اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ(۵۳) إِن نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ(۵٤) مِن دُونِهِ فَكِيدُونِي جَميعاً ثُمَّ لاَ تُنْظِرُونِ(۵۵) إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ(۵۶)﴾
بعد از اينكه حضرت نوح(سلام الله عليه) هم دعوت و هم دعواي خود را ارائه كرد هم بيان فرمود كه توحيد عبادي حقّ است ﴿لا ريب فيه﴾[1] و هم مسئلهٴ وحي و نبوّت حقّ است ﴿و لا ريب فيها﴾[2] پاسخي كه عاد به حضرت هود ارائه كرد اين بود گفتند شما دليلي اقامه نكرديد درحاليكه در همان آيهٴ 37 فرمود ﴿و تلك عاد جحدوا بايات ربهم﴾[3] كه خواهد آمد بعد گفتند ما دست از آلههٴمان برنميداريم در موارد ديگر مشركان را به دو قسم تقسيم فرمود گروهي كه اكثريّت اهل شرك را تشكيل ميدهند همان عوام مشركند و تودهٴ مردم شرك است كه ميگفتند ﴿انا وجدنا آبائنا علي أمةٍ﴾[4] و عدّهاي كه محقّقان اهل وثنيّت بودند ميگفتند اين يك كاري است مورد پسند خدا چرا براي اينكه خدا ميداند كه ما اين كارها را ميكنيم و ميتواند جلوي اين كارها را بگيرد و چون ما را آزاد گذاشته است و جلوي ما را نگرفته معلوم ميشود حقّ است ﴿لو شاء الله ما اشركنا و لا آبائنا و لا حرمنا من شيء﴾[5] حالا خوب بررسي كنيد ببينيد اين حرفها همان حرفهايي است كه بعضيها امروز ميگويند يا نميگويند؟ گروه سوّم كه اقلّي بودند و رهبران سياسي بودند و زراندوز بودند همان محقّقانشان را اجير كرده بودند هم اين تودهٴ مردم را راه انداختند آنها هميشه از همين بساطها ارتزاق ميكنند چه اينكه جريان كليد داري كعبه را كه بتكده شده بود خريد و فروش ميكردند آنها نه به خدا معتقد بودند نه به بتها آنها كه پشت پرده اين كارها را ميكردند شما مستحضريد در جريان خريد و فروش حقّ التوليه كعبه روي همان پشت بام كعبه سفرهٴ قمار پهن كرده بودند و حقّ التوليه را ميباختند و ميبردند همين مشركين همين نه اين جزء محقّقان شرك بودند و نه جزء تودهٴ مردم آنها كه هر دو را به بازي گرفتند اليوم هم همينطور است خوب منتها آنها كم بودند نام آنها در قرآن خيلي به صورت شفاف و تكرار نيامده امّا پژوهشگران اهل وثنيّت و شرك و تودهٴ مردم تا حدودي قابل توجّه بودند قرآن حرفهاي اينها را زياد نقل كرد مخصوصاً حرف تودهٴ مردم در اينجا سخن آنها كه ما چرا دست از آلهه برنميداريم نقل نفرمود فقط همين سه چهار جمله را از آنها نقل كرد كه يكي اينكه ما دست از آلههٴمان برنميداريم اين يك اين راجع به توحيد و دعوت توحيد و به تو هم ايمان نميآوريم اين راجع به دعواي تو، تو يك دعوا و ادّعايي داشتي كه رسول خدايي ما قبول نداريم تو ما را به توحيد و نفي شرك فرا خواندي آن هم قبول نداريم حرف ما دربارهٴ تو اين است كه تو ـ معاذالله ـ ديوانهاي حالا امروز ميگويند متحجّر هستند جامدند مرتجع هستند آن روز ميگفتند مجنون هستند سفيه هستند ﴿ان نقول الا اعتراك بعض آلهتنا بسوء﴾ اينها سه چهار حرفي بود كه مشركين داشتند وجود مبارك هود(سلام الله عليه) بعد از اينكه اتمام حجّت فرمود براي اينكه حرف پاياني را بزنند و براي قيامت حرفي براي گفتن داشته باشد يك سخني با ذات اقدس إله در ميان گذاشت يك سخني هم با اينها هود(سلام الله عليه) فرمود كه ﴿اني اشهد الله﴾ من خدا را شاهد ميگيرم كه حجّت خدا را ابلاغ كردم گفت فردا كه محكمهٴ عدل خدا است خدا شاهد باشد من حرفهايم را گفتم اين يك و شما را هم شاهد ميگيرم ﴿واشهدوا﴾ شما هم شاهد باشيد كه من از بت پرستي بيزارم ما هرگز ساكت نبوديم امضا نكرديم نپذيرفتيم نپرستيديم بلكه نهي كرديم منع كرديم و مانند آن ﴿واشهدوا اني بريء مما تشركون ٭ من دونه﴾ شما هم شاهد باشيد كه من تبرّي دارم اين برائت از شرك و مشركان جزء برنامههاي رسمي انبيا است در اينجا چند مطلب است يكي اينكه شهادت ذات اقدس إله يعني چه؟ دوّم اينكه شهادت اينها با اينكه مسئلهٴ معاد و قيامت را منكرند يعني چه؟ سوّم اينكه چه فرق است بين شهادتي كه اينجا مطرح است با شهادتي كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ رعد مطرح است شهادتي كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ رعد مطرح است براي تتميم حجّت است يعني دليل من به نصاب ميرسد ادّعا فرمود، فرمود من پيغمبر خدا هستم خوب كي شاهد اين دعواي تو است تو كه مدعي هستي مدعي بايد بيّنه اقامه بكند كي شاهد است كه تو پيغمبر هستي اينها هم كه نميپذيرفتند مشركان ميگفتند و كافران ميگفتند تو پيامبر نيستي در آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ رعد اين است كه ﴿و يقول الذين كفروا لست مرسلا﴾[6] پس آنها ميشوند منكر و وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميشود مدعي خوب مدعي بايد بيّنه اقامه كند منكر را انكار كافي نيست ﴿و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفيٰ بالله شهيداً﴾[7] شما كه خدا را قبول داريد چون مشركين خدا را قبول داشتند به عنوان واجب الوجود قبول داشتند به عنوان خالق كل قبول داشتند به عنوان ربّ الارباب قبول داشتند منتها در ربوبيّت مقطعي مشكل داشتند آن آيات ﴿و لئن سألتهم من خلق السّمٰوات و الأرض ليقولن الله﴾[8] هم تأييد ميكند فرمود خدا را شما قبول داريد خدا شهادت داد كه من پيغمبر هستم ﴿قل كفي بالله شهيداً﴾[9] نه يعني خدا ميداند اين خدا ميداند بمنزلهٴ پيشنهاد كفايت مذاكرات است آنها ميگويند نه اينطور كه تو ميگويي نيست و خدا اينجور نميداند جور ديگر ميداند اين كه در مقام احتجاج سودمند نيست آن كسي كه ميگويد خدا ميداند يعني كفايت مذاكرات را دارد پيشنهاد ميدهد يعني ديگر حرفي براي گفتن ندارد آنهايي كه مظلومانه ميخواهند صحنه را ترك كنند ميگويند بالأخره خدا ميداند يعني يوم القيامه خدا رسيدگي ميكند امّا الان چه؟ الان حرفي براي گفتن ندارند وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اينچنين نيست هنوز همچنان در ميدان احتجاج است و مناظره است و دعوايش را تكرار ميكند و مبارز طلب ميكند و فرمود من پيغمبر هستم ادّعا ميكنم شاهدت كيست؟ خدا خدا شهادت داده من پيامبرم براي اينكه نامهٴ خود كلام خود همه چيز را به دست من داد خوب اين كلام او است ديگر اگر او مرا پيامبر نميدانست كه نامهاش را كتابش را به دست من نميداد ميگوييد حرف او نيست مثل اين بياوريد ميگوييد كتاب او نيست مثل اين بياوريد همين يك دانه شاهد كافي است ﴿قل كفيٰ بالله شهيدا﴾[10] خوب اگر شما خدا را قبول داريد خدا شهادت داد كه من پيامبر هستم براي اينكه همهٴ كلمات و كتاب و خصوصيّاتش را به دست من داد خوب پس از طرف او آمدم ديگر اگر من از طرف او نيامدم پس چرا نامهٴ او به دست من است ميگوييد نامهٴ او نيست من خودم آوردم شما هم مثل اين بياوريد من كه يك