07 01 2008 4811501 شناسه:

تفسیر سوره اسراء جلسه 47

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36﴾ وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ﴿37﴾ كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً ﴿38﴾ ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَي فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً ﴿39

قسمت مهمّ مطالبي كه مربوط به سؤال بود، اقسام سؤال، مسئولها، مسئول‌عنه‌ها گذشت چون مضمون اين آيه در آيات ديگر هم به خواست خدا مطرح است اگر چيزي دربارهٴ سؤالِ از اعضا و جوارح مانده باشد آنجا ممكن است مطرح بشود چون بين تفسير موضوعي و تفسير آيه به آيه فرق است در تفسير موضوعي بايد همه مطالب يك موضوع طرح بشود، اما تفسير آيه به آيه همان مقداري كه لازم باشد كه از ابهام به دربيايد كافي است.

راهي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان طي كردند موافق همان است كه مرحوم امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) در مجمع طي كردند كه بحثش گذشت اين دو بزرگوار و همفكرانشان ضمير «كان» و «عنه» هر دو را به سمع و بصر برگرداندند و آنچه كه به نظر اقوا رسيد اين است كه ضمير «كان» به انسان برمي‌گردد و ضمير «عنه» به سمع و بصر آن وقت «كلّ» مي‌شود مبتدا، جملهٴ ﴿كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ مي‌شود خبر و در خبر يك رابط و ضميري بايد باشد كه به مبتدا برگردد و برمي‌گردد و آن «عنه» هست ﴿كُلُّ أُوْلئِكَ﴾ يعني «كلّ تلك الأسماء» «كان الإنسان مسئولاً» از آن كلّ واحد.

پس «كلّ» مي‌شود مبتدا، ﴿كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ اين جمله مي‌شود خبر، ضمير «كان» به انسان برمي‌گردد كه مفروق‌عنه است، ضمير «عنه» به كلّ برمي‌گردد اين ديگر در حاشيه نيست در متن اين خبر هست.

دوتا روايت را مرحوم امين‌الاسلام نقل كرد كه در الميزان هم بخشي از اينها آمده يكي روايت حسين‌بن‌هارون است كه در الميزان آمده برابر روايت حسين‌بن‌هارون راهي كه سيدناالاستاد طي كردند راهِ امين‌الاسلام(رضوان الله عليهما) همين درمي‌آيد طبق آن روايت حسين‌بن‌هارون اين‌‌چنين است كه «كان السّمع مسئولاً عمّا سَمِعْ، كان البصر مسئولاً عمّا أبصر فكان الفؤاد مسئولاً عمّا أدرك وأعتقد» مطابق فرمايش ايشان درمي‌آيد.

روايت ديگري را مرحوم امين‌الاسلام از ابوحمزه ثمالي نقل كردند از وجود مبارك ابي‌جعفر(سلام الله عليهما) كه فرمود قدمِ انسان در قيامت برداشته نمي‌شود «لا يزول قدم عبد يوم القيامه» تا اينكه مسئول بشود از «أربع خصال»[1] كه انسان مسئول مي‌شود از چند خصلت از عمرش كه در چه راه فاني كرده و همچنين مالش و آن سه، چهار مطلب ديگر گرچه اين روايت مربوط به سمع و بصر نيست ولي اين روايت مي‌رساند كه مسئول انسان است مسئول‌عنه آن خصلتهاي چهارگانه.

روايتي كه سيدناالاستاد نقل كردند از حسين‌بن‌هارون است حالا ممكن است نسخهٴ الميزان تام نباشد حسين‌بن‌هارون هم مستحضريد كه در رجال نيست حسن‌بن‌هارون هست و حسن‌بن‌هارون هم كه گفتند مجهول است برخيها نقل كردند كه طريق مرحوم صدوق به حسن‌بن‌هارون صحيح است ولي در فهرست شيخ در رجال نجاشي و در بعضي از رجالهاي ديگر از حسن‌بن‌هارون يا حسين‌بن‌هارون خبري نيست.

