أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ (۱۱) وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَي اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَي مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ (۱۲) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا فَأَوْحي إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ (۱۳) وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ (۱٤) وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (۱۵) مِن وَرآئِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَي مِن مَّاءٍ صَدِيدٍ (۱۶)﴾
بعد از اينكه محاجه انبيا (عليهم السلام) با اممشان سودي نكرد آنها دست به تهديد زدند و بهانه جويي گفتند شما بشريد و بشر نميتواند پيامبر بشود جواب دادند كه پيامبر بايد بشر باشد براي اتمام حجت سؤالي كه مطرح است اين است كه اگر پيامبر بايد بشر باشد تا ديگران او را ببينند چگونه پيامبر براي فرشتگان مثلاً معلم است براي جنيها رهبر است پيامبر است و مانند آن؟ پاسخش اين است كه پيامبر كه انسان كامل است ميتواند با فرشتگان تماس داشته باشد با جنها تماس داشته باشد چه اينكه با افراد انسان هم تماس دارد اما اگر جن بود يا فرشته بود آنها ميتوانستند اما انسانها كه احكامشان، حكمشان معارفشان دستورهايشان را بايد از رهبرهايشان بگيرند كه با او ارتباطي ندارند نميتوانند به او دسترسي داشته باشد گذشته از اينكه او نميتواند اسوه باشد براي انسانها لذا خيلي فرق است كه انسان كامل پيامبر باشد براي جنها و مثلاً ارتباط تعليمي داشته باشد با فرشتهها يا اينكه نه پيامبر انسانها فرشته باشد يا جن خب بعد از اينكه اين اثناي گفتگو نتيجهاي نگرفتند تهديدها و ايذاءها را شروع كردند جريان توكّل از همين جا شروع ميشود كه آنها تهديد كردند ايذا كردند طرح مسئله توكّل از يك سو تعبير به صيغه ماضي از سوي ديگر كه فرمودند: ﴿وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَي مَا آذَيْتُمُونَا﴾ نشان ميدهد كه ايذا از قبل شروع شده بود و همچنان مستمر است وگرنه طرح مسئله توكّل در اثناي مناظره علمي به چه معناست؟ آنها يك سؤالي كردند كه ﴿وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ﴾[1] آنها در پاسخ فرمودند: ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[2] اين يك برهان است براي توحيد ربوبي و همچنين آنها گفتند كه ﴿تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾[3] انبيا هم پاسخ دادند در اين اثنا طرح مسئله توكّل براي چيست؟ براي آن است كه آنها شروع كردند به تهديد و ايذا و اينها هم اعلام آمادگي كردند و مقاومت كردند كه خداي سبحان وكيل ماست و كار را به مقصد ميرساند و شاهدش هم اين است كه در آيه بعد فرمودند ما بر آنچه را كه شما اذيت كردهايد صبر ميكنيم اين ﴿لَنَصْبِرَنَّ﴾ كه با نون تأكيد ثقيله است با فعل مضارع كه نشانه استمرار است دليل آن است كه اين اذيت در گذشته بود در حال هم هست بعداً هم هست براي اينكه نفرمودند ما صبر كرديم «صبرنا علي ما آذيتمونا» فرمودند: ﴿وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَي مَا آذَيْتُمُونَا﴾ هم ايذاي آنها ادامه دارد هم صبر و بردباري اينها صبر و بردباري بدون توكّل بدون توكّل حاصل نخواهد شد لذا مسئله توكّل را در اثنا طرح كردند تا كنون چندين بار جريان توكّل طرح شد روايات مربوط به توكّل در مناسبتهاي گوناگون در طي اين آيات بازگو شد توكّل هيچ منافاتي با تلاش و كوشش ندارد قرآن كريم از