اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً (45) ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً (46) وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً (47) وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً (48) لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً وَأَنَاسِيَّ كَثِيراً (49) وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً (50) وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيراً (51) فَلا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَاداً كَبِيراً (52) وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً وَحِجْراً مَّحْجُوراً (53) وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيراً (54)﴾
درباره آيه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ﴾ سه مطلب را بايد در نظر داشت مطلب اول اينكه اين آيه و همچنين آيات بعدي درصدد بيان توحيد و ادلّه وحدانيّت خدا و نظم عالم است دوم اينكه بعد از اينكه اين آيات روشن شد كه شمسي هستي بعضي جاها ظل است بعضي جاها نور بعضي جاها تاريك است بعضي جاها روشن بعضي جاها شب است بعضي جاها روز و بحريني هست بعضي جاها شور است بعضي جاها شيرين بعضي جاها تلخ است بعضي جاها شيرين همان طوري كه نظام تكوين اين طور است نظام تشريع هم اين طور است يك شمسِ حقيقتي است به نام وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) اينها فضاي جامعه را روشن كردند بعضي در ظلمتاند بعضي در ظلّاند بعضي در شباند بعضي در فضاي روشناند بعضي تلخ و ترش و شورند بعضي شيريناند بعضي شفافاند و مانند آن. اگر كسي اينچنين تفسير بكند كه آيات 45 به بعد درصدد بيان توحيد الهي است و تا پايان نظم را درست تقرير كند و از وجود نظم به ناظم پي ببرد و خداوند علّت پيدايش اين نظام شفاف است (يك) و اين نظام شفاف, علامت وجود خداست (دو) اين نسبت متقابل كه از يك طرف علّت است از طرف ديگر علامت محفوظ بماند بعد در بخش بعدي بگويد كه همان طوري كه در نظام تشريع, ديني هست و نبوّتي هست و امامتي هست بعضي در ظلمتاند بعضي در ظلّاند بعضي روشناند يعني بعضي كافرند بعضي مؤمناند بعضي منافقاند بعضي تلخاند بعضي ترشاند بعضي شيريناند يك تفسير مقارن و تطبيقي داشته باشد اين ممكن است اما بخواهد بگويد كه نه, اين آيات مستقيماً ناظر به تنظير است يعني همان طوري كه در نظام تشريع بعضي مؤمناند بعضي كافر بعضي نورانياند بعضي ظلماني, در نظام تكويني هم يك جا شب است يك روز است يك جا ظلمت است يك جا روشن است اين قدري بعيد است. پس هاهنا امور ثلاثه اول اينكه اين آيات درصدد بيان توحيد است كه خدا علّت است و نظم عالم, علامت; دوم اينكه مفسّر ميتواند يك برداشت ذوقي و تطبيقي داشته باشد بگويد همان طوري كه در تكوين يك جا روشن است يك جا تاريك يك جا ظلمت است يك جا ظل يك جا شيرين است يك جا تلخ و شور, در نظام تشريع هم همين طور است; سوم اينكه بگوييم اين آيات فقط درصدد بيان تنظير است اين سومي مشكل است.
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ به حسب ظاهر, انسان احساس ميكند كه اين سايه درخت كم كم به درخت نزديك ميشود و تمام ميشود يا سايه ديوار غروب كه شد كم كم به طرف ديوار تمام ميشود ولي خدا ميفرمايد سايه به طرف ما برميگردد اين معلوم ميشود كه ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾,[1] ﴿وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾[2] در حقيقت يا ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[3] يك اصل كلي است هيچ چيزي خودبهخود پديد نميآيد و چيزي هم معدوم نميشود اگر به حسب ظاهر به خفا ميرود در تحت قبضه قدرت خداي سبحان خواهد بود فرمود ما او را به طرف خودمان جمع ميكنيم ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾ نه اينكه خودبهخود اين سايه تمام ميشود يا به شاخص اصلياش برميگردد ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾.
جريان ليل و نهار هم اين «لام» در ﴿لَكُمُ﴾ به همه ميتواند متعلّق باشد يعني ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً﴾ «جعل لكم النوم سُباتا, جعل لكم النهار نشورا» اين نظم به سود شماست كه يك وقت كار بكنيد يك وقت استراحت داشته باشيد يك وقت به تجارت بپردازيد يك وقت به عبادت بپردازيد اين ﴿لَكُمُ﴾ سرفصل است براي همه اين عناوين و اينكه نظم عالم را ارائه كرد كه سبب پيدايش باران چيست به ما هم ياد ميدهد كه ما چگونه باران ايجاد بكنيم سبب پيدايش و پرورش گياه چيست به ما هم ياد ميدهد كه ما ميوههاي گلخانهاي داشته باشيم سبب پيدايش و پرورش انسان چيست به ما هم جريان سلولهاي بنيادي را ياد ميدهد اينها تعليم است اگر سلولهاي بنيادي مطرح شده است اگر ميوههاي گلخانهاي مطرح شده است بارانهاي مصنوعي مطرح شده است براي اينكه خدا ميفرمايد من از اين ابزار, فلان چيز را ايجاد ميكنم يعني شما رابطه اين ابزار با فلان چيز را بفهميد (يك) دست به كار بشويد (دو) و ايجاد بكنيد مشكلتان را حل بكنيد (سه) اين طور نيست كه اگر سلولهاي بنيادي مطرح شد يا بارانهاي مصنوعي مطرح شد مشكلي ايجاد بشود اصلاً آيات, تعليم اين امور را به عهده دارد ميوههاي غير فصل را با ايجاد شرايط در زمستان ايجاد ميكنند قبلاً فكر ميكردند كه فلان ميوه حتماً بايد در تابستان رشد بكند اگر همان شرايط تابستاني را در گلخانه در زمستان انجام بدهند همان ميوه را ميدهد ديگر, قبلاً فكر ميكردند كه اين كودك حتماً بايد در رَحِم باشد اگر بيرون مثلاً باشد شدني نيست بعد معلوم شد كه بيرون هم شدني است. قرآن چند كار را به ما ياد ميدهد اصلِ اينكه ممكن داراي علّت است و آن علّت, ممكنآفرين است (يك) ممكن علامت وجود آن علت است (دو) و اين راه, راه علمي است راه معجزه نيست چون راه عادي است (اين سه) راه علمي راه عادي قابل تعليم و تعلّم است و راه فكري دارد (چهار).
پرسش: جناب استاد اگر بيان نميشد توسط قرآن كريم آيا با تجربه بشر دست پيدا نميكرد؟
پاسخ: اگر با تجربه دست پيدا ميكرد بر اساس ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[4] بود ديگر, ما نبايد قاروني حرف بزنيم بگوييم بشر, بشر بيبشر! هر چه انسان دارد به تعليم الهي است ديگر اگر ما قاروني فكر بكنيم هرگز به جايي نميرسيم خيليها هستند كه اسلامي حرف ميزنند ولي قاروني فكر ميكنند ميگويند ما خودمان كسب كرديم ما خودمان درس خوانديم ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[5] اين را كه شما باز بكنيد با توحيد هماهنگ نيست انسان را, بشر را, جامعه را بخواهيد بفهميد به اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «قيامت» مراجعه كنيد تا شناسنامه انسان را مشخص كند فرمود انسان ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[6] انسان را بخواهيد سورهٴ «نحل» مراجعه كنيد ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[7] انسان را بخواهيد ببينيد آن بخش ديگر آيات را كه ﴿وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾[8] بسياري از فقهاي بزرگ ما بقاي بر تقليد ميّت را اشكال ميكردند ميگفتند كه خيلي از اين فقها و مراجع آخر عمر كه شده اين مسائل يادشان نيست حالا بعد از مرگ يادشان است؟! شما ميخواهي از فتوا تقليد كنيد بله علم مردني نيست شما كه نميخواهي از فتوا تقليد كني شما ميخواهي از اين مرجع تقليد كني باقي باشي بر فتواي مرجع, اگر ميخواهي باقي باشي بر فتواي مرجع سه امر را ـ سه امر يعني سه امر! ـ بايد احراز كني آن مرجع از بين نرفته اين فتوا و علم از بين نرفته رابطه بين اين دو هم محفوظ است شما رابطه را از كجا حفظ ميكني چقدر اين استصحاب توان دارد كه ثابت كند اين بعد از مرگ هم اين علم را دارد شما ميخواهيد از علم و فتوا تقليد كني علم و فتوا كه مرجع نيست از آن مرجع خشك و خالي ميخواهي تقليد كني او كه مرجع نيست از يك مرجع عالِم بخواهي تقليد كني بايد احراز كني كه اين شخص همان طوري كه در دنيا صاحب رأي بود هم اكنون صاحب رأي است اين خيلي آسان نيست انسان با استصحاب بتواند ثابت كند خيلي از مراجعاند كه آخرهاي عمر «من هر چه خواندهام همه از ياد من برفت»[9] شما اين سه ضلع را ـ سه ضلع يعني سه ضلع! ـ تا احراز نكرديد نميتوانيد بگوييد بقا جايز است. غرض اين است كه انسان را بخواهيد آيات, مشخص كرده شناسنامه انسان را در كفِ دستش داده پس هيچ به نحو سالبه كليه هيچ كسي حق ندارد بگويد كه بشر فهميده اگر علم و دانش است بله ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[10] ذات اقدس الهي گاهي از راه نقل به انسان چيز ميفهماند گاهي از راه فطرت و عقل ميفهماند اين عقل چراغ خوبي است اين فطرت چراغ خوبي است اين ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾ چراغ خوبي است اين ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[11] چراغ خوبي است آن قاروني حرف زدن يك ظلمتِ بدي است هيچ كس نميتواند و مجاز نيست بگويد من خودم سي, چهل سال زحمت كشيدم به اينجا رسيدم. بنابراين قرآن كريم چندتا كار ميكند ساخت و ساز بشر را به ما ياد داد ساخت و ساز گياه را به ما ياد داد ساخت و ساز باران را به ما ياد داد ساخت و ساز امتزاج بحرين را به ما ياد داد آدم هم انجام ميدهد.
