اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ ﴿1﴾ يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي وَمَاهُم بِسُكَارَي وَلكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ ﴿2﴾
اعجاز ادبي قرآن در التفات به اشخاص
چند سؤال مربوط به آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «انبياء» مانده است. يكي اينكه چطور خداي سبحان از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان فعل ماضي نقل ميكند كه ﴿قَالَ رَبِّ احْكُم﴾. مستحضريد كه بسياري از آيات با التفات همراه است؛ گاهي التفات از غيبت به خطاب گاهي از خطاب به غيبت؛ گاهي از تكلّم به غيبت؛ گاهي از غيبت به تكلّم [كه] اين جزء صنايع ادبي است كه قرآن از اين صنايع هم استفاده ميكند.
تأثيرحکم به حق برمؤمن و کافر
مطلب دوم دربارهٴ قرآن است كه چون متواترِ قطعي است، ديگر شبههٴ تحريف كه درباره كتابهاي تحريفشدهٴ انجيل و تورات هست دربارهٴ قرآن كريم اصلاً راه ندارد. دربارهٴ حكم به حق كه ﴿قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ﴾،[1] اين حكم به حق براي مؤمن رحمت است و براي كافر نقمت است؛ همان طوري كه ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[2] رحمت بود براي مؤمنين و نقمت بود براي كفار [و] هر گونه عذابي هم كه نازل بشود از اين قبيل است، حكم به حق هم همين طور است.
تحليل بازگشت معاصي به شرک
دربارهٴ اينكه بازگشت هر گناه به شرك است، اين منافات ندارد با آنچه در دعاي «ابوحمزهٴ ثمالي» بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است كه عرض ميكند خدايا! اگر يك وقت بشري غفلت ميكند و در حضور تو گناه ميكند نه براي آن است كه ـ معاذ الله ـ خيال بكند تو نميبيني و اگر در حضور ديگران گناه نميشود و در حضور شما گناه ميشود، براي آن است كه ديگران كه ببينند بازگو ميكنند و راز را افشا ميكنند و شما ستّاري و ميپوشاني: «لا لِأَنَّكَ اَهْوَنُ النَّاظِرينَ إليّ و أخفّ المُطَّلعينَ عليّ بَلْ لِأَنَّكَ يا ربّ خَير السّاتِرين وَ...»[3] يا ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾[4] (اين آيه و آن روايت) اينها تعليمِ راه توبه و تأدّب است وگرنه عند التحليل هر گناهي به يك شرك برميگردد، براي اينكه اگر بر اساس خطا و سهو و نسيان و جهل به موضوع و جهل به حكم و اضطرار و الجا و اكراه و اينها باشد كه حديث رفع برميدارد و اگر عالِم و عامد باشد يعني علمِ به موضوع دارد, علم به حكم دارد، هيچ اجبار و اضطرار و الجايي در كار نيست و ميداند كه اين كار را خدا تحريم كرده [ولي] دارد انجام ميدهد، معنايش اين است كه به نظر شما نبايد باشد ولي به نظر من اين كار بايد باشد! اين انكارِ ربوبيّت نيست الحاد نيست، شرك است. در آيهٴ ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[5] هم بيش از اين نيست كه فرمود اكثر مؤمنين گرفتار شركِ ضعيفاند نه اينكه اكثر مؤمنين ملحدند. ابليس هم ملحد نشد مشرك شد، گفت شما هم يكي من هم يكي, شما هم ربّ هستيد من هم ربّ هستم؛ منتها او بالصراحه گفته بود: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[6] [يعني] در قبال نظر خدا تصريح كرد [و] اينجا معصيتكاران عمدي تصريح نميكنند ولي عند التحليل بازگشتش به شرك است يعني خدايا شما فرموديد: ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[7] ولي من نظرم اين است كه اين كار را بايد انجام بدهم! خب در برابر نظر خداي سبحان اِعمال رأي كردن به الحاد برنميگردد به شرك برميگردد كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا»!
