أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب وصيت که چند فصل داشت در فصل موصي به، چند طرف محور بحث قرار گرفته بود. طرف دوم در وصاياي مبهمه است. وصيت يک وقت يک چيز روشني است، محذوري ندارد نه براي وصيت کننده نه براي وصي نه براي موصي له يا موصي به اما وقتي مبهم شد، از چند منظر محور بحث قرار ميگيرد که آيا اين وصيت صحيح است يا نه؟ اگر صحيح نيست آيا به موصي برميگردد يا به وارث برميگردد؟ اگر وصيت صحيح است راه عملش چيست که آن ابهام مزاحم عمل نباشد؟
مرحوم محقق(رضوان الله عليه) در اين مسئله «الطرف الثاني في الوصية المبهمة» چند تا فرع را ذکر کرد. بسياري از اين فروع متخذ از روايت است، چون در روايات مورد سؤال قرار گرفت و ائمه(عليهم السلام) پاسخ دادند مطابق همان حادثهاي که در روايت واقع شد و محور سؤال و جواب قرار گرفت همان را محقق به عنوان فرع قرار داد. اين سه چهار تا فرعي که اخيراً مرحوم محقق ذکر ميکنند مطابق سه چهار روايتي است که در سه چهار باب است.
مثلاً به عنوان نمونه ميفرمايد: «و لو أوصى بوجوه فنسي الوصي وجها جعله في وجوه البر و قيل يرجع ميراثا» وصيت کرد که در فلان راه صرف کنيد، اين يادش رفته که فلان راه چيست! اينجا از چند منظر محور بحث است که آيا وصيت باطل است يا نه؟ اگر وصيت باطل بود اين مال به موصي برميگردد يا به وارث برميگردد و اگر وصيت صحيح بود راه عملش چيست؟ براي اينکه وصيتنامه در دست نيست يا وصي فراموش کرده نميداند که در چه راهي است، بالاخره اين در چه راهي صرف بکند؟
پس در دو مقام محور بحث است که آيا اين وصيت صحيح است يا نه؟ اگر وصيت باطل بود آيا دوباره ملک وصيتکننده است يا ملک وارث است و اگر وصيت صحيح بود راه عملش چيست؟ چه اينکه شعب فرعي اين مسئله اين است که اين وصي که يادش رفته، يا بين امور کثيره است نميداند که در راه علم است يا در راه خدمت است يا پلسازي است، راهسازي است، خدمت به فقراست؛ مثلاً در يکي از اين مصارف هشتگانه مصرف زکات است که اطراف نسيان وسيع است. يک وقت است که نه، نسيان بين دو امر است يا سه امر، آنجا که نسيان بين دو امر است احتمال قرعه مطرح است که قرعه «لکل امر مشکل»[1] در اينجا نميدانند که آيا براي فلان مؤسسه است يا فلان مؤسسه! در فلان راه خير است يا فلان راه خير! در چنين موردي که امر بين دو شيء قرار دارد ممکن است قرعه باشد اما يک وقت است که اصلاً راه را گم کرد نميداند که کدام يک از اين مصارف است! برخي فتوا به بطلان دادند؛ ابن ادريس و اينها در فرمايشاتشان هست که بعضي قائل به بطلاناند.[2] اين بزرگوارهاي بعدي «تبعاً للنص» ميگويند راهي براي بطلان نيست چرا باطل باشد؟ شبيه مال مجهول المالک است مجهول المصرف مثل مجهول المالک است. مجهول المالک که داريم راه خاص خودش را دارد مجهول المصرف هم داريم راه مخصوص خودش را دارد چرا باطل باشد؟ بنابراين اين چنين نيست که راهي براي تصحيح نباشد.
«فتحصل» اگر اطراف شبهه دو و امثال ذلک بودند که احتمال قرعه است اما اگر اطراف شبهه وسيع بودند بايد راه مجهول المالک يا مجهول المصرف را طي کرد «في وجوه البر» مصرف ميشود، اين مطابق مقتضاي قاعده اوليه است و اين نص محمد بن ريّان چون اين روايت ضعيف است اگر ما قاعده اوليه داشته باشيم که راه تصحيح را باز کرده است، اين روايت که ميگويد اين وصيت صحيح است در وجوه بر مصرف ميشود اين مطابق با همان قواعد اوليه است، ضعف سند آن در اثر انطباق با قواعد اوليه تأمين ميشود. اگر ما اين روايت را هم نميداشتيم مطابق قاعده ميتوانستيم عمل کنيم لذا مرحوم محقق ميفرمايد: «و لو أوصى بوجوه فنسي الوصي وجها جعله في وجوه البر» اين را در راه خير صرف بکند، مثل مال مجهول المالک که در باب خير صرف ميکنند، مجهول المصرف که در باب خير صرف ميکنند، اين هم همين طور اما احتمال اينکه باطل باشد وجهي ندارد، چون اين يقيناً از ملک وارث بيرون آمده است وصيت صحيح است اگر وصيت «إنعقدت صحيحةً» پس مال يقيناً از حوزه ارث به حوزه ثلث آمده است و وجهي براي رجوع ندارد. يک وقت است که شما در صحت و بطلان وصيت ترديد داريد احتمالاً وصيت ميشود باطل، اين مطلبي ديگر است اما وصيت «إنعقدت صحيحةً» وقتي «إنعقدت صحيحةً» اين مال يقيناً از ارث به در آمده به ثلث رسيده است يا اصلاً وارد ارث نشده است، چون ثلث مقدم بر ارث است. اين مال اصلاً وارد ملک ورثه نشده است دليلي ندارد که برگردد به ارث. اگر وصيت «أنعقدت صحيحةً» يقيناً اين در حوزه ثلث است و به ورثه اصلاً برنميگردد.
پرسش: اين وجوه بِرّ که ميفرماييد اگر بعد از فوت آن موصي عمل بشود توسط وصي، ممکن است بِرّ بودن امري برخلاف آن نظر موصي باشد ...
پاسخ: ميرسيم به مسئله بعدي که اگر اختلاف نظر بود چهار صورت دارد: هر دو مجتهد باشند، هر دو مقلد باشند، وصي مقلد باشد، موصي مجتهد باشد أو بالعکس. اين صور اربعه احکامش در فرع بعد خواهد آمد که يک وقت است مشکل وصي اين است که با فتواي موصي مشکل دارد. اين مشکل ديگري است که سيأتي اما مشکل فعلي اين است که وصيت «إنعقدت صحيحةً» منتها وصي يادش رفته که محور بحث چه بود! اينجاست که اگر امر بين دو شيء يا سه شيء بود که احتمال قرعه است و اگر نه که در راه خير صرف ميشود. احتمال اينکه وصيت باطل باشد و مال به ميراث برگردد، اصلاً وجهي ندارد و روايت هم که الآن ميخوانيم آن را تأمين ميکند.
وسائل، جلد نوزده، صفحه 393 «بَابُ أَنَّ الْوَصِيَّ إِذَا نَسِيَ بَعْضَ مَصَارِفِ الْوَصِيَّةِ صَرَفَ ذَلِكَ الْمَبْلَغُ فِي الْبِرِّ» يا «صُرِفَ ذَلِكَ الْمَبْلَغُ فِي الْبِرِّ»، پس وصيت صحيح است راهش در وجوه خير است. اين روايت را مرحوم شيخ طوسي «بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ» حالا گذشته از اينکه سهل «أمره سهل» عمده آن محمد بن ريّان است که تصحيح نشده است. ايشان ميگويد که در اين مکاتبه من نامهاي را خدمت ابي الحسن امام کاظم(سلام الله عليه) _ابي الحسن مطلق امام کاظم است_ نوشتم «أَسْأَلُهُ عَنْ إِنْسَانٍ أَوْصَى بِوَصِيَّةٍ» وصيت کننده وصيتش تام بود هيچ چيزي را از قلم نينداخت اما «فَلَمْ يَحْفَظِ الْوَصِيُّ إِلَّا بَاباً وَاحِداً مِنْهَا» گفت در اين هفت هشت چيز صرف بکنيد، اين هم فقط يکي اش يادش مانده، چه کار بکند؟ «إِلَّا بَاباً وَاحِداً مِنْهَا كَيْفَ يَصْنَعُ فِي الْبَاقِي» که يادش رفته؟ «فَوَقَّعَ ع» توقيع مبارک صادر شد که «الْأَبْوَابُ الْبَاقِيَةُ» که يادش رفته «اجْعَلْهَا فِي الْبِرِّ» آن يکي که يادش هست که خوب است آن بقيه را هم در راه خير صرف بکند. اين مال مجهول المصرف که معين است ولي شخص يادش رفته در راه خير صرف بکند.
اين روايت را مشايخ ثلاثه نقل کردند، يعني مرحوم کليني هم نقل کرده است از سهل و مرحوم صدوق هم نقل کرده است از سهل. همه اينها به سهل بن زياد ميرسد از آنجا به محمد بن ريّان. پس مطابق با قواعد اوليه است، يک، مورد عمل اصحاب هم هست، دو، وجهي براي مطابق قاعده به هيچ وجه نيست که به ارث برگردد. اين تام نيست.
پس بنابراين وصيت صحيح است نسيان در وصي است نه در موصي و هيچ مشکلي ندارد. «و لو أوصى بسيف معين و هو في جفن» جفن مثل اين پلک چشم که حافظ است اين هم چيزي است که شمشير را در آن ميپيچند[3] غير از غلاف است «و لو أوصي بسيف معين» که اين سيف «في جفن دخل الجفن و الحلية في الوصية» يک وقت است که زيباکاري است دستهاش مثلاً طلاست يا نقره است يا هر چه است. اين تعبدي در کار نيست اين دو سه روايتي که در اين دو سه باب است درباره قلم و قلمدان يا شمشير و غلاف شمسير و امثال ذلک اين يک امر عرفي است. اگر شمشيري است که غلاف دارد وقتي اين شمشير را وصيت کرد که در راه خير صرف بشود يعني با غلاف اما شمشيري است که بيغلاف است، مرتب اين شخص اين شمشير را به کار میبرد، حالا اگر وصيت کرد که اين شمشير را در راه خير به رزمندهها بدهيد معنايش اين نيست که برايش غلاف تهيه کنيد!
درست است که سيف شامل غلاف نميشود يا شامل جفن نميشود ولي اين شمشير جفني داشت يا غلافي داشت و درست است که بعضي از آن تزيينهاي نقره و طلا در معناي سيف دخيل نيست ولي اين سيف اين را داشت، اين سيف يک گوشهاش نقره بود يا يک گوشهاش طلا بود، اين را نميشود گرفت.
«فتحصل» که ظهور لفظ حجت است، يک، هر ابزاري با آن وضعي که بود با آن وضع تحت وصيت قرار ميگيرد، دو، گرچه لفظ شامل نميشود سيف شامل جفن نميشود، سيف شامل غلاف نميشود، سيف شامل طلا و نقرهاي که احياناً کنار آن است نميشود ولي اين شمشير با اين خصوصيت است اين شمشير که در خارج با اين خصوصيت است دست اين موصي بود، وصيت کرده است که اين شمشير مرا به فلان کس بدهيد يعني با همين خصوصيات. يک وقت است که قلمي قلمدان ندارد معنايش اين نيست که وقتي اين قلم را وصيت کرده است شما برايش قلمدان تهيه کنيد اما يک وقت قلمي است با قلمدان و تشکيلاتش همه روي ميزش بود اين قلم را وصيت کرد که به فلان جا بدهيد، ظاهرش اين است که با قلمدان است.
پس بنابراين اين يک چيز تعبدي نيست، يک، به ظهور همان لفظ برميگردد، دو، روايت هم اين را تأييد ميکند، سه.
پرسش: ملاک قرار بدهيم بگوييم که وصيت به ظرف با مظروفی که همراهش است يا به عکس.
پاسخ: غرض اين است که اين به ظهور لفظي برميگردد. يک وقت است که اين شخص اصلاً اين قلمي که داشت هميشه روي ميزش بود قلمدان نداشت. بعد وصيت کرد که اين قلم را به فلاني بدهيد. لازم نيست برايش قلمدان تهيه کنيد اما نه، اين قلمي که وصيت کرد روي قلمدان بود و تشکيلاتي داشت و گفت اين قلم را وصيت ميکنم به فلان شخص بدهيد، يعني با قلمدان بدهيد. مثل اينکه در کتاب بيع در «ما يدخل في المبيع» اگر کسي خانه را فروخت کليد هم روي آن است. بيع که شامل کليد نميشود اما در کتاب بيع گفتند که «ما يدخل في المبيع» مطابق همان ظهورات عرفي و افعال مردم است. اگر گفتند اين خانه را فروختم يعني کليدش هم هست وگرنه خانه که شامل کليد نميشود. اينجا هم «ما يدخل في الوصية» است وقتي که اين شمشير در غلاف بود و اصلاً بيغلاف نبود هميشه در غلاف بود مگر در ميدان جنگ. اين يعني با غلاف يا با جفن.