نفر هستم و درس نخوانده شما همهٴ درس خواندههاتان جمع بشوند مثل اين بياورند اين احتجاج است اين از سنخ كفايت مذاكرات نيست امّا در اينجا وجود مبارك هود از سنخ كفايت مذاكرات است فرمود ما كه بيّنات را آورديم ادله را آورديم دعوت را گفتيم دعوا را گفتيم شما كه نميپذيريد بالأخره خداي سبحان شاهد باشد كه ما كارمان را كرديم شما هم شاهد باشيد كه ما كارمان را كرديم شهادت گرچه در ظرف تحمّل سودآور نيست ولي در ظرف ادا سود آور است يك كسي كه صحنه را مشاهده ميكند در آن حين مشاهدهٴ صحنه كه عدّهٴ زيادي ميبينند سودي براي مظلوم ندارد براي اينكه آنجا كه محكمهٴ داوري نيست ولي مشاهدهٴ شاهدان عيني براي مظلوم در محكمه سود آور است وجود مبارك هود(سلام الله عليه) فرمود گرچه شما محكمه را قبول نداريد قيامت را قبول نداريد ولي ميآورنتان شما را ميآورند از شما سؤال ميكنند شما اين صحنه را گواهي بدهيد شاهد باشيد من نسبت به برائت مشركين كم نياوردم ﴿واشهدوا اني برئٌ مما تشركون ٭ من دونه﴾ خوب پس شهادت دو قسم است يك قسم براي تتميم حجّت است نظير بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ رعد يك مقدار هم براي پايان كفايت مذاكرات و شهادت در قيامت و كه در روز ادا نه در روز تحمّل در روز ادا شما مشكل قيامت را حل كنيد بالأخره از شما سؤال ميكنند ديگر شهادت بدهيد جريان سورهٴ مباركهٴ رعد مثل محكمهٴ قيامت است در محكمهٴ قيامت طرفين را حاضر ميكنند شاهد و مدعي و منكر و بيّنه و همه را احضار ميكنند تا حقّ روشن بشود اين جا هم جريان محاكمه و محاجّه و مناظره و محكمهٴ عقل و عدل است همانطوري كه شهادت شاهد در محكمه نافع است در ميدان مناظره و مجادله و گفتگو هم نافع است پس هر دو شهادت نافع است و هر دو به لحاظ محكمه است منتها محكمهٴ پايان سورهٴ رعد در دنيا است محكمهٴ آيهٴ محل بحث سورهٴ هود به لحاظ آخرت است چون اين محكمه به لحاظ آخرت است مشركين را هم در اين استشهاد شركت داده است فرمود﴿و اشهدوا﴾ شما هم شاهد باشيد كه ﴿اني بريءٌ مما تشركون ٭ من دونه﴾ خوب
و امّا اينكه در خلال بحثهاي قبل گفته شد به اينكه نود درصد مسائل را اعتقاد به معاد و وحي و نبوّت تأمين ميكند براي اين است كه گرچه عقل بسياري از خطوط كلي را درك ميكند مسائل حقوقي را درك ميكند دربارهٴ عقايد درك ميكند دربارهٴ اخلاقيّات درك ميكند مسائل حقوقي را درك ميكند امّا كل اينها جزء مسائل خطوط كلي است اولاً و نسبت به آنچه را كه درك نميكند خيلي ناچيز است ثانياً انواع و اقسام غذاهايي كه در عالم هست حيواناتي كه در دريا هست پرندههايي كه در فضا هست حيواناتي كه جنبندهاي كه روي زمين هست كدامهايشان حلال گوشت هستند كدامهايشان حرام گوشت هستند اصلاً عقل دسترسي ندارند به اينها چه كاري حلال است چه كاري حلال نيست ميراث چگونه است نكاح چگونه است چه بايد بكنند و چه لفظي را بگويند كه دوتا نامحرم محرم بشوند صدها و هزارها مسائل است كه عقل اصلاً اينها را درك نميكند جرئيّات را اين تازه مسئلهٴ ادراك قسمت مهمّ آن است كه حالا درك كرد حالا عقل درك كرد حالا آن چيزهايي كه عقل درك ميكند ضامن اجرايش چيست؟ اين يك لذّت نقد ميطلبد اين نگاه به نامحرم براي او لذيذ است صرف نظر نميكند چيزي كه جلوي او را ميگيرد ﴿قل للمؤمنين يغضّوا من أبصارهم﴾[11] است ﴿يعلم خائنة الأعين و ما تخفي الصدور و الله﴾[12] است آن اگر نباشد چه چيزي رادع او است دست به مال مردم هم زده حب جاه و امثال ذلك حب رياست و حب جاه و مقام و امثال ذلك كه دامن گير عقل بشري است او را كه رها نميكنند تنها چيزي كه جلوي انسان را ميگيرد كه گناه نكند اين است كه بداند يك حسابي هست يك كتابي هست بالأخره در روز قيامت در حضور ديگران بايد پاسخ بگويد ديگر اين نود درصد به بركت قيامت است اگر در سورهٴ صاد دارد ﴿ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب﴾[13] سرّش همين است تعليل قرآن كريم اين نيست كه اينها چون عاقل نيستند تعليلش اين است كه اينها معاد را فراموش كردند خوب حالا اگر كسي بداند بد است خوب بله بد است اين كار كار بدي است امّا چه ميشود چرا از اين لذّت نقد بگذرد چرا مال مردم را نگيرد چرا به حقّ مردم تجاوز نكند چي جلوي او را ميگيرد پس هم در بعد انديشه مشكل كمبود هست و هم در بعد انگيزه كه مشكلش صد در صد است بنابراين تنها چيزي كه جلوي انسان را ميگيرد كه دست به گناه نزند همان مسئلهٴ ياد معاد است امّا آنچه كه دربارهٴ مرحوم بوعلي گفته كه ايشان مشكلاتشان را با نماز حل ميكردند خود ايشان و امثال ايشان ميگويند ما آدمهاي عادي هستيم ما محتاج به معصوم هستيم ما هزارها اشتباه داريم بيشترين دليل براي ضرورت وحي و نبوت و رسالت را همين حكما اقامه كردهاند كه ماها كه تازه جزء خوبهاي اينها هستيم بيشتر از ديگران ميفهميم هزارها اشتباه داريم يك كسي بايد باشد كه معصوم باشد آن بيان لطيف مرحوم بوعلي در الهيات شفا خيلي عميق تر است سخنان مرحوم صدوق است مرحوم صدوق يك غفلتي دارند در جريان سهو النبي كه ـ معاذالله ـ انبيا اشتباه ميكنند حالا بعد خواستند اين سهو را به اسها برگردانند خيال ميكردند كه مثلاً اين بار انبيا را كم كردند درحاليكه اين بار را به دوش ذات اقدس إله بردند كه بدتر از سهو النبي است اسهاء الهي بدتر از سهو النبي است امّا اين بزرگوار در الهيات شفا دارد ﴿الأنبيا الذين لا يعطون من جهة غلطا و لا سهوا﴾ اين است اگر حمايت اينها از عصمت حكما و ضرورت وجود انسان كامل نبود نه متكلمين قدرتي داشتند نه مهندسين.
اينها ميگويند ما جزء خوبهاي بشر هستيم هزارها اشتباه داريم هزارها چيز را نميفهميم چه رسد به افراد عادي براي ما داشتن وحي و نبوت مثل هواي شفّاف ضروري است كه اگر وحيي نباشد نبوّتي نباشد رسالتي نباشد ما حقّ حيات نداريم قدرت نفس كشيدن نداريم هزار بركات فراواني البتّه از نماز و دعا و توسل گرفتيم و چون معصوم نيستيم خيلي از جاها اشتباه ميكنيم حالا اين جا كه فرمود ﴿اني اشهد الله و اشهدوا اني بريء مما تشركون ٭ من دونه﴾ بعد فرمود به اينكه حالا كه محاجّه تمام شد اكنون كه مناظرهٴ فرهنگي و مجاهدهٴ فرهنگي و گفتگوي فرهنگي تمام شد ميدان عمل است و مبارزه هر كاري از دستتان برميآيد بكنيد من دست از حرفم برنميدارم شما هم كه برهاني نداريد فقط ميتوانيد بتازيد هر كاري از دستتان برميآيد بكنيد فرمود ﴿فكيدوني جميعا﴾ اين ﴿جميعاً﴾ نه يعني همهٴ شما همهٴ شما به علاوه آلههٴتان چون شما هر وقت گير كرديد مشكل شديد متوسّل ميشويد به آلههٴتان از آلههٴتان هم كمك بگيريد آخر شما نگفتيد ﴿ان نقول الا اعتراك بعض آلهتنا﴾ حالا برويد از همهٴ آلهه كمك بگيريد نيروهاي خودتان را جمع بكنيد نيروهاي آلهه را هم جمع بكنيد آن دو تا جمع را هم باهم جمع بكنيد ببينيم چه