يك سو دستور توكّل ميدهد از سوي ديگر هم ميفرمايد كه ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[4] خب آدم روي دوش زمين راه برود و روزي خودش را بگيرد كار آساني نيست سوار بر اين كوهها بشود و معادن بشود و به زمين مسلط بشود و روزياش را از زمين در بياورد اين كار آساني نيست اين دشواريها را بايد تحمل كرد اقتحام عقبه هم مورد دستور است كه فرمود: ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ العَقَبَةَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا العَقَبَةُ﴾[5] گردنهها و كتلهاي صعبالعبور را بايد طي كرد «متوكّلاً علي الله» مرزي ندارد كه انسان بخشي از كارها را خودش به عهده بگيرد از آن به بعد توكّل كند آن مقداري را كه نميداند كه چاره جز توكّل نيست آن مقدار كه ميداند و ميتواند بايد روي پايه توكّل بايستد تا موفق بشود انسان وقتي كاري را ميداند و ميخواهد انجام بدهد چون علم او ذاتي نيست قدرت او ذاتي نيست اراده او ذاتي نيست همهاش در معرض زوال و سهو و نسيان است ناچار بايد يك تكيه گاهي داشته باشد كه روي آن تكيه گاهي بايستد علمش تثبيت بشود ارادهاش تثبيت بشود قدرتش تثبيت بشود و كوششش به ثمر برسد در هر آني انسان در معرض زوال است خب اگر تكيه گاه نداشته باشد به مقصد نميرسد توكّل بر خدا هم از سنخ توكّلهاي عادي نيست كه موكّل به وكيل اعتماد ميكند مرز بندي ميكنند از سنخ توكّل عبد بر مولاست نه از سنخ توكّل پدر بر پسر او بالعكس وكيل بر موكل و مانند آن اگر از سنخ توكّل عبد بر مولا بود پايه اين توكّل عبوديت است اگر پايه اين توكّل عبوديت بود «عبد لا يملك لنفسه ضراً و لا نفعاً و لا موتاً و لا حياةً ولا نشوراً»[6] آن وقت روي قدرتي تكيه ميكند استوار است كه قدرت توحيدي باشد كه او ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[7] است اگر روي اين قدرت تكيه كرد مييابد كه ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[8] براي هر كاري هم سجده شكر ميكند چون ميداند پايه قدرت الهي است و اين روي پايه قدرت الهي ايستاده و دارد كار آنجا ميدهد بنابراين اينچنين نيست كه مرز بندي بشود كه شركي باشد بخشي را انسان انجام بدهد بخشي ديگر را خدا خب اين تقطيع كار است اين همان تعبيري كه داشتند اول خدا دوم فلان شخص ـ معاذاللهـ يا اگر فلان شخص نبود كارمان حل نميشد معناي توكّل اين نيست كه مرزي را به خودش اختصاص بدهد بقيه را به خدا اين يك داعيه ربوبيت است در محدوده خود اگر كسي عبد محض است نبايد مرز بندي كند بگويد اين مقداري هم كه من دارم به عنايت الهي است.
پرسش ...
پاسخ: بله پس اين كار را بكند يعني همين اين كار اين كار هم «متوكّلاً علي الله» است نه اينكه اين كار به دست خود آدم است اينكه ما در نماز به عنوان ذكر نماز در حال برخواستن از قعود به قيام يا سجده به قيام ميگوييم «بحول الله و قوته أقوم و أقعد»[9] نه يعني در نماز فقط جميع شئون زندگي ما قيام وقعود ما به حول الهي است در نماز به ما ياد ميدهند كه جميع شئون ما اينچنين است نه اينكه در نماز وقتي ما ميخواهيم بلند شويم بحول الله بلند ميشويم در خارج نماز به حول خودمان بلند ميشويم اين بحولالله ترسيم مكتب است يعني ما در جميع شئون زندگي ما «بحول الله و قوته أقوم و أقعد» خب آن وقت «اعقل و توكّل»[10] هم از همين قبيل است پس اينچنين نيست كه مرزي باشد كه يك محدودهاش مال انسان باشد بقيه مال خدا همان محدودهاي كه هست رو بناست زير بنايش فيض الهي است كه ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[11].
پرسش ...