بنابراين چون ظهور عرفي اين است و روايات هم بر همين وضع سؤال و جواب شده است اينها هم فتوا ميدهند و ميگويند ادعاي اجماع ميکنند. اينجاست که مرحوم صاحب جواهر دارد که اکثر بل المشهور[4]! از جاهايي که قبلاً گفته شد به اينکه مشهور بالاتر از أشهر است، لذا صاحب جواهر ميگويد أشهر بل المشهور، يکي از جاها همين جاست. در اينجا اول دارد که اکثر، بعد دارد که بل المشهور، چرا؟ براي اينکه اگر گفت اکثر، مقابلش کثير است اما وقتي گفت مشهور، مقابلش شاذ و نادر است. مشهور بالاتر از اشهر است. کثير بالاتر از اکثر است. اکثر مقابل کثير است ولي کثير مقابل قليل است. هکذا اشهر مقابل مشهور است و مشهور مقابل نادر است. يکي از جاهايي که مرحوم صاحب جواهر تصريح ميکند همين جاست در همين فرع است که دارد اکثر بل المشهور، چون مشهور بالاتر از اشهر است، اينجا البته اکثر دارد.
«و لو أوصي بسيف معين» و اين سيف در جفن است «دخل الجفن» و حليه و زينتي که دارد در وصيت «و كذا لو أوصى بصندوق» گفت اين چمدان مال آن آقا! معنايش اين نيست که خالي کنيم و چمدان خالي را به او بدهيم! مگر اينکه قرينه در کار باشد. اگر قرينهاي در کار باشد بله، اما چيزهايي مثلاً اسناد و مدارکش در اين چمدان است بله، معلوم است که وقتي گفت چمدان را بدهيد يعني خود ظرف را بدهيد اما يک وقت نه، يک مقدار اثاث عادي داخلش است يک لباس عادي داخلش است، گفت اين چمدان را به فلان آقا بدهيد! يعني با مضمونش «و کذا لو أوصي بصندوق و فيه ثياب أو سفينة و فيها متاع» آن وقت کشتيهاي بادي و کوچکی بودند نظير همين قايقهاي معمولي، اگر وصيت کرد اين کشتي را به آن آقا بدهيد يا اين اتومبيل را به آن آقا بدهيد، يک سلسله لوازمي که مال خود قايق يا اتومبيل است اين هم داخل در وصيت است «أو سفينه و فيها متاع أو جراب» يعني خيکي که هست «و فيه قماش» همه اينها داخل است «فإن الوعاء و ما فيه داخل في الوصية» ظرف و مظروف هر دو داخلاند، هم ظهور لفظي شامل ميشود هم رواياتي که در اين زمينه وارد شده است اين روايت تعبد نيست اين روايات امضاي قريحه عقلا است. يک وقت است تعبد محض باشد آن در جاهاي ديگر است اما اين رواياتي که الآن اشاره ميکنيم هيچ کدام در آن تعبد نيست «و فيه قول آخر بعيد»[5] که بعيد است.
حالا آن روايات ديگر در همين بابي که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرده است صفحه 389 جلد نوزده وسائل باب 57 اين است: «بَابُ أَنَّ مَنْ أَوْصَى بِسَيْفٍ وَ فِيهِ حِلْيَةٌ دَخَلَتْ فِي الْوَصِيَّةِ» اگر وصيت کرد که اين شمشير را به فلان شخص رزمنده بدهيد اين دستهاش طلاست يا گوشهاش نقره است، نميشود از آن گرفت.
مرحوم شيخ طوسي نقل می کند «بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ» که اين روايت معتبر است «عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ أَوْصَى لِرَجُلٍ بِسَيْفٍ وَ كَانَ فِي جَفْنٍ» يک «وَ عَلَيْهِ حِلْيَةٌ» دو، هم پيچيده بود در چيزي. غلاف غير از جفن است. پيچيده بود و هم اينکه زينت داشت «فَقَالَ لَهُ الْوَرَثَةُ إِنَّمَا لَكَ النَّصْلُ» خود اينکه نيش دارد و تيز است يعني خود شمشير «وَ لَيْسَ لَكَ السَّيْفُ» يعني مجموعه «فَقَالَ لَا بَلِ السَّيْفُ بِمَا فِيهِ لَهُ» اين سيف يعني همان چيزي که دارد با آن زينتکاريها و طلاکاريها. تو تيغه را ميخواهي، اين زينتها که شاملش نيست. سيف آن تيغه مذهّبکاري است. ما يک جفن داريم، يک، يک غلاف داريم، دو، يک عنوان سيف داريم، سه، يک تيغه داريم، چهار. اين وصيت گفت که شما تيغه را ميخواهي. اينکه شمشير است سيف است چون مذهّب است طلاکاري است، اين مال ماست «إِنَّمَا لَكَ النَّصْلُ وَ لَيْسَ لَكَ السَّيْفُ» فرق بين شمشير و آن تيغه اين است. آن وقت «فَقَالَ لَا بَلِ السَّيْفُ بِمَا فِيهِ لَهُ» يعني اين شمشير با اين تزييني که دارد همه مشمول وصيت است.
پرسش: تطبيقش در زمان کنوني به اين اسلحههاي جاري است
پاسخ: بله الغاء خصوصيت است فرق نميکند آن روز سيف به آن صورت بود، حالا يک وقت است يک تفنگ مزين است، حالا تفنگ شکاري بود مزين بود باشد. وقتي اين تفنگ را وصيت کرده است با آن زينت است. مسائل ديگر هم همينطور است.
پرسش: مثل ماشين و ضبط آن.
پاسخ: درباره سفينهاي که فرمودند و مثال زدند ماشين هم همينطور است.
اين روايت را که مرحوم شيخ طوسي نقل کرد مرحوم صدوق هم نقل کرد «بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ».
روايت دوم اين باب که مرحوم شيخ طوسي «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ»نقل کرده است اين است: «كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع أَسْأَلُهُ عَنْ رَجُلٍ أَوْصَى لِرَجُلٍ بِسَيْفٍ» يک شمشيري، اين شمشير يک وقتي ساده است نزاعي بين وصي و بين ورثه نيست. يک وقت است که مزين است «فَقَالَ الْوَرَثَةُ إِنَّمَا لَكَ الْحَدِيدُ وَ لَيْسَ لَكَ الْحِلْيَةُ» اين آهنش مال شماست آن زيور و چيزي که دارد مال شما نيست «لَيْسَ لَكَ غَيْرُ الْحَدِيدِ فَكَتَبَ ع إِلَيَّ السَّيْفُ لَهُ وَ حِلْيَتُهُ»[6] يعني هم شمشير هم زيوري که دارد براي آن موصي له است.
اين روايتي که مرحوم شيخ طوسي نقل کرد مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) هم نقل کرد چه اينکه روايت قبلي را هم باز مرحوم کليني نقل کرد.
صفحه 390 باب 58 اين است: «بَابُ أَنَّ مَنْ أَوْصَى لِشَخْصٍ بِصُنْدُوقٍ فِيهِ مَالٌ دَخَلَ الْمَالُ فِي الْوَصِيَّةِ» يک وقت است که گفت صندوقي را بخريد و بدهيد يا صندوقفروش بود گفت يک صندوق را به آن آقا بدهيد، اين معلوم است که صندوق خالي است. يک وقت است که کسي در خانهاش صندوقي دارد يک مقدار لباس داخلش است اثاث داخلش است ميگويد که اين صندوق را به فلان کس بدهيد يعني اين صندوق «بما فيه من الثياب». اين هم با آن است اين يک تعبد خاص نيست اين ظهور لفظ است و روايت هم اين بناي عقلا را ظهور عقلا را امضا کرده است.
پرسش: اگر در صندوق پول هم باشد همين است؟!
پاسخ: نه.
پرسش: گاوصندوق هم صندوقي است!
پاسخ: نه، فرق دارد ظهور لفظ نيست. لفظ با اينجا مساعد نيست و از طرفي هم اين خيلي مازاد ثلث است. اين غالباً اينطور است که مازاد ثلث است و اصلاً نميتواند چنين وصيتي بکند.
«بَابُ أَنَّ مَنْ أَوْصَى لِشَخْصٍ بِصُنْدُوقٍ فِيهِ مَالٌ دَخَلَ الْمَالُ فِي الْوَصِيَّةِ» روايت اين است که مرحوم کليني «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَوْصَى لِرَجُلٍ بِصُنْدُوقٍ وَ كَانَ فِي الصُّنْدُوقِ مَالٌ»؛ آنگاه نزاعي بين ورثه و وصي است «فَقَالَ الْوَرَثَةُ» به موصي له گفتند «إِنَّمَا لَكَ الصُّنْدُوقُ وَ لَيْسَ لَكَ مَا فِيهِ» حضرت فرمود که «الصُّنْدُوقُ بِمَا فِيهِ لَهُ»[7] مال موصي له است.
اين روايت مرحوم کليني را مرحوم شيخ طوسي هم نقل کرد.
روايت دوم اين باب هم از «محمد بن ابي نصر» نقل شده است از «ابي جميله» روايت معتبر است «عَنِ الرِّضَا ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: قُلْتُ لَهُ رَجُلٌ أَوْصَى لِرَجُلٍ بِصُنْدُوقٍ وَ كَانَ فِيهِ مَالٌ فَقَالَ الْوَرَثَةُ إِنَّمَا لَكَ الصُّنْدُوقُ وَ لَيْسَ لَكَ الْمَالُ قَالَ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع الصُّنْدُوقُ» گرچه ابوالحسن مطلق وجود مبارک امام کاظم است ولي اينجا چون قرينه است وجود مبارک امام رضا است. «الصُّندُوقُ بِمَا فِيهِ لَهُ»[8] مال موصي له است.
اين روايت که مرحوم کليني نقل کرد، مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم نقل کرد.
«بَابُ أَنَّ مَنْ أَوْصَى لِشَخْصٍ بِسَفِينَةٍ وَ فِيهَا طَعَامٌ دَخَلَ فِي الْوَصِيَّةِ» يک وقت است کشتي باربري است، معلوم است که اين بار مال ديگري است گفت اين کشتي را بعد از مرگ به فلاني بدهيد! اين کشتي بار دارد، بارش مال ديگري است اين مال خود شخص نيست. يک وقت است مقداري بار يک کيسه بار داخلش است اين را نميشود از آن گرفت.
«بَابُ أَنَّ مَنْ أَوْصَى لِشَخْصٍ بِسَفِينَةٍ وَ فِيهَا طَعَامٌ دَخَلَ فِي الْوَصِيَّةِ» مرحوم کليني «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» نقل کرده است اين است که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردند «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ قَالَ هَذِهِ السَّفِينَةُ لِفُلَانٍ» اين را به عنوان وصيت ذکر کرده است «وَ لَمْ يُسَمِّ مَا فِيهَا» نگفت که چه چيزي داخل آن است. «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ قَالَ هَذِهِ السَّفِينَةُ لِفُلَانٍ وَ لَمْ يُسَمِّ مَا فِيهَا وَ فِيهَا طَعَامٌ أَ يُعْطَاهَا الرَّجُلَ وَ مَا فِيهَا» يعني اين سفينه «و ما فيها» را به اين شخص ميدهند؟ «قَالَ هِيَ لِلَّذِي أُوصِيَ لَهُ بِهَا إِلَّا أَنْ يَكُونَ صَاحِبُهَا مُتَّهَماً وَ لَيْسَ لِلْوَرَثَةِ شَيْءٌ»[9] ظاهرش اين است که به موصي له برگردد. يک وقت است که دسيسهاي است که اين شخص نميخواهد به ورثهاش برسد يا ورثهاش مثلاً محذور ديگري دارند. در وصيت و امثال ذلک قرآن دارد که ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾[10] اين ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾ براي اينکه از بچههاي دو نسل هستند از دو خانماند يا فلاناند اين براي اينکه به بعضي آسيب برساند اين را وصيت ميکند يا اول ميگويد من اين مقدار به فلان کس بدهکارم! اين دروغ است بدهکار نيست، براي اينکه به اين بچهها نرسد میگويد.
