اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ (285) لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِين (286)﴾
مراد از مؤمنون در آيه
در اين كريمه اول، خداوند از رسول خودش (صلي الله عليه و آله و سلم ) به عنوان شخص خاص نقل كرد كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ﴾؛ اما درباره مومنين، اينكه فرمود ﴿كَلٌّ آمَنَ﴾ اين نميتواند همه مومنين عالم باشد، زيرا آنهايي كه نيامدند سخن از ﴿آمَنَ بِاللّهِ﴾ نيست درباره آن گروه خداوند به صورت فعل مضارع ياد ميكند كه مومن واقعي كسي است كه ايمان بياورد و بر اساس ايمان عمل بكند و مانند آن. معلوم ميشود اين ناظر به گروه خاصي است كه جزء صحابه خاص آن حضرت بودند و در هيچ مرحلهاي آن حضرت را رها نكردند كه از آنها با فعل ماضي ياد كرد كه مومنين واقعي كه پيامبر را همراهي كردند اينها هم مانند خود پيامبر، به خدا و ملائكه و كتب و رسلش ايمان آوردند اين يك مطلب
بررسي دايرهٴ شمول معناي «کتب»
مطلب دوم آن است كه اين كتب، همان طوري كه شامل كتابهاي آسماني نظير تورات و انجيل و قرآن ميشود شامل كتابهايي كه در صحائف الهي از آنها يادي به ميان آمده است ميشود، نظير ﴿كِتَابٌ مُبِينٌ﴾[1] نظير ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾،[2] «كتاب محفوظ» و امثال ذلك و احياناً «كتاب عمل» كه ﴿ما لِهذَا الكتاب لا يقادر صغيرةً ولا كبيرةً الا احصيها﴾ آن را هم احياناً شامل خواهد شد، چون همه اين كتابها در صحائف الهي نام برده شده است﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ در جاي ديگر هم ميفرمايد به اينكه ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ اين قرآن در ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ به مقام علو و حكمت رسيده است، يكي از كتابها همان ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ است. پس همان طوري كه سخن از ملائكه در قرآن كريم است، سخن از اين كتابها هم در قرآن كريم هست پس ميتوان گفت ﴿كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ همان طوري كه شامل صحائف آسماني نظير تورات و انجيل و قرآن ميشود، شامل ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ و ﴿كِتَابٌ مُبِينٌ﴾[3] و امثال ذلك هم خواهد شد
دلالت «رُسل» بر برخي از ملائکه
مطلب سوم آن است كه اين «رسل» همان طوري كه شامل انسانها ميشود شامل ملائكهاي هم كه سمت رسالت دارند هم خواهد شد. همان طوري كه آن ملائكه شامل ملائكهاي كه سِمت رسالت دارند يا سِمت رسالت ندارند هر دو ميشود، گرچه از اول سوره فاطر استفاده ميشود كه همه ملائكه سمت رسالت و سفارت دارند كه فرمود ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾[4] اما اگر فرض بشود ملائكه دو قسماند: بعضي رسالت دارند و بعضي رسالت ندارند، اين كلمه ﴿وَرُسُلِهِ﴾ شامل آن ملائكهاي كه رسالت دارند خواهد شد. اول سوره فاطر اين است كه ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ ظاهر اين جمع محلّي به الف و لام آن است كه همه فرشتهها ماموريت و رسالت دارند فرشتهاي نيست كه سفارت و رسالت نداشته باشد ولي اگر فرض شد مَلَك دو قسم است بعضيها فقط سرگرم عبادتاند، بعضيها مسئوليتي دارند جزء مدبرات امر هستند، همان طوري كه اين ﴿مَلاَئِكَته﴾ همه را شامل ميشود اين ﴿رُسُلِهِ﴾ هم همه مرسلين را شامل ميشود خواه از جنس انسانها نظير انبياء (عليهم السلام) خواه از جنس فرشتهها
سرّ حذف فعل در فراز «لانفرّق بين احد...»
مطلب چهارم آن است كه اين ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾ با ﴿قَالُوا﴾ فرق دارد، دو سخن دو حرف دو منطق از اين مومنين نقل شد: يكي را با قول ياد كرد، يكي را بي قول. آنكه با قول ياد شده است اين است كه فرمود ﴿وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا﴾ اينكه بي قول ياد شده است اين ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾ است، نفرمود «قالوا لا نُفَرِّقوا» يا «يقولون لا نفرقوا» اين نه براي آن است كه صرف تفنن در تعبير است، بلكه يكي را لفظاً گفته اند يكي را حالاً. آنكه لفظاً گفتند ﴿سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا﴾ آن را قرآن نقل كرد ﴿وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا﴾ و آنچه را كه لفظاً نگفتند ولي از درون آنها برميخيزد، از آن با قول ياد نكرد، فرمود ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾ يعني حال آنها، قلب آنها و درون آنها با اين ندا همراه است، نظير آنچه در جريان حضرت ابراهيم و اسماعيل (سلام الله عليهما) آمده است كه بحثش قبلاً گذشت ﴿وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾[5] نه يعني «قالا بِأَلسِنَتِهِما رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا» بلكه با تمام هستي شان با حالشان به خدا عرض ميكنند ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ آنجا هم اين جمله ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ در محل نصب است تا مفعول باشد براي «قالوا»ي محذوف؛ اما اين سخن به زبان حال است نه به زبان مقال، اينجا هم جمله ﴿لاَ نُفَرِّقُ﴾ در محل نصب است تا مفعول باشد براي آن «قالو»ي محذوف؛ منتها قولشان به زبان حال است نه به زبان مقال نظير ﴿تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾.
تحليلي دربارهٴ معناي سمع
مطلب بعدي آن است كه درباره سمع و اطاعة تعبيرشان اين است ﴿وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا﴾ اگر سمع در مقابل بصر قرار بگيرد، معناي همان شنيدن را دارد -در مقابل ديدن-؛ اما اگر سمع در مقابل اطاعة قرار بگيرد بگوييم سمعاً و طاعة يعني فهميديم و عمل ميكنيم گوش داديم، به حرف شما گوش داديم يعني پذيرفتيم. در بحث سمع گذشت كه سمع گاهي به معناي شنيدن است گاهي به معناي گوش دادن در بعضي از آياتي كه مضمون آنها دعاست، ذيل آن آيه اين است كه خدايا ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ يعني تو گوش به دعا ميدهي، نه دعا را ميشنوي، خب غيبت را هم ميشنوي ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ سبّ و فحش را هم ميشنوي؛ اما اينكه ما در ادعيه عرض ميكنيم ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ يا در بعضي از آيات آمده است كه تو «سميع الدعا»يي يعني دعاي دعا كننده را گوش ميدهي، گوش به حرفشان ميدهي به خواسته شان عمل ميكني. اين هم كه در جهنم عدهاي ميگويند ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ يعني اگر ما گوش شنوا ميداشتيم به حرف انبياء گوش ميداديم نه يعني ميشنيديم. اين سمع گاهي در مقابل بصر است گاهي هم همراه با اطاعت، اگر كسي متمرض باشد تعبير عرفي اين است كه او گوش به حرف كسي نميدهد و اگر يك انسان خاضع باشد ميگوييم انساني است که گوش شنوا دارد. در اينجا مومنين عرض كردند ﴿سَمِعنَا﴾ يعني ما گوش شنوا داريم نه اين سمع در مقابل بصر باشد يعني فهميديم و پذيرفتيم، چون فهميديم و پذيرفتيم به دنبالش اطاعت است، لذا گاهي گفته ميشود سمعاً و طاعة گاهي گفته ميشود ﴿سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا﴾
سؤال: ... جواب: آنها الآن گفته ميشود، آن به قرينه ﴿عَصَيْنَا﴾ معنايش اين است كه ما گوش به حرف تو نميدهيم متوجه شديم چه ميگوييد؛ اما گوش ما بدهكار نيست. آن در همين سوره مباركه «بقره» بود كه بحثش قبلاً گذشت، آيه 93 است كه ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا﴾؛ خداوند فرمود بشنويد يعني گوش شنوا داشته باشيد آنها گفتند ما شنيديم ولي قبول نميكنيم ﴿قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا﴾ اين ﴿سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا﴾ يعني اصل حرفتان را فهميديم ولي گوش به حرفتان نميدهيم، همين گروه در قيامت ميگويند ﴿وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾
سؤال: ... جواب: يعني شنيدند؛ اما گوش شنوا نداشتند. اينها هم گفتند ما شنيديم يعني فهميديم شما چه ميگوييد؛ اما گوش به حرفتان نميدهيم. اگر سمع در كنار اطاعت قرار بگيرد معلوم ميشود كه يعني گوش شنوا داشتن، گوش به حرف دادن و اما اگر با عصيان همراه باشد همان معناي خودش را دارد يعني شنيديم شما چه ميگوييد ولي نميپذيريم، گوش به حرفتان نميدهيم. آن دعايي را كه خداي سبحان استجابت نميكند نه اينكه در آنجا خدا ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ نباشد نشنود، گوش نميدهد. مگر ميشود كسي حرفي بزند و دعايي بخواند و خدا نشنود اين طور كه نيست؛ اما درباره خصوص آن دعاهايي كه استجابت ميشود ميگوييم ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ مريم (عليها سلام) يا مادر او (عليها السلام) دعا كرد يا حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) دعا كرد اين بزرگان كه دعا ميكردند در ذيل دعايشان اين بود كه «ربنا انك سميع الدعاء»، مثل اينكه ميگوييم ﴿إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ﴾.
