اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (٤۱) وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالجِبَالِ وَنَادَي نوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلاَ تُكُن مَعَ الكَافِرِينَ (٤۲) قَالَ سَآوِي إِلَي جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ المَاءِ قَالَ لاَ عَاصِمَ اليَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا المَوْجُ فَكَانَ مِنَ المُغْرَقِينَ (٤۳) وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَماءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ المَاءُ وَقُضِي الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلي الجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (٤٤) وَنَادَي نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الحَاكِمِينَ (٤۵) قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْالنِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الجَاهِلِينَ (٤۶) قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْني أَكُن مِنَ الخَاسِرِينَ (٤۷)﴾
اين بخش از آيات كه مقداري از آنها قبلاً تفسير شد برخي از نكات آنها مانده است و آن اينكه در جريان مجريٰ و مرسيٰ مُجريٰ و مُرسيٰ، مَجريٰ و مُرسيٰ چندين قرائت هست به فتح هر دو به ضم هر دو به فتح اول و ضم دوم كه قرائت معروف است براي هر كدام هم حجت اقامه كردند قرائت معروف كه همين مَجريٰ است حجت آنها اين است كه اگر مُجريٰ باشد كه بالاخره يا اسم مكان يا مصدر ميميِ باب افعال باشد بايد فعلش هم مناسب با خودش باشد در حالي كه فعل ثلاثي مجرد است نه ثلاثي مزيد فعلش اين است «و هي تجري بهم» نه تُجريهم چون فعلش ثلاثي مجرد است پس مصدر ميمياش يا اسم مكانش هم بايد مَجريٰ باشد اما مُرسيٰ براي اينكه در قرآن كريم غالباً آنچه كه به خداي سبحان اسناد داده شده است باب افعال است «ارسينا» ما ارسا كرديم مائي را آنكه متعلق ارساست راسي است فرمود ﴿و جعلنا فيها رواسي﴾[1] اما آنچه كه خودش به خداي سبحان هست ارسا اسناد ميدهد بنابراين اولا همين قرائت معروف است كه به فتح مَجريٰ او به ضم مُرسيٰ باشد آن وجوه تجويدي كه گفته شد احياناً آن امالهها جزء استحسانات است نه جزء حجتهاي شرعي ﴿بسم الله مجريٰها و مرسيٰها ان ربي لغفور رحيم﴾.
مطلب ديگر آن است كه گاهي خداي سبحان كار را به كشتي نسبت ميدهد گاهي به زمين نسبت ميدهد گاهي به آسمان نسبت ميدهد گاهي به نوح(سلام الله عليه) نسبت ميدهد گاهي همه اين كارها را به خودش اسناد ميدهد معلوم ميشود آنچه را كه به موجودات امكاني نسبت ميدهد از باب ابزار كارند وسايل كارند فاعل حقيقي همان رب العالمين است در اين بخش از آيات فرمود نوح(سلام الله عليه) به آنها گفته است كه ﴿اركبوا﴾ نوح به آنها دستور داد ﴿وَ قال اركبوا فيها﴾ شما سوار كشتي بشويد در بخشهاي ديگر نظير سورهٴ مباركهٴ حاقه آيه يازده اين است كه ﴿انا لما طغي الماء حملناكم في الجارية﴾[2] ما شما را سوار كشتي كرديم نه اينكه خودتان سوار شده باشيد خب در آن فضا قدرتِ بر سوار شدن توفيقِ سوار شدن تشخيص راه اساسي اين كار عادي نبود فرمود ﴿انا لما طغي الماء حملناكم في الجارية﴾[3] ما شما را در اين كشتي سوار كرديم همانطوري كه اتومبيل را ميگويند سياره هواپيما را ميگويند طياره سفينه را هم ميگويند جاريه اينها جواري در بحرند در قرآن از اينها به عنوان جواري ياد ميشود فرمود ما شما را اين كار را كرديم اينجا هم ميفرمايد نوح(سلام الله عليه) گفته سوار بشويد ولي در حقيقت ما شما را سوار كرديم ﴿و هي تجري بهم في موج كالجبال و نادي نوح ابنه﴾ بعضي از قرائتها دارد ﴿نادي نوح ابنها﴾ اشاره به اينكه اين پسر عيال نوح بود نه پسر خود نوح اما خب قرائت معروف همين است كه ضمير مضاف اليه مذكّر است نه مؤنّث ﴿و نادي نوح ابنه و كان في معزل﴾ حاضر نبود كه در جمع حضرت نوح و مانند آن باشد اما اينكه گاهي سؤال ميشود كه اين حيواناتي كه در كشتي نوح(سلام الله عليه) بودند انواع و اقسام اين حيوانات گزنده و سمّي چگونه باهم ساختند و چگونه به انسان حمله نكردند و اين آيا تأييد نميكند آنچه را كه در زمان حضرت حجت(سلام الله عليه) ميگويند حيوانات آسيبي به انسان نميرسانند البته حيوان اگر بخواهد به كسي آسيب برساند يا آسيب نرساند در تحت مأموريت رب العالمين است چون ﴿ما من دابة الا هو آخد بناصيتها﴾[4] اينطور نيست كه هر حيواني بخواهد بالاستقلال كسي را بگزد يا نگزد اگر ذات اقدس إلاه اراده كرده است كه حيوانات به اينها كاري نداشته باشند كاري هم ندارند حالا سفينه نوح براي هر كدام از آنها قفسه جدايي بود يا نبود مطلب ديگر است اين بايد از نظر تاريخي ثابت بشود نقل بايد معتبر باشد ولي مطلبش معقول است يعني ممكن است چه اينكه زمان حضرت حجت(سلام الله عليه) هم ممكن است امكان عقلي دارد منتها دليل نقلي بايد اين را تأييد بكند عمده كاري كه وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) ميكند به عنايت الاهي اين است كه عقل مردم را بالا ميبرد اين مهمترين معجزه حضرت است تا عقل مردم فرهنگ عمومي بالا نرود عدل و داد گسترده نخواهد شد اينكه فرمود «يملأ الله به الارض قسطا و عدلا»[5] اين با كشتن و اينها نيست الان فرض كنيد اگر حضرت(سلام الله عليه) ظهور كرد بَشري كه در آستانه بيش از 6 ميليارد نزديك 7 ميليارد است بر فرض جنگ هم بكند و يك جنگ جهاني هم تشكيل بدهد و يك ميليارد يا دو ميليارد را بكشد تازه اول ترور و دعوا و زد و خورد شروع ميشود با كشتنْ بشرْ تربيت نخواهد شد آنچه كه بشر را معتدل ميكند همان فهم است و همان فرهنگ است ميگويند ارسطو در شرح حال ارسطو اين چنين است او تقريباً نه سال علوم ادبي خواند و علوم ادبي را ميگفتند علم المحيط، محيط زيست همان ادبيات است يعني فرهنگ است تنها داشتن هواي خوب و آب خوب نيست آنها را نميگويند محيط زيست، ادب را ميگويند محيط زيست وقتي فرهنگ باشد ادبيات باشد كسي محيطش را آلوده نميكند هوايش را آلوده نميكند مزاحم كسي نيست نه زير بار كسي ميرود ميگويند علم المحيط، علم المحيط، گفت حيف است كه ما علم المحيط را يك سال و دو سال تمام بكنيم آن ارسطو كه بالاخره در طي دو هزار سال افكار او تسخير كرد و الان هم همينطور است حالا كانت و امثال كانت حرفي نياوردند كه بتوانند جلوي حرف او را بگيرند البته بعضي از امور را كه علم طبيعي است نه فلسفي خب تجربه باطل كرده است لكن بحثهاي عقلي سر جايش محفوظ است. عمده كاري كه حضرت(سلام الله عليه) با اعجاز ميكند اين است كه علم المحيط را به مردم ميدهد يعني فرهنگ عمومي را بالا ميبرد فرهنگ عمومي كه بالا رفت انسان بد نميكند ظلم نميكند و راحت است وگرنه ملتي كه فرهنگش ضعيف باشد عدل را هرگز تحمل نميكند خب مگر حضرت امير(سلام الله عليه) يا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلم) كم داشتند اگر حضرت امير را تحمل نكردند حضرت حجت(سلام الله عليه) را هم يقيناً تحمل نميكنند مگر اينكه فرهنگ عمومي بالا بيايد و معجزه حضرت در اين است كه فرهنگ مردم را بالا ميبرد آن رواياتي كه دارد كه دستي ميگذارند كه علي رؤس العباد احلامشان عقولشان بالا ميرود واقعا انسان را تسخير ميكند يعني آدم، ما كه اين جور هستيم اگر سجده براي غير خدا جايز بود در برابر نام حضرت ما سجده ميكرديم چگونه جان مردم را عوض ميكند كه مردم عاقل ميشوند مهمترين كار حضرت تسخير دلهاي مردم است به هر تقدير اينها آنچه كه درباره سفينه نوح وارد شده است عقلاً ممكن است منتها بايد با دليل نقلي ثابت بشود اگر دليل نقلي معتبري بر اين مطلب دلالت كرد يؤخذُ به، در زمان حضرت حجت(سلام الله عليه) هم همينطور است و آنچه كه درباره ساختن كشتي حضرت نوح(سلام الله عليه) نقل شده است كه پنج تا ميخ مانده كه ﴿ذات الواح وَ دسر﴾[6] آن ميخهاي آخري به نام مبارك اهلبيت(عليهم السلام) بود و آخرين ميخ به نام مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) بود وقتي زدند مثلاً خون درآمد و اينها، همه اينها عقلاً ممكن است منتها بايد ديد كه اينها اسرائيليات نباشد ضعيف نباشد موهِنِ نقلي نباشد اگر از نظر نقلٌ سندِ معتبري دارد عقلاً ممكن است محذوري ندارد چه آنچه درباره سفينه نوح وارد شده چه آنچه درباره حضرت حجت(سلام الله عليه) وارد شده منتها دست رسي به صحتِ نقل كار آساني نيست فرزند نوح (سلام الله عليه) گفت كه كوه مرا حفظ ميكند اين جبل حالا چون درباره اين جبل جودي چندتا نقل شده است مرحوم امين الاسلام در مجمع دارد اين به ناحيه آمُد بود آمُد همان كه آمدي از آن منطقه است بعضيها مثل تفسير بيان السعاده آن به شهر ديگري از سلسله جبال البرز اسناد داده است به موصل هم اسناد داده شد به شام هم اسناد داده شد مطلق جبل هم گفته شد كه جودي مطلق جبل است حالا اين جبلي كه فرزند نوح به او چيز كرد جبل جودي نبود ولي معلوم ميشود آن سرزمين سرزمينِ كوهستاني بود ﴿قال سأوي الي جبل يعصمني من الماء﴾ تكرار اين بخش براي آن است كه بعضيها گفتند اين دستوري كه از طرف ذات اقدس إلاه رسيد ﴿يا ارض ابلعي ماءك﴾ اين نشان آن است كه آبها دو قسم بود يك مقدار از باران آسماني بود كه ﴿ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر﴾[7] يك مقدار آب زميني بود كه ﴿وَ فجرنا الارض عيوناً فالتقي الماء علي امر قد قدر﴾[8] خداي سبحان به زمين فرمود آبهايي كه از تو جوشيد آنها را بعل بكن براي اينكه فرمود ﴿يا ارض ابلعي ماءك﴾ در حاليكه الماءاي كه قبلاً در آيه قبل آمده است با الف و لام است و الماءاي كه در همان آيه بعد آمده آن هم با الف و لام است آيا اينها هم الف و لام عهد است يا مطلق آب است؟ و آيا اينكه فرمود ﴿يا ارض ابعلي ماءك﴾ يعني آبهايي كه از تو جوشيد آن را بلع بكن آبهايي كه از بالا باريد به عنوان باران اين بايد بماند تا درياچه تشكيل بدهد خب حالا وقتي بخواهد درياچه يا دريا تشكيل بدهد فرقي ندارد بين آبهايي كه قبلاً جوشيده و آبهايي كه از بالا آمده مگر فرق پيدا ميكند اگر بناشد دريا بشود يا درياچه بشود؟ استفاده از اينكه مائكِ يعني آبي كه خودت جوشاندي يا از تو جوشيد اين آسان نيست ﴿سأوي الي جبل يعصمني من الماء﴾ نه از آب آسمان يا از آب زمين آبي كه هست اينجا ديگر، كه بخشي از اينها از بالا باريد ﴿ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر﴾[9] بخشي از اينها هم از زمين جوشيد ﴿و فار التنور﴾[10] ﴿قال لا عاصم اليوم من امر الله الا من رحم و حال بينهما الموج فكان من المغرقين ٭ و قيل يا ارض ابلعي ماءكِ﴾ اينجا خواستند استفاده بكنند كه زمين آبي را كه از آن جوشيد بلع كرد چاههايي هم كه در منزل حفر ميكنند كه آب را در آنجا بريزند اين را ميگويند بالوعه، بالوعه كه ميگويند براي همين بلع ماء است ديگر خب بعضي از چاهها است براي نَبْئِ آب است جوشش آب است كه حفر ميكنند براي اينكه آب دربيايد بعضي از چاههاست كه حفر ميكنند براي بلع ماء آن چاههايي كه حفر ميكنند براي بلع ماء آنها را ميگويند بالوعه فرمود ﴿يا ارض ابلعي ماءكِ﴾ يعني آبي كه الان روي زمين هست اين را بلع بكن نه اينكه آبي كه از تو جوشيد بلع بكن كه آبهاي باريد شده از باران بماند براي اينكه دريا بشود خب اگر بخواهد دريا بشود آن هم دريا ميشود با آن ضميمه دريا ميشود البته اگر دليل نقلي معتبر باشد محال نيست اين تفكيك إما سياق و سباق هر دو تأييد ميكند منظور از اين ماء مطلق آب است همان آبي كه من الماءاي كه قبلاً داشت هم اين من الماء غيض الماءايكه بعداً آمده همهشان الماء است ديگر بگوييم الف و لام عهد است يا مثلاً آن اوّلي كه گفت ﴿الي جبل يعصمني من الماء﴾ يعني همين آب موجود خارجي كه يك مقداري از آن از زمين جوشيد يك مقداري از آن هم از بالا آمده نه تفكيك بكنند اينجا ﴿و غيض الماء﴾ هم يعني همين ﴿و قضي الامر واستوت علي الجودي و قيل بعدا للقوم الظالمين﴾ اين ﴿كما بعدت ثمود﴾[11] هم در بحثهاي بعدي هست حلا ممكن است،
سؤال ...
جواب: بله اگر دليل معتبري بيايد اين را تفكيك بكند خب بله كاملاً امكانش هست اما از آيه ما استفاده بكنيم مائكِ يعني اين با اينكه قبل از آن الماء است بعد از آن الماء است و منظور مطلق آب است اين آسان نيست گفتند چند كوه به حرمت چند پيامبر ويژگي عبادي پيدا كرده است يا مورد كرامت خدا شد يكي كوه جودي بود كه سفينه نوح(سلام الله عليه) بر آن فرود آمد يكي هم طور سينا بود كه وجود مبارك موسيٰ(سلام الله عليه) در آنجا به مناجات پرداخت و وحي و نبوت تلقي كرد يكي هم حراي مكه بود كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آنجا به عبادت ميپرداخت اينها كوههايي هستند كه به بركت اين انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مقامي يافتند مرحوم طبرسي و ديگران نقل ميكنند كه عدهاي از فصحاي بنام حجاز اينها براي تحدي و مبارزه با قرآن كريم چهل روز تقريباً سرگرم تمرين شدند كه بتوانند قصايد بلندي قطعات بلندي نثر و نظم بلندي در برابر قرآن كريم بياورند وقتي به اين كريمه رسيدند همهٴشان اعتراف كردند كه اين قابل تحدي و مبارزه نيست اين اربعينَ يوم تلاش و كوشش اين لجنه علمي عرب به شكست روبرو شد آنگاه نوح(سلام الله عليه) براي او سؤال پيش آمد البته در جريان علمِ غيبِ انبيا قبلاً ملاحظه فرموديد كه اينها هم به تعليم الاهي عالم به غيب خواهند بود براي اينكه در بسياري از موارد ذات اقدس إلاه دارد كه ﴿تلك من انباء الغيب نوحيها اليك﴾[12] ﴿نوحيه اليك﴾[13] و مانند آن اينها اسرار غيبي است كه ما به شما ميگوييم چه دربارهٴ حضرت نوح(سلام الله عليه) چه درباره انبياي ديگر آيهٴ 36 همين سورهٴ مباركهٴ هود كه قبلاً اين آيه بحث شد اين بود كه ما به نوح گفتيم كه ديگر بعداً كسي ايمان نميآورد ﴿و اوحي الي نوح انه لن يومن من قومك الا من قد آمن فلا تبتِئس بما كانوا يفعلون﴾[14] خب اين يك علم غيب است وگرنه وجود مبارك نوح از كجا ميدانست تا به خدا عرض كرد كه ﴿رب لا تذر علي الأرض من الكافرين ديارا ٭ ... و لاٰ يلدوا الا فاجرا كفارا﴾[15] خدايا نسل آينده اينها هم يقيناً كافر است و با ضرس قاطع نه با مظنّه و خَرس و تخمين با ضِرس قاطع عرض كرد خدايا اينها ديگر نسل آيندهٴشان هم كافر است اين برابر همان وحي الاهي بود ديگر بنابراين اينها عالم غيب هستند منتها به تعليم الاهي قبل از اينكه ذات اقدس إلاه اسراري را به اينها تعليم بدهد از راه غيب خب اينها ذاتاً كه عالم نيستند وقتي ذاتاً عالم نبودند اين سؤال مطرح است از آن طرف اصول كلي را ميدانند كه ذات اقدس إلاه ﴿بكل شيء عليم﴾[16] است ﴿بكل شيئ حكيم﴾ است حكيم مطلق است ﴿عليٰ كل شيء قدير﴾[17] است و مانند آن وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) براي او اين مسئله شد عرض كرد خدايا اين كسي كه غرق شد پسر من است اين يك و پسر من هم جزء اهل من است اين دو شما هم كه فرموديد اهل من مستثنا است اين سه، ولي اين پسر غرق شد اين چهار و شما هم احكم الحاكمينايد در اينكه احكم الحاكمينايد هم ترديدي نيست اين پنج، مشكل كجاست؟ اينكه عرض كرد ﴿و انت احكم الحاكمين﴾ يعني من يقين دارم در ناحيه شما هيچ كمبودي نيست اهل الحاكمين بالقول المطلق شماييد علم شما مطلق، عدل شما مطلق عصمت شما مطلق و قدرت شما هم مطلق اين مشكل كجاست ﴿و نادي نوح ربه فقال رب ان ابني من اهلي﴾ شما هم كه طبق اين آيه چهل فرموديد ﴿قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك﴾[18] اين ميشود صغرا آن ميشود كبرا پسر من اهل من است اهل من هم كه بايد محفوظ باشد هر كه اهل من است بايد محفوظ باشد مشكل در صغراي قياس است يا در كبراي قياس؟ ﴿ان ابني من اهلي﴾ و اهل من هم كه بنا شد محفوظ بمانند و شما هم كه احكم الحاكميني اين مشكلش كجاست ﴿و ان وعدك الحق﴾ تو هم وعده دادي كه اهل من محفوظ بماند اينكه فرمودي ﴿قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك﴾[19] خودت دستور دادي يعني اينها محفوظاند چطور شد اين پسر من محفوظ نماند ولي من يقين دارم حكم شما عدل محض است مشكل كجاست؟ ﴿و انت احكم الحاكمين﴾ ذات اقدس إلاه ميفرمايد من آن استثنايي كه كردم آن استثنا يك فرد روشني داشت يك فرد مستوري آن فرد مستور همين پسرت بود در آن آيه چهل كه راجع به اهل سخن آمد فرمود ﴿قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك﴾[20] يعني زن و بچهات خانوادهات ﴿الا من سبق عليه القول﴾[21] مگر كسي كه غضب الاهي بر او روا شد مقدر شد كه او از بين برود آن ﴿من سبق عليه القول﴾[22] را شما خيال كردي فقط عيال تو است چون به كفر عيالت آشنا بودي كه ﴿ضرب الله مثلا للذين كفروا امرأت نوح و امرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئاً﴾[23] شما فقط فكر ميكردي آن ﴿من سبق عليه القول﴾[24] عيال شماست تنها اوست در حالي كه اين چنين نيست پاسخ اين است كه ﴿قال يا نوح انه ليس من اهلك﴾ در كبرا اشكالي نيست در اينكه وعد ما حق است همانطوري كه اعتراف داري اشكالي نيست در اينكه ما احكم الحاكمينايم همانطوري كه اعتراف داري اشكالي نيست فقط در صغراي مسئله اشكال است گفتي ﴿ان ابني من اهلي﴾ اين صغرا ممنوعة نه پسر تو اهل تو نيست و خيال كردي منظور اهل شناسنامه است ما اهل شناسنامهاي را كه به حساب نميآوريم كه، آن اهل ولايت و ايمان و تقوا را ما به حساب ميآوريم لذا در كريمهاي كه دارد وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) به خداي سبحان عرض كرد كه ﴿ربّ اغفر لي و لوالدي و لمن دخل بيتي مؤمناً و للمؤمنين و المؤمنات﴾[25] اين مؤمناً براي همان است ﴿و لمن دخل بيتي مؤمناً﴾[26] كسي كه داخل در بيت الولايه بشود بيت النبوة، بيت الرسالة، اين داخل در اين بيت بشود نه هر كسي بيايد در خانه من چون خصوصيتي ندارد
سؤال ...
جواب: خب بله
سؤال ...
جواب: آنجا چرا آن علي حده است آن مؤمنين را كه جداگانه ذكر فرمود، فرمود ﴿قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين﴾[27] از انواع حيوانات اين يك ﴿و اهلك الا من سبق عليه القول﴾[28] اين دو ﴿و من آمن﴾[29] اين سه، مؤمنين را جداگانه ذكر فرمود خب پاسخي كه ذات اقدس إلاه داد فرمود ﴿يا نوح انه ليس من اهلك﴾ پس اينكه ما گفتيم اهل تو نجات پيدا ميكنند اين كبرا محفوظ است وعده ما حق است همانطوري كه تو اعتراف كردي خدا احكم الحاكمين است همانطوري كه تو اعتراف كردي فقط مشكل در مقدمه اولا است ﴿انه ليس من اهلك﴾ چرا؟ نه ـ معاذالله ـ او فرزند ناپاك است نه بچه شماست بچه شناسنامهاي شماست ولي ما عمل صالح ميخواهيم اين عمل صالح نيست ﴿انه عمل غير صالح﴾ حالا لطايفي در اين جمله نوارني هست كه خود انسان عمل است عامل و عمل يكي است نه عمِلَ غيرَ صالحٍ كه بشود جمله فعليه و آن غير صالح بشود مفعول نه ﴿انه عمل غير صالحٍ﴾ انسان يا عمل صالح است يا عمل طالح آنكه گفت «اي برادر تو همين انديشهاي» در بخشهاي ديگر فرمود انديشه را ول كن ما نگفتيم تو همان انديشهٴ محضي هم انديشهاي هم انگيزهاي اين بيان نوراني اهلبيت(عليهم السلام) مشخص ميكند كه انسان شناسنامهاش چيست هويتش چيست اي برادر تو همان همتي نه انديشهاي انديشهٴ به علاوه انگيزه انگيزهٴ به علاوه انديشه ميشود همت و انسان عين همت است و اگر درباره امام معصوم(سلام الله عليه) ميگوييم امام همام براي اينكه او مرد همت است و ما هم تلاش و كوششمان را گفتند شما درباره هُمام بودن خلاصه كنيد مرد همت باشيد اين بيان نوراني از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است بعد اهلبيت(عليهم السلام) برابر آنها هم فرمودند «من أصبح و همه لغير الله فليس من الله»[30] اين يك «من اصبح و لاٰ يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم»[31] دو، همين است، اگر يك كسي مؤمن هُمام نباشد علوي و ولوي و نبوي و اينها نيست ما بايد رجل هُمام باشيم براي اينكه امام ما هُمام است ما عين انديشه نيستيم ما عين همتايم يعني علمِ به علاوه عمل صالح عمل صالحِ تحت اشرافِ علم همت ميسازد پس انسان يا عملٌ صالحٌ يا عملٌ طالحٌ فرمود اين عنصر اين شخص عملٌ غيرُ صالح ديگر حالا ما مَجاز بگيريم تقدير بگيريم و «في قرائة انه عَمِلَ غير صالح» اينها نيست نه انسان خودش عمل است عامل با عمل متحد است و انسان خودش را با عمل ميسازد ديگر در حقيقت، ﴿قال يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح﴾ بعد از اينجا معلوم ميشود كه عتابهايي كه ذات اقدس إلاه با انبيا(عليهم السلام) در ميان ميگذارد از چه قبيل است خب شما ميبينيد در تحليلات عقلي هيچ قصوري از وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) صادر نشده اين در كمال ادب دارد سؤال ميكند تا يك مطلبي برايش روشن بشود اين طلبكارانه سؤال نكرد عرض كرد وعده شما حق است و از شما حاكمتر فرضي ندارد مشكل كجاست اين سؤالي نيست كه معقول نباشد اما در پيشگاه كساني كه حتي حق سؤال هم ندارند نسبت به او جاي عتاب هست حالا ملاحظه بفرماييد عتابِ نمكينِ خدا نسبت به نوح(سلام الله عليه)، اين كسي كه نُه قرن و نيم اطاعت كرد ﴿قال رب﴾ خداي سبحان فرمود ﴿فلا تسئلنِ ما ليس لك به علم﴾ خب انسان چيزي را كه نميداند بايد سؤال بكند فرمود چيزي را كه نميداني سؤال نكن من خودم ميدانم چه زماني بايد تعليم بكنم اين همان است كه در زيارت جامعه درباره ائمه(عليهم السلام) همان تعبيري كه در سورهٴ مباركهٴ انبيا درباره ملائكه هست در زيارت جامعه كبيره درباره ائمه(عليهم السلام) هست كه «لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون»[32] تا اجازه نگيرند حرف نميزنند هيچ كاري هم نميكنند اين قول به معني مطلق است كه فعل را هم شامل ميشود در سورهٴ مباركهٴ انبيا دارد كه ﴿لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون﴾[33] همين معناي بلند كه وصف فرشتههاست در زيارت جامعه درباره اهل بيت(عليهم السلام) است كه اينها بدون اذن خدا سخن نميگويند معلوم ميشود بالاتر از اين منزلتِ نوح(سلام الله عليه) آن منزلت است بالاخره آدم چيزي را كه نميداند سؤال ميكند تا به او بگويند ديگر فقط بايد در معرض اين نسيم باشد نه بادبيزن دست بگيرد نسيم را به طرف خودش بياورد به ما فرمودند شما دم نسيم بنشين كار به نسيم نداشته باش اين خودش ميآيد «ان لله في ايام دهركم نفحات الا فترصدوا لها»[34] شما تلاش و كوشش بكنيد كه از نسيم رو برنگردانيد اما حالا با دست به خودتان باد بزنيد اين را نكنيد همانجا كه نسيم است بنشينيد اين كار شماست اين مربوط به كسي است كه به مقام تسليم محض رسيده است خب كاري كه حضرت نوح (سلام الله عليه) كرده است ميدانيد هيچ نقص عقلي در آن نبود همه مبادي عقلي فراهم بود اما خداي سبحان فرمود اينجا فقط بايد ساكت باشي گوش بدهي ما خودمان ميدانيم چه زماني به تو بگوييم ﴿فلا تسئلن ما ليس لك به علم اني اعظك ان تكون من الجاهلين﴾ معلوم ميشود جهل آنها از اين قبيل است آنگاه ﴿قال رب اني اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لي به علم و الا تغفر لي و ترحمني اكن من الخاسرين﴾
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ مرسلات، آيهٴ 27.
[2] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 11.
[3] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 11.
[4] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[5] ـ بحار الانوار، ج 36، ص 316.
[6] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 13.
[7] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 11.
[8] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 12.
[9] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 11.
[10] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[11] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 95
[12] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 49.
[13] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 44.
[14] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 36.
[15] ـ سورهٴ نوح، آيات 26 ـ 27.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.
[18] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[19] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[20] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[21] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[22] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[23] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 10.
[24] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[25] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 28.
[26] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 28.
[27] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[28] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[29] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[30] ـ مجموعه ورام، ج 2، ص 200.
[31] ـ كافي، ج 2، ص 163.
[32] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 610.
[33] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 27.
[34] ـ بحار الانوار، ج 74، ص 168.