أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديين سيما خاتم الأنبياء و خاتم الأوصياء عليهما آلاف التحية و الثناء بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما علماي بزرگ و بزرگوار مازندران، اساتيد و محققان ارجمند به ويژه امام جمعه محترم و نماينده ولي فقيه و ساير آيات و اساتيد را گرامي ميداريم.
مکتب سالار شهيدان(صلوات الله و سلامه عليه) يک بياني درباره سيره آن حضرت و يک دستوري هم به خود ما دارد. اين برنامه ديدار عاشورايي دو جمله است نه يک جمله. آن جمله أولايش «أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عليه السلام)» است و اين ختم قائله نيست اين در هر عزا و مصيبتي هم هست. به هر مصيبتزدهاي انسان تسليت ميگويد. اما پيام عاشورا آن عنصر دوم و وظيفه دوم است: «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عليه الصلاة و عليه السلام)»[1]. اين دستور محرم که يک جمله نيست اين جمله أولي را بدون جمله دوم گفتن ابتر است يک مصيبت بترايي است. کربلا از آن جهت که آموزنده است عنصر دوم را هم به همراه دارد «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عليه الصلاة و عليه السلام)» چون پدر ما را شهيد کردند ما خونبها ميخواهيم.
اگر وجود مبارک حضرت فرمود «أنا و انت ابوا هذه الأمة»[2] کسي نميتواند بگويد که شما چرا طلب ثار ميکنيد، به شما چه؟ ما ميگوييم پدر ما را شهيد کردند. اگر از آن طرف «أنا و انت ابوا هذه الأمة» از اين طرف هم «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ» ما فرزندان اينها هستيم. وقتي فرزند اينها شديم راه اينها را بايد طي کنيم. براي پيمودن اين راه الآن که ما در آستانه شروع به تحصيل در سال جديد هستيم بايد ببينيم اينها حوزهها را چگونه اداره کردند؟ جامعه فرهنگي را اينها چگونه اداره ميکنند؟ قطب فرهنگي يک ملت به چيست؟ اينها وظيفه ماست. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) چند تا فصل و چند تا اصل است که براي مراکز علمي به خصوص حوزههاي علميه بعد دانشگاهها و ساير مراکز است.
اصل اول اين است که علم چيست؟ حقيقت علم چيست؟ اصل دوم اين است که تحصيل اين علم آيا با مزاحمت همراه است؟ با مشکلات همراه است؟ با فقر و اينها همراه است؟ يا آنها مانع تحصيل علماند؟ اصل سوم خودکفايي در علم است؛ يعني جامعه علوي پيروان حضرت امير(سلام الله عليه) در علم مستقلاند يعني مجتهدند. علم عاريتي مشکلي را حل نميکند. علم وارداتي مشکل را حل نميکند. علم بايد از درون بجوشد و انسان در علم مستقل باشد. آنگاه اصل چهارم و پنجم به تدريج وظيفه خود عالم نسبت به خودش چيست؟ منابع اصلي علم چيست؟ و حوزهها چگونه بايد اداره کرد؟ همانطوري که فرزندان خودمان را بايد با سبک خاص اداره کنيم حوزههاي علميه را هم بايد به سبک مخصوص اداره کنيم. همه اينها در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) از آن جهت که حکومت اسلامي تشکيل دادند هست که يکي پس از ديگري إنشاءالله خوانده ميشود.
اصل اول اين است که علم جاي چيزي را تنگ نمیکند براي خودش جا باز ميکند و به ديگران هم جا ميدهد خاصيت علم اين است. اين اجزاي سهگانه حقيقت علم است «العلم ما هو» يعني اين. علم مزاحم هيچ کسي نيست.
يک بيان نوراني حضرت امير دارد که كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ» يعني علم اگرچه در ظرف جان آدم قرار ميگيرد اما با تمام مظروفهاي عالم فرق ميکند، زيرا هر مظروفي وقتي وارد ظرف شد جا ميگيرد جا را تنگ ميکند. اگر يک مظروفي ظرفيت ده ليتر را داشت، شما وقتي پنج ليتر آب ريختيد ديگر ظرفيت ده ليتر را ندارد جايش تنگ شد، اما آن طلبه يا دانشجويي که ميتواند ده تا مطلب علمي بفهمد همين که پنج مطلب علمي فهميد، الآن پانزده مطلب ميفهمد. اين پنج مطلب نه تنها جا نگرفت بلکه جا داد. فرمود بدانيد يعني بدانيد که علم ظرفيت ميآورد نه ظرفيت کم بکند. آنکه با ديگري نميسازد عالم نيست «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه»[3] گوشهاي از اين حرف را ابن ابي الحديد متوجه شد و گرنه اين حرف که علم يک حقيقتي است جا نميخواهد، يک يعني يک؛ جا درست ميکند، دو يعني دو؛ همه را در يک جا ميتواند جمع بکند، سه. «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه» اين اصل اول.
فرمود حالا که معلوم شد «العلم ما هو»، بکوشيد عالم بشويد. جاخالي نداشته باشيد نگوييد بس است. اولين لحظه جهل طلبه يا دانشجو اين است که بگويد من فارغ التحصيل شدم. اين اولين روز جهل اوست مگر آدم دهن باز ميکند ميگويد من فارغ التحصيل شدم! تا نفس ميکشيم درس و بحث. فرمود «کُونُوا اَوعِيَةَ العِلمِ»[4] بکوشيد که ظرف دانش باشيد محدوديت ندارد. هر چه علم آمد ظرفيت عالم بيشتر ميشود وسيعتر ميشود اين اصل دوم.
علم همان است که ما از ديگري ياد ميگيريم يا علم اصلي چيزي ديگر است؟ البته در اوايل امر انسان بايد که حرف استاد را گوش بدهد راهنمايي استاد را گوش بدهد از کتاب ياد بگيرد از استاد ياد بگيرد اينها مقدمه کار است. اما حضرت فرمود اينکه من گفتم شما ظرف علم باشيد، ما يک استخر داريم که ظرف آب است يک چشمه داريم که ظرف آب است، فرمود استخر نباشيد، تا آخر مقلِّد باشيد نباشد. شما بکوشيد «کُونُوا ينابيع العلم» چشمه باشيد که از خود شما بجوشد. وگرنه مرتّب استخر باشيد و کشاورزي، بالاخره از جاي ديگر آب ميگيريد و اگر يک وقتي تحريم کردند و راه آب را بستند، دانشگاه فلج ميشود. فرمود شما دانشجو هستيد دانشگاه داريد بکوشيد که خودتان چشمه علم باشيد که کسي نتواند تحريم بکند. چشمتان به زيد و عمرو باشد به بيگانه باشد، همين خطرها هست.
«کونوا» يعني «کونوا» امر است واجب کرده، منتها واجب کفايي است. «کونوا ينابيع العلم» ينبوع چشمه باشيد مانند استخر و منابع ديگر نباشيد. کسي که وارد حوزه علميه شد بايد بکوشد که لااقل يک مجتهد متجزي باشد بعد با بقيه کارها - إنشاءاللهالرحمن - مجتهد مطلق بشود. سفره الهي باز است نعمت الهي باز است منتها راههايش روشن است اين راهها را حضرت روشن کرد فرمود حرفي که ميزنيد غذايي که وارد دهن شما ميشود حرفي که از دهن شما خارج ميشود اين مسير بايد طيب و طاهر باشد «طهروا افواهکم فانها طرق القرآن»[5] پس اين دهن را خدا براي قرآن آفريده است. گوشهاي از اين قرآن در نماز است. اساس کار، قرآن کريم است که آن را در بخشها و اصول ديگر عرض ميکنيم که اگر ما بخواهيم يک حوزه پايا و مانا داشته باشيم الا و لابد قرآن بايد درس اصلياش باشد.
فرمود به اين دهن غذا وارد ميشود طيب و طاهر باشد حرف صادر ميشود طيب و طاهر باشد «طهروا افواهکم فانها طرق القرآن» اگر اين چنين شد آن وقت شما ميتوانيد چشمه علم باشيد. هيچ وقت کسي نميتواند بگويد به من نرسيد يا به او نرسيد. هم به من چه هم به او چه. شما ببينيد از شهرها و روستاهاي کوچک مردان بزرگ برخواستند. اين سهرورد يک روستايي است اطراف زنجان، اين اديب سهروردي از آنجا بلند شد. اين شبستر يک روستايي است اطراف تبريز، اين شيخ محمود شبستري از آنجا پيدا شد. بسياري از علماي بزرگ و بزرگوار شيعه برای همين منطقههاي کوچک هستند. ما هم در مازندران کم نداشتيم بزرگاني که از همين روستاها برخواستند چه رسد به شهر. شهر که به لطف الهي فراوان داشتيم. از روستاها هم افراد بزرگ برخواستند.
بالاخره هيچ کس نميتواند بگويد من که نميتوانم، نخير، من نميتوانم نيست. من ميتوانم، تو ميتواني، او ميتواند. تقسيم نکردند که به تو نرسد يا به او نرسد. فرمود اين راه قرآن را شما تطهير کنيد «طهروا افواهکم فانها طرق القرآن».
بنابراين اگر يک وقتي انسان به اين دستور حضرت امير عمل کرد چشمه علم شد، ديگر بيگانه نميتواند تحريم بکند چيزي را به ما ندهد اين وظيفه ماست فرمود منتظر نباشيد که از ديگران بگيريد البته ديگران از شما خواستند مضايقه نکنيد اينها نعمت الهي است اما «کُونُوا اَوعِيَةَ العِلمِ»استخر شدن مهم نيست چشمه شدن مهم است که ينابيع علم باشيد چشمههاي علم باشيد.
اينها همه در فرمايشات حضرت امير است متأسفانه نهج البلاغهاي که ما در خدمتش هستيم بخش کوتاهي از بيانات نوراني حضرت امير است. اين نهج البلاغهاي که اخيراً نوه مرحوم آيت الله العظمي سيد عبدالله شيرازي(رضوان الله تعالي عليه) تجميع کردند واقعاً يک کار خوب و پربرکتي است، در جلد ششمش که همراه ماست و بخشي از آن را إنشاءالله ميخوانيم در آنجا وجود مبارک حضرت اين بيانات را دارند. فرمود شما بچههايتان را فشار نياوريد که مثل خودتان تربيت کنيد «لا تقسروا أولادكم على آدابكم»، همان آداب و سنن و روشي که خودتان داشتيد همان روش را بخواهيد براي فرزندانتان رعايت کنيد اين درست نيست براي اينکه او براي نسل امروز خلق شده. در حوزهها همينطور است در دانشگاهها همينطور است. همان درسي که صد سال قبل در حوزهها ميخواندند همان درس را با همان سبک بخواهيد الآن در حوزها بگوييد اين روا نيست. همان درس و بحثي که صد سال قبل در دانشگاهها داشتند همان سبک را بخواهيد در دانشگاههاي فعلي عمل بکنيد درست نيست. بالاخره علم ترقي کرده صنايع ترقي کرده جهانشناسي تغيير کرده، خطوط کلي و اصول اصلي ما که لا يتغير است آنها سرجايش محفوظ است اما کيفيتش خصوصياتش نحوهاش بايد به سبکي باشد که مشکلات جامعه را حل کند.
فرمود: «لا تقسروا» قسر با قاف و سين يعني فشار. فشار نياوريد که بچههايتان مثل خود شما تربيت بشوند. خطوط کلي و اصول کلي سرجايش محفوظ است. ادب دينی محفوظ است عدل محفوظ است احترام محفوظ است حجاب محفوظ است اينها محفوظ است. اما خصوصياتش نحوهاش و رفتارش را فرمود فشار نياوريد که مثل شما باشند «لا تفسروا أولادکم علي آدابکم فإنّهم مخلوقون لزمان غير زمانكم» فرمود اينها براي زمان ديگري خلق شدند و الآن خود فقه هم بايد به اين نمونه و اين نمونهها برسد.
الآن يک پرانتزي ما باز کنيم که معلوم بشود آنچه را ما خوانديم و حق هم هست الآن نميتوانيم پياده کنيم. همه ما خوانديم همه ما درس و بحثش را کرديم که قتل سه قسم است: قتل عمد است که حکمش قصاص است. شبه عمد است که ديه است خود شخص بايد بدهد. خطاي محض است که ديه را بايد عاقله بدهد. الآن اگر به يکي از ما چه در حوزه قم چه در حوزه نجف چه در حوزه مشهد، خبر برسد که پسرعموي شما در فلان جا با موتور تصادف کرده يا با اتومبيل تصادف کرده شما ديه بپردازيد، ما آسمان و زمين را به هم ميبافيم! ميگوييم پسرعموي ما با موتور يا با ماشين در جاده تصادف کرده، ديه به عهده ماست يعنی چه؟ با اينکه درسش را خوانديم درسش را گفتيم که ديه بر عاقله است ديه «من يتقرب بالاب» يعني همين. ديه بر عاقله يعني همين. کسي باور نميکند.
همين را که ما درسش را گفتيم، چرا؟! آن روزها که ما در شوراي عالي قضايي بوديم اين لايحه تنظيم شده بود که ديه بر عاقله است، قتل سه قسم است: قتل عمد باشد قصاص است قتل شبه عمد باشد ديه را خود شخص بايد بدهد خطاي محض باشد ديه بر عاقله است. اينها را نوشتيم و لايحه قضايي تنظيم شد. اين حکم شرعي است.
سرّش اين است که ما بايد بدانيم که آيا اين دستورها برای يک عصر و مصري است که نظام زندگي نظام قبيلهاي است يا نه؟ اگر نظام، نظام قبيلهاي بود ديه بر عاقله معنا دارد. اگر نظام نظام قبيلهاي نبود اصلاً کسي به اين حرف گوش نميدهد. يکي از اين قضات به من گفت که ما مجبور هستيم که اين قتلي که خطاي محض است و هيچ ترديدي نداريم که خطاي محض است را شبه عمد بکنيم که ديه را خودش بدهد. از اين احکام، ما کم نداريم که آيا اين نظام، برای نظام قبيلهاي است که در عصر نظام قبيلگي هست يا نه؟
نمونه دوم که آن روزها محل ابتلاي شوراي عالي قضا بود و اينها را نوشتيم يعني نوشتيم - اينها را که محل ابتلا بود عرض ميکنم - در فقه ما اين است که اگر يک گروهي راهزني ميکنند راهزنها کارها را تقسيم ميکنند يک نفر ديدبان است يک نفر اثاثها را جمع ميکند سه نفر هم شمشير به دست هستند. همه يعني همه حتي آن متأخرينشان، اينها که شمشير بدست هستند را محارب ميدانند حکمشان اعدام است. آنها که براي جمع کردن اثاث آمدند يا ديدهبان هستند آنها مفسد في الارض هستند حکمشان اعدام نيست حبس ابد ميگويند.
اما براي اينها اصلاً مطرح نبود که ما يک شخصيت حقيقي داريم يک شخصيت حقوقي. اگر شخصيت حقيقي باشد پنج نفر هر کدام جداگانه کاري بکنند بله. آنکه شمشير دستش است محارب است حکمش هم اعدام است. آنکه ديدهباني ميدهد يا آنکه اثاث جمع ميکند او حکمش مفسد في الارض است، اما شخصيت حقوقي يعني شخصيت حقوقي! شخصيت حقيقي و شخصيت حقوقي در فقه ما قبلاً خيلي رسم نبود الآن رسم است که به فلان مؤسسه ميگوييم شخصيت حقوقي. شخصيت حقوقي يک واحد حقيقي است، اين واحد حقيقي محارب است. فقط تقسيم کار ميکنند، آن آقا اين کار را بکند. آنکه محارب است شخصيت حقوقي است نه شخصيت حقيقي. اين در هنگام تدوين لايحه قصاص نوشته شد اما ما نظر اقدمين و قدماء و متأخرين هر سه را ميديديم تنظيم ميشد با يک حجت بالفعل تطبيق ميکرديم که قابل اجرا باشد. اين به امام منتقل شد که آقا، شخصيت حقوقي محارب است نه شخصيت حقيقي. شما در رساله و اينها ميگوييد اين سه نفر را اعدام کنيد آن دو نفر مفسد في الارض هستند! اينها يک واحد حقيقياند. بعد از اينکه به عرضشان رسيد و ايشان عنايت کردند و فرمودند بله اين چنين است و فتوا دادند، از آن به بعد هر خانه تيمي که دستگير ميشدند همه را يک حکم ميزدند.
غرض اين است که ما بايد در زمان خودمان زندگي کنيم در عصرمان زندگي کنيم و اين قدر دقيق بايد باشيم که آن اصول کلي هيچ تکان نخورد کيفيت استنباط فروع از اين اصول هم تکان نخورد ميشود مجتهد. چشمه که ميخواهد آب بدهد آب آلوده نميدهد. الآن که شما دماوند تشريف آورديد، چشمه اعلا حداقل بيش از چند هزار سال دارد ميجوشد. اين چشمه شفاف است تمام ريگها و سنگها در آن شفاف شفاف هستند. اين آب از لجن در ميآيد، زيرزمين که لولهکشي نيست.
اينکه فرمود: ﴿سَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ﴾[6] دو راه، سه راه، چهار راه زيرزمين، فرمود ما همه اينها را مهندسي کرديم. اينکه در قرآن فرمود باران ميآيد ولي کجا بايد برود؟ چقدر بايد برود؟ جاسازي بشود، به عهده مهندسي ماست ﴿سَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ﴾ کجا بايد چشمه بشود؟ کجا بايد چاه بشود؟ ما اينها را هدايت ميکنيم. اينها از خاک و لجن در ميآيد. زلال زلال است اين آب.
بنابراين همينطور انسان ميتواند عالم بشود. همينطور ميتواند مجتهد باشد يعني هيچ مخلوط نکند. در بيانات نوراني حضرت امير است که اينکه بندگان خاص خدا را عبادت ميکنند اين يک راه فقهي دارد که بعضي خدا را عبادت ميکنند براي بهشت، بعضي خدا را عبادت ميکنند براي ترس از جهنم، بعضي خدا را عبادت ميکنند حبّا[7]. فرمود يک راه ديگري دارد آن راه ديگر در نهج البلاغه است بعضي خدا را عبادت ميکنند که بشوند يد الله. صحبت از بهشت و جهنم نيست. قرب فرائض و قرب نوافل است. اين حرفها تازه است با اينکه برای 1400 سال قبل است.
فرمود بله، «شوقا الي الجنة» يک حساب است «خوفا من النار» يک حساب ديگري است اينها راههاي فقهي است اما يک عده کار ميکنند تا بشوند «يد الله». اينکه در فقه مطرح نيست. ميشوند «عين الله» اينکه در فقه مطرح نيست. اين را فرمود يک راه ديگري است راه محبت است نه راه مزدخواهي[8]. مزد نميخواهيم چه بهشت باشد چه پرهيز از جهنم. اين يک راه ديگر است.
اگر انسان به اينجا رسيد آن وقت چشمهاي که زير خاک است اين خاک اين قدر اطاعت ميکند که آلوده نکند. الآن شما وقتي تشريف ميبريد ميبينيد تمام اين ريگها و سنگها شفاف شفاف است با اينکه هزاران سال است دارد ميجوشد. وقتي خاک اينطور تربيت ميشود سنگ اينطور تربيت ميشود ما چرا تربيت نشويم؟ حضرت که نفرمود اين برای معصومين است اين برای شاگردان اينها هم هست.
بنابراين فرمود شما حوزههايتان را اداره کنيد ببينيد که نياز جامعه چيست؟ اولاً چشمه بار بياوريد نه استخر. هم خودتان به سمت اجتهاد برويد هم شاگردانتان را مجتهد بپرورانيد. آنها اگر لذت علم را بچشند ديگر اين اشکالات و اين حرفها و هياهوي داخل و خارج، آنها را از لذت علم بيرون نميکند. اين دوران پهلوي تلخترين دوران بود. بيشترين تحصيلات را در آن عصر داشتند. از دوره پهلوي ما تلختر نداشتيم اگر کسي چشمه باشد شيفته درون خودش است حالا گراني و کمي و امثال ذلک، مشکل و سدّ راهي براي او نيست. اميدواريم به لطف الهي اينها حل بشود. همانطوري که به برکت الهي روزانه دارد حل ميشود. اين نظام به خونهاي شهدا وابسته است محفوظ ميماند «الي يوم القيامه» تا ظهور حضرت و اين نظام فاسدشدني نيست از بين رفتني نيست. منتها حالا يک مقداري سختي هست و اين سختيها را اگر انسان تحمل بکند کاملاً ميتواند به خودکفايي برسد عمده اين است که هم دانشگاههاي ما چشمه بشوند و از حالت استخري در بيايند هم خود حوزهها. فرمود حوزهها را بخواهيد اداره کنيد «لا تقسروا أوداکم علي اخلاقکم» اينها فرزندان شما هستند ببينيد چه چيزي لازم دارند. الآن مشکل کانت و امثال کانت چيست؟
اينها سه تا حرف دارند ميگويند غير از دنيا خبري نيست، يک؛ و در دنيا دو تا اثر مهم است يکي مرگ است يکي زندگي. سوم گرداننده اين مرگ و زندگي هم طبيعت است. همين حرف کانت و امثال کانت است اما ذات اقدس الهي در سوره مبارکه «جاثيه» ميفرمايد: ﴿ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾ اين يک ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾ اين دو ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾. اين حرف فلاسفه غرب در سوره مبارکه «جاثيه» آمده است. ذات اقدس الهي وقتي اين سه تا حرف باطل را نقل کرد فرمود ﴿وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ﴾[9] اينها اصلاً فکر نکردند که دارند چه ميگويند. مگر ميشود عالم خلق بشود، عالم حرکت، بيهدف؟ هر کس هر چه کرد کرد؟ حساب و کتابي نيست؟ فرمود ما که اين را خلق کرديم بازيگر نيستيم ما بازيچهاي درست بکنيم که هر کسي کرد کرد هر کسي نکرد نکرد، اين نيست.
مرگ و زندگي هم مثل ريگ در بيابان ريخته نيست که آدم برود بگيرد، ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾[10] دادن اين و آن هم به دست احياکننده و اماته کننده است ﴿ يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾[11] هم ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾است هم ﴿ يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾ است هم اينکه ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾ اين حرف حرف تازه است. به لطف الهي در بعضی از علوم بسياري از بزرگان صدها سال کار کردند، حشرشان با اولياي الهي باشد در فقه خيلي کار کردند واقعاً در فقه کار کردند در اصول کار کردند، اما در قرآن کمتر کار کردند قرآن حرف روز است اينکه وجود مبارک حضرت فرمود فرزندانتان را برابر نياز روز تربيت کنيد اگر فرزندان ما قرآني تربيت بشوند براساس نياز روز است چون با روز حرکت ميکنند.
به وجود مبارک امام صادق عرض کردند اين قرآن چه کتابي است که ما هر چه ميخوانيم براي ما تازگي دارد؟ خسته نميشويم؟ فرمود حالا شما عمرتان پنجاه سال است مثلاً، از اول زندگيتان تا الآن هر روز اين آفتاب را ميبينيد هيچ وقت شما شد بگوييد که من از آفتاب خسته شدم پنجاه سال هر روز درميآيد؟ فرمود اين کتاب زندگي است حياتبخش است خستگي ندارد. هر چه بخواهيد هست هر طور بخوانيد هست هر کس بخواند هست[12].
بنابراين اولين درس و مهمترين درس ما - انشاءالله - بايد قرآن باشد و بدانيم که هيچ نگران نباشيم، ببينيم با چه کسي داريم معامله ميکنيم؟ چون با او داريم معامله ميکنيم او هم حوزهها را گرم نگه ميدارد هم خروجيها برميگرداند هم مهاجران- إنشاءالله- سعي ميکنند رابطهشان را با مراکز خودشان حفظ بکنند. يک وقت است که کسي به جايي رسيده که الا و لابد حضورش در حوزهها نافعتر است اين بماند، اما با وسايلي که الآن هست – الحمدلله - اين نوارهايي که هست اين مصاحبههايي که هست ميتوانند در حوزه خودشان نظارت داشته باشند اداره کنند، آنها را که برايشان فرق ندارد چه حوزه باشند چه برگردند حتماً إنشاءالله برگردند که در شهرهاي خودشان باشند و اين ديار علويين إنشاءالله دياري باشد که انسان بتواند صحيحاً و سالماً به صاحب اصلياش برگرداند.
اينجا ما به لطف الهي هر چه بودند يا سادات بودند يا بزرگواراني بودند که يکدست شيعه اهل بيت بودند چون ايران را ديگري فتح کرده است و ديگري از قبيله تيم و عدي آمده بودند اينجا، نه هاشمي و قريشي و اينها و کسي خبر نداشت. بعد وقتي که وجود مبارک حضرت امير و اينها صاحب قدرت شدند اين ديار، ديار علويين شد.
حالا براي اينکه شما به خود کتاب مراجعه کنيد اين اصولي که امروز گفته شد در جلد ششم اين کتاب تمام نهج البلاغه است که من عرض ميکنم و بعد مراجعه بفرماييد. در صفحه 40 در مورد وظيفه عالم دارد که «من نصب نفسه للنّاس إماما» اول بايد خودش را اصلاح بکند و تعلم خودش مقدم بر تعلم ديگري است.
بعد در صفحه 54 دارد «کونوا ينابيع العلم» بکوشيد مجتهد بشويد. مخصوصاً دانشگاهيهاي ما. اين استخر شدن وقتي که تحريم کردند راه بند ميآيد. ما چه نيازي داريم که از بيگانه علم بگيريم؟ فلان کار را فلان دارو را تحريم کردند بکنند. فرمود عالم شدن مهم نيست عالم استخري مهم نيست عالم چشمه شدن مهم است «کونوا ينابيع العلم» واقعاً اگر دانشگاه ما دانشگاه علوی باشد نيازي به بيگانه نيست تا بگوييم فلان بيگانه تحريم کرد، بکند. «کونوا ينابيع العلم و مصابيح العلم» بعد فرمود مبادا با قياس و امثال ذلک که ديگران مبتلا هستند شما هم انجام بدهيد.
در بخشهاي ديگر در صفحه 347 فرمود «لا تقسروا اولادکم علی آدابکم فانهم مخلوقون لزمان غير زمانکم» علما و اساتيد حوزهها شاگردانشان را بايد طرزی تربيت کنند که جواب سؤالات دانشگاه را بدهند جواب سؤالات غرب را بدهند مشکلات غرب را حل کنند. خاصيتشان اين باشد. بعد هم در صفحه 352فرمود تا آخرين لحظه با علم سروکار داشته باشيد: «من جاءته منيّته و هو يطلب العلم» اين «فبينُه و بين الأنبياء درجة في الجنّة» ببينيد اين هيچ يعني هيچ! هيچ کاري با فقه ندارد. آن کار فقهي مشخص است بعضي «شوقا الي الجنه» است بعضي «خوفا من النار» است اين يک راه ديگري است که خود حضرت امير فرمود من اين راه را دارم عبادت ميکنم. آنها سرجايش خوب است، آنها که براي بهشت يا براي ترک جهنم اينها خودشان را ميخواهند و خدا را وسيله قرار دادند که خودشان استفاده کنند يا خودشان محفوظ باشند، آن را هم خدا قبول ميکند - آن تندرويهاي بعضي هم درست نيست - اما اين را که خدا خودش قبول ميکند يقيناً ميدهد، اما وظيفه ما اين است که کاري بکنيم، خدا کارها را به وسيله فرشتهها انجام ميدهد ميکائيل و عزرائيل و فلان، چرا به دست ما انجام ندهد؟ انسان ميتواند به جاي فرشته برسد همانطوري که خدا کار را به وسيله فرشتهها انجام ميدهد به وسيله فلان شخص فلان شهيد انجام بدهد. اين راه باز است.
بنابراين ميشود به برکت ولايت اهل بيت(عليهم السلام) اين راه را طي کرد. ما اميدواريم ذات اقدس الهي نظام ما را مسئولين ما را ملت ما را کشور ما در سايه ولياش حفظ بکند - إنشاءالله - و آن توفيق را عطا بکند که به دست ما اين نظام حفظ بشود و به دست صاحب اصلياش وجود مبارک ولي عصر(ارواحنا فداه) برسد و روزانه حوزههاي علميه و مراکز ديگر پربارتر بشوند و جامعه انساني و اسلامي ايران مخصوصاً مازندران که تقريباً پربرکتترين استانها است اينها آشنا باشند وظيفهشان را حفظ بکنند رعايتش را بکنند تکريمشان را نسبت به حوزههاي علميه حفظ بکنند، اگر خير دنيا ميخواهند خير آخرت ميخواهند در همين است. اگر وجود مبارک حضرت امير است فرمايشش همين است. به ما گفتند در ايام عاشورا وقتي به يکديگر رسيديد فقط مسئله تسليت نيست مسئله مبارزه هم هست. هم بگوييد «أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اجوركم]» هم بگوييد «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ» و بدانيد اين دعا دعاي آنهاست به ما دستور دادند که خودتان را فرزندان حسين بن علي بدانيد. پدر ما را کشتند و اين خيلي فرق دارد با اينکه انسان گريه کند و به بهشت برود. به شما چه؟ چون پدر ما را کشتند. اين دين ميگويد شما بچههاي حسين بن علي هستيد هيچ کس حق ندارد بگويد که شما چرا اين کار را ميکنيد اين برای 1400 سال قبل بود! ميگوييم اينها پدر ما را کشتند. اين کجا و اشکريزي کجا؟ «وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ».
اين مقام خوبي است به ما گفتند اين مقام را داشته باشيد شما پسر حسين بن علي هستيد. اين کم مقامی است؟ هيچ کس نميتواند بگويد به شما چه؟ نخير، به ما چی، چون پدر ما را شهيد کردند. اين خيلي فرق ميکند. الآن جريان اربعين خيلي مطرح است اما بعضي با اين شوق ميروند که پدر ما را شهيد کردند. اين به آدم پَر و بال ميدهد «تو فرشته شوی ار جهد کني از پي آنک/ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس»[13] اين حرف سنايي است. شما ببينيد الآن گرانترين فرش روي زمين ابريشم است. از اطلس گرانتر فرشي نيست. اين اطلس اين ابريشم اصلش همين برگ توت است که در استان ما فراوان است هر کس ميداند که اگر از اين برگ توت کسي محافظت نکند، مياندازند در سطل. اگر کسي محافظت بکند اين را ببرد مکتب، پيش استادی ببرد بنام کرم ابريشم اين ميشود اطلس «تو فرشته شوی ار جهد کني از پي آنک/ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس» وقتي يک برگ ميشود ابريشم و اطلس، انسان نشود مثل آيت اللهي که فخر مازندران بود؟!
من مجدداً مقدم شما را گرامي ميدارم از امام جمعه محترم نماينده ولي فقيه از آيات حجج اساتيد بزرگواران مازندران تشکر میکنم. اين محبت را حقشناسي ميکنيم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به همه شما به همه هماستانيهاي ما به همه همشهريان ما آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت است مرحمت کند و نظام ما را تا ظهور صاحب اصلياش از هر خطري محافظت بفرمايد و ما را هم جزء خدمتگزار اين نظام و حافظان خون شهدا قرار بدهد به برکت صلواتي بر محمد و آل محمد.
[1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2] . الامالی(للصدوق)، ص332.
[3]. نهج البلاغة، حکمت205.
[4]. الکافی، ج1، ص301.
[5] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج1، ص368.
[6] . سوره زمر، آيه21
[7]. ر.ک: نهج البلاغه، حکمت237.
[8] . ر.ک: تمام النهج البلاغه، ج6، ص271.
[9] . سوره جاثيه، آيه24.
[10] . سوره ملک، آيه2.
[11] . سوره غافر، آيه68.
[12] . ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص89 و ج17، ص213.
[13] . ديوان سنايي، قصيده90.