علت نصب «غفرانک» و سرّ تقديم آن بر «ربّنا»
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿غُفرانَكَ﴾ يا منصوب است به «نَطلُبُ» و «نَسئَلُ» يا منصوب است به «إغفِر»؛ «إغفِر غُفرانَك»؛ آن غفران خاصت را نصيب ما بفرما! گاهي ادب اقتضا ميكند كه انسان ﴿رَبَّنا﴾ را قبل بگويد گاهي ادب اقتضا ميكند كه ﴿رَبَّنا﴾ را بعد بگويد گاهي ميگويد ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا﴾ گاهي ميگويد ﴿غُفْرَانَكَ رَبَّنَا﴾ اگر انسان خيلي عطش مغفرت داشته باشد اول اين مغفرت كه مورد عطش اوست او را مقدم ذكر ميكند، ميگويد غفرانك ربنا انساني كه خيلي كام خشكيده و جگر تفتيده است، ميگويد آب را بده زيد، نه ميگويد زيد آب را بده ،ميگويد آب را بده اول سخن از آب به ميان ميآورد، اينجا هم عرض ميكنند ﴿غُفْرَانَكَ رَبَّنَا﴾ نميگويند ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا﴾ ، ﴿غُفْرَانَكَ رَبَّنَا﴾ و همان طوري كه در آغاز سوره مباركه «بقره» سخن از اصول سه گانه بود و ساير اصول يعني عدل و امامت در كنار اصول سه گانه مطرح ميشد، در پايان اين سوره هم كه خلاصه سوره را در بر دارد و به اصل سوره برميگردد، اصول سه گانه را در بر دارد با محتويات همراهش، لذا در ذيل فرمود ﴿وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ﴾؛ صيرورت و تحول به سوي توست، اين هم پذيرش معاد است، گرچه ﴿كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ مسئله معاد را هم به همراه دارد؛ اما معاد براي آن اصالتي كه دارد و از اصول دين به شمار ميرود، علي حده ذكر شده است ﴿وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ﴾.
بررسي اقوال در خصوص قائل «لايکلف الله نفسا...»
آنچه به آيه بعد برميگردد -بعضي از بحثهاي آيه قبل هم چنان مانده است- در آيه بعد فرمود ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ﴾ بعضيها خواستند بگويند به اينكه اين ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ سخن مومنين است، به دو دليل: يكي اينكه در ذيل آيه قبل اين بود كه ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾ كه اين هم حرف مومنين است ﴿وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا﴾ اين هم حرف آنهاست ﴿غُفْرَانَكَ رَبَّنَا﴾ اين هم حرف آنهاست ﴿وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ﴾ كه حرف آنهاست، پس اين ﴿لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ هم مناسب است كه مقول آنها باشد. وجه تناسب دوم هم اين است كه جمله هاي بعد هم همه حرف آنهاست ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا﴾ تا آخر آيه، حرف آنهاست. پس اين وسط جمله ﴿لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ كه محفوف به دو تا شاهد است ظاهرش اين است كه حرف مومنين است.
اين ﴿لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ ظاهراً سخن حق سبحانه و تعالي است كه اين آيه دوم به روال آيه اول تنظيم شده است. در آيه اول صدري دارد و ذيلي، صدرش كلام الله است ذيلش كلام المومنين. اين آيه دوم هم اين چنين است؛ صدرش كلام الله است ذيلش كلام المومنين. در آيه اول فرمود ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ تا اينجا كلام خداست، از آن به بعد خداي سبحان حرف هاي مومنين را نقل ميكند كه مومنين ميگويند ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾ در آيه بعد هم ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ كه صدر آيه است كلام خداست، از آن به بعد كلام مومنين است كه خدا از مومنين نقل ميكند كه ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا﴾ و امثال ذلك.
نفي مازاد از وسع به عنوان يک سنت الهي با «لايکلف الله نفسا الاّ وسعها»
مطلب بعدي كه مربوط به آيه دوم است اين است كه اين ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ بيان يك سنت الهي است با فعل مضارع هم ياد شده است.
اين ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ به اين معنا نيست كه خدا به اندازه توان، تكليف ميكند، بلكه به اين منظور است كه خدا بيش از اندازه توان، تكليف نميكند. فرق اين دو تعبير اين است كه خيلي از تكاليف هست كه توان، مافوق اوست و اين تكليف مادون توان است انسان به آساني انجام ميدهد. تكليف سه قسم فرض دارد: يكي اينكه كمتر از قدرت باشد؛ يكي اينكه برابر قدرت باشد و سوم اينكه بيشتر از قدرت باشد. اين آيه ميفرمايد تكليفي كه بيشتر از قدرت باشد نداريم اين يكي و هميشه تكليف به اندازه وسعت مكلف است اين دو، نه تكليف همتاي قدرت است كه به اندازه قدرت ما او را مكلف ميكنيم اين چنين نيست، تكليفي كه به اندازه قدرت باشد يعني انسان با تمام قدرتش را صرف بكند تا آن كار را انجام بدهد اين چنين نيست، بلكه هنوز جا دارد. يك وقت هست كه ميفرمايد به اندازه طاقت تكليف ميكنيم يعني هرچه طاقت داريد مكلفيد، يك وقت هست ميفرمايد تكليف ما مورد طاقت شماست ما بيش از اندازه، تكليف نميكنيم. آيه اين معناي دوم را دارد نه معناي اول، آيه نميفرمايد ما هر اندازه كه قدرت داريد تكليف ميكنيم بلکه آيه ميفرمايد تكليف ما به اندازه اي است كه شما ميتوانيد، نه يعني هر اندازه كه ميتوانيد ما تكليف ميكنيم، لذا اگر تكليف را با قدرت ما بسنجيم سه حال پيدا كند دو حالش مكلف نيست يعني يك حال كه تكليف بيش از اندازه قدرت باشد اين چنين نيست. قسم دوم كه تكليف دوشادوش قدرت باشد يعني انسان بايد تمام قدرتش را صرف بكند تا آن كار را انجام بدهد، همين كه آن كار را انجام داد ديگر ميافتد اين گونه هم نيست، بلكه همواره تكليف مادون قدرت است يعني وقتي انسان آن مورد مكلفٌ به را انجام داد باز حالي دارد. برويم به سراغ آن تحميل ببينيم آن چه ميگويد. خب، پس اين صدر آيه ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ اين يك سنت الهي است مخصوص به يك امت دون امت ديگر نيست، اين يك مطلب و مطلب ديگر آن است كه گنجايش هست به مقدار گنجايش تكليف ميكند؛ لسانش خلاصه لسان نفي مازاد است نه نفي مادون، نميخواهد بگويد هر اندازه كه قدرت داريد ما تكليف ميكنيم، ميفرمايد ما تكليفمان به اندازه وسع شماست يعني بيش از وسع تكليف نميكنيم نه كمتر از وسع تكليف نداريم اين دو مطلب.
تحصيل سود و زيان توسط خود انسان
﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ چون تكليف بالأخره يا با اطاعت همراه ميشود يا با عصيان، ميفرمايد هر نفسي هر كاري را كسب كرد به سود خود كرد و هر كاري را به عنوان معصيت كرد عليه خود كرد، بالأخره انسان سود و زيانش را خودش تامين ميكند و كارهاي او هم سود و زيان او را تامين ميكند كه ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ كنايه از آن است كه تا آنجايي كه مقدور شماست مضايقه نكنيد نه يعني تمام توانتان را صرف بكنيد، مثل اينكه انسان وقتي غريقي را ميخواهد نجات بدهد تمام توانش را صرف ميكند تا آنجايي كه هيچ كاري از آنها ساخته نباشد ما تكليف اينچنيني نداريم كه، براي نجات غريق اگر فرزندش دارد غرق ميشود تمام توان را صرف ميكند كه ديگر توان از او بالكل گرفته شود ما تكليف اينچنين نداريم. درباره شيخ و شيخه و درباره روزه ماه مبارك رمضان هم كه قبلاً گذشت همينطور بود ﴿وَعَلَي الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ﴾ يعني كساني كه اگر بخواهند روزه بگيرند به مشقت ميافتند حالا لازم نيست كه مشقت را تحمل بكنند و روزه بگيرند ميتوانند روزه بگيرند؛ اما اگر روزه گرفتند ديگر توان از آنها گرفته ميشود فرمود لازم نيست. تكليفي كه برابر با توان باشد كه اگر مكلف توانش را صرف كرد براي تكليف، ديگر عاجز محض باشد يك چنين چيزي نيست.
سرّ تفاوت تعبير در کسب خير و اکتساب شرّ
اينكه درباره خير فرمود ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ﴾ درباره شر و معصيت فرمود ﴿وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ براي آن است كه گفتند خيرات، مطابق با فطرت است. انسان اگر بخواهد راه مستقيم را طي كند به طور عادي طي ميكند؛ بدون إِعمال مشقت بدون تحمل زحمت به طور عادي اين كار را انجام ميدهد، چون دارد ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾ اين شريعت، شريعت سمحه سهله است[6] اگر بخواهد معصيت كند، دارد روح خود را به مواد زيانبخش عادت ميدهد، مثل اينكه اگر كسي آب خوردن خواست بخورد يك ميوه شيرين خواست بخورد اين به طور عادي است؛ اما اگر خواست خود را به مواد مخدر معتاد كند بايد بر اين مزاج بيچاره تحميل كند اين اكتساب است اين تَعَمُّل است اين فشار و شتاب است، انسان خيال ميكند گناه آسان است گناه تحميلي است بر جان، فطرت اين را نميپذيرد، مثل اين كه مزاج سالم اين مواد را نميپذيرد اولين باري كه بر اين مزاج تحميل كرده حال انسان برميگردد، چون تحميلي است بر سلامت. آنگاه اشتهاي كاذبي پيش ميآيد، گناه تحميلي است بر روح پاك، هرگز روح گناه را نميخواهد، مثل اينكه مزاج سم را نميخواهد بعدا كه مسموم شد معتاد ميشود. اين است كه كودك اولين بار اگر ب خواهد دروغ بگويد زبانش ميگيرد صورتش سرخ ميشود بدنش ميلرزد، اين فطرت هست بر خلاف فطرت اگر خواستند اين بدن را وادار كنند بايد بر او تحميل كنند اين اكتساب لازم است، گناه سخت است خلاصه نه ثواب معصيت سخت است نه اطاعت، اطاعت يك امر رواني است.
لذا درباره خيرات با كسب ياد شده است درباره شرور و معاصي با اكتساب و آنچه در سورهٴ مباركهٴ «إسراء» است كه هر دو با لام ياد شد ﴿إِن اَحسَنتُم أَحسَنتُم لِأَنفُسِكُم و إِن أَسَاتُم فَعَلَيها﴾ آن لام لام اختصاص است نه لام انتفاع، لذا در مقابل «علي» نيست، نفرمود «إِن اَحسَنتُم أَحسَنتُم لِأَنفُسِكُم و إِن أَسَاتُم فَعَلَيها» موارد ديگر كه لام در مقابل «علي» باشد فراوان است ﴿مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا﴾ يا همين آيه محل بحث كه ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾.
اين ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ ناظر به اين قسمت است كه لام در مقابل «علي» است، بر خلاف آنچه در سوره «إسراء» آمده است كه آن لام, لام اختصاص است يعني عمل مخصوص عامل است ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[7] خب، اين صدر آيه است كه اين سه مطلب كلي را قرآن كريم از طرف خداي سبحان بيان فرمود. آنگاه در قسمت ذيل آيه دعاهاي مومنين را ياد ميكند.
معناي نسيان و مؤاخذ و عدم مؤاخذ بواسطهٴ آن
ميفرمايد ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ پروردگار ما! ما را اگر گناهي كرديم يا اشتباهي كرديم يادمان رفته است مواخذه نكن! اين همانطوري كه در حديث رفع ملاحظه فرموديد گرچه نسيان از ان جهت كه امر اختياري نيست قابل مواخذه نيست و با صدر آيه ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ هم منافات ندارد؛ اما اگر مبادي اختياري داشت و اين مبادي اختياري را انسان عمدا تحفظ نكرد و ترك كرد زمينه براي مواخذه هست اين يك مطلب. مطلب ديگر اين كه اگر نسيان به معناي فراموشي مصطلح نباشد به همين معنا باشد كه انسان، ترتيب اثر عملي ندهد، مثل اينكه فرمود ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ اينها خدا را فراموش كردند، نه اينكه اصلاً يادشان رفته خدا يا در موارد ديگري كه فرمود اينها چون فراموش كردند ما اينها را عقاب كرديم يعني ترتيب اثر عملي ندادند. در آيه چهارده سوره «مائده» اين است كه ﴿وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَي أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا﴾ به ما اينها را به وسيله انجيل به ميثاق الاهي متعهد كرديم و اينها را متذكر كرديم، اينها بخشي از آن تذكره هاي ما و ياد آوريهاي ما را فراموش كردند، چون فراموش كردند ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ يعني براي صرف نسيان ما اينها را مواخذه كرديم يا نظير اينكه درباره منافقين دارد كه ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾ منافقين خدا را فراموش كردند، خدا هم اينها را فراموش كرد. خب، منافقين كه خدا را فراموش نميكردند اينها مرتب براي خدا داشتند مسجد ميساختند به نام مسجد ضرار، اين نسيان مصطلح كه نيست. اگر كسي بي اعتنا باشد ميگوييم يادش نيست اين از ياد برد، نه اين نسيان مصطلح باشد. اگرچه نسيان مصطلح نبود آنگاه نيازي به آن مقدمه مطويه ندارد كه ما بگوييم براي ترك تحفظ مقدمات نه، خدايا! اگر ما بد رفتاري كرديم اطاعت نكرديم طوري كه عملا ميگويند فراموش كرد خدايا! ما را مواخذه نكن، براي اينكه ما گفتيم ﴿سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا﴾ اما معصوم كه نيستيم بالأخره اشتباهي داريم كه با آن ﴿أَخْطَأْنَا﴾ هم سازگار باشد ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ يا تخطي كرديم اضافه رفتيم يا نسيان كرديم و قصور روا داشتيم و كمتر آمديم هر دوي آنها بد است، چه افراط و چه تفريط.
بيان دو نوع کيفر و تقاضاي رفع آنها در آيه
﴿رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا﴾ خدايا! گاهي در اثر معاصي، تو بر امتهاي گذشته فشار و سنگيني تحميل ميكردي، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ نساء آيه 160 آمده است ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ كَثِيراً﴾ چون اينها ستم كردند ما خيلي از چيزهايي كه طيب بود و قبلاً حلال شده بود بر اينها تحريم كرديم خب، اين «إِصر» است؛ اين حبس است، اين منع است، اين فشار و شتاب است، اين كه تكليف ابتدايي نيست. تكليف ابتدايي نيست كه با ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ سازگار نباشد اين امر كيفري است. كيفر دو گونه است: يك وقت قابل تحمل است، يك وقت قابل تحمل نيست كيفري كه قابل تحمل باشد؛ منتها توان انسان را بگيرد، گفتند اگر با حرام كسي افطار كرده است بايد شصت روز روزه بگيرد شصت مسكين را اطعام كند عتق رقبه كند خب، اين ممكن است با تمام توان يك انسان تبه كار معادل باشد، اين كيفري است به اندازه توان ولي سنگيني دارد و فشار دارد و قابل تحمل است و انسان تحمل ميكند و از بين نميرود، گرچه توانش را از دست ميدهد. قسم بعدي كيفر غير قابل تحمل است، مثل اينكه فرمود ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾ اين نظير كفاره جمع نيست كه انسان تمام توانش را صرف بكند و اين كيفر را تحمل بكند و زنده بماند، اين ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾ تكليف نيست اين تحميلي است به ﴿مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ﴾ لذا فرمود اين گروه ميگويند ﴿رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً﴾ اصر يعني همان فشار، حبس كما حملته علي الذين من قبلنا نظير آن كيفرهاي دشواري كه بر اهل تورات نازل كردي ﴿وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ﴾ نظير همان كيفرهاي دردناكي كه بر اينها تحميل كردي که فرمودي ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾ اينها قرده شدند، پس كيفر دو گونه است: يك وقت است كه قابل تحمل هست و تمام توان را ميگيرد با فشار، يك وقت اصلاً قابل تحمل نيست. آن اولي «إِصر» است، دومي ﴿مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ﴾، ﴿رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا﴾ اگر «إِصر» به اين وضع معنا شد، ميتواند يكي از مصاديق همان آيه سورهٴ مباركهٴ «اعراف» باشد كه ﴿يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ آيه 157 سوره «اعراف» كه ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ﴾ آنگاه خصايص حضرت را نقل ميكند كه در عهدين آمده است، اين است: ﴿يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ به بركت اين دعاها، خداي سبحان «إِصر» را از امت اسلامي برطرف كرد، چه اينكه آن گونه از عذابها را هم برطرف كرد و يضع عنهم اصرهم گفتند همه اينها را رسول اكرم (عليه آلاف التحية و الثناء) در آن معراج از خداي سبحان مسئلت كرد خداوند هم فرمود هر چه خواستي دادم به تو يعني ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ فرمود: «لا أُوَاخِذُكُم» ﴿رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا﴾ فرمود «لا أَحمِل عليكم» ﴿رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ﴾ فرمود: «لا نُحمِّلُ ما لا طاقةَ لَكم بِه».
سه مرحلهٴ عفو و مغفرت و رحمت الهي و تفاوت آنها با يکديگر
آنگاه همانطوري كه در ذيل آيه قبلي سخن از غفران بود، در اينجا هم سخن از عفو و رحمت است. آيه قبل فقط سخن از غفران بود اينجا هم جريان قبل از غفران را مطرح ميكند هم جريان بعد از غفران را. بيان ذلك اين است كه غفران از همان غَفر است و ستر است و كه كلاه خود را ميگورند مِغفَر، خدا اول عفو ميكند يعني برابر اين گناه كيفر نميكند؛ اما گناه هست، بعد اين گناه را ميپوشاند كه نبينند بعد ميبخشد؛ رحم ميكند اول عفو است بعد مغفرت است بعد رحمت. ستار بودن براي آن است كه آبروي انسان نرود ولي گناه هست بالأخره، اگر سيئات به حسنات تبديل شد و رحمت آمد انسان آرام ميشود وگرنه بالأخره هست، لذا در آيه قبل فقط سخن از غفران بود ﴿غفرانك ربنا﴾ اما در اين آيه كه مبسوطتر از آن آيه است هم زمينه هاي قبل از مغفرت مشخص شد كه عفو است هم بركات بعد از مغفرت يادآوري شد كه مغفرت است ﴿وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا﴾ اين سومي ديگر با حرف جر ياد نشد. اولي عفو است يعني از ما تجاوز بكن؛ فعلا كاري به ما نداشته باش كه با «عن» ياد شده است واعف عنا دومي هم با حرف جر استعمال شد كه ﴿وَاغْفِرْ لَنَا﴾ چه چيزي را، آن مفعول محذوف است «ذنوبنا» انسان مغفور له است، «ذنب» مغفور است انسان كه مغفور نيست، غفران اگر هم به اشخاص تعلق ميگيرد به لحاظ ذنب است انسان مغفور له است و آن ذنب است كه مغفور است در مرحله سوم نه سخن از ﴿عنّا﴾ است نه سخن است ﴿لنا﴾، بلكه ﴿وارحمنا﴾؛ خود ما را رحم كن، حالا كه از ما گذشتي و كيفرمان ندادي ولي اصل گناه هست، حالا كه اين گناه را پوشاندي خيليها نميبينند به ما رحم بكن، حالا يا تبديل به حسنه است يا اصلش را از بين ميبرد، نه اينكه تبديل بكند به هر حال خود شخص مرحوم ميشود، قبلاً معفو عنه بود بعد مغفور له شد هم اكنون خودش مرحوم است: ﴿وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾ كه مربوط به بحث فرداست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ مائده, آيهٴ 15.
[2] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 4.
[3] . سورهٴ مائده, آيهٴ 15.
[4] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 1.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 127.
[6] . ر.ك: الكافي, ج5, ص494.
[7] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 7.