پاسخ: نه براي اينكه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» دارد كه ﴿قُلْ﴾ بگو ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ العَالَمِينَ﴾[12] خب اگر حيات و ممات ما ملك اوست و ملك اوست ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ المُلْكُ﴾[13] خب چگونه عزم و اراده و تصميم و نيت اينها به عهده خود آدم است بقيه به عهده خدا اين نشان آن است كه در خود عزم هم «متوكّلاً علي الله» كار انجام بدهد اگر كسي حيات و مماتش آن است خب علم و ارادهاش هم لله است ديگر اين ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾[14] كه چندي قبل بحث شد همين بود ديگر همين چشم وگوش ما ملك و مُلك خداست اين چنين نيست كه چشم و گوش ما براي ما باشد خداوند هر وقتي خواست بگيرد ميگيرد الآن هم ما در ملك و مُلك او به اذن او داريم تصرف ميكنيم «ام من» اين «ام» ام منقطعه است به معني بله ديگران الله نيستند رب نيستند آن كسي كه مالك چشم و گوش شماست آن رب است يعني ما را تمليك نكرده اين عاريه است اگر چشم و گوشش كه به ما دادند عاريه است پس مالك اوست ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾[15] او خداست مثل ﴿أَمَّن يُجِيبُ المُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾[16] منتها در حال اضطرار انسان ميفهمد نه اينكه فقط در حال اضطرار كار از اوست درحال اختيار هم كار از اوست بنابراين توكّلي كه هست از سنخ توكّل عبد بر مولاست كه «لا يملك لنفسه ضراً و لا نفعاً و لا موتاً و لا حياةً ولا نشوراً»[17] است و ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾ تأييد ميكند آيه بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه فرمود: ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ العَالَمِينَ﴾[18] تأييد ميكند خب اگر اينها ملك و مُلك او هستند انسان در ملك او دارد تصرف ميكند بنابراين در جميع شئون ميشود متوكّل غرض آن است كه طرح مسئله توكّل در اثناي مناظره علمي معلوم ميشود كه مناظرههاي علمي آنها سؤالات علمي آنها با تهديد و ايذا همراه بود تأييد مسئله هم اين استكه در آيه بعد فرمود: ﴿وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَي مَا آذَيْتُمُونَا﴾ هم معلوم ميشود در گذشته ايذاء بود هم به قرينه مضارع ﴿لَنَصْبِرَنَّ﴾ اين ايذاء همچنان ادامه دارد خب ﴿وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ ما به اذن خدا معجزه ميآوريم هر چه هم كه ذات اقدس الهي دستور داد خواهيم آورد ﴿وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ﴾ كه از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) سؤال كردند «ما حد التوكّل»؟ فرمود: «ان لا تخاف مع الله أحدا»[19] از هيچ چيزي نترسي اگر مع الله هستي خب اگر كسي مع الله بود قدرت الهي هم قدرت فائقه است ترسي نخواهد داشت چون در حصن «كلمة لا إلٰه إلاّ الله حصني» اين رفته در دژي كه دژبانش خداست يك موحد در حصن است در دژ است كه حصينش آن حصّانش و دژبانش خداي سبحان است مشكل ما در اين است كه ما لفظا ميگوييم متوكّل علي الله هستيم آن دلهره نشان ميدهد كه ما نرفتيم در قلعه اگر برويم در قلعه كه ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ﴾[20] ديگر امنيت براي اينهاست.
پرسش ...
پاسخ: بله خوف نفسي نه خوف عقلي كه الآن در ذيل اين جمله ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامِي﴾ اشاره ميشود خوف هم درجاتي دارد آن اعلي مرتبه خوف كمال اينهاست آن مراتب وسطي و نازلهاش بهره ديگران است.
﴿وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَي اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَي مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ ٭ وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ﴾ الآن در اين گفتگوها و مناظره سخن از ﴿قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ﴾ است قبلاً كه سخن از استدلال و برهان بود مثل آيه ده ﴿قَالَتْ رُسُلُهُمْ﴾ نه «قالت لهم رسلهم» انبيا اينچنين گفتند و حرف انبيا اين است كه توحيد شك پذير نيست مخاطب خاص ندارد كه ﴿قَالَتْ رُسُلُهُمْ﴾ نه «قالت لهم رسلهم» اما آنجا كه سخن از جنگ و گريز و دعوا و تهديد و بزن و بگير است خب اين گفتمان حضوري و گفتگوي حضوري و اينها به آنها ميگويند آنها به اينها ميگويند سخن از لهم و لهم و امثال ذلك است وگرنه تا به اين درگيريهاي منازعي نرسد فقط مناظره علمي باشد ﴿قَالَتْ رُسُلُهُمْ﴾ است نه «قالت لهم رسلهم» اما وقتي مناظره علمي به صورت منازعه در آمده اينها به آنها ميگويند آنها به اينها ميگويند و مانند آن لذا در آيه ده ملاحظه ميفرماييد: ﴿قَالَتْ رُسُلُهُمْ﴾ حرف برهاني است حرف برهاني كه مخاطب خاص ندارد اما وقتي سخن از منازعه شد نه مناظره «قالت لهم رسلهم» از آنجا اين است اينجا هم ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ﴾ چه اينكه آنها هم ﴿لَهُمْ﴾ گفتند: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا﴾ زمين براي ماست ﴿أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾ كه در بحث ديروز گذشت آنها چون متوكّل بودند حالا دارند پاسخ ميگيرند وكيل اينها به اين متوكّلها پاسخ داد در بحبوبه خطر راه حل نشان داد ﴿فَأَوْحي إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ﴾ به حسب جريان عادي اينها يك گروه اندكي بودند و امكانات نظامي هم نداشتند تجهيزات جنگي هم نداشتند قدرت هم با مستكبران بود چيزي كه اينها را آرام ميكند همين وحي الهي است كه ﴿ألاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ﴾[21] اين ﴿ألاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ﴾ مرحله عاليهاش كه براي انبيا (عليهم السلام) هست مراحل وسطي ونازلهاش براي مؤمنين هم هست كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا﴾[22] خب گاهي ميبينيد انسان در يك كاري كه زمينه خطر هست بدون رعب اقدام ميكند و نتيجه ميگيرد اين آرامشي كه در قلب او پيدا شده است بر اساس ﴿تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا﴾ است كه اختصاصي به حال احتضار و قوانين برزخ و اينها ندارد اوحي اليهم ربهم لنهلكن الظالمين اين گونه از وحيها براي ائمه هم هست چون وحي تشريعي نيست كه حكم بكنيد چه حلال است چه حرام چه چيزي واجب كه براي نبوت باشد اين براي ولايت است تأييد الهي است وحي تصديدي تأييدي الهامي نبأيي تنبئهاي كه گذشته يا آينده را خبر بدهد از ملاحم با خبر بكند اين گونه از وحيها براي ائمه (عليهم السلام) هم هست ﴿فَأَوْحي إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ﴾ نفرمود «لنهلكن» اين كفار را اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است براي اين كه اينها ظلم كردند ما اينها را به هلاكت مياندازيم ﴿وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الأَرْضَ مِن بَعْدِهِم﴾ بعد از اينكه آنها از بين رفتند شما را ساكن زمين ميكنيم كه در نوبتهاي قبل هم اشاره شد كه خداي سبحان گاهي به صورت متكلم مع الغير گاهي به صورت فعل غايت ميفرمايد: ﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[23] ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[24] خود موساي كليم (سلام الله عليه) هم اين تعبيرات را در قرآن كريم از آن حضرت به ياد داريم كه فرمود خداي سبحان كفار و مستكبران را از بين برد شما را به جاي آن نشاند ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ يا ﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ كه از زبان خدا و با تمتكلم مع الغير ياد ميكند در آن آيات ديگر دارد كه ﴿وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾[25] اين آيه كه قبلاً هم بحث شد كه يعني شما به جاي ظالمين نشستهايد اين يك هشدار است ديگر يعني ظالمين چون ظلم كردند سقوط كردند شما آمديد الآن به جاي او نشستيد ما شما را نشانديم ولي اگر شما راه آنها را برويد سرنوشت آنها منتظر شماست ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ ﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾ نفرمود مساكن هولاء خب اينجا هم فرمود: ﴿لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ ٭ وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ﴾ اين سقوط مستكبران قدرتمند و صعود مستضعفان براي جامعهاي است كه در اين جامعه خوف از مقام رب باشد و خوف از وعيد باشد خوف هم دو قسم است يك وقت خوف نفسي است كه انسان از جهنم ميترسد از عذاب الهي ميترسد يك وقت خوف عقلي است كه احترام ميكند حريم ميگيرد وقتي گفتيم ما حرم مشرف شديم احترام ميكنيم يعني حريم ميگيريم انسان وقتي شخص با عظمتي را ميبيند احترام ميكند يعني حريم ميگيرد خليلي نزديك نميشود فاصله ميگيرد خب يك مرجع علمي كه ترس ندارد كه آدم احترام ميكند نزديك نميشود اين خوف، خوف عقلي است نه خوف نفسي يك وقت است كه انسان از اتومبيل كه در حال سرعت است فاصله ميگيرد خب اين خوف نفسي است كه مبادا آسيب ببيند يك وقتي، وقتي حرم رفتم گفتند خيلي نزديك نشويد مثلاً كجا نزديك بشويد هم مشخص كردند كجا را برويد ببوسيد هم مشخص كردند اما اين بزرگان معمولاً حريم ميگيرند و فاصله مشخصي عرض ادب و زيارت ميكنند و اينها اين خوف خوف عقلي است كه نمونههايش در جامعه انساني هست خوف از ذات اقدس الهي هم دو قسم است يك وقت همانطوري كه عدهاي «خوفاً من النار» عبادت ميكنند عدهاي شوقاً آن شوق آنها با خوف همراه است براي اينكه اينها از جلال و عظمت الهي هراسناكاند اين خوف عقلي است كه حريم ميگيرند در دو بخش سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» آمده ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾[26] ﴿وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾[27] اين تعبيرات در آن سوره و سورههاي ديگر آمده است ﴿وَنَهَي النَّفْسَ عَنِ الهَوَي﴾[28] از مقام و منزلت خدا ترسيدن غير از، از جهنم او ترسيدن است فرشتهها اينطورند كه ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[29] خب آنها كه اهل جهنم نيستند كه جهنم نميروند آنها خودشان مدّبرات جهنماند به اذن خدا كه ﴿وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِكَةً﴾[30] فرشتگاني هستند مأموران جهنم چه اينكه فرشتگاني هستند مأموران بهشت وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) براي تك تك اينها هم صلوات ميفرستد صلوات و سلام بر فرشتگان مأمور جهنم بر مأمور بهشت خب همه اينها معصومان الاهياند چه اينكه همانطوري كه بر جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل (سلام الله عليهم اجمعين) صلوات ميفرستند بر عزرائيل هم صلوات ميفرستد صلوات خاص وجود مبارك امام سجاد در صحيفه سجاديه «و ملك الموت و أعوانه»[31] بر تك تك زير مجموعه عزرائيل صلوات خب اينها بالأخره فرشتگان الهياند و معصوماند ارتباط با اينها هم خيلي اثر دارد مخصوصاً با حضرت عزرائيل و زير مجموعهاش براي اينكه همه ما با آن حضرت كار داريم ديگر بالأخره و آشنا باشيم و عرض ارادت كنيم بعضي از بزرگان كه خب روزي دو ركعت نماز ميخواندند تقديم پيشگاه حضرت عزرائيل (سلام الله عليه) ميكردند حالا اين ارتباط اين عرض ادب فرقي نميكند با جبرئيل با اسرافيل با ميكائيل اختصاصي ندارد صلوات بر اين ذوات مقدس غرض آن است كه آن خوف خوف عقلي است اين خوف مقام خدا خدا حي قيوم است ﴿قَائِمٌ عَلَي كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ﴾[32] هست دو ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾[33] هست سه پس همه كاره اوست مقام او و منزلت او قيّوم بودن اوست ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ بودن اوست ﴿قَائِمٌ عَلَي كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ﴾ بودن اوست از اين مقام بايد حريم گرفت خب اين براي انبياست ديگران بالأخره بايد از جهنم او بترسند كه در حقيقت جهنم او نتيجه پايان كار خود ماست در همان سورهٴ مباركهٴ «زمر» است گويا اين آيه كريمه ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ﴾[34] اين صدر آيه است تمام آيه كه نيست ﴿أمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾ اين صدر آيه است ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ﴾ اينچنين نيست كه به هر علمي قرآن بها بدهد علم نماز شب خوانها را خلاصه بها ميدهد چون ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً﴾ همان نماز شب خوانها هستند ديگر بعد ميفرمايد عالم و غير عالم يكسان نيست خب بله چنين عالمي با ديگران يكسان نيست يقيناً عند الله اين معيار ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[35] كه عوض نشد كه ديگر نفرمود «ان اكرمكم عند الله اعلمكم» كه اين كريمه ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ﴾[36] كه با آن ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾ جزء محكمات آيات قرآني است كه تعارض ندارد اينجا هم فرمود اول سخن از نماز شب است كه اميد به رحمت خداست و ترس از عواقب كار خود است و بعد ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ﴾ وگرنه اين تنها يك آيه نيست ﴿أمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ﴾ در آن آيه كريمه مشخص كرد كه اميد به رحمت الهي است و ترس از پايان كار خود آدم است نه ترس از خدا فرمود: ﴿يَحْذَرُ الآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾ نه «يحذر الله» خدا كه ارحم الراحمين است جاي ترس نيست انسان از پايان كار خودش ميترسد به هر تقدير اين خوف مرحله بالا براي انبيا و اولياست اما ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[37] هم جنّتي دارد كه ﴿تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾[38] است اين جنّت حسي است هم ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[39] آن ديگر نصيب همه كس نيست به هر مؤمني كه ﴿جَنَّتَانِ﴾ نميدهند باز هم ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[40] عطا كنند نيست خيلي از مؤمنيناند كه وارد بهشت ميشوند ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾[41] همين ﴿جَنَّاتٍ﴾ حسي است اما ﴿إِنَّ المُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[42] همه را كه ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ راه نميدهند آن كسي كه «خاف مقام مليك مقتدر» را ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ راه ميدهند فرمود اين مجموعه كه ما يك نظام استكباري را متلاشي كنيم يك گروهي را به جاي آنها بنشانيم و اين كار عظيم را در تاريخ ايجاد بكنيم براي جامعهاي است كه در آن اين دو فضيلت باشد ﴿ذلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي﴾ يك ﴿وَخَافَ وَعِيدِ﴾ هم «خوفاً من النار» باشد كه ديگر گناه نكند اين مطلب را كه انبيا به رسلشان فرمودند هر دو گروه استفتاح كردند كه آيات هر دو گروه تا حدودي در بحث ديروز خوانده شد ﴿وَاسْتَفْتَحُوا﴾ هم انبيا از ذات اقدس الهي طلب فتح كردند نظير آنچه كه وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) فرمود: ﴿فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ﴾ يا گفتند: ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالحَقِّ﴾[43] يا آنها گفتند: ﴿مَتَي هذَا الفَتْحُ﴾[44] ﴿مَتَي هذَا الوَعْدُ﴾[45] اين ﴿مَتَي هذَا الوَعْدُ﴾﴿مَتَي هذَا الفَتْحُ﴾ حرف كفار است يعني اينكه شما ميگوييد بالأخره عذاب ميآيد كجاست؟ پس چرا نيامده يك آن حرف آخر را بزنيد فصل الخطاب را بزنيد هر دو گروه استفتاح ميكنند هم مؤمنان از خدا نصرت ميطلبند كه راهگشا باشد هم كفار چون معتقد نيستند ميگويند: ﴿فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾[46].
پرسش ...
پاسخ: ائمه (عليهم السلام) هم فرمودند شما چند نفر ما را ياري ميكرديد ما هرگز ساكت نميشديم همان مرحوم شارح صحيفه سجاديه در طليعهاش اين روايت معتبر را نقل ميكند كه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) بعد از اين نمازش در راه تمام شد به كسي كه در خدمتش بود فرمود شما اين گوسفندها را بشماريد ببينيد چند تاست عرض كرد هفده تا فرمود اگر ما هفده تا آدم حسابي ميداشتيم قيام ميكرديم.
پرسش ...
پاسخ: خب بله نظير كميل و امثال ذلك اينها از بس زندان رفتند و كشته شدند اين چندتا ماندند خيليها هم براي فقه و حكمت و تفسير به درد ميخورند ميدان جنگ را كه همه اداره نميكنند قدر اين بسيجيها را به حق بايد دانست اينكه امام (رضوان الله عليه) فرمود من بوسه ميزنم بر دستي كه بالاي آن دست خداست اين تعليق حكم بر وصف است كه مشعر به عليت است يعني من دست الهي را كه مويد شماست ميبوسم شما ميبينيد مرحوم سيد رضي (رضوان الله عليه) در نهجالبلاغه از وجود مبارك حضرت امير نقل ميكند كه يك منطقهاي بود به نام هيت، هيت با هاي هوز يك جايي بود كه امويها آمدند و زدند و بردند و غارت كردند وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) كميل (رضوان الله تعالي عليه) را والي آن منطقه كرده بود مسئول آن منطقه كرد نامه گلهآميز عليبن ابيطالب (سلام الله عليه) به كميل در نهجالبلاغه هست كه حضرت برايش نامه مرقوم فرمود بخشنامه نامه گله كه اينها آمدند زدند بردند كشتند آخر تو چه كردي؟ چه ميكردي؟ كميل از اصحاب خاص حضرت است او به درد دعاي كميل ميخورد او كه بشود شهيد فهميده و اينها كه نيست كه اين كار ديگري ميخواهد مگر هر كسي ميتواند كشور را حفظ بكند شما اين جبهههاي مقدس را ديديد ديگر اين نامه حضرت امير هم نسبت به كميل هست خيليها خواستند وقت خصوصي با وجود مبارك حضرت امير داشته باشند حضرت فرصت كافي نداشت اما دست كميل را گرفته از مسجد جامع كوفه برده بيرون «تنفس الصعداء» بعد اين «يا كميل بن زياد ان هذه القلوب أوعيه فخيرها أوعاها»[47] اين معارف را به كميل آموخت دعاي كيمل را به كميل آموخت آن حديث معروف را به كميل آموخت از اصحاب سرّ حضرت است اما همين كميل وقتي والي يك منطقه شد نتوانست اداره كند ديگر اداره كردن جان دادن كشته شدن تكه تكه شدن كار همه نيست وجود مبارك امام صادق فرمود ما اگر هفده نفر كسي داشتيم كه ما را ياري بكند خب وقتي كه اين سالبه به انتفاي موضوع است اصلاً اينها مبارزه نداشتند اينها مبارز بكنند وقتي نداشتند مبارزه بكنند ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[48] هم معنا ندارد البته در بخش فرهنگي مبارزه كردند ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ در آمد آن بخشي كه مناظره كردند و مبارزه كردند و به ميدان آمدند ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ بود ديگر اين اطلاق بر ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[49] كه تنها بر مسائل نظامي را كه شامل نميشود كه مسائل فرهنگي و اينها را هم در بر ميگيرد ديگر.