خب، به هر تقدير آنچه كه از ظاهر آيه برمي‌آيد عندالتحليل اين است كه «كان الإنسان مسئولاً» يعني زير سؤال مي‌رود و اما اينكه گاهي كلمهٴ «از» روي شخص درمي‌آيد آنجا مستحضريد كه اينها ﴿يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمِينَ[2] يعني اهل جنّت و بهشت هر كدام ديگري را سؤال مي‌كنند كه بعضيهايشان سائل‌اند، بعضيهايشان مسئول، مسئول‌عنه مجرم است نه اينكه از مجرم سؤال مي‌كنند كه مجرم بشود مسئول ﴿يَتَسَاءَلُونَ﴾ يعني «يسأل بعضهم بعضاً عن المجرمين» آن وقت وقتي خود مجرمين مسئول مي‌شوند ديگر كلمه «عن» و «از» روي آ‌ن درنمي‌آيد سؤال مي‌كنند ﴿مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ[3] اينها مطالب مانده‌اي بود كه مربوط به ﴿لاَ تَقْفُ﴾ است.

اما يكي از حكمتهاي برجستهٴ قرآن كريم همين خيال‌زدايي و عقل‌گرايي است قرآن كريم هم جامعه را به عقلانيّت دعوت مي‌كند، هم خيال‌روبي و خيال‌زدايي و امثال ذلك را ارائه مي‌كند در چند آيه قرآن افراد مُختال، مذموم شدند. مُختال همان باب افتعال است منتها آنچه كه در ادبيات عرفي ما رايج است باب «تفعّل» است مي‌گوييم تخيّل كرده يك آدم متخيّلي است و اينها اما قرآن اصطلاحش باب «افتعال» است اختيال، مُختال و مانند آن. مختال يعني آدم خيال‌باف، خيال‌زده كه بر اساس خيال كار مي‌كند اينها كه مي‌گويند بر اساس مُد هست اين مُد است برهاني در مسئله ندارند مي‌گويند اين را مي‌پسندند خب عقل گفته؟ نه، نقل گفته؟ نه، مصلحتي بر اين كار مترتّب است؟ نه، ولي خب مي‌پسندند اين را مي‌گويند خيال در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد يك آدمِ خيال‌زده، خيال‌باف، انساني كه به تعبير قرآن كريم مُختال است ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ[4] اين علم ندارد، اين تصديق ندارد، اين قضيه دارد يكي از فرقهاي بين قضيه و تصديق اين است كه در قياسِ شعري قضيه هست، تصديق نيست. در كودكان براي اينكه انسان كودكي را تشويق مي‌كند به كاري به اينكه دارويي را مصرف بكند يا اگر در حال بيماري است عسل نخورد يا شيريني نخورد يا شربت ننوشد مي‌گويند اين تلخ است همان مثالي كه در كتابهاي منطقي هست مي‌گويند «العسلُ مُرّة مهوّعةٌ» اين تلخ است اگر بخوري بالا مي‌آوري، خب اين تصديق در آن نيست اين قضيه است، خيال است الآ‌ن بهترين غذايي كه جلوي آدم هست اگر شاعري بيايد اين غذا را تشبيه بكند به بعضي از قاذورات هرگز انسان حاضر نيست آن غذا را بخورد در حالي كه اين شعري كه او گفته، اين هَجوي كه او كرده آسيبي به غذا نرسانده ولي انسان برابر اين خيال و برابر قضيه منزجر مي‌شود ترغيبها خيليهايشان اين طور است، ترحيبها خيليهايشان اين طور است خيليها بر اساس قضيه زندگي مي‌كنند نه بر اساس تصديق اين صناعات خمس مسئله برهان كه فريضهٴ منطق است بسيار كمياب است شعريات يعني خياليات اين اكثر مردم جامعه را اداره مي‌كند شعرِ منطق نه شعرِ ادبيات يعني از خياليات به قضاياي خيالي. مردم اين طور مي‌پسندند، اين مُد هست، مردم قبول ندارند، او را قبول دارند.

خب عقل اين را مي‌گويد؟ نه، دين اين را مي‌گويد؟ نقل مي‌گويد؟ نه، فايدهٴ علمي بر آن مترتّب است؟ نه، صبغهٴ علمي دارد؟ نه، اما خب مُد است اينكه مي‌گويند مُد است يعني من دارم بر اساس خيال حركت مي‌كنم چنين آدمي را مي‌گويند مُختال و چنين جامعه‌اي محبوب خداي سبحان نيست. ذات اقدس الهي هم ما را به عقل و عاقل‌شدن دعوت كرده است در بسياري از آيات، هم ما را از خيال‌زدگي و خيال‌بافي و مختال‌بودن نهي كرده اين ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ از همين قبيل است يعني مُختالانه حركت نكن، خيال‌زده حركت نكن، متبخترانه حركت نكن طوري در زمين داري راه مي‌روي كه مثل اينكه زمين در اختيار توست، زمان در اختيار توست.

فرمود شما حقيقتي داريد كه اين وجود شما و اين هويّت شما صدفِ آن گوهر و حقيقت است اگر او را داشتيد از بيشتر از زمين مي‌ارزيد، بيشتر از آسمان مي‌ارزيد كاري از شما ساخته است كه از آسمان ساخته نيست، از زمين ساخته نيست اين را در پايان سورهٴ مباركهٴ «احزاب» بيان كرده كه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً[5] اين بارِ امانت را كه دين است، قرآن است، ولايت است و مانند آن كه همه اينها مصاديق دين‌اند فرمود اين حقيقت را فقط انسان مي‌تواند حمل بكند، اگر انسان حاملِ امانت الهي بود مي‌شود امين‌الله، وقتي امين‌الله شد خليفةالله است، از آسمان بالاتر است، از زمين بالاتر است، آسمان و زمين بساطش برچيده مي‌شود و انسان همچنان محفوظ است و مانند آن، اگر آن گوهر در اين صدفِ وجودي متكوّن شد، اما اگر خالي بود ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ[6] بود طبق بحث ديروز، گوهري در اين صدف نبود اين همين يك متر و نيم يا يك متر و شصت و هفتاد و هشتاد ارتفاع اوست، يك هفتاد، هشتاد سانتي هم عرض و گاهي قطر اوست ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الأسْوَاقِ[7] همين است.

فرمود اگر همين بودي زمين از تو بالاتر است، كوه از تو بالاتر است، زمان و زمين از تو بالاتر است حالا چه چيزي مي‌خواهي ببالي، اگر آن را داري از همه بالاتري، اگر آن را نداري از همه پَست‌تري اين دو بخش را قرآن كريم به صورت شفاف بيان كرده اما آن قسمت كه انسان خليفهٴ خداست، امين‌الله است، بارِ امانت را به دوش مي‌كشد در همان بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «احزاب» به اين صورت بيان فرمود آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين است آيه 72 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ﴾ خب اين مي‌شود امان‌الله، اگر اين را خداي ناكرده نداشت، اگر اين را نداشت حركتِ او مُتبخترانه است و با اختيال در همين آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «اسراء» يعني آيه 37 فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ «مَرَحْ» آن شدت فرح است فرح ممكن است كه حق باشد چون دارد ﴿وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ[8] يك حدّ معقولي است به نصرت الهي، به رحمت الهي انسان خوشحال است اين مي‌شود فرح، از آن حدّ بگذرد مي‌شود اشِر و بَطِر و امثال ذلك كه مي‌شود مَرَح لذا مَرَحْ به قيدِ باطل وصف نمي‌شود چون خودش باطل است اما فَرَحْ چون دو قِسم است گاهي حق، گاهي باطل، گاهي ممكن است به باطل متّصف بشود فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ اين ﴿مَرَحاً﴾ مي‌تواند مفعول مطلق نوعي باشد يعني «مَشياً مرحا» اين‌گونه از مَشيْ راه نرو مَشي هم تنها راه‌رفتن نيست يعني خطّ‌مشي‌اش اين نباشد كسي كه نشسته خيال بزرگ‌بيني در سرِ اوست اين مَشي‌اش مُختالانه است با اينكه نشسته است مَشي يعني خطّ‌مشي، يعني روش زندگي و مانند آن.

چرا ﴿لاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ براي اينكه زميني كه زير پاي توست از تو محكم‌تر است ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ﴾ كوهي كه در دامنهٴ او داري زندگي مي‌كني از تو درازتر است، از تو بزرگ‌تر است آخر تو بزرگي چيز ديگر كه نداري، همين است ﴿وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ تو هم جمادي هستي داري راه مي‌روي او هم همين است، اگر آن امانتِ الهي را داشتي از همهٴ اينها بالاتري، نداشتي يك مُشت سنگ و گِلي آنها هم از تو بالاترند ديگر ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ براي اهميت يك مطلب گاهي ذات اقدس الهي به آن شيء امر مي‌كند يك و گاهي از ضدّش نهي مي‌كند دو. در جريان عقل و خيال از همين قبيل است، جريان تواضع و تكبّر از همين قبيل است به تواضع امر مي‌كند از تكبّر نهي مي‌كند، به عقل امر مي‌كند از خيال‌زدگي نهي مي‌كند.

اينكه در بيان نوراني حضرت امير در آن خطبهٴ متّقيان آمده است فرمود: «مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ»[9] اين «مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ» يعني خطّ‌مشي‌شان اين است.

الآن اينها جزء حكمت است ديگر چون مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» هم كه مصدّر به حكمت است كه فرمود در سورهٴ «لقمان» آيه دوازده ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾ در بخشهاي پاياني ترسيم حكمت فرمود: ﴿وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ[10] اين امرِ به اقتصاد و اعتدال است. آيه محلّ بحث نهي از مشيِ مرحانه است، نهي از تجاوز است، امر به اعتدال اين دو حقيقت نيست كه اگر كسي متكبّرانه رفته دوتا عِقاب ببيند براي اينكه هم ﴿وَاقْصِدْ﴾ را عمل نكرده، هم ﴿لاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ را عمل نكرده. مستحضريد كه اگر به يك واجب امر شده و از يكي نهي شده آن يكي ديگر لازمهٴ اين است دوتا عِقاب ندارد اين فقط يك عِقاب دارد منتها براي اهميت مسئله گاهي به آن شيء امر مي‌شود و از ضدّش نهي مي‌شود.

در سورهٴ «لقمان» به تواضع امر شده، به اقتصاد و اعتدال و ميانه‌روي در خطّ‌مشي چه در سياست، چه در اقتصاد، چه در درس‌خواندن، چه در درس‌گفتن، چه در عبادت در همه امور ﴿وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ[11]. در محلّ بحث از تجاوز و اختيال و اينها نهي شده است كه فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾، ﴿وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ﴾.

خب، در تحليل مسئله فرمود اگر ارزش به خليفةاللهي بودن است و خليفةالله بودن است و امين‌الله بودن است اگر كسي اين ارزش را حفظ نكرده يعني امانت الهي را نداشت حالا ببينيم تمام اين موجودات از او بزرگ‌ترند يا نه؟ براي اينكه اين اگر آن روح را نداشته باشد همين طول و عرض و عمق مي‌ماند برايش ديگر. در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آيه يازده فرمود: ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾ از اينها استفتاء بكن ﴿أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَم مَّنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِن طِينٍ لاَّزِبٍ﴾ اينها كه سنگي فكر مي‌كنند،گِلي فكر مي‌كنند خداي غريق رحمت كند اين حكما را فرمودند يك آدم متكاثر، سرمايه‌دار مثل درخت است درخت هرگز ترقّي نمي‌كند براي اينكه، اينكه شما مي‌بينيد بالا آمده اين فروعات اوست و دُم اوست سَرش، دهنش، ريشه‌اش، چشمش در گِل است، خب اگر چيزي سرش در گِل است كه ديگري ترقّي نكرده فرمود اينكه بالا آمده كه ريشهٴ او نيست، دهنِ او نيست، سرِ او نيست، مغزِ او نيست آنجايي كه بايد غذا بگيرد و به ديگران برساند و فرمان بدهد همه‌اش در گِل است گفتند آدم سرمايه‌دار مثل درخت است كه اين گِلي فكر مي‌كند منتها اتاقهايش، برجش بالا آمده اينها كه گرفتار تكاثرند هرگز ترقّي ندارند.

اينجا فرمود اين آقا كه اهلِ امانت الهي نيست بدني دارد، خب از گِل است ديگر از طينِ لازب است ما مخلوقات بزرگ‌تر و برتر و برجسته‌تر داريم از اين شفاف‌تر در سورهٴ مباركهٴ «غافر» آيه 56 و 57 به اين صورت فرمود، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ﴾ اينها هيچ سلطاني ندارند دليل را مي‌گويند سلطان براي اينكه سلطنت دارد بر شبهه، بر نقد، بر اشكال، بر سؤالِ بي‌مورد از اين جهت مي‌شود سلطان فرمود: ﴿إِن فِي صُدُورِهِمْ أَلَّا كِبْرٌ﴾ اينها متكبّرند يك، بزرگ‌بين‌اند، خودبزرگ‌بين‌اند ﴿مَا هُم بِبَالِغِيهِ﴾ اينها به اين كِبرِ اختياري كه نمي‌رسند كه ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾ بعد آيه 57 ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾ خب آنها از شما بزرگ‌ترند اگر امين‌الله بوديد، امانتي را گرفتيد كه مقدور آنها نيست از آنها برتريد، نشد يك جسمِ خالي هستيد خب آنها از شما بزرگ‌ترند ديگر ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ قريبِ به اين مضمون در سورهٴ مباركهٴ «نازعات» هم آمده آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «نازعات» اين است ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا ٭ رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا ٭ وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا[12] شما بزرگ‌تريد يا آسمان؟ خب اگر عقل نباشد، دين نباشد، امانتِ الهي را نگيريد مي‌شود همين ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾ ديگر خب آنها كه از همه شما بزرگ‌ترند.

بنابراين اينكه مختالانه حركت مي‌كند مكرّر روي زمين با اختيال حركت مي‌كند يا در كنار كوه با اختيال حركت مي‌كند فرمود: ﴿لاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ چرا اين طور راه مي‌رود؟ ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ اين مي‌شود حكمت. حكيم يعني امانت الهي را حفظ بكند قهراً «مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ»[13] مي‌شود هم متواضعانه راه مي‌رود يعني خطّ‌مشي‌اش تنها مَشي به معناي راه‌رفتن نيست هم خطّ‌مشي او عاقلانه و حكيمانه است و هم از هرگونه برتري‌طلبي و من بزرگ‌ترم و خودبيني و امثال ذلك خودش را نجات مي‌دهد، فرمود اينها حكمت است.

خب، اخلاق مي‌شود حكمت، فقه مي‌شود حكمت، حكمت مي‌شود حكمت، حقوق هم مي‌شود حكمت ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ٭ كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾ يعني ما از آيهٴ بيست كه شروع كرديم 21 و 22 ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾ از عقايد و جهان‌بيني الهي و توحيدي شروع كرديم، بعد حُرمت والدين را نگه‌داشتن را مطرح كرديم، پرستاري از پدر و مادر را در دوران كهن‌سالي ذكر كرديم، ايتاي حقوق ذي‌القربيٰ را و مسكين را و ابناي سبيل را مطرح كرديم، از تبذير و اسراف نهي كرديم و از اعتدال و ميانه‌روي در اقتصاد نام برديم و راضي‌بودن شما به قضاي الهي را مطرح كرديم از اينكه مبادا در گراني و قحطي فرزندكُشي جاهلي را امضا كنيد ذكر كرديم، از اينكه دامنتان را آلوده كنيد شما را نهي كرديم، از اينكه خونِ بي‌گناهي را بريزيد نهي كرديم، از اينكه مالِ يتيمي را بيجا مصرف كنيد نهي كرديم، از اينكه كم‌فروشي كنيد گران‌فروشي كنيد و مانند آن نهي كرديم، از اينكه در معرفت‌شناسي بدون پژوهش و تحقيق سخن بگوييد نهي كرديم، از اينكه مختالانه حركت كنيد نهي كرديم همهٴ اينها سيّئي است و خدا بدش مي‌آيد، بعد جمع‌بندي نهايي اين است كه اينها حكمت است ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾ اين كراهت هم كراهتِ فقهي نيست كراهتِ قرآني است به معني در قبال حرام نيست خدا از اينها بدش مي‌آيد مكروه خداست، محبوب خدا نيست، پس انسان مُختار است به تعبير مرحوم شيخ طوسي و امين‌الاسلام جبري در كار نيست براي اينكه اگر جامعه‌اي مجبور بود ديگر ممكن نيست كه هم جامعه مجبور باشد هم كاري را كه خدا ـ معاذ الله ـ بر اينها تحميل كرده است از اين كار ناراضي باشد معلوم مي‌شود سيّئات با سوء اختيار خود اشخاص پديد مي‌آيد و خدا اينها را نمي‌پسندد خدا اگر بخواهد اينها را بپسندد، خدا اگر خواست چيزي را بپسندد بايد توحيد باشد و اعتدال در اقتصاد باشد و رعايت حقوق پدر و مادر باشد و امثال ذلك اين يك راهِ قرآني دارد و يك راهِ فنّي آن راه فنّي حالا ممكن است خيلي لازم نباشد اما راهِ قرآني اين است كه ما همه‌مان مي‌گوييم با خدا بايد نزديك بشويم يك عده هم نزديك شدند، شدند جزء مقرّبان الهي، اين يك مطلب كه عده‌اي مقرّب‌اند، عده‌اي جزء ابرارند، اصحاب يمين، عده‌اي ـ معاذ الله ـ جزء اصحاب مشئمت‌اند.

بين ما و خداي ما درجاتي است و اين درجات، درجات زماني يا زميني و امثال ذلك نيست مكانت است و نه مكاني، بين ما كه دوريم و ذات اقدس الهي يك سلسله اموري است كه اگر اينها را انجام بدهيم «قربة الي الله»، «قربة الي الله»، «قربة الي الله» اين گامها را يكي پس از ديگري برمي‌داريم نزديك مي‌شويم، نزديك مي‌شويم، نزديك مي‌شويم، مي‌شويم جزء مقرّبين، اگر گفته شد «الصلاة قربان كلّ تقي»[14] يا «الزكاة قربان كلّ تقي» همه اين اموري كه الآن فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ «قربان كلّ تقي» است يعني آن توحيد «قربان كلّ تقي» است، اعتدال در اقتصاد «قربان كلّ تقي» است، رعايت حقوق والدين «قربان كلّ تقي» است، رعايت حقوق مساكين و اقربا و ابناالسبيل «قربان كلّ تقي» است، پرهيز از اسراف و تبذير «قربان كلّ تقي» است و هكذا تا برسيم به جايي كه انسان در معرفت‌شناسي محقّقانه سخن بگويد، حكيمانه حرف بزند مي‌شود «قربان كلّ تقي» همه اينها را انجام بدهد بعد مي‌شود جزء مقرّبين.

بين ما و خداي ما اين معارف فاصله است اينها را كه يكي پس از ديگري بفهميم و باور كنيم و متخلّق بشويم و عمل بكنيم و منتشر بكنيم مي‌شويم نزديك، اگر خداي ناكرده اهل اين معارف نباشيم مي‌شويم ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ[15] از دور ما را صدا مي‌كنند اين قُرب و بُعد هم مستحضريد كه نظير قُرب و بُعد مكاني نيست كه دو طرفه باشد الآن ما با ستون اين مسجد اگر مثلاً پنج متر فاصله داريم، ستون مسجد هم از ما پنج متر فاصله دارد اين اضافه طرفيني است و يكسان هم هست، أمّا در اضافه‌هاي اشراقي اضافه يك طرفه است يعني مضاف‌اليه هست اولاً و لاغير، اين مضاف‌اليه اضافه مي‌آفريند به بركت اضافه، مضاف پيدا مي‌شود لذا او به ما نزديك است ما از او دوريم مثل يك آدم نابينا و انسانِ بصير، اگر بصيري كنار نابينا بنشيند اين بصير به اين نابينا نزديك است ولي نابينا از بصير دور است چون او را نمي‌بيند كه آن كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ[16] است به ما نزديك است اما مايي كه او را نمي‌بينيم و ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ دوريم ما براي اينكه او را ببينيم و نزديك بشويم اين راه است اين مي‌شود صراط مستقيم بين ما و خدايِ ما اينها فاصله است اين حكمت را كه عبارت از عقايد است و اخلاق است و فقه است و حقوق است و معرفت‌شناسي پژوهشگرانه اينها را كه انجام بدهيم اينها مي‌شود صراط مستقيم، اگر نكنيم اينها مكروه است نزد خدا مي‌شويم دور، بكنيم محبوب خداست مي‌شود نزديك ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً ٭ ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ آن وقت چنين جامعه‌اي مي‌شود جامعهٴ حكيم اگر مدينهٴٰ فاضله گفتند همين است، اگر حكمت علمي و عملي گفتند همين است منتها حالا همين «رُفِع... و ما لا يعلمون»[17] كه به عنوان دليل برائت نقل شده است اين را اگر به صاحبان فنّ اصول بدهيد بحث برائت از آن درمي‌آيد با بحثهاي فنّي فراوان كه مربوط به خواصّ است اما توده مردم با «رُفِع... و ما لا يعلمون» مسئله‌شان را مي‌فهمند با پرهيز از آن اصطلاحات فنّي اگر همين آياتي كه از 21 و 22 شروع شده تا به 39 رسيده اين چند آيه را انسان خوب بررسي كند جامعه مي‌شود جامعهٴ حكمت ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ بعد از باب «ردّ العجز الي الصدر» در جمع‌بندي نهايي به عنوان فضلكه بحث در پايان بحث همان مطلبي را فرمود كه در آغاز بحث فرمود، در آغاز بحث در آيه 22 فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ﴾ زمين‌گير مي‌شوي ديگر اهل قيام نيستي در پايان هم فرمود: ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَي فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾ آن درباره دنياست، اين درباره آخرت است يعني دنيا توحيد، آخرت توحيد و اگر كسي موحّد نبود هم در دنيا زمين‌گير است و هم در آخرت ملوم و مدحور و گرفتار جهنم.

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيّئات اعمالنا»

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . مجمع‌البيان، ج6، ص251.

[2] . سورهٴ مدثر، آيات 40ـ41.

[3] . سورهٴ مدثر، آيه 42.

[4] . سورهٴ لقمان، آيه 18.

[5] . سورهٴ احزاب، آيه 72.

[6] . سورهٴ ابراهيم، آيه 43.

[7] . سورهٴ فرقان، آيه 7.

[8] . سورهٴ روم، آيه 4.

[9] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.

[10] . سورهٴ لقمان، آيه 19.

[11] . سورهٴ لقمان، آيه 19.

[12] . سورهٴ نازعات، آيات 27ـ29.

[13] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.

[14] . نهج‌البلاغه، حكمت 136.

[15] . سورهٴ فصلت، آيه 44.

[16] . سورهٴ حديد، آيه 4..

[17] . بحارالأنوار، ج2، ص280.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق