اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً ﴿42﴾ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً ﴿43﴾ تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً ﴿44﴾
قسمت مهمّ مباحث مربوط به توحيد در آيه ﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ﴾ قبل از تعطيلات اربعين بحث شد و چون نزديك به مضمون اين آيه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» و مانند آن خواهد آمد گرچه آنچه در سورهٴ «انبياء» است با آنچه كه فعلاً بحث شد فرق دارد اگر باز ابهامي، اشكالي باشد انشاءالله آنجا مطرح ميشود.
قسمت مهم آن است كه اين ﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ﴾ اين مقدّم قياس استثنايي است، ﴿إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً﴾ تالي اين قياس استثنايي است، ﴿سُبْحَانَهُ﴾ به منزلهٴ استثناي نقيض تالي است قهراً نتيجهاش نقيض مقدّم است. چون در قياس استثنايي اگر مقدم استثنا بشود نتيجه ندارد چون ممكن است تالي اعمّ از مقدم باشد اگر گفتند «لو كان هذا انساناً و كانا حيوانا لكنّه ليس بإنسان» اين نتيجه نميدهد كه «فهو ليس بحيوان» استثناي نقيض مقدم همان طوري كه در منطق ملاحظه فرموديد نتيجه نخواهد داد چون ممكن است تالي اعم باشد اگر اين موجود انسان باشد، حيوان است لكن انسان نيست معذلك ممكن است حيوان باشد نظير غَنم و بَقر و مانند آن. استثناي نقيض تالي نتيجه ميدهد نه استثناي نقيض مقدم.
بنابراين اگر اين ﴿سُبْحَانَهُ﴾ را ما برگردانيم به اينكه نقيض مقدم حق است، خود مقدم باطل است يعني سخنان آنها باطل است اين نتيجه نميدهد.
عمده آن است كه اين آيه ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً﴾ دو مطلب را دارد يكي استثناي نقيض تالي است كه ﴿سُبْحَانَهُ﴾ است يعني او منزّه از آن است كه آلههاي به سَمت او دستدرازي كنند، تطاول كنند ﴿لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً﴾ و ذيالعرش سبّوح است، قدّوس است منزّه از آن است كه كسي به آن سَمت دستدرازي كند پس با استثناي نقيض تالي نتيجه حق است و آن نقيض مقدم است.
مطلب دوم آن است كه نقيض مقدم را با جملهٴ ﴿وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً﴾ بيان ميكند پس اين دو قضيه است، دو جمله است ﴿سُبْحَانَهُ﴾ يعني «اُسبّحُ سبحانه و نسبّح سبحانه» «لكن التالي باطل» آنگاه «فالمقدم مثله» آن «فالمقدم مثله» را با ﴿وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً﴾ ثابت ميكند پس اول استثناي نقيض تالي است بعد نتيجهاش نقيض مقدم است استثناي نقيض تالي را با ﴿سُبْحَانَهُ﴾ بيان فرمود، نتيجه را كه نقيض مقدم است با ﴿وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً﴾ بيان كرد.
مطلب بعدي آن است كه گاهي مفعول مطلق از خود فعل ذكر ميشود مثل «جلستُ جلوساً» گاهي از همان ثلاثي مجرّد ذكر ميشود منتها با فعلي ديگر مثل «جلستُ قعوداً» گاهي مفعول مطلق از فعل ديگر ذكر ميشود نه از همان فعل مثل ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[1] نه «إنباتا» ﴿تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً﴾[2] نه «تبتّلا» گاهي مفعول مطلق از همان ثلاثي مجرّد است منتها از مادّهٴ ديگر گاهي نه، از همان مادّه است منتها از باب ديگر اينجا كه فرمود: ﴿تَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ﴾ «تعالياً» نفرمود كه مفعول مطلق از باب تعاليٰ باشد بلكه ﴿عُلُوّاً﴾ را ذكر فرمود شبيه همانهاست. خب، كبيربودنش هم براي همين است كه مقام اقتضا بكند كه جلال الهي، كبرياي الهي بيشتر مطرح بشود.
آنگاه دوباره برميگردند به همان استثناي نقيض تالي كه محور اصلي است فرمود: ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ فرمود كلّ نظام تسبيحكننده حقاند او را از شريك، از عيب، از نقص از هر چه كه درباره ممكنات رواست تنزيه ميكنند خدا منزّه از آن است كه شريك داشته باشد، زيد داشته باشد، مِثل داشته باشد و مانند آن ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ هيچ موجودي نيست كه تسبيحگوي حق نباشد هر چه در جهان امكان و خلقت است تسبيحگوي حق است.
بعد اين را جمعبندي كردند فرمودند: ﴿وَإِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ نه تنها تسبيحگوي او هستند بلكه اين تسبيحشان با تحميد همراه است هم تسبيحگوي او هستند، هم تحميدگوي او هستند، هم اين تسبيح و تحميد با هم هماهنگ است اين سه مطلب را جملهٴ ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ ميفهماند اين ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ جامعتر از سماوات و ارض است ممكن است كه بعضي از اشيا در حدّ مفهوم باشد يا ماهيّت باشد يا عنوان اعتباري باشد و مشمول سماوات و ارض نباشد كه ظاهر «سماوات و ارض و من فيهنّ» موجودات خارجياند اما ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ﴾ موجودات خارجي، موجودات ذهني، موجودات بالاصاله، موجودات بالتبع، موجودات تكويني، موجودات اعتباري هر چه شيء بر او صادق است سه كار دارد تسبيحگوي حق است، تحميدگوي او حق است، تسبيحِ او با تحميد و تحميدِ او با تسبيح گِره خورده است سه مسئله يعني سه مطلب است نه اينكه يك تسبيح ميگويند، يك تحميد ميگويند نه خير تسبيحشان به تحميد گِره خورده و تحميدشان هم به تسبيح گِره خورده اثبات آن دو مطلب خيلي سخت نيست اثبات يك مطلب ثالث دشوار است كه بايد بيان بشود.
خب، پس ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ مجرّدات عاليه، فرشتگان، عرش، كُرسي، لوح، قلم همه موجودات آسماني، زمين و همه موجودات زميني، جمادات، نباتات، حيوانات، انسان، آنچه كه داخل زمين است، روي زمين است همه و همه مسبّح او هستند يعني او را از شريك، از مَثيل، از نقص، از ضدّ، از عيب منزّه ميدانند.
پرسش:...
پاسخ: چرا ديگر شيء اگر بالتبع هم بگويد اگر چيزي بالتبعِ وجود شد شيء است ديگر اشياء يا ذهنياند يا عينياند يا اعتبارياند يا اصيلاند همه اينها تحت مَقسم الشيءاند ديگر «الشيء إمّا حقيقيٌ و إمّا تبعي، إمّا حقيقيٌ أو مجازي، إمّا ذهنيٌ أو خارجي» همه اينها تحت عنوان شيء است. ﴿وَإِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ﴾ خب.
پرسش:...
پاسخ: خب، براي آن است كه همين كه اشاره شد عناوين اعتباري، مفاهيم، ماهيّات اينها موجودات خارجي نيستند تا ما بگوييم كه اينها در آسماناند يا در زميناند اينها نه در آسماناند، نه در زمين يك سلسله عناوينياند در اذهان مردم فرمود اينها هم همين كه شيء بر آن اطلاق شد در حدّ خودشان مسبّح الهياند.
پرسش:...
پاسخ: چرا خب شيءاند ديگر اگر شيءاند تسبيح ميگويند اگر معدوماند كه.
پرسش: مفهوم ذهني با مفهوم خارجي فرق ميكند.
پاسخ: در خارج مصداق است.
پرسش:...مفهوم خارجي است نه مفهوم ذهني.
پاسخ: آنكه در خارج است مفهوم نيست مصداق است آنكه در ذهن است مفهوم است همين صِوَر ذهنيه ما و علوم ما را همينها تشكيل ميدهند اينها بالأخره شيءاند علوم ما، ادراكات ما، آنچه كه در اذهان ماست اشياء است ديگر عدمِ محض كه نيست، خب.
پرسش:...
پاسخ: چون اين آيه 44 با آيه 43 هماهنگ است در آيه 42 حرف مشركان را نقل كرد، در آيه 43 تالي فاسد را ذكر كرد، در آيه 44 سندِ اينكه همه موجودات تسبيحگوي حقاند بازگو كرد بعد فرمود اينها كه بيراهه ميروند براي خدا سبحان شريك قائلاند ذات اقدس الهي عجلهاي ندارد در انتقام اينها حليم است و اگر اينها توبه بكنند مورد مغفرت خداي سبحان قرار ميگيرند كه دعوت آنها به هدايت است.
پرسش:...
پاسخ: نه خير، ذات اقدس الهي حليم و غفور است نسبت به اصل مطلب چون اين آيه 41 و 42 و 43 اينها به هم مرتبطاند ديگر، خب.
پرسش:...
پاسخ: حالا برسيم به اصل مسئله اينها چطور تسبيح ميكنند?
يك وقت است كه جناب زمخشري و امثال زمخشري اينها ميگويند ﴿وَمَن فِيهِنَّ﴾ كه ملائكه و انسانها و اينها باشند اينها تسبيحشان حقيقي است، بدنهٴ آسمان و زمين كه اهل شعور نيستند، جرماند، جسماند اينها تسبيحشان مجازي است استعمال لفظ در حقيقت و مجاز هم كه روا نيست بايد يك عموم و مجازي ما در نظر بگيريم در آن معناي جامع استعمال بشوند تا شامل بشود تسبيح ملائكه و امثال ملائكه را كه تسبيح حقيقي است كه ملائكه ميگويند ﴿لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ﴾[3] ﴿سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا﴾[4] و شامل بشود تسبيح جمادات و امثال جمادات را كه غير حقيقي است اين راهي است كه اين گروه طي كردند.
راه ديگر كه راه معروف است و خيلي از مفسّران آن را طي ميكنند ميگويند اين تسبيح جامع و مشترك براي سماوات و ارض اين است كه اينها مصنوعاند هر مصنوعي دالّ بر صانع است اينها آيات الهياند آيه ما را راهنمايي ميكند به ذيالآيه اين ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾[5] از همين قبيل است موجودات سمايي، موجودات ارضي، موجودات ذيروح، موجودات غير ذيروح اينها آيات الهياند و آيات الهي ما را به ذيالآيه به خالقشان هدايت ميكنند اين همان تسبيح است نظمي كه در عالم هست ما را به وجود ناظم هدايت ميكند اين همان تسبيح است، حكمت و هماهنگي كه در عالم هست ما را به حكيم هماهنگكننده هدايت ميكند اين همان تسبيح است، اينها وجوهي كه غالب اين اهل تفسير گفتند.
بنابراين حرفي در كار نيست، سخني در كار نيست زبان حال است و زبان حال هم به همين معناست كه اگر شما درست بررسي كنيد تدبّر كنيد به نظم اينها پي ميبريد از نظم به ناظم، به هستي اينها كه آشنا شديد به هستيبخش، به قدرت اينها كه آشنا شديد به قدرتبخش و مانند آن پي ميبريد.
پس سخنگفتن در كار نيست يك و زبان هم زبان حال است دو، زبان حال هم با تدبّر اهل نظر حل ميشود سه.
پرسش:...
پاسخ: بله، اينها تسبيحگوي حقّاند و ذات اقدس الهي.
پرسش:...
پاسخ: بله، اينها تسبيحگوي حقّاند مثل مار و عقرب منتها به خود آدم نيش ميزنند مگر مار تسبيح نميكند مگر عقرب تسبيح نميكند اين مار و عقرب تسبيحگوي حقاند اين حيواناتي كه انسان در اثر بدخوري و پرخوري و اعتياد در درون او پيدا شده است اين انگلها مسبّح حقاند همان طوري كه خراطين تحتالأرض مسبّح حقاند منتها نيشزنندهٴ به صاحباند اين هم كه نيش ميزند مأموريت الهي را دارد امتثال ميكند. خب، عمده آن است كه اينها سطح تكوين را و خلقت را از سطح طبيعت هم تنزّل دادند به سطح صنعت رساندند.
بيان ذلك اين است كه اگر منظور از تسبيح و تحميد اين باشد كه وقتي صاحبنظر اين اشيا را ميبيند از نظم اينها پي به وجود ناظم، از وجود اينها پي به وجود موجِد و آفريننده و مانند آن ميبرد، خب چه فرق است بين درخت و اتومبيل، چه فرق است بين آسمان و زمين با راديو و تلويزيون و ساير صنايع مگر ما اين صنعت را كه ببينيم پي به صانع نميبريم مگر ما از دقّت اين راديو پي به دقيقبودن راديوساز نميبريم مگر ما از نظم و هماهنگي ساختار يخچال و اتومبيل و هواپيما به آن وجود ناظم پي نميبريم اين صنايع كه حرف نميزنند ما اگر تدبّر بكنيم از وجود اينها به وجود سازنده پي ميبريم، از اوصاف اينها پي به آن اوصافبخش ميبريم و مانند آن.
اين است معناي آيه؟ اگر اين باشد كه ﴿لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ ندارد كه خب خيليها ميفهمند ديگر. رواياتي هم كه دارد اينها حرف ميزنند ما حرفهاي اينها را گوش ميدهيم، تسبيحشان را گوش ميدهيم اين همه اين حرفها را رَد ميكند بارها اين حديث نوراني نقل شد كه هم از ما مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در كتاب تبيان نقل كرده، هم از برادران اهل سنّت زمخشري در كشّاف نقل كرده كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود سنگي بود كه قبل از نبوّت من، قبل از اينكه من به مقام نبوّت مبعوث بشوم هر وقت من را ميديد سلام ميكرد «كان يسلِّمُ عليّ بمكة قبل أن اُبعث إنّي لأعرفه الآن»[6] الآن هم من آن سنگ را ميشناسم، الآن من آن سنگ را ميشناسم، خب ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾[7] همهاش مجاز است؟ بعضي از سنگها از ترس خدا فروميريزند جابهجايي سنگها اين است حالا ادلّه فراوان و بيشماري در ابواب متفرّقه روايات ما هست كه زمين شهادت ميدهد، مسجد شهادت ميدهد، مسجد شكايت ميكند، در و ديوار شهادت ميدهند، خب اينها اگر نفهمند چطور شهادت ميدهند؟ وقتي شهادت ميدهند يعني در محكمهٴ عدل الهي شهادت را ادا ميكنند امروز اگر مسجد نفهمد چه كسي آمده چه كسي رفت؟ چه كسي نماز خواند چه كسي نماز نخواند؟ كدام همسايه آمدند كدام همسايه نيامدند؟ در قيامت چطور ميتواند شهادت بدهد يا شكايت بكند؟
قيامت ظرف اداي شهادت است يك، هر ادا مسبوق به تحمّل است دو، شاهد تا در صحنه نباشد و حوادث را نبيند كه قول او در محكمه مسموع نيست اگر اين زمين و مسجد و در و ديوار در دنيا نفهمند ما چه كرديم خب چطور در قيامت ميتوانند شهادت بدهند؟ قيامت روز احتجاج است آن وقت همين خلق به خالقش ميگويد تو به او ياد دادي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه ما اگر اين كار را نكنيم مردم در قيامت عليه ما احتجاج ميكنند ﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ﴾ ﴿لِلنَّاسِ﴾ يعني «للنّاس» ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[8] همين است فرمود ما انبيا فرستاديم تا مردم در قيامت عليه خدا احتجاج نكنند نگويند خدايا تو كه ميدانستي ما با مُردن به اينجا ميآييم خب چرا راهنما نفرستادي ما كه نميدانستيم اينجا چه خبر است كه ما از بهشت خبر نداشتيم، از جهنم خبر نداشتيم، از برزخ خبر نداشتيم، از صراط خبر نداشتيم، از ميزان خبر نداشتيم، از تطاير كُتب خبر نداشتيم اينجا آمديم اين حرفها را ديديم، خب تو ميخواستي قبلاً كسي را بفرستي بگويد چه خبر است فرمود ما انبيا را ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾.
خب، اگر در دنيا اينها نفهمند در قيامت ميخواهند شهادت بدهند انسان احتجاج ميكند اعضا و جوارح كه شهادت ميدهند انسان وقتي اعتراض كرد كه چرا شهادت ميدهيد ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾[9] آنها نميگويند خدا يادمان داده ميگويند خدا به ما گفته بگو ما هم داريم ميگوييم خدا ما را به زبان آورده، به حرف آورده ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[10] نه «أعلمنا الله» نه اينكه خدا به ما گفته وضع اين است تو بگو من خودم بودم با تو ديدم ديگر تو چه كار كردي.
بنابراين تمام ذرّات عالم چيز ميفهمند اين طور نيست كه نظام هستي نظير نظام صنعت اتومبيل و تلويزيون و يخچال و راديو باشد كه ما اگر تدبّر بكنيم پي به خالق ميبريم، خب ما در اسرار اين هم همين است آيه ميگويد اينها پشت سر هم دارند حرف ميزنند همه تسبيح دستشان است «سبحان الله»، «سبحان الله»، «سبحان الله» تو گوش بده ببين چه چيزي ميگويند نه فكر بكن، فكر بكني كه ميفهمي تلويزيون را چه كسي آفريده كه تو گوش بكن ببين اينها چه چيزي ميگويند؟ اگر مواظب گوشات بودي اين گوش هر حرفي را نشنيد، هر غيبتي را نشنيد، هر آهنگي را نشنيد اين گوش صلاحيت دارد كه آن حرفها را بشنود ﴿وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾.
مرحوم ميرداماد و ساير حُكما ميگويند اگر آن كسي كه آمده حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك مُشت سنگريزهاي را در دستش گرفته به حضرت عرض كرد كه در مُشت من چه چيزي است؟ حضرت فرمود من بگويم در مُشت تو چيست يا آنچه در مُشت توست بگويد چيست؟ اين عرب ديد كه اين يكي دشوارتر است عرض كرد كه اينها بگويند چه چيزي است؟ فوراً آنها به حرف آمدند تسبيح كردند، شهادت به وحدانيّت دادند، شهادت به رسالت دادند.
مرحوم ميرداماد و امثال ايشان ميگويند كه معجزه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين نبود كه اين سنگريزه را به حرف درآورده، معجزه حضرت اين بود كه پردهٴ غفلت از گوش اين مشرك برداشت اين صداها را بشنود وگرنه اينها هميشه تسبيحگوي حقاند.
خب، ﴿إِن مِن شَيْءٍ﴾ يعني اينها دارند حرف ميزنند، دارند ميگويند نه اينكه اگر شما تدبّر بكني پي به صانع ميبري آن وقت فرق بين خلقت با صنعت چه چيزي است پس؟ صنعت حرف نميزند يعني كسي نقّاشي كرده اين تسبيحي ندارد، تحميدي ندارد، حرفي ندارد ما اگر بررسي بكنيم ميبينيم اين كسي بوده كه اين نقشه را كشيده ديگر از زيبايي اين نقشه پي ميبريم كه آن نقاشّاش آدم فنّان است و حرفهاي است و هنرمند است و مانند آن.
فتحصّل كه اينها ما را راهنمايي ميكنند نه ما اينها را ابزار قرار بدهيم نه اينكه ما درباره اينها فكر بكنيم پي به خدا ببريم بلكه اينها دارند مرتّب به ما پيام ميدهند خدا هست، خدا هست، خدا هست، خدا هست، خدا حكيم است، خدا عليم است، خدا ناظم است، اين است نه اينكه اگر ما فكر بكنيم پي به علائم ببريم فرمود: ﴿وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره تسبيح هر چيزي منافات ندارد كه مطابق با هستيِ خود او باشد، تسبيح فرشتهها يك طور است، تسبيح انسانها يك طور است اما تسبيح است حقيقتاً ما اگر ابزار شنوايي داشته باشيم ميتوانيم بشنويم و بفهميم ثانياً، وجود مبارك پيغمبر اين تسبيح را به آن سنگريزه نداد آن سنگريزه دائماً در حال تسبيح است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پردهٴ غفلت را از گوش اين كسي كه جزء «لا يفقهون» بود گرفت شده جزء «يفقهون».
خب، ميماند يك مطلب آن مطلب اين است كه شما گفتيد زبانِ حال با ديگران چه فرق ميكند؟ اينكه قول نشد واقعاً حرف ميزنند يا اينكه ما اگر بررسي بكنيم پي ميبريم از وجود اينها پي ميبريم كه خدايي هست بالأخره چه شد؟ پاسخش اين است كه اينها واقعاً حرف ميزنند، واقعاً پيام دارند، اينها دارند ما را راهنمايي ميكنند نه اينكه اينها ساكتِ محضاند نظير نقاشي و تلويزيون و راديو منتها قول و كلام جامع بين اقسامي است كه بعضي از آنها لفظي است، بعضي از آنها حالي است، بعضي از آنها استعدادي است و مانند آن كلام است، قول است منتها لفظ نيست حرف هست منتها لفظ نيست تمام اين آياتي كه الآن خوانده ميشود قرآن كريم قولِ خداست كلمات الهي فراوان است، قول خدا فراوان است.
چندبار هم به مناسبتهايي اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه دربارهٴ قول خدا سخن گفته است خوانده شده نهجالبلاغه خطبهٴ 186 وقتي كلام خدا و قول خدا را معنا ميكند ميفرمايد خداي سبحان «يُخْبِرُ لاَ بِلِسَانٍ وَلَهَوَاتٍ وَ يَسْمَعُ لاَ بِخُرُوقٍ وَ أَدَوَاتٍ يَقُولُ وَ لاَ يَلْفِظُ وَ يَحْفَظُ وَ لاَ يَتَحَفَّظُ وَ يُرِيدُ وَلاَ يُضْمِرُ يُحِبُّ وَ يَرْضَي مِنْ غَيْرِ رِقَّةٍ وَ يُبْغِضُ وَ يَغْضَبُ مِنْ غَيْرِ مَشَقَّةٍ يَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ كَوْنَهُ: كُنْ فَيَكُونُ لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ لَم يَكُنْ مِنْ قَبْلِ ذلِكَ كائِناً» فرمود كلام خدا، فعل خداست.
پس حرف دوگونه است يك وقت حرف لفظي است كه ميگوييم گفت، يك وقت است كار كرد فرمود سماوات و الأرض كار ميكنند كار مسبّحانه، كار محمّدانه، كار مسلمانه، كار طائعانه، كار ساجدانه اين پنج طايفه آياتي كه در قرآن كريم مربوط به سماوات و الارض است يك طايفه مربوط به تسبيح است، يك طايفه مربوط به اسلام است، يك طايفه مربوط به سجده است، يك طايفه مربوط به طوع و اطاعت است، يك طايفه هم مربوط به تحميد اين پنج طايفه قرآن كريم اشياي عالم را مسبّحات و مسلمات و محمّدات و طائعات و صائنها ميدانند ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ﴾[11] گاهي به صورت مصدر هست، گاهي به صورت فعل ماضي هست، گاهي به صورت فعل مضارع است، گاهي به صورت امر است تسبيح در قرآن كريم به همه اشيا اسناد داده شد آيات فراواني است كه جزء طايفه اُولاست يك، طايفهٴ ثانيه طايفهٴ اسلام است ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[12] ﴿أَسْلَمَ﴾، ﴿أَسْلَمَ﴾ هم يك طايفه هست و فراوان، طايفه ثالثه طايفه سجده است كه ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[13] كه اين هم آيات فراواني دارد، طايفه چهارم طايفه طاعت است كه ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[14] طايفه پنجم هم طايفه تحميد است كه ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾.
اينها پنجتا حرف دارند با پنج فعلشان اگر ما به آنجا رسيديم كه انشاءالله حرف اينها را بشنويم ميبينيم اينها تسبيح ميكنند منتها حالا الآن تسبيح انسانهايي كه در كُرهٴ زمين زندگي ميكنند گويشهاي فراواني است هر كسي، هر ملّت و نِحلتي، هر نژاد و قومي با گويش خاصّ خودش تسبيح ميكند لازم نيست بگويد «سبحان الله» كه ما هم ميگوييم پاك است خدا، بدون مَثيل و نظير است خدا و مانند آن بدون انباذ است خدا او ميگويد «لا شريك له» هر كسي گويشي دارد گاهي اينچنين است كه اگر كسي جزء اوحدي بود بگويد «ما سميعيم و بصيريم و خرشيم» كه حرف آنها را ميشنوند اگر نه، با گوش دل ميشنود كه اينها دارند چه چيزي ميگويند اينها پيام دارند اما مصنوعات مثل راديو، تلويزيون، تلفن، اتومبيل، هواپيما، كشتي اينها حرف ندارند اينها ساكتِ محضاند ما اگر اهل تدبّر باشيم ميتوانيم درباره اينها مطالعه كنيم پي ببريم كه سازندهاي دارد سازنده چطور اينها را ساخت و مانند آن اينها ساكتِ محضاند ما اينها را به حرف درميآوريم يعني ما فكر ميكنيم ولي برابر اين آيات سماوات و ارض واقعاً پيام دارند ما را يا با چشم ظاهري يا با چشم باطن يا با گوش ظاهر يا با گوش باطن بايد پيام اينها را ادراك بكنيم.
فتحصّل كه قول و كلام اختصاصي به لفظ ندارد براي اينكه خداي سبحان كه ـ معاذ الله ـ دهن داشته باشد، حنجره داشته باشد، كام داشته باشد، حلق داشته باشد، شَفه داشته باشد اين طور كلمات ادا كند كه نيست در همين بيان نوراني خطبه 186 آمده است كه «يَسْمَعُ لاَ بِخُرُوقٍ وَ أَدَوَاتٍ. يَقُولُ وَ لاَ يَلْفِظُ» سماخي داشته باشد، گوشي داشته باشد امثال ذلك بشنود كه ـ معاذ الله ـ نيست كه ولي حقيقت سمع هست، پس حقيقت سمع گاهي با اين ابزار گوش است گاهي بدون اين، حقيقت قول گاهي با فضاي دهن است گاهي بيدهن. حقيقت قول هست در حالي كه لفظ نيست فرمود: «لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ»[15] از اين قبيل نيست، پس اگر قول به فعل اطلاق بشود قول و تسبيح دربارهٴ جمادات هم ميتواند اطلاق بشود اين هم يك مرحله است اما نفي نميكند آن مرحلهٴ بَرين را يعني ما اگر جزء اوحدي بوديم هماكنون ميشنويم كه اينها چه چيزي ميگويند زبان اينها را ميفهميم اگر كسي جزء ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾[16] بود حرف طير را ميشنود ميبينيد تمام اين جيكجيكهايي كه اين هُدهُد گفته وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) فهميد كه اين دارد برهان اقامه ميكند هر حيواني كه اين طور حرف نميزند كه شما ميبينيد بسياري از افرادي كه تحصيلكردهاند قدرت اين طور استدلال را ندارند اين در كتابهاي فلسفي و كلامي و اينها كسي كه آشنا باشد اين طور استدلال ميكند اين هدهد آمده چهارتا جيكجيك كرده وجود مبارك سليمان گفته اين به من ميگويد من ﴿إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ﴾[17] اينها ﴿يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[18] چرا خدا را سجده نميكنند ﴿أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[19] خب چرا اينها خدايي كه تمام مستورها را مشهود كرده است او را سجده نميكنند به دنبال سجدهٴ شمس و قمر افتادند اين چهارتا جيكجيك كرده وجود مبارك سليمان گفته اين حرفش اين است اگر كسي جزء ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ باشد اين طور ميفهمد ما هم اگر «علّمنا منطق الشجر والحجر» باشيم ميفهميم اين سنگها چه چيزي ميگويند آن نشد از راه دل پيام اينها را ميشنويم نه اينكه همه اينها برود كنار آن وقت معناي تسبيح سماوات و ارض اين باشد كه اگر ما در اينها تدبّر بكنيم پي به وجود صانع ميبريم، خب آن وقت اين آسمان و زمين هم مثل يك راديو و تلويزيون درميآيد اين ديگر تسبيح نيست، اين ديگر تحميد نيست اي يكي.
ثانياً عنصر محوري اين است كه اينها تسبيحگوي حقاند، تحميدكنندهٴ حقاند نه اينكه صِرف آيهبودن آن آياتي كه ما اين آياتبودن را نشمرديم جزء اين طوايف خمسه نياورديم اگر كسي بگويد كه آسمان و زمين نشانهاند براي اينكه آفريدگاري دارند اين تقريباً ميتوان گفت شبيه آن است كه مثلاً آثار مصنوع دليل است بر اينكه صانعي دارند ما آياتي كه دلالت بكند بر اينكه آسمان و زمين آيات الهياند كه نشمرديم آنها جزء اين طوايف خمسه نيستند اين طوايف خمسه حرف ويژه دارند الآن آثار مصنوع يعني راديو و تلويزيون نشانِ يك صنعتگر ماهر است همين اما تسبيحكننده باشد، تحميدكننده باشد، ساجد باشد، مُنقاد باشد، مطيع باشد اينها نيست مطيع همه هست هر كسي رانندهٴ اين اتومبيل شد اين مطيع اوست اما ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[20] اين غير از اين است كه آيه باشد اينها اين طوايف پنجگانه را با آنكه حق هست ولي كلاً از بحث فعلي بيرون است با آنها يكي تلقّي كردند خيال كردند كه اين آيات، اين طوايف پنجگانه در رديف آن آياتي است كه ميگويد كه خب شما اگر درباره آسمان و زمين تأمّل بكنيد پي به خالق ميبريد براي اينكه اينها آيات الهياند خب اين درست است اما آن آياتي كه ميگويد آسمان و زمين آيات الهياند ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾[21] فلا كذا فلا كذا ﴿وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ٭ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[22] اين آن آيات است آنها را كه ما در اين طوايف پنجگانه نياورديم اين طوايف پنجگانه حرفي ميزنند كه مصنوعات ندارند.
مصنوع هرگز تسبيحگو نيست يك آدمِ فاسقِ فاجرِ مشرك اگر تلويزيوني اختراع بكند اين تلويزيون ديگر تسبيحگوي او نيست نميگويد او پاك است، او بيعيب است، اين بينقص است اين ميگويد سازندهاي هست اما تسبيح يعني او منزّه از هر نقص است، مبرّاي از هر عيب است اين كجا آن كجا، پس قول هست حقيقتاً نه از باب مجاز است، نه از باب عموم مجاز منتها قول مصاديقش زياد است با دهن حرف زدن در حقيقت كلام اخذ نشده اينها دو خصيصه مورد است مورد گاهي اين است كه انسان با فضاي دهن حرف ميزند، گاهي هم نه، حقيقت قول به فضاي دهن تكيه ندارد اين لخصيصهٴ مورد است اين در مفهوم قول و كلام اخذ نشده لذا ميگوييم «قال الله» بدون مجاز، «كلام الله» است بدون مجاز فرمود كلام خدا، فعل خداست «لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَإِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ نوح، آيهٴ 17.
[2] . سورهٴ مزمل، آيهٴ 8.
[3] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 87.
[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 32.
[5] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 87.
[6] . بحارالأنوار، ج17، ص372.
[7] . سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[8] . سورهٴ نساء، آيهٴ 165.
[9] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.
[10] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.
[11] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 1.
[12] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 83.
[13] . سورهٴ نحل، آيهٴ 49.
[14] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[15] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 186.
[16] . سورهٴ نمل، آيهٴ 16.
[17] . سورهٴ نمل، آيهٴ 23.
[18] . سورهٴ نمل، آيهٴ 24.
[19] . سورهٴ نمل، آيهٴ 25.
[20] . سورهٴ نحل، آيهٴ 49.
[21] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.
[22] . سورهٴ ذاريات، آيات 20 ـ 21.