01 01 2023 903000 شناسه:

Fiqh Discussions- endowment– Session 09

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

تا کنون روشن شد که وقف عقد است ايقاع نيست و عقد لازم است و عقد جائز و قابل فسخ نيست و قبول لازم دارد، چون عقد است و تغييرناپذير است و ابديت هم در آن ملحوظ است. شبهاتي که درباره عقد بودنِ وقف بود، خيال ميکردند که اين وقف از سنخ فکّ مِلک است، نظير تحرير رقبه. وقف از سنخ تحرير رقبه نيست که انسان فکّ ملک کند و قبول نخواهد. تحرير رقبه ايقاع است، عقد نيست و از سنخ اِعراض از ملکيت نيست که عقد نباشد. کسي که از جايي مسافرت ميکند، جلاء وطن ميکند و مقداري اثاث را ميگذارد که هر کسي گرفت مال او باشد، او تمليک نکرده تا بگوييم قبول لازم باشد، اين اعراض از ملکيت است. اعراض از ملکيت نه عقد است و نه ايقاع؛ يعني رها کرده و جزء مباحات قرار داده، هر کس گرفت مال اوست. وقف از اين قبيل نيست.

پس بنابراين وقف ايقاع نيست، عقد است و عقد لازم است، براي اينکه تغيير و هر گونه تبديلي در آن منع شده است.

عمده آن است که اين وقف گذشته از اينکه عقد است و ايقاع است و لازم است و عقد جائز نيست و قبول لازم دارد و امثال ذلک، حال گاهي موجب و قابل يک نفر است _کما سنشير اليه_ و گاهي دو نفر است ولي بالاخره قبول ميخواهد. گاهي ايجاب و قبول از يک نفر است هر دو بالاصالة است مثل اينکه ولي طرفين است اگر ولي طرفين باشد ايجاب و قبول را اين ولي طرفين  خواهد داشت بالاصالة نه بالوکالة.

گاهي از يک طرف اصيل است و طرف ديگر وکيل؛ مثل اينکه چيزي را براي خودش ميخرد و فروشنده او را وکيل کرده است ولي به هر تقدير عقد است و ايجاب و قبول ميخواهد و عقد لازم هم است و تغييرناپذير است.

عمده خصيصهاي که براي وقف است و براي عقود ديگر نيست، آن است که اين يک عقد عبادي است. وقتي عقد عبادي شد، شرايط عبادي بودن خودش را بايد داشته باشد، چون در نصوص صدقه آمده است که صدقه بايد امر قربي باشد. يک وقت است که کسي هبه ميکند ميبخشد، حال هبه به ذي رحم يا غير ذي رحم، اين عبادت نيست؛ اين تمليک است؛ يک وقت ميخواهد صدقه بدهد ثواب صدقه را ببرد، اين الا و لابد بايد لله باشد و قصد قربت بکند. حال قصد قربت گاهي تفصيلي است گاهي اجمالي است؛ مثل قصد قربت در ساير عبادات است.

مرحوم آقا شيخ حسن کاشف الغطاء فرزند مرحوم کاشف الغطاء بزرگ، شبههاي دارند ميگويند که اگر اين عقد، عقد عبادي است چون قصد قربت لازم است، اگر اين با آهنگ غنا خوانده شده، آيا اين عقد صحيح است يا نه؟ اين حرام را با اين امر عبادي مخلوط کرده است! ايشان شبهه ميکنند. شبهه وارد است اما نه در اين گونه از موارد. میگويند چون وقف صدقه است امر عبادي است و امر عبادي نبايد که مثلاً از راه حرام انجام بشود، اين نهي در عبادت باعث فساد است. اين نهي گاهي مستقيماً به خود عبادت ميخورد مثل «لا تصل في ما لا يؤکل لحمه»[1] که مستقيماً نهي به خود عبادت خورده است که اين يا ارشاد است به وضعيت شيئي يا مانعيت شيئي و بالاخره چون به متن عبادت نهي خورده است، اين نميتواند صحيح باشد.

گاهي از باب اجتماع امر و نهي است که شما اين حرف را ميزنيد. اينجا که ما نص خاصي نداريم که عقد را نميشود با غنا خواند، اگر نهياي وارد شده باشد، آن وقت يک حکم خاص داريم اما شما از باب اجتماع امر و نهي اين را ميگوييد. اگر بخواهيد از باب اجتماع امر و نهي بگوييد، حساب خاص خودش را دارد. يک وقت است که انسان ريا ميکند و ريائاً عقد ميخواند، اين نهي مستقيماً به خود اين عقد خورده است، اين عمل، عمل ريائي است و اين عمل ريائي منهي است و منهي نميتواند مقرب باشد.

يک وقت است که به يک عنوان خارجي خورده است مثل غنا و اين شخص اين عقد را اين صيغه را با غنا دارد انجام ميدهد. نهي که به خود اين صيغه نخورده است، نهي که به وقف نخورده است، نهی به غنا خورده، اين شخص اين لفظ را با غنا دارد ميخواند. اين با آهنگ غنائي که دارد ميخواند، از باب اجتماع امر و نهي است. وقتي از باب اجتماع امر و نهي شد، بايد که قوانين عقلي رعايت بشود نه ظواهر لفظي. اگر لفظي بود ما ميگفتيم که ظاهر اين لفظ يا اطلاق اين لفظ يا عموم اين لفظ يا انصراف اين لفظ اين است که اين ­کار باطل است ولي شما ميخواهيد از راه عقل ثابت بکنيد. هر جا سخن از استدلال به اجتماع امر و نهي است، از راه عقلي است که منهي نميتواند مقرب باشد.

اينکه منهي نميتواند مقرب باشد، بايد شما بررسي کنيد که تا مرکز امر و نهي يک چيز نباشد يعني آن چيزي که محور اصلي امر است ـ يعني عبادت ـ نهي به آن نخورد اين نميتواند باطل باشد. اگر نهي به مجاور آن خورد، به همسايه آن نهي خورد، بله آنجا   يک معصيت است و يک اطاعت اما اگر نهي مستقيماً به خود آن محور اصلي عبادت خورد بله، منهي و مبعّد نميتواند مأمور و مقرّب باشد. اگر در جايي سخن از استظهار لفظي است آن دليل ميخواهد و اگر از راه اجتماع امر و نهي است اين يک برهان عقلي است.

در اصول در مسئله اجتماع امر و نهي در باب نواهي، آن کسي حرف آخر را ميزند که دقت عقلي بهتر و بيشتري داشته باشد براي اينکه اين که لفظ نيست، استظهار نيست. شما ميگوييد مبعّد نميتواند مقرّب باشد اين درست است اما وقتي که حرمت رفته  جايي و وجوب رفته جاي ديگر و اينها با هم مجتمعاند نه متحد، بله اين شخص معصيت کرده ولي عبادتش سر جايش محفوظ است؛ مثل اينکه در حال نماز نامحرم را نگاه کرده است! ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ[2] اين حرمت به نظر به نامحرم تعلق گرفته، چه کاري به اجزاء و شرايط صلات دارد؟!

اگر سخن از غصب باشد، آنجا ممکن است که کسي بگويد مکان صلاتي با مکان غصبي متحد است و امثال ذلک، صلات در دار مغصوبه مشکل دارد و اما اگر در حال نماز خواندن، غيبتي را گوش داده، اين در حال نماز معصيتي کرده است نه در متن نماز. چون در متن نماز، حرمتي نيامده، اين شخصيت معصيت کرده ولي نمازش درست است.

حال يک وقت است که اين وقفي که دارد ميکند، در اين وقف ريا است که خود همين «وقفتُ» که ميگويد، اين را ريائاً ميگويد، خود همين متن اين الفاظ حرام است، اين لفظ را که دارد ميگويد، چون ريائاً دارد ميگويد همين حرام است و حرام نميتواند مقرب باشد، چون وقف عبادت است و وقتي نتوانست مقرب باشد باطل ميشود اما اگر در حين خواندن صيغه وقف، غيبتي را گوش داده، اين دليلي بر حرمت نيست. اينجا که ميگويند با غنا خوانده، حال فرقي نميکند چه غنا بخواند و چه غنا گوش بدهد _اگر غنا گوش داد واضحتر است_ اين معصيت جدايي است و دليل بر حرمت نيست و دليل بر بطلان صيغه وقف نيست.

حال اگر همين صيغه وقف را غنائاً خوانده، اين الفاظش، عربيتش، تقدم و تأخّرش، موالاتش، همه چيزش درست است؛ منتها     معصيتي مقارن اين واقع شده نه عين اين. يک وقت است که نسبت به خود خواندن نهي شده است اما اينجا که نسبت به خود خواندن نهي نشده است بلکه نسبت به اين آهنگي که قرين با اين خواندن است نهي شده است. اگر اينچنين است، غناي در عقد حرام است اما دليلي بر بطلان اين اجراي وقف نيست.

مرحوم آقا شيخ حسن کاشف الغطاء(رضوان الله عليه) شبههاي در اين زمينه ميکنند و احياناً مايلاند که فتوا به بطلان بدهند[3] و اين ظاهراً تام نيست، براي اينکه شما ميگوييد ظاهرش اين است، اين بحث ظهور لفظي نيست. يک وقت بحث اجتماع امر و نهي است و وقتي بحث اجتماع امر و نهي شد، آن نهايت دقت را بايد داشته باشيم.

بيان ذلک اجمالاً اين است که ـ تفصيلش الحمدلله در اصول گذشت ـ در مسئله اجتماع امر و نهي، آنهايي که دقتهاي عقلي دارند ميگويند که نماز در دار مغصوبه حرام است ولي صحيح است و آنها که خيلي دقت عقلي نميکنند ميگويند نماز در دار غصبي باطل است. چرا نماز در دار غصبي ميتواند صحيح باشد؟ براي اينکه منظور از اجتماع امر و نهي اگر اين است که يک عمل دو حيثيت دارد: يک حيثيتش عبادت است يک حيثيتش معصيت، اينکه اجتماع نشد، اين اقتران است و در حقيقت مجاورت است؛ حرامي انجام داده و واجبي انجام داده مثل نگاه به نامحرم در حال قرائت؛ اما اگر حرمت به متن عبادت خورده باشد، بله مبعّد نميتواند مقرب باشد.

در اينجا همين طور است؛ در جريان صلات در دار غصبي، اگر خوب بررسي بشود ميبينيم که اين جدايي تا آخرين لحظه محفوظ است، اينها هرگز جمع نشدند منتها مقارن هماند، يک شيء، محرّم نشد تا ما بگوييم حرام که نميتواند مقرّب باشد! اينها دو شيءاند همين طور مجاور هم و همسايه هم هستند تا آخر اما اگر دو شيء نبودند يک شيء بودند، يک شيء محور حرمت قرار گرفت، بله محرّم نميتواند مقرّب باشد.

