جلسه درس اخلاق: آیت الله العظمی جوادی آملی (شرح نهج البلاغه، حکمت 109)
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديّين و فاطمة الزّهراء سيدة نساء العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
بحث در مسائل اخلاقي با استفاده از بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در نهج البلاغه بود. به کلمه طيبه 109 رسيديم. در اين کلمه طيبه وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اين جمله را فرمود. فرمود به اينکه «نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى بِهَا يَلْحَقُ التَّالِي وَ إِلَيْهَا يَرْجِعُ الْغَالِي» ما آن وساده و تکيهگاه معتدلي هستيم که نه تند است و نه کند، نه بلند است و نه کوتاه، نه تفريط است و نه افراط و مانند آن. مردم سه قسماند: يک قسم همراهان و پيروان و شيعيان راستين ما و اوساط هستند و اوساط کسانياند که منزه از تفريط و مبرّاي از افراطاند. گروه ديگر اهل تفريطاند، به ما ملحق نشدند و کند هستند و ديرپرواز هستند و به اين زوديها ملحق نميشوند مگر اينکه جدّيت کنند و راه ما را طي کنند. گروهي هم تيزپرواز و بيجا پرواز هستند قبل از ما حرکت ميکنند، قهراً بيراهه ميروند نه مبدأ را ميدانند و نه منتها را.
فرمود ما آن تکيهگاه و آن بالشت و آن وساده متوسطي هستيم که نه کند است نه تند، نه بلند است و نه کوتاه و نه زبر است و نه خارج از حد «بِهَا يَلْحَقُ التَّالِي» آن کسي که هنوز به ما نرسيده است به ما ملحق ميشود و آنها که پيشروي کردند و تندروي کردند و قبل از امام حرکت کردند ناچار هستند برگردند و توبه کنند و به ما ملحق بشوند «وَ إِلَيْهَا يَرْجِعُ الْغَالِي». اين ترجمه کوتاه اين جمله نوراني است.
مستحضريد که آنطوري که کتاب شريف تمام نهج البلاغه تنظيم شده نهج البلاغه به پنج بخش رسمي تقسيم ميشود و هر کدام از اينها زير مجموعهاي هم دارند: خطبهها است و نامهها است و کلمات نوراني است و وصايا است و ادعيه. خطبهها را در نماز جمعه و مراسم رسمي ايراد ميکردند. کلمات را در گفتگوهاي جبهه و جنگ و مسائل روزانه که عدهاي ميآمدند سؤال ميکردند و مانند آن، میفرمودند. نامههاي رسمي هم که قسمت مهمّش نامههاي حکومتي بود، جداگانه است.
اما کلماتي که سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) در نهج البلاغه جمع کرد، اينطور نيست که هر کدام از اين کلمات را يکجا فرموده باشد. در جلسه قبل هم مشخص شد که وقتي ضرار در مکه با معاويه(عليه من الرحمن ما يستحق) ديدار کرد و معاويه از او سؤال کرد که علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) که شهيد شد او را چگونه يافتي، معرفي بکن! ضرار اول عذرخواهي کرد که مرا معذور بداريد، معاويه اصرار کرد، کلمات فراواني ضرار درباره بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلم الله عليه) ذکر کرد که يکي از آن کلمات نوراني که اميرالمؤمنين ميفرمود کلمه قصار و حکمت 108 بود. اين کلمه 108 گوشهاي از آن کلمات مفصلي بود که وجود مبارک حضرت امير داشت و ضرار به معاويه گفت که «کان علي بن ابيطالب يقول» يعني اين مطلب را زياد ميفرمود.
اما در خصوص اين کلمه 109: بعد از جريان حَکميت و مسئله شورا، وجود مبارک حضرت امير يک کلمات مفصلي دارد که اين يک جمله از آن کلمات نوراني است. در کتاب شريف تمام نهج البلاغه، جلد پنج، صفحه 553 اين کلام نوراني نقل شد که «کلام له عليه السلام کلّم به الخوارج» اين سخنان نوراني در آن جلد پنجم، صد و چهل و چهارمين کلام است. اين کلامي که حضرت در آنجا فرمود، کلمات فراواني را در بر دارد که يکي از آن کلمات طيب و طاهر همين حکمت 109 نهج البلاغه است، وگرنه اصل آن چند صفحه است. « کلام له عليه السلام کلّم به الخوارج» وقتي که خوارج به ايشان گفتند که «إنّا حکّمنا، فلما حکّمنا أثمنا» و گناه کرديم «و کنّا بذلک کافرين. و قد تبنا» و تو هم بايد - معاذالله - توبه کني «فإن تبت کما تبنا فنحن منک و معک» آن وقت حضرت اين جمله را فرمود: «أصابكم حاصب، و لا بقي منكم آبر(آثر)» و بعد جملههاي فراواني فرمود تا به اين جمله رسيد که فرمود: ما خانداني هستيم که هرگز افراط و تفريط نداريم «نحن أهل بيت النّبوّة، و موضع الرّسالة، و مختلف الملائكة، و عنصر الرّحمة، و معدن العلم و الحكمة. نحن دعاة الحقّ، و أئمّة الخلق، و ألسنة الصّدق» بعد اين جمله را فرمود: «نحن النّمرقة الوسطي. نحن أفق الحجاز. بنا يلحق التّالي البطيء، و إلينا يرجع الغالي التّائب» اين سخنان مفصل است که بعضي از اينها را سيد رضي در کلمات ديگر نقل کرد تا به بخش پاياني رسيد که ميفرمايد: «سيهلك فيّ صنفان: محبّ مفرط غال، يذهب به الحبّ إلى غير الحقّ. و مبغض مفرط قال يذهب به البغض إلى غير الحقّ. و خير النّاس فيّ حالا النّمط الأوسط، فالزموه. و الزموا السّواد الأعظم؛ فإنّ يد اللّه مع الجماعة. و إيّاكم و الفرقة؛ فإنّ الشّاذّ عن الحقّ من النّاس للشّيطان، كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب» بعد ميرسد به «ألا من دعا إلى هذا الشّعار فاقتلوه، و لو كان تحت عمامتي هذه» و بعد هم ميرسد به کلام 145.
ايام مباهله هم و ايام نزول آيه مبارکه ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ﴾[1] در سوره مبارکه «انسان» هست. آنچه که از آيه مباهله برميآيد اين است که وجود مبارک اميرامؤمنين(سلام الله عليه) به منزله جان پيغمبر است. يک حقيقتي است که آن مرحله عاليهاش وحي و نبوت را دريافت ميکند اين مرحلهاي که تابع اوست ولايت و امامت را دريافت ميکند که اين جانشين اوست خلف اوست، همتاي او نيست پشت سر اوست بالاخره امام است که جانشين پيغمبر است. خليفه اوست منتها به منزله اوست، لذا در آيه نوراني سوره مبارکه «آل عمران» که فرمود ﴿نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ﴾[2] بيان ذات اقدس الهي درباره اين پنج بزرگوار طيب و طاهر(سلام الله عليهم اجمعين) اين است که اينها را طرزي معرفي کرد که خليفه تامه الهياند.
دو تا مطلب است: يکي اينکه دعا يک برکتي است يک وسيله خوبي است که عبد صالح دعا ميکند خدا اجابت ميکند. يکی مسئله قرب نوافل و قرب فرائض است که عبد به جايي ميرسد که خليفه خدا ميشود، چون خليفه الهي شد هيچ کاري را بدون إذن الهي نميکند، نه تنها نميکند بلکه نميشود که انجام بدهد، براي اينکه او معصوم است و فراموش نميکند. اگر کسي بخواهد خلاف حق رفتار بکند، يا روي جهل علمي است يا روي جهالت عملي است يا روي سهو و نسيان است.
بارها به عرض شما رسيد، ذات اقدس الهي اين اولياي کامل را در سه بخش معصوم نگه داشت: در تلقي علم در حفظ و نگهداري علم در ابلاغ و انشاي علم. اصلش برای پيغمبر است و فرعش برای اهل بيت و ائمه(عليهم السلام) است. در مسئله اصل وحي فرمود به اينکه﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾[3] اين علم را ذات اقدس الهي به تو داد و پيامبر در تعلّم اين علوم الهي معصوم بود اينطور نبود که خدا چيزي را در قلب او قرار بدهد و او متوجه نشود، چون قرار دادن همان و توجه هم همان. بعد از نظر ضبط و نگهداري هم فرمود ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنْسَىٰ﴾[4] اگر حق را دريافت کردي، در مقام بقاء حفظ و صيانتش را به عهده تو گذاشتند و تو را در آن مقام معصوم کردند، دو؛ در مقام ابلاغ و اعلام هم ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ *إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ﴾[5] قلمرو لب، منطقه بيان، منطقه انشاء، مصون و معصوم است، سه؛ اين صدر و ذيلش ميشود عصمت. مقام اصلِ تلقي وحي، حفظ وحي، ابلاغ وحي، هر سه را در قرآن کريم معصومانه معرفي کرد. ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ در مقام تلقی ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنْسَىٰ﴾در مقام حفظ ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ *إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ﴾ در مقام ابلاغ، اين صدر و ساقه وحي طيب و طاهر و معصوم و مصون است. آنکه جانشين اينهاست هم در همين حد است، در تلقي علوم الهي، حفظ علوم الهي، ابلاغ و انشاء علوم الهي مصون است. اينها در مقام خلافت است. اينها خليفة الله هستند.
تمام بحثهايي که در عرفان اسلامي مطرح است در محدوده فعل خداست تجلي خداست. به مقام ذات احدي راه ندارد بيش از همه و پيش از همه امتناع رسيدن به مقام ذات را علماي اسلام چه در مسئله وحي و نبوتشناسي کلامي، چه در مسئله عرفان شهودي، چه در مسئله عقل فلسفي تبيين کردند. مستحيل است احدی به مقام ذات راه پيدا کند، زيرا بخواهد به تمام ذات راه پيدا کند ذات نامتناهي است، به بعض ذات راه پيدا کند بعض مال موجود مرکّب است بسيط محض، بعض ندارد و اگر کسي بخواهد بگويد به مقدار خودش، البته به مقدار خودش، اما آنکه مقدارپذير است ذات نيست، ذات مقدارپذير نيست. وقتي بسيط محض شد جزء ندارد تا ما بگوييم که گوشهاي از ذات، ميشود فعل خدا، پس تمام مسائل درباره تجلي خداست فعل خداست. اگر خلافتي هست در مقام فعل است. کاري را که خدا بخواهد انجام بدهد گاهي بلاواسطه است گاهي به وسيله فرشتههاي الهي است بنام ملائکه گاهي به وسيله انسانهاست، که البته برخي از انسانها بالاتر از ملائکه هستند.
بنابراين وقتي که آيه مباهله نازل شدخلافت الهي را تبيين کرد. خداي سبحان فرمود اينها کسانياند که من به اينها گفتم اينطور باشيد و اينطور هستند. ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾[6] يک وقتي انسان دعا ميکند ميگويد: «اللهم اللعن الظالمين»، يا «اللهم انتقم من الظالمين» اين دعاست، درخواست ميکند خدايا تبهکاران را به کيفرشان برسان. يک وقت است به اذن خدا خليفة الله ميشود ميگويد ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ﴾ فنجعل يعني فنجعل، «ما» قرار ميدهيم ﴿لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾ما اين کيفر را اين دوري از خدا را اين انتقام الهي را به اذن خدا بر ديگري انجام ميدهيم. پس کار کار ذات نيست کار مقام مقعل است، اين هم به اذن الهي است، به دليل اينکه در قبل دارد که اول «بِهال» داريم جزع و زاري و ناله داريم درخواست داريم. نميگوييم خدايا آنها را هلاک بکن. ما به اذن خدا لعنت خدا را بر اينها قرار ميدهيم ما قرار ميدهيم ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾اين مقام کجا آن مقامهاي ديگر کجا.
مباهله هم در جريان ﴿وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ﴾ درباره عظمت علي بن ابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) بيان بلندي است و هم ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ﴾ يعني نجعل! ما قرار ميدهيم نميگوييم خدايا اينها را لعن بکن. ما در زيارت عاشورا و غير عاشوار ميگوييم «اللهم العن فلان» درست است به ما اين اجازه را دادند، اما اينها ميفرمايند ما لعنت خدا را بر اينها قرار ميدهيم عذاب خدا را بر اينها قرار ميدهيم. اين نتيجه قرب فرائض است که اينها ميشوند يد الله، اينها ميشوند عين الله، همه اينها تحت مقام فعل است. مقام ذات يعني مقام ذات، مطلقا ممتنع است احدي به آن راه پيدا کند. هيچ کس نميتواند بگويد که من به اندازه خودم ذات را ميبينم. ذات اندازه ندارد، بسيط است، يک؛ نامتناهي است، دو؛ و اگر فلسفه الهي نبود حکمت الهي نبود کمبود عرفان مشخص نميشد هر عارفي ميگويد که خدا نامتناهي است اما دستش خالي است شما که ابزار کارتان شهود است از کجا غير متناهي را ديدي؟ غير متناهي قابل ديدن نيست. شما بر فرض ذات را شهود بکنيد، ميگوييد ما تا آن اندازه که مقدور بود ديديم بقيه را نديديم. هر دو حرفتان باطل است ميگوييد به اندازه خدا را ديديم، او اندازهپذير نيست، او تجزيهپذير نيست او جزء و کل ندارد، اين يک؛ بقيه را هم که نديديد، از کجا حکم ميکنيد؟ شما سند حرفتان شهود است، نامتناهي هم که مشهود نيست تا به ما بگوييد که ما مشاهده کرديم اين نامتناهي است. تنها فلسفه است که روي براهين مفهومي ثابت ميکند - چون مفهوم راهش باز است - خدا نامتناهي است و چون نامتناهي است شهودپذير نيست. حتي اين بزرگان هم بيان کردند کسي که به مقام فنا رسيده است ذاتش که معدوم محض نشد، ذاتش هست منتها به هيچ وجه به ذات خود توجه ندارد - و درست است - ولي اين ذاتي که هست مشاهده ميکند، اين ذاتي که هست ولو صاحبش به او توجه ندارد و از او خبر ندارد اين ذات به اندازه خودش مشاهده ميکند و ذات اندازهپذير نيست.
پس تمام مشاهدات عرفا مال تجليات حق تعالي است و تجلي حق تعالي هم کم و زياد دارد. البته تجلياتش هم نامتناهي است منتها نامتناهي بالعرض است ولي هيچ عارفي حق ندارد، حق ندارد يعني نميتواند با فنّ عرفان بگويد خدا نامتناهي است، براي اينکه او ابزار کارش شهود است و ذات شهودپذير نيست، نامتناهي هم اصلاً شهودپذير نيست. تنها فلسفه است که ميتواند از راه مفهوم بگويد که اين ذات نامتناهي است و ذات نامتناهي تحت علم احدي در نميآيد تحت شهود احدي در نميآيد.
به هر تقدير جريان مباهله را خيلي بايد گرامي بداريم. جريان ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا﴾[7] را بايد خيلي گرامي بداريم. يک بيان نوراني مرحوم کليني در کافي از وجود مبارک حضرت امير نقل ميکند فرمود: «ما لله آية هی اکبر مني»[8] خدا از من آيتي بزرگتر خلق نکرد اگر پيغمبر است که در آن صحنه، ما در حضور پيغمبر هستيم يک نور هستيم دو نور نيستيم، يکي جلو، يکي دنبال. فرمود: «ما لله آية هی اکبر مني» از من بزرگتر در عالم خلقت احدي نيست. اين علي بن ابيطالب است و درست گفت و صحيح هم گفت. از کل عالم خبر داد. اين را مرحوم کليني نقل کرد«ما لله آية هی اکبر مني».
آن وقت در اين مباهله علي جان پيغمبر ميشود. در آن سوره «انسان» که ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا﴾ اين نمونهاي ندارد. ما در مدينه، مسلمان اسير نداشتيم. اين سوره در مدينه نازل شد. در مدينه مسلمان اسير نبود. اين کفاري که در جنگ بدر و امثال بدر براي کشتن پيغمبر آمدند ، برای کشتن علي بن ابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) بعد برای کشتن ساير مسلمانها، اين کافر و مشرکي که آمده به قصد کشتن پيغمبر و ياران پيغمبر، او در جنگ اسير شده است، اين جزء اسرائی بود که در مدينه بودند، عليابن ابيطالب از افطار خود به او سهميه ميدهد، از افطار حسنين به او سهميه ميدهد، وگرنه در مدينه مسلمان که اسير نبود. ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا﴾.
امروز اين اسير در اين کشور گرفتار است، اين بايد سير باشد. اين علي ميشود جان پيغمبر. فرمود ما تکيهگاه خوبي هستيم.
اين بيان نوراني را وجود مبارک امام سجاد(صلوات الله و سلامه عليه) در صلوات شعبانيه که هر روز در وسط هر روز ماه پربرکت شعبان خوانده ميشد - معمولاً هنگام نماز ظهر و عصر ميخوانند – دارد، در آنجا حضرت فرمود به اينکه اينها کساني هستند که در هسته مرکزياند و آن کسي که غالي است و تندروي کرده به اينها برميگردد و آن کسي که تالي است و تلو اينهاست به اينها ملحق ميشود، فرمود: «المتقدم لهم مارق و المتأخر عنهم زاهق».
در خطبه دوم وجود مبارک حضرت امير فرمود که مردان الهي کسانياند که «إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ» اينها در هسته مرکزياند. مستحضريد که افراط و تفريط در حکمت عملي است. در حکمت نظري يعني آنجا که جاي انگيزه است تند و کند مطرح است و هسته مرکزي خير است، اما آنجا که جاي انديشه است تند و کند مطرح نيست تفريط و افراط مطرح نيست، علم هر چه بيشتر بهتر. منتها در گوش دادن حرف استاد، مطالعه، مباحثه، تند و کند مطرح است. کسي که ذهنش زودپرواز است بايد صبر بکند. کسي که ديرپرواز است بايد بکوشد که حرف استاد را خوب گوش بدهد و ياد بگيرد، اما آن کسي که در هسته مرکزي عقل و عدل حرکت ميکند اين هر چه بيشتر بهتر «خير الأمور اکثرها و اوفرها و اشدها و اغلاها و اعلاها» اين «خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»[9] برای حکمت عملي است، چه اينکه آنهايي که معصوماند و خودشان صراط مستقيماند هم «خير الامور اکثرها و اعلاها».
يک وقتي وجود مبارک امام مجتبي(سلام الله عليه) کل مالش را ميبخشد. اگر ديگري بود اينکار اسراف بود، اما اين چون خودش عدل است و عدل دارد اين کار را ميکند معلوم ميشود که اين عدل است، اگر کسي خودش صراط مستقيم باشد، نه سالکي باشد که او را به صراط مستقيم وصل ميکنند. فرمود ما صراط مستقيم هستيم[10] در زيارتها ميگوييم که ميزان اعمال شما هستيد[11]، شما صراط مستقيم هستيد. چون خود شما صراط هستيد، هر چه تندتر و شديدتر و قويتر و غنيتر بهتر. پس «خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا» برای بخشهاي عملي است، يک؛ برای کسي است که خودش راه و صراط مستقيم نباشد، دو؛ چنين آدمي در بخش انگيزه که خودش راه نيست راهي راه است اين «خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا» اما کسي که خودش صراط مستقيم است «خير الامور اکثرها و اشدها و اغلاها و اعلاها».
فرمود ما نمرقه وسطي هستيم ما صراط مستقيم هستيم. پس آنچه که وجود مبارک امام سجاد در صلوات روزهاي ماه شعبان دارد از همين قبيل است که فرمود: «المتقدم لهم مارق و المتأخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق»[12]. در نهج البلاغه فرمود يک عده اوساطاند خوباند اين اوساط کسانياند که نه تندروي دارند نه کندروي دارند هميشه تابع ما هستند که «و الطريق الوسطي هي الجادة» اين را در خطبه 16 فرمودند. اما در خطبه دوم فرمودند که اگر تندروي کرد به اينها برميگردد و اگر کندروي کرد هم به اينها برميگردد. غرض اين است که اين بيان نوراني حضرت بضعه مختصري است از آن کلام نوراني که به طرفداران تندروي خوارج فرمود به اينکه ما هسته مرکزي هستيم به ما که نميشود سفارش کرد.
در پايان آن کلمه نوراني فرمود: «سيهلك فيّ صنفان:» به همين خوارج فرمود يک عده دوستان غالياند و افراطيند يک عده دشمنان تفريطياند «و مبغض مفرط قال» آن غالي با غين يعني غلو کرده اين قالي با قاف يعني دشمني ميکند و فحش ميدهد. «يذهب به البغض إلى غير الحقّ» اما «و خير النّاس فيّ حالا النّمط الأوسط، فالزموه» بعد فرمود فاصله نگيريد، از جامعه فاصله نگيريد، از سواد أعظم فاصله نگيريد، از نظام ديني فاصله نگيريد طبل جدايي را نکوبيد، ازجامعه جدا نشويد اختلاف نکنيد وحدت را به هم نزنيد. بعد فرمود مبادا وحدت را بهم بزنيد، براي اينکه اگر از جامعه اسلامي جدا شديد «فإنّ الشّاذّ عن الحقّ من النّاس للشّيطان» کسي که شذوذي دارد تکروي دارد، تکفهمي دارد، خودرأيي دارد، اين به دامن شيطان افتاده است.
فرمود: «فإنّ الشّاذّ عن الحقّ من النّاس للشّيطان، كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب»، اين از کلمات نوراني آن حضرت است. فرمود همانطوري که گوسفند تکچر اگر به طمع يک دسته علف سبز از رمه جدا بشود، نه از صيانت شبان برخوردار است نه از گرگ در امان است، يک انساني که از جامعه اسلامي جدا بشود طبل تفرقه بکوبد جامعه را ارباً اربا کند جامعه را به اختلاف دعوت کند «فإنّ الشّاذّ عن الحقّ من النّاس للشّيطان كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب» همانطوري که گوسفند اگر تکروي کند، تکچر باشد از جامعه گوسفندان جدا بشود، از سرپرستي شبان جدا بشود، گرگ او را ميدرد؛ اگر يک انساني از سرپرستي اولياي الهي، وجود مبارک ولي عصر(ارواحنا فداه) و اهل بيت عصمت و طهارت(صلوات الله و سلام الله عليهم) جدا بشود چنين انساني طعمه شيطان ميشود و شيطنت او را ميدَرد ارباً اربا ميکند چه اينکه گرگ آن گوسفند تکچر را اربا اربا ميکند.
«فإنّ الشّاذّ عن الحقّ من النّاس للشّيطان كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب»، از جامعه جدا نشويد، تفرقه نيندازيد، امت اسلامي را اربا اربا نکنيد، تا از برکت وجود مبارک ولي عصر(ارواحنا فداه) متنعم باشيد.
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . سوره انسان، آيه8.
[2] . سوره آلعمران، آيه61.
[3] . سوره نساء، آيه113.
[4] . سوره اعلی، آيه6.
[5] . سوره نجم، آيه3و4.
[6] . سوره آل عمران، آيه61.
[7] . سوره انسان، آيه8.
[8] . الکافی، ج1، ص207.
[9] . الکافی، ج6، ص541.
[10] . بحارالانوار، ج24، ص12.
[11]. ر.ک: بحار الأنوار، ج97، ص330.
[12] . اقبال الاعمال، ج3، ص300.