اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَجَاءَ أَهْلُ المَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ (۶۷) قَالَ إِنَّ هؤُلآءِ ضَيْفِي فَلاَ تَفْضَحُونِ (۶۸) وَاتَّقُوا اللَّهَ وَلاَ تُخْزُونِ (۶۹) قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ العَالَمِينَ (۷۰) قَالَ هؤُلآءِ بَنَاتِي إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ (۷۱) لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (۷۲) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ (۷۳) فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ (۷٤) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (۷۵) وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ (۷۶) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ (۷۷) وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ (۷۸) فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ (۷۹) وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الحِجْرِ المُرْسَلِينَ (۸۰)﴾
در جريان قوم لوط از آن جهت كه خود حضرت لوط(سلام الله عليه) پيرو حضرت ابراهيم خليل(سلام الله عليه) بود جريان مهمانهاي آن حضرت به تبع مهماني مهمانان حضرت خليل(سلام الله عليه) بود در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» به پيروي حضرت لوط از حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) سخن به ميان آمده آيه 26 سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» اين است ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ٭ وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ بنابراين آنچه در قرآن كريم از جريان حضرت لوط ميگذرد به دنبال حكومت و قلمرو نبوت وجود مبارك حضرت ابراهيم است غالب اين موارد از مهمانان حضرت لوط كه سخن به ميان ميآورد به عنوان اينكه اينها ضيف ابراهيم بودند بعد رسيدند گرچه خود لوط(سلام الله عليه) به قوم خود ميفرمايد اينها ضيف مناند ولي در حقيقت چون خود حضرت لوط پيرو حضرت ابراهيم بود مهماني اين فرشتهها نسبت به حضرت لوط هم پيرو مهماني اينها نسبت به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) است لذا قرآن كريم در همين بخش از سورهٴ مباركهٴ «حجر» اول قصه را به نام ضيف ابراهيم شروع كرد فرمود ﴿وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ﴾[1] چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «هود» هم از آمدن اينها نسبت به حضرت ابراهيم سخن گفت بعد دنباله قصه را ذكر كرد در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» هم همينطور است در سورهٴ «عنكبوت» در آيه 31 ميفرمايد: ﴿وَ لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى﴾ اين جريان را اول ذكر ميكند بعد ميفرمايد اينها از خدمت حضرت ابراهيم كه فاصله گرفتند رفتند به منزل لوط آن جريان لوط را بازگو بكنند غرض آن است كه گرچه در سوره حجر وجود مبارك لوط از اين فرشتهها به عنوان مهمان ياد كرده است ﴿إِنَّ هؤُلآءِ ضَيْفِي﴾ ولي سرفصل اين قصه كه آيه 51 همين سورهٴ مباركهٴ «حجر» است اين است ﴿وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ﴾.
مطلب ديگر آن است كه در بين قوم حضرت لوط يك آدم عاقل نبود كه جلوي اين فحشا را بگيرد وجود مبارك حضرت لوط آن چنانكه در سورهٴ «هود» گذشت در آيه 78 فرمود: ﴿لا تُخْزُونِ في ضَيْفي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ﴾ يك آدم رشيد نيست كه جلوي اين كارها را بگيرد همهتان سفيه هستيد سفاهت در برابر رشد است ﴿أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ﴾ اگر يك آدم غير سفيه در جمع شما بود شما را از اين كار باز ميداشت اين هم يك مطلب در سورهٴ مباركهٴ «هود» قصه حضرت نوح و صالح و لوط و شعيب كنار هم ذكر شد در آنجا فرمود تهديدي كه حضرت شعيب نسبت به قوم خود كرد فرمود اخبار انبياي قبلي به شما رسيده جريان قوم لوط را شنيدهايد ﴿أَ لَيْسَ﴾ جريان قوم لوط از شما بعيد نيست يعني دور نيست خيلي فاصلهاي بين شما و قوم لوط نيست مشكل قوم شعيب كمفروشي و تطفيف در كيل و وزن بود فرمود اين كار حرام است كاري است خلاف شرع و باعث عذاب الهي است و همانطوري كه عذاب الهي به حيات قوم لوط خاتمه داد گرچه سنخ معصيت فرق ميكند ممكن است دامنگير شما هم بشود و جريان قوم لوط از شما بعيد نيست ﴿وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنكُم بِبَعِيدٍ﴾ آيه 89 سورهٴ مباركهٴ «هود» اين بود كه ﴿وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقي أَنْ يُصيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ﴾ بعد از جريان قوم لوط جريان قوم شعيب است منتها سنخ معصيت فرق ميكند فرمود جريان قوم لوط از شما دور نيست پس عذاب الهي ممكن است شما را هم تهديد بكند.
