اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوْا إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ إِلَي اََجَلٍ مُسَمّي فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَو لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ فَإِن لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجِلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَي وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوْا وَلاَ تَسْأَمُوا أَن تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلَي أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَي أَلَّا تَرْتَابُوا إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ ألاّ تَكْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلاَ يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوْا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُم وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيم (282)﴾
عدم شمول آيه بر معاملهٴ دين به دين
بحثهايي كه در اين كريمه مانده است عبارت از آن است كه گرچه تداين احياناً ممكن است دو فرد را شامل بشود: يكي اينكه معامله دين به دين و يكي معامله عين به دين, لكن اين كلمه ﴿تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ﴾ شايد ناظر به اين باشد كه داد و ستد در صورتي درست است كه عين به دين باشد يا عين به عين و يا عين به دين معامله دين به دين, كالي به كالي را شامل نميشود و اگر اين آيه در عدم شمول آن دين به دين قصوري داشته باشد آن را روايات خارج كرده است. پس معامله دين به دين را آيه نميگيرد, چون يك معامله باطلي است.
الزامآور بودن «إلي أجل مسمّي» در باب نسيه
مطلب دوم آن است كه اين كلمه ﴿إِلَي أَجَلٍ مُسَمّي﴾ در باب نسيه و امثال ذلك لزومآور است ولي در باب قرض مصطلح لزومآور نيست يعني اگر در متن عقد قرض, شرط مدت شده باشد لزومآور نيست كه حتماً بايد صبر بكنند بعد از سررسيد بگيرند, در نسيه يا سَلم لزومآور است ولي در عقد قرض لزومآور نيست و اين نه به آن معناست كه اگر قبل از فرارسيدن اجل خواستند بپردازند و بگيرند اين به منزله فسخ باشد, بلكه اصلاً لزومآور نبود يعني عقد قرض ايجابي دارد و قبولي, در متن اين عقد اگر مدت مشخص كردند, گرچه ميتوان تا آن وقت صبر كرد ولي لازم نيست و اگر قبل از آن وقت پرداخت كردند به معناي فسخ عقد قرض نيست, زيرا اصلاً ذكر اجل, دليلي بر لزوم مدت نيست لازم نيست, گرچه «المؤمنون عند شروطهم»[1] هر شرطي را لازم ميداند; اما در خصوص اين مسئله خرج بالاجماع او الشهرت كه لازم نيست انسان تا آن وقت صبر كند و اين غير از آن مدتي است كه در مسئله بيع سلم يا نسيه مطرح است.
نافذ بودن كتاب و شهادت در محكمه
مطلب بعدي آن است كه در كتابت كه اين كاتب مينويسد اگر كتابت و امضا و خط نافذ نبود اين همه اصرار نميشد بر مسئله كتابت, معلوم ميشود اگر دين به كتابت آمد و امضاي مديون در پاي ورقه بود و ثابت شد كه اين خط مديون است و امضاي مديون, اين حجت عقلايي است و اين را هم شارع امضا كرده است, زيرا فرض ندارد كه اصرار بورزد كه شما دينتان را بنويسيد بعد هم بفرمايد كه امضا يا خط بدهكار حجت نيست, مگر اينكه فايده كتابت نسبت به خصوص دائن و مديون باشد نه در محكمه, در حالي كه به قرينه شهادت و امثال ذلك معلوم ميشود كه اين كتابت يا آن شهادت براي آن است كه اگر به محكمه رسيد كار قاضي و محكمه آسانتر باشد به هر حال اين حجت عرفي هست, چون علم متعارف يا ظن متاخم را به همراه دارد, اين درباره كتابت و اما درباره شهادت البته سخن خيلي صريحتر از آن است; صريحتر از مسئله كتابت است, براي اينكه فرمود: ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَهِدَيْنِ﴾; شما دو شاهد اقامه كنيد و از طرفي هم به شاهدها فرمود شما امتناع نكنيد معلوم ميشود كه شهادت نافذ است و مسموع. اگر در محكمه شهادت, نافذ نبود و مسموع نبود وجهي نداشت كه خداي سبحان به طرفين داد و ستد بفرمايد: ﴿وَاسْتَشْهِدُوا﴾ و به شاهدها هم بفرمايد شما امتناع نكنيد, چون همه اينها مقدمه است براي اينكه در محكمه اگر شاهد شهادت داد شهادتش مسموع باشد. اگر شهادت حجت نباشد و مسموع نباشد كه اصرار بر استشهاد نسبت به طرفين دعوا يا عدم امتناع شاهد از تحمل شهادت وجهي نداشت, اين دو امر هر دو مقدمياند: يكي امر به استشهاد و يكي هم امر به تحمل شهادت. خداوند يك دستور به طرفين معامله ميدهد, ميفرمايد: ﴿وَاسْتَشْهِدُوا﴾ يك دستور به خود شاهدها ميدهد, ميفرمايد: ﴿وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ﴾ اين دو دستور مقدمه است كه اگر يك وقت نزاع به محكمه رسيد از اين حجت شرعي بتوانند استفاده كنند و نزاع را فيصله بدهند. خب, اگر شهادت مسموع نباشد كه اين امور مقدمي فايدهاي ندارد.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَإِن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَو لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ﴾ همانطوري كه در بحثهاي قبل هم گذشت جايي را فرض كرده است كه اصل دين محقق شد بوجهٍ تام; منتها نقص در مقام املاست. اگر اصل داد و ستد به وجه شرعي محقق شد و نقص در مقام املا بود وليّ بدهكار املا را به عهده بگيرد.
ارشادي بودن اوامر مطرح شده در آيه
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود شاهد بگيريد و بنويسيد اينگونه از اوامر آيا مولوي است يا ارشادي, بر فرضي كه مولوي باشد وجوب دارد يا استحباب؟ نوعاً ملاحظه فرموديد كه وجوب را نپذيرفتند, عمده آن است كه اين اوامر استحبابي است يا ارشادي. اگر ثابت شد كه ارشادي است ديگر نوبت نميرسد كه بحث كنيم آيا اين امر براي وجوب است يا براي استحباب, چون مَقسم وجوب و استحباب امر مولوي است و امر ارشادي نه واجب است نه مستحب, بلكه تابع مرشد اليه است. آن مرشد اليه اگر واجب بود اين بيان وجوب همان واجب است و اگر مستحب بود اين بيان استحباب همان امر است چيز ديگري نيست, نظير ﴿أَطِيعُوا اللّه﴾ خود ﴿أَطِيعُوا﴾ يك امر تكليفي نيست مولوي نيست «اطيعوا الله في ما امره» اگر امر خدا واجب بود اطاعت ميشود واجب, اگر مستحب بود ميشود مستحب. اينجا كه ميفرمايد: ﴿فَاكْتُبُوهُ﴾ يا ميفرمايد: ﴿وَاسْتَشْهِدُوا﴾ كه خطاب به طرفين دعواست يا ميفرمايد: ﴿وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ﴾ و ﴿لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾ كه خطاب و تكليف, متوجه به كاتب و شاهد است اگر اينگونه از اوامر و نواهي مولوي بود سخن از وجوب و استحباب مطرح است; اما اگر ارشادي بود جا براي بحث از وجوب استحباب نيست و ظاهر بعضي از مضمونهاي اين كريمه آن است كه اين امر مولوي نيست و ارشادي است, قهراً نه وجوب داد نه استحباب, بلكه ارشاد است زيرا فرمود كه ﴿ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَي أَلَّا تَرْتَابُوا﴾ اينها همه براي بيان مصالح دنيوي مسئله كتابت و شهادت است يعني اين براي شما بهتر است اولاً كار شما به محكمه نميكشد و ريب و شكي در داد و ستد و اندازه او نداريد, بر فرض هم اگر به محكمه كشانده شود مشكل شما زودتر حل ميشود اين ميشود ارشادي و يا لااقل ظهورش را در مولويت تضعيف ميكند.
لزوم احراز وثاقت شاهد براي قاضي جهت صدور حكم
مطلب بعدي آن است كه در باب شهادت روشن شد كه احراز وثاقت كافي است; لازم نيست كه اين شاهدها واقعاً عادل باشند كه اگر كشف خلاف شد اصل حكم, عمل نشده باشد اينطور نيست, بلكه احراز كافي است. اما اينچنين نيست اگر دو شاهدي را شما استشهاد كرديد و به دين و ايمان آنها وثاقت داشتيد اين براي محكمه هم كافي باشد, اينكه فرمود: ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَهِدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ فَإِن لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجِلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ﴾ يعني شما كار خودتان را كرديد و اگر به محكمه رسيد اين دو نفر نسبت به قاضي هم بايد ممن يرضي بشهادتهما باشند, صرف احراز طرفين دعوا مشكل قضا را حل نميكند بايد اين دو نفر مرضي الشهاده باشند نزد قاضي, اين ﴿مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ﴾ شامل حال قاضي خواهد شد در محكمه به لحاظ قضا و شامل حال طرفين داد و ستد ميشود به لحاظ تنظيم اصل سند, اينچنين نيست كه احراز طرفين داد و ستد براي محكمه قاضي هم كافي باشد او هم بايد احراز كند خلاصه. آنگاه فرمود در داد و ستدهاي نقد كتابت لازم نيست ولي شهادت خوب است, براي اينكه مبادا كسي پشيمان بشود و بگويد نفروختم و مانند آن.
اما ﴿وَلاَ يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ﴾ اين به دو وجه قرائت شد: يكي مبني للفاعل باشد يعني «و لايضارِر كاتب و لاشهيد» يكي مبني للمفعول باشد يعني «و لا يضارَر كاتب و لا شهيد» اگر مبني للفاعل خوانده شود اين هم تكرار گذشته است و هم با آينده سازگار نيست; اما اگر مبني للمفعول خوانده شود ـ كما هو المعروف ـ نه تكرار گذشته است و نه با آينده مخالف است. بيان ذلك اين است كه اگر مبني للفاعل خوانده شد يعني «ولايضارِر كاتب ولاشهيد» هيچ كاتبي نويسنده سند يا گواه سند اينها در صدد ضرر نباشند خب, قبلاً فرمود: ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ ديگر لازم نيست بفرمايد كه كاتب ضرر نرساند و مانند آن و اما با بعد سازگار نيست, چون خطاب براي كساني است كه دارند داد و ستد ميكنند, نويسنده سند و شاهد داد و ستد اينها در حاشيه قضيهاند, آنها كه در متن قضيهاند فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوْا إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ إِلَي اََجَلٍ مُسَمّي فَاكْتُبُوهُ﴾ همه اين خطابها متوجه به طرفين داد و ستد است ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَهِدَيْنِ﴾ خطاب به طرفين داد و ستد است, آنگاه در ذيل دارد ﴿وَإِنْ تَفْعَلُوْا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُم﴾ خب پس اين ﴿تَفْعَلُوْا﴾ خطاب به طرفين داد و ستد است يعني همين مؤمنيني كه دارند داد و ستد ميكنند و اين علت است براي ﴿لاَ يُضَارّ﴾ اگر «لايضارِر» باشد معنايش اين است كه آنها كه در حاشيه قضيهاند يعني منشيان و شاهدان, آنها ضرر نرسانند و اگر اين كار را كرديد شما فاسق هستيد خب, بايد اينچنين گفته ميشد اگر آنها اين كار را كردند فاسقاند, نه اينكه اگر اين كار را كرديد فاسق هستيد, معلوم ميشود اين «لايضارَر» است يعني منشيان آسيب نبينند شما به منشيان آسيب نرسانيد; اينچنين نباشد كه اگر كسي حالا سواد نوشتن دارد شما او را از شهري به روستا و از روستايي به شهر رايگان بكشانيد بگوييد, چون نوشتن خوب است يا لازم است يا مستحب است براي ما بنويس يا شاهد را رايگان از جايي به جايي بكشانيد
پرسش ...
پاسخ: بله; اگر التفات شد ميگوييم التفات, صنعت ادبي است; اما نميتوانيم بگوييم چون يكي از صنايع ادبي التفات است اين آيه را بر التفات حمل كنيم, اين آيه صدر و ساقهاش خطاب به مؤمنين است از ﴿إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ﴾ شروع ميشود ﴿فَاكْتُبُوهُ﴾ دارد ﴿وَاسْتَشْهِدُوا﴾ دارد ﴿مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ﴾ دارد, بعد ﴿وَلاَ تَسْأَمُوا أَن تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً﴾ دارد ﴿ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَي أَلَّا تَرْتَابُوا﴾ دارد, بعد ﴿تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ﴾ دارد بعد ﴿فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ إِلاّ تَكْتُبُوهَا﴾ دارد بعد ﴿أَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُم﴾ دارد همه اينها جمع مذكر سالم خطاب به مؤمنين است آنگاه بگوييم ﴿وَلاَ يُضَارَّ﴾ يعني «ولايضارِر كاتب و لا شهيد» اين با گذشته سازگار نيست با آينده هم سازگار نيست آينده اين است كه فرمود: ﴿وَإِنْ تَفْعَلُوْا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُم﴾ اگر به منشيان يا شاهدان ضرر رسانديد اين فسق است اين حقالناس, حقالله را هم در بردارد. اگر ضرر به شاهد يا منشي رسانديد خدا را معصيت كرديد.
آسيب رساندن عمل انسان به خودش
﴿وَإِنْ تَفْعَلُوْا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُم﴾ و اين ناظر به آن است كه عمل به انسان آسيب ميرساند خلاصه, مثل اينكه مار مسموم انسان را سمي ميكند. فرمود اين «فسق بكم» فسق به, اين باء, باي تعديه است خود فاسق متعدي نيست «فسق» يعني انحرف, آن عابري كه از راه صاف و مستقيم فاصله ميگيرد كه سقوط را پيامد دارد ميگويند «فسق عن الطريق» اگر كسي دست انسان را بگيرد از اين راه مستقيم به پيادهرو ببرد به كنار منحرف كند ميگويند «فسق به» كه اين باء براي تعديه است, فرمود اين كار شما را از راه بيرون ميبرد ﴿فُسُوقٌ بِكُم﴾; اين به شما آسيب ميرساند خلاصه, ضرر به غير ضرر به خود شماست ﴿فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُم﴾ و همانطوري كه در ساير مسائل نوع بحثهايي كه در آيه آمده است در ذيلش با نصيحت الهي ختم ميشود اين هم همينطور است, فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾ اين در كل جريان تقوا را بازگو ميكند, گذشته از اينكه تقواي موضعي و موسمي را مشخص كرد درباره كتابت درباره نوشتن درباره املا ولي درباره كل جريان در پايان آيه فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾ سه بار كلمه مباركه الله را در همين ذيل ذكر ميكند, ميفرمايد: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ اگر با سه ضمير ذكر ميفرمود يا اولي را با اسم ظاهر و دومي و سومي را به ضمير ذكر ميفرمود كافي بود, اما اصرار بر اسم ظاهر براي عظمت مسئله است.
تعليم احكام الهي توسط خداوند به شرط رعايت تقوا
فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾ در كل اين جريان ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ اللّهُ﴾ يعني احكام الهي را نميشود با استحسان با قياس و امثال ذلك فرا گرفت, اينها را خدا بايد يادتان بدهد ﴿وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ چون او ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ است بايد هر چه را از او ياد بگيريد پس با فكرتان با قياستان با استحسانتان و امثال ذلك بخواهيد ياد بگيريد اين بر خلاف تقواي فقهي است, خدا همه چيز را ميداند و يادتان هم ميدهد ديگر نگران نباشيد, مبداً تعليمتان خداست كه ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ است و اينچنين نيست كه يادتان ندهد, شما باتقوا باشيد او يادتان ميدهد گرچه اين جمله به صورت شرط و جزا ذكر نشده است, نظير ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾[2] ذكر نشد, نفرمود «اتقوا الله يعلمكم الله». اما از اينكه فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللّهُ﴾ شايد بتوان تناسب تقوا و تعلم را استنباط كرد كه انسان متقي بهتر مسائل احكام الهي را فرا ميگيرد و خداي سبحان هم به انسان با تقوا راه را بهتر نشان ميدهد, چون خدا معلم است و اگر كسي اهل تقوا بود زودتر و بهتر به حق ميرسد ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ اين ﴿وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ به منزله استدلال است چون او ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ است پس او بايد ياد بدهد اگر او بايد ياد بدهد شما از قياس و استحسان و امثال ذلك پرهيز كنيد براي اينكه او بايد ياد بدهد نه شما با فكر خودتان ياد بگيريد. خب, نشانه اينكه مسئله كتابت و مسئله شهادت اينگونه از امور مولوي نيست, بلكه ارشادي است آيه بعد است.
توصيه به قبض رهان در صورت ميسّر نبودن كتاب
در آيه بعد فرمود: ﴿وَإِن كُنْتُمْ عَلَي سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِباً فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ﴾;[3] اگر مسافر بوديد, نويسندهاي نبود خودتان هم كه توان نوشتن نداريد منشي هم كه به همراهتان نيست تا داد و ستدتان را تنظيم كند گرو بگيريد ﴿فَرِهَانٌ﴾ اما اين رهان بايد مقبوض باشد, وقتي رهن گرفتيد گرو گرفتيد يك سند زندهاي در دست شماست اگر وامي داديد و گرو گرفتيد سندي در دست شماست. اما هيچ كدام از اينها به عنوان شرط وضعي نيست كه اگر كتابت نبود يا رهن نبود يا شهادت نبود آن داد و ستد باطل باشد, زيرا فرمود: ﴿فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ﴾[4] حالا اگر كسي را امين گرفتند; امانت را به او دادند اين وام را در حد يك سپرده به امين تلقي كردند شاهدي نبود كاتبي نبود رهني نبود امانتگونه بود يا خود امانت يا وامي امانتگونه بود, امين خيانت نكند; نگويد ما كه ننوشتيم ما كه شاهد اقامه نكرديم ما كه گرو نداديم ﴿فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضاً﴾; روي اطمينان و آرامشي كه بعضي از شما نسبت به يكديگر داريد, آن مؤتَمن خيانت نكند ﴿فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ﴾ هم امر فرمود هم دستور تقوا داد كه قسمت مهم اين مسائل تقوا مسائل اقتصادي است.
وجوب كتابت بر كاتب و وجوب تحمّل و اداي شهادت بر شاهد در محكمهٴ عدل
آنگاه درباره كاتب يك وظيفه است درباره شاهد دو تكليف است. كاتب فقط در همان مرحله حدوث داد و ستد مينگارد, لذا به او فرمود: ﴿وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ﴾ ولي شاهد دو تكليف دارد, لذا دو بار قضيه شاهد را و وظيفه شاهد را همين بخش از آيات مشخص فرمودند يكي ظرف تحمل است [و] يكي ظرف ادا. ظرف تحمل آن است كه طرفين كسي را به شهادت دعوت ميكنند ميگويند تو شاهد اين صحنه باش اين همان است كه فرمود: ﴿وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوْا﴾ و اگر اين شاهد صحنه را به خاطر سپرد و تحمل كرد اگر دعوت شد به محكمه كه در محكمه عدل شهادت بدهد اينجاست كه در اين كريمه فرمود: ﴿وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[5] كتمان شهادت حرام است اين ناظر به مقام اداست نه ناظر به مقام تحمل, چون در مقام تحمل هنوز شهادتي را تحمل نكرد تا كتمان نكند و البته اگر محكمه محكمه عدل باشد كتمان شهادت حرام است; اما اگر محكمه محكمه عدل نباشد اداي شهادت واجب نيست. اينها در زمينهاي است كه محكمه, محكمه عدل باشد.
تبهكار شدن قلب در صورت كتمان شهادت
﴿وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ شما قلبتان را تبهكار نكنيد كه اين ناظر به مقام اداي شهادت است گاهي به صورت امر گاهي به صورت نهي گاهي به صورت بيان كيفر اين مسئله را با اهميت ذكر فرمود: ﴿وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ پس بازگشت ﴿وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ﴾ اين است كه شما قلبتان را تبهكار نكنيد ﴿وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾[6] يك وقت است كسي ميگويد من يادم رفته است يا ميگويد آنچه را كه من تحمل كردم همين مقدار است, ميفرمايد نه خداي سبحان ميداند شما چه ميكنيد, احياناً اگر بر خلاف شهادت داديد خداي سبحان ﴿بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ وسائل الشيعه، ج 21، ص 276.
[2] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 283.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 283.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 283.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 283.