أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
فصل دوم در شرايط وصيت کننده است. آن وقتي که فرصتي بود و حال ما مساعد بود آن ده موضوعي که مربوط به تحرير صورت مسئله بود رعايت ميشد. ما در تبيين فرمايش مرحوم آقاي محقق داماد که ايشان چگونه تدريس ميکردند اين اصول دهگانه را از فرمايشات ايشان استنباط ميکرديم و سالهاي قبل وقتي تدريس ميکرديم طبق همان هم کار ميکرديم، الآن نه آن فرصت هست نه شرايط اجازه ميدهد. قاعده يعني قاعده! قاعده تدريس اين اصول دهگانه است: اولاً تحرير صورت مسئله که محل نزاع چيست؟ موضوع خوب بايد تعريف و تبيين بشود. دوم تبيين احتمالات اين مسئله است و اين مسئله بايد محققانه عرضه بشود. سوم آرائي که بزرگان آن رشته در آن رشته ارائه کردهاند. چهارم ادله صاحبان آن آراء. پنجم تضارب آن آراء. ششم انتخاب يکي از آراء توسط آن محقق آن استاد. هفتم دليل آن. هشتم اشکالات بر آن. نهم حل آن اشکالات. دهم فتواي نهايي.
اين راه مرحوم محقق داماد در تدريس بود، اينکه درسهاي ايشان خيلي عميق شد کتابهايي که از ايشان مانده خيلي عميق است براي اين اصول عشره است. حالا گاهي ميفرمودند اولاً و ثانياً و ثالثاً و رابعاً، گاهي هم همينطور مطالب را ميريختند و خود شاگرد بايد جمع ميکرد. قاعده تدريس اين است.
اما اين روزها و اين ماهها نه حال هست نه زمان اجازه ميدهد و خود کتاب وصيت هم مثل کتابهاي ديگر نيست مثل کتاب بيع يا کتاب حج اينقدر پربار و علمي باشد نيست. اما آنجا مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) مسئلهاي مطرح کرد که اين مسئله در کتابهاي فقهي هست قبل از ايشان بود بعد از ايشان هست و متأسفانه گاهي هم اتفاق ميافتد که کساني خودکشي ميکنند، وصيت افرادي که خودکشي ميکنند چطور است؟
مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) فتوايشان اين است که غير از اينکه مسئله کمال عقل معتبر است «و يعتبر فيه کمال العقل و الحرية» اين را ذکر ميکنند که «و لو جرح الموصي نفسه بما فيه هلاكها ثم أوصى لم تقبل وصيته و لو أوصى ثم قتل نفسه قبلت» کساني که خودکشي ميکنند اين خودکشي اگر بعد از تنظيم وصيتنامه باشد عيب ندارد قبلش باشد اشکال دارد، يعني قبلاً سمّي خورد که حالا دارد ميميرد و بعد از اينکه اين قرص مهلک را خورد يا آن سمّ مهلک را خورد، بعد از اينکه دست به خودکشي زد حالا يا خودش را سوزاند يا خودش را با سمّ مسموم کرد، دست به قلم برد و چيزي نوشت آن وصيتهاي کتبی و شَفَهي نه شفاهي، شفاه را در صورت جمع می شود گفت شفاهاً اما نمی شود گفت شفاهي، اگر مفرد است بايد گفت شفهي، يا شَفَهي است يا کتبي، اگر وصيت شفهي بود يا کتبي، بعد از اينکه آن سمّ يا قرص را خورد، اين بياثر است، اگر قبل از خودکشي وصيت کرد و بعد اين کار را کرد آن وصيت نافذ است البته آن جُرمش و آن اثر خودکشي در هر دو حال يکسان است اما حکم فقهي نفوذ وصيت، اين مال اين است که اگر قبلاً وصيت کرد، بعد اين قرص را خورد، اين وصيت نافذ است ولي اگر اول آن قرص را خورد که خودکشي بکند بعد وصيت بکند، چه کتبي و چه شفهي، آن وصيت نافذ نيست.
اين تفصيل از صحيحهاي به نام صحيحه ابي ولاد استنباط شده است، لذا غالب فقهاء از متقدمين و متأخرين به اين روايت عمل کردند و فتوا دادند. مرحوم سيد هم در عروه مطابق همين فتوايي که معروف است فتوا داده است[1]. اما مرحوم ابن ادريس که به خبر واحد عمل نميکند به اين خبر صحيحه أبي ولاد عمل نکرده است و بعضي از شواهد را هم ذکر کرده[2] که برخيها هم گفتند اين شواهد، شواهد حَسني است، شهيد ثاني در شرح لمعه دارد «و هو حسنٌ»[3] اينکه صاحب جواهر دارد: «و استحسنه في محکی الروضه»[4] اين است.
خلاصه سخنان مرحوم ابن ادريس اين است که چون ايشان به خبر واحد عمل نميکند ميگويد آيات قرآن کريم وصيت را به طور مطلق نافذ دانسته است و قيد نکرده است، خبر واحد هم که حجت نيست، اين يک، و چون خبر واحد حجت نيست و تخصيص قرآن هم به خبر واحد روا نيست، بنابراين دليلي ندارد که ما بگوييم اينگونه از وصيتها نافذ نيست. البته جُرم او «عند الله» محفوظ است اما وصيتش نافذ است.
اين چون مبنا نيست بِنا هم درست نيست، هم خبر واحد مخصوصاً که صحيحه باشد معتبر است و حجت است، هم تخصيص آيه به خبر جايز است، آن نسخ است که نسخ آيه به خبر جايز نيست نه تخصيص و نه تقييد. اصلاً اهل بيت(عليهم السلام) را به عنوان مبين قرار دادند که حدود اين احکام را موضوعاتش را محمولاتش را شرايطش را بيان کنند وگرنه نماز در قرآن با چند حکم بيان شده؟ اين همه احکامي که شهيد اول در نفليه نوشته، آن سه هزار مسئله معروف که مستحبات نماز است آن نفليه است احکام واجبش الفيه است، حالا چهار هزار نه، يک هزار! اين احکام را اهل بيت بايد بيان کنند.
نسخ قرآن به خبر بله جايز نيست، اما تخصيص و تقييد و قرينه بودن و اينها کاملاً به وسيله اهل بيت است به وسيله روايت نبوي حل ميشود. پس اين فرمايش مرحوم ابن ادريس چون مبنا درست نيست بِنا هم درست نيست و آن استحساني که مرحوم شهيد ثاني انجام داده است اين لولا مبناي او، بله، اين اطلاق قرآن و اينها سرجايش محفوظ است. برخيها خواستند به اينکه تأييد بياورند اين مطلب را. محور اصلي همين صحيحه أبي ولاد است بعضي خواستند اين را تحکيم بکنند و تأييد بياورند به اينکه چنين وصيتي نميتواند نافذ باشد چرا؟ براي اينکه اين عقل ندارد و حالا بر فرض هم ما چنين صحيحهاي نداشته باشيم اينگونه از وصيتها باطل است «لفقدان العقل».
دوم اينکه اين حيات مستقره ندارد. حيات مستقره يعني کسي در آستانه مرگ است، آنهايي که ميگويند اگر سَم بخورد و وصيت بکند بعد از سَم، اينها چند تا دليل اقامه کردند: يکي اينکه اين سمخوري و خودکشي نشانه بيعقلي است و ما در وصيت کننده کمال عقل را معتبر دانستيم و اين چون عاقل نيست اصلاً اين وصيت نميتواند نافذ باشد از اين جهت است، کسي که دست به خودکشي ميکند بعد وصيت ميکند نه مال قبلش. غرض اين است که آنکه معروف است اين است که اگر کسي دست به خودکشي زد و سم خورد و وصيت کرد، اين وصيت کردن بعد از آن سمخوري را صحيحه أبي ولاد ميگويد که باطل است براي اين دو سه وجه عقلي دارند ذکر ميکنند.
محور بحث اين است که اگر کسي سم خورد و بعد از سم، چون صحيحه أبي ولاد بين اين دو فرق گذاشته که کسي اول وصيت بکند بعد سم ميخورد، آن را گفتند عيب ندارد، اما اگر کسي سم بخورد بعد وصيت کند، آنکه صحيحه أبي ولاد ميگويد، يک، معروف بين اصحاب و فقها است، دو، همين است که اگر کسي سم بخورد بعد وصيتنامه بنويسد اين وصيت باطل است. آن بزرگاني که مطابق با اين رأي هستند گذشته از استدلال به صحيحه أبي ولاد اين دو سه وجه اعتباري را هم ذکر کردند. يکي اينکه اين آدم عاقل نيست، آدم عاقل که خودکشي نميکند. وجه دوم اين است که او حيات مستقره ندارد، همانطوري که در ذبيحه ميگويند ذبح يک حيوان وقتي درست است که اين حيات مستقره داشته باشد اما اگر در آستانه مردن باشد يک حيواني يک گوسفندي در يک جايي گير کرده، دامنه کوهي، نفس نفس ميزند در حال احتضار است کسي بخواهد سر او را ببرّد چون حيات مستقره ندارد ميگويند کافي نيست، ميگويند اينکه سم خورده حالا که در آستانه مرگ است حيات مستقره ندارد اين نميتواند وصيتش نافذ باشد، سفهي هست و امثال ذلک.
لکن اينها يک وجوه اعتباري است مگر اين ذبيحه است که حالا حيات مستقره دارد يا ندارد، يک، و چه فرق است بين قبل از سم و بعد از آن، دو؟ آدم بيعقل اين کار را ميکند مگر قبلاً وصيت نوشته بعد دست به خودکشي زده اين چه فرقي دارد؟ اينها را نميتوان گفت. البته قيود مسئله بايد محفوظ باشد و آن اين است که اين خودکشی را عالماً و عامداً بکند، اگر مثلاً خواست قرصي بخورد که براي سردرد بود اشتباهاً به جاي قرص سردرد يک قرص سمّي را خورد اينکه خودکشي محسوب نميشود اين چه وصيتش قبل باشد و چه وصيتش بعد باشد نافذ است.
پس اگر اين سم را عمداً بخورد نه سهوا و خطئاً و قصد خودکشي و امثال ذلک داشته باشد و عصيان هم باشد؛ يک وقتي روي معصيت است يک وقتي روي اطاعت. اين شهيد حسين فهميده(رضوان الله عليه) اين را همه فقهاء ميگويند که چون «لجهاد في سبيل الله» است اين بعد از اينکه اين بمبها را بسته دو قدمي تانک هست هر وصيتي که بکند نافذ است، چرا؟ چون اين «للجهاد في سبيل الله» است. اين يک خودکشي محرَّم که نيست يک خودکشي است که فضيلت در آن است بلکه واجب کفايي است.
پس بنابراين اين قتل بايد عمدي باشد نه سهوي و روي سفاهت باشد نه روي جهاد و درايت و امثال ذلک.
بنابراين نتيجه اين ميشود که اين صحيحه أبي ولاد گرچه بعضي از قيود را تصريح نکرده ولي منصرف به آن قيود است و در آن فضا اين صحيحه مورد عمل است و استدلال، و اين مربوط به بی عقل هم نيست اين روي تعبّد شرع است، براي اينکه همه فقهاء بعد از اينکه مسئله عقل را معتبر کردند اين را شرط جديدي مطرح کردند اين کاري به عقل ندارد. آنجا گفتند که «يعتبر في الموصي کمال العقل و الحرّيه» آن بحثش تمام ميشود بعد ميگويند اگر قاتل بود اين کار را کرد وصيتش باطل است، چون قبلاً مسئله کمال عقل را گفتهاند نه اينکه شما بگوييد چون آدمي که خودکشي ميکند چون عاقل نيست ما گفتيم که وصيت کننده بايد عاقل باشد اين از آن باب نيست، چون فقهاء اين را در قبال آن قرار ميدادند «الأول العقل» دوم اگر خودکشي کرده باشد اين قتل مانع است.
برخي هم خواستند در تأييد حرف معروف بين اصحاب بگويند که اين نظير ارث است، همانطوري که قاتل ارث نميبرد اينجا هم قاتل وصيتش نافذ نيست، اين قياس بر آن است، اين چه دليلی است؟ در آنجا گفتند قاتل از مقتول ارث نميبرد اگر کسي کسي را کُشت نسبتي با او دارد حالا پسرعمو است يا برادر است يا هر چه است قاتل از مقتول ارث نميبرد، اينجا حالا ما بگوييم قاتل وصيتش نافذ نيست «قياساً» بر آن، اين چه منشئي ندارد؟ راهي ندارد.
پس اگر بگوييم چون عقل ندارد وصيتش نافذ نيست اين چنين نيست، بگوييم اين چون قاتل است نافذ نيست، اين صحيح نيست، بگوييم چون حيات مستقره ندارد وصيتش نافذ نيست اين نيست. هيچ کدام از اين وجوه سهگانه «و ما يرجع اليها» اينها دليل نيست دليل صحيحه أبي ولاد است و نقد مرحوم ابن ادريس که دارد اين خبر واحد است و قرآن را نميشود با خبر واحد نسخ کرد، اين خلط بين نسخ و تخصيص است. بله، قرآن را نميشود به وسيله خبر واحد نسخ کرد، اما قرآن را ميشود به وسيله خبر واحد تخصيص زد يا تقييد کرد.
پس اينکه فقها کاملاً مرزبندي کردند و گفتند کمال عقل يک مطلب است مسئله خودکشي مطلب ديگري است براي همين است که اين هيچ ارتباطي با او ندارد. البته از نظر معناي ديگر ممکن است که بيخردي داشته باشد اما حالا اين به ستوه آمده، به جاي اينکه صبر بکند دست به اين کار زده، اين نميتواند دليل باشد، لذا محقق فرمود که «و لو جرح الموصي نفسه» حالا يا خودکشي کرده با وسيله جراحت يا سَم «بما فيه هلاكها» آن نفس «ثم أوصى» بعد کتباً يا شفاهاً وصيت کرد «لم تقبل وصيته» اين مال فرض اول است، ولي اگر اول وصيت کرد بعد دست به اين کار زد اين نافذ است، «و لو أوصى ثم قتل نفسه قبلت» اين ترجمه همان صحيحه أبي ولاد است چيز جدايي نيست، در خود صحيحه فرق گذاشته بين وصيت قبل از سم خوردن و وصيت بعد از سم خوردن. آنها که ميگويند حيات مستقره ندارد مال بعد از سَم است.
پس بنابراين همين صحيحه أبي ولاد که معتبر است سنداً و تام است دلالتاً مرحوم محقق و ساير فقها مطابق آن فتوا دادند؛ اما خود صحيحه أبي ولاد: مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف وسائل جلد نوزده صفحه 378 باب 52 اين روايت را نقل کرده است: «بَابُ أَنَّ مَنْ أَوْصَى ثُمَّ قَتَلَ نَفْسَهُ صَحَّتْ وَصِيَّتُهُ» اما «فَإِنْ جَرَحَ نَفْسَهُ ثُمَّ أَوْصَى ثُمَّ مَاتَ بِذَلِكَ الْجُرْحِ بَطَلَتْ وَصِيَّتُهُ» اين همان است که محقق فتوا داده است.
اصل روايت را مشايخ ثلاث(رضوان الله عليهم) نقل کردند هم مرحوم کليني نقل کرد هم مرحوم صدوق هم مرحوم شيخ طوسي، لکن ايشان اول از شيخ طوسي نقل ميکند بعد ميفرمايد که مرحوم کليني و مرحوم صدوق هم نقل کردهاند «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلَّادٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ مَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ مُتَعَمِّداً» نه اينکه فقها که ميگويند روي سهو باشد اثر ندارد روي انصراف است، براي اينکه خود تعمّد در روايت أخذ شده است. يک وقت است که سهو است يک وقت مثلاً روي جهل است و امثال ذلک. اين منتها در تشخيص اين دارو اشتباه کرده است يا يادش رفته بالاخره يا چه زمانی بايد بخورد و چگونه بايد بخورد يادش رفته است يا اشتباه کرده يا نميداند که اين دارو چيست و جهل است.
فرمود: «مَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ مُتَعَمِّداً فَهُوَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا» اين مال اين! «قُلْتُ أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ أَوْصَى بِوَصِيَّةٍ ثُمَّ قَتَلَ نَفْسَهُ مِنْ سَاعَتِهِ تَنْفُذُ وَصِيَّتُهُ قَالَ» به حضرت عرض کردم که آيا قبل و بعد فرق دارد؟ اگر قبلاً وصيت کرد بعد اين سَم را خورد آيا اين وصيت نافذ است يا نه؟ «فَقَالَ إِنْ كَانَ أَوْصَى» دوباره حضرت تکرار کرد که روشن و شفاف بشود «إِنْ كَانَ أَوْصَى قَبْلَ أَنْ يُحْدِثَ حَدَثاً فِي نَفْسِهِ مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتْلٍ» قبل از اينکه خودزني بکند يا سمّي بخورد «أُجِيزَتْ وَصِيَّتُهُ» منتها «فِي ثُلُثِهِ وَ إِنْ كَانَ أَوْصَى بِوَصِيَّةٍ بَعْدَ مَا أَحْدَثَ فِي نَفْسِهِ مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتْلٍ لَعَلَّهُ يَمُوتُ لَمْ تُجَزْ وَصِيَّتُهُ» اينجا خود موضوع را آن سائل سؤال کرد حضرت دوباره آن موضوع را شفاف بيان کرد، حکم را بيان فرمود دوباره آن حکم را به صورت ديگر شفاف بيان کرد «لأهمية المطلب». وگرنه ببينيد أبي ولاد ميگويد که من سؤال کردم «أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ أَوْصَى بِوَصِيَّةٍ ثُمَّ قَتَلَ نَفْسَهُ مِنْ سَاعَتِهِ تَنْفُذُ وَصِيَّتُهُ» اين سؤال شفافي است حضرت اين را دوباره شفاف ذکر بکند اين براي چيست؟ براي اهميت مطلب است «فَقَالَ إِنْ كَانَ أَوْصَى إِنْ كَانَ أَوْصَى قَبْلَ أَنْ يُحْدِثَ حَدَثاً فِي نَفْسِهِ مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتْلٍ أُجِيزَتْ وَصِيَّتُهُ فِي ثُلُثِهِ» اما «وَ إِنْ كَانَ أَوْصَى بِوَصِيَّةٍ بَعْدَ مَا أَحْدَثَ فِي نَفْسِهِ مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتْلٍ لَعَلَّهُ يَمُوتُ» اصلاً به قصد خودکشي است «لَمْ تُجَزْ وَصِيَّتُهُ» اين تمام قيود موضوع را از دو طرف، آنجا که وصيت نافذ است آنجا که وصيت نافذ نيست هر دو را حضرت به صورت شفاف بيان کرده است؛ «لَعَلَّهُ يَمُوتُ لَمْ تُجَزْ وَصِيَّتُه».
اين روايت را مرحوم کليني از محمد بن يحيي نقل کرد با سند خاص خودش بر خلاف سند مرحوم شيخ طوسي، و مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) از حسن بن محبوب نقل کرد، حسن بن محبوب مشترک است بين اين آقايان.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . العروة الوثقی(المحشی)، ج5، ص673.
[2] . السرائر، ج3، ص197.
[3] . الروضة البهية(المحشی-سلطان العلماء)، ج2، ص46.
[4] . جواهر الکلام، ج28، ص275.