پرسش: برخي آقايان به جواز تقليد از ميّت قائلاند در عين حال اين مشكل است واقعاً...
پاسخ: خب به زحمت ثابت ميكنند خب فقيه فحلي مثل آخوند اشكال ميكند مثل آقاي نائيني اشكال ميكند مرحوم آقا ضياء به زحمت افتاده گاهي استصحاب در مسئله اصولي ميكند ميگويد حجيّت رأي را استصحاب ميكنيم گاهي در مسئله فقهي استصحاب ميكند, فحلي مثل آخوند مخالف است فحلي مثل نائيني مخالف است گذشته از اين, آنها كه دين را از سياست جدا ميدانند يك مرجع بيدخالت را با مرده يكسان ميدانند لذا تقليد از هر دو را جايز ميدانند از آن طرف شما ميگوييد خيليها به آن استدلال ميكردند «أمّا الحوادث الواقعه فارجعوا فيها إلي رُواة حديثنا»[12] از اين طرف ميگوييد «مَجاري الامور بيد العلماء»[13] آن بيچاره كه مُرده است كه مقبوضاليد است يدي ندارد تا شما به او مراجعه كنيد اگر دليل شما «مَجاري الامور بيد العلماء» است اينكه بيدست است اگر «أمّا الحوادث الواقعه فارجعوا فيها إلي رُواة حديثنا» اينكه بيزبان است اگر بنايتان بر اين است كه سياست از ديانت جداست ما فقط فتوا ميخواهيم تا حدودي مجازيد لذا نائيني, آخوند اين فحول از علما, بزرگان از علما(رضوان الله عليهم اجمعين) موافق با بقا نيستند اگر كسي بخواهد فتوا به بقا بدهد به نحو جزم بايد اين اضلاع سهگانه مثلث را احراز كند.
غرض اين است كه انسان اين است پس هيچ يعني هيچ! كسي حق ندارد بگويد اينها بشري است اگر وحياي نبود, اگر وحياي نبود يعني اگر تعليم الهي نبود [آن وقت] انسان ميشد همان ﴿مَنيٍّ يُمْنَي﴾[14] ديگر, بنابراين اگر كسي توانست با سلولهاي بنيادي بشر بسازد اين به تعليم الهي است اگر ميوه تابستاني را در زمستان در گلخانه پروراند به تعليم قرآني است هوشِ الهي باشد به تعليم الهي است نقل باشد هماهنگ با عقل, تعليمِ الهي است اينها را قرآن ياد داده پس اين طور نيست كه اگر چيزي را قرآن ياد داده و ما را هم تشويق كرده ما بنازيم بگوييم ما اين كار را كرديم بله, معجزه اينچنين نيست كه كسي درس بخواند معجزه بياورد علم, موضوع دارد محمول دارد نسبت دارد راه فكري دارد ممكن است كسي استاد باشد ممكن است كسي شاگرد باشد استاد مطالب فكري را از راه گفتن و نوشتن به شاگرد منتقل كند اين راه فكري دارد اما معجزه به هيچ وجه راه فكري ندارد يعني كسي سالهاي سال صدها سال نزد وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) درس بخواند كه شما چه كار كرديد كه مرده را زنده كرديد [اين ممكن نيست بتواند معجزه بياورد] اين به قداست روح وابسته است اين علم نيست كه موضوع داشته باشد محمول داشته باشد نسبت داشته باشد دليل داشته باشد مدّعا داشته باشد اين روح وقتي طيّب و طاهر شد وقتي اراده كرد مُرده زنده ميشود معجزه درس نيست, كرامت درس نيست به قداست روح وابسته است از سنخ علوم نيست از سنخ مفاهيم نيست از سنخ موضوع و محمول و مسئله نيست روح كه طيّب و طاهر شد وقتي اراده كرد درخت از جايش كَنده ميشود خب بنابراين اينها هم صِبغه علمي دارد (يك) هم صبغه تعليمي دارد (دو) و هم اگر كسي اين كار را كرده است از سلولهاي بنيادي بشر ساخت بايد شاكر باشد كه قرآن به او چيزي ياد داد او هم راه قرآن را ادامه داد (سه) اين كارها را قرآن يكي پس از ديگري كرد.
پرسش:...
پاسخ: الآن هم همين طور است ديگر, در همين تابستان و زمستان به طور عادي كه انسان باغي را آبياري ميكند و ميوه ميدهد مؤثّرْ اوست همه اينها ابزارند فاعل به معناي مابهاند نه فاعل به معني ما مِنه آن كه هستي ميدهد هميشه خداست حتي اين كاري هم كه ما ميكنيم آبي كه مينوشيم اين سيرابي پيدا ميشود آن نشاط پيدا ميشود خالقْ ديگري است اوست كه اِنبات لَحم ميكند فاعل اوست ديگران ابزار كارند در امور عادي هم همين طور است نه اينكه حالا در امور عادي ما خالق باشيم و در امور غير عادي خدا خالق باشد كه ما ابزار كار اوييم ما را به كار گرفته دارد اين كارها را انجام ميدهد.
اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه تنها مسائل اخلاقي را بيان نكرده فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ»[15] اينها يك صبغه اخلاقي هم دارد كه فرمود اعضا و جوارح شما سربازان خدايند مواظب باشيد اگر بيراهه رفتيد ديگر خدا از جاي ديگر سربازكِشي و لشكركشي نميكند ما را ـ خداي ناكرده ـ با زبان ما با دست ما ميگيرد حرفي ميزنيم كه آبروي ما ميرود كاري را ميكنيم كه آبروي ما ميرود جايي ميرويم كه آبروي ما ميرود فرمود اين كار را نكنيد بيراهه نرويد اگر بيراهه رفتيد خدا از جاي ديگر لشكركشي نميكند اعضاي شما سربازان او هستند «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ» اگر خواست بگيرد حالا يا روميزي يا زيرميزي ميگيريد آبرويتان ميرود اين براي مسائل اخلاقي. خب اگر جوارح ما و جوانح ما سربازان او هستند كسي ميتواند بگويد من نوآوري دارم من خودم ابتكار كردم من اين درخت را به بار آوردم خب اعضا و جوارح كه حق ندارد بگويد من آبياري كردم من درخت روياندم اوست كه انسان را هدايت ميكند ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾[16] اين اعضا را راهاندازي كرده آن آب را راهاندازي كرده اين درختها را رويانده و سرزمينها براي اوست همه امور اين طور است.
پرسش: اگر اين ابزارآلات عملي به فرماندهي عقل قدسي و وحي و شريعت عمل نكنند جنود الشيطاناند؟
پاسخ: در معاصي, اين جنود شيطان است لكن در نظام كل خود شيطان هم يكي از سربازان خداي سبحان است منتها كلب معلَّم است شيطان را ذات اقدس الهي دو مأموريت داد هر دو در كمال زيبايي است يك مأموريت عمومي داد كه وسوسه كند. وسوسه از بهترين و مقدسترين چيزهاي عالم است هر كس به جايي رسيد از راه وسوسه رسيد اگر وسوسهاي نباشد تحريكي نباشد جهاد اكبري نيست پيروزي در كار نيست انسان ميشود فرشته, خب فرشته ديگر كمالي ندارد از اين فرشتهها خدا زياد آفريد انساني كه بخواهد «بار ديگر از مَلك قُربان شوم»[17] يا «پرّان شوم» بايد وسوسه داشته باشد (يك) با وسوسه بجنگد (دو) پيروز بشود (سه) از مَلك قُربان شود و مقرّبتر بشود (چهار) در نظام عالَم وسوسه چيز خوبي است بيش از اين هم مسلّط نيست و حقّ دخالت هم ندارد لذا در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» ميفرمايد شيطان در قيامت ميگويد من دعوتنامه نوشتم, انبيا دعوتنامه نوشتند اوليا دعوتنامه نوشتند عترت طاهرين دعوتنامه نوشتند عقل و فطرت دعوتنامه نوشتند اين همه دعوتنامه را آنها نوشتند من هم دعوتنامه نوشتم ميخواستيد نياييد, همين! [18] قسمت دوم چون كلب معلّم است اين كلب معلّم و سگ تربيتشده هيچ كسي را گاز نميگيرد مگر به دستور صاحبش! خب حالا صاحبش ذات اقدس الهي است فرمود يك عدّه هستند كه ما همه نعمتها را به آنها داديم بيراهه رفتند همه فرصتها را داديم آنها بيراهه رفتند مهلت داديم براي توبه و اِنابه بيراهه رفتند از آن به بعد اين سگ معلّم را به جان اينها مياندازيم ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾,[19] ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[20] اينها ميبينيد مرتب گرفتار وسوسه و شورشاند البته اختيار را از اينها نگرفته اين هم كار بسيار مقدّسي است تنها نقص شيطان اين است كه «جُرمش اين بود كه در آينه عكس تو نديد» به تعبير شيخناالاستاد مرحوم الهي قمشهاي و آنجا سجده نكرد و گرفتار ضلالت ابدي شد چون در برابر خدا ايستاد نسبت به ذات اقدس الهي ادّعاي ربوبيّت كرده گفته جنابعالي نظرتان اين است ولي من نظرم چيز ديگر است! خب اين ديگر قابل بخشش نيست دو كار را خدا براي شيطان معيّن كرده هر دو در نظام احسن خوب است كاري به كسي ندارد لذا اگر كسي تحت اِضلال شيطان قرار گرفت در نظام تكوين دارد خدا را سجده ميكند براي اينكه ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[21] كه استثناپذير نيست بله در نظام تشريع كه اختيار دارد و معصيت كرده است اهل دوزخ و جهنّم است. بنابراين اگر نعمتهاي خدا را خدا به ما ياد داد و ما عمل كرديم و مشابه آن را ساختيم بايد شاكر باشيم كه اين مكتب را قرآن فراسوي ما نصب كرد ولي كرامت معجزه و امثال ذلك كه راه فكري ندارد راه علمي و مفهومي و ذهني و علم حصولي و موضوع و محمول [و مانند] اينها ندارد راه تعليم و تعلّم نيست.
فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً﴾ اين ﴿مَاءً طَهُوراً﴾ دو مطلب را ميفهماند يكي اينكه طهارتهاي شما را تأمين ميكند چه طهارت حَدَثي چه طهارت خَبثي يكي سيراب شدن شما را, سيراب شدن انسان را در كنار سيراب شدن حيوان و سيراب شدن گياه قرار داد طهارت را جداگانه ذكر كرد يك سلسله نعمتهاي مادّي است كه انسان و دام شريكاند اينكه فرمود ما درختها را باثمر كرديم ميوهها رويانديم مزرعه و مرتع را رويانديم ﴿مَتَاعاً لَكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ﴾,[22] ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾[23] اين آيات نشان ميدهد كه انسان در بهرهبرداري از اين گونه مواهب مادّي خداوند, با دام مشتركاتي دارد اما آنجا كه طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) مربوط به علم و معرفت است آنجا مرز مشترك انسان و فرشتههاست ديگر دام در آنجا حضور ندارد امام سجاد(سلام الله عليه) به استناد آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه بحثش قبلاً گذشت فرمود در فضل علوم الهي همين بس كه خداوند ملائكه و علما را يكجا ذكر ميكند ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾[24] اين استنباط امام سجاد(سلام الله عليه) نشان ميدهد كه انسان يك مرز مشتركي با فرشتهها دارد از همين استنباط ميتوان بهره ديگر برد و اينكه انسان يك مرز مشتركي با دام دارد كه فرمود: ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾, ﴿مَتَاعاً لَكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ﴾ اينجا هم يك مرز مشتركي بين انسان و دام هست فرمود شما را سيراب ميكنيم انعامتان را سيراب ميكنيم باغهايتان را سيراب ميكنيم اما آن ﴿طَهُوراً﴾ مطلب ديگر است آنجا كه شما را با وضو طاهر ميكند با غسل طاهر ميكند يا طهارتهاي حَدثي را به شما ميآموزاند آنجا ديگر مطلب ديگر است. فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً﴾ آنجا ديگر اگر طهور به معناي پاك كردن رذايل خَبثي باشد اين هم مشترك است اما حدثي باشد ديگر مشترك نيست سقي مشترك است. جناب زمخشري در كشاف دو احتمال ميدهد درباره ضمير ﴿لَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ﴾ يكي همين احتمالي است كه در بحث ديروز گذشت كه ﴿صَرَّفْنَاهُ﴾ يعني ما اين آب را جابهجا كرديم به همه برسد يا روي دامنههاي كوه و ارتفاعات يك منطقه كه باريد اين برف يا تگرگ يا باران باريد به وسيله رودخانه ما به همه جا ميرسانيم يعني اين را جابهجا ميكنيم يا اينكه ما به وسيله باد اين ابرهاي پربار را دستور ميدهيم در مناطق گوناگون ببارند در فصول گوناگون ببارند كه ضمير ﴿صَرَّفْنَاهُ﴾ به آن مَطَر برگردد. احتمالي كه ايشان مطرح ميكند به عنوان يكي از دو احتمال اين است كه ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ﴾ يعني اين قول را, ما اين مطلب را در جاي جاي قرآن ميگوييم در كتابهاي انبياي پيشين(عليهم السلام) گفتيم تا روشن بشود كه اين نظم يك ناظمي دارد[25] ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا﴾ از اين ﴿لِيَذَّكَّرُوا﴾ كمك گرفتند كه منظور اين است كه ما اين قول را اين مطلب را به طور متنوّع در موارد گوناگون گفتيم ﴿فَأَبَي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً﴾ آنها چون معرفتشناسيشان حس و تجربه است چيزي كه محسوس آنهاست و با حس تجربه كردند ميپذيرند و چيزي كه معقول آنهاست متأسفانه ادراك نميكنند و نميپذيرند لذا گرفتار كفر شدند فرمود: ﴿فَلا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَاداً كَبِيراً﴾ شايد سرّ اينكه جناب زمخشري در كشّاف ضمير ﴿صَرَّفْنَاهُ﴾ به قول الهي برگرداند براي اينكه با آيات بعدي نظير ﴿وَجَاهِدْهُم بِهِ﴾ كه ضمير ﴿بِهِ﴾ به اين كتاب و قول الهي و تعليم الهي برميگردد هماهنگ است. جهاد يك جهاد صغير است يك جهاد كبير يا يك جهاد اصغر است يك جهاد اكبر, جهاد صغير با همين آهن است و دشمن بيرون را طرد كردن, جهاد اكبر همان مبارزه با نفس است كه طبق آن روايات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند,[26] جهاد با دشمن بيروني, جهاد نظامي جهاد صغير است و جهاد فرهنگي جهاد كبير. جهاد نظامي يعني كسي با يك زور بيشتري يك قدرت بيشتري رقيب را از پاي در بياورد جهاد فرهنگي استدلال ميخواهد تقرير ميخواهد برهان ميخواهد تعليم ميخواهد مقدّمات مناظره ميخواهد و مانند آن لذا اين جهاد فرهنگي نسبت به جهاد نظامي بزرگ است آن جهاد نظامي جهاد صغير ﴿وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَاداً كَبِيراً﴾ اثناي بحث توحيد, مسئله رسالت را و ابلاغ پيام الهي را مطرح فرمود بعد به دنباله مطالب نظم الهي و دليل توحيد حق, جريان درياها را يا رودخانههاي بزرگي كه شبيه درياست ذكر فرمود ﴿وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ﴾ مَرْج مخلوط كردن است حالا در اجسام خشك مثل گندم و اينها ميگويند مخلوط شده است در مايعات ميگويند ممزوج شده است ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ﴾ چون اينها آباند بايد ممزوج شده باشد لكن به قرينه اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً﴾ يعني مقارن هماند كنار هماند ممزوج نشدند به دليل اينكه فرمود برزخي بين اينهاست حاجز بين اينهاست ﴿حِجْراً مَّحْجُوراً﴾ در كار است. در بخشهايي از قرآن فرمود: ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ اينها در امر مريجاند هرج و مرج كه ميگويند يعني همين, در سورهٴ مباركهٴ «ق» آيه پنج اين است ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ امرِ مريج همين است كه ما ميگوييم قاطي كرده يعني موضوعها را اشتباه كرده محمولها را اشتباه كرده احكام را اشتباه كرده اينكه قاطي كرده يعني نظم علمي در گفتار او نيست موضوع از محمول خودش جدا شد محمول از موضوع خودش جدا شد با بيگانه پيوست ميگوييم قاطي كرده تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ اينها قاطي كردند براي اينكه اگر يك قضيه علمي باشد موضوع براي همين محمول بايد باشد محمول بايد براي همين موضوع باشد نسبتشان محفوظ باشد تا قضيه سامان بپذيرد اگر كسي مخلوط فكر ميكند قاطي كرده باشد ميگويند ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ در اينجا قاطي نشده به اصطلاح, ممزوج نشده مخلوط نشده به دليل اينكه در آيه محلّ بحث فرمود: ﴿وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً﴾ و در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» هم فرمود: ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ٭ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ﴾[27] هيچ كدام بَغي ديگري ندارد هيچ كدام طلب ديگري ندارد هيچ كدام در حريم ديگري وارد نميشود پس اختلاط نيست امتزاج نيست قاطي كردن نيست چون كلمه مَرْج قاطي كردن و اختلاط را ميفهماند فوراً فرمود: ﴿بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ﴾ منتها همان طوري كه ﴿رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا﴾[28] يعني آن عَمَد ديگر مرئي نيست اينجا هم ﴿جَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً﴾ كه «لا ترونها» آن برزخ چيست؟ آن اراده الهي است كه ديدني نيست اصلِ برزخ و حاجز هست كه اينها مرزهايشان جداست اما چه چيزي نميگذارد كه اينها مخلوط هم بشوند ممزوج هم بشوند با اينكه هر دو مايعاند «لا ترونها» برزخي نيست كه شما ببينيد پس «جعل بينهما برزخاً بغير برزخٍ ترونها» يعني يك برزخ غير مرئي دارد مثل اينكه آنجا فرمودند يك ستون غير مرئي دارد حالا اراده الهي است يا تعبيرات ديگر, بنابراين اينجا كه فرمود: ﴿جَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً﴾ براي آن است كه اين محفوف است بما يَصلح للقرينيّه و مَرْج را به معناي خلط نگرفته به معناي مَزج نگرفته به معناي قاطي كردن نگرفته مرزها كاملاً از هم جدا هستند فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ﴾ اين ﴿هذَا﴾ تصوير آن حادثه است گاهي يك قضيه گذشته را براي اينكه خوب براي مخاطب ترسيم بكنند تصوير بكنند او را به ذهن او اينچنين ميآورند به جاي اينكه بگويند «أحدهما كذا و الآخر كذا» ميگويند «هذا كذا و ذاك كذا» در جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) كه موسي ديد يكي از قوم فرعون ميخواست ستم بكند نسبت به آن مظلوم بنياسرائيل به جاي اينكه بفرمايد «أحدهما كذا و الآخر كذا» فرمود: ﴿هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ﴾[29] اين ترسيم و تصوير صحنه واقعه است تا مخاطب خوب درك بكند اين يك نكته ادبي است كه اينها را لابد در مطوّل ملاحظه فرموديد آنجا سخن از هذا و هذا نيست الآن قرنها از قصّه موسي و دو نفر كه يكي را كُشت و ديگري زنده ماند گذشت اما براي ترسيم و تصوير آن واقعه كه براي مخاطب حسّي بشود به جاي اينكه بفرمايد «أحدهما من شيعته و الآخر من عدوّه» يا كذا و كذا فرمود: ﴿هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ﴾ اينجا هم همين طور است الآن ما دريا را نميبينيم نزد ما حاضر نيست اما براي ترسيم و تصوير آن صحنه نزد مخاطب كه اينها را مشهود ببيند فرمود اين يكي شيرين است آن يكي تلخ است ﴿هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ﴾ فُرات يعني شيرين ﴿وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ﴾ تلخ و شور اما آن مَرَج به معناي خَلَط نيست به معناي مَزجَ نيست قاطي كردن نيست براي اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً وَحِجْراً مَّحْجُوراً﴾ گويا آن برزخ به آن بحر دست راستي ميگويد جلو نيا به بحر دست چپي ميگويد جلو نيا يا بحر شمالي ميگويد جلو نيا به بحر جنوبي ميگويد جلو نيا ﴿حِجْراً مَّحْجُوراً﴾ حِجر يعني منع, محجور يعني ممنوع اين كتاب حَجر كه در فقه هست [درباره] آنها كه ممنوعالتصرّفاند است آن بحثي كه قبلاً داشتيم با هاء بود يعني متروك يا به معناي هذيان كه ﴿مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾[30] كه آن قصّه ـ معاذ الله ـ «إنّ الرجل ليهجر»[31] از اين قبيل است آن با هاء است اما اينكه يكي از كتابهاي فقه ما كتاب حَجر است يعني منع, سفيه محجور است مُفلّس محجور است صبيّ محجور است يعني ممنوعالتصرّف است آن برزخ و حاجز به دو طرف به هر كدام تشر ميزند ﴿حِجْراً مَّحْجُوراً﴾ يعني نيا جلو به اين طرف هم ميگويد ﴿حِجْراً مَّحْجُوراً﴾ يا كلّ واحد از طرفين به يكديگر ميگويند من به مرز شما نميآيم شما هم وارد محدوده من نشويد ﴿وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً﴾ كه آن برزخ ميگويد ﴿حِجْراً مَّحْجُوراً﴾ يا كلّ واحد از بحرين به يكديگر ميگويند ﴿حِجْراً مَّحْجُوراً﴾ در تتمّه براهين بر توحيد فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً﴾.
در اينجا دو احتمال هست يكي اينكه اين ماء همان است كه در سورهٴ «انبياء» بود كه ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ﴾[32] يا در سورهٴ مباركهٴ «نور» بود كه ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ﴾[33] يا نه منظور از اين ماء, نطفه است كه خداوند از نطفه بشر آفريد و جريان انساب و اسباب را راهاندازي كرد اگر فرزند انسان باشد خواهر انسان باشد پدر و مادر انسان باشد اينها با هم رابطه نسبي دارند بستگان داماد يا بستگان عروس باشند نسبت مصاهرهاي برقرار است كه از آنها به عنوان سبب ياد ميشود فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ﴾ علي قسمين يكي مرد است كه عامل نسب است يكي عروس و زن است كه مصاهره و دامادي را به همراه دارد.
پرسش: حاج آقا خلقت حضرت آدم و حضرت حوّا و حضرت عيسي نسبت به ماء ...
پاسخ: آن ديگر نطفه نبود فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[34] و فرمود انسان اصلش ﴿مِن طِينٍ﴾ است نسلش ﴿مِن ماءٍ﴾ است[35] حالا اين نسل را دارد بيان ميكند اگر منظور از اين ماء همان باشد كه در سورهٴ «انبياء» است آدم و حضرت عيسي و اينها هم در آن ماء شريكاند كه ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ﴾ اگر منظور از اين ماء نطفه باشد اينها درباره فرزندان حضرت آدم(سلام الله عليه) است به استثناي حضرت عيسي.
فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً﴾ آنگاه اين بشر را دو قسم كرد يك قسمت مردند كه نَسب به همراه آنهاست يك قسمت زناند كه صِهر و دامادي به همراه آنهاست و دوباره برگشتند به صدر اين سرفصل در اين سرفصل فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ﴾ اين مطلب را با پيغمبر در ميان گذاشت گرچه همگان مأمورند تا حدودي مقدور همگان است موظّف هم هستند اما خطاب مستقيم به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود نميبيني خدا چه كار كرد؟! در بخش پاياني اين پاراگراف اين مجموعه فرمود: ﴿وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيراً﴾ اين ردّ العجز الي الصدر است صدر اين محدوده ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ﴾ است ذيل اين محدوده ﴿وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيراً﴾ است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 53.
[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 210.
[3] . سورهٴ بقره, آيهٴ 156.
[4] . سورهٴ علق, آيهٴ 5.
[5] . سورهٴ قصص, آيهٴ 78.
[6] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.
[7] . سورهٴ نحل, آيهٴ 78.
[8] . سورهٴ حج, آيهٴ 5.
[9] . ديوان سعدي, غزل 421.
[10] . سورهٴ علق, آيهٴ 5.
[11] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.
[12] . كمال الدين, ج2, ص484.
[13] . ر.ك: تحف العقول, ص238.
[14] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.
[15] . نهجالبلاغه, خطبه 199.
[16] . سورهٴ اعليٰ, آيهٴ 3.
[17] . مثنوي معنوي, دفتر سوم, بخش 187.
[18] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 22.
[19] . سورهٴ مريم, آيهٴ 83.
[20] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 27.
[21] . سورهٴ رعد, آيهٴ 15.
[22] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 33; سورهٴ عبس, آيهٴ 32.
[23] . سورهٴ طه, آيهٴ 54.
[24] . (سورهٴ آلعمران, آيهٴ 18) تفسير الامام العسكري, ص625.
[25] . ر.ك: الكشاف, ج3, ص285.
[26] . الكافي, ج5, ص12.
[27] . سورهٴ الرحمن, آيات 19 و 20.
[28] . سورهٴ رعد, آيهٴ 2.
[29] . سورهٴ قصص, آيهٴ 15.
[30] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 67.
[31] . الطرائف (سيدبن طاووس), ج2, ص432.
[32] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 30.
[33] . سورهٴ نور, آيهٴ 45.
[34] . سورهٴ ص, آيات 71 و 72.
[35] . سورهٴ سجده, آيات 7 و 8.