پرسش ...
پاسخ: خب اينها ديگر زمان وجود مبارك حضرت است چون قياست ديگر ﴿وَالأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ القِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[50] ﴿إِذَا دُكَّتِ الأَرْضُ دَكّاً دَكّاً﴾[51] بساط همه برچيده ميشود اين مصداق اتمش زمان ظهور حضرت (سلام الله عليه) است ﴿وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ﴾ اين
﴿خَابَ﴾ يك فعل ماضي نيست كه براي گذشته باشد از ماضوّيت منصرف است نظير ﴿وَكَانَ اللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً﴾ يا ﴿وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً﴾ اين ﴿كَانَ﴾ از كينونت خبر ميدهد اين ﴿خَابَ﴾ هم اينچنين است به قرينه ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ اينكه فرمود: ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ كه در آيات ديگر هست اين ﴿خَابَ﴾ را از زمان منسلخ ميكند يعني در هر عصر و مصري هر جبار معاندي عنيد همان معاند و عنود معاندي اين در خيبه و خسران و باختگي و فروپاشي است اينچنين نيست كه ﴿خَابَ﴾ يك فعل ماضي باشد كه در آينده اينچنين نباشد براي اينكه خداي سبحان از خود به عنوان يك فعل مضارع و سنت الهي خبر داد كه اين كار را من انجام ميكنم هر كسي كه ﴿خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ﴾ اينچنين است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 9.
[2] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 10.
[3] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 10.
[4] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 15.
[5] ـ سورهٴ بلد، آيات 11 ـ 13.
[6] ـ مفاتيح الجنان، تعقيب نماز عصر.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.
[8] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[9] ـ كافي، ج3، ص338.
[10] ـ عوالي اللآلئ، ج1، ص75.
[11] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[12] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 162.
[13] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.
[14] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[15] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[16] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 62.
[17] ـ مفاتيح الجنان، تعقيب نماز عصر.
[18] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 162.
[19] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص274.
[20] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 82.
[21] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 28.
[22] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.
[23] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 14.
[24] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 129.
[25] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 45.
[26] ـ سورهٴ رحمن، آيهٴ 46.
[27] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 40.
[28] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 40.
[29] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 50.
[30] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.
[31] ـ صحيفه سجاديه، دعاي 36.
[32] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 33.
[33] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 18.
[34] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 9.
[35] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 13.
[36] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 9.
[37] ـ سورهٴ رحمن، آيهٴ 46.
[38] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[39] ـ سورهٴ فجر، آيات 29 و 30.
[40] ـ سورهٴ رحمن، آيهٴ 62.
[41] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[42] ـ سورهٴ قمر، آيات 54 و 55.
[43] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 89.
[44] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 28.
[45] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 48.
[46] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 70.
[47] ـ نهجالبلاغه، حكمت 147.
[48] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 128.
[49] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 128.
[50] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 67.
[51] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 21.