اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً (1) الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً (2) وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً (3)﴾
ترسيم كلي محتوا و عناصر محوري سورهٴ فرقان
سورهٴ مباركهٴ «فرقان» همان طوري كه از محتوا و مضمون اين سوره معلوم است در مكّه نازل شد زيرا عناصر محوري مطالب اين سوره اصول دين است [يعني] توحيد است وحي است نبوّت است و مانند آن. مشكل مردم حجاز هم جهل علمي بود هم جهالت عملي هم از نظر اعتقاد مشكل جدّي داشتند زيرا مبتلا به وثنيّت بودند هم از نظر عملي و اخلاقي مبتلا به سيّئات. اين سوره مباركه آن بخشهاي اساسي اصول دين را به همراه دارد يعني توحيد را اثبات ميكند نزول قرآن و جريان وحي را به عهده دارد و حرفِ كساني كه براي خدا شريك قائل شدند نقل ميكند و ابطال ميكند. برخيها گفتند كه سه آيه از آيات اين سوره در مدينه نازل شده است كه ناظر به مسئله حرمت زنا و مانند آن است[1] ولي آنچه معروف است در صدر اسلام در خود مكّه اين امور به عنوان محرّمات اصلي معروف بودند اينچنين نيست كه اينها در مدينه تثبيت شده باشد.
معناي بركت و بيان منشأ فاعلي قرآن با بركت
عظمت قرآن را ذات اقدس الهي هم به لحاظ مبدأ فاعلي مشخص كرده هم به لحاظ مبدأ قابلي هم به لحاظ محتوا. مبدأ فاعلياش خدايي است كه منشأ بركت است ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ﴾ يعني خدايي كه منشأ بركت است قرآن نازل كرد اگر فرمودند ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ﴾ يعني حوزه قرآن حوزه بركت است اگر در سورهٴ مباركهٴ «علق» فرمود: ﴿اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾[2] قبلاً هم اشاره شد كه اگر گفتند خدايِ اكرم دارد تعليم ميدهد يعني درس كرامت ميدهد اگر گفتند در فلان محفل يك فقيه تدريس ميكند يعني درس فقه ميدهد در فلان محفل يك حكيم تدريس ميكند يعني درس حكمت ميدهد اگر قرآن فرمود خداي اكرم تدريس ميكند يعني درس كرامت ميدهد ﴿اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾ اگر در اول سورهٴ مباركهٴ «كهف» و همچنين در اول همين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» سخن از نزول قرآن است مبدأ فاعلي را در اين سوره مشخص كرد فرمود: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ﴾ يعني كسي كه فرقان را نازل كرده است يك مبدأ متبارك است يعني منشأ بركت, قرآن نازل ميكند يعني قرآن منشأ بركت است درست است كه بركتهاي فراواني را به همراه دارد اما مهمترين بركتي كه قرآن به همراه دارد همان معارف ديني است ديگر, پس بهترين بركت, معارف ديني و علوم الهي خواهد بود.
بركت را همان طوري كه اين لغتشناسان مشخص كردهاند هم در كتابهاي لغتشناسي جداگانه بيان شده هم در تفسير كشّاف و امثال كشّاف كه به نكات ادبي ميپردازند مورد عنايت شد كه چيزي كه خيرِ كثير باشد ميگويند بركت[3] و چيزي كه ميماند و فايده دارد بركت است و اگر در حجاز آنجا كه آب كم بود باران كم بود باراني ميآمد در جايي جمع ميشد عدّهاي از آن استفاده ميكردند آن را ميگفتند بركه بنابراين بركه و بروك اِبل و امثال ذلك همخانوادهاند كه منشأ بركت را هم به همراه دارند پس قرآن كتاب بركت است براي اينكه بهترين بركت, بركت علمي است و مشكل حجاز هم فقدان اين بركت بود از اين جهت فقير بودند با اين بركت توانگر شدند يعني جهلِ علميشان به علم تبديل شد جهالت عملي اينها به عدل تبديل شد.
﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ﴾
منظور از فرقان رد استشهاد فخررازي پيرامون آن
اما مقصود از اين فرقان چيست؟ منظور از اين فرقان يقيناً قرآن كريم است چه اينكه در اول سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ منظور از كتاب هم همان قرآن است از اين قرآن كريم گاهي به عنوان قرآن گاهي به عنوان كتاب گاهي به عنوان فرقان گاهي هم به القاب ديگر ياد ميشود.
حالا منظور از اين فرقان چيست [يعني چرا قرآن را به اين نام ناميدند]؟ برخيها گفتند منظور از اين فرقان همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آنجا بيان شد چون متفرّقاً و متدرّجاً سوَرش از يكديگر جدا نازل شده است از اين جهت ميگويند فرقان از آن جهت كه معانياش هماهنگ است منسجم است يا در مقطعي دفعتاً نازل شده است به آن ميگويند قرآن, قرآن اين «نون» جزء كلمه نيست «قرأ» يعني «جَمَع» چون مجموع است ميگويند قرآن چون متدرّجاً و متفرّقاً سوره به سوره نازل شده است ميگويند فرقان. آيه 106 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه قبلاً گذشت اين بود: ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾ ما اين كتاب را به تدريج نازل كرديم اگر يكجا نازل ميكرديم و يكجا بر مردم ميخواندي تحمّلش دشوار بود اما تدريجاً نازل كرديم كه شما تدريجاً بخوانيد آنها هم تدريجاً تحويل بگيرند. از اين جهت از قرآن به فرقان ياد شده است ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ﴾.
فخررازي نقل ميكند كه احتمال اين مطلب هست كه منظور از قرآن, فرقان باشد براي اينكه اين كتاب تدريجاً نازل شده است آنگاه شاهدي هم كه اقامه ميكند اين است كه خدا فرمود: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ﴾ نه «أنزل» بر اساس آن فرقي كه بين انزال و تنزيل است كه انزال براي نازل كردن دفعي, تنزيل براي نازل كردن تدريجي است تنزيل با فرقان مناسب است انزال با قرآن مناسب است[4] لكن اين سخن ناتمام است براي اينكه همين كلمه فرقان را قرآن كريم درباره تورات به كار برده كه فرمود ما به موساي كليم فرقان داديم[5] با اينكه دفعتاً واحده در همان طور كه به ميقات رفته بود براي او تورات نازل شد به او تورات عطا كرديم تورات كه سوره سورهاش, آيه آيهاش از هم جدا نازل نشده دفعتاً كتابي به صورت الواح خداي سبحان به او مرحمت كرد. بنابراين منظور از اين فرقان بر اساس اين نكته نميتواند همان جنبه نزول تدريجي قرآن باشد.
مناسبترين معني براي فرقان بودن قرآن
مناسبترين راه اين است كه فرقان [ناميدن قرآن] براي آن است كه اين كتاب حق و باطل صدق و كذب خير و شرّ حسن و قبيح طاعت و عصيان جهنم و بهشت تبشير و انذار اينها را از هم جدا ميكند حوزه هر كدام را از ديگري جدا ميكند اين ميشود فرقان و ذات اقدس الهي همين فرقان را در مرحله رقيق و نازلهاش به بندگان صالح عطا ميكند كه ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾,[6] ﴿يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ يعني نوري به شما عطا ميكند كه ديگر مردّد نيستيد در شك و ترديد و ابهام و اجمال به سر نميبريد خيليها هستند كه اصلاً ساليان متمادي ديگر بدون استخاره زندگي ميكنند راه برايشان مشخص است در تصميمگيري در انجام در امضا كردن در قبول و نكول راه برايشان مشخص است اين نعمتي است كه انسان بيترديد زندگي ميكند ميداند چه چيزي بد است چه چيزي خوب است چه كار خير است چه كار شرّ است چه كار حسن است چه كار قبيح است چه كار صدق است چه كار كذب است اينها را ميداند اين نعمتي است فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ خب پس فرقان به معناي فرق بين حق و باطل است كه قويتر از كلمه «فرق» است ﴿نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ﴾ اين كتاب از آن جهت كه بين عقيدههاي حق و باطل اوصاف خير و شرّ اعمال طاعت و عصيان فرق ميگذارد ميشود فرقان و اگر كسي به اين كتاب عمل كرد مرزهايش هم مشخص ميشود آن وقت ذات اقدس الهي افراد را هم برابر همين فرقان از هم جدا ميكند ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾.[7]
نكات ادبي پيرامون نزول قرآن و بيان محوريت نزول و اجراء قرآن
پرسش: آقا! فرق انزال و تنزيل را قبول فرموديد؟
پاسخ: تا حدودي گرچه مورد نقض دارد اما تا حدودي قرآن كريم وقتي به كار ميبرد تنزيل را در موارد تدريج و انزال را در موارد دفعي ولي موارد نقض هم دارد.
﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ﴾ اين كلمه «علي» نشان ميدهد كه از بالا به صورت اشراف و استعلا اين كتاب نازل شده است گاهي با حرف مصاحبه يا ملابسه ذكر ميشود نظير آيه 105 سورهٴ «اسراء» كه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ اين «باء» يا «باء» مصاحبه است يا «باء» ملابسه است يعني قرآن در صحبت حق است (يك) يا قرآن پيچيده به حق است (دو) ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ ولي وقتي نسبت به قلب مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطرح است فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[8] يعني از بالا به صورت استعلا كه بر قلب مطهّر هم اشراف داشته باشد اين كتاب نازل شده است. در اين گونه از موارد فرمود: ﴿عَلَي عَبْدِهِ﴾ چه در اول سورهٴ «كهف» چه در اول سورهٴ «فرقان» سخن از ﴿عَلَي عَبْدِهِ﴾ است نزول قرآن بر عبد است صعود قرآن بر اساس عبوديّت است اگر ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ﴾[9] است اسرا و صعود و امثال ذلك محورش عبوديّت است و اگر مهبط وحي شدن مطرح است مدارش باز عبوديّت است.
﴿عَلَي عَبْدِهِ﴾ خب اين كار را ذات اقدس الهي انجام داد براي اينكه اين كتاب يا اين پيغمبر, اين ﴿لِيَكُونَ﴾ اگر ضميرش به قرآن برگردد مجرياش پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اگر ضميرش به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برگردد مدارش قرآن است فرقي نميكند لكن عبد هم نزديكتر است و هم اجرائيات را بايد به عبد اسناد داد ﴿لِيَكُونَ﴾ يعني رسول و اين عبد ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ اين ابدي بودن و جهاني بودن و خاتميّت رسالت آن حضرت را ميفهماند دو اصل است كه در رسالت آن حضرت به صورت بيّن قرآن كريم روشن فرمود يكي كلّي يكي دائم همگاني و هميشگي اگر چيزي همگاني بود يعني هيچ فردي از او مستثنا نيست هميشگي بود هيچ زمان و زميني هم از او مستثنا نيست رسالت آن حضرت هم كلي است هم دائم, هم همگاني است و هم هميشگي آن وقت آن حضرت ميشود خاتَم و خاتِم اين «عالَمين» هم ناظر به همان است همه عوالم انسانيّت را در بردارد اگر چه عوالم ديگر از فيض آن حضرت بهره ميبرند ولي مسئله انذار و تبشير ناظر به همان عوالم انسانيّت است درست است اگر گفتيم ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾[10] شامل عالم جماد و نبات و حيوان و فرشتهها و امثال ذلك ميشود اما اينجا به قرينه مقام, عوالم انسانيّت مراد است پس عالميني كه در اين آيه است با عالميني كه در آيه ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ است خيلي فرق ميكند آن نظام تكوين است و سماوات و ارضين و همه را شامل ميشود جماد و نبات و حيوان و فرشتهها همه را شامل ميشود اما اينجا درباره عوالم انسانيّت است.
دليل تأثير بيشتر انذار نسبت به تبشير در دعوت پيامبر
مطلب ديگر اينكه قبلاً هم مشابه اين گذشت كه گرچه خداي سبحان انبيا را به عنوان مبشّر و نذير معرّفي كرد ولي اثر انذار بيش از اثر تبشير است بسياري از مردم در اثر انذار و «خوفاً مِن النار» معصيت نميكنند اما «شوقاً الي الجنّة» بهره همه نيست اين همه فضايل كه براي نماز شب ذكر شده است اگر كسي به سراغ «شوقاً إلي الجنّة» حركت ميكرد اين نماز شب را مثل نماز صبح ميخواند اما چون محرّكش در نماز صبح «شوقاً إلي الجنّة» نيست «خوفاً مِن النار» است نماز صبح را ميخواند ولي از فيض نماز شب محروم است اكثري ماها بر اساس «خوفاً مِن النار» حركت ميكنيم لذا در قرآن كريم با اينكه حضرت هم مبشّر است هم مُنذِر هيچ جا به صورت حصر نيامده «إنّما أنت مبشّر» هيچ وقت هم به پيغمبر دستور داده نشد كه بگو «إنّما أنا مبشّر» اما ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ﴾,[11] ﴿إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ﴾[12] اين تعبيرات در قرآن كريم هست كه حضرت دستور مييابد كه بگويد من فقط كارم انذار است با اينكه او سه مرحله دارد هم انذار دارد براي افراد ضعيف, هم تبشير دارد براي افراد مياني, هم لقاء الله دارد حُبّاً لله دارد براي اوحدي, اينكه دارد ﴿إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾[13] اينكه ديگر سخن از انذار و تبشير نيست در نوبتهاي قبل هم داشتيم كه برخيها سيرشان افقي است يعني يا از اين طرف ميدوند كه جهنم آنها را نگيرد يا از اين طرف ميدوند كه به بهشت برسند بالأخره يا يمين است يا يسار اوحدي از بندگان منزّه از دسترسي جهنم يا مبرّاي از آن هستند كه به طمع بهشت عبادت كنند اينها سيرشان عمودي است بالا ميروند اينها بر مدار محبّت دارند عبادت ميكنند نه بر مدار «خوفاً مِن النار» يا «شوقاً إلي الجنّة» اينها را ميگويند اهل طريقت يعني همه كارهايي را كه متشرّعين دارند, دارند منتها هدف و معرفت و مقصد و مقصود فرق ميكند همين نماز را برخيها ميخوانند ميدوند كه جهنم اينها را نگيرد همين نماز را بعضيها ميخوانند ميدوند كه به بهشت برسند همين نماز را برخيها ميخوانند منزّه از آن هستند كه به فكر بهشت و جهنم باشند به فكر بهشتآفريناند اينها را ميگويند متطرِّقاند طريقت دارند تا به آن حقيقت برسند كه لقاي خداي سبحان است نه ـ معاذ الله ـ طريقت در قبال شريعت باشد اگر شريعت نباشد كه راه نيست خب. بنابراين اينكه فرمود: ﴿عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ به لحاظ اكثر مردم است كه اكثري بر اساس «خوفاً مِن النّار» حركت ميكنند.
پرسش: آيا آيه شامل عالم جن هم ميشود يا نه؟
پاسخ: خب بله ديگر آنها هم مكلّفاند.
پرسش..
پاسخ: بله خب آن در حقيقت تحذير بكند, بشارت داده است كه از جهنم نجات پيدا ميكني اين هم بشارت به معني اعم است نه بشارت در مقابل انذار اگر كسي جهنّمي فكر ميكند كسي به او بگويد كه شما نجات پيدا كردي اين بشارت داده است به نجات مِن النار نه بشارت داده است به ورود به جنّت خب.
اقامه براهين متعدد در بيان اهداف نزول قرآن
فرمود چرا ذات اقدس الهي اين كتاب را فرستاد حالا چندتا برهان اقامه ميكند چندتا اسم از اسماي حسنا را اينجا ذكر ميكند چندتا توحيد از توحيدهاي الهي را اينجا مطرح ميكند يكي از آنها توحيد خالقيّت است كه او خالق است وحده «لا شريك له في الخِلقه» يكي اينكه او مقدِّر است «وحده لا شريك له في التقدير» يكي اينكه او مالك است «وحده لا شريك له في المالكيّة» يكي اينكه گذشته از مالك بودن, مَلك است و مقتدر است و ذينفوذ است «لا شريك له في المُلك» خب اگر همه اين كارها براي ذات اقدس الهي است نه جا براي ولد و شريك است نه جا براي رها كردن جامعه بشري جا براي هيچ كدام از اين دوتا نيست اما جا براي ولدگيري نيست براي اينكه انسان كه فرزند ميخواهد يا براي آن است كه مشكلات كار او را فرزند او به عهده بگيرد يا براي اينكه خودش چون ميميرد فرزند, نسل آينده باشد جاي او را پُر كند اگر موجودي كاملِ محض بود خالقِ صِرف بود مَلك و مالك محض بود مقدّر محض بود نيازي به فرزند ندارد «هو الحيِّ الذي لا يَموتُ»[14] است نيازي به فرزند ندارد و اگر كسي شريك ميخواهد براي اينكه مشكل كار او را حل كند كسي به تنهايي عهدهدار مِلك و مُلك جهان هستي است كان تامّه و ناقصه كلّ ما سوا را اداره ميكند او محتاج به شريك نيست ميبينيد حرفهاي قرآن در اين بخش حرفهايي است كه توده مردم هم ميفهمند هيچ كسي نيست كه اين حرفها را نفهمد اما از اين دقيقتر هم دارد يك وقت ميفرمايد خدا فرزند ندارد براي اينكه فرزند براي آن است كه جاي پدر را بگيرد اگر كسي اهل مرگ نيست فرزند ميخواهد چه كند و اگر كسي قادر مطلق است نيازي به فرزند ندارد اما وقتي سورهٴ «توحيد» ميرسد ميگويد او چون صمد است اصلاً اسم فرزند را نبريد يك حقيقتِ بيكرانِ بسيطِ محض كه زاد و ولد ندارد آن يك حساب ديگر است سورهٴ «توحيد» را همگان متوجّه نميشوند با مردم انسان كه حرف ميزند بايد حرفش پشتوانه علمي داشته باشد (يك) و قابل فهم باشد (دو) با مردم انسان حرفِ علميِ محض بزند وظيفه خود را انجام نداده حالا كسي دعوت شده براي سخنراني در يك حسينيه يا مسجدي اين فقط حرفهاي علمي ميزند اين اشتباه ميكند حسينيه را با حوزه اين حرفهاي علمي آنجا جايش نيست شما دعوت شديد كه به اين مردم غذاي فكري بدهيد حرفي بزنيد كه اينها بفهمند حرفهاي عميق حوزههاي علمي يا دانشگاهي را آنجا براي چه مطرح ميكنيد هر كسي يك قلم دست گرفته يا سخني را ميخواهد بگويد بايد ببيند كجا دارد حرف ميزند بالأخره بايد بفهماند اين رسالت همه است اگر حرفهاي علمي داريد يا دانشگاه يا حوزه, حرفهايي كه با مردم سر و كار داريد بايد مردمفهم باشد لكن پشتوانه علمي داشته باشد كه اگر همان حرفها و سخنرانيهاي مسجد و حسينيه را در حوزه از شما دليل خواستند بتوانيد ارائه كنيد اين طرز قرآنگويي است كه منشأ بركت است اين حرفها, حرفهاي حق است برهان اساسي براي ﴿لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً﴾ اين است كه او حقيقتِ بسيطِ محض است اصلاً سؤال درست نيست كه خدا فرزند دارد يا ندارد خب به هر تقدير چون خدا اينچنين است قرآن نازل كرده خب چرا نازل كرده براي اينكه او مَلك است مالك است آفريد بايد بپروراند اگر اين درخت را خدا آفريد بايد بپروراند ديگر پرورش درخت به اين است كه فصول چهارگانه بيايد بهار بيايد پاييز بيايد باران بيايد زمين آماده باشد زمان آماده باشد آفتاب بتابد مهتاب بتابد تا اين درخت بار بدهد حالا انسان را آفريد اين شجره انسانيّت بايد بار بدهد يا ندهد پرورش انسان به چيست انسان يك موجود متفكّر مريد و مختار و عاقل است پرورشش به علم و عمل است ديگر بايد به او فرهنگ بدهد به او تعليم بدهد به او تزكيه بدهد وگرنه اين عبثآفريني است انسان را كه عبث خلق نكرده اگر فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[15] اين شجره طيّب و طوبا را بايد آبياري كند آبياري انسان به عقل و عدل است ديگر فرمود چون او همه را آفريد و براي همه حساب باز كرد براي انسان هم حساب باز كرد خب از سابق هم ميگفتند, ميگفتند بالأخره اين كسي كه يك يخچال ساخته يك تلويزيون ساخته يك راديو ساخته يك دفترچه راهنمايي دارد كه چگونه شما از آن استفاده كنيد كسي كه انسان را آفريده يك دفترچه راهنمايي فرستاده به نام قرآن كه از اين انسان چگونه استفاده كنيد اين هم دفترچه راهنماست بالأخره كسي كه اين يخچال را ساخته همين طور ميدهد به دست مردم يا يك دفترچه راهنمايي به او ميدهد كسي كه انسان را آفريده همين طور رها ميكند يا دفترچه راهنمايي برايش دارد كه بالأخره از مغزت, از قلبت, از چشمت, از گوشت كجا استفاده بكن, چطور استفاده بكن, چقدر استفاده بكن, براي چه استفاده بكن اين دفترچه راهنماست حتماً بايد اين كار را ميكرد و كرد اين «يَجب عن الله» است نه «يَجب علي الله» ذات اقدس الهي الاّ ولابد بايد انسان را بپروراند الاّ ولابد بايد دامها را بپروراند معادن را بپروراند نباتات را بپروراند و ميپروراند تدبير و ربوبيّت كلّ شيء بحسبه اگر گياهان و نباتات و باغ و بوستان و امور كشاورزي را بايد اداره كند باران مناسب ميخواهد اگر انسان را بخواهد اداره كند قرآن كامل لازم دارد لذا فرمود: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ چرا اين كار را كرده براي اينكه تنها او دارد عالم را اداره ميكند ديگر. اين پنج شش دليل توحيدي براي آن است.
براهين توحيدي كليد بيداري فطرت انسان
در نوبتهاي قبل به عرض رسيد كه براهين توحيدي فقط در فضاي ذهن انباري از مفاهيم است لكن ما گذشته از اينكه از بيرون يك سلسله مفاهيم ميگيريم به صورت انبار, در درون يك سلسله كوثري داريم به نام فطرت و خاصيّتها اين حرفهايي كه از بيرونْ ما به وسيله كتاب يا استاد ميشنويم اين كليد است كه آن درها را باز كند نگذارد اين قفل بماند ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[16] خيليها هستند كه اين درِ دل قفل است وقتي درِ دل قفل باشد مثل اينكه درِ اين معدن گاز يا معدن نفت بسته باشد و قفل باشد ديگر كشور به ويراني ميكشد ديگر اما يك كارشناس و معدنشناس وقتي اين قفل را بردارد اين خاك را بردارد و استخراج بكند اين كشور را تأمين ميكند.
پرسش: بعضي از عوام هستند كه از اين مفاهيم برخوردار نيستند ولي از كوثر فطرت به نحو اكمل استفاده كردند
پاسخ: خب سرّش اين است كه اينها حرفهايي شنيدند كه نگذاشتند آن درِ دل قفل بشود آنها شاگردان حسينيه و مسجدند حرفهاي علما را شنيدند اينچنين نيست كه كسي حرفي نشنيده باشد عالِمي را نديده باشد البته گاهي بعضي افراد بر اساس كرامتهايي كه خداي سبحان نصيبشان ميكند مكتبنرفته فيض ميبينند ولي غالباً اينها در مكتب علماي بلادشان تربيت شدند همان حرفهايي كه از وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) رسيد به حضرت عرض كردند با چه كسي بنشينيم؟ فرمود: «مَن يُذكّرُكمُ اللهَ رؤيَتُهُ»[17] از همان حرفهاي بلند نبوي است كه حكماي ما بزرگان ما فرمودند: «مَن لا يَنفعك لحظه لا يَنفعك لفظه» اين حرف از جناب سهروردي صاحب عوارف المعارف است همين سهرورد كه يكي از روستاي اطراف زنجان است چه بركتي از اين روستا برخاست غالب اين روستاها منشأ بركتاند اين بزرگوار گفت كسي كه خطّمشي او, رفتار او, نگاه او در شما اثر نكرد حرف او هم بياثر است «مَن لا يَنفعك لحظه لا يَنفعك لفظه» اگر ميبينيد يك انسان ساده درسنخواندهاي از كوثر قرآن و عترت بهره گرفت از اين پاي منبرها تربيت شده بالأخره.
به هر تقدير خداي سبحان نظام را آفريد و بايد هم اداره كند و تدبير و اداره هر موجودي به اندازه خودش است موجودات سپهري را اداره ميكند ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ﴾[18] موجودات ارضي را هم اداره ميكند ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ﴾[19] انسان را هم بايد اداره كند ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ﴾ پرورش انسان, تدبير انسان به همين كتاب الهي است چرا؟ اين پنج شش برهان براي تحكيم اين مدّعاست اينها براهين توحيدي است كه نقل كرده ﴿الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ لذا ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[20] آسمان كه از زمين جدا نيست آسمان بروي حرف همين است زمين بروي حرف همين است اين طور نيست كه حالا اينها كه سوار سفينههاي آسمانپيما شدند رفتند كُرات ديگري اين احكام را نداشته باشند اين احكام و حِكم براي مريخ هم است براي زمين هم است البته خصوصيتهاي مكاني و زماني و اينها تغييراتي در موضوعات دارد ولي در احكام كه پيدا نميشود.
اقامه براهين توحيدي بر نفي شريك و ولد از باري تعالي
﴿الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ چون اينچنين است ولد ميخواهد چه كند ﴿وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً﴾ با چه كسي دارد حرف ميزند با كساني كه ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ با چه كسي دارد حرف ميزند با كساني كه ميگويند ﴿عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[21] با چه كسي دارد حرف ميزند با كساني كه ميگويند ﴿الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾[22] با اين افكار جهلي و جاهلي روبهروست دارد زمينه اين جاهليّتهاي اعتقادي را برميدارد و جاهليّتهاي صنمي و وثني را هم ميزدايد. فرمود: ﴿وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ﴾ حالا برخيها قائل به ولد بودند يا ميگفتند ﴿عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ يا قائل به تثليث بودند ميگفتند ﴿الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾ يا درباره فرشتهها ميگفتند «بَنات الله» يا نه, اصلاً براي خدا ـ معاذ الله ـ شريك قائل بودند آنچه را هم كه شما به عنوان شريك خدا پنداشتيد او هم مخلوق خداست و در تحت تدبير خداست آنكه شما شريك پنداشتيد مشكل خودش را حل نميكند ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾ اينها معادي دارند مبديي دارند بقايي دارند غذايي دارند همه اينها را تازه خدا دارد تأمين ميكند اينكه بارها گفته ميشد كه اين مفاهيم مشكل را حل نميكند يعني اين مفاهيم كليدند با كليد كه انسان مشكل را حل نميكند بايد با كليد راه را باز كرد آن قفل را شناخت رفت دمِ در, آن قفل را باز كرد وارد گنجينه شد آن گنجينه كجاست؟ آن گنجينهاي كه همه اسرار لازم در او هست كجاست.
معرفت نفس بالاترين معارف در رسيدن به هدف و وجود خداوند
امروز چون زادروز وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) است اين جمله نوراني را از آن حضرت بخوانيم صاحب تحفالعقول اين بيان نوراني را از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل كرد در وصيّتي كه به جابر جعفي دارد فرمود: «ولا معرفة كمعرفتك بنفسك»[23] شما گوهري داريد اين گوهر دهن باز كرده هر لحظه ميگويد خدا خدا, خدا خدا برو بشنو ببين اين چه ميگويد خب اگر كسي به سراغ درون برود صداي درون را ميشنود كه اين چه ميخواهد اين تشنه چه ميخواهد چرا هر كسي به دنبال هر چه رفت ميبيند سير نميشود معلوم ميشود اين را نخواست ديگر كسي دنبال خانه ميرود و خانه پيدا ميكند ميبيند سير نشد معلوم ميشود خانه نميخواست يك چيز ديگر ميخواست خيال ميكرد خانه ميخواهد علمي ميخواست آن علم را پيدا كرده مدركي پيدا كرده به مقامي رسيده باز دنبال گمشدهاي ميرود معلوم ميشود اينها را نميخواست يك چيز ديگر ميخواست تنها چيزي كه آدم را آرام ميكند ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[24] همان هدف است ما اگر اين كريمه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[25] را با همين بحثهاي عقلي خوب تبيين كنيم اينكه بحثهاي عقلي اهميت دارد يا فرمودند علم, مفتاح است[26] براي همين است كليد است اين بحثها كليد است انسان ميرود دمِ در دل اين در دل را باز ميكند وقتي آن داخل رفت ديگر مشاهده است اسراري را ميبيند خيلي از ماها در حال عادي خودمان را بينياز تلقّي ميكنيم تا برسد ـ معاذ الله ـ به جايي كه ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[27] چرا امام باقر فرمود هيچ معرفتي به اندازه معرفت نفس نيست يعني درست است كه خدا فرمود: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾[28] اما اينها عِدل هم نيستند اين يكي خيلي بالاست آن يكي اگر معرفت فلسفي يا كلامي باشد آن معرفت آفاقي است نه معرفت انفسي اگر كسي برهان اقامه كند كه چون روح, ادراك دارد ادراك يك امر مجرّد است پس روح مجرّد است اين از نفس حرف ميزند ولي آفاقي فكر ميكند اينكه معرفت نفس نيست اينها مفاهيمي است جداي از جان ما اگر مفهوم شد از جان ما جداست ميشود آفاقي اين را ديگر معرفت انفسي نميگويند. معرفت انفسي اين است كه حرف نزند مفهوم نداشته باشد تصوّر نداشته باشد تصديق نداشته باشد قضيه نداشته باشد مثل آدم غريق, آدم غريق با اينكه در دريا غرق است اصلاً آب يادش نيست اين فقط نجات ميخواهد با اينكه در دريا غرق است در آب غرق است اين به فكر دريا نيست اصلاً دريا يادش نيست اين حيات يادش است اين روايت حيف كه مرسل است و مسند نيست آن وجود امام عسكري(سلام الله عليه) فرمود كسي به حضور امام صادق(عليه السلام) رفت عرض كرد «دُلَّني علي الله» حضرت فرمود آيا سفر دريايي كردي عرض كرد بله, فرمود اتفاق افتاده كشتي بشكند عرض كرد بله, فرمود اگر كشتي شكست دنبال تختهپاره بودي تختهپاره گيرت نيامد چه حالتي داشتي عرض كرد فهميدم, فرمود خدا همان است كه در همان حالت به او متوجّه ميشوي[29] يك قدرت غيبي ازلي كه بر دريا مسلّط است بر صحرا مسلّط است آن كه در صحرا گم شده ميگويد يا الله آن كه سوار سفينه سپهرپيما شده يك مشكل فني پيدا شده ميگويد يا الله ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[30] اين بحثهاي عقلي كليد است كه آدم درِ اين دل را باز كند ببيند چه ميخواهد آنجا همه چيز هست از اسماي حسناي الهي اين هزار و يك اسمي كه در «جوشن كبير» خوانده آنجا ميبيند هست براي اينكه اين وابسته به اوست حالا چطور هست چطور بودنش در بحثهاي قبل هم گذشت حالا به مناسبت بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) كه فرمود هيچ معرفتي به اندازه معرفت نفس نيست[31] اين بيان ميشود.
هويت انسان مبيّن نيازمندي و فقر ذاتي او
يك وقت است كه انسان ميگويد «الانسان فقيرٌ» اينكه خدا فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[32] ما كه ميگوييم «الانسان فقيرٌ» نظير اينكه «الماء حارٌّ» از اين قبيل است كه حرارت براي آب وصفي است منتها عَرض مفارق گاهي هست گاهي نيست آيا فقر براي انسان عرض مفارق است؟ نه, اينچنين نيست آيا از قبيل «النارّ حارّة» است كه حرارت براي نار عرض مفارق نيست عرض لازم است حرارت از نار جدا نيست آيا وقتي گفتيم «الانسان فقيرٌ» مثل آن است كه گفته باشيم «النار حارّةٌ» نه اين طور نيست براي اينكه حرارت, عين ذات نار نيست لازم ذات است هر لازمي از مرتبه ملزوم بيرون است نار در درون ذات خود به اصطلاح اينها جوهر است حرارت, كيفيت است و اين كيف در حريم ذات نيست در مقام جوهر نيست لازمه ذات است يك رتبه متأخّرتر است خب اگر فقر در درون ذات ما نباشد آنجا غنا راه پيدا ميكند آن وقت درون ذات ما به خدا ـ معاذ الله ـ وابسته نيست پس اگر گفتيم «الانسان فقيرٌ» نظير «النار حارّة» نيست. آيا اگر گفتيم «الانسان فقيرٌ» نظير «الانسان حيوانٌ, الانسان ناطقٌ» است؟ نه, نه يعني نه! اين هم نيست چرا براي اينكه ناطق, ذاتي ماست بله حيوانيّت ذاتي ماست اما ذاتي به معني ماهيّت و ماهيّت يك مرتبه از هستي دور است ما ذاتي به معني هويّت ميخواهيم پس اين سه مرحله همه را بايد رفت و رو كرد گذاشت كنار! اگر گفتيم «الانسان فقيرٌ» مثل اينكه گفتيم «الوجود موجودٌ» اين در متنِ هويّت اوست لفظاً دوتا, مفهوماً دوتا ولي هويّتاً يكي چطور ميگوييم «الله غنيٌّ»؟ آن غنا عين ذات اوست ديگر آنجا كه ماهيّت نيست ما هم فقر, عين ذات ماست اگر وصفي عين ذات بود نشانه فخر نيست بايد ديد آن وصف چه وصفي است اگر گفتيم «الله غنيٌّ» اين غنا عين ذات اوست نشانه كمال است اما اگر گفتيم «الانسان فقيرٌ» اين فقر هم عين ذات اوست نشانه نقص است.
معناي فقر و ايستادگي انسان به حول و قوّه الهي
خب انسان اگر اين معنا را با علم حضوري بيابد ميبيند به كجا وصل است مگر فقير ميتواند روي پاي خود بايستد يا كسي دستش را گرفته اصلاً فقير به تعبير لطيف مرحوم شيخ بهايي به معني ندار كه نيست كه آن كه ستون فقراتش شكسته است و نميتواند بايستد كسي بايد اين را بلند كند به او ميگويند فقير چون يك انسان بيمار قدرت مقاومت و ايستادگي ندارد به او ميگويند فقير وگرنه فقر به معني بيماري نيست خب پس ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[33] يعني ستون فقراتتان شكسته است قدرت ايستادن نداريد كسي بايد شما را نگه دارد اين ذكر خاصّي كه ما ميگوييم «بحول الله تعالي و قوّته أقوم و أقعد» نه يعني ما نه تنها نميتوانيم بايستيم تو بايد دست ما را بگيري نه تنها نميتوانيم بنشينيم تو دست ما را بايد بگيري نه تنها نميتوانيم استلقا كنيم يمين و يسار كنيم تو بايد دست ما را بگيري اصل هويّت ما دستگيري توست «بحول الله تعالي و قوّته أقوم و أقعد» نه در نماز اين نماز, درس توحيد است يكي از جاهايش هم همين نماز است اين طور نيست كه بيرون نماز حالا ما اينجا كه بحث تمام شد «بحولنا و بقوّتنا نقوم و نقعد» اين طور كه نيست ما اصلاً در تمام امور «بحول الله و قوّته نقوم و نقعد» آن وقت اين نغمه ماست درست است خدا فرمود: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾[34] آن هم معرفت است آن هم اثر دارد درس و بحث كلامي و فلسفي اثر خاصّ خودش را دارد اما امام باقر(سلام الله عليه) فرمود هيچ معرفتي به اندازه معرفت نفس نيست.[35]
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . ر.ك: التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص469.
[2] . سورهٴ علق, آيات 3 و 4.
[3] . الكشاف, ج3, ص262.
[4] . التفسير الكبير, ج24, ص429.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 53; سورهٴ انبياء, آيهٴ 48.
[6] . سورهٴ انفال, آيهٴ 29.
[7] . سورهٴ انفال, آيهٴ 37.
[8] . سورهٴ شعراء, آيات 193 و 194.
[9] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 1.
[10] . سورهٴ فاتحةالكتاب, آيهٴ 2.
[11] . سورهٴ رعد, آيهٴ 7; سورهٴ نازعات, آيهٴ 45.
[12] . سورهٴ ص, آيهٴ 65.
[13] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 31.
[14] . بحارالأنوار, ج94, ص136.
[15] . سورهٴ نوح, آيهٴ 17.
[16] . سورهٴ محمد, آيهٴ 24.
[17] . الكافي, ج12, ص39.
[18] . سورهٴ يس, آيهٴ 40.
[19] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 10.
[20] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 84.
[21] . سورهٴ توبه, آيهٴ 30.
[22] . سورهٴ توبه, آيهٴ 30.
[23] . تحفالعقول, ص286.
[24] . سورهٴ رعد, آيهٴ 28.
[25] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 15.
[26] . الخصال, ج2, ص645.
[27] . سورهٴ علق, آيات 6 و 7.
[28] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 53.
[29] . التوحيد (شيخ صدوق), ص231.
[30] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 84.
[31] . تحفالعقول, ص286.
[32] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 15.
[33] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 15.
[34] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 53.
[35] . تحفالعقول, ص286.