بيان ذلک اين است که الفاظ که دو تا هستند، مفاهيم که دو تا هستند، مصداق، يک شيء خارجي است؛ اما ما بايد ببينيم حيثيت صدق دو تا است يا يکي؟ اگر حيثيت صدق دو تا بود، خب الفاظ دو تا، مفاهيم دو تا، حيثيت صدق دو تا، وقتي حيثيت صدق دو تا شد مصداق هم در حقيقت دو تاست و اينها قرين هماند مجاور هماند نه متحد، نهي در عبادت نخواهد بود؛ اما اگر حيثيت صدق يکي بود، اين دو تا لفظ که دو تا مفهوم آنها را همراهي ميکند، در عالم ذهن قبل از اينکه وارد مصداق بشوند اين دوتا ميشوند يکي و هر دو در يک جا فرود ميآيند و فرودگاه هر دو يکي است و چون فرودگاه هر دو يکي است، اين اجتماع است اتحاد است يقيناً محرّم است يقيناً مبعد است و نميتواند مقرّب باشد. چرا اين طور است؟ براي اينکه شما حالا فرض کنيد مسئله سيادت و مسئله عالم بودن؛ اين شخص هم هاشمي است هم عالِم است، اين دو تا لفظ است: «عالم» و «هاشمي»، دو تا مفهوم است، مصداقش گرچه يک نفر است ولی حيثيت صدقش دو تاست، اين شخص را از يک نظر که آگاه به علوم است ميگويند عالم و از جهت شناسنامهاي که به بيت سيادت مرتبط است ميشود سيد؛ سيادت با عالم بودن دو تا حيثيت است يک حيثيت نيست.

بنابراين اگر اين چنين باشد اجتماع نشد، بله مجاورتي هست. يک شيء هم علم باشد هم سيادت، نيست يا يک شخص از يک حيثيت هم عالم باشد هم سيادت داشته باشد نيست، دو حيثيت است؛ يعني لفظها دو تا، مفهومها دو تا، عمده اين سومي است: حيثيتهاي صدق دو تاست، مصداق هم دو تاست ولي اگر در همان سپهر ذهن، اين دو تا حيثيت بشود يکي يعنی لفظ دو تاست و مفهوم دو تاست، اين دو تا حيثيت بشود يکي، هر دو يک جا بنشينند بله ميشود اجتماع امر و نهي؛ مثل يک موجود بسيط.

درباره ذات اقدس الهي هم ميگوييم اين «عليمٌ قديرٌ» اين دو تا لفظ است دو تا مفهوم است، وقتي ميگوييم علم و قدرت، دو تا لفظ است مفهومهايشان هم دو تا است. وقتي به ذات اقدس الهي در دعاها ميگوييم: «يا عليم يا قدير»[4] قبل از اينکه بر مصداق فرود بيايند در همان عالم ذهن _چون بسيط است_ هر جا علم بخواهد برود قدرت ميرود و هر جا قدرت بخواهد برود علم ميرود. مرکّب که نيست که از يک جهت عالم باشد و از يک جهت قادر باشد! اينها در همان سپهر ذهن، دو تا يکي ميشوند و يکجا مينشينند، اين واقعاً میشود اتحاد.

اگر اين طور شد بله اما اگر اينطور نشد، بلکه تا آخرين مرحله، لفظها دو تا، مفهومها دو تا، حيثيت صدق هم دو تا باشد، پس مصداق دو تاست و هر کدام جاي خودش را دارد. بله مثلا اين شخص که هنگام قرائت نماز نامحرم را نگاه کرده، معصيت کرده ولی نمازش درست است.

پرسش: ... در مورد سماع غنا قابل قبول است اما در مورد قرائت غنا ... چون يک اتحاد حقيقي را پيدا ميکند و لفظ وقف احتياج دارد به گويايي، اين گويايي يک حقيقت را در خارج محقق ميکند ...

پاسخ: اين گويش چندين کيفيت ميتواند داشته باشد بعضي از کيفيتهايش غنا است بعضي از کيفيتهايش غنا نيست. اين  کيفيتي است که روي جوهره صوت ميآيد و دو تا حيثيت است؛ اين صفتش که عين ذات نيست، اين وصف است آن موصوف است. اگر صفت عين ذات بود بله، کيفيت اين خواندن عين خواندن است اما صفت که عين موصوف نيست، موصوف جداست صفت هم جداست حيثيتها هم جداست مصداق هم جداست. ولي خب اين فقط للناس دارد ميخواند، اين ريا است؛ اين دو تا نيت که نکرده است! وقف را نيت کرده است بله؛ اما بايد قصد بکند لله باشد، اين قصد لله نيست، للناس است، آن اصل را ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: آن هم همين طور است چون نيت، يک امر بسيط است، چون نيت دو تا جزء ندارد صفت و موصوف نيست. مگر اينکه خيلي آن شريک ضعيف باشد که به حساب نيايد آن بله ممکن است اما بالاخره وقتي خود نيت است، اصلاً نيت آمده آلوده شده است.

پرسش: حيثيت تعليليه و تقييديه به اينجا ورود ...

پاسخ: در تحليلهاي عقلي، تعليليه به تقييديه برميگردد. در آن قسمتهاي عقلي اگر چيزي را ما بگوييم اين علت است ولي دخيل نيست، اين ديگر در بحث عقلي نيست، در بحث عقلي اگر اين علت شد، تا آخرين لحظه دخيل در کار است.

پرسش ...

پاسخ: آنجا چون لفظي است، وحدت عرفي کافي است. يک وقت است که در بحث اوامر يا نواهي ميگوييم عرف يکي ميداند، اين درست است، چون سخن از لفظ است و ظهور است و فهم عرف است و بناي عقلاست؛ يک وقت است که فهم عرف و بناي عقلا و اينها نيست، عقلي محض است. مسئله اجتماع امر و نهي، مسئله عقلي محض است که به اصول راه پيدا کرده است، اگر اجتماع امر و نهی امر عقلي شد، عقل مسامحه نميکند.

در مسائل عرفي کاملاً مسامحه است کالايي که انسان ميخرد اگر يک گرم کم باشد يا يک گرم زياد، عرف اين را به حساب نميآورد ميگويد اين نقص نيست اما در بحثهاي رياضي مثلاً يک هزارم دخيل در کار است.

پرسش: اين ترکيبها انضمامي است اتحادي نيست.

پاسخ: در ترکيبهاي اتحادي هم باز دو چيز است منتها دو تا، يک وجود را دارند عنواناً دو تا هستند. الآن مثلاً سيادت و عالم بودن اينها باهم يک وجود دارند اين شخص يک وجود است، دو تا وجود نيست؛ اما حيثيت بالاخره فرق ميکند. در اين تحليلهاي عقلي آن حيثيتها معيار است. اگر صفت عين موصوف بود مثل اينکه درباره ذات حق تعالي اين طور است يا بسيطهاي ديگر اين طور هستند که صفت عين موصوف باست، بله درست است؛ اما اگر نه، صفت عين موصوف نبود و جدا بود، بحث عقلي معيار بود نه بحث لفظي، اين هم حرام است و هم صحيح.

پرسش: حد مراجعه به امور عقلي در امور لفظی ...

پاسخ: اين مقداري که اين آقايان اصوليين وارد کردند اين مقدار لازم نيست، در مسائل امتثالات عرفي و اينها، آن نهايت دقتهاي عقلي لازم نيست؛ ولي حالا که وارد کردند بايد به لوازمش ملتزم باشند. يک وقت است که ما ميگوييم عرف همين را ميداند و شارع مقدس هم بر اساس عرف حرف ميزند، آن به دقتهاي عقلي وابسته نيست؛ اما يک وقت است که حالا به هر وسيلهاي است مسئله اجتماع امر و نهي و امثال ذلک را وارد مسئله اصول کرديم، خب اگر وارد مسئله اصول کرديم، بايد پايش بايستيم تا آخر. لفظي که در کار نيست، شما خودتان از راه عقل اين را وارد کرديد و ميخواهيد فتوا به بطلان هم بدهيد، بايد دقيق باشد. اگر امر عرفي باشد، با مسامحات عرفي و امثال ذلک حل ميشود؛ اما وقتي شما اين را به بناي عقل گذاشتيد نه بناي عقلا، بايد به لوازمش بملتزم باشيد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . ر.ک: وسائل الشيعة، ج‏4، ص347.

[2]. سوره نور، آيه30.

[3] . انوارالفقاهة(کتاب الوقف)، ص4.

1. اقبال الاعمال (ط-القديمة)، ج1، ص166.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق