اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً (67) وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً (68) يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً (69) إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (70) وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَي اللَّهِ مَتَاباً (71) وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً (72)﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «فرقان» در مكه نازل شد و مشكل اساسي مردم مكه شرك بود از نظر اعتقاد و قتل نفس و ناپاكي بود از نظر عمل اين سه عنوان را ذكر فرمود. قبلاً هم اشاره شد كه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» فرشتگان را عبادالرحمان ميداند يعني آيه نوزده سورهٴ «زخرف» اين است ﴿وَجَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ اين وصف, مشترك بين فرشتهها و انسانهاي خاص است كساني عبادالرحماناند كه عبادت براي آنها راسخ باشد عدّهاي راسخ در علماند عدّهاي راسخ در عبادتاند عبادالرحمان آن گروهياند كه راسخان در عبادتاند برخي از اوصاف اين عباد را قبلاً ذكر فرمود در آيه 67 چنين فرمود: ﴿وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا﴾ نه يعني اگر بخواهند انفاق كنند [بلكه] آنها مرتباً انفاق ميكنند هم مسائل مالي را انفاق ميكنند هم نعمتهاي ديگري را كه خدا به آنها داد انفاق ميكنند چون ﴿مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾[1]اند اين ﴿إِذَا أَنفَقُوا﴾ ناظر به اين نيست كه اينها انفاق نميكنند ولي اگر خواستند انفاق بكنند هسته مركزي عدل را رعايت ميكنند ﴿وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً﴾.
يك وقت است كه انفاق بين الافراط و التفريط است يك وقت كلّ كارهاي اينها بين الافراط و التفريط است يك وقت قواي علمي و عملي اينها بين الافراط و التفريط است اينها سه مطلب است كه از هم جداست. انفاق اينها البته منزّه از افراط و تفريط, اسراف و تقتير و مانند آن هستند اما اين نمونه آن است كه اينها در هسته مركزي عدل زندگي ميكنند آنچه فضيلت است عدل است يعني انسان بداند جاي اشياء كجاست جاي اشخاص كجاست جاي افعال كجاست هر شيء هر فعل هر شخصي را در جاي خود قرار بدهد مستحضريد كه عدل از بهترين فضايل نفساني و اخلاقي است و مبناي بسياري از مسائل حقوقي است و مفهوم عدل هم كاملاً شفاف و روشن است اما حقيقت العدل في غاية الخفاء است زيرا عدل معناي شفاف و روشنش اين است كه «وضع كلّ شيء بحسبه» اما جاي اشياء كجاست جاي اشخاص كجاست جاي افعال كجاست غير از اشياءآفرين و اشخاصآفرين كسي ميتواند عادل باشد؟ جاي زن كجاست جاي مرد كجاست جاي عالم كجاست جاي غير عالم كجاست جاي موحّد كجاست جاي ملحد كجاست جاي شراب كجاست جاي سركه كجاست جاي گوسفند كجاست جاي خوك كجاست آيا اينها هر دو حلالاند آيا هر دو حراماند جاي اشياء جاي اشخاص جاي افعال را كسي ميداند كه خالق باشد و هو الله لذا هيچ كس نميتواند بگويد قانون من عدلمحور است الاّ در فضاي شريعت در بحثهاي قبل هم داشتيم كه اين جريان حقوق بشر موادّ حقوقي دارد (يك) مبناي حقوقي دارد (دو) ولي چون فاقد منبع حقوقي است صبغه علمي ندارد (سه) يعني پاي اين حقوق بشر به جايي بند نيست مباني حقوق عبارت از عدل است استقلال است آزادي است زندگي مسالمتآميز است حُسن همجواري است [حفظ] فضاي زيست است [حفظ] محيط زيست است اينها مباني حقوقي است از اين مباني آن مواد را استنباط ميكنند برجستهترين مبنا مسئله عدل است كه از همه مهمتر و دلپذيرتر است و مفهوم عدل هم خيلي شفاف و روشن است اما «و كُنهه في غاية الخفاء»[2] حقيقت عدل از پيچيدهترين حقايق است زيرا حقيقت عدل عبارت از «وضع كلّ شيء في موضعه» است و جاي اشياء را غير از خالق اشياء كسي نميداند.
اين بندگان رحمان در هسته مركزي عدل زندگي ميكنند و عدل فضيلت است نه اعتدال الآن شما ميبينيد نظام سرمايهداري غرب بر اساس اعتدال است نه بر اساس عدل يكي از مباني اقتصادي آنها تقاضا و عرضه است اگر تقاضا زياد بود كالا گرانتر ميشود تقاضا كمتر بود كالا ارزان ميشود اين كار كاري است بر خلاف عدل روزي الهي را بايد به طور متوسط با يك سود معقول مقبول در اختيار بشر قرار داد اگر يك وقت مردم محتاج شدند شما گرانتر بفروشيد وقتي احتياجتان كمتر شد ارزانتر بفروشي اين يقه مردم را گرفتن است اين حلقوم مردم را گرفتن است اين فشار بر مردم آوردن است از اصول بسيار بد, مسئله تقاضا و عرضه است اين تقاضا و عرضه, اعتدال است اما اگر ما بر اساس عدل زندگي بكنيم نياز جامعه را بايد برآورده كرد اينچنين نيست كه حالا در ايام عيد تقاضا زياد شد ما كالا را گران بكنيم يا مسكن را گران بكنيم يا وسيله نقليه را گران بكنيم اينها بر اساس اعتدال است كه بسيار مذموم است آنچه بسيار محمود و ممدوح است عدل است كه مشكل مردم را ميتواند حل بكند اگر كسي عبادالرحمان شد بيش از آن مقداري كه ديگران از زراندوزي لذّت ميبرند اينها از انفاق لذّت ميبرند ﴿إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا﴾ بر اينها تحميل نيست بر اينها تشريف است ما موظّفيم عادل باشيم نه معتدلِ غربي يعني بر اساس تقاضا و عرضه زندگي كنيم كسي بار زايدي را بر سر و صورتش حمل بكند براي اينكه مردم يا عوام اين طور قيافه را قبول دارند خب اين چه عدلي است اين چه عقلي است اين چه عبادالرحماني است؟! غرض اين است كه انسان بايد عاقلانه و عادلانه زندگي بكند بر محور عدل زندگي بكند نه بر محور اعتدال حالا او گران ميفروشد چون تقاضا و عرضه است اين يكي قيافهاش را اين طور در ميآورد بر اساس تقاضا و عرضه است چون اين طور عوام ميپسندند خيلي فرق است بين عدل و اعتدال.
مطلب اوّلي درباره انفاق بود دومي فرق عدل و اعتدال بود سومي آن است كه ما گذشته از اينكه موظّفيم عادل باشيم در مقام وصف بايد بكوشيم عادل باشيم در مقام قوا البته آن خيلي مقدور ما نيست ولي تا آنجا كه ممكن است بايد در تحصيل آن بكوشيم. عدل در قوا مستحضريد غير از عدل در اوصاف است غير از عدل در افعال است عدل در قوا اين است كه برخيها اين نيروهاي علمي و عملي كه دارند برخيها افراطياند بعضي تفريطياند بعضي در هسته مركزي عدل قرار دارند در مسئله استعداد و فهميدن مطلب بعضيها افراطياند بعضي تفريطياند بعضي در هسته مركزي عدلاند ميبينيد بعضيها داراي جُربزهاند جُربزه از بدترين چيزهاي درس خواندن است جربزه اين است كه اين ذهن انسان مثل يك گنجشك نوظهور از شاخ به شاخ از شاخه به شاخه از مطلب به مطلب قبل از اينكه حقّ اين شاخه را عملي بكند از اين مطلب به مطلب ديگر ميپردازد ذهن آرام نيست هنوز استاد مطلبي را طرح نكرده اشكال ميكند هنوز جواب را نشنيده وارد يك شعبه ديگر ميشود اينچنين طلبه يا دانشجويي به زحمت دانشمند بشود براي اينكه ذهن آرامي ندارد اين ذهن زودپرواز او را به زحمت مياندازد. ذهن ديرپرواز هم كه افراد كودناند آنها هم بعيد است به جايي برسند كُندپرواز نظير آن پرندههاي بال و پر شكستهاند كه به زحمت كسي بايد دست اينها را بگيرد از شاخهاي به شاخه ديگر ببرد اين كودني مانع رشد است آن جربزه مانع رشد است آن استعدادي كه در هسته مركزي عدل باشد به آن ميگويند حكمت اين حكمت نه حكمت نظري است نه حكمت عملي است از سنخ معرفت و دانش نيست از سنخ قوّه است اين نيرو اگر يك نيروي عادلي باشد حرف را تا خوب بررسي نكرده نه تصديق ميكند نه تكذيب و تا حرف استاد يا آن طرف تمام نشده شروع نميكند به اعتراض يا قبول يا نكول, چنين كسي چه در حوزه چه در دانشگاه بالأخره موفق ميشود و دانشمند آينده خواهد بود اين از بهترين بركات الهي است كه انسان داراي استعدادي باشد صابر نه خودش صابر باشد اين استعداد صابر باشد زود تصديق نكند زود تكذيب نكند زودپرواز نباشد ديرپرواز نباشد نه كودن باشد نه جربزهاي اين بخش حكمت است. در بخش انفاق كردن همين طور است در بخش نكاح همين طور است در شهوت اين طور است در غضب همين طور است يك وقت است ميبينيد كسي طبق مصالحي براي پيشرفت كيان اسلام با افرادي از قبايلي ازدواج ميكند مثل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك وقت است نه, كسي شَرِه است ولو حلال اگر حلال هم باشد از نظر تحليلات دقيق عقلي او عادل نيست به يك زن و دو زن و سه زن و اينها اكتفا نميكند به منقطع و دائم اكتفا نميكند اين كسي است كه در شهوت گرفتار طغيان است اين ولو حلال است معصيت نكرده اهل بهشت است اهل جهنّم نيست ولي در تحليلات دقيق فلسفي او عادل نيست يعني اين قوّه شهوتش سركش است در اقتصاد هم همين طور است در جنگ و مبارزه هم همين طور است بعضيها اصلاً نترساند متهوّرند اين تهوّر يك چيز بسيار بدي است يعني خود را به خطر انداختن بيجهت; همان طوري كه يك انسان خائف گرفتار ضعف قوّه دفاعي است يك انسان متهوّر هتّاك هم كه باكش نيست اين گرفتار افراط قوّه دفاعي است در قوّه دفاعي دو طرف است در قوّه شهوي دو طرف است در قوّه اقتصاد دو طرف است در قوّه شهوت و نكاح دو طرف است كه آنها خارج از بحث ماست و در قوّه فهم و استدلال و استنباط هم دو طرف است ذهنِ زودپرواز هرگز محقّق نميشود و ذهن كودن ديرپرواز هم هرگز محقّق نخواهد شد البته لطف الهي در تغيير و تبديل هميشه همراه بندگان صالح است. غرض آن است كه ما يك هسته مركزي عدل داريم در قوا كه بحثش در اين آيات نيست يك هسته مركزي عدل داريم در اوصاف و افعال كه بحث عبادالرحمان شامل آن ميشود يك تفاوت عميق اخلاقي يا فقهي و حقوقي بين عدل و اعتدال است كه اشاره شده عبادالرحمان عادلاند نه معتدل و اين عدلشان هم در همه اين اوصاف است هم از افراط ميپرهيزند هم از تفريط, اين دو نمونه كه ذكر شده است به عنوان حصر نيست به عنوان تمثيل است.
پرسش:
پاسخ: خب نه, آن ميشود نزاع لفظي آن اعتدالي كه الآن مذموم است همان اعتدال تقاضا و عرضه است حالا اگر عرضه زياد شد اين بايد تقاضا كند؟ اگر عادل باشد نميكند ديگر ميگويد اين مقدار براي من بس است اين زراندوزي براي چيست؟! اين تعدّد ازدواج منقطع و دائم براي چيست؟! اين اسراف در مال و زندگي براي چيست ولو حلال, ولو حلال باشد مگر آدم بايد هر چه در سر سفره است مصرف بكند؟! خب بزرگان اخلاقي ما كه ميگويند اعتدال منظورشان از اعتدال همين عدل است اما نظام سرمايهداري غرب ميگويد عدل بيعدل ما كاري به عدل نداريم ما كار به اعتدال داريم ما تقاضا و عرضه ميخواهيم ميگوييم آقا اين گران ميشود ظلم است ميگويد من چه كار دارم ظلم ميشود من كار به تقاضا و عرضه دارم شما بگوييد ايام فروردين است مسافرت زياد است اين ظلم است [كه كرايه زياد بگيري] اين ندارد اين قدر كرايه بدهد ميگويد من چه كار دارم اين اعتدال يعني تقاضا و عرضه آنكه بزرگان اخلاقي ما ميگويند اين عبارت اُخراي از عدل است آن كاري به تقاضا و عرضه ندارد اين وقتي ميبيند چيزي مشتري زياد شد بازار كم شد بازار سياه شد چه ارز باشد چه غير ارز باشد گران ميگويد, دارو وقتي كم شد گران ميدهد ميگويد اين ندارد بيمار است در حال خطر است ميگويد به من چه اين با تقاضا و عرضه ميخواهد مال جمع بكند و صريح هم ميگويند اين نظام سرمايهداري غرب ميگويند ما چه كار داريم او ندارد ما با تقاضا و عرضه داريم زندگي ميكنيم و همين طور هم اداره ميكنند ديگر نفس را بند ميآورند تا گران بفروشند اينكه دارو قاچاق ميكند بعد گران ميفروشد بر اساس چه حساب است بر اساس اعتدال است ديگر يعني بر اساس تقاضا و عرضه است ديگر, پس اين سه چهار مسئله از هم جدا شد.
مطلب بعدي آن است كه فرمود در فضاي جاهلي, شرك محلّ ابتلا بود قتل نفس محلّ ابتلا بود آلودگي دامن محلّ ابتلا بود اين سه گناه بزرگ را كه برخي اعتقادي و برخي عملي است مطرح فرمود, فرمود كساني كه با خدا اله ديگر را نميخوانند در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده است كه اصلاً شرك برهانپذير نيست يعني عبارت آيه اين بود كه ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾[3] اين ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾وصفِ لازم ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ است مثل اينكه كسي بگويد اگر كسي ادّعا كند دو دوتا پنجتا كه دليل ندارد حرف او كذا و كذاست اين «كه دليل ندارد» لازمه ذاتي دو دوتا پنجتاست ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ اينجا [يعني بعد از ﴿آخَرَ﴾] اينجا نبايد وقف كرد ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾, ﴿فَإِنَّمَا﴾ اين ﴿فَإِنَّمَا﴾ جزاست يا جواب است اصلاً اله ديگر برهانپذير نيست براي اينكه يك حقيقت نامتناهي است اگر خدا ـ معاذ الله ـ محدود بود خب اين يك خدا, خداي ديگري هم در كنارش هست ولي اگر حقيقت نامتناهي است نامتناهي جا براي خداي ديگر نميگذارد كه پس ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ در چنين فضايي يك عدّه غير از الله اله ديگر را ميخواندند اينها از نظر اعتقاد مشرك بودند براي اينكه معبودي غير از خدا, ربّي غير از خدا قائل بودند اما دعا و دعوت اينها موحّدانه بود اينها اين طور نبودند كه هم خدا را بخواهند هم بت را اينها فقط بتها را ميخواستند اينها توحيد در شرك داشتند اين طور نبود كه قدري خدا را عبادت كنند قدري غير خدا را يك روز خدا را عبادت كنند يك روز صنم و وثن را يا نظير رياكار نبودند كه هم خدا هم غير خدا اينها فقط بتها را ميپرستيدند ميگفتند ما دسترسي به الله نداريم اين بتها را عبادت ميكنيم تا ما را به الله نزديك كنند و شفيع ما باشند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾,[4] ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[5] اينكه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ سه وجه توجيه شد برخيها گفتند كه اينها خداي دريا را غير از خداي خشكي ميدانستند در حال عادي بتها را ميپرستيدند ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[6] بنابراين اينها شرك در عبادتشان به نحو توزيع بود اين هم درست نيست براي اينكه اينها در دريا و صحرا بتها را ميخواستند ولي وقتي به كام غرق تهديد شدند و دستشان از بتها كوتاه بود ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ بهترين توجيهي كه به تعبير سيدناالاستاد در بين اين سه وجهي كه گفته شد اين است كه با بودِ خدا اينها غير خدا را ميخواهند[7] نه اينكه هم خدا را ميخوانند هم غير خدا را اينها اصلاً خدا را عبادت نميكنند فقط بتها را عبادت ميكردند اين راجع به شركشان. قتل نفس در چهار بخش دامنگير اينها بود آن غارتگريها و قتال جنگجويانه و اينها كه بود آن راهزنيها و قطّاع طريق بودن كه بود اين قتل بود اين هيچ, در داخله زندگي گرفتار سه قتل حرام بودند يكي قتل دخترها بود كه اينها را زنده به گور ميكردند البته بعضي از قبايل نه همه قبايل, يكي قتل فرزند بود اعم از دختر و پسر در سال گراني و قحطي و خشكسالي كه فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾[8] اين ﴿خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾ يعني براي هراس از فقر, فرزندانتان را نكُشيد املاق هم كه قبلاً گذشت به معناي فقر نيست چون انسان تهيدست به تملّق ميافتد گرفتار املاق ميشود از اين جهت حالت فقر را به حالت املاق تعبير فرمودند وگرنه أملق به معناي فَقر نيست افتقر نيست ﴿لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾ سوم براي تضحيه و قرباني بود كه در اثر جاهليّت جهلا گاهي فرزندشان را قرباني بتها ميكردند كه بتها به اينها خدمتي بكنند و مشكل اينها را حل بكنند و باران بياورند و امثال ذلك اين سه قتل فجيع در جاهليت بود گذشته از آن قتل غارتگرانه قطّاع الطريق در چنين فضايي فرمود قتل نفس نكنيد آلودگي دامن هم كه براي عدّهاي رسميّت داشت و پرچم داشتند اين دو, سه كار رسمي بود لذا قرآن كريم در سورهٴ «فرقان» كه در مكه نازل شد اينها را صريحاً مطرح فرمود, فرمود اين كارها را نكنيد اگر كسي هر سه كار را كرد مخلّد در نار است اين خلود به معناي ابديّت خواهد بود معناي خاصّ خودش را دارد كه فرمود: ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً ٭ يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ﴾ چرا عذابش مضاعف است؟ براي اينكه كفر اعتقادي از يك سو, عمل سيّء و گناه بدني از سوي ديگر, گناهان مكرّر عذاب مضاعف دارد اين براي ﴿يُضَاعَفْ﴾ چرا خلود دارند خب براي اينكه مشركاند اما اگر اين ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ﴾ به اين اخيريها برگردد يعني به قتل و زنا برگردد نه به شرك آنگاه مضاعف بودنش براي اينكه قتل از يك سو, زنا از يك سو و خلود به معناي مكث طويل خواهد بود نه به معناي ابديّت به همين وزان هم توبه تقسيم شده است.
در جريان توبه فرمود: ﴿إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً﴾ اگر گرفتار شرك بود توبهاش به اين است كه ايمان بياورد (يك) عمل صالح انجام بدهد (دو) اگر گرفتار شرك نبود توبهاش مشمول آيه 71 است كه فرمود: ﴿وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ ديگر سخن از آمن نيست اينكه تكرار شده است توبه هم در آيه 70 هم در آيه 71 براي اينكه سيّئات فرق ميكند اگر سيّئه اعتقادي داشتند توبهشان با ايمان است و عمل صالح اگر سيّئه اعتقادي نداشتند فقط سيّئه عملي داشتند توبهشان به عمل صالح است فرمود: ﴿إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً﴾ در آيه 71 هم فرمود: ﴿وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَي اللَّهِ مَتَاباً﴾.
پيچيدهترين مطلبي كه در اين بخش است مسئله تبديل سيّئه به حسنه است خدا سيّئه را به حسنه تبديل ميكند يعني چه؟ بدي را به خوبي تبديل ميكند يعني چه؟ افرادي نظير جناب زمخشري در كشّاف و همفكرانشان اينها اين آيه را به محو و اثبات برگرداندند[9] در بخشي از آيات است كه ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ﴾[10] خدا بعضي چيزها را محو ميكند بعضي چيزها را ثابت نگه ميدارد اين تبديل سيّئه به حسنه به صورت محو و اثبات تفسير شده است يعني سيّئات اينها را محو ميكند حسنات اينها را اثبات ميكند اين معني تبديل سيّئه به حسنه است خب ولي اين تصرّف در ظاهر است اين بر خلاف ظاهر عمل كردن است آيا تنها راه اين است كه ما تبديل سيّئه به حسنه را به محو و اثبات برگردانيم يا راه ديگري دارد اينكه فرمود: ﴿فأولئكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ سيّئه را حسنه ميكند اين يعني چه؟
پرسش:
پاسخ: تَكفير با ستّار بودن سازگار است كَفر و كُفر يعني پوشاندن. كَفَر يعني سَتر و اگر كسي كه معتقد به حق نيست به او ميگويند كافر براي اينكه او حق را پوشانده وگرنه اصل لغت كَفَرَ به معناي اينكه خدا را منكر شده نيست كَفر يعني سَتر, تكفير هم مستور كردن است خدا ﴿يُكَفِّر﴾ سيئات را يعني ميپوشاند او به عنوان ستّار مطرح است كه خدا ستّار است ستّار بودن او يك حساب است غفّار بودن او يك حساب است اينها معناي روشني دارد عفو كردن او, سَفح كردن او هم معناي روشني دارد اما تبديل سيّئه به حسنه يعني چه؟ اگر آنچه را كه زمخشري معنا كرده است و همفكران زمخشري كه ﴿يُبَدِّلُ﴾ يعني ﴿يَمْحُو الله مَا يَشاءُ ويُثْبِت﴾[11] او ماحي و مُثبت است آن حق است اما چه دليلي چه ضرورتي كه تبديل به معني محو باشد چه ضرورتي كه تبديل به معني تكفير باشد چه ضرورتي كه تبديل به معني سَتر باشد خدا «مبدّل السيّئات حسنات»[12] است «غافرَ الخطيئات»[13] است «مُكفّر السيّئات»[14] است و امثال ذلك اينها الفاظي است كه مفاهيم متعدّد دارد مترادف هم نيستند اگر مترادف هم نيستند و ما هيچ راهي نداشتيم كه تبديل سيّئه به حسنه را معنا كنيم آنگاه ممكن است يا تبديل به معني سَتر باشد يا تبديل به معني محو باشد و مانند آن.
خب اينكه فرمود: ﴿فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ تعبيري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند اين است كه ما چيزي به عنوان سيّئه در خارج كه يك وجود خارجي داشته باشد نداريم در خارج هر چه هست افعالي است حركاتي است مشترك بين حلال و حرام اين خوردن غذا يا نشستن روي فرش يك فعل خارجي است اگر اين غذا حلال بود اين فرش طيّب و طاهر بود اين ميشود طاعت اما اگر غصب بود ميشود معصيت در خارج, معصيت و طاعت, سيّئه و حسنه يك وجود خارجي جدا داشته باشند نيست يك فعل مشتركي است كه اين فعل اگر موافق با قانون الهي باشد ميشود حسنه, مخالف قانون الهي باشد ميشود سيّئه كسي دارد يك نان حرامي را ميخورد همه كارهاي فيزيكي خوردن نان حرام با كسي كه دارد نان حلال ميخورد يكي است گرفتن است جويدن است بلع كردن است هضم كردن است اينها در هر دو يكي است اينچنين نيست كه يكي به نام سيئه ديگري به نام حسنه غير از اين حركات خارجي يك چيزي ما داشته باشيم يكي از اينها موافق با قانون است ديگري مخالف با قانون الهي آنكه موافق با قانون الهي است ميشود طاعت و حسنه آنكه مخالف قانون الهي است ميشود سيّئه.
خب قدري جلوتر ميرويم ميبينيم كه اينها از يك نفس طيّب و طاهر برنميخيزد اينها از دو نفر برميخيزد يا از يك شخص در دو حالت طيّب و خبيث برميخيزد يعني يك منشأ نفساني دارد اين شخص شقيّ سعي ميكند غصب بكند و حرام بخورد آن شخص سعيد سعي ميكند كار بكند و حلال بخورد پس سيّئه و حسنه كه وصف اين فعلاند وجود خارجي ندارند از انطباق و عدم انطباق اين فعل به قانون شرع انتزاع ميشوند منشأ پيدايش چنين كاري هم خصوصيتهاي گوناگون نفس است و اين نفس هم كاملاً قابل تغيير و تبديل است. در عالم طبيعت مادامي كه انسان در محدوده دنيا زندگي ميكند قابل تغيير و تبديل است بد خوب ميشود خوب بد ميشود يك كود بدبويي ميشود گل ياس همين گل ياس امروز كه معطّر است و دماغپرور است بعد از اينكه پوسيده شد بدبو ميشود گاهي بدبو خوشبو ميشود گاهي خوشبو بدبو ميشود اين دنيا جاي تغيير و تبديل است اگر يك كود بدبو شده ميوه شيرين يا ياس معطّر يك انسان بدنيّتي بد ارادهاي با توبه, طيّب و طاهر ميشود يا ـ معاذ الله ـ انسان بدعاقبت مثل اين ميوهاي است كه ميپوسد و متعفّن ميشود تبديل در نظام خلقت وقتي به روح و نفس و وجودات خارجي برگردد كار روزانه عالم هستي است اگر كسي خود را به باغبان خوب بسپارد و هو الله بر اساس ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[15] او يك خبيثي را طيّب ميكند و همين طور نگه ميدارد اما اگر خود را به خبيث بسپارد به نام شيطان ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾ اوليايشان شيطان است ﴿يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ﴾[16] اين يك ميوه معطّر و شيريني را يك گل ياس دماغپروري را به صورتي بدبو در ميآورد نفس, قابل تغيير است اين نفس و اين اراده كه تغييرپذير شد منشأ تبدّل و گوناگوني افعال است وگرنه ما فعلي داشته باشيم در خارج به نام سيّئه نيست فعلي داشته باشيم به نام حسنه نيست اين كسي كه دارد غذاي حلال ميخورد آن كسي كه دارد غذاي حرام ميخورد كارهاي طبيعي و وجود خارجي هر دو يكي است منتها يك كار موافق با شريعت است كه از آن حسنه انتزاع ميشود يك كار مخالف شريعت است كه از آن سيّئه انتزاع ميشود منشأ اين وفاق و خلاف هم آن اراده خوب و بد است منشأ اراده خوب و بد آن خصوصيّت نفساني است كه يا طيّب است يا خبيث او اگر اصلاح بشود ارادهها اصلاح ميشود ارادهها كه اصلاح شد افعال اصلاح ميشود اين نظر سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) است.[17]
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره, آيهٴ 3.
[2] ـ اين مصرع در بيان حكيم سبزواري درباره مفهوم وجود آمده است: شرح المنظومه, ج2, ص59.
[3] ـ سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 117.
[4] ـ سورهٴ زمر, آيهٴ 3.
[5] ـ سورهٴ يونس, آيهٴ 18.
[6] ـ سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 65.
[7] ـ الميزان, ج15, ص241.
[8] ـ سورهٴ اسراء, آيهٴ 31.
[9] ـ الكشاف, ج3, ص294.
[10] ـ سورهٴ رعد, آيهٴ 39.
[11] ـ سورهٴ رعد, آيهٴ 39.
[12] ـ مصباح المتهجد, ص87.
[13] ـ البلد الأمين, ص402; المصباح (كفعمي), ص247.
[14] ـ المصباح (كفعمي), ص359.
[15] ـ سورهٴ نوح, آيهٴ 17.
[16] ـ سورهٴ بقره, آيهٴ 257.
[17] ـ ر.ك: الميزان, ج15, ص243.