اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يس (1) وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ (2) إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (3) عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (4) تَنزِيلَ الْعَزِيْزِ الرَّحِيمِ (5) لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (6) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَي أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (7) إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِي إِلَي الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ (8)﴾
مکی بودن سوره «يس» و علت قلب قرآن بودن آن
سوره مباركه «يس» برابر آن معياري كه در مكّي و مدني بودن سوَر ياد شد در مكه نازل شد براي اينكه عناصر محوري اين سوره, اصول دين و بخشي از خطوط كلي اخلاق و فقه و حقوق است و سوَري كه احكام فقهي مبسوط يا مسئله جهاد, مسئله زكات, مسئله حج, مسئله صوم اين گونه از مسائل فقهي را در برندارد معلوم ميشود در مكه نازل شد. طبق رواياتي كه فريقين نقل كردند گفتند سوره مباركه «يس» قلب قرآن است[1] در توجيه اينكه اين سوره قلب قرآن است وجوهي گفته شد برخيها بر آن هستند كه اين آيه ﴿وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾[2] باعث شد كه اين سوره قلب قرآن است. سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) فرمود ما از استادمان مرحوم آقاي قاضي(رضوان الله عليهما) سؤال كرديم به چه مناسبت سوره مباركه «يس» قلب قرآن است ايشان فرمودند ظاهراً به مناسبت آن آيات پاياني سوره مباركه «يس» يعني آيات 82 و 83 كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ٭ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ كه هر چيزي ملكوتي دارد و ملكوت هر چيزي به دست خداست و خداي سبحان به عنوان سبحان با اسم سبحان, زمامدار ملكوت اشياست و مانند آن. آنكه فرمود: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[3] مُلك و عالَم طبيعت به دست خدايي است كه اسم شريفش با ﴿تَبَارَكَ﴾ ظهور كرده است. اسم «تبارك» از اسماي تشبيهيه خداست اما اسم ﴿سُبْحَانَ﴾ از اسماي تنزيهيه خداست سبحان با ملكوت مناسب است و تبارك با مُلك, گرچه همه اسماي الهي براي خداي سبحاني است كه همه كمالات را داراست ولي ما براي شفاي مريض نميگوييم «يا مُميت» نميگوييم «يا قابض» ميگوييم «يا شافي» ما از روزنه اين اسم با خداي سبحان تماس ميگيريم نه اينكه از آن طرف محدوديتي باشد.
ادله خروج کلمه «يس» از حروف مقطعه و پيام آن
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿يس﴾, نظير ﴿المر﴾, ﴿عسق﴾ و مانند آن كه جزء حروف مقطّعه باشد ظاهراً نيست طبق برخي از لغات عرب اين «ياء» و «سين» يعني «يا أيّها الانسان», «يا انسان» و مانند آن است كه منظور شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است بنا بر بعضي از لغات براي اينكه در آيه سه همين سوره دارد ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ خب اگر خطابي قبلاً نباشد چگونه مستقيماً ميفرمايد ﴿إِنَّكَ﴾ پس قبلاً خطابي هست «يا ايّها الرسول, يا ايّها النبي إنّك كذا» و ﴿يس﴾ يك آيه است. سوَر مكّي چند قسم است بعضيها با توحيد شروع ميشود بعد كم كم مسئله وحي و نبوّت و بعد معاد. برخي از سوَر با وحي و نبوّت شروع ميشود در اثر اهميت آن مقطع تاريخي بعد به توحيد و معاد ميپردازد. سوره مباركه «يس» از آن بخش دوم است كه اول با وحي و نبوّت شروع شده ﴿يس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾ قسم به قرآن حكيم تو پيغمبري اين «واو», «واو» قسم است ﴿يس﴾ يعني «يا ايها الانسان» كه منظور شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است قسم به قرآن حكيم تو از مرسلين هستي, يك; و بر صراط مستقيم هستي, دو; تو از مرسلين هستي, يك; كه مرسلين همهشان ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيم﴾ هستند, دو; اين ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ يا خبر بعد از خبر است يا متعلّق است به ﴿لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾, ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ٭ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ يعني تو از مرسليني هستي كه همه اينها بر صراط مستقيماند يا نه, ﴿إنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ «انّك علي صراط مستقيم» اين خبر بعد از خبر باشد.
