اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ (255)﴾
مروري بر مباحث گذشته
بحث در اين آيه مباركهٴ آية الكرسي كه به عنوان سيد الآيه معروف است در چند قسمت خلاصه ميشد. بخشي از اينها مربوط به بيان قدرت حق است كه تا حدودي گذشت و بخشي از آنها مربوط به علم حق است كه هنوز به پايان نرسيد كه آن قدرت و اين علم زمينه قيوم بودن حق را فراهم ميكند. اگر خداي سبحان حي قيوم است و قيوميتش هم بالقول المطلق است قدرت او هم بايد بالقول المطلق باشد و علم او هم بايد بالقول المطلق باشد. فرمود چون آنچه در آسمان و زمين است براي خداست پس هيچ كسي حق شفاعت ندارد مگر به اذن خدا و محل نزاع بين انبيا (عليهم السلام) و بتپرستان در مسئله شفاعت همان شفاعتهاي دنيايي و تكويني است نه شفاعتهاي تشريعي و اخروي، گرچه آن را هم آيات شامل ميشود و اثبات ميكند، ولي محور نفي و اثبات در مسئله شفاعت همان شفاعتهاي تكويني و شفاعتهاي دنيايي است، زيرا مشركين كه شفاعت را اثبات ميكردند منكر قيامت بودند. هم نسخ بودن مسأله دعا در دنيا با شفاعت در آخرت
مسئله شفاعت در دنيا، نظير مسئله سؤال و دعاست در دنيا، همان طوري كه هر موجودي از خدا سؤال ميكند: ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[1] از آن طرف هم ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾[2] به هر چيزي پاسخ مثبت داده ميشود يا اينكه فرمود: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَاٴَلتُمُوهُ﴾؛[3] هر چه را شما با زبان فطرت و طبيعت طلب كرديد سؤال كرديد دريافت كرديد همچنين مسئله شفاعت مطرح است، شفاعت در بحثهاي تكويني مثل سؤال است مثل دعاست مثل خواستنهاي ديگر است كه اينها تكويني است. همان طوري كه گاهي انسان دعاها و سؤالهاي تشريعي دارد كه از خداي سبحان بخشش گناه را مسئلت ميكند گاهي هم سؤالهاي تكويني دارد از خداي سبحان، ريزش باران را طلب ميكند پس سؤال دو قسم است دعا دو قسم است شفاعت هم دو قسم است و همه اينها بايد به اذن الله باشد.
احاطهٴ علم الهي به تمامي مخلوقات
مطلب مهم در باب علم اين است كه، فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ﴾ بحث تنها در اين نيست كه خدا عليم است بلكه بحث در اين است كه خدا ﴿بِكُلِّ شَيءٍ مُحِيطٌ﴾ است و هيچ موجودي به هيچ امري علم پيدا نميكند، مگر اينكه خدا اصلش را و مقدارش را و موردش را بخواهد و اگر خدا اصلش و موردش را خواست و اعطا كرد تعليم الهي اين طور نيست كه مقداري از علم خود را به ديگري بدهد كه خود در آن بخش فاقد علم باشد، پس يك امر در اين است كه خدا ﴿بِكُلِّ شَيءٍ مُحِيطٌ﴾ است و چيزي از علم خدا غايب نيست يك امر در اين است كه هيچ چيزي به هيچ كسي به هيچ شيئي علم پيدا نميكند، مگر اينكه آن شيء يا آن شخص يا آن اندازه را خدا بخواهد. مطلب سوم آن است كه تعليم خدا به نحو تفويض نيست كه مقداري از علمش را به ديگري واگذار كند، مثل اينكه تمليك خدا به اين نحو نيست كه مقداري از مِلك يا مُلك خود را به ديگري واگذار كند، در مسئله تعليم هرچه مطرح است در مسئله تمليك هم همان مطرح است اينكه فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم﴾ اين كنايه از آن است كه كساني كه درباره آنها ادعاي شافع بودن شده است، مثل ملائكه همه اينها معلوم حقاند يعني خداوند به اينها احاطه علمي دارد عللي كه قبل از اينها سپري شد تا نوبت به اينها رسيد معلولات و آثاري كه بعد از اينها به دنبال اينها ميآيد همه و همه معلوم حقاند ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم﴾ مبادا كسي خيال كند كه گذشته و آينده را خدا ميداند، اما خود اين اشياء معلوم حق نيستند، زيرا در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» و همچنين سوره «مريم» به اين قسمتها هم اشاره كردند. در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آيه 64 اينچنين فرمود: ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾؛ ما بدون اذن حق نازل نميشويم، وقتي هم كه تنزل ميكنيم آنچه پشت سر گذاشتيم و آنچه در پيشرو داريم و آنچه بين گذشته و آينده است همه و همه براي اوست بين گذشته و آينده خود ماييم پس هيچ شيئي فرض نميشود كه از حيطه علمي ذات اقدس الهي بيرون باشد اگر ﴿مَا بَينَ اٴيدِينَا و مَاخَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذلِكَ﴾ براي خدا شد ديگر چيزي از احاطه علمي او بيرون نيست و او هم كه علمي را كه دارد از دست نميدهد، چون ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾ پس اصل علم و ثبات علم بالقول المطلق براي ذات اقدس الهي هست. در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه تقريباً مشابه همين مطالب آيةالكرسي طرح شده است اينچنين فرمود، آيه 27 و 28 از سوره «انبياء» ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ٭ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَي وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ﴾؛ درباره فرشتهها كه نسبت به آنها ادعاي شافعيت شده است فرمود اينها اصلاً بدون اذن حق سخن نميگويند و آنچه پيشروي اينهاست و آنچه پشتسر اينها است معلوم حق است و از كسي شفاعت ميكنند كه دينش مرضي حق باشد و خودشان هم از خوف الهي هراسناكاند.
غايب نبودن هيچ ذرّهاي از علم خداوند
اگر اين آيات ثابت كرد كه گذشته و حال و آينده معلوم ذات اقدس الهي است آنگاه آن آياتي كه به نحو سالبه كليه ميفرمايد هيچ ذرهاي نيست كه غايب باشد از حيطه علم حق تعالي آنها روشن خواهد شد، نظير آيه 61 سوره «يونس» كه فرمود: ﴿وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَمَا يَعْزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرَ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ﴾؛ فرمود هر كاري كه ميخواهيد وارد بشويد ما شاهديم اين علم ما هم علم شهودي است و هيچ ذرهاي عزوب و غروب ندارد نه در آسمانها نه در زمين نه بزرگتر از ذره و كوچكتر از ذره «مثقال» يعني ثقل ذره نه مثقال مصطلح در بازار، فرمود چيزي كه به وزن ذره است، ذره همين امور ريز پراكنده در هواست كه انسان در مهتاب و در روزنههايي كه آفتاب ميتابد ميبيند اينها را ميگويند ذره، از اينها كوچكتر هم كه با چشم مسلح بايد ديد و از آنها ريزتر كه با چشم مسلح هم نميتوان ديد، فرمود: ﴿وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذلِكَ﴾ مگر اينكه همه در دفتر الهي ثبتاند پس اين هم به نحو سالبه كليه است كه هيچ ذرهاي از علم ذات اقدس الهي غايب نيست، پس ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم﴾.
عالم غيب و شهادت بودن ذات اقدس الهي
مطلب بعدي آن است كه آنچه در جهان هست به دو قسم تقسيم ميشود؛ به غيب و شهادت يعني بعضي از امور غيباند و مجردند كه قابل احساس به هيچ حسي نيستند، نظير وحي و نبوت و رسالت و فرشته و امثال ذلك كه اينها را نميتوان با حواس ظاهري احساس كرد، بخش ديگر اموري هستند كه مادياند و قابل احساساند. از اين دو بخش خداي سبحان اينچنين ياد ميكند كه خدا ﴿عَالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾[4] است يعني هم آن موجودات غايب و مجرد معلوم حقاند هم اين موجودات مادي و محسوس معلوم حقاند، اين «عَالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ» در آيات فراواني است، نظير آيه سورهٴ مباركهٴ «جمعه» هست كه «عَالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ» هست[5]. در سورهٴ مباركهٴ «توبه» هم هست كه او «عَالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ» است، نظير آيه 105 سوره «توبه» ﴿وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: او علم دارد كه اگر بنده چيزي از او طلب كند به او ميدهد و اگر بنده چيزي از او طلب نكند او را به حال خودش رها مي كند او اينچنين تقدير فرموده است.
