11 12 2005 4849412 شناسه:

تفسیر سوره ابراهیم جلسه 19

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الِّريحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَي شَيْ‏ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ البَعِيدُ (۱۸) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالحَقِّ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (۱۹) وَمَا ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزيزٍ (۲۰)

بر اساس اينكه جهان را ذات اقدس الهي به حق آفريد اگر كسي در مسير باطل قدم بردارد نتيجه‌اي از كار خود نمي‌گيرد زيرا كاري ثمربخش است كه مطابق با نظام هستي باشد سرّ اينكه اعمال كفار مثل خاكستري است كه تندباد در روز طوفاني او را پراكنده كند گذشت و از اينجا منتقل شديم به اينكه برخي از اعمال از انسان سلب مي‌شود و اين با اطلاقات ادله‌اي كه مي‌گويد: ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾[1] يا ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾[2] منافاتي ندارد زيرا اگر كسي حقوق ديگران را ضايع كرد آبروي كسي را به وسيله غيبت كردن برد اعمال غير او را در نامه عمل غيبت شده نمي‌نويسند زيرا او يك معامله‌اي كرده است همان‌طوري كه در مسائل حقوقي «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»[3] است «علي اليد ما اخذت حتي تودي»[4] و مانند آن است در مسائل اخلاقي و عرضي هم همين‌طور است اگر كسي آبروي كسي را برد غيبت كرد اين نظير قصاص نفس يا طرف نيست كه بفرمايد: ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالعَيْنَ بِالعَيْنِ ... وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾[5] اين چنين نيست كه اگر كسي آبروي ديگري را برده است آن ديگري هم مجاز باشد آبروي اين را ببرد اگر كسي غيبت كرده است آن غيبت شده هم مجاز باشد كه آبروي غيبت كننده را ببرد اين‌طور نيست در جريان قصاص نفس يا طرف آنجا فرمودند اگر كسي ديگري را كشت ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ يا عضوي از اعضاي بدن او را قطع كرد ﴿وَالعَيْنَ بِالعَيْنِ ... وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾ اما در جريان عرض و امثال آن يك معامله ديواني است ديوان و دفتر عمل هر كسي را به حساب ديگري باز مي‌كنند يعني اگر كسي غيبت كسي كرد آنجا كه بايد امر به معروف بكند و نهي از منكر بكند جلوي فساد را بگيرد نگرفت اما در غياب او آبروي او را برد كه بي‌اثر است اين كار خب عمل خير اين غيبت كننده را در نامه عمل غيبت شونده مي‌نويسند اين يك معامله است اين يك تقاص عملي است كه از حقوق اين مي‌گيرند به او عطا مي‌كنند به استناد اين گونه از روايات ديگر اين شخص صاحب آن عمل نيست ديگر نمي‌تواند بگويد كه بر اساس ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾[6] من فلان علم خير را انجام دادم چرا نمي‌بينم براي اينكه اگر كسي بر اساس ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾[7] نه اگر كسي كاري كرد مالك مالي شد ولي مال ديگري را از بين برد خب «علي اليد ما اخذت حتي تودي»[8] مي‌گويد آن تالف اگر مثلي است مثل قيمي است قيمت اگر نداد از او مي‌گيرند ديگر محكمه عدل تقاصاً از او مي‌گيرد اين نمي‌تواند بگويد كه آيه مي‌گويد: ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا﴾[9] من كسب كردم چرا از من مي‌گيريد؟ پاسخ مي‌دهند چون مال ديگري را از بين بردي بايد بپردازي اينجا هم حقوق ديگري و عرض ديگري و حرص حيثيت ديگري را كسي لكه‌دار كرد بايد كه خسارت بپردازد اين تتمه بحث قبلي.

پرسش ...

پاسخ: بله خب اگر رضايت داد برمي‌گردد ديگر يعني بايد استحلال كند اگر استحلال نكرد نظير اموال است ديگر اگر «من أتلف مال الغير فهو له ضامن»[10] يا «علي اليد ما أخذت» كسي رفته مال مال‌باخته را به جاي اينكه به او بدهد استحلال كرده رضايت گرفته خب ديگر ضامن نيست ديگر.

پرسش ...

پاسخ: آن هم همين است اگر كسي مي‌بيند فريادش به جايي نمي‌رسد آن جزء موارد مستثنيات غيبت است ديگر وقتي كسي فريادش به جايي نمي‌رسد همين است اين مظلوم است اين غيبت نمي‌كند اين مظلومي كه فريادش به جايي نمي‌رسد مجاز است كه در جوامع بازگو كند كه فلان كس به من ظلم كرده است.

پرسش ...

پاسخ: اين‌چنين نيست غيبت مطلقا حرام است ممكن نيست كه كسي آبروي ديگري را ببرد و آنها تحمل بكنند مگر كسي متجاهر به فسق باشد كه براي خودش حيثيتي قائل نيست كه اين جزء مستثنيات غيبت است ديگر.

پرسش ...

پاسخ: اگر غيبت كرد معصيت كرد از هر دو طرف ممكن است اعمال يكديگر را به ديگري منتقل كنند.

پرسش ...

پاسخ: ديگر حالا بالأخره تعادل حق هست مثلاً قذف يك معصيت كبيره‌اي است كه هرگز كسي نمي‌تواند ديگري را قذف كند براي اينكه او قذف كرده است اين بايد به محكمه مراجعه كند كه حدّ و تعزيرش را بر او تحميل بكند غيبت مجوز غيبت كردن آن غيبت شونده نيست اگر كرد او هم يك معصيتي كرده است آن هم اعمالش به اين منتقل مي‌شود.

پرسش ...

پاسخ: بله خب اگر كار چون «الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار» مگر اينكه كسي جاهل باشد قاصر باشد بله ديگر معذور است «رفع عن امتي تسع»[11] در مورادي كه حديث رفع شامل مي‌شود او مقصر نيست اما وقتي كه جاهل نبود عالماً عامداً دارد غيبت مي‌كند همين است ديگر.

مطلب ديگر اينكه اين كلمه ﴿وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ﴾[12] گرچه به حسب ظاهر اين است كه نزيك نبودند كه انجام بدهند اما پيام رسمي‌اش اين است كه نزديك بودا نجام ندهند زيرا اگر گفتيم نزديك نبودند كه انجام بدهند يعني دور بودند كه انجام بدهند آن وقت اين معنايش چه خواهد بود يعني مي‌خواستند انجام بدهند تعبير ﴿وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ﴾ يعني گرچه به حسب ظاهرش اين است كه نزديك نبودند كه بكنند ولي پيام رسمي‌اش اين است كه نزديك بود نكنند نه نزديك نبودند كه بكنند بلكه دور بودند كه بكنند اين دور بودند كه بكنند يعني نشد به هر تقدير ﴿وَلاَ يَكَادُ يُسِيغُهُ﴾ مانند ﴿وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ﴾ پيام رسمي‌اش اين است كه نزديك بود نكنند يا نياشامند در جريان تعذيب اين دو آيه هم با هم هماهنگ است در سورهٴ مباركهٴ «مائده» مي‌فرمايد من اگر كسي بعد از نزول مائده كفر ورزيد او را طرزي عذاب مي‌كنم كه ديگري را مثل او عذاب نمي‌كنم ﴿لاَ أعَذِّبُهُ أَحَداً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است آيه 115 سورهٴ مباركهٴ ا ين است ﴿قال الله اني منزلها عليكم﴾ بعد از درخواست مائده فرمود من مائده را بر شما نازل مي‌كنم اما ﴿فَمَن يَكْفُرْ بَعْدُ مِنكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَاباً لاَ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ العَالَمِينَ﴾ من او را طرزي عذاب مي‌كنم كه هيچ كسي را مثل او عذاب نمي‌كنم اما آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» اين است كه مثل خدا كسي عذاب نمي‌كند حالا خداي سبحان داراي عذابهاي متفاوت هم هست مثل اينكه ﴿إِنَّ المُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[13] عذابهاي گوناگوني هست ولي عذاب نهايي الهي مانند ندارد فتحصل كه سوره «مائده» مي‌گويد من فلان كافري كه بعد از نزول مائده كفر ورزيد طرزي عذاب مي‌كنم كه هيچ كسي را مثل او عذاب نمي‌كنم در سورهٴ «فجر» مي‌فرمايد من بقدري مقتدرم كه هيچ كسي نمي‌تواند مثل من معذّب باشم اينها دو فضاست و هر كدام بحث خاص خودش را دارند اما مطلب مهم بعدي كه اختلاف رسمي بين اشاعره و معتزله هست اين است كه فرمود: ﴿ألَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالحَقِّ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ مگر نمي‌بينيد منظور از رويت همان رويت قلب است كه يعني مگر ادارك نمي‌كنيد منتها اين گونه از علوم تجريدي از راه حس و تجربه بهتر به دست مي‌آيد با مشاهده نظم عالم انسان مي‌تواند به آن هدف برسد فرمود مگر نمي‌بينيد يعني اگر خوب برّرسي كنيد به اين سه مطلب مي‌رسيد يك نظم عميق داخلي آسمان و زمين دو وجود ناظمي كه حكيم علي الاطلاق است و مدبّر و مدير سه هدفمند بودن اين نظام كه اين نظام به سوي مقصدي مي‌رود اين كاروان سرگردان و شناور نيست يك مقصد و مقصودي دارد اين اصول سه‌گانه يعني مبدأ، منتها، بين راه از اين كريمه استفاده مي‌شود ﴿ألَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ﴾ اوست كه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ﴾ اين آسمان و زمين منسجم و منضبط و منظم را خلق كرد ﴿بِالحَقِّ﴾ روي اين ﴿بِالحَقِّ﴾ فخررازي مي‌گويد اهل سنت اينها معتزله را هم سني نمي‌داندن مي‌گويند سني حقيقي ماييم يعني ماييم كه اهل سنتيم معتزله را كه آزادتر فكر مي‌كنند از آنها به عنوان معتزله ياد مي‌كنند شما اين تفسير بحرمحيط ابوحيان اندلسي را كه ملاحظه مي‌كنيد مي‌بينيد كه اين وقتي مي‌خواهد حرفهاي زمخشري را ياد بكند مي‌گويد هذا من دسيسة الاعتزال تعبير هذا من دسيسة الاعتزال در تفسير بحر محيط كه نقد تندي است نسبت به كشاف و زمخشري كم نيست هذا من دسيسة الاعتزال هذا من دسيسة الاعتزال امام رازي هم معتزله را در برابر اهل سنت قرار مي‌دهد نه در برابر اشاعره خودش از آن اشعريهاي ناب است و مي‌گويد سنت همين است كه ما مي‌گوييم سني واقعي ماييم و اينها اهل سنت مثلاً نيستند خب امام رازي مي‌گويد كه اهل سنت اين ﴿بِالحَقِّ﴾ را به مبدأ فاعلي مي‌زنند يعني اگر خوب بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد ذات اقدس الهي عليم است قدير است حكيم است او آفريد ولي معتزله مي‌گويند كه اگر خوب بررسي كنيد مي‌بينيد اين نظام هدفمند است نظام غرض دارد چون اشاعره مي‌گويند افعال الهي معلل به اغزاض نيست روي اين برداشت كلامي ايشان آيات را هم اين‌چنين معنا مي‌كنند اشعري گونه معنا مي‌كنند مي‌گويند خدا كه غرضي ندارد پس بالحق به معناي اينكه عالم را براي فلان هدف و غرض خلق كرديم نيست بالحق معنايش اين است كه آفريدگار اين نظام حق است عليم است قدير است مدير است مدبّر و مانند خب آن در ذيل آيه اين است كه اگر خدا بخواهد شما را مي‌برد و خلق جديد مي‌آورد ذيل آيه وضعش روشن است البته خدا هميشه هر روز شما وقتي سري به بيمارستانها مي‌زنيد مي‌بينيد يك كاروان وسيعي از نوزادها وارد صحنه شدند وقتي به گورستان سري مي‌زنيد مي‌بينيد هر روز يك طيف وسيعي هم دارند مي‌روند اگر صبح برويد بيمارستان و ظهر بياييد گورستان مي‌بينيد يك قافله‌اي آمدند يك قافله‌اي هم رفتند هر روز كار خدا اين است ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ كه حرف جديدي نيست هر روز دارد اين كار را مي‌كند اگر بخواهد اين‌چنين مي‌كند نيست آنجايي كه نظام را در حكم نظري دارد بيان مي‌كند مي‌فرمايد همين است كه ما مرگ را منظم كرديم خلق كرديم ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ المَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾[14] ما مرگ را مقدّر كرديم ما سابقيم نه مسبوق شما نمي‌توانيد از دست مرگ فرار بكنيد كه مرگ به شما نرسد از برنامه ما جلو بيفتيد كه برنامه ما دامنگيرتان نشود ما هميشه سابقيم ما هر گز مسبوق نيستيم اين ناظر به كار الهي است ﴿قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ المَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ يعني ما سابقيم شما هميشه به دنبال قضا و قدر ماييد اما اينكه مي‌فرمايد: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ يك هشدار است يعني اگر دير بجنبيد ممكن است شماها را ببريم يك عده آدم خوب بياوريم مثل شما مشابه اينكه فرمود: ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾[15] فرمود حالا كه نظام اسلامي است در جمهوري اسلامي است و حكومت اسلامي است و شما آمديد و دولتمردان اين نظام شديد و همه علل پيشرفت هم فراهم شد اگر خداي ناكرده احكام اسلامي را رعايت نكرديد ما شما را مي‌بريم يك عده آدمهاي خوب مي‌آوريم اين‌طور نيست كه حالا ما خون شهدا را هدر بدهيم ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾[16] اين يك هشدار تربيتي است غير از اينكه ما مرگ را آورديم يك عده مي‌بريم يك عده مي‌آوريم خب پس سه مسئله است يكي مسئله تجربي اين است كه اگر كسي صبح برود بيمارستان ظهر برود گورستان وقتي به او بگويند چه خبر مي‌گويند يك گروهي آمدند يك گروهي رفتند هر روز كار خدا اين است اين ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ آن ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ المَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾[17] اصل حاكم قدرت الهي را مي‌رساند سه اينهايي كه هستند مي‌فرمايد يك وقتي ما شما را مي‌بريم نه به طور طبيعي شما عمرتان تمام بشود و بميريد نه‌خير شما را ساقط مي‌كنيم متلاشيتان مي‌كنيم شما هم گرفتار فروپاشي مي‌شويد شما را مي‌بريم يك عده آدم خوب مي‌آوريم ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾ اين هشدار را در بر دارد منتها ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ تلويحي به آن تصريح است آن صراحتي كه در ﴿ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكون امثالكم﴾ صراحت او را ندارد خب برويم به اصل مطلب كه خود پيام صدر آيه است، آيه مي‌فرمايد كه اگر شما خوب بررسي كنيد مي‌بينيد اينها پوچ نيستند حقيقت هستند يك حقيقت محدودي‌اند كه محفوف به دو عدم‌اند شما هر حقيقتي را در عالم ارزيابي كنيد چه سپهري چه زميني مي‌بينيد سابقه عدم داشت لاحقه عدم دارد يك چند روزي هم هست اين چند روز پوچ نيست اين درختي كه مثلاً صد سال يا شصت ساله است واقعاً درخت است واقعاً موجود است ميوه مي‌دهد ساقه دارد برگ دارد منتها قبلاً نبود بعداً هم نيست اين افرادي كه هستند واقعاً هستند نه پوچ و خيال‌اند نه رويا باشند قبلاً هم نبودند بعداً هم نبودند پس اين واقعيتها مقطعي است واقعيت اگر براي خود اين حقيقت بود خب مسبوق به عدم نبود ملحوق به عدم نبود چون ذاتي شيء كه از او گرفته نمي‌شود كه معلوم مي‌شود كسي به او داده ديگر خب اين نظام دقيق و عميق الآن براي يك قطره آب صدها دانشكده فني عميق علمي براي انسان‌شناسي هست صدها در روي زمين تا بفهمند انسان چيست بيماريهايش چيست درمانش چيست تغذيه‌اش چيست با يك گروه خاصي متخصص چشم راست هستند يك گروه خاصي متخصص چشم چپ‌اند يگ گروه خاصي متخصص گوش‌اند يك گروه خاصي متخصص لثه و دندان و دهن‌اند اين بالأخره يك قطره آب بود ﴿ألَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[18] ديگر اين يك قطره آب را به اين صورت لؤلؤ لالا در آورده كه همه متحيرند بالأخره يك حساب و كتابي دارد يك كسي ساخت ديگر اين‌چنين نيست كه طبيعت بسازد كه در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اگر كسي به براهين عقلي و به حق از راه برهان اعتقاد پيدا نكرد ناچار است خرافاتي مي‌شود يا گرفتار شانس مي‌شود يا گرفتار طبيعيت مي‌شود طبيعت اين كار را كرده است طبيعت ماهي؟ چه كسي است؟ چه چيزي است؟ اگر زمين و آسمان است كه خودش مخلوق است اگر آن امر وهمي است كه نظير شانس جزء خرافات است بالأخره يك مبدأ فاعلي دارد يا نه؟ خب اين.

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر.

پرسش ...

پاسخ: اگر چنان چه لطفش اقتضا بكند اگر نكند به صورت ديگر تبديل مي‌كند ديگر و حال اينكه و كتم عدم دليل نمي‌كند مطلب سوم هم همين است پس مبدأ فاعلي خداست ساختار داخلي نظام محير العقول مطلب سوم نظام غايي است.

فرمود شما مسافريد و مقصدي داريد و عبس و ياوه خلق نشديد ﴿أَيَحْسَبُ الإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُديً﴾[19] بسياري از مردم خيال مي‌كنند وقتي مي‌ميرند مي‌پوسند ولي وقتي به آنها بگويي شما از پوست به در مي‌آيي نه بپوسي منزل عوض مي‌كني هجرت مي‌كني به فكر منزل بعد باش تازه متوجه مي‌شوند فرمود ما اين نظام را بالحق آفريديم اين ﴿بِالحَقِّ﴾ اين با باي مصاحبه است اين سماوات و ارض كه منظم است علوم فراواني از او استنباط مي‌شود اين هدفمند است به جايي مي‌رود براي چيزي است بي‌خود نيست گزاف و قتره نيست اگر جزا و قتره نيست پس يك جايي هست كه عدل و حق و قسط آنجا ظهور مي‌كند و هو المعاد دنيا كه مي‌بيند ﴿لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾[20] و غالب مردم دنيا گرفتار ﴿وَقَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[21] هستند خب خدايي كه حكيم است عادل است اگر جهان را با اين وضع خلق كرد و بعد از مرگ ـ معاذالله‌ـ خبري نباشد حساب و كتابي نباشد كافر و مؤمن ظالم و عادل يكسان‌اند چرا؟ چون وقتي مردند و معدوم شدند «لا ميز في الاعدام» با معدومها كه كسي كاري ندارد كه الآن يك درخت پر ثمر گلابي وقتي كه هيزم شد آن هم گرفتار سوخت و سوز است درخت پرتيغ جنگلي به نام قطاد آن هم وقتي خشك شد گرفتار هيزم شدن است اين‌چنين نيست كه حالا به درخت گلابي بعد از اينكه هيزم شد كسي پاداش بدهد و به درخت قطاد پرتيغ جنگلي او را شلاق بزند كه وقتي اينها از بين رفتند يكسان‌اند تعبير قرآن كريم اين است كه اينها «يحسبون» كه مؤمن و كافر ﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ﴾[22] هر دو كه مردند از بين مي‌روند وقتي از بين رفتند ديگر فرقي بين مؤمن و كافر و ظالم و عادل نيست فرمود اينهايي كه مي‌گويند: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ﴾[23] اينهايي كه تبهكارانه زندگي مي‌كنند فكر مي‌كنند بعد از مرگ خبري نيست؟ مؤمن و كافر يكسان‌اند؟ عادل و ظالم يكسن‌اند؟ ﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾[24] يك داوري بدي است اين نظام حق است وقتي حق شد ما معني الحق يعني هدفمند است اشاعره چون مشكل جدي‌شان اين است كه خدا غرض ندارد اين باي ﴿بِالحَقِّ﴾ را به اين معنا مي‌گيرند كه اگر بررسي كنيد مي‌فهميد كه يك مبدأ عليم حكيم قدير خلق كرده است معتزله كه يك قدر آزادانديش‌ترند مي‌گويند ذات اقدس الهي غرضي دارد كارها را براي غرض انجام داده است مي‌گويند اين با باي مصاحبه است نظام را براي حق آفريد تا هر كسي بالأخره به نظام اعمال خودش برسد حكماي اماميه بر اين‌اند كه ذات اقدس الهي چون غني محض است همان‌طوري كه در روزهاي قبل بحثش گذشت كاري را براي چيزي نمي‌كند يعني فاعل هدف ندارد فاعل وقتي هدف دارد كه ناقص است يك براي ترميم نقص خود شروع به كار مي‌كند دو كار او رابط بين او و كمال است سه به وسيله اين كار به آن كمال مي‌رسد چهار نقص او به كمال تبديل مي‌شود پنج اگر يك چيزي كمال نامحدود بود هر كمالي كه فرض بشود دارد و بالذات دارد و هرچه هم كه ما نمي‌دانيم از كمالات آنها را هم دارد و بالذات دارد چنين موجودي كه هو الله است هرگز كاري را انجام نمي‌دهد تا كه كار او تا داشته باشد تا به مقصدي برسد تا به نتيجه‌اي برسد كه قبلاً فاقد بود الآن بشود واجد چرا؟ چون غني محض است و كمال نامتناهي اگر يك كمالي يك جاي ديگر باشد و واجب تعالي ـ معاذالله‌ـ فاقد آن كمال باشد بحث در اين است كه آن كمال را چه كسي آفريد؟ آن كمال اگر خودش واجب الوجود است كه با توحيد سازگار نيست اگر مخلوق واجب الوجود ديگر است كه باز با توحيد سازگار نيست اگر آن كمال مخلوق خود خداي سبحان است پس خدا داشت كه عطا كرده است فرض ندارد كه ذات اقدس الهي كه غني محض است كاري را انجام بدهد كه سودي ببرد يا كه بر بندگان جودي كند كار خدا تا ندارد خدا كاري را انجام بدهد تا به فلان كمال برسد اين غني محض بودن اما جريان حكمت خدا او حكيم است همه كمالات را داراست يكي از آن كمالات هم حكمت الهي است حكيم كه كار عبث نمي‌كند ﴿أَيَحْسَبُ الإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُديً﴾[25] انسان خيال مي‌كند اين ياوه است يا ما عبث خلق كرديم چون حكيم محض است صدر و ساقه كار او پر از نظم و هدفمندي است يعني هر موجودي براي كمالي است آن كمال براي كمال ديگري تا سلسله اهداف و كمالات به آن كمال بالذات برسد كه لقاء‌الله است همان‌طوري كه هر موجودي يك مبدأ فاعلي دارد تا برسد به مبدأ اصيل كه ﴿هُوَ الأَوَّلُ﴾[26] است هر موجودي هدفي دارد تا برسد به هدف بالذات كه «هو الآخر»[27] است آن گاه اين سلسله هستي را كه بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد آغاز سلسله هستي خداست انجام سلسله هستي خداست با ﴿هُوَ الأَوَّلُ﴾ اين سفره را پهن كرد و با «هو الآخر» ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الأُمُورُ﴾[28] همه را به خود جذب مي‌كند همه مشتاق كمال‌اند تا به كمال بالذات نرسند آرام نمي‌گيرند وقتي به كمال بالذات رسيدند مي‌شود دار القرار آنها منتها هر كسي به اندازه سعه هستي خود به لقاء خدا مي‌رود مثل اينكه همه از خدايند اما همه صادر اول نيستند «اول ما خلق الله نور نبينا»[29] (صلّي الله عليه وآله وسلّم) همه از خدايند اما با حفظ مراتب همه به سوي خدايند اما با حفظ مراتب اين‌طور نيست كه حالا كه همه از خدايند همه بشوند صادر اول با حفظ مراتب از ذات اقدس الهي آفريده شده‌اند ارواح اهل بيت (عليهم السلام) اول بود بعد مدبّرات بودند فرشتگان بودند تا برسند به سماوات و ارض در قوس صعود هم بشرح ايضاً [وهمچنين] همه الي الله‌اند اما هرگز اين‌چنين نيست كه همه به ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[30] برسند مثل اينكه شما ببينيد همه اين آبها از اقيانوس است براي اينكه با تابش آفتاب از اين اقيانوس ابر برمي‌خيزد اين ابر‌ها به وسيله بادها تلقيح مي‌شوند باردار مي‌شوند و مي‌بارند دوباره اين آب را به دريا بر مي‌گردانند همه از دريايند همه به دريا مي‌روند اما همه به دريا مي‌روند اين‌چنين نيست كه همه به وسط دريا برسند اين جوهاي كوچك به همين ساحل دريا كه مي‌رسند خودشان را به دريا وصل مي‌بينند اما وقتي سيل خروشان آمد بسياري از اين آب دريا را مي‌شكافد تابه وسط دريا برسد تا اين سيل چقدر باشد تا قدرت چقدر باشد همه از خدايند و همه به سوي خدا مي‌روند فتحصل چون غني محض است كاري را براي چيزي نمي‌كند «من نكردم تا سودي كنم من نكردم خلق تا جودي كنم» اين بلكه بر بندگان جودي كنم يك سخن مياني است كار خدا تا بر نمي‌دارد اگر در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» آمده ﴿وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[31] وقتي اين را به اديب مي‌دهيد مي‌گويد اين ﴿إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾ غرض است براي خلقت مفعول مع الواسطه است براي خلقت به حكيم بدهي بگويي تركيب بكن مي‌گويد اين ﴿إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾ تاي خلقت نيست براي خلق است به معناي مخلوق است ‌اي الجن و الانس يعني غرض آفرينش جن و انس عبادت است نه غرضي از آفريدگار بودن من عبادت است كه اگر آنها عبادت نكردند من به مقصد نرسم اين‌چنين نيست بنابراين چون حكيم علي الاطلاق است و جود دارد سخا دارد كار از او حكيمانه صادر مي‌شود و چون غني محض است كاري را براي چيزي نمي‌كند اين اشاعره اين مشكلشان است كه نمي‌توانند بين هدف فاعل و هدف فعل فرق بگذارند بگويند به اينكه اهداف خدا معلل به اغراض نيست معتزله مشكلشان همين است مي‌گويند خدا داراي غرض است بلكه بر بندگان جودي بكنند آفريده شده اگر كسي خواست به قصد جود كاري بكند بالأخره آدم ناقصي است اگر كسي متشرع است وضع مالي‌اش خوب است اين درمانگاه مي‌سازد يا مسكن مي‌سازد براي خودش نيست براي ديگران است اما احسان به ديگران كمبود كمال او را جبران مي‌كند قبلاً سخي نبود الآن مي‌شود سخي قبلاً تواب نداشت الآن ثواب پيدا كرد قبلاً ناقص بود الآن شده كامل اين تا بر بندگان جودي كنم نقصي را برطرف مي‌كند اين در حقيقت مستقرض است گرچه مستعيض نيست عوض نمي‌خواهد ولي غرض دارد غرضش ثواب الهي است وجود مبارك حضرت امير با اينكه «الحق مع علي يدور معه حيثما دار»[32] فرمود و اهل بيت فرمودند كه  ﴿لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً﴾[33] اما ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[34] ما يك كمبودي داريم ما مي‌خواهيم به لقاء الله برسيم اين كمال ماست و نداريم با اين ايثار به آن كمال مي‌رسيم اين را مي‌گويند يك موجود ناقص كه بر بندگان جودي مي‌كند لوجه الله تا خودش به كمال برسد اما اگر چيزي كمال محض بود خود كمال دارد كار مي‌كند اين «اللهم انا نسألك من كمالك بأكمله و كل كمالك كامل»[35] اين يك كمال محض است حالا خود جناب كمال دارد كار مي‌كند فرض دارد كه كمال كاري را براي چيزي انجام بدهد؟ يا نه چون كمال است كار از او صادر مي‌شود؟ و علم همين جاست قدرت همين جاست اراده همين جاست همه كمالات يكجا جمع‌اند كه مستجمع جميع كمالات است اين اراده كامله علم كامل قدرت كامله منشأ پيدايش و پرورش آسمان زمين است ﴿ألَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالحَقِّ﴾ مشكل تفسيري اشاعره اين است كه اينها آمده با كوله بار تفكر اشعري بر قرآن بار كردند درحالي كه آيه اين معنا را حمل نمي‌كند خب جناب فخررازي اگر ﴿بِالحَقِّ﴾ معنايش اين است كه اگر خوب بررسي كنيد مي‌بيند الله آفريد آيه كه مصدر به الله است مفروض گرفته الله را ﴿ألَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ﴾ اين كارها را كرده است نعم آيات ديگري در قرآن هست كه از اين قبيل نيست آيات گاهي ما را از و حدت به كثرت مي‌رساند مي‌گويد اگر خوب بررسي كنيد مي‌بيند خداست كه اين كارها را كرده گاهي از كثرت به وحدت مي‌رساند كه در اوائل سورهٴ مباركهٴ «رعد» بحث شد فرمود: ﴿وَفِي الأَرْضِ﴾ صدر آيه اين است ﴿وَفِي الأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾[36] يعني تكه‌هاي زمين آيات زمين كنار هم قرار گرفتند وقتي شما اين آيات را بررسي مي‌كنيد به خداي سبحان مي‌رسيد آيه چهار سوره «رعد» اين است ﴿وَفِي الأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ يعني در يك زمين يك هكتار زمين خب آب يكي خاك يكي باغبان يكي آفتاب يكي هوا يكي كود يكي همه چيز يكي اما اين قطعه قطعه قطعه‌ها متجاور همند اما ﴿وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ﴾ يك بخشش انگور مي‌دهد يك بخشش گندم مي‌دهد يك بخشش خرما مي‌دهد بعضي از اين ميوه‌ها دوتايي ﴿صِنْوَانٌ﴾ است بعضيها تك دانه است خب اين گلها مي‌بينيد رنگهايشان فرق مي‌كند برگهايش فرق مي‌كند بوهايش فرق مي‌كند اينها را چه كسي داده بالأخره وقتي همه اين علل قابلي يكي است زمين يكي است كود يكي است خاك يكي است باغبان يكي است آب يكي است هوا يكي است شمس يكي است اين اختلافات از كجاست ﴿وَفِي الأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَي بِمَاءٍ وَاحِدٍ﴾[37] يك آب است يك زمين است اما ﴿وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَي بَعْضٍ فِي الأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[38] اين از كثرت به وحدت از وحدت به كثرت آيه قبل است فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الأَرْضَ﴾ و كذا و كذا گاهي مي‌فرمايد خداست كه اين كارها را كرده است گاهي مي‌فرمايد اگر خوب بررسي كنيد به خدا مي‌رسيد خب جناب فخر رازي اينجا كه از وحدت به كثرت آمده فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالحَقِّ﴾ آن وقت اين ﴿بِالحَقِّ﴾ مي‌شود ناظر به نظام غايي و هدفمند بودن.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 30.

[2] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 7.

[3] ـ جواهر الكلام، ج31، ص91.

[4] ـ مستدرك الوسائل، ج14، ص8.

[5] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 45.

[6] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 7.

[7] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 32.

[8] ـ مستدرك الوسائل، ج14، ص8.

[9] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 32.

[10] ـ جواهر الكلام، ج31، ص91.

[11] ـ بحارالانوار، ج74، ص155.

[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 71.

[13] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 145.

[14] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 60.

[15] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 38.

[16] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 38.

[17] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 60.

[18] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 37.

[19] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.

[20] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 36.

[21] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 64.

[22] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 21.

[23] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 21.

[24] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 21.

[25] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.

[26] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[27] ـ كافي، ج1، ص115.

[28] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 53.

[29] ـ بحارالانوار، ج1 ، ص97.

[30] ـ سورهٴ نجم، آيات 8 و 9.

[31] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.

[32] ـ بحارالانوار، ج30، ص352.

[33] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.

[34] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.

[35] ـ مفاتيح الجنان، دعاي بهاء.

[36] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 4.

[37] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 4.

[38] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 4.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق