اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَي مَيْسَرَةٍ وَأَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280) وَاتَّقُوْا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَي اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُون (281)﴾
همانطوري كه اصل بحث ربا به يك قانون كلي ختم شد كه فرمود: ﴿فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّهِ﴾[1] اينجا هم كه فرمود: ﴿وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤوسُ أَمْوَالِكُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ﴾[2] و اصل دِين را تثبيت كرده است در صورت توبه، آنگاه درباره كل دِين سخن ميگويد.
بيان خاصّ, عامّ و اعمّ در آيه و توضيح فرق قرض و دِيْن
ميفرمايد: ﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ﴾ يعني «و ان وقع و ان حصل قرين» كه آن قرين ﴿ذُو عُسْرَةٍ﴾ است و سه قسم را شامل ميشود خاص، عام، اعم خاص. همان مسئله دِين ربوي است. عام، مطلق قرض است و اعم، مطلق دِين است كه بين دِين و قرض فرق است. قرض عقدي است كه ايجابي دارد قبولي دارد و با انشاء ايجاب و قبول حاصل ميشود؛ اما دِين گاهي با قرض حاصل ميشود گاهي با عقد بيع که نسيه است ثابت ميشود و گاهي هم در اثر اتلاف و مانند آن ثابت ميشود. پس خصوص مسئله ربا، خاص است و قرض، عام است و مطلقِ دِين اعم و اين كريمه شامل آن اعم خواهد شد يعني اگر بدهكار توان پرداخت را نداشت بر بستانكار و طلبكار مهلت دادن واجب است.
بررسي معناي «منظره» در آيه
اين ﴿فَنَظِرَةٌ﴾ كه اسم است به معناي انظار، همان معناي مهلت را در بر دارد، چه اينكه شيطان اينچنين به خداي سبحان عرض كرد كه ﴿أَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُون﴾،[3] «الانظار هو الامهال» اينكه عرض كرد ﴿أَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُون ٭ قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ﴾[4] «انظار» يعني امهال، كه من منتظر بمانم، اينجا هم ﴿فَنَظِرَةٌ﴾ يعني انظار كنيد مهلت بدهيد.
دعوت بالاصاله به انفاق و صدقه و پرهيز دادن بالعرض از ربا در آيه
مطلب بعدي آن است كه آنچه در اين فصل از آيات مطرح است اولاً و بالاصالة دعوت به انفاق و صدقه است، ثانياً و بالعرض پرهيز دادن و برحذر نمودن از رباست. اصولاً شرور يك امر بالعرضياند و دعوت دين به آن خيرات و بركات است و اگر از قبايح، نهي ميكند براي اينكه اينها راهزناند و اينها را بايد برطرف كرد. مسئله تحريم ربا براي اينكه يك رهزني است نسبت به مسئله صدقه. وقتي جريان ربا را كه رهزن است بازگو فرمود، آنگاه در همين مسئله تحريم ربا و ايجاب حكمِ مهلت به آن اصل برميگردد، ميفرمايد: ﴿وَأَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾ كه اصل اين فحص و فصل دعوت به مسئله انفاق و صدقه بود بعد از مسئله انفاق و صدقه، حرمت ربا را ذكر فرمودند، آنگاه در همين اين خلال مسئله ربا يا پايان مسئله ربا ميفرمايد كه ﴿وَأَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾ كه به آن اصل بحث برميگردد ميشود «رد العجز الي الصدر» كه پايان فصل به آن اول فصل برميگردد، چون فصلي كه شروع شده بود از آيهٴ 261 اين بود كه ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾ اين سرفصل اين چند آيه است، آنگاه در پايان مسئله ربا كه ختم كند اين بحث را، به آن اصل برگرداند، فرمود: ﴿وَأَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾.
بيان اقسام تصدّق در آيه
مطلب بعدي آن است كه تصدق گاهي بالكل است گاهي بالبعض، گاهي بالعين است گاهي بالحكم، گاهي كل مال را صدقه ميدهد و ميگذرد گاهي بعض مال را، گاهي مال را ميبخشد گاهي در حكم بخشش عين است، مثل اينكه مهلت بيشتري ميدهد كه اين تصدق، در امهال هست نه در امهال واجب، بلكه در امهال مستحب. اگر موسر بود باز امهال مستحب است اگر معسر بود و ندار كه امهال، واجب است ﴿إِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَي مَيْسَرَة﴾ اين جمله خبريهاي است كه به داعي انشاء القا شده است اين جمله مفيد وجوب است، گرچه ظاهرش خبر است ولي اگر موسر بود، وجوب برداشته ميشود نه استحباب، برداشته شود. حالا اگر بدهكار داشت حتماً واجب است كه انسان به سراغش برود و مطالبه كند يا او را آزاد بگذارد بر اساس مسائل اخلاقي او را آزاد بگذارد، پس صدقه گاهي عيني است و گاهي حكمي.
سرّ ختم آيه به صدقه و تنظير آن به آيهٴ 237
اينكه مسئله به صدقه ختم شده است، نظير همان مسئلهاي است كه در آيهٴ 237 به عفو ختم شد. در آيهٴ 237 فرمود: ﴿وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ﴾ در دريافت مهريه فرمود اگر طلاق، قبل از تماس حاصل شد قبل از برخورد زن و شوهر، طلاق حاصل شد، در اينجا مهريه نصف خواهد بود ﴿وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ﴾ كه از آن معنا، گاهي به صورت مس گاهي به صورت مباشرت ياد ميشود -اينكه فرمود: ﴿فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ﴾[5] يا ﴿قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ﴾ هر دو كنايه است- فرمود: ﴿وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ﴾ يعني نصف مهر را بايد بپردازيد، مگر اينكه خود آن زنها عفو كنند يا اولياي آنها كه عقده نكاح به دست آن اولياست آنها عفو كنند: ﴿إِلاَّ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي﴾ در اين مسئله دِين هم فرمود: ﴿وَأَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾ اين خير همان تقوا خواهد بود ﴿وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي﴾ معلوم ميشود تقوا تنها اين نيست كه انسان در مسائل محرمات از گناه بپرهيزد، بلكه يك انسان پارسا ميكوشد كه از مستحبات هم محروم نماند در آنجا عفو، مستحب است در اينجا صدقه، مستحب است ﴿وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي وَلاَ تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ﴾؛[6] آن فضل و عاطفه بين يكديگر را فراموش نكنيد چون دين يك دين عاطفي است در پرتو عقل، آنجا كه عقل دستور عاطفي ميدهد بايد منعطف بود، آنجايي هم كه دستور ميدهد ﴿وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾[7] بايد خشونت را اعمال كرد، پس ﴿وَأَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾ مشابه آن است كه فرمود: ﴿وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي﴾.
مراد از «إن كتنم تعلمون» در آيه
اين مسئله ﴿إِن كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ نظير ﴿إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ در آيه، اسبق است اين نه به آن معناست كه جاهل، مكلف نيست، بلكه همانطوري كه عالم، مكلف است جاهل، هم مكلف است؛ منتها از عالم توقع عمل هست، مثل اينكه از مؤمن توقع عمل هست. از غير مؤمن توقع علم هست ثم العمل، از جاهل هم توقع علم هست ثم العمل ولي از مؤمن و عالم توقع عالم هست بلا واسطه، اينكه از آيه اسبق فرمود: ﴿وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾[8] يعني به لازمه ايمانتان عمل كنيد و اگر مؤمن نيستيد كه بايد ايمان بياوريد. اينجا هم كه فرمود: ﴿إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ بايد به لازمه علمتان عمل كنيد و اگر عالم نيستيد بدانيد كه صدقه بالاتر از گرفتن است. اين ﴿إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ناظر به آن قسمت است و اين ﴿تَعْلَمُونَ﴾ هم مسئله علم موضوع را در بر دارد هم مسئله علم حكم را. اگر شما ميدانيد اين شخص معسر است خب به علمتان عمل كنيد و اگر ميدانيد گذشت بهتر از گرفتن است به علمتان عمل كنيد ﴿إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ موضوعاً يا ﴿إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ حكماً.
اعتقاد برخي بر آخرين آيه4 نازل شده بودن «واتّقوا يوماً...»
اما آيه ﴿وَاتَّقُوْا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَي اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾ گفته شد اين آخرين آيهاي است كه بر وجود مبارك رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده است وقتي اين آيه نازل شد جبرئيل(سلام الله عليه) دستور داد از طرف ذات اقدس الهي پيام آورد كه اين آيه را بعد از آيه 280 سورهٴ مباركهٴ قرار بدهيد[9]. از اينجا معلوم ميشود كه نظم آيات و ترتيب آيات به دستور صاحب وحي بود. بعد از اينكه سورهٴ مباركهٴ «نصر» نازل شد رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) احساس رحلت كرده است كه بايد رخت بربندد، چون بعد از نازل شدن آيه ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[10] حضرت اصرار داشت كه بفهمد چه زماني رحلت ميكند، اين آيه زنگ مرگ را زد كه ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾ حضرت اصرار داشت كه بفهمد رحلتش چه زماني فرا ميرسد سورهٴ مباركهٴ ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْح ٭ وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجا ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّاباً﴾ كه نازل شد حضرت احساس كرد كه رحلت نزديك است، لذا هنگام نماز بعد از تكبيرة الاحرام تسبيح ميگفت و استغفار ميكرد به حضرت كه عرض كردند شما قبلاً اينچنين نبود كه بعد از تكبيرة الاحرام نماز تسبيح بگوييد سبحان الله بگوييد و استغفار کنيد اشاره كرد كه خبر ارتحال من به من رسيده است[11] البته سورهٴ مباركهٴ «نصر» گفتند آخرين سوره كاملهاي است كه بر حضرت نازل شد[12] بعد از سورهٴ «نصر» سوره كامل نازل نشد اين ﴿وَاتَّقُوا يَوْماً﴾ را گفتند آخرين آيهاي است كه بر حضرت نازل شده است[13] و بعضي نقل كردند بعد از اين آيه مباركه رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) 81 روز يا 21 روز يا نه روز يا هفت روز و يا سه ساعت[14] كه اين سه ساعت را هم بعضي از مفسران نقل كردهاند حيات شريفشان را ادامه دادند، بعد رحلت كردند.
روش قرآن در انحاء پرهيز دادن انسان از عذاب
﴿وَاتَّقُوْا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَي اللّهِ﴾ قرآن كريم گاهي انسان را از زمان عذاب ميپرهيزاند و ميترساند گاهي از مكان عذاب ميترساند گاهي از ابزار عذاب ميترساند و سرانجام در همه موارد انسان را از آن معذب حقيقي كه فاعل حقيقي تعذيب است ميترساند گاهي ميفرمايد از روز قيامت بترسيد كه آن روز ظرف حساب و ظرف عذاب است ﴿وَاتَّقُوْا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَي اللّهِ﴾ يا ﴿فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِن كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيباً﴾[15] كه اين پرهيز و برحذر داشتن از زمان عذاب است، گاهي از جهنم ميترساند كه مكان عذاب است، گاهي از آتش ميترساند كه ابزار عذاب است ﴿وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾[16] يا ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[17] و امثال ذلك همه اينها در حقيقت عبره است براي آن پرهيز حقيقي كه پرهيز از معذب است كه فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾[18] يا ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾[19] كه اساس، تقواي از ذات اقدس الهي است. در اينجا يوم، مفعول فيه نيست ظرف نيست، بلكه مفعول به است يعني از روز عذاب بپرهيزيد نه از خدا در آن روز بپرهيزيد.
بررسي تفاوت معنايي تَرجعون با تُرجعون
﴿وَاتَّقُوْا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَي اللّهِ﴾ بعضيها «تَرجعون» خواندند[20] و مشهور ﴿تُرْجَعُونَ﴾ است، چون اگر رجوع باشد «تَرجعون» است، اگر از رجع باشد ﴿تُرْجَعُونَ﴾ است چون رجوع، لازم است ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[21] ديگر مفعول ندارد يعني مبني و للمفعول ندارد تَرجعون خواهد بود و اما اگر از رجع باشد كه متعدي است صيغه مبني للمفعول دارد، مثل اينكه ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[22] اين ﴿فَارْجِعْنا﴾ از رجع است نه از رجوع «رجع» متعدي است ﴿ذلك رجع بعيد﴾[23] اين رجع به همان معناي ارجاع را به همراه دارد كه متعدي است، لذا در آن كريمه آمده است ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[24] اما ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[25] اين راجع از رجوع است كه لازم است، الآن كه ﴿تُرْجَعُونَ﴾ قرائت شده است براي آن است كه از رجع گرفته شد.
حقيقت معناي رجوع
﴿وَاتَّقُوْا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَي اللّهِ﴾ مسئله رجوع در روزهاي قبل هم گذشت كه براي شهود و علم ماست وگرنه ما غيبتي نكرديم كه برگرديم نه ذات اقدس الهي از ما غايب است، چون ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[26] نه ما از حضرتش غايبيم، براي اينكه فرمود ﴿مَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيه﴾[27] كه در سورهٴ «يونس» بود؛ هم ما مشهود حقيم هم ذات اقدس الهي با ماست فقط تفاوتي كه هست بين دنيا و آخرت اين است كه در دنيا ما محجوبيم نميبينيم، در آخرت كه ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[28] ما شاهديم وگرنه او مشهود است، هميشه او ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ است.
سرّ تعبير به «علي كلّ شيءٍ شهيد»
در قرآن ما جايي نداريم كه فرموده باشد او «بكل شيء شهيد» است، هر جا هست ﴿عَلَي كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾ است اين ﴿عَلَي كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾ يعني مشهود بالاي هر چيزي، شما قبل از اينكه چيزهاي ديگر را ببينيد خدا را مشاهده ميكنيد؛ منتها غافليد اين ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ است ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾[29] اينكه فرمود: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ بعد فرمود: ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ﴾[30] حالا چرا آيات آفاقي و انفسي را ارئه بدهيم مگر خود حق كافي نيست؟ خب به چه دليل حق كافي است؟ براي اينكه «انه علي كل شيء مشهود» چرا شما به دنبال آيات آفاقي و انفسي ميرويد قبل از اينكه فهم را بفهميد خدا را ميفهميد چه رسد به آن آيات و مفهومتان، چون ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيد﴾[31] است پس كافي است حالا چرا ما براي او علامت ذكر كنيم و اگر اينجا شهيد به معناي شاهد باشد كه برهان تام نيست، فرمود او خودش كافي است چرا، براي اينكه خودش ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[32] است، آيه ميگويد نيازي به آيات آفاقي و انفسي نيست براي خدا لازم نيست ما علامت به شما نشان بدهيم حالا علامتهاي انفسي يا علامتهاي آفاقي، خود خدا براي شناختش كافي است چرا، چون خدا ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ است، اينكه دليل مدعا را اثبات نميكند، بلكه چون خدا ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ﴾ -﴿علي﴾ نه «بكل شيء»- چون ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ است قبل از اينكه شما آيات را بررسي كنيد و استدلال كني كه بالأخره آيه ذي الآيهاي دارد خدا را ميبيني و قبل از اينكه خودت را بفهمي و فهمت را بفهمي، خدا را ميفهمي براي اينكه او قبل از اينكه تو به نتيجه برسي قبل از اينكه اين مقدمتين را تنظيم بكني و استدلال بكني او به تو از دليل نزديكتر است از مدلول نزديكتر است از استنتاج نزديكتر است از همه به تو نزديكتر است، يك چنين چيزي براي شناخت او خودش شكافي است پس ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيد﴾ است، اگر او ﴿عَلَي كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾ است و ما دائماً در محضر اوييم و او هم دائماً سايهافكن ماست كه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[33] پس رجوعي ندارد، چون غيبتي نكردهايم. ميماند اينكه حجاب غفلت كنار ميرود ما ميفهميم كه هميشه با او بوديم و او با ما بود، اينچنين نيست كه مكاني باشد جايي باشد كه وقتي آنجا رفتيم خدا را ببينيم كه ـ معاذ الله ـ اينجا با ما نباشد و اينجا نشود مشاهده كرد وقتي رفتيم آنجا ببينيم، بلكه وقتي رفتيم آنجا پرده كنار ميرود مثل كسي كه قيّم او و مربي او در كنار او هست و او اعماست و نميبيند، وقتي كه چشمش معالجه شد ميبيند، نه اينكه وقتي چشمش معالجه شد قيّم او در كنار او ميآرمد، بلكه قيم او هميشه با او هست و اين شخص چون اعماست نميبينيد، وقتي بصير شد ميبيند حجاب، حجاب عما و كوري در اين طرف است نه حجاب غيبت و بعد در آن طرف، فرمود شما در آن روز ميفهميد كه هميشه در محضر حق بوديد.
تفاوت معناي تحديد در حسنات با تحديد در سيّئات
﴿وَاتَّقُوْا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَي اللّهِ﴾ آنگاه ﴿ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ﴾؛ هر كه هرچه كرد بدون كم و كاست به او افاضه ميشود، البته اين تهديد نسبت به حسنات به يك معناست، نسبت به سيئات به يك معنا. نسبت به حسنات توفيه به اين است كه ما كم نميگذاريم نه زياد نميدهيم. تهديد در حسنات، به لحاظ نقص است نه به لحاظ زياده يعني حسنات را ما كم نميكنيم؛ اما تهديد در سيئات به لحاظ زياده است نه به لحاظ نقيصه يعني ما زائد نميكنيم نه كم نميكنيم، چون عفو دارد در سيئات، خيلي از سيئات را ميبخشد. چون ﴿يَعْفُوا عَن كَثِير﴾، ﴿مَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِير﴾[34] و اين دعاي معروف «يا مَن يَقبلُ اليَسير و يَعفو عن الكَثير»[35] از آن كريمه استنباط شد. پس تهديد در سيئات به لحاظ مازاد است يعني ما مازاد بر استحقاق شما عقاب نميكنيم نه هر اندازه استحقاق داريد همان اندازه عقاب ميكنيم، اينطور نيست ﴿يَعْفُوا عَن كَثِير﴾[36] تهديد در حسنات به لحاظ نقيصه است يعني آنچه شما استحقاق داريد ما كم نمينهيم نه همان اندازه ميدهيم و اضافه نميكنيم نه اضافه ميكند، چون ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[37] بنابراين اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ﴾ اين تهديدش در حسنات و سيئات يكسان نيست.
استفادهٴ دو مطلب از فراز «وهم لا يُظلمون»
چه اينكه اين جمله اخير آيه كه فرمود: ﴿وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾ هم نسبت به حسنات دلالت ميكند بر اينكه ما كم نمينهيم، هم نسبت به سيئات دلالت دارد كه ما اضافه نميكنيم اين يك مطلب كه از ﴿وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾ استفاده ميشود نسبت به هر دو جناح. مطلب دوم آن است كه آن مقداري كه ما در سيئات به اين شخص چشاندهايم اين ظلمي است كه او بر خود روا داشت وگرنه ما بر او ستم نكرديم، اين همان است که ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِنْ کانوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[38] اين سخن عدليه است كه معتزله هم در اين بحث با اماميه سهيماند؛ اما اشاعره آن طوري كه امام رازي در تفسيرش پنداشت حرفشان اين است كه خدا ظلم نميكند، چون هرچه بكند عدل است[39] اينهايي كه قائل به حسن و قبح نيستند و عقل را تعطيل كردند؛ ميگويند خدا هرچه بكند خوب است، اگر هم مؤمن را به جهنم ببرد ظلم نيست؛ منتها نميبرد، چون دركي براي عقل و داوري براي فهم قائل نيستند در همين كريمه ﴿وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾ امام رازي اين چنين ميگويد كه خدا هرچه كرد عدل است ظلمي ندارد.
يكي دوتا روايت در همين بحث ربا و بحث معسر و منظر مانده بود كه آنها را بخوانيم.
تعلّق بخشي از مال ديگران به تنگدستان به عنوان حق آنان
مضمون يكي از دو روايت در خلال بحثها گذشت؛ منتها اصل روايت را مرحوم كليني در كافي نقل كرد به هر حال ما از تفسير شريف نورالثقلين ميخوانيم، اين تفسير در ذيل همين آيه ﴿إِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَي مَيْسَرَة﴾ از كافي نقل كرد كه مردي آمده حضور حضرت عرض كرد «يا اباعبدالله قرضٌ الي مَيسرة» تقاضاي دين كرد تا وقتي كه من توان پرداخت داشته باشد «فقال له ابوعبد الله(عليه السلام) الي غلّة تدرك»؛ كشاورزي كه سررسيد محصولت ميسره باشد؟ «فقال الرجل لا والله قال(عليه السلام) فَإلي تجارة تَؤُب»؛ كاسبي تاجري كه هنگام درآمد سررسيدت باشد و ميسره باشد؟ «قال لا والله» پيشهور هم نيستم «قال(عليه السلام) فإلي عُقدةٍ تُباع»؛ ملكي داري مالي داري كه اگر فروختي ميسره باشد؟ «فقال لا و الله فقال ابو عبد الله(عليه السلام) فانتَ ممّن جعلَ الله له في اموالِنا حقاً» چون در كريمه آمده است كه ﴿فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ﴾[40] يا ﴿و فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ﴾[41] حضرت مصداق را مشخص كرد؛ كسي كه فعلاً ندارد و قوتاً هم ندارد نه بالفعل دارد نه بالقوه اين كسي است كه در اموال ديگران حق دارد نه ديگران ترحماً او را بايد تأمين كنند يك حكم تكليفي محض باشد، بلكه آميخته با وضع است اگر آميخته با وضع است. ديگران مال مستمندها را دارند به او ميدهند فرمود: «فانتَ ممن جعل الله له في اموالنا حقاً ثم دعا بكيس فيه دراهم فادخل يده فيه فناوَله منه قبضة»؛[42] دستور داد كيسه را آوردند و حضرت دست مبارك را در كيسه بردند يك مشت از اين دراهم را به اين شخص دادند و اين معنا اختصاصي به رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) يا امام معصوم ندارد كسي هم كه جاي آنها نشسته است مسئول همين كار است.
موجب برائت ذمّه شدن اثبات اعسار در محكمه
در همين تفسير نور الثقلين از تفسير علي بن ابراهيم نقل ميكند كه از رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شد كه «ما مِن غَريم ذهب بغَريمه الي وال مِن ولاة المسلمين و استبان للوالي عسرته الا بَرَأ هذا المُعسِر مِن دَينه»؛ فرمود هيچ بدهكاري را طلبكار به محكمه عدل نبرد و نزد آن والي عدل معسر بودن اين شخص ثابت نشد، مگر اينكه اثبات اعسار اين شخص همان و برائت ذمه او همان، ذمه اين تبرئه شده است «الا برأ هذا المعسر مِن دينه فصار دينُه علي والي المسلمين» اين مسئله ضمان نيست مسئله برائت است. در مسئله ضمان ضامن گرچه عهده گرفت اما اينچنين نيست كه ذمّه مضمون عنه بالكل تبرئه شده باشد؛ اما اگر كسي نه بالقوه نه بالفعل چيزي نداشت و پايش به محكمه عدل رسيد و براي والي مسلمين ثابت شد كه اين شخص نه بالفعل دارد و نه بالقوة، ذمه اين شخص از آن دين تبرئه ميشود و حكومت اسلامي بدهكار خواهد شد: «الّابرأ هذا المعسر من دينه فصار دينه علي والي المسلمين فيما في يديه من اموال المسلمين قال و من كان له علي رجل مال اخذه و لم ينفقه في اسراف او في معصية فعسر عليه ان يقضيه فعلي مَن له المال ان تنظره حتي يرزقه الله فيقضيه و اذا كان الامام العادل قائما فعليه ان يقضي عنه دينه لقول رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) مَن ترك مالاً فلِوَرَثَته و مَن تَرَك دِينا او ضياعاً فَعَلَي الوالي و علي الامام ما ضَمِنَه الرسول»[43] اين همان ولايت فقيه است يعني آنچه را كه رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) ضامن است، والي مسلمين هم به عهده ميگيرد والي مسلمين هم عهدهدار است يعني تنها مسئله ضمان نيست كه در ذيل اين حديث است، مسئله برائت ذمه مديون است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 275.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 279.
[3] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 14.
[4] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 14 و 15.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 187.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 237.
[7] . سورهٴ نور، آيهٴ 2.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 278.
[9] . جمع البيان، ج2، ص 676؛ التفسير الکبير، ج7، ص 87 و 88.
[10] . سورهٴ زمر، آيهٴ 30.
[11] . مجمع البيان، ج2، ص 676 و 677.
[12] . الجامع لاحکام القرآن، ج21، ص 229.
[13] . مجمع البيان، ج2، ص 676.
[14] . ر. ک: مجمع البيان، ج2، ص 677؛ ر. ک: الکشاف، ج1، ص 323.
[15] . سورهٴ مزمل، آيهٴ 17.
[16] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 131.
[17] . سورهٴ بقره، آيهٴ 24؛ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.
[18] . سورهٴ تغابن، آيهٴ 16.
[19] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 102.
[20] . ر. ک: الجامع لأحکام القران، ج3، ص 376.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 156.
[22] . سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[23] . سورهٴ ق، آيهٴ 3.
[24] . سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[25] . سورهٴ بقره، آيهٴ 156.
[26] . سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[27] . سورهٴ يونس، آيهٴ 61.
[28] . سورهٴ ق، آيهٴ 22.
[29] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.
[30] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.
[31] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.
[32] . سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[33] . سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[34] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 30.
[35] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص 132.
[36] . سورهٴ شوري، آيهٴ 30.
[37] . سورهٴ انعام، آيهٴ 160.
[38] . سورهٴ نحل، آيهٴ 33.
[39] . ر. ک: التفسير الکبير، ج7، ص 89.
[40] . سورهٴ معارج، آيهٴ 24.
[41] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 19.
[42] . نورالثقلين، ج 1، ص 297.
[43] . نورالثقلين، ج 1، ص 296.