أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
معمولاً در پايان کتاب وقف، کتاب سکني و رقبي و عمري تنظيم ميشود. در کتاب وقف روشن شد که اصل عين از ملک واقف خارج ميشود و وارد ملک موقوفعليه ميشود اما طلق نيست. طلق نيست يعني بسته است يعني به هيچ وجه قابل نقل و انتقال نيست؛ اما منافعش از ملک واقف خارج شده به ملک موقوف عليه ميرسد و ملک طلق اوست و او هر کاري ميتواند بکند. اين در اصل وقف است.
در مسئله سکني و رقبي و عمري _که اينها سه حقيقت نيستند_ يک وقت است که ميگويند عين اين خانه در اختيار شماست که شما فقط در آن بنشينيد و سکني داشته باشيد يا آن را دفتر کارتان قرار بدهيد؛ اين عين، ملک طلق خود شخص حابس است، از ملک او خارج نشد و الآن هم ميتواند بفروشد؛ منتها مسلوب المنفعه است. حالا اگر خريدار عالم بود، ديگر خيار ندارد و اگر جاهل بود، خيار دارد براي اينکه اين منفعتي ندارد؛ منتها يا معين ميکند يا معين نميکند، تعيينش هم يا برای خود او و ورثه اوست يا برای خود او وحدَه است به ورثه نميرسد.
در اين زمينه، هشت باب هست که رواياتش به دنبال کتاب وقف آمده است که در اينجا آيا خود آن حابس وقتي بميرد اين مال حبس شده يا رقبايي يا عمرايي به ملک ورثه برميگردد يا به ملک محبوسله، مُسکَن به و معمَّر برميگردد؟ روايات آن ابواب هشتگانه عهدهدار اين گونه از مسائل است؛ تقريباً سه باب از ابواب هشتگانه خوانده شد. کتاب وسائل، جلد نوزدهم، صفحه 221، باب چهارم از ابواب مربوط به سکني و حبيس: «بَابُ أَنَّ مَنْ أَسْكَنَ شَخْصاً وَ لَمْ يُعَيِّنْ وَقْتاً». يک وقت است که ميگويد ده ساله بنشينيد بيست ساله بنشينيد؛ يک وقت ميگويد مادام العمر بنشينيد که اين مادام العمر، گاهي مادام العمر مُسکِن است و گاهی مادام العمر مُعَمَّر است. آنجايي که معين است احکامش مشخص است، آنجايي که مطلق گذاشته شده، اگر ظهوري در دوام داشته باشد يا در دراز مدت بودن داشته باشد که مطابق آن ظهور عمل ميشود، وگرنه هر وقتي که حابس يعنی معمِّر و صاحب ملک اراده کرد که بگيرد ميتواند بگيرد. اينها مطابق با ضوابط اوليه هم است.
روايت اول را مرحوم کليني نقل میکند «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام» که روايتش هم معتبر است «فِي حَدِيثٍ قَالَ: قُلْتُ لَهُ» به امام صادق(سلام الله عليه) عرض کردم: «رَجُلٌ أَسْكَنَ رَجُلًا دَارَهُ»؛ کسي خانه خودش را به ديگري داد گفت شما در اينجا سکونت کنيد «وَ لَمْ يُوَقِّتْ» وقتي را مشخص نکرد، «قال» حضرت فرمود: «جَائِزٌ» _يعني «نافذٌ»_ اين کار، نافذ است و چون وقتي را مشخص نکرده است هميشه مختار است که او را خارج کند «وَ يُخْرِجُهُ إِذَا شَاءَ».[1]
اين روايت مرحوم کليني را مرحوم شيخ به اسناد خودش از «عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ» نقل کرده و روايت معتبری است.
روايت دومي که مرحوم کليني نقل کرد اين است: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام» که اين هم ظاهراً معتبر است. اين ذيل يا صدر يا گوشهاي از حديثی است، «فِي حَدِيثٍ قَالَ: وَ سَأَلْتُهُ» اين ديگر مضمره نيست، چون اول نام مبارک حضرت را بردهاند، اين دنباله آن حديث است «وَ سَألتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يُسْكِنُ رَجُلًا وَ لَمْ يُوَقِّتْ شَيْئاً» نگفت ده سال يا بيست سال يا کمتر يا بيشتر، اين چه کار بکند؟ از جواب معلوم ميشود که محور سؤال چيست؛ اين «و حذف ما يعلم منه جائز» براي همين است. گاهي خصوصيت سؤال ذکر نميشود، چون از خصوصيت جواب معلوم ميشود. در آن مجلس، منظور از آن سوال اين بود که اگر کسي به نحو اطلاق سکني داد راهش چيست. حضرت فرمود چون اطلاق است هر وقت خواست ميتواند بگيرد؛ فرمود: «يُخْرِجُهُ صَاحِبُ الدَّارِ إِذَا شَاءَ»؛[2] گفت بنشين ولی نگفت ده سال بنشين يا بيست سال بنشين، لذا هر وقتي که خواست ميتواند برگردد. فسخ نيست؛ يک وقت است ميگوييم معامله جايز است و فسخ ميکند، اگر گفته بود مثلاً ده سال بنشين، بعد بگوييم چون اين عقد جايز است هميشه ميتواند فسخ بکند، اين مسئله فسخ عقد است؛ اما ميگويد بنشين، اين «بنشين» که مدت ندارد، لذا کم بکند يا زياد بکند، فسخ آن عقد نيست، هر وقت بخواهد میتواند بکند و جايز است.
پرسش: ... جايي مشخص میشود تفاوتش با ...
پاسخ: بله، اگر يک وقت شرطي کرده باشد که مطابق عقد عمل بکند، آن ده سالي که گفته بايد عمل بکند؛ اما اين اصلاً مدتدار نيست
پرسش: گفت بنشين به اين شرط که بعد از ماه رمضان هم روزه بگير، بعد هنوز ماه رمضان نشده او را بلند کند، اين ثمرهاش ...
پاسخ: اين شرط برای سکني است؛ اگر اين شرط اصل سکني باشد، بله ميتواند.
اين روايت مرحوم کليني را مرحوم شيخ هم نقل کرده است چه اينکه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم نقل کرده است: «وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ» چه اينکه «وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ».
روايت سوم اين باب اين است: «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ» _بعضي هستند که جزء متأخريناند به دو واسطه از آقايي نقل ميکنند که آن آقا از وجود مبارک حضرت نقل کرده است؛ بعضي که معمَّريناند ديگر اين دو واسطه را لازم ندارند خودشان از آقاي اولي شنيدند. اين سندش قريب است نزديک به آن مسنداليه است، اين کار و امثال اين کار به قرب الاسناد برميگردد يعني تقريباً سند نزديکتري دارند_ «عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ عليه السلام».
پرسش: قرب الاسناد مفاد مطلبی را میخواهد بگويد يا اسم کتاب است؟
پاسخ: اسم کتاب است اما معنايش اين است. ما نداريم جناب آقاي شيخ قرب الاسناد! معناي قرب الاسناد اين است؛ قرب الاسناد بودن به همين مناسبت است. «عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ عليه السلام» نقل کرده که «أَنَّ السُّكْنَی بِمَنْزِلَةِ الْعَارِيَّةِ»؛ نه به منزله بيع است که عين منتقل بشود نه به منزله اجاره است که منفعت منتقل بشود، بلکه عاريه است که عين برای خود شخص است منفعت برای خود شخص است اما انتفاع برای اوست لذا هم ميتواند بفروشد چون عين برای اوست هم ميتواند اجاره بدهد چون منفعت برای اوست؛ اين آقا عاريه دارد، فوري از او ميگيرد. «بِمَنْزِلَةِ الْعَارِيَّةِ إِنْ أَحَبَّ صَاحِبُهَا أَنْ يَأْخُذَهَا أَخَذَهَا وَ إِنْ أَحَبَّ أَنْ يَدَعَهَا»؛ مثل حجرهاي که طلبه حق دارد که نه عين حجره برای طلبه است نه منفعتش برای طلبه است، بلکه او فقط حق انتفاع دارد، لذا اگر او را به اجبار بيرون کردند بدهکار نيستند _گرچه معصيت کردهاند_ بر خلاف مستأجر است، اگر مستأجري را بيرون کردند، چون اين منفعت برای اوست، شخص غاصب ضامن است.
«أَنَّ السُّكْنَى بِمَنْزِلَةِ الْعَارِيَّةِ إِنْ أَحَبَّ صَاحِبُهَا أَنْ يَأْخُذَهَا أَخَذَهَا» يعني ميتواند بگيرد «وَ إِنْ أَحَبَّ أَنْ يَدَعَهَا» ترک کند «فَعَلَ أَيَّ ذَلِكَ شَاءَ»[3] خواست بگيرد خواست نگيرد.
پرسش: چرا کسی که طلبه را از حجره بيرون کرده معصيت کرده، اختيار آن حجره در دست متولی است ...
پاسخ: يک وقت است که ضابطهاي دارد که اگر کسي امتحان داد و قبول شد حق دارد که از عاريهاش استفاده کند، خب اگر بيرون کرد معصيت کرده، حق بيرون کردن را ندارد، حرام تکليفي است؛ اما ضمان وضعي ندارد.
«أَقُولُ: وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَی ذَلِكَ» چه اينکه بعد هم خواهد آمد، بعد هم ميفرمايد: «وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَی الْحُكْمِ الْأَخِيرِ»[4] که ميتواند. سکني غير از آنهاست؛ آنچه در کتاب وقف درباره بيع وقف و اجاره وقف آمده اين است که بيع وقف جايز نيست چون طلق نيست و نيز اجاره دادن درست نيست چون منفعت برای موقوفعليه است شما چه چيزی را ميخواهيد اجاره بدهيد؟!
باب پنج: «بَابُ بُطْلَانِ السُّكْنَی وَ الْحَبِيسِ» اين فعيل به معني مفعول است يعني محبوس «بِمَوْتِ الْمَالِكِ مَعَ عَدَمِ تَعْيِينِ مُدَّةٍ وَ أَنَّهُ يَرْجِعُ مِيرَاثاً». يک وقت است که ميگويد شما ده ساله بنشينيد يا بيست ساله بنشينيد اين به موت مالک باطل نميشود، يک وقت ميگويد مادام العمر بنشينيد، اين هم به موت مالک باطل نميشود؛ اما يک وقت است که ميگويد تا من زندهام بنشينيد، اين به موت مالک باطل ميشود و به ورثه او برميگردد؛ يا مثلاً گفت ده ساله بنشينيد، بعد از ده سال فوراً به ملک مالک برميگردد. «بَابُ بُطْلَانِ السُّكْنَی وَ الْحَبِيسِ» در اينجا فعيل به معني مفعول است يعنی محبوس «بِمَوْتِ الْمَالِكِ مَعَ عَدَمِ تَعْيِينِ مُدَّةٍ»؛ اگر گفت بنشين، بعد از چند سال خود مالک مُرد، اين باطل است. باطل است يعني چه؟ يعني «آناًما»ي قبل از موت برميگردد ملک وارث ميشود و بعد ميشود ميراث ورثه.
اين روايت را مرحوم صدوق نقل کرد «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ» ايشان گفته که «قَالَ: كُنْتُ شَاهِداً عِنْدَ ابْنِ أَبِي لَيْلَی» که قاضي معروفی بود، من در آن صحنه به عنوان شاهد حضور داشتم «وَ قَضَی فِي رَجُلٍ جَعَلَ لِبَعْضِ قَرَابَتِهِ غَلَّةَ دَارِهِ» اصل محکمه و پرونده در اين زمينه بود و من شاهد آن محکمه بودم. اصل پرونده آن محکمه اين بود که «رَجُلٍ جَعَلَ لِبَعْضِ قَرَابَتِهِ غَلَّةَ دَارِهِ» غَله يعني درآمد[5]؛ اينکه ميگويند مستغلات اين آقا، اين با غين است با قاف که نيست، مستغلاتش يعني غلهها يعني درآمدها. غله اين خانه، يعني درآمد اين خانه که ميگويند مستغلات اين خانه، اين را صاحبخانه به يکي از دوستهايش داده بود. «جَعَلَ لِبَعْضِ قَرَابَتِهِ غَلَّةَ دَارِهِ» يعني منفعت خانهاش را «وَ لَمْ يُوَقِّتْ وَقْتاً» زمان معين نکرده است که تا زندهاي يا تا زندهام يا ده سال يا کمتر يا بيشتر، گفت درآمد و منفعت اين خانه برای شما. «فَمَاتَ الرَّجُلُ»؛ اين صاحبخانه مُرد، حالا دعوا بين ورثه صاحبخانه است با اين شخص. «فَحَضَرَ وَرَثَتُهُ ابْنَ أَبِي لَيْلَی» به محکمه آمدند؛ از اين طرف ورثه مالک آمدند از آن طرف «حَضَرَ قرابتُهُ الَّذِي جَعَلَ لَهُ غَلَّةَ الدَّارِ». ايشان ميگويد که من در آن صحنه بودم، ابن ابي ليلي حکم کرده که برای قرابت است: «فقَالَ ابْنُ أَبِي لَيْلَی أَرَی» يعني رأي من اين است که «أَنْ أَدَعَهَا» اين غله دار را «عَلَی مَا تَرَكَهَا صَاحِبُهَا»؛ صاحبش ترک کرده و داده به قرابت خودش الآن هم برای قرابتش باقی است.
«فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ الثَّقَفِيُّ» ايشان گفته که «ـ أَمَا إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليهما السلام ـ قَدْ قَضَی فِي هَذَا الْمَسْجِدِ بِخِلَافِ مَا قَضَيْتَ»؛ وجود مبارک حضرت امير که قاضي بود در همين مسجد کوفه، بر خلاف آنچه شماي ابن ابي ليلي حکم کردي حکم کرده است. ابن ابي ليلي گفت که تو که در زمان حضرت نبودي، تو که در آن زمان حضور نداشتی، از کجا ميداني؟ «فَقَالَ وَ مَا عِلْمُكَ» چه کسي به تو ياد داد؟ تو از کجا ميداني؟ از کجا باخبر هستي؟ ايشان گفت که درست است من در آن صحنه نبودم «فَقَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ عليهما السلام» از وجود مبارک امام باقر شنيدم که «يَقُولُ» ايشان ميفرمود: «قَضَی عَلِيٌّ عليه السلام بِرَدِّ الْحَبِيسِ وَ إِنْفَاذِ الْمَوَارِيثِ» من شنيدم که امام باقر(سلام الله عليه) فرمود وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) در اين گونه از موارد فرمود آن مالکي که حبس کرد وقتي مُرد، اين ملک برميگردد به ورثه او، از آن شخص قرابت و فاميلهاي او ميگيرند و به اين ميدهند، چون مشخص نکرد و نگفت مادامي که زندهاي يا بيست سال و مانند آن؛ داده به او اما زمان که مشخص نکرده است.
امام باقر(سلام الله عليه) فرمود وجود مبارک حضرت امير اين حکم را کرد: «قَضَی عَلِيٌّ عليه السلام بِرَدِّ الْحَبِيسِ» يک؛ «وَ إِنْفَاذِ الْمَوَارِيثِ»؛ مواريث آن مالک، دو؛ اين ارث است. ابن ابي ليلي به اين محمد بن مسلم ثقفي گفت که «هَذَا عِنْدَكَ فِي كِتَابِكَ»؛ کتابي داري رسالهاي داري که وجود مبارک امام باقر نوشته باشد خطّش را به ما نشان بدهي؟ «قَالَ نَعَمْ» کتابي دارم رسالهاي دارم «قَالَ فَأَرْسِلْ وَ ائْتِنِي بِهِ» آن کتاب را بياور که من ببينم که امام باقر اين طوري مرقوم کرده باشد. «فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ» من اين کتاب خطي يا اين رساله را ميدهم اما به يک شرط: «عَلَی أَنْ لَا تَنْظُرَ مِنَ الْكِتَابِ إِلَّا فِي ذَلِكَ الْحَدِيثِ» مطالبي در آن کتاب نوشته است، فقط شما همين را ببين من هم نشان ميگذارم، «قَالَ لَكَ ذَلِكَ» بله، من تعهد ميکنم که فقط همان جا را که شما نشان گذاشتي ببينم. «قَالَ فَأَحْضَرَ الْكِتَابَ» محمد بن مسلم ثقفي آن کتاب يا رساله يا هر چه بود را آورد، يک؛ «وَ أَرَاهُ الْحَدِيثَ» گفت همين يک سطر را ببين، دو؛ «وَ أَرَاهُ الْحَدِيثَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي الْكِتَابِ» آنگاه ابن ابي ليلي از حکم اوّلي و قضاي اوّلي خود صرف نظر کرد و مطابق مرقومه وجود مبارک امام باقر عمل کرد: «فَرَدَّ قَضِيَّتَهُ»[6] آن حکم خودش را آن قضاي خودش را رد کرد.
اين مطلب را مشايخ ثلاثه نقل کردند؛ «وَ رَوَاهُ أَيْضاً بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ الرَّازِيِّ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ»، پس اصلش با دو سند نقل شد و مطلبش را هم مشايخ ثلاثه(رضوان الله عليهم) نقل کردند.
روايت دوم اين باب که مرحوم صدوق «بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْجُعْفِيِّ» نقل کرد اين است که «قَالَ: كُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَی ابْنِ أَبِي لَيْلَی» اختلاف يعني رفت و آمد[7]؛ «يختلف» يعني ميرود و ميآيد مثل ﴿اِخْتِلَافُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾[8] که يکي رفته و ديگري ميآيد. در اين گونه از موارد، اختلاف يعني خِلفه؛ فرمود شب، خليفه روز است و روز، خليفه شب است: ﴿خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً﴾؛[9] اين دو رفت و آمد را ميگويند: ﴿اِخْتِلَافُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ که برکت است.
«كُنْتُ أَخْتَلِفُ» يعني رفت و آمد ميکردم «إِلَی ابْنِ أَبِي لَيْلَى فِي مَوَارِيثَ لَنَا» چون پرونده داشتيم من آنجا زياد رفت و آمد ميکردم که اين ميراث را بين ما تقسيم بکند «لِيَقْسِمَهَا وَ كَانَ فِيهِ حَبِيسٌ»؛ غير از مِلک، حبيس هم بود حبيس يعني مالي که رقبي و عمري و سکني بود. «فَكَانَ يُدَافِعُنِي»؛ با من درگير ميشد و نميداد، «فَلَمَّا طَالَ»؛ چند بار رفت و آمد کردم ديدم که بالاخره مال ما را نميدهد، «شَكَوْتُهُ إِلَی أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام»؛ به امام صادق(عليه السلام) شکايت بردم که اين مال ما را نميدهد. بالاخره پدر ما که اين خانه را به اين آقا داد، نگفت شما بيست سال يا سي سال بنشين، الآن که پدر ما مُرد، اين به ما برميگردد. «شَكَوْتُهُ إِلَی أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فَقَالَ» امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «أَ وَ مَا عَلِمَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله عليه و آله و سلم) ـ أَمَرَ بِرَدِّ الْحَبِيسِ وَ إِنْفَاذِ الْمَوَارِيثِ» _تنها از حضرت امير(سلام الله عليه) نيست، اصلش از وجود مبارک پيغمبر(صلی الله عليه و آله و سلم) است_ فرمود مگر ابن ابي ليلي نشنيد که پيغمبر در اين مسئله که اگر کسي وقت تعيين نکند، خانهاي را به ديگري بدهد و بگويد شما اينجا بنشين، بعد خودش بميرد، نظر شريفشان اين است که اين «يرجع ميراثا»، معطل چه چيز هستي؟ اگر معين بکند بگويد ده سال يا بيست سال، تا آن مدت بايد در اختيار آن معمَّر باشد؛ اما وقتي که مطلق بود، تا موت مالک سر جايش هست بعد به ورثه برميگردد.
فرمود مگر او نميداند که «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله عليه و آله و سلم) ـ أَمَرَ بِرَدِّ الْحَبِيسِ وَ إِنْفَاذِ الْمَوَارِيثِ». میگويد من نزد ابن ابي ليلي آمدم: «قال فَأَتَيْتُهُ» دوباره «فَفَعَلَ كَمَا كَانَ يَفْعَلُ» همان کار قبلياش را انجام داد. «فَقُلْتُ لَهُ» من گفتم: «إِنِّي شَكَوْتُكَ إِلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام ـ فَقَالَ لِي كَيْتَ وَ كَيْتَ»؛ من شکايت شما را نزد امام صادق(سلام الله عليه) بردم و امام صادق اين طور فرمود که پيغمبر حکم ميکرد که اگر شخص بميرد به ورثه آن شخص ميرسد چون وقتي را معين نکرده است. «قَالَ فَحَلَّفَنِي ابْنُ أَبِي لَيْلَی» مرا قَسم داد که قسم بخورد که حضرت اين طور فرمود «فَحَلَّفَنِي ابْنُ أَبِي لَيْلَی أَنَّهُ قَالَ ذَلِكَ فَحَلَفْتُ لَهُ» من هم قَسم خوردم «فَقَضَی لِي بِذَلِكَ».[10]
اين روايت را که مرحوم صدوق نقل کرد، غير از اين نقل، در معاني الأخبار هم آمده است: «وَ رَوَاهُ فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ الَّذِي قَبْلَهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ» اين روايت و روايت قبلي را با اين سند نقل کرد؛ منتها اين روايت دوم را هم مرحوم کليني «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ» نقل کردند هم بعد از مرحوم کليني، مرحوم شيخ طوسي «بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ»[11] نقل کردند، پس مشايخ ثلاثه اين را نقل کردند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. وسائل الشيعه، ج19، ص221 و 222.
[2]. وسائل الشيعه، ج19، ص222.
[3]. وسائل الشيعه، ج19، ص222.
[4]. وسائل الشيعه، ج19، ص222 و 223.
[5] . المحيط فی اللغة، ج4، ص514.
[6]. وسائل الشيعه، ج19، ص223.
[7]. ر.ک: العين، ج4، ص266.
[8]. سوره مومنون، آيه 80.
[9]. سوره فرقان, آيه62.
[10]. وسائل الشيعه، ج19، ص224.
[11]. وسائل الشيعه، ج19، ص224.