مظهريّت هم كه ائمه(عليهم السلام) مظهر تامّ اسماي الهياند، مظهر، فعلِ خداست؛ ظهور، فعل خداست, مظهر از مخلوقات الهي و افعال الهي است، اينها از حوزهٴ فعل نميگذرند.
شواهدي برمدني بودن سوره حج
سورهٴ مباركهٴ «حج» در مدينه نازل شد، محتواي اين سوره هم نشان ميدهد كه در مدينه است براي اينكه جريان حج در آن هست, جريان احكام فقهي در آن هست. در مكه و سوَر مكّي دستور حج و انجام مناسك و مراسم حج و امثال ذلك مطرح نبود، اين بخشهايي كه مربوط به مناسك حج است و احكام فقهي در آن هست نشان آن است كه اين سوره در مدينه نازل شد به استثناي چند آيه آن هم طبق قولي. آن طوري كه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان و بعضي ديگر در كتابهاي تفسيرشان آوردند، چند آيه است كه مورد اختلاف است كه آيا اينها هم در مدينه نازل شد يا در مكه. [8]
تناسب معنا و مفهوم «بسم له» با مضمون سوره
﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ هر سوره هم با آن سوره نازل شد (يك) و ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ هم مشتركِ لفظي نيست بلكه ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ هر سوره مناسب با معنا و پيام همان سوره است (اين دو), پس اين 114 ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ كه در طليعهٴ 113 سوره است به استثناي سورهٴ «توبه» كه ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ ندارد و آن صد و چهاردهمي كه در سورهٴ مباركهٴ «نمل» است، اينها 114 معنا دارند نه اينكه مشتركِ لفظي باشند. ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ هر سوره مناسب با مضمون همان سوره است؛ آن رحمانيّتِ مطلقه [و] آن رحيميّت مطلقه، با معارف آن سوره هماهنگ است.
تبيين معاد جسماني و روحاني در سوره انبيا و قمر
در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انبياء» سخن از معاد بود؛ هم معادِ جسماني و هم معادِ روحاني به طور اجمال اشاره شد گرچه تفصيلش در سورهٴ مباركهٴ «قمر» و مانند آن بيان ميشود. در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «قمر» آيهٴ 54 و 55 اين است كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ اين [درباره] معاد جسماني و بدن ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ اين [درباره] معاد روحاني. نزد خدا بودن كه جسماني نيست، چون ـ معاذ الله ـ خدا كه جسم و مكان و زمين و زمان ندارد. اين مردان الهي دو حشر دارند: هم با جسمشان محشور ميشوند ﴿فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ و هم با جانشان حشر دارند ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛ مثل اينكه الآن كه ما اينجا در جوار حرم مطهّر فاطمه معصومه [و] در مسجد و خانهٴ خدا نشستيم دو ثواب ميبريم: يك ثواب مربوط به بدن ماست كه در جوار قبر حضرتيم يا در مسجديم كه اين مربوط به بدن است [و] يك ثواب و لذّتي هم مربوط به ادراك معارف قرآني است [اما] گرچه اين مطالب قرآني در اين زمان و زمين گفته ميشود ولي اين مطالب كه جا ندارد اين مطالب كه مسجدي نيست اين مطالب كه زميني نيست. بحث ميشود كه خدا واحد است, خدا احد است, شريك ندارد [و مانند آن كه] اينها را روحِ ما درك ميكند نه دست و پاي ما. هماكنون هم ما دو ثواب داريم: يكي ﴿فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾[9] هستيم كه مثلاً در جوار حرميم يا در خانهٴ خداييم و يكي هم ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[10] هستيم كه اين مطالب مطرح ميشود؛ اين مطالب كه در مسجد نيست اين مطالب كه در حرم نيست.
تفسير زلزله عظيم رستاخيز در آيات
فرمود: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾؛ در جريان قيامت اين زلزله مربوط به زمينلرزه نيست تا آن آيات ﴿إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا﴾ مفسّر آن باشد [بلكه] اين از باب جزء و كل است؛ گوشهاي از ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾ در محلّ بحث را آيهٴ سورهٴ «زلزله» تشريح ميكند كه ﴿إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا﴾[11] يا بخشي از اين را سورهٴ مباركهٴ «واقعه» به عهده دارد كه ﴿إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجّاً﴾[12] يعني وقتي زمين رَج پيدا كند, زلزله پيدا كند, بلرزد, نوسان داشته باشد. اينها از باب تفسير كلّ آيه به كلّ آيه نيست از باب تفسير كلّ آيه به بعض آيه است يعني ﴿إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا﴾ در سورهٴ «زلزله» يا ﴿إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجّاً﴾ در سورهٴ «واقعه» و مانند آن، گوشهاي از زلزلة الساعه را تفسير ميكنند، چون زلزلة الساعه هم به زلزال زمين برميگردد هم به زلزال منظومهٴ شمسي و راه شيري و كلّ سماوات، براي اينكه ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾؛[13] اين جهانلرزه است نه زمينلرزه؛ كلّ صحنه بايد عوض بشود، اين ميشود زلزلهٴ جهاني. آن آياتي كه مربوط به زلزلهٴ زمين است, به نوبهٴ خود گوشهاي از زلزلةالساعه را تفسير ميكند [و] آن آياتي كه مربوط به برچيدن بساط آسمانهاست، گوشهٴ ديگر را به عهده دارد، اين ميشود: ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾.
تحليل ادبي اضافه«زلزله» به«الساعه»
خب اضافهٴ ﴿زَلْزَلَةَ﴾ به ﴿السَّاعَةِ﴾ از باب اضافهٴ مصدر يا حادثه به فاعل است يا به قابل است يا به ظرف است؟ آيا خود قيامت چيزي است كه اين صحنه را ميلرزاند يا ذات اقدس الهي در ظرف قيامت اين صحنه را ميلرزاند يا قيامت اصولاً شيء لرزاني است؟ خيليها اين را نظير آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «سبأ» دانستند گفتند اضافهٴ ﴿زَلْزَلَةَ﴾ به ﴿السَّاعَةِ﴾ از سنخ اضافهٴ مظروف به ظرف است نظير آيهٴ 33 سورهٴ مباركهٴ «سبأ» كه دارد: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾؛ ﴿مَكْرُ الَّيْلِ﴾ يعني مَكرِ ماكران در شب و در روز. اين طور نيست كه شب يا روز ماكِر باشند يا مَمْكور باشند، اين شب و روز نه فاعلاند نه قابل بلكه ظرفاند. اضافهٴ مكر به ليل و نهار اضافهٴ مظروف به ظرف است، اينجا هم اضافهٴ ﴿زَلْزَلَةَ﴾ به ﴿السَّاعَةِ﴾، اضافهٴ مظروف به ظرف است: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾.
تحليل ادبي اضافه«زلزله» به«الساعه»
خب آيا واقعاً ساعت و قيامت، ظرف اين لرزه است يا قيامت دارالقرار است نه دارالفرار نه دارالزلزال؟ اگر گفته شد زلزله به ساعت اسناد دارد، با اينكه زلزلهٴ آسمان و زمين از اشراط ساعت باشد هم هماهنگ است؛ اگر مقدمهٴ قيامت است و علامت ظهور قيامت است به همين مقدار هم ميشود زلزله را به ساعت اسناد داد و ظاهراً اين معيار است نه از باب ﴿مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ سورهٴ «سبأ» است نه اضافه به فاعل است نه اضافه به قابل يعني اين زلزلهٴ جهاني علامت ظهور قيامت است كه قيامت با اين شروع ميشود: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾.
مرحوم شيخ طوسي در تبيان ـ متأسفانه ـ همين حرف را دارد, مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان هم ـ متأسفانه ـ همين حرف را دارد كه معدوم, شيء است براي اينكه زلزلهٴ ساعت معدوم است ولي مع ذلك «شيء» بر آن اطلاق شده است. [14] خب الآن بر آن «شيء» اطلاق شده يا به لحاظ ظرف تَلبّس «شيء» بر آن اطلاق شده است؟ آن وقتي كه ساعت است و زلزله دارد شيء عظيم است نه الآن شيء است؛ اطلاق شيء بر زلزله در ظرف وجود آن است نه الآن؛ اگر در ظرف وجود آن است نه الآن، خب در ظرف وجود، موجود است. الآن بر فرض چيزي معدوم باشد به آن نميگويند شيء؛ اما اگر به لحاظ ظرف وجود باشد خب ميگويند. اين سخن چه در تبيان چه در مجمعالبيان ناصواب است؛ [زلزله] به لحاظ ظرف وجود، البته شيء است.
عظمت و تأثير وقوع زلزله رستاخيز
﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾؛ وقتي چيزي را ذات اقدس الهي به عظمت ياد بكند معلوم ميشود خيلي مهم است. در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود: ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾؛[15] اين جريان قيامت آنقدر سنگين است كه نه آسمان ميتواند اين بار را بكشد نه زمين و نه انسان. يك بار است كه اين بار را آسمان نميتواند بكِشد زمين نميتواند بكشد, قرعهٴ فال را به نام انسان ميزنند؛ اما يك بار است كه نه آسمان ميكشد نه زمين ميكشد نه انسان نه حتي پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) براي اينكه وقتي از حضرت سؤال كردند كه قيامت چه موقع قيام ميكند خدا فرمود: ﴿كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا﴾؛[16] مثل اينكه تو در آن حال سالم ميماني بيطرف ميماني و بينندهٴ صحنه هستي و ميتواني خبر بدهي؛ فرمود در جواب اينها بگو قيامت كه بخواهد قيام بكند نه من هستم نه تو نه آسمان نه زمين. قيامت، بار سنگيني است كه نه آسمان ميتواند بكشد نه زمين ميتواند بكشد نه انسان, اگر انسان ميتوانست بكشد كه خب جان نميداد؛ فرمود: ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾.
صعقهاي هم هست كه همه مدهوش ميشوند و نه بيهوش، يك عدّه خاص البته مستثنا هستند كه اينها همچنان هوشمندند: ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾[17] حالا اگر در آن نفخهٴ صور اول كه همه مدهوش يا بيهوش ميشوند اهل بيت همچنان هوشيارند، اين نشان ميدهد كه اينها ميتوانند باري را بكشند كه آسمان و زمين نميتوانند بكشند. بالأخره در آن نفخهٴ صور يك عدّه مستثنا هستند ولي در صحنهٴ قيامت كه ميخواهد قيام بكند همه ميميرند: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾.[18]
نميشود گفت كه اين زلزله در ظرف ساعت رخ ميدهد نظير اينكه مَكر در ظرف ليل و نهار اتفاق ميافتد، براي اينكه ليل و نهار واقعاً ظرفاند و موجودند و آن مكر و نيرنگ بيگانهها در اين ظرف است؛ اما اينچنين نيست كه حالا قيامت ظرفي باشد و زلزله در قيامت اتفاق بيفتد، قيامت دارالقرار است. اينها البته طليعهٴ قيامت است و همين مقدار هم مصحّح اسناد است: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾. بنابراين اتّصافش به شيئيّت و اتّصافش به عظمت به لحاظ ظرف وجود است، آن قدر عظيم است كه چيزي نميتواند آن را تحمل بكند.
تبيين حوادث طليعه قيامت
قيامت چيست؟ ساعت چيست؟ ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾. قيامت روزي است كه ﴿يَوْمَ تَرَوْنَهَا﴾، اين ضمير ﴿تَرَوْنَهَا﴾ به ساعت برميگردد يا به ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾ برميگردد؟ اگر به ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾ برگردد اُولاست يعني در طليعهٴ قيامت كه جهان ميلرزد سه حادثهٴ سنگين را ما براي شما شرح ميدهيم. اين لرزهٴ جهاني آرام هم نميگيرد؛ در بخشي فرمود وقتي اين زمين لرزيد و رَجْفه پيدا كرد، ﴿تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ﴾[19] مثل اينكه الآن در جايي كه زلزله آمد پسلرزههايي هم هست، آن پسلرزهها را ميگويند: «رادفه»؛ اگر دهتا پسلرزه باشد دهتا رادفه دارد. فرمود: ﴿تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ﴾؛ اين طور نيست كه يك بار بلرزد، پشت سر هم دارد ميلرزد. حالا ممكن است همه شبيه هم باشند يا ممكن است اوّلي شديدتر باشد. اين ﴿إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجّاً﴾[20] اين طور نيست كه يك بار تكان بخورد، ﴿تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ﴾ هم هست؛ ﴿تَرْجُفُ﴾[21] هست و ﴿تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ﴾ است.
اين [زلزله قيامت] چند حادثهٴ سخت را به همراه دارد؛ يكي از آن حوادث اين است كه هر زني كه باردار است، از شدّت اين حادثه بارش را به زمين مياندازد كه ﴿تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾ كه اين دومين حادثه است؛ اوّلين رخداد را كه نقل ميكند اين است كه ﴿تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾؛ هر زنِ شيردهي از ارضاع خود غافل ميشود (يك)، از رَضيع خود غافل ميشود (دو) [يعني] از كار خود غفلت دارد؛ اين بچّه كه در دامن مادر است و پستان در دهن اوست، اين مادر هم از وظيفهٴ خود غفلت ميكند هم از كودك خود.
نکته ادبي درباره «تاء» مرضعه
«مرضعه» مستحضريد كه يك وصف خاص است مخصوص زن است [و] «تا»يي كه براي فرق بين مذكّر و مؤنّث است در اوصاف خاصّه راه ندارد؛ ديگر نميگويند «طالق» و «طالقه» فقط ميگويند «طالق»، صيغهٴ طلاق را هم كه ميخواهند جاري كنند ميگويند: «هي طالق» ديگر نميگويند «هي طالقه». اصلاً «تاء» براي فرق بين مذكّر و مؤنث است؛ اما آنجا كه مذكر چنين وصفي ندارد براي چه «تاء» بياورند. «طالقه» نميگويند، «حائضه» نميگويند، «مرضعه» نميگويند ولي اينجا «مرضعه» آمده است. اين لطيفه را جناب زمخشري دارد ديگران هم غفلت نكردند كه درست است كه «مرضِع» وصف خاص است و اين «تاء» براي فرق مذكّر و مؤنث نيست لكن اين زن شيرده دو حال دارد: يك وقت است ميگوييم اين زن شيرده است و بچهاي دارد، گرچه الآن بچهاش خواب است و پستان در كام بچه نگذاشت ولي اين زن شيرده است [كه] اين به عنوان پيشه و وصف و صفت اوست؛ يك وقت است اين را در دامن گرفته پستان در كامش گذاشته دارد شير ميدهد، در اين حالت اشتغالِ فعلي او به ارضاع، او را ميگويند: «مرضعه» و در آن حالت قبلي كه بچه الآن در دامنش نيست اين «مرضِع» است يعني بدون «تاء». اين حالتي كه بچه در دامن اوست و پستان در دهن بچه است، در اين حالت كه اين مادر خيلي به اين بچه دلبسته است [به آن مادر] ميگويند: «مرضعه». در قيامت او از هر دو كار غافل ميماند هم از بچه غفلت ميكند هم از رضاع خود: ﴿تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾ و «عمّن أرضعت»؛ از هر دو غافل است.
تبيين سکران انسانها در طليعه قيامت
اين نشان ميدهد كه انسان به جايي ميرسد كه حواسش جمع نيست؛ اين معنا ميكند آن سَكْران و مَست بودن را كه از چه جهتي اينها شبيه به سكراناند: ﴿يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾. در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» فرق بين «حَمل» و «حِمل» در تفسير آيه ﴿وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ﴾[22] گذشت؛ به آن باري كه روي دوش است ميگويند: «حِمْل» به آن باري كه در درون است در شكم است ميگويند «حَمل». خب، ﴿ذَاتِ حَمْلٍ﴾ بارش را به زمين ميگذارد و مادر شيرده هم از ارضاع و رضيع غفلت ميكند و اين را همه ميبينند.
آن اوّلي را جمع آورد يعني همهتان ميبينيد كه هم مرضعه ﴿عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾ غفلت دارد هم باردار بارش را به زمين مينهد؛ اما دومي را مفرد آورد نه جمع: ﴿وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي﴾؛ كلّ صحنه را تويِ پيامبر ميبيني [كه] اينها در حال سُكْرند. «سُكْر» يك مرض است مثل خُمار؛ اين خمار را ميگويند داء خَمر است، مرض خمر است، مرض آن شراب است. او كه بدمستي ميكند يك لذّت كاذب دارد ولي اين بيعقلي او، اين اضطراب او، اين تكان خوردنهاي نامنظّم او، نشانهٴ سَكرت اوست. مَست لذّتي دارد كه آن لذّت كاذب است كه هيچ، اضطرابي دارد بيعقلي دارد بينظمي دارد حركتهاي ناموزون دارد، اين را ميگويند: «سَكْرت». چنين حالتي هنگام احتضار هم هست كه ﴿وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾[23] اين محتضر هم مَست است؛ اما نه اينكه آن قسمت لذّت شراب را داشته باشد [بلكه] آن اضطراب و نوسان و دستپاچگي و سراسيمگي مَست را يك محتضر دارد. بنابراين سَكرت در حال احتضار هست، سكرت در حال قيامِ قيامت هست، سكرت در سَكران هم هست. شما به كتابهاي لغت اصيل كه مراجعه ميكنيد ميگويند «خمار»، «داء الخَمر» است يك بيماري است يك مرض است؛ آن لذّت كاذب را جدا ميكنند از اين دردِ صادق.
خب پس اگر سكرة الموت است يا سكرة الساعه است يعني اضطراب، يعني بينظمي، يعني دستپاچگي، يعني سردرگُمي؛ فرمود: ﴿وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي﴾؛ همه را ميبينيد. كسي در اين صحنه هوشيار نيست، ديگر نميدانند چه خبر است، دفعتاً ميبينند وضع عوض شد، يك صحنه و افرادي را ميبينند كه قبلاً نميديدند آن افرادي را كه ميشناختند الآن نميشناسند. همه موارد استثنايي دارد براي اولياي الهي هم باز استثنا دارد. انسان كه ميميرد بالأخره اگر فشار جان دادن نداشته باشد، آن فراق احبّه و هول مطَّلَع دامنگيرش ميشود ولي در روايت آمده است كه بوي خوشي به اين مؤمن ميدهند كه اين مؤمن بو ميكند، آن وقت تمام افرادي كه مورد علاقهٴ او بودند يا اشيائي كه مورد علاقهٴ او بودند از يادش ميرود آن وقت راحت ميميرد. [24] فشار قبر و اينها كه ندارد، ميماند نگراني اينكه من بچهها و دوستان و اينها را دارم از دست ميدهم، يادش نيست، وقتي آدم يادش نباشد فرزند دارد دوست دارد رنج نميبرد؛ چنين لذّتي براي مؤمن در مرگ هست.
چه آنها كه مرضعاند چه آنها كه نيستند، چه آنها كه زناند چه آنها كه نيستند، چه آنها كه حاملاند چه آنها كه نيستند، چه آنها كه عرباند چه آنها كه عجماند، هر كس هر جا باشد به منزلهٴ سكران است: ﴿وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي﴾ اما ﴿وَمَاهُم بِسُكَارَي﴾؛ اينها مَست نيستند ولي حالت مستي دارند يعني آن جريان بينظمي و سردرگُمي را دارند، شبيه ﴿سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾[25] دامنگيرشان ميشود.
واقعيت و تأثير شدت عذاب قيامت
﴿وَلكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ﴾؛ [اين عذاب] اينها را به اين صورت در آورده است. خب، اين چه عذابي است [چون] هنوز حسابي نيامده كتابي نيامده؟ همين دو آيه را ـ خيلي از مفسّرين نقل كردند ـ وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي اصحاب خواندند، عدّهاي تا صبح قرار نگرفتند. [26] مشكل اين است كه ما باور نكرديم، اگر واقعاً باور كرديم چنين صحنهاي هست و باور كرديم كه معلوم نيست چه موقع قيام ميكند، خب بالأخره ما هم مثل اينها ميناليديم. چه تفسير شيعه چه تفسير سنّي اين را نقل كردند كه وقتي وجود مبارك حضرت اين دو آيه را تحويل گرفته و براي اصحاب خوانده، خيليها تا صبح آرام نگرفتند؛ فرمود: ﴿وَلكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ﴾.
اين صحنه را كه نقل ميكند به عنوان زلزله، به اين صورت بيان شده و از اشراطالساعه هم است، حالا خداي سبحان اين را شيء عظيم دانست. گاهي از همين صحنهٴ قيامت به عنوان اينكه يك لحظه است ياد ميكند: ﴿وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾؛[27] ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ يعني ديگر ادبيات نيست. چه درباره مسئلهٴ معاد باشد چه دربارهٴ مسئلهٴ مبدأ اين طور است؛ دربارهٴ مسئلهٴ مبدأ فرمود: ﴿قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[28] يعني ديگر لفظي نيست، براي اينكه سخن از كمّ و كيف و مادّه و امثال ذلك نيست، اينجا هم فرمود: ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾؛ اين صحنهٴ عظيم كه كلّ عالَم ميخواهد عوض بشود اين يك چشم به هم زدن است يا نزديكتر از آن. خب نزديكتر از يك چشم به هم زدن يعني با لفظ و اينها بيان نيست [بلكه] دفعتاً انسان ميبيند صحنه عوض شده است و نميداند كجاست، البته قيامتِ صغرا به اندازهٴ قيامت كبرا نيست ولي آن هم براي ما قابل تحمّل نيست. طليعهٴ قيامت صغرا براي قيامت كبراست كه هر دو عظيماند منتها يكي عظيم است و يكي اعظم كه «أعاذنا الله مِن شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا»!
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 112.
[2] . سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[3] . اقبال الأعمال، ص68.
[4] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 106.
[5] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.
[6] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 12؛ سورهٴ ص، آيهٴ 76.
[7] . سورهٴ نور، آيهٴ 30.
[8] . التبيان في تفسير القرآن، ج7، ص287؛ مجمعالبيان، ج7، ص109.
[9] . سورهٴ قمر، آيهٴ 54.
[10] . سورهٴ قمر، آيهٴ 55.
[11] . سورهٴ زلزله، آيهٴ 1.
[12] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 4.
[13] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 48.
[14] . التبيان في تفسير القرآن، ج7، ص288؛ مجمعالبيان، ج7، ص113.
[15] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 187.
[16] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 187.
[17] . سورهٴ زمر، آيهٴ 68.
[18] . سورهٴ زمر، آيهٴ 30.
[19] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 7.
[20] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 4.
[21] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 6.
[22] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 72.
[23] . سورهٴ ق، آيهٴ 19.
[24] . الكافي، ج3، ص127.
[25] . سورهٴ ق، آيهٴ 19.
[26] . مجمعالبيان، ج7، ص112؛ الكشاف، ج3، ص141.
[27] . سورهٴ نحل، آيهٴ 77.
[28] . سورهٴ نجم، آيهٴ 9.