مطلب بعدي آن است كه عذاب گاهي در شب است گاهي در روز اختصاصي به روز ندارد در سورهٴ مباركهٴ «حاقه» به اين صورت بيان شد كه ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾[2] اين عذاب الهي بر آن گروه كه نازل شد هفت شب و هشت روز بود آيه هفت سورهٴ مباركهٴ «حاقه» اين است درباره قوم ثمود: ﴿فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ ٭ وَ أَمّا عادٌ﴾[3] درباره قوم عاد ﴿فَأُهْلِكُوا بِريحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ ٭ سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَثَمانِيَةَ أَيّامٍ حُسُومًا﴾ حُسام سيف را ميگويند حسام چون قاطع است فرمود اين تندباد اين طوفان حسوم بود قاطع بود بساط همه اينها را درو كرد خب هفت شب و هشت روز بود اينچنين نيست كه عذاب مخصوص روز باشد اما آنچه در جريان قوم لوط آمده است كه عذاب صبح آمده ﴿أَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ﴾ براي آن بود كه شبهنگام وجود مبارك لوط مأمور شده است اين عائله را از شهر بيرون ببرد خب اگر روز اين كار را ميكرد همان قوم وحشي جلويشان را ميگرفتند شب مهلت خوبي بود كه اينها پاسي از شب كه گذشته كسي باخبر نيست ﴿فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ﴾[4] پاسي از شب كه گذشته مقداري از شب كه مانده اين عائله را به طرف بيرون شهر حركت بده ﴿وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ﴾[5] وقتي اينها كاملاً از شهر بيرون رفتند ميشود صبح آن وقت عذاب الهي به حيات اين تبهكاران خاتمه ميدهد اين نه براي آن است كه عذاب در شب نميآيد اين براي آن است كه شبانه آل لوط از محل خودشان فاصله بگيرند به جايي كه بايد بروند، بروند در سورهٴ مباركهٴ «قمر» هم در جريان عذاب بني اسرائيل هم همين بود آنجا فرمود ﴿فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ﴾ شب كه شد اينها را از اين سرزمين بيرون ببر درباره سورهٴ مباركهٴ «قمر» فرمود ما آل لوط را در سحر نجات داديم آيه 34 سورهٴ «قمر» اين است ﴿إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِبًا إِلاّ آلَ لُوطٍ﴾ كه ﴿نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ﴾ چون سر شب كه ممكن نبود اينها بتوانند از شهر بيرون بروند در برابر تردد مردم مقداري از شب كه گذشت ﴿بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ﴾[6] رفت و آمد كم شد اينها حركت كردند از شهر خارج بشوند سحر كه شد نجات پيدا كردند آنگاه بامداد كه فرا رسيد عذاب الهي آمده مشابه اين تعبير درباره بني اسرائيل هم هست كه در سورهٴ مباركهٴ «دخان» آيه 23 اين است خداي سبحان به حضرت موسي فرمود: ﴿فَأَسْرِ بِعِبادي لَيْلاً إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ ٭ وَاتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْوًا إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ ٭ كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّاتٍ وَعُيُونٍ﴾ پس اگر وقتي شب عذاب نيامده نه براي آن است كه شب موقع عذاب نيست موقع رحمت است البته مصلحت را ذات اقدس الهي ميداند ولي براي اينكه شب اين مؤمنين جابهجا بشوند نجات پيدا كنند آن وقت روز كه فرا رسيده است عذاب الهي بيايد و از اينكه درباره قوم عاد فرمود: ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾[7] معلوم ميشود كه مصلحت الهي [به] هر چه تعلق گرفت همان است گاهي عذاب در شب است و گاهي عذاب در روز در جريان قوم لوط فرمود يك آدم عاقل اگر در جمع شما بود شما مشكل نداشتيد مطلب ديگر اينكه.
پرسش: ...
پاسخ: بالأخره هفت شب عذاب بود و هشت روز عذاب گاهي شب است گاهي روز است گاهي شبانه روز اينطور نيست كه شب موقع عذاب نباشد.
پرسش: ...
پاسخ: شايد طليعهاش شب بوده بعد روز هشتم پايان يافته ما كه نميدانيم بنا بر اين نبود نظير قصد عشره نيست كه مشخص بشود چه زماني شروع شده تا ما بگوييم چند شب هست و نه شب است و ده روز كه اين طليعهاش به دست ما نيست ولي اينقدر از سورهٴ «حاقه» برميآيد كه عذاب هم در شب است هم در روز.
پرسش: ...
پاسخ: بله؟ چون دارد ﴿أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ﴾[8] يك آدم عاقل اگر در بين شما بود بالأخره مشكل را حل ميكرد لااقل جلوي شما را ميگرفت نه.
پرسش: ...
پاسخ: بله آخر چون دارد ﴿جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ آن هم در بحث ديروز گذشت كه اين تنها پنج شش نفر نبودند اگر پنج شش نفر يا مثلاً يك گروه كمي در يك شهر آلوده باشند كه خداي سبحان اين فساد را به اهل شهر اسناد نميدهد فرمود: ﴿جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ معلوم ميشود اكثري قاطع آلوده بودند آن وقت در سورهٴ «هود» ميفرمايد: ﴿أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ﴾ يك آدم عاقل اگر در بين شما باشد ميداند اين كار حيواني است و اين را نبايد انجام بدهيد ديگر.
پرسش: اگر... روز اول شروع بشود و شب آخر تمام بشود ميشود هفت شب و هشت روز؟
پاسخ: نه ممكن است كه روز اول باشد شب اول شروع بشود بعد بعضي از شبها فاصله داشته باشد موالات كه شرط نيست يا روز اول شروع بشود بعد هفت شب بشود و هشت روز سخن از شروع شدن و پايان نيست سخن در اين است كه عذاب هم در شب ممكن است هم در روز يك وقت است كسي ميگويد شب جاي رحمت است جاي عذاب نيست اين سخن درست نيست براي اينكه با آيه سورهٴ مباركهٴ «حاقه» سازگار نيست حالا شب عذابش بيشتر است يا روز شب شروع شد يا روز؟ آن دخيل در مسئله نيست مصلحت الهي اگر تعلق گرفته عذاب شب شروع ميشود يا روز شروع ميشود آن را خودش ميداند در اين گونه از موارد كه روز شروع شده براي اينكه شب يك عده نجات پيدا كنند يعني كساني كه مؤمناند و مشمول عذاب الهي نيستند شب نجات پيدا كردند جريان بني اسرائيل همينطور بود جريان آل لوط همينطور بود و مانند آن.
مطلب در اين است كه در بحث قبل مشخص شد كه قصه حضرت لوط(سلام الله عليه) در چهار مقطع بود اين مقاطع چهارگانه در بخشي از سور نظير سورهٴ مباركهٴ «هود» شايد منسجمتر ارائه شده در سورهٴ محل بحث يعني «حجر» براساس مصالحي و نكاتي اينها تقطيع شده آنچه از سورهٴ «حجر» برميآيد اين است آيه 61 و 62 اين است ﴿فَلَمّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ ٭ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ﴾ اين فرستادهها و فرشتههاي الهي كه آمدند وجود مبارك لوط فرمود شما ناشناسيد اينها معلوم نبودند اينها ﴿قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فيهِ يَمْتَرُونَ﴾[9] اينها خودشان را معرفي كردند گفتند نه ما مأموريت داريم آنچه اينها شك دارند كه آيا عذاب الهي هست يا نه؟ ما ميخواهيم اين را عملي كنيم اين آنطوري كه واقع شده نقل نشده در بحث ديروز اشاره شد كه اين مقاطع چهارگانه در سورهٴ «هود» و امثال آن منسجم آمده اما اينجا براساس نكاتي مقدم و مؤخر شده آن مقاطع چهارگانه اين است كه اين فرستادهها آمدند يك، چون به صورت جوان وارد شدند تبهكاران آن منطقه به طرف منزل لوط حركت كردند دو، حضرت لوط(سلام الله عليه) فرمود: ﴿ضَيْفِي فَلاَ تَفْضَحُونِ ٭ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَلاَ تُخْزُونِ﴾ در چنين مقطعي مهمانان او گفتند ﴿لَن يَصِلُوا إِلَيْكَ﴾[10] آنها به تو دسترسي ندارند ما مأموريت پيدا كرديم ﴿جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ﴾[11] آنها هم دسترسي به تو ندارند ما فرشتهايم و وجود مبارك لوط مطمئن شد و آرام شد اين سه، بعد قسمت ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقينَ﴾ عذاب آمد و به حساب همه اينها رسيد و اين چهار دابر كه از دبره است يعني آن آخري وقتي همه قوم به هلاكت رسيدند حتي آن افراد آخر و تهمانده و نوهها ميگويند دابر اين قوم قطع شد يعني اصلش قطع شد اگر گفته شد ﴿فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[12] يا در اين گونه از موارد ميفرمايد ﴿وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ اْلأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحينَ﴾[13] دابرشان مقطوع است كه تعبير ميكنند ترجمه ميكنند كه اصلشان منقرض است براي اينكه اگر تا نوههاي اينها هم از بين رفته دَبْر اينها پشت اينها اعقاب اينها از بين رفته معلوم ميشود اينها مستأصل شدند مستأصل شدند يعني اصل و ريشه اينها كنده شده وگرنه دابر به اين معناي اصل نيست دابر همان معناي خاص خودش را دارد دَبْر يعني پشت آن اعقاب را ميگويند دابر يعني تا آن فرد آخر را هم ما از بين برديم خب اگر آن انسجامي كه به طور طبيعي واقع شد و همانطور در سورهٴ مباركهٴ «هود» و امثال «هود» آمده بود در سورهٴ «حجر» ميآمد محذوري نداشت اما در سورهٴ مباركهٴ «حجر» براي نكات ادبي اين فصول چهارگانه از هم جدا شد اين هم يك مطلب. مطلب ديگر اينكه.
پرسش: ...
پاسخ: بله اينها گاهي در جريان حضرت نوح اينچنين است كه وجود مبارك نوح عرض كرد: ﴿وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارًا﴾[14] براي اينكه ﴿وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾[15] گاهي اينطور است خب گرچه در بعضي از روايات تاريخي و اينها آمده است كه قوم حضرت نوح يك مدتي عقيم شده بودند ولي وقتي كه خداي سبحان به حضرت خضر اجازه ميدهد كه اين جوان را از بين ببر براي اينكه آينده بدي دارد پدر مادرش را از بين ميبرد و فساد ميكند آن گفتند ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾[16] خضر فرمود تو اسرارش را نميداني خود ذات اقدس الهي كه عالم به سرائر و ضمائر است اُولي است به اينكه اين كار را انجام بدهد خب.
مطلب ديگر اينكه در جريان عذابي كه بر قوم لوط وارد شده است اين چون يك عبرت جهاني بود اين سر راه قرار دارد به مردم مدينه فرمود شما كه عازم شام هستيد مرتب سر راهتان است اگر بخواهيد ميتوانيد ببينيد فرمود ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقينَ ٭ فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها﴾ يك، ما شهر را زير و رو كرديم دو، ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ﴾ سنگباران هم كرديم حالا يا شهابسنگ بود يا سنگهاي ديگر بود بالأخره از آسمان آمد و به حيات اينها خاتمه داد بعد فرمود ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ ٭ وَإِنَّها لَبِسَبيلٍ مُقيمٍ﴾ فرمود اين كار ننگي كه اينها كردند اينها شهرهايشان بر جاده است ﴿لَبِسَبيلٍ﴾ سبيل يعني راه مقيم يعني راهي كه شفاف و روشن و بستر رفت و آمد عدهاي زياد است يك راه آبادي است راه آباد وسيع رسمي را ميگويند سبيل مقيم فرمود شهر اين قوم لوط بَرِ خيابان است بَرِ جاده بياباني است كساني كه از مدينه ميخواهند بروند شام از شام بيايند مدينه چون مهمترين عامل تجاري و رفت و آمد همان شام و مدينه بود ميخواهند بروند شام از شام بيايند مدينه بَرِ جاده است اگر شما متوسم باشيد ميتوانيد بفهميد كه اينها از نظر زندگي در چه حد بودند خانهشان چه بود اثاث البيت آنها چه بود ظروفشان چه بود فرششان چه بود فرمود: ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾ كه اينجا آيات را جمع آورد متوسم يعني وَسْمِهشناس موسومشناس سِمِهشناس سيماشناس سيما سِمَه وَسْمِه موسوم اينها همه به معني علامت است حيواني كه داغ ميكردند علامتگذاري ميكردند اين را ميگفتند موسوم است وَسَمه يعني علامت گذاري كرده سِمِه مثل عِدِه كه اين تايش عوض آن «واو» است يعني علامت سيما يعني علامت نه سيما يعني صورت منتها اين علامتها چون در صورت بود گاهي ممكن است توهم بشود كه سيما يعني صورت اينكه فرمود: ﴿سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم﴾[17] يعني علامتهاي اينها در صورتهاي اينهاست خب متوسم يعني كسي كه سيماشناس است يعني الآن اگر كسي آثار فرهنگي و باستاني را بشناسد او را ميگويند متوسم يعني سيماشناس اين يك مطلب رواياتي كه در ذيل اين آيه است كه حتماً ملاحظه فرموديد درباره مؤمنين خاص دارد كه اينها متوسماند بر اساس «اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله»[18] خب آن يك راه خاص است راه ملكوتي است كسي كه به نور خدا نگاه ميكند اين هم متوسم مصطلح است هم متوسم غير مصطلح هم افراد عادي را ميشناسد هم افراد غير عادي را از ظاهر اينها به باطن اينها پي ميبرد درونبين است و دروننگر است و امثال ذلك كه اين روايات در ذيل آيه سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت آنجا آمده است كه آيهٴ 46 سورهٴ «اعراف» اين است ﴿وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَعَلَى اْلأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ﴾ كه اين تطبيق شده است به اهلبيت(عليهم السلام) كه آن مردان الهي كساني كه در قيامتاند اينها را با سيما و علامت ميشناسند كه اينها مؤمناند درجات ايمانشان چقدر است يا منافقاند دركات نفاقشان چقدر است ﴿يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ﴾ در ذيل اين آيه سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آن «اتقوا فراسة المؤمن»[19] و سيماشناسي و در قيامت ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾[20] و اينها مطرح شد اما اين آيه محل بحث گذشته از اينكه آن معارف را هم به همراه دارد مطلب جديدي را دارد كه اگر كسي متوسم بود يعني ميراث فرهنگي را ميشناخت آثار باستاني را ميشناخت او اگر كندو كاو بكند ميتواند بفهمد اينجا چه خبر بود چه گروهي اينجا زندگي ميكردند چه امكاناتي داشتند خانههايشان چطور بود فرشهايشان چطور بود ظرفهايشان چطور بود مهندسي خانههايشان با اينكه الآن ويران شده چطور است ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾ منتها متوسميني كه ميراث فرهنگي بلدند آثار باستاني ميشناسند اينها بر اساس اين درسهايي كه ميخوانند ميشناسند علامتشناسي ميكنند خب اشتباهاتي هم دارند اما آنها كه متوسماند به معناي «اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله»[21] آن با يك بركت ديگري همراه است اگر معصوم باشد كه اصلاً اشتباه نميكند غير معصوم هم اشتباهاتش كم است اينكه فرمود: ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ﴾ جمع آورد ﴿لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾ ناظر به اين بخش است ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ ٭ وَإِنَّها لَبِسَبيلٍ مُقيمٍ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «صافات» فرمود اصلاً بَرِ راهتان است صبح و شب از آنجا ميگذريد در سورهٴ «صافات» فرمود شب و روز وقتي كه شما عبور ميكنيد از مدينه به شام و از شام به مدينه اين آثار را ميبينيد آيه 133 سورهٴ مباركهٴ «صافات» اين است ﴿وَ إِنَّ لُوطًا لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ٭ إِذْ نَجَّيْناهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعينَ ٭ إلاَّ عَجُوزاً﴾ كه اين عجوز ﴿فِي الْغَابِرِينَ﴾ بود در ماندهها بود چون وقتي كه در گرد و خاك يك كسي حركت كرد آن آخرين چيزي كه ميماند غبار است ديگر اين غبار مينشيند ميماند آن كه آخر هست جزء مانده است آن را به او ميگويند غابر كه غبار اين گروه بود خب فرمود: ﴿ثُمَّ دَمَّرْنَا اْلآخَرينَ﴾[22] ما آل لوط را به استثناي زنش نجات داديم بقيه را تدمير كرديم و هلاك ﴿وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحينَ ٭ و بالليل﴾[23] شما در رفت و آمدتان شب، روز از كنار همين شهر ميگذريد خب عبرت است براي شما هم ﴿لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾ است و هم شما شب و روز از كنار اين شهر ويران شده ميگذريد اگر متوسم باشيد ميتوانيد آثار فرهنگي اينها را ارزيابي كنيد ولي در هر حال براي مردان الهي آيت الهي است نه علامت فرهنگي ميرات فرهنگي يا علامت باستاني آن آيات كه دارد ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾ يعني نشانهها علامتهاست براي مرداني كه متوسماند وَسْمِهشناساند آثار فرهنگي ميراث باستاني و اينها را ميشناسند البته آن معناي باطني خاص خودش را هم دارد كه نشانههاي الهي است اما آيه بعد كه دارد ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ كه بعد از اينكه فرمود ﴿وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾ دارد ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ اين ديگر كاري به مسئله ميراث فرهنگي و اينها ندارد يعني يك قومي حرف پيامبرشان را نشنيدند مرتب بيراهه رفتند نُذُر الهي را تكذيب كردند تبشير الهي را پشت سر گذاشتند گرفتار قهر الهي شدند و خداوند با عذاب به حيات اينها خاتمه داد ﴿أَنَّ دَابِرَ هؤُلآءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ﴾[24] حالا چه ميراث فرهنگي داشته باشند چه نداشته باشند چه آثار باستاني داشته باشند چه نداشته باشند چه يك دهكوره باشد چه يك شهري نظير مصر باشد اينها ديگر فرق ندارد آنكه عذاب الهي به حيات تبهكار خاتمه ميدهد اين آيه است براي مؤمن اين را مفرد ذكر كرد فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما آنجايي كه ميراث فرهنگي و آثار باستاني و مانند آن است آن را جمع آورد فرمود: ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾.
مطلب ديگر اينكه قرآن كريم كه بر اساس «اياك اعني و اسمعي يا جارة» نازل شد معنايش اين است كه گفتگوي خدا با پيامبران(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بر اين مدار است و لا غير اما گفتگوي فرشتهها با انبيا به طور عادي است خير پيام قرآن محتواي قرآن اينچنين است با انبيا كسي سخن بگويد خواه خداوند خودش باشد يا فرستادههاي خداوند با انبيا سخن بگويند اين بر اساس «اياك اعني و اسمعي يا جارة» است مگر آنجا كه قرينه خاص داشته باشيم كه آن حضرت هم مشمول اين خطاب است اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه وجود مبارك حضرت عيسي و مانند آن اينها ذريه حضرت ابراهيماند بعضي از ذريه بلافصل بعضي ذريه معالفصل بعضي ذريه پسري بعضي ذريه دختري نظير حضرت عيسي كه ذريه دختري و معالفصل حضرت ابراهيم است ممكن است در جريان حضرت لوط نيازي به تعليم و آگاهي جديد داشته باشد اما نسبت به ذريه خود از اعقاب خود بعيد نيست باخبر باشد كه يكي از اعقاب او حضرت عيسي است كه ميتواند مرده را زنده كند و مانند آن پس اگر آنچه در جريان حضرت عيسي گفته شد كه حضرت محتمل بود بداند و بعيد نبود با تعليم الهي بداند كه او مرده را زنده ميكند و آنچه در جريان لوط ميگذرد خب خيلي فرق دارد ممكن است كه آن را بعدها بداند و اين را قبل البته همه علوم غيبيهاي كه انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) دارند به تعليم الهي است ولي خب يكي فرزند اوست و ديگري فرزند او نيست از اين جهت ممكن است فرق داشته باشند بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَأَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ﴾ آن هم اگر كسي آثار شهابسنگشناس باشد ميداند اين سنگ، سنگ زميني نيست از زمين برنخاست از كوههاي زميني نيست از آسمان است آن هم يك راه جديدي براي اكتشاف خواهد بود ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾ اين عصاره بخش مربوط به قوم لوط اما قوم شعيب فرمود: ﴿وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الأيْكَةِ﴾ اين ﴿ايْكَةِ﴾ را گاهي ايكه ميخوانند گاهي ليكه مينويسند مبادا كسي توهم تحريف كند اين مربوط به رسمالخط است كه پيشينيان مثلاً كوفيان به يك سبك مينوشتند بصريها به يك سبك مينوشتند و مانند آن ايكه به اين بيشه به جايي كه درختهاي فراواني دارد ميگويند ايكه آن مردم در يك سرزميني زندگي ميكردند كه پرآب بود پردرخت بود در كنار درختان زندگي ميكردند ميگفتند اصحاب ايكه خب ﴿وَإِنْ كانَ أَصْحابُ اْلأَيْكَةِ لَظالِمينَ﴾ اين «ان» تحقيقه است يعني «انهم كانوا ظالمين» اينها قوم شعيب بودند ظلمشان هم مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «هود» و غير «هود» گذشت كه به كمفروشي و اينها عادت كرده بودند فرمود ﴿فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ﴾ ما از اينها انتقام گرفتيم چه اينكه از قوم لوط انتقام گرفتيم ﴿وَإِنَّهُمَا﴾ باز تكرار ميكند ﴿لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾ يعني منطقه ايكه كه قوم شعيب مينشستند و در اثر تطفيف و كمفروشي به عذاب الهي گرفتار شدند با منطقهاي كه قوم لوط به سر ميبردند در اثر فساد اخلاقي گرفتار شدند اينها بَرِ جاده رسمي رفت و آمد كنندههاي بين مدينه و شام است اينها گاهي ميفرمايد ﴿لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾ گاهي ميفرمايد ﴿لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾ ﴿إِنَّهُمَا﴾ يعني ايكه قوم شعيب و منطقه قوم لوط اين دو منطقه بَرِ جاده است جاده را هم به آن ميگويند اِمام آن جادههاي بزرگ و اتوبان و شفاف كه اگر كسي وارد آن صراط مستقيم شد ديگر لازم نيست از رهگذر بپرسد راه كجاست خود اين راه او را به مقصد ميرساند به آن ميگويند امام مبين امام آن بزرگراه است و اگر بر انسان كامل معصوم امام اطلاق شده است براي اينكه اين صراط مستقيم در او ظهور كرده انسان در سير مكاني خب يك سالك است يك مسلك است و يك مقصد يك راهي است كه رونده از قم به تهران ميرود مثلاً يا از تهران به قم ميآيد متحرك است و راه است و مقصد اما در مسائل اعتقادي اخلاقي عملي و تهذيب نفس كه راه از رونده جدا نيست يك سلسله قواعد اعتقادي اخلاقي حقوقي و فقهي است كه در كتابها نوشته، آدم ياد ميگيرد آنها كه راه نيست اگر كسي اهل سير و سلوك است و ميخواهد راه بيفتد بايد به آن عقايد معتقد بشود اين راه افتادن است به آن اخلاق متخلق بشود اين راه افتادن است به آن احكام فقهي و حقوقي بعد از ايمان عمل بكند اين راه رفتن است راه در درون آدم است وگرنه بيرون از آدم كه راهي نيست در مسائل مكانت سالك عين مسلك است رونده عين راه است آنكه آدم ياد گرفت قانون را بلد شد او كه راه نيست اين حجت خداست بر آدم علم مادامي كه به عمل ننشست حجة الله علي العالم است وقتي به عمل نشست اين ميشود طريق و مسلك و سير و سلوك از درون شروع ميشود خب اينها براي درون و بيرون در جريان امامت كه ما ميگوييم ما يك صراط مستقيمي داريم كه در روايات ما هم فرمود صراط مستقيم در دنيا يك حساب دارد در آخرت حساب ديگر دارد يكياش دين است يكياش امام، همين است دين صراط مستقيم است وجود علمي، امام صراط مستقيم است، وجود عيني اگر كسي از ما سؤال كند دين چيست؟ ميگوييم عقايد است و اخلاق است و احكام است و حقوق از ما سؤال كند دين كيست؟ نه دين چيست ميگوييم علي و اولاد علي اينها ديناند يعني وجود خارجي ديناند اينكه ما در زيارت و اينها عرض ميكنيم «السلام عليك يا ميزان الاعمال» همين است اينها صلات ممثلاند صوم ممثلاند اينها نمازند روزهاند چون همه را اينها دارند انجام ميدهند ديگر انجام ميدهند و درستش را هم انجام ميدهند بنابراين در حقيقت امام صراط مستقيم است و اگر به ائمه(عليهم السلام) ميگوييم امام براي اينكه امام لغتاً يعني راه نه هر كورهراهي آن بزرگراه فرمود اين سر بزرگراه است اين راه بزرگ و رسمي كه همه قافله از مدينه به شام از شام به مدينه ميآيند بَرِ اين بزرگراه است پس از نظر مكان بر بزرگ راه است از نظر زمان برابر سورهٴ «صافات» فرمود: ﴿لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِم مُّصْبِحِينَ ٭ وَبِاللَّيْلِ﴾[25] فرمود شما شب و روز از اينجا ميگذريد ديگر اين وسيله عبرت است براي شما هم شبانه روز خب بالأخره قافله رسمي حجاز به شام از شام به حجاز از همين راه رسمي عبور ميكردند ديگر فرمود شما شب و روز مردم اين دو منطقه از همين جاده ميگذرند و اين دو شهر ويران شده كه يكي براي قوم شعيب بود يكي براي قوم لوط بَرِ اين جاده است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 51.
[2] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[3] ـ سورهٴ حاقه، آيات 5 ـ 6.
[4] ـ سورهٴ حجحر، آيهٴ 65.
[5] ـ سورهٴ حجحر، آيهٴ 65.
[6] ـ سورهٴ حجحر، آيهٴ 65.
[7] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[8] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 78.
[9] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 63.
[10] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 81.
[11] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 33.
[12] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 45.
[13] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 66.
[14] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 26.
[15] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 27.
[16] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 74.
[17] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[18] ـ كافي، ج1، ص218.
[19] ـ كافي، ج1، ص218.
[20] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 41.
[21] ـ كافي، ج1، ص218.
[22] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 172.
[23] ـ سورهٴ صافات، آيات 137 ـ 138.
[24] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 66.
[25] ـ سورهٴ صافات، آيات 137 ـ 138.