يک وقت است که در ثلث تجاوز ميکند، چه در اقرار به دين و چه در وصيت به ثلث، اين ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾ به هر دو ميخورد. ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾ مبادا يک وقت اقرار بي جايي بکني و به ورثه آسيب برساني ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾. الآن ميخواهد وصيت بکند به مازاد از ثلث يا طرزي وصيت بکند که به هر نحو است يک آسيبي به ورثه برسد اين ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾ جلويش را ميگيرد. فرمود اين کار را نبايد بکند. «أَ يُعْطَاهَا الرَّجُلَ وَ مَا فِيهَا قَالَ هِيَ لِلَّذِي أُوصِيَ لَهُ بِهَا إِلَّا أَنْ يَكُونَ صَاحِبُهَا مُتَّهَماً» که اين دارد خلاف وصيت ميکند و ميخواهد آسيبي به ورثه برساند ولي اگر اين چنين نباشد در صدد ضرر به ورثه نباشد و وصيت روي روال طبيعي باشد اينجا کلاً به موصي له ميرسد «وَ لَيْسَ لِلْوَرَثَةِ شَيْءٌ».
اول اين روايت هيچ ارتباطي به مسئله وصيت ندارد اما پايانش که مربوط به جواب است از وصيت سخن به ميان آمده است وگرنه اصل سؤال اين است که «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ قَالَ هَذِهِ السَّفِينَةُ لِفُلَانٍ» اين ممکن است در محکمه بخواهد اقرار کند و مانند آن! اين ارتباطي به باب وصيت ندارد اما در ذيلش است.
اين روايت مرحوم کليني را مرحوم شيخ طوسي هم نقل کرده است. مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليهم) هم نقل کرده است.
پرسش: اين اتهام ... چه معنايي دارد؟ چون تا يک سوم حقش است بيشتر از يک سوم هم نميتواند ...
پاسخ: ولي ميخواهد بيش از يک سوم وصيت کند که ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾
پرسش: بيشتر از اتهام است ...
پاسخ: بله، اين در معرض تهمت است ميخواهد به اين ورثه چيزي نرسد. اين تعبير را ولو بعضي از جاها آيه کريمه دارد: ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾ اين ﴿غَيْرَ مُضَارٍّ﴾ يعني نه در اعتراف به دين بيش از اندازه باشد نه در وصيت به ثلث. کاري به ورثه نداشته باشيد بگذاريد به ورثه برسد.
روايت بعدي کمک ميکند مربوط به مسئله ما نيست. روايت اين است که اگر چيزي مجهول المصرف شد و مجهول المالک بود در وجوه خير صرف ميشود اينجا هم يک وقت است که معلوم است ولي مصرف ندارد، مثلاً گفته اين مال کعبه باشد، اين يک تکه فرش مال کعبه باشد. خب کعبه که فرش نميخواهد! کجايش را ميخواهيد فرش بکنيد؟ اين را ميفروشند در مصرف زوار صرف ميکنند. يک وقت است که ميگويند اين پرده کعبه است امسال پرده کعبه را ما بدهيم! بله هر سال پرده کعبه عوض ميشود اما يک وقت است که گفت فلان فرش را بدهيد براي کعبه. کعبه که فرش مصرف نميکند! کجايش فرش ميگذارند؟ يک وقت مسجدي باشد بله اما بگويد کعبه را فرش کنيد کجاي کعبه را ميخواهيد فرش کنيد؟ اين صرف در وجوه خيريه درباره زوار ميشود. اين کمک ميکند به آن مسئله اولي. مربوط به مسئله ما نيست چه وقف بکند چه نذر بکند چه وصيت بکند حکمش همين است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. هداية الامة الی أحکام الائمة عليهم السلام، ج8، ص348.
[2]. السرائر، ج3، ص208.
[3]. لسان العرب، ج13، ص89.
[4]. جواهر الکلام، ج28، ص321.
[5]. شرائع الاسلام، ج2، ص194.
[6]. وسائل الشيعه، ج19، ص390.
[7]. وسائل الشيعه، ج19، ص390.
[8]. وسائل الشيعه، ج19، ص391.
[9]. وسائل الشيعه، ج19، ص391.
[10]. سوره نساء ، آيه12.