداي ناكرده در حريم توحيد بخواهد وارد شود ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأقَاوِيلِ ٭ لأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ٭ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾[39] فرمود اگر يك ذره
اي او بخواهد در حريم وحي ما دخالت بكند ما رگ حيات او را قطع مي
كنيم درباره فرشته
ها هم همين طور است، اينها عبد محض
اند، چون عبد محض
اند مظهر ذات اقدس الهي هستند مأموران الهي
اند و مانند آن خب.
پرسش: آن وقت در دليل؟؟فرمود ائمه محتاج نيستند آيا در فهميدن ضروريات بين معصوم و غيرمعصوم فرق دارد؟
پاسخ: نه آنها حقايق را شهوداً مي
يابند ديگران به مقدار خودشان در ضروريات با عقل مي
فهمند اينها مفهوم مي
فهمند آنها حقيقت و مصداق خيلي فرق است آنها حقيقت را شهوداً مي
يابند، لذا هيچ احتمال خطا و خلاف نيست، اينها آن حقيقت را نمي
فهمند مفاهيم را مي
فهمند خب هم معلومها فرق مي
كند هم علمها فرق مي
كند يكي مصداق را مي
بيند يكي مفهوم را مي
فهمد، يكي مي
بيند يكي مي
فهمد، فرق سوم آن است كه اين يكي هم كه در فهم دارد مي
فهمد گاهي كم و زياد مي
شود اشتباه مي
كند آن يكي اصلاً كم [و زياد] و اشتباه نمي
كند، اين سه عنصر محوري است وكفي بذلك فارقا.
خب، لذا عقل مي
گويد من الا و لابد محتاج به وحي
ام.
پرسش: علم آنها حضوري است يا حصولي؟
پاسخ: حضوري است ديگر. خب، همان شهود يعني همين ديدن مصداق يعني همين.
خب بعد فرمود: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا﴾ حالا اينها تقريباً زيرمجموعه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[40] است فرمود: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾ ما انسان را از يك نطفه به اين صورت در آورديم و اين به جاي اينكه شاكر و متشكر باشد به مخاصمه مي
پردازد، گرچه ﴿خَصِيمٌ﴾ به معناي منطيق، متكلم، قدرتمندِ در سخن تفسير شده است، اما به قرينه سورهٴ مباركهٴ «كهف» و مانند آن يا سورهٴ «قيامت» اين ﴿خَصِيمٌ﴾ ناظر به آن است كه او حق
شناس نيست، او وقيهانه با ما رفتار مي
كند.
در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيه 37 به اين صورت آمده است ﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً﴾ تو آن سوابقت را فراموش كردي؟ يك مشت خاك بودي بعدش يك قطره آب بودي الآن به صورت لؤلؤ لالا در آمدي، پس فردا هم جيفه مي
شود، آخر چه مي
كني؟! در حضور او با خود او مخالفت مي
كني، يك وقت است انسان مال مردم را مي
برد در غياب مردم، يك وقت است نه در حضور ذات اقدس الهي با خود خدا مخالفت مي
كند، چون معصيت، مخالفت خداست ديگر ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[41].
در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» هم فرمود به اينكه آيه 37 سورهٴ «قيامت» اين است كه: ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنىٍّ يُمْنَي﴾ فرمود خيليها نظير همين اين قطراتي بودند كه در حال احتلام مي
ريختند در بستر خوابشان، همينها ﴿مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ يك تحقيري است نسبت به .... فرمود ما اين را به اين صورت در آورديم آن
وقت اين خيال مي
كند كه رهاست و با مردن مي
پوسد ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُديً﴾[42] «سدي»، يعني باطل مهمل چيز رها شده را يك متاع كهنه را كه آدم مي
اندازد در زباله
دان اين رهاست ديگر از او اعراض كرده فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُديً﴾ متأسفانه راغب در مفردات اين «سدي» را معنا نكرده، ولي خب ابن
اثير در نهايه اين «سدي» را معنا كرده راغب نه در «سدع» نه در «سدق» نه در «سدي» از سدي نامي نبرده، سدي يعني مهملبه تعبير ابن
اثير در نهايه وقتي يك مركوبي را در بيابان رها مي
كنند مي
گويند اين مهمل است رها شده است مي
گويند سد است، «تركه سدي».
فرمود انسان را ما رها مي
كنيم انسان رهاست؟ ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُديً ٭ أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[43] اين
گونه از موارد نشان مي
دهد كه تعبير اينكه ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾ ناظر به همان است كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» بود كه در بحث ديروز اشاره شد در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» اين بود كه ﴿وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ﴾ ما انسان را آفريديم و او از آفرينش اوليه
اش غفلت كرده الآن در برابر ما به مخاصمه پرداخته است، بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» اين است آيه 77 سورهٴ «يس» ﴿أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾ بعد مي
گويد چه كسي اين استخوان پوسيده را دوباره زنده مي
كند، خب وقتي كه استخواني نبود خدا آفريد، حالا كه هست كه دوباره زنده مي
كند، همين استخوان را زنده مي
كند ... نزد قدرت ازلي كاري ندارد كه اين راجع به انسان بعد فرمود ﴿وَ الأنْعَامَ خَلَقَهَا﴾.
پرسش: ...
پاسخ: آ
ن براي زنهاست، فرمود به اينكه زنها اكثري مصرفها براي آنهاست، آنها سعي مي
كنند «في الحلية» هستند ﴿أَوَ مَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ﴾[44] در زر و زيور زندگي مي
كند در ميدان جنگ از اينها خبري نيست، «خصام» يعني مخاصمه و مجاهده.
فرمود اينها غرق زر و زيور هستند در ميدان جبهه و جنگ از اينها خبري نيست، مصرف زنها در اين مسائل مالي بيش از مردهاست، زر و زيور و اين تشكيلات براي اينهاست، فرمود: ﴿أَوَ مَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ﴾ در زر و زيور زندگي مي
كند ﴿فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ﴾ وقتي شما ميدان جبهه را نگاه مي
كنيد، مي
بينيد از اينها خبري نيست، آن «خصام» غير از اين است.
خب فرمود به اينكه ﴿وَ الأنْعَامَ خَلَقَهَا﴾ هم ﴿لَكُم﴾ مي
تواند متعلق ﴿خَلَقَكُم﴾ باشد هم خبر مقدم، هم مي
توان خواند ﴿وَ الأنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ﴾ كه ﴿فِيهَا دِفْءٌ وَ مَنَافِعُ﴾ هم مي
توان قرائت كرد ﴿وَ الأنْعَامَ خَلَقَهَا﴾ [كه] ﴿لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَ مَنَافِعُ وَ مِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾ در اين نسخه
ها روي اين ﴿خَلَقَهَا﴾ علامت وقف گذاشته
اند، «دفء» يعني وسايل گرمي، شما به وسيله پشم گوسفند، موي بز، كرك شتر، لباسهاي خوبي تهيه مي
كنيد از پوست اينها لباسهاي خوب تهيه مي
كنيد، خيمه
هاي خوبي تهيه مي
كنيد و از گوشت اينها و شير اينها بهره
هاي فراواني مي
بريد آن
وقت مي
ماند ﴿وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ﴾.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[2] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 22.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[4] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 21.
[5] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 9.
[6] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[8] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 1.
[9] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 98.
[10] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 98.
[11] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 9.
[12] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[13] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[14] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 73.
[15] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 17.
[16] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 154.
[17] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 3.
[18] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 90.
[19] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 147.
[21] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[22] ـ بحارالانوار، ج30، ص535.
[23] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 30.
[24] ـ بحارالانوار، ج30، ص535.
[25] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 30.
[26] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 217.
[27] ـ بحارالانوار، ج45، ص177.
[28] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 217.
[29] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 30.
[30] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 1.
[31] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 1.
[32] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 17.
[33] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 25.
[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.
[35] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 10.
[36] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[37] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 1.
[38] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 17.
[39] ـ سورهٴ حاقه، آيات 44 ـ 47.
[40] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[41] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 14.
[42] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.
[43] ـ سورهٴ قيامت، آيات 36 ـ 37.
[44] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 18.