اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (41) إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلاَ أَن صَبَرْنَا عَلَيْهَا وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً (42) أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً (44) أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً (45) ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً (46) وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً (47) وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً (48) لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً وَأَنَاسِيَّ كَثِيراً (49)﴾
در همين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» كه ملاحظه فرموديد در مكه نازل شد عناصر محوري اين سوره, توحيد و وحي و نبوّت و معاد بود و هست و خطوط كلي اخلاق و حقوق و فقه را هم در بردارد و چون نظام ارزشي آنها اين بود كه اگر كسي از نظر مسائل مالي متمكّن است ميتواند صاحب سِمت باشد و سِمتها را هم در مسائل مادّي منحصر ميپنداشتند لذا خيال ميكردند رسالت هم يك امر مادّي است و نظام ارزشيِ مادّي را بايد داشته باشد و سرمايهدارترين مرد بايد رسالت داشته باشد اگر رسالت بشر ممكن باشد, لذا وجود مبارك رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ـ معاذ الله ـ استهزا ميكردند و خود را مهتدي و آن حضرت را ضالّ ميپنداشتند براي اينكه ميگفتند: ﴿إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا﴾ اگر ما استقامت نميكرديم اين شخصي كه مدّعي رسالت است مُضلّ ما بود ما را از بتپرستي كه امر شريف و خوب است گمراه ميكرد. خب اگر اسناد اضلال به حضرت صحيح باشد و حضرت ـ معاذ الله ـ مُضلّ باشد پس في نفسه ضالّ است زيرا اگر كسي ضالّ نباشد كه مُضلّ نيست پس درست است كه اضلال را به آن حضرت نسبت دادند ولي لازمهاش آن است كه آن حضرت في نفسه ضالّ باشد لذا در پاسخ ذات اقدس الهي ميفرمايد وقتي اينها در معاد, عذاب الهي را ديدند ميفهمند كه ﴿مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ اينجا اين ﴿أَضَلُّ﴾ گفته شد منسلخ از معناي تفضيل است زيرا حضرت در متن هدايت است كه ﴿إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[1] آن حضرت در متن هدايت است ضلالتي اصلاً ندارد لذا اضلّ به معناي گمراهتر در برابر گمراه نيست.
مطلب ديگر اينكه نميشود گفت كه اين ﴿أضَلُّ﴾ به معناي افعل تفضيل است براي اينكه آنها در ضلالت شديد هستند. تعبير قرآن درباره ضلالت شديدِ آنها جاي خود را دارد كه ميفرمايد: ﴿ضَلَالٍ بَعِيدٍ﴾,[2] ﴿ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾,[3] ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾[4] اين تعبيرات درست است اما كلمه ﴿أضَلُّ﴾ كه افعل تفضيل است يك امر قياسي و نسبي است يعني دو طرف هر دو ضالّاند منتها يكي گمراهتر است لذا ﴿أضَلُّ﴾ به معناي «اشدّ ضلالةً» نيست زيرا آنجايي كه افعل تفضيل فاقد شرايط فضيلت باشد آن ديگر نسبي در كار نيست آن افعل تفضيلهايي كه صيغه افعل از آنها بسته نميشود, لذا اينجا به معناي افعل تفضيلي نخواهد بود تعبيري نظير ﴿ضَلَالٍ بَعِيدٍ﴾, ﴿ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ و امثال ذلك را خواهد داشت ديگر افعل تفضيل در كار نيست.
مطلب بعدي آن است كه ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دربارهٴ اينها يقين نداشت كه اينها اهل استدلال عقلي يا نقلياند مظنّه هم نداشت كه اينها اهل استدلال عقلي يا نقلياند خداوند يقين او را نفي نكرد چون ﴿أَمْ تَحْسَبُ﴾ يعني «لا تحسبْ» اين اقلّ مراتب داوري آن حضرت درباره كفار است يك وقت است كه آن حضرت يقين دارد, خدا يقين او را نفي ميكند از اين قبيل نيست يك وقت حضرت مظنّه و گمان دارد و خدا گمان او را نفي ميكند از اين قبيل نيست كمترين نظر درباره آنها فقط پندار است ميفرمايد پندار هم نداشته باش بنابراين اينجا جاي يقين يا مظنّه و امثال ذلك نيست مدحي هم هست يعني اين پنداري هم كه داري اين درست نيست آنها نه اهل عقلاند نه اهل نقلاند.
اما درباره عقل و نقل قرآن كريم گاهي سمع را بر قلب مقدّم ميدارد[5] گاهي به عكس,[6] گاهي سمع را بر عقل مقدّم ميدارد[7] نظير اين گونه از موارد كه تقديم لفظي است گاهي هم قلب را بر سمع مقدّم ميدارد ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ﴾[8] كه در آن گونه از آيات قلب بر سمع مقدّم است اين تقديمِ لفظي به لحاظ خصوصيتهاي موردي است نه براي آن است كه سمع مقدّم بر عقل است.
مطلب ديگر آن است كه پشتوانه سمع, عقل است چرا سمع حجّت است چرا قول پيامبر حجّت است براي اينكه ما برهان عقلي داريم خداي سبحان حكيم است انسان را كه آفريد و انسان راهي دارد و مقصدي دارد راهنما لازم دارد كه آن راهنما بايد بيايد راه را مشخص كند مقصد را معيّن كند به وسيله عقل, ما ضرورت وحي و نبوّت را ميفهميم پشتوانه حجيّت قول پيغمبر, دليل عقل است خود عقل ميگويد من اين مسائل را به خوبي ميفهمم كه بشر نيازمند به راهنماست و خودش نميتواند مشكل راهنمايي خود را حل كند الاّ ولابد پيامبر معصوم ميخواهد, آنگاه حرف پيامبر معصوم را كاملاً ميپذيرد. پس پشتوانه نقل, عقل است كه به دليل عقل, سمع ميشود حجّت. فرمود اينها نه اهل سمعاند نه اهل عقل ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ﴾ منتها اينجا به لحاظ تكوين ميتوان گفت كه اضل معناي خاصّ خودش را دارد يعني افعل تفضيل است اينها از حيوانات گمراهترند حيوان قدرت استدلال ندارد استقلال فكري ندارد نتيجهگيري نميكند و مانند آن و همّت او هم بطن اوست غير از اين كار ديگر ندارد آنها در اين جهت از حيوانات هم گمراهترند براي اينكه حيوان سرمايه عقلي ندارد دليل نقلي هم ندارد لذا در حدّ همان حيات حيواني به سر ميبرد انسان با اينكه داراي دليل عقلي است داراي دليل نقلي است كار حيواني انجام ميدهد لذا ﴿أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ است.
اما سرّ اينكه چرا نسخ و امثال نسخ در قرآن راه پيدا ميكند بازگشتش به همان حرفهاي قبلي است كه قرآن يك كتاب علميِ محض نيست نظير يك كتاب طب و مانند آن, كتابِ درمان باليني است شفاي باليني است يا [بر اساس] ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[9] يك رويش باليني است به تدريج ميخواهد جامعه را بروياند يا به تدريج ميخواهد جامعه بيمار را درمان كند ناچار چنين كتابي نسخههاي زماني و زميني دارد گاهي نسخه اين است كه انسان به طرف قدس نماز بخواند بشود قبله اول, گاهي بايد به طرف كعبه نماز بخواند ميشود قبله دوم, اين چه به صورت نسخ بيايد چه به صورت تخصيص كه بازگشت نسخ به تخصيص ازماني است حتماً بايد تدريجي باشد بنابراين سرّ وجود نسخ يا تخصيص ازماني اين است كه به تدريج دارد جامعه را به مقصد ميرساند اگر نسخه هست اگر درمان هست اگر طبّ باليني است يا كشاورزي باليني است حتماً بايد تدريجي باشد.
پرسش: استاد ببخشيد چطور حيوان با اينكه عقل و نقل ندارد ولي اينجا ضالّ محسوب ميشود چون ﴿أضَلُّ﴾ به معناي گمراهتر است پس حيوان بايد ضالّ باشد؟
پاسخ: بله ديگر, نظام تكويني همين است مقصدي ندارد كه استدلال كند به مقصد برسد. در نظام تكوين حيوان هزار سال قبل با حيوان هزار سال بعد يكي است اين ديگر بخواهد ترقّي كند و مقصدي داشته باشد راهي را طي كند استدلالي داشته باشد نيست وضعش همين است بعضيها هم در تمام مدّت عمر حيات حيواني دارند اگر سنّشان به هفتاد سال رسيد يك كودك هفتاد ساله هستند الآن هم كه حرف ميزنند همان حرف كودكانه است فقط از خوردن و خوابيدن و مانند آن سخن ميگويند خب اين از حيوان گمراهتر است براي اينكه حيوان دليل عقلي و نقلي براي تكامل نداشت ولي انسان با داشتن دليل عقلي و نقلي ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[10] كردند.
پرسش: استاد ببخشيد با پذيرش پندار براي معصوم مقدمه براي سهو ايجاد نميشود؟
پاسخ: نه, چون كارِ اينها دفع است نه رفع, خداي سبحان اينها را به وسيله مَلكه عصمت و فضايل ديگري كه داد اين ملكات حافظ اينها هستند از سهو و خطا و خطيئه و نسيان و امثال ذلك, اينكه فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾[11] يعني ديگر فراموش نميكنيم اين رعايت كردن براي پرهيز از سهو و نسيان است و خداي سبحان اين ملكات را به آنها عطا كرده است و آنها واجد اين ملكاتاند خب.
پرسش: در جريان هدهد و امثال ذلك آيا ...حيواني بود يا بالاتر از حيواني بود.
پاسخ: آن هم به تعليم وجود مبارك سليمان بود اين ميبينيد همه هدهدها همه حيوانات از اين سنخ فكر طرْفي نميبندند خداي سبحان به كوهها دستور داد همراه داوود نماز جماعت بخوانند ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾,[12] ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ﴾[13] يك تسبيح تكويني است كه هميشه كوه و زمين و زمان دارند بر اساس آيه سورهٴ «اسراء» كه ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾[14] همه موجودات تسبيحگوي حقّاند ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[15] يك تسبيح خاص است كه كوهها و پرندهها به دستور خداي سبحان همراه داوود و سليمان دارند ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾,[16] ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾,[17] ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[18] اين اَوّاب بودن اين ناله كننده بودن را خدا به انبيا اسناد داد به انسانهاي كامل اسناد داد و كوههاي تحت تدبير هم اسناد داد اين كوهها و آن پرندهها كه ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ اينها به وسيله هدايت برين وجود مبارك سليمان و داوود به اينجا رسيدند.
فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً﴾ اين از آن غرر آيات است سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد اين ناظر به مسائل توحيدي و برهان بر توحيد و امثال ذلك نيست اين تتمّه و تنظيري است نسبت به مطالب گذشته ـ حالا ببينيم آيا از اين قبيل است يا ناظر به مسائل توحيدي است ـ ايشان نُه آيه را همه را ميفرمايند در يك سياق است ميفرمايند همان طوري كه ما يك ظل داريم يك ظلمت داريم يك نور داريم در جهان تكوين, در جهان تشريع هم يك دين داريم يك سايه دين داريم يك ظلمت داريم كه كفار و منافقان و مشركان در ظلمت قرار دارند كه با آيات قبل هماهنگ است اينها كه ﴿إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً﴾ آنها كه ﴿أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ آنها كه ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ آنها در ظلمتاند از شمسِ قرآن و عترت بهرهاي ندارند و مانند آن كه اين با گذشته هماهنگ است حالا ببينيم با گذشته هماهنگ است[19] يا سرفصل توحيدي است كه با ساير آيات توحيدي هماهنگ است.
فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ اين رؤيت در قرآن كريم گاهي با «إلي» استعمال ميشود كه بمعني نظر دارد مثل «نظرتُ إلي القمر فلم أره», گاهي بدون «إلي» استعمال ميشود ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ﴾[20], ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ﴾[21] در آن گونه از موارد اين ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ با «إلي» استعمال نشده به معناي همان رؤيت است اينجاها كه با «إلي» استعمال شده تقريباً معناي نظر را ميدهد به اين طرف نگاه نكردي يا به اين طرف نگاه بكن ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ اگر زندگي افراد همهاش با آفتاب همراه بود خب در زحمت بودند اگر همهاش سايه و بدون آفتاب بود آن هم در زحمت بودند فرمودند براي استراحت و آسايش مردم, ما منطقهها را طرزي تعبيه كرديم كه برخي از مواقع و مواضع سايه است بعضي از مواضع روشن. سايه براي اين است كه خنك باشد معتدل باشد خود آنها زندگي كنند دامهايشان را آنجا ببرند آسايش و استراحت داشته باشند شب از همين قبيل است سايه از همين قبيل است منتها, دليل اصلي سايه وجود آفتاب است اگر آفتاب نباشد كه بر چيزي نميتابد تا سايهاي براي آن پيدا بشود. عنصر اصلي پيدايش سايه, آفتاب است اما آن جِرم كثيف نظير ديوار يا نظير درخت كه سايه دارد اين در حقيقت مانع تابش نور است چون مانع تابش نور است سايه پديد ميآيد از او سخني به ميان نيامده يعني از اين شاخص به نام درخت يا ديوار سخني به ميان نيامده از حركت سايه سخن به ميان آمده حركت سايه را قرآن به شمس اسناد نداد تا بگوييم كه اين با زمينمحوري سازگار است نه با شمسمحوري و جريان زمينمحوري بر اساس هيئت بطلميوسي است و باطل شده شمسمحوري حق است شمس كه حركت نميكند تا اينكه ما بگوييم به وسيله حركت شمس, سايه حركت ميكند بلكه زمين حركت ميكند به وسيله حركت زمين, سايه جابهجا ميشود لذا قرآن اصلِ وجود سايه را به شمس اسناد داد نه حركت سايه را, اين يك مطلب.
مطلب ديگر در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و مانند آن گذشت كه علم يك اصطلاح دارد فرهنگِ محاوره اصطلاح ديگري دارد درست است كه زمين حركت ميكند و شمس محورِ حركت است و متحرّك, زمين است و علم همين مطلب را ثابت كرده است اما همينها كه براي آنها در مسائل هيئت و نجوم مسلّم شد كه زمين حركت ميكند وقتي ميخواهند حرف بزنند ميگويند وقتي كه آفتاب طلوع كرده الآن شما در همه كشورها وقتي كه ميخواهيد حرفِ شب و روز را بزنيد ميبينيد همه ميگويند چه وقت آفتاب طلوع ميكند با اينكه اينها يقين دارند زمين طلوع ميكند نه آفتاب, اگر آفتاب حركت ندارد نه طلوع دارد نه غروب, اين كُره زمين وقتي به دور خود ميگردد آن بخشي كه روبهروي آفتاب است ميشود روز آن بخشي كه پشت به آفتاب است ميشود شب وقتي كه اين زمين دارد حركت ميكند در حقيقت اين بخش از زمين طلوع كرده ما طلوع ميكنيم نه آفتاب ولي وقتي بخواهيم حرف بزنيم چه ميگوييم؟ ميگوييم طلوع آفتاب فلان ساعت است اين اختصاصي به شرقي يا غربي, شمالي يا جنوبي ندارد فرهنگ محاوره يك چيز است بحثهاي علمي چيز ديگر است همانهايي كه اين مطلب را كشف كردند و در كلاسهاي دانشگاهيشان تدريس ميكنند كه زمين حركت ميكند نه آفتاب وقتي ميخواهند حرف بزنند ميگويند وقتي كه آفتاب طلوع كرده ما فلان ملاقات را داريم غرض آن است كه محاوره يك حساب است بحثهاي علمي حساب ديگر در سورهٴ مباركهٴ «بقره» وقتي كه فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾[22] آنجا بيان شده كه اين مخالف با پيشرفت علم نيست مخالف با آخرين تحقيقات علمي نيست زبان محاوره يك چيز است زبان علم چيز ديگر بنابراين اگر همين دانشمندان ميگويند آفتاب چه وقت طلوع ميكند معنايش اين نيست كه از حرف خودشان در كلاس تدريس برگشتند و گفتند زمين حركت نميكند آفتاب حركت ميكند.
پس روشن شد كه سبب وجود سايه, آفتاب است (اين يك) پيدايش سايه در اثر يك شاخص ظلماني است (دو) منتها نامي از آن برده نشده, به وسيله حركتِ زمين در اوقات گوناگون شب و روز, سايه كوتاه و بلند ميشود (سه) در قرآن كريم فرمود ما شمس را دليل سايه قرار داديم يعني سبب وجود سايه, شمس است; به چه دليل سايه موجود است؟ به سبب شمس منتها در فرهنگ محاوره گفتند كه شمس از دائرةالنهار زائل شد شما مثلاً نماز ظهر را بخوانيد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ﴾[23] زوال شمس را هنگام نماز ظهر قرار دادند از راه پيدايش ظِل و حركت سايه از طرف مشرق به طرف مغرب معلوم ميشود شمس از دايره نصفالنهار زائل شده است آن وقت مثلاً نماز ظهر شروع ميشود. اين سايه كه به وسيله شمس توليد ميشود مطلب دقيقي را ميفهماند كه جهان, سايه خداست ظلّ الهي است اما اين ظل, دليل وجود شمس نيست بلكه شمس دليل وجود ظِل است آنها كه از راه مخلوق پي به خالق ميبرند بر اساس برهان «إن» از سايه به شمس پي ميبرند آنها كه دقيقترند از شمس به سايه پي ميبرند ميگويند چون شمس فلان وضع را پيدا كرده است سايه هم جابهجا ميشود ولي افراد عادي از سايه پي به شمس ميبرند در حقيقت شمس دليل بر ظِل است نه به عكس يعني برهان «لِمّي» اصل است نه برهان «إنّي».
مطلب بعدي آن است كه اين سايه كه از شاخصي پديد ميآيد وقتي كه آفتاب از طرف شرق طلوع كرد سايه اين شاخص به طرف غرب است اول طولاني است بعد كوتاه, يك درخت اول صبح سايهاش طولاني است كم كم كوتاه ميشود بعد از زوال اين ظل تبديل به فِيء ميشود گرچه ظل گاهي به معناي فيء است گاهي به معناي خودش لكن در حقيقت سايه قبل از زوال را ميگويند ظِل, سايه برگشت را ميگويند فِيء «فاء» يعني «رَجع» آن سايه برگشت را ميگويند فيء «فإنّ الدنيا كفيء زائل»[24] دنيا آن قدر ضعيف است كه حتي نميشود آن را به ظل تشبيه كرد بلكه آن را بايد به فيء تشبيه كرد آفتاب بعد از ظهر خيلي دوامي ندارد سايه بعد از ظهر هم بشرح ايضاً «فاءَ» يعني «رَجع» فِيء آن ظلّ حادث بعد از زوال است اگر در قبال ظِل قرار بگيرد. اما اينكه درباره بهشت وارد شده است كه در بهشت ظِل است[25] نه يعني آنجا شمس است و شيء شاخصي هست و سايهاي پيدا شده چون آنجا ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[26] سايه يعني جاي خنك و آرام و معتدل, يعني فضاي بهشت فضاي سايه است فضاي معتدل و خنك و گواراست. شمس دليل بر ظِل است نه ظل دليل بر شمس, اين سايه در صبح براي اين درخت و مانند درخت در طرف مغرب هست اول طولاني است بعد كم ميشود در منطقههاي استوايي اصلاً نابود ميشود بعداً اين سايه پديد ميآيد بعد از ظهر كه فيء است كه آفتاب به طرف مغرب حركت ميكند اين سايه به طرف شرق حركت ميكند لحظه به لحظه اين سايه طولاني ميشود وقتي كه به غروب رسيد شمس غروب كرد ديگر سايه نيست آيا سايه نيست سايه معدوم شد يا چيزي در عالَم ولو در حدّ سايه هم باشد معدومشدني نيست به جايي برميگردد ميفرمايد اين سايه معدوم نميشود ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾ يعني هيچ چيز ولو در حدّ ضعيفترين موجود به نام سايه باشد نابود نميشود بلكه به اصلش برميگردد.
مطلب بعدي آن است كه سايه حركت نميكند چون سايه لحظه به لحظه پديد ميآيد و لحظه به لحظه قبض ميشود اين طور نيست كه اين سايهاي كه در لحظه قبل ثانيه قبل در فلان مكان بود او جاي خودش را حركت بدهد شما الآن وقتي چيزي را در برابر اين چراغ برق قرار ميدهيد مادامي كه در اين قسمت ايستادهايد سايه اينجاست وقتي رفتيد جاي ديگر نه اينكه سايه شما به همراه شما حركت كرد اين همان سايه قبلي باشد اين ظِل لحظه به لحظه حادث ميشود هر كدام از اينها يك سايه جديدند مثل اين لامپهاي ريزي كه روشن ميشود و متحرّك نشان ميدهد اين طور نيست اين صدها يا دهها لامپ ريز است هر لحظه يكي روشن ميشود چون متّصل است ما خيال ميكنيم اين نور قبلي بود اينجا آمده سايه حركت نميكند هر لحظه به لحظه يك سايه جديدي توليد ميشود آن هم در اثر حركت زمين خود شخص هم كه دارد حركت ميكند سايه به دنبال او ميآيد اين موالاتِ اشياء منقطع است ما خيال ميكنيم اينها يك شيء است دارد حركت ميكند بالأخره زمين حركت ميكند و در هر لحظه يك گوشه قرار دارد و سايه جديد پيدا ميشود.
ذات اقدس الهي فرمود اين نظم رياضي كه شما ميبينيد ناظمي دارد كه با اين نظم دانشمندان هيئت و نجوم كار دارند اما بهرهوري از اين سايه براي دامدار و كشاورز و امثال ذلك است كه اگر آفتاب مستقيم بتابد انسان و دام در زحمتاند اما اگر يك جا سايه باشد جاي آسايش و استراحت است. مشابه اين تعبير را درباره شب و روز دارد كه خدا شب را آفريد به عنوان لباس و سكونت شما روز را آفريد براي كارِ شما, در آيه محلّ بحث فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً﴾ اگر اين زمين را ساكن قرار ميداد در اثر سكون زمين اين سايه ساكن بود يا شمس را به زعم عدّهاي ساكن قرار ميداد و در اثر سكونِ شمس, سايه ساكن بود هميشه اينجا سايه بود آفتاب اگر نتابد گياه رشد نميكند انسان حياتش را باز نمييابد و مانند آن لذا فرمود گاهي سايه است گاهي سايه نيست مثل اينكه گاهي شب است گاهي روز.
فرمود: ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾ در جريان يَسير سه وجه ذكر شده كه اين وجوه سهگانه را مرحوم شيخ طوسي در تبيان بيان كرده لكن وجه اول همان وجه ظاهر است كه ﴿يَسِيراً﴾ يعني «سهلاً»,[27] «يُسر» در برابر «عُسر» است فرمود براي ما آسان است. دو نمونه را ذات اقدس الهي در قرآن كريم ذكر ميكند يكي سادهترين موجودات و يكي دشوارترين موجودات هر دو را ميفرمايد براي ما آسان است. سادهترين موجودات همين سايه است فرمود: برچيدن بساط سايه براي ما خيلي آسان است ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾. مشكلترين كار هم جريان قيامت كبراست در قيامت كبرا كلّ جهان را به هم ميزند دوباره ميسازد خب اگر ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[28] كلّ اين نظام را به هم ميزند دوباره ميسازد ميفرمايد: ﴿ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾[29] اين حشر اكبر براي خداي سبحان يَسير و آسان است سرّش اين است كه خداي سبحان با ابزار و اَدوات و جوارح و امثال ذلك ـ معاذ الله ـ كار نميكند, اگر طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) «فاعلٌ لا بمعني الحركات»[30] او با اراده كار ميكند كسي اراده كند كه كلّ نظام را به هم بزند دوباره بسازد يا اراده كند كه اين سايه را جمع بكند يكسان است الآن شما با اراده تصوّر ميكنيد يك قطره آب را با اراده تصوّر ميكنيد اقيانوس اطلس را هر دو را يكسان بدون زحمت تصوّر كرديد چون با اراده كسي بخواهد كاري انجام بدهد رنج بدني و ابزاري ندارد فرمود هم آن كار ﴿حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾ هم اين كار ﴿قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾ اما ﴿يَسِيراً﴾ به معناي «تدريجاً» يا معاني ديگر اين قدري با آيه شايد هماهنگ نباشد.
پرسش: حضرت استاد اگر سايه عدم الشخص يا...
پاسخ: عدم ملكه است ديگر غير از ظلمت است ظلمت عدمِ صِرف است ما سه قضيه داريم يكي نور داريم يكي ظلمت داريم يكي ظِل, اگر گفتيم اين نور است كه موجبه محصّله است اگر گفتيم اين ظلمت است كه سالبه محصّله است اگر گفتيم ظل است كه موجبه معدولة المحمول است. در سورهٴ مباركهٴ «قصص» به همين جريان ليل و نهار سرمدي اشاره كرده در آيه 71 فرمود: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ أَفَلاَ تَسْمَعُونَ﴾ هم در آيه 72 فرمود: ﴿إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ﴾ اگر خداوند طرزي اين عالم را آفريده بود كه شب و روزي در كار نبود هميشه شب بود يا هميشه روز بود اين ديگر زندگي ممكن نبود. بعد فرمود شب و روز را منظّم آفريد كه زندگي تأمين بشود شب را براي آسايش و استراحتتان خلق كرد روز را براي كارتان خلق كرد اينجا هم مسئله ظل و شمس از همين قبيل است ظل را آفريد ظل هم در شب هست هم در روز به آن معنا, آنجا كه دارد ﴿قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾ ناظر به همين ظلّ عصر و قبل از ظهر و بعد از ظهر است كه اشاره شد. غرض اين است كه سايه را براي بخشي از زندگي آفتاب را براي بخشي از زندگي شب را براي بخشي از زندگي روز را براي بخشي از زندگي [خلق كرد]. هم نشان نظم دقيق رياضي است كه الآن اگر يك منجّم دقيقي باشد كاملاً ميتواند مشخص كند كه تا هزار سال ـ حالا بيشتر هم ممكن است ـ چندتا كسوف اتفاق ميافتد چندتا خسوف, چندتا كلي است چندتا جزئي چه اينكه از اين طرف هم اگر دقيق باشد ميتواند حساب كند كه در طيّ هزار سال گذشته چندتا خسوف اتفاق افتاد چندتا كسوف از بس عالم منظّم است اگر عالم با نظم دقيق رياضي آفريده شده پس يك ناظم حكيمي دارد و اگر منافع و مصالح همهجانبه در نظر گرفته شده پس يك مبدأ رئوف و مهربان و حكيم و مصلحتانديشي دارد گاهي قرآن كريم بر اساس نظم رياضي موجودات سپهري سخن ميگويد گاهي بر اساس منافع مردمي كه در اين نظم نهفته است سخن ميگويد در سورهٴ مباركهٴ «قصص» در آيات 71 و 72 و 73 به مصلحت و حكمتي كه در اين كار است اشاره كرد.
اما در جريان ظِلال و فِيء كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت آنجا فرمود اينها هم ساجدند اينها هم خاضعاند در سورهٴ مباركهٴ «نحل» در آيه 48 فرمود: ﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ﴾ سجدهگاه ظِلال صبحها به طرف غرب است سجدهگاه ظلال بعد از ظهر به طرف شرق است اينها داخرند خاضعاند مسبِّحاند خب ظل اگر يك امر عدمي محض بود كه ديگر سجده نميكرد ظِل غير از ظلمت است يك وجود ضعيفي دارد و اين وجود ضعيف در پيشگاه ذات اقدس الهي خاضع است خضوع تكويني ـ همان طوري كه هر موجودي هم تكويناً خاضع تكويني است ـ تابع نظم است اينچنين نيست كه آنجا كه بايد طولاني باشد كوتاه بيايد آنجا كه بايد كوتاه بشود طولاني بشود تابع نظم رياضي است در همه امور آن خالق خود و ناظم خود را تسبيح ميكند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 43.
[2] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 3; سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 18; سورهٴ ق, آيهٴ 27.
[3] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 164.
[4] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 44.
[5] . سورهٴ نحل, آيهٴ 78.
[6] . سورهٴ ق, آيهٴ 37.
[7] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 44.
[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 7.
[9] . سورهٴ نوح, آيهٴ 17.
[10] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 187.
[11] . سورهٴ اعليٰ, آيهٴ 6.
[12] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 10.
[13] . سورهٴ ص, آيهٴ 18.
[14] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 44.
[15] . سورهٴ جمعه, آيهٴ 1; سورهٴ تغابن, آيهٴ 1.
[16] . سورهٴ نمل, آيهٴ 16.
[17] . سورهٴ ص, آيهٴ 18.
[18] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 10.
[19] . الميزان, ج15, ص225.
[20]. سوره فجر، آيهٴ 6
[21]. سوره فيل ، آيهٴ 1
[22] . سورهٴ بقره, آيهٴ 258.
[23] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 78.
[24] . الكافي, ج8, ص141.
[25] . سورهٴ واقعه ،آيهٴ 30 ؛ الكافي, ج8, ص99; «...يتنعّمون في جنّاتهم في ظلٍّ ممدود...».
[26] . سورهٴ انسان, آيهٴ 13.
[27] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص494.
[28] . سورهٴ زمر, آيهٴ 67.
[29] . سورهٴ ق, آيهٴ 44.
[30] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 1.