حکيمانه بودن آيات قرآن دال بر خير کثير آن
حكمت را هم خداي سبحان به خير كثير معرفي كرده فرمود: ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾[4] حقيقت حكمت چيست با شواهد مختلف بايد جستجو كرد ولي قرآن را به حكيم بودن معرفي كرد پس معلوم ميشود معارف قرآن, كوثر است, خير كثير است و اگر كسي در خدمت اين كتاب الهي بود در خدمت كوثر است از كوثر برخوردار است ﴿وَالْقُرآن﴾ كه اين قرآن حكيم است.
تفاوت سوگندهای قرآن با سوگندهای محاکم قضايي
مطلب بعدي آن است كه ـ اين بحث هم چند بار گذشت ـ سوگندي كه خداي سبحان مطرح ميكند نظير سوگندهاي محاكم قضايي نيست در محكمه قضا سوگند در برابر بيّنه است يعني اگر كسي ادّعايي دارد بايد بيّنهاي اقامه كند و اگر كسي منكر است سوگند ياد ميكند «البيّنة علي المدّعي و اليمين علي مَن أنكر»[5] سوگند براي كسي است كه منكر است بيّنه براي كسي است كه مدّعي است و سوگند در برابر بيّنه است اين سوگندي است كه در محاكم قضايي مطرح است اما سوگندهاي ذات اقدس الهي به خود بيّنه است نه در مقابل بيّنه چون همه بيّنات و ادلّه نزد ذات اقدس الهي است مثلاً اگر كسي ادّعا كند كه الآن روز است و بخواهد سوگند ياد كند بگويد قسم به اين آفتاب, الآن روز است اين به دليل، قسم خورد نه به چيز ديگر, قسمهاي خداي سبحان به بيّنه است به دليل و شاهد است نه در قبال شاهد. قسم به اين قرآن تو پيغمبري خب بله, دليل نبوّت پيغمبر هم اين معجزه است اگر كسي به معجزه قسم بخورد مثلاً بگويد قسم به احياي موتا عيسي معجزه است, قسم به ابراء أبرص و اكمه عيسي معجزه است, قسم به علم غيبي كه خدا به عيسي داد او پيغمبر است خب همه قسم به دليل است قسم در مقابل دليل نيست. قسم به معجزه براي اثبات نبوّت يك پيغمبر, قسم به بيّنه است نه در مقابل بيّنه. قسم به قرآن كريم تو پيغمبري, خب قسم به دليل است. بنابراين اين واو كه واو قسم است از سنخ قسمهايي كه در مقابل بيّنه است و در محاكم مطرح است نيست, از سنخ قسم به خود بيّنه است.
سوگند به قرآن حکيم دليل حکمت آن
﴿وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾ قسم به قرآني كه خودش حكيم است حكمت را در بر دارد مدرّس حكمت است هم حكمت نظري را در بردارد, كه از بود و نبود جهان سخن ميگويد خدا هست, اسماي او هست, صفات او هست, اقوال او هست, احكام او هست, حِكم او هست, آثار او هست اين بود, شرك نيست, بتپرستي نيست, هوسپرستي نيست, هواپرستي نيست, اين نبود; از بود و نبود جهان خبر ميدهد اين حكمت نظري; از بايد و نبايد هم خبر ميدهد كه چه چيزي حلال است چه چيزي حرام, چه چيزي صحيح است چه چيزي ناصحيح, چه چيزي حق است چه چيزي باطل, چه چيزي زشت است چه چيزي زيبا, چه چيزي صدق است چه چيزي كذب, چه چيزي خير است چه چيزي شرّ, از بايد و نبايد هم خبر ميدهد, ميشود حكمت عملي. بنابراين هم در حكمت نظري از بود و نبودِ صحيح خبر ميدهد هم در حكمت عملي از بايد و نبايدِ صحيح خبر ميدهد ميشود حكيم و كتابِ مبدأ حكيم يقيناً حكيم است خداي سبحان حكيم است.
سرّ توصيف قرآن به «علیّ» و «حکيم»
در سوره مباركه «زخرف» وقتي ذات اقدس الهي از قرآن به عظمت ياد ميكند ميفرمايد ما اين كتاب را عربي مبين قرار داديم و اين كتاب نزد ما «عليّ» است, يك; «حكيم» است, دو; در آغاز سوره مباركه «زخرف» دارد ﴿حم ٭ وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ براي اينكه شما بخواهيد درس و بحث داشته باشيد بايد از يك كتاب عربي استفاده كنيد حالا عربي بودن دخيل نيست ولي كتابي بايد باشد كه محور مطالعات شما باشد اما ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[6] همين قرآني كه عربي است يك طرف اين حبل متين كه به دست شماست «عربي مبين» است طرف ديگر اين حبل متين كه به دست خداست «عليّ حكيم» است در آن بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حديث «إنّي تارك فيكم الثقلين» همين است كه فرمود يكي كتابالله است, ديگري عترت من است و اين حبلي است كه «طرفه بيد الله و طرف بأيديكم»[7] در همان حديث نوراني متواتر فرمود يك طرف اين قرآن به دست خداست يك طرفش به دست شماست كه ميشود حبل متين, اگر طنابي را يك جا بيندازند طنابِ انداخته شده مشكل خودش را حل نميكند اعتصام ندارد اينكه فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ براي اينكه اين طناب يعني قرآن به جاي بلند و محكمي بسته است وگرنه حبل كه در بازارها افتاده كسي محكم به اين طناب چنگ بزند اينكه او را از سقوط نجات نميدهد اگر حبلي باشد به جاي بلند و مستحكم و شكستناپذير بسته باشد اعتصام به چنين حبلي نافع است فرمود اين حبل متين است ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[8] يك طرف اين طناب به دست شماست كه عربي مبين است يك طرف طناب به دست الله است كه «عليِ حكيم» است ما قرآن را آويختيم نه انداختيم آنطوري كه باران را نازل كرديم آن طور قرآن را نازل نكرديم آنطوري كه حبل را آويخته ميكند ما قرآن را آويختيم يعني نازل كرديم, بنابراين آنكه دست شماست «عربي مبين» است آنكه نزد خداست «علي حكيم» است اگر خواستيد از عربي مبين و از اعراب و از حكم ظاهري كمك بگيريد همين ذيل طناب را بگيريد كافي است اما اگر خواستيد «اقرأ و ارقَ»[9] بشود و «عليّ حكيم» را درك كنيد بايد بياييد بالا. پس خود قرآن، حكيم است, خود قرآن، عليّ است چون كتابِ عليّ حكيم است, عليّ حكيم خواهد بود بالعرض و چون كتاب خداي عزيز است خودش عزيز خواهد بود بالعرض.
دليل عزّتمندی قرآن و نفوذناپذيری آن
قرآن كريم ذات اقدس الهي را به عزت معرفي كرد كه ﴿انّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[10] خدا عزيز است, غفور است در موارد فراواني از عزّت خداي سبحان كاملاً سخن به ميان آمده كه خداي سبحان عزيز است در آيات فراواني داشتيم كه خداي سبحان عزيز است, غفور است چه اينكه در سوره مباركه «فاطر» و ساير سوَر هم از عزّت و قدرت الهي سخن به ميان آمده است.[11]
در اينجا هم فرمود اين كتاب, كتابي است كه از طرف خداي عزيزِ رحيم نازل شده است اگر مبدأ اين كتاب يعني متكلّم اين كلام و فرستنده اين كتاب, عزيز بالذّات است قرآن عزيز بالعرض خواهد بود از عزّت بالعرضِ قرآن كريم در سوره مباركه «فصلت» چنين خبر داد فرمود اين كتاب عزيز است و بطلانپذير نيست؛ آيه 41 سوره مباركه «فصلت» اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ﴾ اين نفوذناپذير است با اين قرآن ميخواهيد چه كار كنيد بخواهيد نقد كنيد, اشكال كنيد اين نقدپذير نيست بخواهيد تحريف كنيد تحريفپذير نيست بخواهيد اين را از جامعه طرد كنيد اين طردشدني نيست اگر چيزي عزيز بود نفوذناپذير است در اثر نفوذناپذيري, غالب است لذا اين كتاب هميشه هست خود اين كتاب عزيز است چون از خداي عزيز نشأت گرفته منتها خدا عزيز بالذّات است كلام خدا عزيز بالعرض چه اينكه خداي سبحان عليّ بالذّات است, حكيم بالذّات است كتاب او عليّ بالعرض است و حكيم بالعرض.
پرسش: استاد! بالعرض است يا بالتبع؟
پاسخ: بالأخره به تبع الهي است بالعرض الهي است فيض خداست وقتي فيض خدا شد تابع اوست عرض اوست.
سوگند به قرآن در اثبات مرسل و حکيم بودن پيامبر
﴿تَنزِيلَ الْعَزِيْزِ الرَّحِيمِ﴾ پس اين كتاب حكيم است قسم به اين كتابِ حكيم تو از مرسليني پس معلوم ميشود مرسلين هم از حكمت الهي برخوردارند از خير كثير برخوردارند تنها لقمان نيست كه ﴿لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾[12] بلكه همه مرسلين از حكمت الهي برخوردارند كه ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ﴾ در سوره مباركه «اسراء» مسائل توحيد كه حكمت نظري است, مسائل اخلاقي و فقهي و حقوقي كه حكمت عملي است, علممداري كه معرفتشناسي است همه اينها كه گذشت فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ حكمت قرآني را اگر شما بخواهيد بررسي كنيد در سوره مباركه «اسراء» همين چند آيه را كه ملاحظه بفرماييد احكام فراواني را ذكر ميكند مسئله توحيد را كه طرح كرد حرمت قتل نفس را ذكر ميكند, حرمت زنا را ذكر ميكند, حكم قصاص را فيالجمله ذكر ميكند, حرمت سوء استفاده از مال يتيم را ذكر ميكند, حرمت كمفروشي را ذكر ميكند, معرفتشناسي در محور علم را بازگو ميكند ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾[13] بعد در آيه 39 ميفرمايد: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ جمعبندي پايانياش در ذيل همين آيه 39 اين است كه ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَي فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾ اوّلش توحيد, آخرش توحيد, بينهما هم اين مسائل يادشده و همه انبيا كه آمدند همين حرف را دارند منتها از نظر شريعت و بحثهاي جزئي ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[14].
سوگند به قرآن سوگند به خود بيّنه نه در مقابل آن
پس ﴿يس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ اين قسم به بيّنه است و ديگري نميگويد خدا قسم خورد كه پيامبر رسول است قسم كه كافي نيست ميفرمايد نه, قسم در مقابل بيّنه نيست ما به بيّنه قسم خورديم يعني به اين معجزه قسم خورديم, قسم به اين معجزه كه تو پيغمبري و «كفي بذلك دليلاً».
دو احتمال ادبی در ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ و معنای آن
﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ خبر اول است اما ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ يا خبر بعد از خبر است يعني تو از مرسلين هستي, يك; و بر صراط مستقيم هستي, دو; كه اين صراط مستقيم ناظر به اين است كه شريعتي كه آوردي, ديني كه آوردي صراط مستقيم است اما اگر خبر بعد از خبر نباشد مفعولواسطه باشد براي «مرسلين» ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ هستي كه مرسلين همهشان ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ هستند در هيچ كدامشان اعوجاج نيست همهشان در يك مسيرند لذا ميبينيد انبيا(عليهم السلام) كه آمدند هر كدام نسبت به ديگري جريان ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[15] را دارند; منتها ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾.
بازگشت نَسخ در اسلام به تخصيص اَزمانی
در اسلام هم مستحضريد كه نسخ نسبت به ذات اقدس الهي بازگشتش به تخصيص ازماني است نه اينكه ـ معاذ الله ـ خداي سبحان حكمي را صادر كرده بعد معلوم شد كه اين كارآمد نيست نسخ كرده باشد اينطور نيست اين مثل طبيب متخصّصي است كه ميگويد در ماه اول فلان قرص را بخوريد, در ماه دوم فلان كپسول را, در ماه سوم را فلان دارو را و مانند آن كه براي هر مقطعي دستور خاصّي است اين از سنخ تخصيص ازماني است. چه خبر بعد از خبر باشد چه متعلّق به ﴿الْمُرسَلِين﴾ باشد وجود مبارك پيغمبر ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ است چه اينكه همه انبيا اينچنيناند و اين ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ بودن ناظر به آن است كه دين شما و روش شما, منطق شما, صحيفه الهي كه آورديد ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ است.
معنای صراط مستقيم بودن طريق ارائه شده توسط انبيا
صراط مستقيم آن است كه نه اختلافي در آن باشد نه تخلّفي. بين مبدأ و معاد راهي است ما از راه دور آمديم به راه دور ميرويم بالأخره اين وسطها گمراهيم, منقطع هستيم, ابنالسبيل هستيم يا راه هست؟ اگر ﴿إِنَّا لِلّهِ﴾ است كه مبدأ را نشان ميدهد و ﴿وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[16] است كه معاد را نشان ميدهد بين مبدأ و معاد راه هست يا نه؟ اگر راه هست راه معوج يا كج است يا مستقيم؟ دو سؤال است كه قرآن پاسخ ميدهد ميفرمايد راه هست بين مبدأ و معاد و اين راه مستقيم هم هست و «أقرب الطُّرُق» هم هست و همه هم همين راه را آوردند; لذا اگر كسي وارد اين راه شد قافلهاي با او همراهاند و اين هم همراه قافله ديگر است ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾[17] اين اعضاي قافله را در سوره مباركه «نساء» مشخص كرده فرمود اگر كسي در اين راه باشد تنها نيست راهيان اين راه انبيا هستند, ائمه هستند, اوليا هستند, صلحا هستند, صدّيقيناند, شهدا هستند اين قافله در حركت است.
نقی هرگونه اختلاف و تخلّف از طريق ارائه شده انبيا
اختلاف و تخلّف هيچ كدام در صراط مستقيم نيست اختلاف آن است كه گاهي اينچنين باشد گاهي آنچنان اين نه, يكدست است تخلّف معنايش اين است که بعضي جاهايش بريده است اصلاً نيست, اگر مترِ اول باشد, متر دوم نباشد, متر سوم باشد, اين را ميگويند تخلّف آن وقت چطوري شما ميخواهي از متر اول تا متر سوم حركت كني اما اگر نه, بعضي جاها فراز است بعضي جاها فرود است بعضي جاها تند است بعضي جاها كند است بعضيها كج است اين ميشود اختلاف, راه هست نه اينكه وسط بريده باشد بريده نيست اما يكدست نيست اين يكي اختلاف است يكي تخلّف; صراط مستقيم آن است كه نه اختلاف در آن باشد نه تخلّف در آن باشد و همراهان خوبي هم دارد همه همراهان هم همين انبيا و اوليا و اهل بيت هستند.
علت ذکر صراط مستقيم با الف و لام و بدون آن
پرسش: «صراط المستقيم» دو گونه در قرآن آمده يكي ﴿الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾,[18] يكي ﴿صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ بدون الف و لام.
پاسخ: اينجا بدون الف و لام است آنجا كه الف و لام دارد يا عهد جنس است يا عهد ذكر است و مانند آن, اينجا ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ است چون تنها وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست همه مرسلين بر صراط مستقيماند همه اين تعابير از يك حقيقت حكايت ميكنند منتها از منظرهاي گوناگون و وجوه متعدّد چه خبر بعد از خبر باشد چه مفعول واسطه باشد براي مرسلين, ناظر به اين است كه شريعت شما مستقيم است اختلافي در آن نيست هر دو بخشِ آن, آنجا كه هر دو الف و لام دارند آنجا كه يكي الف و لام دارد آنجا كه هيچ كدام الف و لام ندارند يعني اين صراط هست, يك; و مستقيم هم است كج و مُعوَج نيست بيراهه نيست كجراهه نيست, دو; ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ تو هم همينجايي اين آدرس توست هر كس بخواهد تو را پيدا كند در خوبي بايد پيدا كند يعني اگر كسي خواست با پيغمبر و اولادش(عليهم السلام) محشور بشود آدرسشان مشخص است در خوبي هست هر كار خوبي را انسان انجام بدهد آنجا پيغمبر حضور دارد هر حرف صِدقي, هر حرف خيري, هر حرف حَسني, هر كار خيري باشد آنجا پيغمبر و اولادش حضور دارند اينكه در سوره «نساء» فرمود شما يك قافله هستيد حالا يا ببيني يا نبيني همين است فرمود اگر كسي مطيع خدا و پيغمبر بود ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾ كسي ميگويد من ميخواهم خدمت امام زمان برسم خب شما در راه خوب باش آنجا حضرت هست بخواهي خدمت مسيح برسي, خدمت موساي كليم برسي ما اين زيارت «وارث» را كه ميخوانيم همين طور است حرم مطهر كه مشرّف ميشويم از آدم تا خاتم همه را سلام عرض ميكنيم اين دينِ ما كه دين عرض ادب به پيشگاه همه انبياست همين است ما ميخواهيم با حضرت مسيح باشيم خب كار خوب بكني همانجا مسيح است, ميخواهيم با حضرت ابراهيم باشيم با پدرمان كه در پايان سوره «حج» فرمود شما بچههاي ابراهيم خليل هستيد ﴿مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ﴾ اين ﴿مِلَّةَ﴾ منصوب به اغراست يعني «خذوا ملّة أبيكم» ﴿مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾[19] ما ميخواهيم خدمت پدرمان برسيم فرمود آدم خوب باش پدرت همانجاست اين صراط مستقيمی كه در سوره مباركه «نساء» آدرس داد فرمود شما هر كار خيري انجام بدهيد جزء قافلهاي هستي كه اعضاي قافله همين بزرگاناند. پس اگر كسي خواست خدمت حضرت برسد آدمِ خوب باشد خدمت حضرت است حالا چه ببيند چه نبيند عمده آن است كه حضرت ببيند, عمده آن است كه آنها ما را ببينند يعني نظر لطف داشته باشند.
معنای (تنزيل العزيز الرحيم) و پيامهای آن
﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ٭ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ بعد ﴿تَنْزِيل﴾ منصوب به آن «أعني» است كه براي مدح است.
پرسش: تنوينش تعظيم است يا تعهّد است؟
پاسخ: اين براي تفخيم است اين «أعني» ناصب «تنزيل» است ﴿وَالْقُرآن﴾ كه اين قرآن، حكيم است چرا اين قرآن حكيم است؟ «أعني تنزيلَ العزيز الرحيم» قرآن را ذات اقدس الهي كه عزيز است عزيزانه نازل كرد پس ميشود كتاب عزيز كه در سوره «فصلت» فرمود: ﴿إِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ٭ لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[20] و كتابِ رحيم است كه در سوره «اسراء» دارد ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[21] از اين رحيمتر, مهربانتر, رئوفتر فرضي ندارد كه ﴿يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ پيام ديگري كه عزيز رحيم دارد اين است كه مبشِّر و مُنذِر هم است چون خدا عزيز است نفوذناپذير است از جايگاه عزّت و اقتدار سخن ميگويد اين ناظر به اِنذار است كه قرآن كريم مشتمل بر انذار است و از جهت رأفت و رحمت و مهرباني, ناظر به تبشير است. چون عزيزِ رحيم است و عزيز را هم در اينجا مقدّم بر رحيم ذكر كرده است گرچه رعايت فواصل هم تا حدودي ملحوظ شد فرمود اين كتابِ عزيز رحيم را ما نازل كرديم.
علت تقدّم انذار بر تبشير در آيه (لتنذر قوماً)
﴿لِتُنذِرَ قَوْماً﴾ با اينكه همه انبيا و همه كُتب آسماني براي تبشير و انذار است اما در فضاي جاهليت آنچه اثربخشتر است انذار است هشداري است; لذا خداي سبحان به وجود مبارك حضرت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[22] با اينكه «بَشِّر» هم در آن بود اما اوّلين تَشري كه انبيا به افراد جاهلي, مبتلايان به جاهليّت ميزنند همان هشدار است ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ اينجا هم فرمود: ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ﴾.
تقويت قول به نافيه بودن (ما) در (ما اُنذرهم)
قرينه ﴿فَهُمْ غَافِلُونَ﴾ نشان ميدهد كه اين ﴿ما﴾, «ما» نافيه است گروهي را انذار كنيد كه نه تنها اينها بلكه پدرانشان هم غافل بودند اينها وارث غفلت پدران هم هستند مدتهاست كه اينها در غفلت به سر ميبرند گرچه ما غفلت نكرديم, يك; ﴿مَا كُنَّا غَائِبِينَ﴾[23] غيبت نكرديم, دو; همه جا كلام ما حضور داشت, همه جا وحي ما حضور داشت هم گفتيم: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾[24] يعني متواتر, اين ﴿تَتْرَا﴾ مثل «تقوي» تاء آن جزء كلمه نيست اصلش «وَتْرا» بود مثل «وَقْوا» چون اين تاء «تقوي» كه جزء كلمه نيست هر خبر تَكي را ميگويند وَتْر در برابر شفع, اين تك تكها وقتي به هزار و امثال هزار رسيد اين وتر وترها وقتي فراوان شد ميشود متواتر; فرمود انبيا تك تك هستند اما گسيخته نيستند ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ يعني متواتر. حرفهاي انبيا, صحف انبيا, كتب انبيا هم كاملاً متصل است ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[25] ما هرگز بريده نكرديم, نبريديم, قطع نكرديم; منتها يا پيامبر هست يا وصيّ پيامبر امام معصوم هست يا عالمان و روحانيون معظّم كه شاگردان آنها و ورثه آنها هستند آن حرف را نقل ميكنند اين در هر جامعهاي در هر عصر و مصري هست اينچنين نيست كه ملّتي بدون حجّت باشند وگرنه ذات اقدس الهي عِقاب نميكند; منتها مستقيماً در هر زمان پيامبري بيايد اينچنين نيست مگر هر انساني آن قدرت و صلاحيت را دارد كه به مقام نبوّت بار يابد. اينكه فرمود غافل بودند نه يعني ما اتمام حجّت نكرديم ما اتمام حجّت كرديم حرفهاي بزرگاني كه جزء حنفا بودند در مكه يادشان هست ولي اينها پدرانشان غافل بودند براي اينكه مردم مكه ارتباطشان با وحي تقريباً قطع بود براي اينكه اينها فرزندان ابراهيم(سلام الله عليه) بودند فاصله زياد بود اما پيروان حضرت مسيح كه در مكه نبودند آنها هم فاصلهشان از حضرت مسيح كم نبود بين حضرت مسيح و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برخيها انبيايي را نظير خالد و امثال خالد نقل كردند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) اين را نقل كردند[26] بالأخره علما بودند, مشايخ بودند, كتابها مانده بود, حجّت الهي بود حداقل بر اساس «إنّ لله علي الناس حجّتين»[27] حجّت عقلي بود كه جلوي شرك و بتپرستي را گرفت اگر مسئله نماز و روزه و خمس و زكات و اينها نبود مسئله محال بودن شرك و ضرورت توحيد و اينها بود اين برهان عقلي كه دلالت ميكرد بر اينكه شرك باطل است توحيد حق است با اينها بود. فرمود: ﴿لِتُنذِرَ﴾ قومي كه پدرانشان غافل بودند چه رسد به فرزندانشان. اگر اين «ما» موصوفه يا موصوله يا مصدريّه باشد ﴿فَهُمْ غَافِلُونَ﴾ يعني اينها غافل بودند نه پدرانشان ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً﴾ چه انذار بكنيم؟ هماني را كه آبايشان انذار داشتند و اگر آنچه ما به آباي آنها گفتيم به اينها نگوييم اينها ميشوند غافل. در بخشهايي از سوره مباركه «سبأ» آنجا گذشت كه قبلاً ما براي اينها پيامبري نفرستاديم در همان سوره مباركه «سبأ» به اين صورت نازل شد؛ آيه 44 ﴿وَمَا آتَيْنَاهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ﴾ نسبت به مردم مكه ما قبل از شما پيامبري نفرستاديم و در بخشهاي ديگر هم از همين جريان نيامدن وحي الهي سخن به ميان آمد كه ما قبلاً براي اين گروه چيزي نفرستاديم آيه 46 سوره مباركه «قصص» اين است ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ بنابراين اين «ما» اگر نافيه باشد اُولاست; لذا در بخشهاي ديگر وقتي افراد جاهلي قبلي اين حرفها را ميشنيدند ميگفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ ما بتپرست بوديم آنچه از پدران ما رسيده است احترامگذاري به بتها بود اين حرفي كه اين مدّعي نبوّت دارد يك حرف تازه است ما از گذشتههايمان اين حرفها را نشنيديم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[28] اين گونه از آيات تأييد ميكند كه اين ﴿مَا﴾, «ما»ي نافيه است.
پرسش: اگر اين چنين باشد نسبت به گذشتگانشان، خداوند تبارک و تعالی حجتی نداشته.
ثبوت حجتهای الهی بر مشرکان در خطوط کلی و ترميم جزئيات با قاعده «جُبّ»
پاسخ: چرا, حجّت داشت رسول نبود, حجّت اوصيا بود, حجّت علما بود و اگر جريان نماز و روزه و امثال ذلك نبود خداي سبحان از آنها نماز و روزه و تكليفات ديگر نخواست فقط حجّت الهي بالغ است كه شرك محال است و توحيد حق است اينكه قاعده «جّبّ» در اسلام تأسيس شده است و حضرت فرمود: «الاسلام يَجُبّ ما قبله»[29] همين است. حالا اگر كسي مسلمان شد تا حالا نماز نخوانده بود, روزه نگرفته بود, مكه نرفته بود و واجبات را انجام نداده بود الآن هيچ تكليفي ندارد قضايي نبايد انجام بدهد «الاسلام يَجُبُّ ما قبله» اين قاعده «جَبّ» است يعني قطع, البته حقوق الهي نه حقّالناس, حقّالناس سرِ جايش محفوظ است اگر قبلاً معاملهاي كرده, نسيه كرده, به كسي بدهكار است آن را بايد بياورد براي اينكه آن را اسلام نياورده نماز و روزهاي كه اسلام آورده او چون آشنا نبود قضا ندارد اما مال مردم را كه بايد بدهد كه اين را اسلام نياورده اسلام ظاهري نياورده وگرنه اسلام واقعي كه با عقل و نقل همراه است آورده حالا اگر كسي به مردم بدهكار است اين شخص اسلام آورده بر اساس «الاسلام يَجُبّ ما قبله» بگويد پس من نبايد دِين مردم را بدهم اين نيست, اما زكاتي را كه اسلام آورده مشمول قاعده جبّ است, خمسي را كه اسلام آورده مشمول قاعده جبّ است «الاسلام يَجُبّ ما قبله» قضا ندارد اينطور نيست كه حالا اين نگران باشد قضا دارد يا مثلاً ثُلث مالم را بگيريد و اينها.
اخبار قرآن به لجاجت مشرکان و مستحق عذاب بودن آنها
فرمود «أعني تنزيل العزيز الرحيم» اگر متكلّم عزيز رحيم بود كلامش عزيز رحيم است, اگر كاتب، عزيز رحيم بود كتابش عزيز رحيم است ما اين كار را از مبدأ عزّت و رحمت نازل كرديم براي اينكه تو كه بر صراط مستقيمي اين كتاب را بگيري, باور كني و عمل كني و قومي كه پدرانشان در غفلت بودند را انذار دهي و بدان كه ﴿لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَي أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ فعل مضارع تعبير كرد فرمود اينها آدمهاي لجوجياند مستكبرند شما بايد اتمام حجّت بكني ولي بسياري از اينها ايمان نميآورند عذاب الهي هم بر اينها مستحق شده است در آيه سيزده سوره مباركه «سجده» همين است در آيه سيزده سوره «سجده» فرمود: ﴿وَلكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي﴾ كه چه چيزي؟ كه ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾ اين قول الهي است در آيه محلّ بحث سوره «يس» ميفرمايد: ﴿لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَي أَكْثَرِهِمْ﴾ اين ﴿لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ﴾ همان آيه سيزده سوره مباركه «سجده» است كه فرمود: ﴿وَلكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي﴾ يعني «ثَبَت» و آنها مصداق اين قولاند آنها مندرج تحت اين قولاند حقيقتاً و اين قول بر آنها منطبق است حقيقتاً ﴿وَلكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ﴾ اين قول بر اكثرشان منطبق است چرا؟ براي اينكه اينها ايمان نميآورند نه اينكه «لم يؤمنوا» با فعل مضارع ياد كرد اينها قوم سركشياند كه ايمان نميآورند «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . ثواب الأعمال, ص111; مسند احمد, ج 5، ص26.
[2] . سوره يس, آيه 12.
[3] . سوره ملك, آيه 1.
[4] . سوره بقره, آيه 269.
[5] . الانتصار في انفرادات الاماميه (شريف مرتضي), ص492.
[6] . سوره زخرف, آيات 1 ـ 4.
[7] . الامالي (شيخ مفيد), ص135.
[8] . سوره آلعمران, آيه 103.
[9] . الكافي, ج2, ص606.
[10] . سوره يونس, آيه 65.
[11] . سوره فاطر, آيات 28 و 44.
[12] . سوره لقمان, آيه 12.
[13] . سوره اسراء, آيه 36.
[14] . سوره مائده, آيه 48.
[15] . سوره بقره, آيه 97; سوره مائده, آيه 46.
[16] . سوره بقره, آيه 156.
[17] . سوره نساء, آيه 69.
[18] . سوره فاتحةالكتاب, آيه 6.
[19] . سوره حج, آيه 78.
[20] . سوره فصلت, آيات 41 و 42.
[21] . سوره اسراء, آيه 9.
[22] . سوره مدثر, آيه 2.
[23] . سوره اعراف, آيه 7.
[24] . سوره مؤمنون, آيه 44.
[25] . سوره قصص, آيه 51.
[26] . الكافي, ج8, ص342؛ بحارالانوار، ج 14، ص 448، و 450؛ کمال الدين(شيخ صدوق)، ج 2، ص 659.
[27] . الكافي, ج1, ص16.
[28] . سوره مؤمنون, آيه 24; سوره قصص, آيه 36.
[29] . الخلاف (شيخ طوسي), ج5, ص469 و 548 و ج6, ص117.