ميكنيد شما كه ميگوييد ﴿ان نقول الا اعتراك بعض آلهتنا بسوءٍ﴾ حالا برويد از همهٴ آلهه كمك بگيريد از همهٴ همفكرانتان هم مددبگيريد ببينيم چه ميكنيد اين بيان را قبلاً انبياي ديگر هم فرمودند وجود مبارك نوح هم طبق آيهٴ 71 سورهٴ يونس هم فرمود ﴿فعلي الله توكّلت فأجمعوا أمركم و شركاءكم ثم لا لكن أمركم عليكم غمّةً ثمّ اقوا إليَّ و لا تنظرون﴾[14] مرا مهلت ندهيد ببينيم چه ميكنيد شما و آلههٴتان در جريان تحدّي هم وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به بتپرستها فرمود ﴿و اَدْعوا شهداءكم من دون الله﴾[15] هر كسي بالأخره شاهد حرف شما است هم بتهايتان را به كمك دعوت كنيد هم صاحبنظرانتان را در اينگونه از مبارزات ببينيم از مجموعتان چه كاري ساخته است ﴿فكيدوني جميعا﴾ همهٴتان با من از راه كيد و مكر و حيله و نقشه رفتار كنيد و من را مهلت ندهيد ببينيم چه ميكنيد من از اين طرف به يك پناهگاه مراجعه كردم ﴿اني توكلت علي الله ربي و ربكم﴾ من به الله اين حدّ وسط است دوتا حدّ وسط است و دوتا برهان هم هست در مسئله ذات اقدس إله منشأ جميع كمالات است هر كس به ذات اقدس إله تكيه كند او را وكيل بگيرد پيروز است من هم خدا را وكيل گرفتم اين حدّ وسط روي الله بودن حدّ وسط برهان دوّم ربوبيّت است منتها تصريح فرمود كه هم ربّ من است هم ربّ شما شما نميدانيد در تحت تدبير كه هستيد خوب هر مربوبي اگر كار را به ربّ خود واگذار كند ربّ خود را وكيل بگيرد يعني توكّل كرد يعني وكيل بگيرد آن ربّ عليم قدير حكيم عادل مشكل متوكل خود را حل ميكند و خدا هم مشكل ما را حل ميكند بعد هم برهان عام را اقامه كرده است بايد بخوانيم ﴿اني توكلت﴾ بر چي؟ ﴿علي الله﴾ اين حدّ وسط كه ربّ من است و ربّ شما است بنابراين اين توكّل من سودآور است چه اينكه همين توكّل را در آيات ديگر بازگو فرمودند از اين جهت من به ذات اقدس إله متوكّل هستم آن وقت مبارزات هم شروع ميشود اساس برهان اين است كه ديگر از آن به بعد با واو ذكر نفرمود فرمود اينكه من توكّل ميكنم براي اينكه همهٴ ما نه تنها مخلوق او هستيم كه او ما را خلق كرده و ما را روزي ميدهد بلكه همهٴ ما متحرّكاني هستيم كه پيشانوي همهٴ ما زمام همهٴ ما به دست او است اگر كسي اين معنا را بفهمد كه زمام همه به دست او است ميكوشد تشريع را با تكوين منطبق كند اعمال عبادي خود را هم به دستور او انجام بدهد اختيارات خود را به قوانين او عرضه كند كه اين تطابق شريعت است با تكوين و موفّق هم هست اگر بخواهد سرپيچي كند و شريعت را با تكوين تطبيق نكند زمام خودش را به دست ديگري بدهد ديگري بر او سوار ميشود اينجا ذات اقدس إله همه را مستقيماً بر سبيل صراط مستقيم به مقصد ميرساند باري از كسي نميخواهد توقّعي هم ندارد ﴿ان الله هو الرزّاق ذو القوّة المتين﴾ اين همانطوري كه انبيا ميگويند ما از شما چيزي طلب نميكنيم ذات اقدس إله هم پيشاپيش فرمود ما كه از شما چيزي نخواستيم ما همهٴ خواستههاي شما را تأمين ميكنيم آيهٴ 57 سورهٴ مباركهٴ ذاريات اين است كه ﴿و ما خلقت الجن و الإنس الا ليعبدون ٭ ما أريد منهم من رزقٍ و ما أريد أن يطعمون﴾[16] از بشر كه كاري ساخته نيست چيزي هم از بشر نميخواهيم نميخواهيم كاري براي ما انجام بدهد ﴿ان الله هو الرزّاق ذو القوّة المتين﴾[17] همين بيان نوراني را كه ذات اقدس إله دارد كه ما از شما چيزي نميخواهيم خلفاي خدا پيامبران الهي هم از مردم چيزي نميخواهند همان حرف را ميزنند ميگويند ﴿ان اسئلكم عليه اجرا ان الله لذي القربي﴾ و مانند آن كه حضرت رسول فرمود خوب بنابراين خداي سبحان بدون اينكه از انسان كمكي چيزي طلب بكند تمام زحمات او را به دست مدبّرات امر ميسپارد و او را به مقصد ميرساند اگر كسي به سوء اختيار خود بيراهه رفته است آنگاه ذات اقدس إله ميفرمايد اگر ما را رها كردند به سراغ ديگران رفتند بايد سواري بدهند آيهٴ 62 سورهٴ اسراء اين است كه شيطان به ذات اقدس إله ميگويد ﴿أأسْجد لمن خلقت طيناً ٭ قال أرايتك هذا الّذي كرّمت علي لئن أخّرتن إليٰ يوم القيامة لأحتنكنَّ ذريته إلا قليلاً﴾[18] اگر به من مهلت بدهي من از اينها سواري ميگيرم احتناك كردن يعني حنك و تحت حنك اينها دست من است يك اسب سوار يك سوار كار حنك اسب و تحت حنك اسب دست او است اين قسمت زير گلو را ميگويند حنك آن افساري كه بستند به گردنش و حنكش به دست سوار كار دادند ميگويند سوار كار احتناك كرده است شيطان گفت من سوارشان ميشوم اينها مركوب من هستند من حنك اينها را ميگيريم تحت حنك اينها را ميگيريم هر جا هم بخواهم ميبرم ﴿لأحتنكنَّ ذريته﴾[19] خوب چقدر فرق است كه انسان زمام خودش را به دست كسي بدهد كه از او سواري ميخواهد بعد مستقيماً ﴿كتب عليه انه من تولاّه فأنّه يضلّه وَ يهديه إلي عذاب السّعير﴾[20] يا نه زمام خودش را به دست كسي بدهد كه علي صراط مستقيم است وجود مبارك هود ميفرمايد ﴿ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها﴾ همه در يك مسير دارند حركت ميكنند اگر كسي برگردد مثل اينكه در جهت خلاف اين رود كبير دارد شنا ميكند اين خودش را خسته مي كند اگر همهٴ موجودات زمامشان را خدا دارد و خداي سبحان علي صراط مستقيم دارد هدايتشان ميكند كسي كج راهه برود با همه در جنگ است يك مختصري دست و پا ميزند و خسته ميشود و ميافتد وجود مبارك نوح به اينها هم فرمود شما داريد در جهت خلاف اين رود كبير همگاني شنا ميكنيد ﴿ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها﴾ اين برهان حضرت هود است كه من چرا بر خدا توكّل كردم برهان اوّلش تام بود برهان دوّمش تام بود اين برهان سوّم تفصيل همان برهان اوّل و دوّم است
سؤال ...
جواب: خوب حالا آن مقداري كه در سورهٴ مباركهٴ هود آمده است احتجاجش همان است البتّه بخشهاي ديگر در سورههاي ديگر هست به مقداري كه حجّت بالغ بشود ديگر ﴿لله البالغة﴾[21] اگر بالغ نشد بايد گفتگو ادامه پيدا كند ديگر كه بالأخره ﴿ليهلك من هلك عن بينةٍ و يحيي من حيَّ عن بينة﴾[22] بشود ديگر خوب
﴿ما من دابة الا هو﴾ ذات اقدس إله ﴿آخذ بناصيتها﴾ اين يك تمثيل است و نه تعيين آن بخشي از موي سر كه به جبهه ميريزد آن را به او ميگويند ناصية همهٴ جنبندهها كه اينطور نيستند همهٴ حيوانات كه اينطور نيستند كه سرشان مو داشته باشد بخشي از موي سرشان به پيشانو بريزد و او را بگويند ناصيه امّا اين يك تمثيل است يعني زمام يعني افسار يعني افسري اينها دست او است اينچنين نيست كه حالا همهٴ انسانها ناصيه داشته باشند يعني موي سرشان آنقدر بلند باشد يك بريزد به پيشانو دو آن وقت انسان اين موي طولاني ريخته ميشوند را پيشاني را بكشند بگويد ناصيهاش را بدست گرفته اين سه اين طور نيست اين يك تمثيلي است كنايه از آن است كه زمامش و اختيارش به دست خداي سبحان است
سؤال ...
جواب: نه تفويض محال است امّا به ديگري ميگويد تو اين را به آن سمت ببر و فوق آن ديگري خودش دارد يعني آن ديگري اگر زمام كسي را گرفته دست و زمام و زمامداري هر سه در تحت قدرت بي كران خداي سبحان است خدا دست بردارد بنام تفويض كاري را به غير خود واگذار كند چه انسان چه فلك چه ملك چنين كاري محال است چون او حقّ هم حقيقت نامتناهي قابل تقطيع نيست كه يك جا فيض خدا باشد يك جا نباشد يك جا حضور باشد يك جا نباشد و مانند آن خوب ﴿ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها﴾ اينكه فرمود ﴿آخذ بناصيتها﴾ نه نظير آن است كه زمام يك اسبي را يك كسي ميگيرد ولي در دو حاشيهٴ اسب حضور ندارد يا در پشت سر اسب حضور ندارد اين طور نيست اين دابّهها وقتي يك زمامدار دارند آن زمامدار قائد اينها است پيشاپيش حركت ميكند و زمامشان را ميكشد امّا ديگر در دو پهلو نيست در پشت سر هم نيست ولي ذات اقدس إله در عين حال كه آخذ ناصيهٴ هر جنبنده است در دو پهلوي او هست در بالا و پايين او هست در پشت سر او هم هست كه ﴿وَ نسوق المجرمين إلي جهنم ورداً﴾[23] فرمود ما همانطوري كه اينها را از جلو ميكشيم از پشت سر هم اينها را به جهنّم هي ميكنيم چون همان كه قائد است سائق است همان كه سائق است قائد است چون ﴿والله من ورائهم محيطٌ﴾[24] اگر يك حقيقت محيط محض بود هم در اَمام و خلف هست هم در يمين و يسار هست هم در علو و سفل كه «في علوه و ان وفي دنوه عال»[25] جايي از او خالي نيست اين مفهوم ندارد كه ﴿هو آخذ بناصيتها﴾ فقط و ديگر سائق نباشد نه در عين حال كه ﴿آخذ بناصيتها﴾ سائق هم هست با او هم هست به هر سمتي هم كه بخواهد ميبرد و هدايت ميكند ﴿ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم﴾ خوب
سؤالي كه از حضرت نوح مطرح است اين است كه بسيار خوب همه را او آفريد همه را او زمامداري ميكند امّا خوب كجا ميبرد چگونه ميبرد فرمود به راه راست ميبرد اين صراط مستقيم صراط تكوين است لذا با نكره به صورت نكره و با تنوين ذكر شده است آن صراط مستقيمي كه در سورهٴ فاتحه مطلوب همهٴ ما است ﴿اهدنا الصراط المستقيم﴾[26] آن بزرگراهي است كه مستقيم به بهشت ميرسد مار و عقرب را هم علي صراط مستقيم ميبرند يعني تمام كارهاي اينها زاد و ولد اينها نكاح اينها اكل و شرب اينها جامه دربر كردن اينها پوست و پوسته عوض كردن اينها همه روي اصول علمي است آنهايي كه مار شناسند عقرب شناسند مثل طاووس شناسي طيهو شناسي فلان ستاره شناسي فلان سنگ شناسي همه بر اساس نظم و علم است نظم ... ميشود صراط مستقيم امّا اينچنين نيست كه همهٴ اينها بهشت بروند آنجا كه نظم دقيق علمي است صراط مستقيم است آنجا كه كج راهه است معلوم نيست پايانش چيست ميشود سبيل الغي فرمود همهٴ موجودات يك نظم عالمانه و حكيمانه دارند هيچ كدام بيراهه نميروند اگر علم است اگر نظم است اگر دقّت رياضي است خوب ميشود صراط مستقيم ديگر ولي بعضي به بهشت ميروند بعضي جهنّم ميروند بعضي اصلاً اهل اين عالمها نيستند امّا انسان در بين اين صراطها كه نظم علمي دارد يك بزرگراهي مخصوص انسان است كه مستقيماً به بهشت ختم ميشود اين همان است كه با الف و لام ميخوانيم ﴿اهدنا﴾[27] آن ﴿الصراط المستقيم﴾[28] را آن بزرگراه را كه ورود به آن همان و رسيدن به بهشت همان ما آن را ميخواهيم در بين اين راههايي كه چنين راهها اينطور نيست كه همه شان بشوند بهشت صراط مستقيم انسان با صراط مستقيم مار و عقرب فرق دارد اگر يك كسي دهها سال زحمت بكشد آن نظم رياضي سازمان يافتهٴ مار و عقرب را ارزيابي بكند ميبيند هنوز كم آورده اين معناي نظم رياضي صراط مستقيم است امّا اينچنين نيست كه حالا اين برود بهشت و با انبيا و اوليا محشور بشود كه انسان هم همينطور است يعني با نظم رياضي است لكن بايد شريعتش را با تكوين تطبيق بكند اين چنين نيست كه هر كاري را كه دلش خواست انجام بدهد آن ﴿الصراط المستقيم﴾[29] را ميطلبد كه مستقيماً او را به بهشت منتهي كنند
حالا شما ببينيد حرفي كه امروز بعضي از متجدّدان دارند همان حرف قوم عاد و ثمود است يا نه؟ اينها ميگويند عقل بشر كافي است اينها ميگويند بشر آزاد است و خدا بشر را آزاد آفريد گاهي هم به ﴿لا اكراه في الدين﴾[30] تمسك ميكنند خوب اين همان جدال باطل و مراي باطل و مغالطهٴ قوم عاد و ثمود نيست خداي سبحان بله انسان را در نظام تكوين آزاد آفريد فرمود انسان يك موجود مجبوري نيست هر راهي كه ميخواست انتخاب بكند بكند يعني ميتواند خواست بكند يعني تكويناً ميتواند بكند يعني تكويناً قدرت انتخاب دارد تكويناً در صلاحيّت او است يعني تكويناً امّا كدام برايش خوب است كدام برايش بد است هر دو يكسان است؟ خير همين خدايي كه ميفرمايد ﴿لاا كراه في الدين﴾ چون ﴿قد تبين الرّشد من الغيّ﴾[31] همين خدايي كه ميفرمايد ﴿قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر﴾[32] همين خدايي كه ميفرمايد ﴿انا هديناه السبيل﴾[33] ﴿و هديناه النّجدين﴾[34] ﴿إنا هديناه السبيل إما شاكراً و إما كفوراً﴾[35] همين خدا دستور به گير و بند ميدهد ﴿خذوه فغلّوه ٭ ثم الجحيم صلُّوه ٭ ثم في سلسلةٍ ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه﴾[36] خوب اگر انسان آزاد است اين بگير و ببند چيست اين همان خَلطي كه قوم عاد و ثمود كردند بين ارادهٴ تكوين و تشريع آزادي تشريع و تكوين اينها هم ميكنند ذات اقدس إله انسان را خلقتاً آزاد آفريد چون كمالش در اين است او اگر مجبور بود راه خير را طي كند كه كمالي نبود او اگر مضطربود كه راه شرّ را طي كند كه انتخاب درستي نبود او را آزاد آفريد عقل را از درون وحي را از بيرون مشخص كرده است براي او كه چه بد است چه خوب است در چنين فضايي اگر كسي به سوء اختيار خودش كج راهه برود آن بگير و ببند شروع ميشود و در چنين فضايي اگر كسي به حسن اختيار خودش به راه راست برود فرشتگان را به استقبال او ميآورند ﴿سلام عليكم طبتم فادْخلوها خالدين﴾[37]
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[2] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 21.
[3] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 59.
[4] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[6] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 43.
[7] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 43.
[8] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 38.
[9] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 43.
[10] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 43.
[11] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 30.
[12] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 19.
[13] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 26.
[14] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 71.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[16] ـ سورهٴ ذاريات، آيات 56 ـ 57.
[17] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 58.
[18] ـ سورهٴ إسراء، آيات 61 ـ 62.
[19] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 62.
[20] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 4.
[21] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 149.
[22] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[23] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 86.
[24] ـ سورهٴ بروج، آيهٴ 20.
[25] ـ بحار الانوار، ج 87، ص 189.
[26] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 6.
[27] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 6.
[28] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 6.
[29] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 6.
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[32] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
[33] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 3.
[34] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 10.
[35] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 3.
[36] ـ سورهٴ حاقه، آيات 30 ـ 32.
[37] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 73.