بنابراين خداوند عالم غيب و شهادت است. پس آنچه در جهان خارج يافت ميشود دو قسم است؛ بعضي غيباند يعني مجردند، بعضي مشهودند يعني مادي و خداوند هم عالم غيب و شهادت است درباره علم حق بحث نيست درباره علم ديگران و تعليم الهي سخن است كه ديگران چه چيزي ميدانند و خدا چگونه اينها را عالم كرده است؟ ديگران اگر بخواهند ياد بگيرند بايد از معلمشان كه ذات اقدس الهي است ياد بگيرند.
اذن خداوند شرط آشنايي به غيب و شهادت
همان طوري كه آشنايي به غيب بدون تعليم و اذن الهي نيست، آشنايي به شهادت هم بدون تعليم و اذن الهي نيست؛ اين طور نيست كه اگر كسي بخواهد عالم غيب بشود بايد خدا بخواهد و خدا بدهد، ولي اگر خواست عالم به شهادت بشود خودش ياد ميگيرد اينچنين نيست؛ منتها چون عالم شدن به مشهودات فراوان است و يك امر عادي شد ممكن است كسي اينچنين بپندارد كه علم غيب اذن ميخواهد، ولي علم شهادت اذن نميخواهد اين طور نيست، بلكه هم علم غيب را خدا بايد اذن بدهد و تعليم كند هم علم شهادت را. اما علم غيب را بايد خدا اذن بدهد اين روشن است و آيات سورهٴ مباركهٴ «جن» اين را تأييد ميكند فرمود: ﴿عَالِمُ الغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَي كُلَّ شَيءٍ عَدَداً﴾؛[6] فرمود خداوند عالم غيب است و هيچ كسي را بر غيب خودش مطلع نميكند مگر اينكه خودش بخواهد و آن شخص مرتضاي حق باشد دينش و گوهر ذاتش مرضي حق باشد آنگاه وقتي به او علم غيب داد يك عده رصد را در محور هستي آن كسي كه عالم غيب شد ميگمارد: ﴿فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾ مثلاً پيامبر (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) را كه از علم غيب با خبر كرد يك عده رصد و مراقبين به نام فرشتهها آنها را اعزام ميكند تا حرف، درست به پيامبر برسد و حرف، درست در محور هستي پيامبر بماند و حرف، درست از لبان مطهر پيامبر به سمع مردم برسد از آن به بعد مردم آزادند يعني اين آيات كريمهاي كه الآن ما در خدمت آن آياتيم كه بشر در خدمت آن آيات است اين آيات الهي كه علوم غيبيه است از مبدأ تنزل تا به سامعه ما برسد مصون و معصوم است، هيچ آسيبي به اين كانال وحي نميرسد يعني از آنجا كه عبور ميكند معصومانه است در بين صفوف فرشتهها عبور ميكند كه شيطان در هيچ مرحلهاي راه پيدا نكند وقتي در بين صفوف فرشتهها ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[7] اين راه وحي را طي كردند به قلب مطهر حضرت ميريزند در آن قلب هم كه خداي سبحان اذهاب رجس كرده است جا براي نفوذ شيطان نيست و جا براي نسيان و سهو نيست كه ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾[8] وقتي از قلب مطهر حضرت ميخواهد به لبان مطهر حضرت برسد، محدوده لبان حضرت هم معصوم است كه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي﴾[9] بين لبان مطهر حضرت تا سامعه امت هم معصوم است و مستحيل است كه در اين بين آسيبي برسد كه حجت خدا بالغه نباشد تا به گوش مردم برسد، فرمود: ﴿يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِم﴾؛ يك عده فرشتههايي را به عنوان رصد از پشتسر و جلو بين لبان مطهر حضرت تا گوش مردم فرشتهها هستند وقتي حجت خدا بالغ شد به مردم رسيد «تمت الحجة» از آن به بعد هر كسي بخواهد تفسير به رأي كند به سوء اختيار آزاد است تفسير به كتاب و سنت كند به حسن اختيار آزاد است ايمان بياورد يا نياورد آزاد است عمل بكند يا نكند آزاد است. از غيب تا گوش ما اين كانال، كانال عصمت است؛ اينچنين نيست كه وحي تا قلب مطهر حضرت بيايد يا تا به لبان مطهر حضرت رسول بيايد از آن به بعد تضميني نشده باشد كه احتمال تحريف داده بشود اينچنين نيست، از آن به بعد هم تحريف محال است و تضمين شده است تا به گوش امت برسد و حجت خدا بالغ بشود از آن به بعد ﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُر﴾[10] لذا در اين كريمه فرمود: ﴿فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَي كُلَّ شَيءٍ عَدَداً﴾[11] كه اين راجع به علم غيب. درباره علم شهادت هم بشرح ايضاً [و همچنين] درباره شهادت فرمود: ﴿عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَم﴾[12] خب از اينكه فرمود: ﴿ وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[13] چه كسي معلم انسان بود، فرمود: ﴿عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَم﴾[14] شهادت را هم ذات اقدس الهي به انسان افاضه كرد پس او معلم نخست و معلم بالذات است.
تبيين كيفيّت تعليم الهي
مطلب بعدي آن است كه خدا چطور تعليم ميكند يعني مقداري از علم خود را به انسان ميدهد خدا هم ميداند انسانها هم ميدانند يا نه هرجا علم هست علم الله است ﴿وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ﴾ كه علم براي اوست هركسي به هر چيزي آگاهي پيدا كرد چه حصولي چه حضوري چه غير و چه ديگري چه بخواهد خود را حضوراً بشناسد چه بخواهد غير را حصولاً دريافت كند خود را هم كه ميشناسد اين علم، علم الله است چرا، چون خداوند به همه چيز عالم است به ذات او عالم است اين علم كه صورت ذهني و مفهوم نيست كه ما بگوييم معناي من را خدا ميداند و صورت من در ذهن خدا _معاذالله_ هست مرا او ميداند ديگري هم ميداند خود من هم ميدانم اينچنين كه نيست، علم اگر حصولي بود مفهوم بود صورت ذهنيه بود در قبال او ميشود يك علم ديگر فرض كرد ممكن است انسان بگويد خداي سبحان _معاذالله_ داراي مفاهيم ذهنيه لا الي نهايه است ما هم چندتا مفهوم ذهني داريم، ولي علم او شهود است يك علم نامحدود است نه مفاهيم بيكران، اگر او يك شهود نامحدود دارد ديگر جا براي غير نميماند ديگري يا ديگران اگر چيزي را ميدانند بايد همان علم در اينجا ظهور كند، لذا ميفرمايد: ﴿وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ﴾ يعني هيچ كسي از علم حق بهرهاي نميبرد، مگر اينكه خدا بخواهد، پس علم ميشود علم الله. وقتي مسئله علم روشن ميشود كه آن مسائل ديگر قبلاً روشن شده باشد يعني مسئله تمليك مسئله اعزاز مسئله تقويت اينها روشن شده باشد، چون اينها تقريباً گذشت با يك اشاره كوتاهي من فكر ميكنم حل بشود.
مِلكيّت و مُلكيت مطلق خداوند در جهان و نفي تقطيع و تفويض آن به انسان
درباره مِلك و مُلك ثابت شد كه هر چه در جهان هست مِلك خداست و مُلك الهي چه فرشتهها چه آسماني چه زميني، چه انسان و چه غير انسان كه ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾[15] خداوند هم انسانها را تمليك كرد به تمليك حقيقي و تمليك اعتباري كه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ المُلْكِ تُؤْتِي المُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ المُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾؛[16] هم چشم و گوش ما را مِلك ما كرد هم اعضا و جوارح ديگر ما را ملك ما كرد كه اين يك ملك تكويني است، هم فرش و خانه را مِلك ما كرد كه يك ملك اعتباري است، اينكه فرمود: ﴿بِيَدِهِ المُلْكُ﴾[17] فرمود: ﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾ اگر يك مِلك تكويني به ما داد يعني چشم و گوش ما را ملك ما كرد يا فرش و خانه را ملك ما كرد هبه كرد به ما؟ آن طوري كه در بعضي از تعبيرات قرآني آمده است ﴿يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ﴾[18] هبه است؟ يعني از خود كم كرد و بر ما افزود آنچه را كه به ما داد ديگر ندارد؟ فقط ميتواند از ما بگيرد كه الآن از مِلك و مُلك او واقعاً مقداري قطع شد به ما داده شد ولو موقت و بعد او ميتواند بگيرد اينچنين است؟ يا در عين حال كه براي ماست براي اوست؟ اگر ﴿بِيَدِهِ المُلْكُ﴾ است و اگر تفويض محال است، پس اين آيه سوره «آلعمران» كه فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ المُلْكِ تُؤْتِي المُلْكَ مَن تَشَاءُ﴾ به اين نحو نيست كه خدا مقداري از مِلك يا مُلك خود را قطع كند به زيد يا عمرو بدهد و بعد هم از آنها بگيرد، بلكه در حين اينكه براي ماست براي اوست، لذا فرمود من چشم و گوش را به شما دادم، اما براي من است ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾[19] هر كاري كه شما با چشم انجام بدهيد قبل از اينكه شما بفهميد چه كرديد من ميفهمم ﴿يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ﴾؛[20] اين صدري كه به شما دادم هر خاطرهاي كه در سينه شما بگذرد قبل از اينكه شما بفهميد چه انديشيده ايد من ميدانم ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[21] قبل از اينكه ما بفهميم در پايگاه فكري ما چه گذشت او فهميده است، چون بين ما و خود ما او فاصله است، چون قلب ما كه غير از ما نيست قلب ما يعني آن لطيفه الهي يعني آن روح ما يعني حقيقت ما و گوهر هستي ما، منظور اين دل نيست كه در هر حيواني هست كه خدا عدهاي را ميفرمايد كه اينها قلب ندارند آنهايي كه قلب دارند حرفهاي ما را ميشنوند[22] يا قلب يك عدهاي مريض است[23] يا قلب يك عدهاي معصيت كرده است ﴿وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[24] قلب يعني همان روح، اگر اين معنا درست تصور شد كه خدا بين ما و خود ما فاصله است معلوم ميشود چيزي را به ما نداد يعني تفويض نكرد كه از او كم شده باشد پس اين درباره مِلك و مُلك، لذا فرمود: ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾ انحصار جميع عزّت در نزد خداوند و نفي تقطيع و تفويض آن به انسان
درباره عزت هم اينچنين است درباره قوت هم اينچنين است درباره عزت همين آيه سوره «آلعمران» فرمود: ﴿وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ﴾؛[25] هر كه را تو بخواهي عزيز ميكني كه خوب ﴿وَلِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[26] اما در سورهٴ مباركهٴ «نساء» ميفرمايد: ﴿فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ آيه 139 سوره «نساء» اين است كه ﴿ أََيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ العِزَّةَ فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾؛[27] اينها خيال ميكنند نزد مشركان و منافقان عزت حاصل است همه عزت پيش خداست. خب، اگر ﴿فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ پس ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ﴾[28] به اين نحو نيست كه مقداري از عزت را خدا بكند به ما بدهد كه بشود تفويض، چون آن مقدار از عزت را فعلاً ندارد اينچنين نيست. مثلاً اگر كسي براي ديگري از باب تواصي به حق توصيه كرده است بذل جاه كرد بالأخره يك مقدار آبرو داد، بار دوم اگر بخواهد اقدام كند با يك آبروي كمرنگتري اقدام ميكند و هكذا، اما ذات اقدس الهي اگر كسي را عزيز كرد يعني مقداري از جاه خود كم كرد؟ اينكه مستحيل است ديگري را عزيز كرد و از خودش هم نكاست، چون ﴿فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ نمونه سوم درباره مسئله قوت است.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ زمينه را فراهم ميكند با اختيار فراهم ميكند، ولي منظور آن است كه فراهم كردن زمينه به اين معنا نيست كه از مِلك و مُلك خدا چيزي كم شد به ديگري داده شد بلكه هر چه بخواهد به غير بدهد به نحو تفويض نيست به نحو تقطيع نيست كه مقداري از خود قطع كند به ديگري بدهد حتي مثال يم و نم هم نيست كه ما بگوييم نم از يم و دريا گرفته ميشود، چون به دقت عقلي بالأخره به همان مقدار كم از دريا كم ميشود اگر سوزني را به يك اقيانوس بيكران فرو كرديم و درآورديم اين سوزن نمي پيدا كرد به همين اندازه از دريا كم شد، ذات اقدس الهي اگر كسي را عزيز ميكند از اين قبيل نيست كه از خود بكَند و كم كند به ديگري بدهد.
درباره قوت هم اينچنين است.
منحصر بودن قدرت در خداوند و نفي تفويض و تقطيع قدرت به انسان
پرسش ...
پاسخ: همه هستي ما دست خداست؛ منتها عزت قدرت اختياري كه به ما داد به عنوان مظاهر عزت و قدرت و اختيار خداييم الآن درباره قوت هم همين بحث مطرح است، خدا به ما قدرت داد كه هر كاري را خواستيم بكنيم هر كاري را خواستيم نكنيم به ما قوت مرحمت كرد، اما اينچنين نيست كه خدا هم قادر باشد انسان هم قادر، چون قدرت او نامحدود است و نامحدود جا براي غير نميگذارد و اينچنين نيست كه مقداري از قدرت خود بكاهد و زيد يا عمرو را مقتدر كند. اينكه فرمود قوت براي خداست قدرت براي خداست و هر كه را بخواهد قوي و مقتدر ميكند نه يعني قدرتش را به او تفويض ميكند كه مقداري از قدرت خود بكاهد و به او اعطا كند. در آيه همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت قدرت را منحصرا براي خدا ميداند قوت را منحصراً براي خدا ميداند، آيه 165 كه بحثش گذشت اين بود: ﴿وَلَوْ يَرَي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ العَذَابَ أَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾؛ همه قدرت براي خداست، با اينكه همه قدرت براي خداست در سورهٴ مباركهٴ «هود» فرمود كه خدا قوت شما را اضافه ميكند. آيه 52 سوره «هود» اين است كه ﴿وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَي قُوَّتِكُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ﴾؛ با اينكه همه قوت براي خداست مع ذلك فرمود قوت شما را اضافه ميكند يا در سورهٴ مباركهٴ «روم» وقتي جريان تطورات عمر انسان را ياد ميكند در آيه 54 ميفرمايد كه ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ العَلِيمُ القَدِيرُ﴾ خب اينكه در آيه 165 سوره «بقره» فرمود همه توان براي خداست، بعد فرمود به شما قوت ميدهد اين به آن معنا نيست كه از قدرت خود ميكاهد بر قدرت شما ميافزايد، پس چه در باب تمليك چه در باب اعزاز و عزيز كردن چه در باب تقويت هيچ كدام به نحو تفويض نيست به نحو تقطيع نيست كه از خود بكاهد و به ديگري بدهد.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره حقيقتاً قدرت است كه به ما داد؛ منتها بالذات نيست از ما بالذات نيست و از ذات اقدس الهي بالذات است براي اينكه بالأخره قدرت است حيات است عزّت است و مِلك ومال است، ما مالك اعضا و جوارحمان هستيم تكويناً، مالك اين فرش و خانه هم هستيم اعتباراً. همه اين ملكها براي كسي است كه ﴿بِيَدِهِ المُلْكُ﴾[29] و او تمليك كرده است و نحوه تمليكش هم به نحو تفويض يا انقطاع نيست.
منحصر بودن تمام علم در ذات باريتعالي
در باره تعليم هم همين طور است در باب تعليم كه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ﴾[30] يا اينكه فرمود: ﴿عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَم﴾[31] به اين معنا نيست كه خدا هم عالم است ما هم عالميم و خداوند ما را عالم كرد به اين معنا كه مقداري از علم خود را به ما داد، بلكه علم او نامحدود است و اگر كسي به چيزي عالم شد حتي به خودش اين به علم الله احاطه پيدا كرده است به اذن الله ﴿وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ﴾ كه علم، هم اكنون هم علم الله است اگر علم باشد، اگر جهل باشد كه سالبه به انتفاء موضوع است اگر كسي چيزي ياد گرفت در همان محور دانايي مهمان عليم است و مظهر عليم ﴿وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ﴾ كه هم اكنون اين علم، علم الله است. مثل اينكه هم اكنون اگر ما در خودمان تصرف بكنيم در مِلك حق تصرف ميكنيم او فرمود كه من به شما چشم و گوش ندادم كه براي شما باشد اين چشم و گوش براي من است ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾[32] كه اين ﴿اٴَم﴾، ام منقطعه است، نظير ﴿ أَمَّن يُجِيبُ المُضْطَرَّ﴾[33] يعني بل، آن كسي كه مالك چشم و گوش است او خداست ﴿أَمَّن يُجِيبُ المُضْطَرَّ﴾ يعني بل، آن كسي كه توان حل مشكل مضطر را دارد او خداست ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ﴾ يعني آن كه مالك چشم و گوش است هم اكنون هم او مالك است او خداست.
پرسش ...
پاسخ: چرا اگر اين را بر جاهاي بد بريزد و اگر بر خود كفار بريزد ميشود رحمت و بركت، شما ميبينيد فرشتهها اعتراضشان اين بود كه انساني كه در روي زمين به عنوان خليفه ياد ميشود خونريز است ﴿أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ﴾؛[34] ما اهل تسبيح و تقديسيم، وقتي خون ريزي علوي را در جنگ احد با آن «ذوالفقار» ديدند خودشان اعتراف كردند «لا سيفَ الاّ ذوالفَقار وَلا فتي الاّ عليّ»[35] گفتند عجب خونريزي پاكي است اي كاش ما هم لايق بوديم مثل او خونريز بوديم تا چه خونريزي باشد تا چه جهادي باشد اين حرف كه حرف زيد و عمرو نبود بعدها به صورت نثر و نظم درآمده است. حرف، حرف فرشته است آن كسي كه ميگفت چرا خونريز را در زمين خلق ميكني؟ وقتي بازوان حضرت امير را در جنگ احد ديد گفتند به به «لا سيف الاّ ذوالفقار وَلا فتي الاّ عليّ»[36] اين زبان، زبان آرزو است ايكاش ما هم بشر بوديم ما هم توفيق جهاد پيدا ميكرديم ما هم شمشير ميزديم اگر يك وقت انسان علم پيدا كرد و اين علم را به جا مصرف كرد مظهر جلال حق است و قهر الهي است؛ منتها حرف در بيجا مصرف كردن آنهاست اگر كسي چيزي را علم پيدا كرد نه جهل، اين علم ميشود علم الله و او آينهدار علم حق است و اگر گفت من خودم چندين سال در حوزه و دانشگاه درس خواندم عالم شدم همين باعث جهل اوست آغاز جهل اوست كه او نه تنها معلم را نميبيند، بلكه علم را هم نميبيند. اگر بگويد: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[37] كه حرف قارون را بزند او نميداند مالك اصلي اين علم كيست آن وقت اولين روز جهل اوست، لذا در اين كريمه فرمود هيچ يك از آنها كه درباره آنها ادعاي شفاعت شده است به چيزي علم پيدا نميكنند مگر به علم حق اين اصل مسئله مقدارش و امثال ذلك را خدا بايد بخواهد كه ﴿إِلاَّ بِمَا شَاءَ﴾ اما علم، علمالله است آن مسئله مهم اين است كه ﴿وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ﴾ آن ﴿إلّا بِمَا شَاءَ﴾ مطلب ديگر است هر اندازه البته خدا بخواهد، چه كم چه زياد هر جا علم هست ظهور خداي سبحان است كه ﴿هُوَ العَلِيمُ﴾[38].
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1]. سورهٴ رحمن، آيهٴ 29.
[2].سورهٴ رحمن، آيهٴ 29.
[3]. سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 34.
[4] . سورهٴ انعام، آيهٴ 73.
[5] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 8.
[6] . سورهٴ جن، آيات 26 – 28.
[7]. سورهٴ عبس، آيات 15 و 16.
[8]. سورهٴ اعلي، آيهٴ 6.
[9]. سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[10]. سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
[11]. سورهٴ جن، آيات 27 و 28.
[12]. سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[13]. سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[14]. سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[15]. سورهٴ بقره، آيهٴ 284.
[16]. سورهٴ آلعمران، آيهٴ 26.
[17]. سورهٴ ملك، آيهٴ 1.
[18]. سورهٴ شوري، آيهٴ 49.
[19]. سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[20]. سورهٴ غافر، آيهٴ 19.
[21]. سورهٴ انفال، آيهٴ 24.
[22] . سورهٴ ق، آيهٴ 37.
[23] . سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[24]. سورهٴ بقره، آيهٴ 283.
[25] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 26.
[26]. سورهٴ منافقون، آيهٴ 8.
[27] . سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
[28]. سورهٴ آلعمران، آيهٴ 26.
[29]. سورهٴ ملك، آيهٴ 1.
[30]. سورهٴ بقره، آيهٴ 282.
[31]. سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[32]. سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[33]. سورهٴ نمل، آيهٴ 62.
[34]. سورهٴ بقره، آيهٴ 30.
[35]. الكافي، ج8، ص110.
[36] . الكافي، ج8، ص 110.
[37]. سورهٴ قصص، آيهٴ 78.
[38]. سورهٴ يوسف، آيهٴ 83.