27 09 2011 4783481 شناسه:

تفسیر سوره مومنون جلسه 32 (1390/07/05)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (1) الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ (2) وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3) وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ (4) وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ (5) إِلَّا عَلَي أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (6) فَمَنِ ابْتَغَي وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ (7) وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ (8) وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ (9)﴾

وجه ارتباط اين سوره با سورهٴ «مؤمنون»

سورهٴ مباركهٴ «حج» با دستور به نماز و زكات و اعتصام به حبل خدا پايان پذيرفت. بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «حج» اين بود ﴿فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ﴾ كه البته فرق بين ولايت و نصرت در بحثهاي قبل بيان شد. گرچه سورهٴ مباركهٴ «حج» در مدينه نازل شد و سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» در مكه و سورهٴ «مؤمنون» قبل از سورهٴ «حج» نازل شد لكن تنظيم سوَر قرآني به اين سبك, نشانهٴ نظم خاصّي است كه بين اين سوَر برقرار است. آنچه در پايان سورهٴ مباركهٴ «حج» بيان شده كه دستور به اقامهٴ نماز و ايتای زكات است در آغاز سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» مطرح شده كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾.

معناي «فلاح» و عوامل تحصيل آن

مطلب ديگر آن است كه «فلاح» لغتاً يعني شكافتن. به كشاورزان فلاّح مي‌گويند براي اينكه زمين را شيار مي‌كنند, مي‌شكافند و زمينهٴ شكافِ حبّه و هسته را هم فراهم مي‌كنند, اگر كسي بتواند موانع را بشكافد و به مقصد برسد چنين كسي فالح است, فلاح دارد. ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ به صورت فعل ماضي ذكر كرده با «قد» تحقيق يعني كساني كه اهل ايمان‌اند يقيناً به مقصد مي‌رسند. اوصافي را براي مؤمنان ذكر كرده است كه سبب فلاح آنهاست. صِرف ايمان يعني اعتقاد به معارف دين, به تنهايي كافي براي فلاح و سعادت نيست لازم است ولي كافي نيست, چون براي سعادت دو عامل لازم است يكي ايمان و ديگري عمل صالح ولي براي كيفر و عذاب فقط يك عامل لازم است و آن عصيان است لذا در قرآن كريم هر جا سخن از بهشت است دو عامل ذكر مي‌شود يكي ايمان و يكي عمل صالح, مگر آنجايي كه قرينه همراهي كند كه عمل صالح را در درون عنوان ايمان ذكر بكند و آن هم كم است غالباً سبب ورود به بهشت را ايمان و عمل صالح مي‌دانند اما براي عذاب فقط يك عامل كافي است و آن معصيت است خواه آن معصيت‌كننده مؤمن باشد خواه كافر, البته فرق ايمان و كفر در مسئلهٴ خلود مشخص مي‌شود.

بيان مراتب تأثير ايمان براساس علم

﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ بياني را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ذيل اين آيه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ به عنوان تبيين ايمان ذكر مي‌كنند مي‌فرمايند صِرف علمِ به بايد و نبايد كافي نيست كه انسان علم داشته باشد چه چيزي حق است چه چيزي باطل است, چه چيزي صدق است چه چيزي كذب, چه چيزي خير است چه چيزي شرّ, چه چيزي حَسَن است چه چيزي قبيح، صِرف اين علم كافي نيست بلكه علمِ به اينكه من بايد اين كار را كنم لازم است، پس يك وقت است آدم علم دارد كه فلان شيء خوب است فلان شيء حق است فلان شيء خير است فلان شيء حَسن است يك وقت گذشته از آن علمِ مطلق و عام، علم خاص هم دارد كه اين شيء بر من لازم است در سعادت من سهيم است من بايد اين كار را بكنم ايمان به اين علمِ دوم برمي‌گردد[1] با يك تلاش و كوششي سعي مي‌فرمايند كه اين مطلب را تثبيت كنند. لكن در بحثهاي قبل داشتيم كه سنخِ ايمان اصلاً از سنخ علم نيست سنخ ايمان، اراده، اخلاص، محبّت، رضا، سَخط، غضب، جذب، دفع، كراهت، عداوت و سرانجام همهٴ اينها تولّي و تبرّي اينها يك فهرست مفصّلي است كه متولّي اينها عقلِ عملي است اما همهٴ تصوّرات و انديشه‌ها و تصديقها و تكذيبها چه در علوم تجربي چه در نيمه‌تجربي، چه در تجريدي چه در تجريديِ ناب يعني چه در علومي كه به اصطلاح مي‌گويند علومِ طبيعي، چه در علوم رياضي، چه در فلسفه و كلام، چه در عرفان نظري، همهٴ اين علمها كه به دانش برمي‌گردد متولّي‌اش عقل نظري است ما بايد مرز بين اين دو را مشخص كنيم تا روشن شود كه چطور با اينكه بعضيها علم دارند كه فلان شيء صد درصد نفع دارد ولي انجام نمي‌دهند فلان كار صد درصد ضرر دارد ولي انجام مي‌دهند اين آدم معتادي كه كارتن‌خوابها را مي‌بيند اين هيچ ترديدي ندارد كه اعتياد ضرر دارد اما دست‌بردار نيست يا آن كسي كه عالِم است و احكام شرع را مي‌داند آيات را مي‌داند روايات را مي‌داند، اگر خودش مجتهد است فتوا دارد اگر نه كه فتواي مرجعش را مي‌داند عالماً عامداً گناه مي‌كند اين مشكلش چيست؟ شايد دهها بار گفته شد كه مرزها كاملاً از هم جداست هيچ يعني هيچ! ارتباطي بين ايمان و علم نيست هيچ ارتباطي بين نيروي عمل و دانش نيست هيچ پيوندي بين انگيزه و انديشه نيست بله، براي اولياي الهي علم همان و عمل همان يك عدّه همين كه فهميدند عمل مي‌كنند يك عدّه با اينكه صد درصد علم دارند عمل نمي‌كنند. اين مطلب باعث شد كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) يك بحث خاصّي تحت عنوان تأثير ايمان ذيل همين آيه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ مطرح بفرمايند كه چطور گاهي انسان با اينكه مي‌داند حكم شرعي چيست مع‌ذلك معصيت مي‌كند.[2]

محدوده عملكرد مجاري ادراكي و تحريكي انسان

در بحثهاي قبل داشتيم كه ما در محدودهٴ حواسّ ظاهريمان، مجاري ادراكي و تحريكي‌مان را كه خوب ارزيابي كنيم اين كمك مي‌كند به فهميدن فرق بين انديشه و انگيزه و راز اينكه چرا بعضي عالِم بي‌عمل‌اند. ما در دستگاه بيروني‌مان يك سلسله مجاري ادراكي داريم چشم، گوش كه اينها مي‌فهمند چشم مي‌بيند، گوش مي‌شنود. يك سلسله مجاري تحريكي داريم دست، پا اينها چيز نمي‌فهمند ولي كار مي‌كنند. لامسه غير از دست است لامسه غير از پاست نيروي لامسه در تمام جِرم بدن مفروش است دست و پا سرد و گرم و مانند آن را درك مي‌كنند اما حركت براي نيروي لامسه نيست اين پا بايد بدوَد اين كار است خب پس ما يك سلسله نيروهايي داريم كه متولّيان ادراك‌اند يك سلسله نيروهايي داريم كه متولّيان تحريك‌اند اين اصل اول.

ميزان بهره‌مندي افراد از مجاري ادراكي و تحريكي سالم و معيب

اصل دوم آن است كه افراد از نظر سلامت و مَعيب بودن اين نيروها چهار گروه‌اند: گروه اول كساني‌اند كه هم نيروهاي ادراكي اينها سالم است هم نيروهاي تحريكي اينها، اگر يك مار و عقربي هست اينها كاملاً مي‌بينند و كاملاً هم فرار مي‌كنند فرار كردن براي پاست ديدن براي چشم است اينها هم از نظر ادراك سالم‌اند هم از نظر تحريك. گروه دوم كساني‌اند كه ادراك اينها قوي است ولي تحريك اينها ضعيف است يعني چشمشان سالم است مار را مي‌بينند، عقرب را مي‌بينند، خطر را مي‌بينند اما پايشان فلج است خب اين چطور فرار بكند پايش بسته است حالا چه كسي بست مطلب ديگر است. اين كسي كه چشمش باز است و پايِ او بسته، اين مي‌فهمد هيچ ترديدي ندارد كه اين مار است و دارد مي‌آيد و مسموم مي‌كند و مي‌كُشد اما نمي‌تواند فرار كند. گروه سوم كساني‌اند كه مجاري ادراكي اينها ضعيف است و مجاري تحريكي اينها قوي مثل نابيناهايي كه دست و پاي آنها سالم است مي‌توانند بدوَند اما مار را نمي‌بينند عقرب را نمي‌بينند، اتومبيلي كه دارد مي‌آيد را نمي‌بينند اينها از نظر ادراك محروم‌اند و از نظر تحريك سالم‌اند. گروه چهارم كساني‌اند كه از هر دو جهت آسيب مي‌بينند هم معلولانِ اعضا و جوارحِ ادراكي‌اند هم معلولان اعضا و جوارح تحريكي، هم نابينا و ناشنواست هم دست و پاي او فلج است. اينها چهار گروه‌اند كاملاً بين نيروي ادراكي و نيروي تحريكي فرق است در درون ما هم اين چنين است. ما يك سلسله دستگاههايي داريم كه متولّيان انديشه‌اند تصوّرات دقيق و غير دقيق به عهدهٴ آنهاست، تصديقات بيّن و مُبيَّن به عهدهٴ اينهاست، بررسي علوم تجربي، علوم نيمه‌تجربي رياضي، علوم تجريدي فلسفه و كلام، علوم تجريدي ناب در عرفان نظري همهٴ اينها را ممكن است تدريس كنند كتاب هم بنويسند اما همهٴ اينها متولّيان فهم‌اند متولّيان ديدن‌اند و متوليان ادراك‌اند آنجا كه جاي اراده و تصميم و عزم و اخلاص و محبّت و تولّي و تبرّي است يك نيروي ديگر است آن به نام عقلِ عملي است كه «ما عُبِد به الرّحمن واكتسب به الجِنان»[3] از نظر درون هم انسان همين چهار گروه را دارد بعضيها خيلي خوب مي‌فهمند و خيلي خوب تصميم مي‌گيرند اينها عالِم عادل‌اند همين كه فهميدند عمل مي‌كنند هيچ ترديدي ندارند چيزي كه براي آنها ثابت شد بدون ترديد عمل مي‌كنند هم عقل نظري اينها كه متولّي انديشه است سالم است هم عقل عملي اينها كه مسئول اراده و تصميم است سالم است كه «عُبِد به الرّحمن واكتسب به الجِنان» خيليها عقل عملي را به همان ادراكِ حكمتِ عملي معنا مي‌كنند معروفِ بين حكما اين است كه مطالب نظري را عقلِ نظري ادراك مي‌كند حكمتِ عملي را مثل اخلاق را، فقه را، تهذيب نفس را، سياست و امثال ذلك را عقل عملي ادراك مي‌كند. آن اصطلاح غير مشهور, حق است حكمت را چه نظري و چه عملي آنجا كه سخن از علم و دانش است همه را عقل نظري ادراك مي‌كند آنجا كه جاي اراده و تصميم و باور و پذيرش است عقلِ عملي به عهده مي‌گيرد و آن حديث نوراني «ما عُبِد به الرّحمن واكتسب به الجِنان» مؤيّد اين اصطلاح دوم است. خب،

نقش شيطان در عملكرد مجاري تحريكي انسان

گروه اول كساني‌اند كه هم نيروي ادراكي آنها قوي است خوب مي‌فهمند هم نيروي تحريكي اينها سالم است خوب تصميم مي‌گيرند. گروه دوم كساني‌اند كه نيروي ادراكي اينها قوي است خوب مي‌فهمند تدريس هم مي‌كنند، تأليف هم مي‌كنند، صاحب كُرسي هم هستند اما آنكه بايد تصميم بگيرد اراده كند اين بسته است اين در جبههٴ جهاد دروني در مَصاف با شيطان شكست خورد شيطان اين را به گِرو گرفت بست، اگر كسي عالِم بي‌عمل بود ما اگر به او اعتراض كرديم كه مگر نمي‌داني, اين اعتراضِ ما بي‌جاست براي اينكه علم كه مشكل را حل نمي‌كند آنكه مشكل را حل مي‌كند نه ما مي‌دانيم نه از او مي‌پرسيم آنكه مشكل را حل مي‌‌كند اين است كه بگوييم چرا در جنگ با شيطان شكست خوردي كه او آن نيروي تصميم‌گيرنده‌ات را به گِرو بگيرد و ببندد.

پرسش: پس چرا فرمود: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ

پاسخ: چون در ذيلش همان سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود: ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ[4] چنين آيه است اينكه نمي‌خواهد بگويد كه عالِم و غير عالِم فرق مي‌كند, مي‌خواهد بگويد عالِم نماز شب‌خوان، اين عالم نماز شب‌خوان با ديگري فرق مي‌كند ، كنارش نماز شب را ذكر كرده وگرنه شما مي‌بينيد عالِم با غير عالِم در خيلي از موارد يكسان‌اند در گناه مشترك‌اند! بنابراين درس خواندن نيمي از سعادت است مشكل را درس حل نمي‌كند مشكل را چيز ديگر حل مي‌كند. خب، اينكه دين گفته اينها باور نكردند كه جنگي هست و آن جنگجو شيطان است و شيطان از هر آل خليفه‌اي از هر آل سعودي پليدتر است براي اينكه اينها مي‌خواهند بكُشند شيطان نمي‌خواهد بكشد شيطان مي‌خواهد اسير بگيرد شيطان اگر مي‌كُشت كه آدم راحت بود او بَرده مي‌خواهد مي‌گويد تو بايد باشي هر چه من مي‌گويم عمل كني اسير مي‌گيرد.

اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَم مِن عقلٍ أسيرٍ تحت هوي أمير»[5] همين است در آن سند قبالهٴ مِلكي كه حضرت تنظيم فرمود فرمود اين قبالهای است که من تنظيم کردم قباله، شاهد مي‌خواهد شاهد اين قباله عقل است «إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَي» اگر عقل، اسير نباشد زير اين قباله را امضا مي‌كند و اگر عقل اسير باشد اين قباله را فقط من نوشتم شاهد ندارم از منِ علي بپرسي شاهدت چه كسي است مي‌گويم شاهد ندارم، شاهدم عقل است كه آن عقل به بند كشيده شده «شَهِدَ عَلَي ذلِكَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَي»[6] اگر از اسارت هوس در بيايد.

قرآن كريم فرمود بعضيها به بند كشيده‌اند ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ[7] (يك)، ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ[8] (دو)، اين دو آيه گرچه در قيامت ظهورِ كامل دارد اما در دنيا براي خيليها شفاف، روشن است كه يك عدّه در گِرواند خب اين كسي كه همه چيز را مي‌داند بعد معصيت مي‌كند براي اينكه آنكه بايد تصميم بگيرد كه درس حوزه و دانشگاه نيست تصميم‌گيرنده چيز ديگر است او در گِرو است او را به گرو گرفتند خب اگر انسان بدهكار باشد بايد گِرو بدهد در مسائل مالي گاهي خانه را گرو مي‌دهد گاهي زمين را گرو مي‌دهد اما در مسائل ديني خود آدم را گرو مي‌گيرند نه علمِ آدم را علم كه «حجّة الله علي الخَلق» است آن را گرو نمي‌گيرند اين تصميم‌گيري را گرو مي‌گيرند اين عالماً عامداً دروغ مي‌گويد عالماً عامداً نامحرم را نگاه مي‌كند براي اينكه آنكه بايد تصميم بگيرد بسته است مثل كسي كه پايش را بستند خب بالأخره مار و عقرب مي‌آيد نيش مي‌زند ديگر.

 اين بيان نوراني ائمه(عليهم السلام) كه فرمودند: «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِن سِهام ابليس»[9] تمثيل است و نه تعيين يعني در بين همهٴ گناهان نگاه به نامحرم تير است گناهان ديگر تير نيست؟! اين به عنوان مثال و نمونه است اين را كه حضرت حصر نكرده ، گناه تير است اصولاً، منتها حالا اين گناه را روشن‌تر ذكر فرمود «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِن سِهام ابليس» حالا يا سهمِ مسموم يا غير مسموم. بنابراين در درون، گاهي هر دو سالم‌اند گاهي دستگاه علم سالم است و دستگاه تحريك و اراده آسيب‌ديده است.

كافي نبودن علم محض در افعال ارادي انسان

گروه سوم كساني‌اند كه دستگاه ارادهٴ آنها خيلي قوي است اما دستگاه انديشهٴ آنها ضعيف است اينها مقدّسهاي بي‌ادراك‌اند هر چه به اينها بگويي باور مي‌كنند دستگاه عمليِ اينها خوب است اما نمي‌فهمند كه [مثلاً] اين سي‌دي ظهور، جعل و كِذب و فِريه است اين را نمي‌فهمد اما اينكه بايد دعا كني بايد منتظر باشي اينها را خوب عمل مي‌كند. دستگاه عمليِ او دوندهٴ خوبي است اما دركش ضعيف است. گروه چهارم كساني‌اند كه هر دو ضعيف است آن جاهلِ متهتّك است نه مي‌فهمد نه عمل مي‌كند.

الآن شما مي‌بينيد روايتي كه مربوط به مقتل است اعاظم و اساتين محدّثين مرحوم صدوق، مرحوم كليني(رضوان الله عليهم) با سند معتبر جريان سيّدالشهداء يا جريان صديقهٴ كبرا(سلام الله عليهما) را نقل كردند خب آدم وقتي مطالعه مي‌كند سند معتبر، گوينده معتبر، كتاب معتبر متأثّر مي‌شود يا ممكن است نَمي از چشمش در موقع مطالعه بيايد اما وقتي يك مدّاح با آهنگ خوب اين را مي‌خواند آدم نمي‌تواند خودش را كنترل كند. علم كه نمي‌گرياند آن آهنگ است كه مي‌گرياند آن آهنگ با اراده كار دارد با عقل عملي كار دارد آنكه با دانش كار ندارد خيلي ضعيف‌ترش را خوانده آنكه اساس كار بود كه نزد ماست كليني گفته، صدوق گفته، شايد ما ده برابر آنكه مدّاح محترم مي‌خواند در مقتل ديديم اما آنكه آدم را مي‌لرزاند آن دستگاه آهنگ است آن اراده را او تحريك مي‌كند آنكه علم نمي‌آورد او با اراده كار دارد. خنده هم همين طور است آن دستگاه اراده را يك سلسله امور هنري اداره مي‌كند آن مسئلهٴ دانش نيست آن مسئلهٴ سند نيست آن مسئلهٴ رجال و درايه و متن نيست خب ما با اين زنده‌ايم يعني دستگاهي داريم كه مستقيماً با ارادهٴ ما، تصميم ما، شوق ما، عشق ما، جامع همهٴ اينها تولّي و تبرّي ما كار دارد آن اوايلش جذب و دفع است بعد شهوت و غضب است بعد اراده و كراهت است بعد عداوت و محبّت است بعد وقتي خيلي لطيف و رقيق شد مي‌شود تولّي و تبرّي اين تولّي و تبرّي كارِ عقل عملي است بايد مواظب باشيم كه در مصاف با دشمن اين آسيب نبيند. جهاد اوسط همين است شب و روز مواظب باشيم همين است آن بحثهاي تصديق نيمي از كار است بله، طلب علم فريضه است[10] واجب است اما اخلاص چطور؟ اخلاص محصول حوزه و دانشگاه است يا اخلاص محصول نماز شب است؟ خب اين اخلاص فراهم كردن، اراده فراهم كردن، جهاد نفس كردن اين با علم نيست.

رابطه علم و اراده در انجام امور اعتقادي

پنجاه درصد به عهدهٴ حوزه و دانشگاه است كه بفهميم چه چيزي حق است چه چيزي باطل است قضيه را مي‌گويند «عَقد» «و تُسمّي القضية عقداً» چون بين موضوع و محمول گِره خورده است كه «الف»، «باء» است اين مي‌شود قضيه، قضيه را اصطلاحاً مستحضريد كه مي‌گويند عقد. پنجاه درصد ديگر مانده است و آن اين است كه عصارهٴ اين قضيه را به جانمان گِره ببنديم كه به آن مي‌گويند عقيده اين مي‌شود عقلِ عملي اين كار است درك نيست منتها كاري است مجرّد. عصارهٴ اين علم را به جانمان گِره ببنديم كه بشويم معتقد وقتي معتقد شديم عمل راه‌اندازي مي‌شود اين را مي‌گويند مؤمن، ايمان كاملاً مرزش از علم جداست حتي از علم به بايد، علم راهش انديشه است ايمان راهش انگيزه است دو دستگاه كاملاً از هم جدا هستند و جدايي اينها هنگام بيماري يكي و سلامت ديگري مشخص مي‌شود ولي براي اولياي الهي علم همان و ايمان همان! مثل اينكه انساني كه اعضا و جارحه او سالم است مار را ديده، ديدن همان و فرار همان! او ديگر معطّل نيست ، وقتي مي‌بيند اتومبيل به سرعت دارد مي‌آيد ديدن همان و فرار همان! او ديگر معطّل نيست تأمّل كند براي اينكه او فهميده و باور كرده كه از خطر بايد حفظ شود.

بررسي طريق علمي درك مسائل ديني

پرسش:...

پاسخ: بله آنها نمي‌فهمند كه مسائل ديني، علمي است. آنها يك چيز ديگر مي‌خواهند بگويند، مي‌گويند مسئلهٴ قيامت، مسئلهٴ خدا، اينها ايماني است علمي نيست اينها نمي‌فهمند كه علميِ محض است اينها مي‌گويند ترس از جهنم مثل ترس از سوسك است شما از سوسك مي‌ترسي ديگري نمي‌ترسد اينها نمي‌فهمند كه جهنم، برهاني است مثل دو دوتا چهارتا آنها خيال مي‌كنند كه خدا و قيامت و بهشت و جهنم از سنخ اين است كه شما از فلان پرنده خوشتان مي‌آيد ما نمي‌آيد شما از سوسك مي‌ترسيد ما نمي‌ترسيم مي‌گويند اين علمي نيست هيچ كس نمي‌تواند ثابت كند كه به چه دليل من از سوسك مي‌ترسم، مي‌گويم اشتباه مي‌كنيد مسئلهٴ جهنم مسئلهٴ سوسك نيست مسئلهٴ سمّ است منتها تو نمي‌فهمي.

بيان نوراني حضرت امير كه اين قسمت را در نهج‌البلاغه در ذيل داستان عقيل ذكر كرده خوب شفاف و روشن كرده فرمود آنچه زير عبا آوردي به عنوان حلوا و در حقيقت رشوه است و صدقه و امثال ذلك نيست «أَمُخْتَبِطٌ أَنْتَ»[11] مگر مُخبّطي! اينكه تو به عنوان حلواي شيرين آوردي واقعيّتش اين است كه اگر چيزي را مارِ بزرگ، بخورد (يك)، بالا بياورد غِي كند (دو)، غي‌كردهٴ افعي را كسي خمير كند (سه)، هيچ عاقلي به آن دست نمي‌زند (چهار). اين بيان معصومي است كه مي‌گويد: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ»[12] يعني باطنِ رشوه سمّ است اين سه‌تا راه دارد يا نظير اُويس‌ قَرَن باش بو كن مي‌بيني بوي سمّ مي‌دهد يا حرف معصوم را گوش بده يا دو روز صبر كن ببين چه چيزي گيرت مي‌آيد سه‌تا راه دارد ديگر، اينكه قرآن كريم يك عدّه را فرمود: ﴿كَمَثَلِ الْكَلْبِ[13] يا ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ[14] اين تحقيق است و نه تحقير، قرآن نمي‌خواهد كسي را تحقير كند بر خلاف ادب حرف بزند. بيان نوراني حضرت امير اين است كه زيرميزي، روميزي سمّ است امپراطوري غرب و امثال غرب مي‌گويند چيزي را كه ما نبينيم باور نمي‌كنيم همان حرفِ اسرائيليها را مي‌زنند كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً[15] معرفت‌شناسي اينها در همين دوران كودكي خلاصه است يعني حس و تجربه، اينها به نيمه‌تجربي نرسيدند چه برسد به تجريدي، چه رسد به تجريديِ ناب! خب اينها خيال مي‌كنند كه ترس از جهنم مثل ترس از سوسك است.

افزايش درجات ايمان براساس محافظت بر نماز

﴿قَدْ أَفْلَحَ﴾ كسي كه مؤمن است يعني معارف ديني را فهميد (يك)، بعد از فهم به جان خود گِره زد (دو)، حالا كه گِره مي‌زند گاهي يك گِره است گاهي دو گِره است گاهي سه، چهار گِره است گاهي شُل است گاهي ضعيف است اين ايمان، درجاتي دارد فرمود بايد گره محكم باشد كه كنارش اقامهٴ نماز است، كنارش فعلِ زكات است، كنارش حفظ عفاف و عصمت است، كنارش پرهيز از خلافهاست، كنارش حفظ امانتهاي فردي و جمعي است اينها را ذكر مي‌كند باز دوباره جمع‌بندي مي‌كند كه نه تنها در نماز خشوع دارند مواظب نمازها هستند نه اهل نمازند مواظب نماز جماعت‌اند مواظب نماز جمعه‌اند مواظب نماز شب‌اند مواظب نماز واجب‌اند مواظب نماز مستحبّ‌اند تنها يك نماز بخواند برود نيست، اين اگر بخواهد ارثش فردوس باشد فردوسي الارث باشد بايد همهٴ نمازهايش را حفظ كند دوتا را بخواند دوتا را نخواند، واجب را بخواند مستحب را نخواند اهل اينها نباشد اين نيست ﴿هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ﴾.

بيان آثار و مصاديق خشوع در نماز از منظر قرآن

﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ نماز، ستون دين است و اينها كه در نماز خاشع‌اند در بسياري از موارد چون با خداي خود سخن مي‌گويند خدا هم با اينها حرف مي‌زند اين طور نيست كه خداي سبحان فقط مستمع باشد گاهي هم با او سخن مي‌گويد همانهايي هستند كه در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه است كه «نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ»[16] در درونِ اينها خدا با اينها مناجات مي‌كند خشوع، همان انقياد دروني است كه با ترس همراه است يك وقت عزيزانه است يك وقت ذليلانه، هر جا كلام خدا و اثر خدا ظهور كرد خشوعِ عزيزانه است فرمود: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ[17] و مردان الهي هم عزيزانه خاشع‌اند ﴿الْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ[18] زنان خاشع، مردان خاشع اينها را ذكر مي‌كند گاهي خشوع بر اساس قهر و ذلّت است كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» نمونهٴ اين گذشت؛ آيهٴ 108 سورهٴ مباركهٴ «طه» اين بود كه ﴿يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً﴾ اينها از ترس، مقهورانه و ذليلانه آرام سخن مي‌گويند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» هم آيهٴ 45 به اين صورت آمده است ﴿تَرَاهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا خَاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِيٍّ﴾ كسي كه خشوعِ عزيزانه را رها كرد مبتلا به خشوع ذليلانه مي‌شود.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . الميزان, ج15, ص6.

[2] . الميزان, ج15, ص7 و 8 .

[3] . الكافي, ج1, ص11.

[4] . سورهٴ زمر, آيهٴ 9.

[5] . نهج‌البلاغه, حكمت 211.

[6] . نهج‌البلاغه, نامه 3.

[7] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 38.

[8] . سورهٴ طور, آيهٴ 21.

[9] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص18.

[10] . الكافي, ج1, ص30; عدّةالداعي, ص72.

[11] . نهج‌البلاغه, خطبه 224.

[12] . نهج‌البلاغه, خطبه 189.

[13] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 176.

[14] . سورهٴ جمعه, آيهٴ 5.

[15] . سورهٴ بقره, آيهٴ 55.

[16] . نهج‌البلاغه, خطبه 222.

[17] . سورهٴ حشر, آيهٴ 21.

[18] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 35.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق