اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ ٭ وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ﴾
پاداشي كه ذات اقدس الهي براي تقوا ذكر كرد همه را به صورت تدريج و برخي را به صورت يك اصل ثابت يادآوري كردند، هيچكدام را به صورت فعل ماضي ذكر نفرمود، بلکه يا به صورت فعل مضارع بيان فرمود يا به صورت جمله اسميه كه مفيد ثبات و دوام است. فرمود اگر با تقوا باشيد تدريجاً آن نوري را كه فارق بين حق و باطل است و مانند آن را براي شما قرار ميدهد که اين با فعل مضارع بيان شده است ﴿يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾، سيئات صغيره شما را ميپوشاند که آن را هم به صورت فعل مضارع بيان فرمود و هر لغزشي كه داشتيد بعد از پوشاندن ميآمرزد که آن را هم باز به صورت فعل مضارع بيان فرمود و پاداش چهارمي كه يك وعده ضمني است را به صورت جمله اسميه به عنوان ﴿وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾ ياد كرده است؛ اما در جريان آيه ﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ ذات اقدس الهي نعمتهايي را كه بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) يا بر امت يا بر مجموع رهبر و امت نازل كرد و افاضه فرمود، آنها را به صورت تذكره بازگو ميكند. در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» نعمتهاي فراواني بهره امت اسلامي شد كه خداوند آنها را يكي پس از ديگري بازگو فرمود، در آيه هفتم فرمود: ﴿وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ﴾، آنگاه ﴿وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ﴾ كه اين نعمت خاصه خدا بود و در آنجا مطرح شد، در آيه نُه هم فرمود: ﴿إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ﴾؛ يعني به ياد آن صحنه باشيد كه استغاثه ميكرديد و خداي سبحان پاداش داد ﴿إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ﴾[1] كه آن هم تذكره نعمت است، ﴿إِذْ يُوحي رَبُّكَ إِلَي الْمَلائِكَةِ﴾[2] اين هم تذكره يكي از نعمتهاي الهي است تا اينكه به اين بخش ميرسد ﴿وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَليلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾[3] كه اين هم تذكره نعمت نازله بر امت است، در اينجا اين نعمت مستقيماً متوجه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شد كه بهره آن هم عايد امت اسلامي شده است، فرمود: ﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ﴾؛ يعني به ياد بياور آن صحنهاي را كه ديگران نقشه كشيدند و ما نقشه آنها را نقش بر آب كرديم. اينكه ميفرمايد ﴿وَ إِذْ﴾ در قرآن كريم از اين تذكرهها كم نيست؛ گاهي نعمتهايي است كه تاريخ آنها را ضبط كرده است و خود انسان شاهد آنها بود، در اينگونه از موارد ميتوان گفت ﴿وَ إِذْ﴾؛ يعني به ياد بياور و گاهي يك سلسله معارفي است كه سخن از تاريخ نيست، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا امت اسلامي آن اصل را درك نكرده بودند؛ نظير داستان انبياي گذشته که در آن موارد اگر چنانچه سخن از تذكره است سخن از «اذ» هست و مانند آن يا بايد فعلي را مقدر گرفت كه با او هماهنگ باشد يا اگر ذكر است، نظير ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكانًا شَرْقِيًّا﴾[4] و مانند آن به معناي يادآوري نيست، به معناي بازگو كردن است؛ يعني در كتاب براي مردم ذكر كن، نه اينکه به يادشان بياور يا اگر به اين معناست كه به ياد بياور چون در آن نشئه اخذ ميثاق و مانند آن علومي را به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) افاضه كردهاند، در اين نشئه ميفرمايد به ياد بياور. بنابراين اينكه ميفرمايد ﴿وَ إِذْ﴾؛ يعني به ياد بياور يا مربوط به نعمتهاي تاريخي است، نظير آنچه كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» گذشت كه چند جريان تاريخي بود و امت و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ديده بودند که حالا خدا ميتواند تذكره و يادآوري كند؛ فرمود اين نعمتها يادتان نرود، اين محبتها را فراموش نكنيد و اگر يك سلسله نعمتهايي بود كه وجود مبارك پيغمبر حضور فيزيكي نداشت، در آنجا يا يك فعل مناسب به تقدير گرفته ميشود يا اگر «و اذكر» ذکر شد نظير ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ﴾ نه يعني ياد بياور؛ يعني ذكر كن و در كتاب اين را بازگو كن، چه اينكه در بخشي از نعمتها كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حسب ظاهر حضور نداشت، تعبير قرآن اين نيست كه اينها را به ياد بياور، بلکه تعبير قرآن اين است كه تو در فلان صحنه نبودي ما تو را كرديم و آگاه ميكنيم که نمونههايش قبلاً فراوان گذشت؛ ﴿وَ ما كُنْتَ ثاوِيًا في أَهْلِ مَدْيَنَ﴾،[5] ﴿وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾،[6] ﴿وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[7] که در همه اينها ميفرمايد تو در جريان قرعهكشي براي نگهباني و نگهداري حضرت مريم نبودي كه قرعه به نام زكريا افتاد، تو در جريان وحييابي موساي كليم نبودي، تو در جانب طور نبودي، پشت سر هم آدرس ميدهد ﴿وَ ما كُنْتَ ثاوِيًا في أَهْلِ مَدْيَنَ﴾، ﴿وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾، ﴿وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ﴾ در موارد فراوان ميفرمايد در هيچجا تو نبودي ما يكي پس از ديگري اين اسرار را به تو ميگوييم؛ در آنجاها ديگر سخن از تذكره نيست، اگر در يك موردي يك مطلب غيبي را ذات اقدس الهي بخواهد به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بفرمايد و دليل هم داريم كه اينجا آن فعل مقدر «و اذكر» است؛ يعني به ياد بياور نه بازگو كن، اين را ميشود گفت كه در آن نشئه اخذ ميثاق و خيلي از مواردي كه علومي را كه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ارائه كردند و تعليم كردند، در آن نشئه حضرت عالم شد و الان خدا فرمود اين صحنه را به ياد بياور، چون غير از اخذ ميثاق عمومي كه در ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[8] از همه پيمان گرفتند، از «نبيين» يك پيمان و ميثاق جداگانهاي گرفتند که در آن نشئه ممكن است كه علومي هم افاضه شده باشد، چه اينكه مرحوم شيخ طوسی(رضوان الله عليه) در امالي[9] نقل ميكند كه در نشئه «الست» اول كسي كه گفت «بلي» وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود بعد علي ابن ابيطالب(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بود و بعد انبياي ديگر بودند. پس اگر يك وقتي يك مطلب غيبي را خداي سبحان به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد که به ياد بياور، بازگشت آن به اين است كه در يك نشئهاي حضرت عالم بود و خدا او را تعليم فرمود، الآن ميفرمايد به ياد بياور، ﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ﴾؛ فرمود اين صحنه را به ياد بياور، اين صحنه هم آن وقتي بود كه ابيطالب(رضوان الله عليه) و خديجه(رضوان الله عليها) رحلت كردند؛ تا آن دو بزرگوار بودند يك پشتوانه خوبي براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مكه بود، وقتي اين دو بزرگوار رحلت كردند صناديد قريش تصميم جدي گرفتند كه كار حضرت را يكسره كنند؛ لذا در آن «دار النّدوه» به تبادل نظر پرداختند. «ندوه» و «ندي» و «نادي» آن محفلي را ميگويند كه در آن كسي باشد، فرمود: ﴿في ناديكُمُ الْمُنْكَرَ﴾، «نادي» «منتدا» «ندي» «ندوه»؛ يعني محفل، اما محفلي كه كسي در آن باشد و اگر نباشد مكان و سالن است يا اتاق است و ديگر «دار النّدوه» نميگويند؛ مثل كاغذ و نامه، فرق كاغذ و نامه اين است كه اگر در آن نوشته نشده نباشد، همان چيزی که در بازار خريد و فروش ميشود كاغذ است، وقتي مكتوب باشد نامه است؛ نظير ظرف و«كأس» که اگر چيزي در آن نباشد ظرف است و اگر آبي در آن باشد «كأس» است، ديگر ظرف خالي را «كأس» نميگويند. مجلس خالي را هم «نادي» نميگويند، «منتدا» نميگويند، «ندوه» نميگويند، «ندي» نميگويند. در آن «دار النّدوه» كه دار مشورت و تبادل نظر آنها بود، بعد از ارتحال ابيطالب و خديجه(رضوان الله عليهما) اينها جمع ميشدند و تصميم ميگرفتند. قبلاً ايذاي مقطعي و موسمي بود، اما الآن ديگر بنا شد كار را يكسره كنند؛ در آنجا تبادل نظر كردند و گفتند شيطان هم حضور داشت، بالأخره بعضيها پيشنهاد حبس ابد دادند، بعضيها پيشنهاد تبعيد دادند و بعضيها پيشنهاد اعدام که اين پيشنهاد اعدام براساس آن نيرنگ ابليس رأي آورد و اين نقشهها هم ادامه داشت كه به صورت فعل مضارع ياد فرمود: ﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ و سرّ اينكه به ﴿الَّذينَ كَفَرُوا﴾ اسناد داد با اينكه همه كفار در «دار النّدوه» و محفل شوراي آنها حضور نداشتند، براي اينكه اينها نمايندگان همان كفار بودند و هر كاري كه صناديد قريش نقشه ميكشيدند و تصميم ميگرفت ساير كفار رضا ميدادند، رضايت آنها به آراء و نظرات صناديد و رهبران شرك باعث شد كه اين فعل را خدا به همه كفار اسناد بدهد که فرمود: ﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾، وگرنه اعضاي «دار النّدوه» يك گروه مخصوص و سران خاصی بودند ﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾. مَكر عبارت از آن تدبير مخفيانه است، حالا اين اختصاصي به مَكر باطل ندارد و اين تعبيري كه در قرآن كريم آمده است ﴿مَكْرَ السَّيِّئِ﴾[10] اين يك وصف احترازي است، مَكر گاهي حَسَن است و گاهي سيئه، گاهي انسان طرزي تدبير مخفيانه اعمال ميكند كه خيري به كسي برساند، گاهي هم تدبير مخفيانه ميكند كه ضرر و شرّي به كسي برساند؛ آنجا كه گناه است ﴿مَكْرَ السَّيِّئِ﴾ است و آنجا كه ثواب است و حسنه است، جزء مكرهاي الهي محسوب ميشود كه ﴿وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ﴾،[11] پس در حقيقت مَكر بطلان و عصيان و سوء اخذ نشده است؛ منتها حالا در غالب موارد كه اينچنين است، توهم ميشود كه مَكر در راه گناه و باطل صرف ميشود، پس مَكر چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» و سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت، آن تدبير مخفيانه است و در حقيقت مَكر عصيان و تباهي اخذ نشده است، گاهي حَسَن است و گاهي سيئه است كه فرمود ﴿مَكْرَ السَّيِّئِ﴾ برای مستكبران است كه آن آيه را هم اشاره ميكند؛ اين حقيقت مَكر است فرمود: ﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ﴾ كه تو را در بند كنند، ﴿أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ﴾ يا اعدام كنند يا تبعيدت كنند و اين مَكرشان هميشه ادامه دارد، اما ﴿وَ يَمْكُرُ اللّهُ﴾؛ ذات اقدس الهي هم مَكر ميكند كه اولاً هم تو از آسيب آنها محفوظ بماني، ثانياً اين آسيب به خود آنها برگردد و ثالثاً خيري به تو برسد كه اين ميشود مَكر ذات اقدس الهي و اين كار را ذات اقدس الهي طرزي انجام ميدهد كه آنها باخبر نيستند ﴿وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ﴾؛ «خير الماكرين» كسي است كه همه اسباب و علل در اختيار او باشد و سعي كند كه از راه عدل اين كار را انجام دهد؛ هم قدرت علمي او از ديگر «ماكران» بيشتر باشد و هم بر محور عدل كاري انجام دهد که ديگر ظلمي در كار نباشد. چرا ذات اقدس الهي «خير الماكرين» است و قدرت مكر خدا از ديگر «ماكران» بيشتر است؟ براي اينكه ديگران به همه تدبيرها و نقشههايي كه دارند چه در «علن» و چه در «سرّ» اينها جزء جنود الهي هستند كه ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛[12] اگر چنين است، پس هر نقشهاي كه ديگران ميكشند مشهود و معلوم خداست، خدا كه «بِكُلِّ شَيْءٍ شَهِيد» است از نقشه اينها هم باخبر است؛ لذا تعبير قرآن اين است كه ﴿عِنْدَ اللّهِ مَكْرُهُمْ﴾؛[13] يعني هر نقشهاي كه اينها ميكشند اينچنين نيست که از خدا غايب باشد. در آن «تبييت»؛ يعني شبنشينيهايي كه اينها دارند، بيتوتهاي كه اينها دارند، نقشههاي مشئومي كه اينها دارند ذات اقدس الهي باخبر است، فرمود: ﴿وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً﴾؛[14] فرمود: در شبنشينيهايي كه نقشه ميكشند، خدا كه با آنهاست! ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾ «تبييت»؛ يعني نقشههاي شبانه، در بيتوته شبانه آراء و نظراتشان را جمعبندي ميكنند به يك نتيجهاي ميرسند، در همان «تبييت» ﴿وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾ خدا با آنهاست، اصل كلي ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[15] هم حاكم است بر همه اين امور، پس هر گونه نقشهاي كه آنها دارند ﴿عِنْدَ اللّهِ مَكْرُهُمْ﴾ که در اختيار خداست و چيزهايي هم كه در اختيار خداست، از آنها غافل هستند، پس خدا ميشود «خير الماكرين»؛ هم از نظر علم و قدرت خدا «اعلم» و «اقدر» است، هم بر مَنهج عدل كار ميكند و خير بودن مكر خدا آن است كه بر مبناي ظلم كاري نخواهد كرد، پس فرمود: ﴿وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ﴾، اينها نشانههاي «خير الماكرين» بودن ذات اقدس الهي است. در دعا هم آن طوري كه در المنار[16] آمده ـ به صورت مرفوع ـ اين است كه ما به خدا عرض كنيم «اللَّهُمَ امْكُرْ لِي وَ لَا تَمْكُرْ عَلَيَّ»،[17] آن تدبير مخفيانه طوري باشد كه به سود ما باشد و نه عليه ما. قرآن كريم فرمود عدّهاي مَكر بزرگ و مَكر كبّار دارند که اين مَكر كبّارشان به خود آنها برميگردد، كبّار هم مفرد است نه جمع، در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آيه ٢1 به بعد اين است: ﴿قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْني وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّ خَسارًا * وَ مَكَرُوا مَكْرًا كُبّارًا﴾، كبّار مفرد است و جمع نيست؛ يعنی مكر بزرگ، اين مكر بزرگ همان است كه در تعبيرات ديگر آمده است كه ﴿وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ﴾؛[18] اگر بتوانند مكرهايي داشته باشند كه كوهها را زير و رو كنند، باز در برابر مكر ذات اقدس الهي ناچيز است. در سوره «فاطر» آيه ٤٣ اين است: ﴿اسْتِكْبارًا فِي اْلأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّي وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّي إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾، اين ﴿مَكْرَ السَّيِّي﴾ يک وصف احترازي است و نه وصف توضيحي، اين طور نيست كه مكر هميشه سيئه باشد، مكر ميتواند حَسَن و ميتواند سيئه باشد که قهراً اين وصف، وصف احترازي است و نه وصف توضيحي. ﴿مَكْرَ السَّيِّي﴾ جز به اهل آن كه «ماكر» است نميرسد و سنت خدا هم همين است ﴿فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّةَ اْلأَوَّلينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَحْويلاً﴾،[19] در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» فرمود هر چه مكر اينها بزرگ باشد بالأخره در دست خداست، آيه ٤٦ سورهٴ مباركهٴ ابراهيم اين است كه ﴿وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللّهِ مَكْرُهُمْ﴾، چون ـ در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد ـ اينچنين نيست كه كسي بتواند در برابر خدا به جنگ برود تا ما بگوييم سربازان خدا بيشتر است و قدرت خدا بيشتر است، فرض ندارد که كسي در مقابل خدا جنگ كند، اين يك تعبيري است به لحاظ درك ما كه فرمود: ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾[20] يا ﴿يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾،[21] چرا كه كسي با احكام خدا، با دين خدا، با انبيا، با اوليا، با معصومين و با مؤمنين به نبرد برخيزد به حرب الهي اسناد داده شد، كسي كه با حكم خدا رو در رو شده است را فرمود: ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾، وگرنه فرض ندارد كه كسي بتواند با خدا بجنگد. يك وقت است ما ميگوييم كسي اگر به جنگ خدا برود شكست ميخورد، براي اينكه خدا قادرتر است، قدرت او نامتناهي است و مانند آن، يك وقت است ميگوييم اصلاً اين فرض ندارد كه كسي به جنگ خدا برود، چون معناي به جنگ خدا رفتن اين است كه خدا و سپاه و جنود خدا يك طرف استو اين شخص محارب هم طرف ديگر است؛ ولي اگر ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ شد و ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ﴾[22] شد، طبق بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه»،[23] خود انسان جزء سربازان خداست، مجاري فكري و تحريكي او جزء سربازان خداست، فرض دارد که انسان به جنگ خدا برود؟ يعني تمام جهات علمي و عملي انسان سرباز اوست، بنابراين اگر تعبيري شده است كه ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾ يا ﴿يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾؛ يعني انسان در برابر حكم خدا، قانون الهي و شريعت الهي به مخالفت برخيزد؛ بله، او ميتواند؛ منتها سركوب ميشود، سرنگون ميشود و مانند آن که آنوقت با خون او پَر او رنگين ميشود؛ مثل يك گنجشكي که بخواهد به جنگ با شاهين و باز مبادرت كند كه ميگويند با خون خود او پَرش رنگين ميشود؛ بله، در آنجا آدم شكست ميخورد، اما در برابر خدا چون خود انسان سرباز خود اوست، تمام نيروهاي علمي و عملي انسان در تحت اراده الهي كار ميكنند، آن وقت چگونه انسان ميتواند در برابر خدا مبارزه كند؟ اين فرض ندارد؛ لذا در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آيه ٤٦ به اين صورت آمده است: ﴿وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ﴾، اگر هم بتواند با اين مكر كوه را زير و رو كنند ولي بالأخره اين نقشه برای خداست، «عند الله» است، خود اين نقشه جزء سربازان خداست ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾. آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) يك هشداري است، فرمود اگر بيراهه رفتيد خدا شما را بدون هيچ كاري با دست خود شما ميگيرد «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه»؛ خلوتهاي شما «جلوت» اوست، اگر بيراهه رفتيد ديگر لازم نيست که خدا از جاي ديگر سرباز اعزام كند؛ زبان شما جزء سربازان اوست، حرفي ميزنيد كه رسوا ميشويد؛ دست شما جزء سربازان اوست، چيزي مينويسيد و امضا ميكنيد كه گرفتار ميشويد؛ پاي شما جزء سربازان اوست، به جايي ميرويد كه گرفتار ميشويد. همه اعضا و جوارح آدم از سربازان اوست، آن وقت خدا انسان را با دست خود آدم ميگيرد و لازم نيست از جاي ديگر سرباز اعزام کند، فرمود: «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه».
پرسش:...
پاسخ: بله، اما متعلق حرف و طرف حرف هم فرق كرده است. تشريعاً يعني با احكام، نسبت به ذات اقدس الهي تشريع و تكوين آن ديگر يكسان است، نسبت به ذات اقدس الهي جنگ فرض ندارد، نسبت به احكام خدا تكويناً ميتواند بجنگد، منتها تشريعاً حرام است و قهراً شكست هم ميخورد؛ اما درباره ذات اقدس الهي اينچنين نيست كه تشريعاً بتواند و تكويناً نتواند، آنجا جز تكوين چيز ديگر نيست و جنگ با خدا فرض ندارد، براي اينكه انسان بايد در برابر خدا باشد و بجنگد.
پرسش:...
پاسخ: آن تخيل حرب است وگرنه حرب در اينجا فرض ندارد. جايي از سربازان خدا خالي نيست، او خيال ميكند كه ميتواند بايستد.
﴿وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ﴾ که از اين جهت خداي سبحان «خير الماكرين» است. در بخشهاي ديگري نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آمده است آن هم مشابه همين تعبير است كه آيه ٣٣ سورهٴ مباركهٴ «رعد» به اين صورت است: ﴿بَلْ زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ﴾ و آنگاه كمكم ميفرمايد كه مكر آنها برای خداست و مكر آنها پيش خداست، اينطور نيست كه مثلاً در قبال خداي سبحان آنها بتوانند مكري داشته باشند، مكر اينها هم براي خود اينها زيبا جلوه ميكند و خيال ميكنند كاري از پيش ميبرند؛ ولي در حقيقت ـ آيه ٤٢ سورهٴ «رعد» اين است ـ ﴿وَ قَدْ مَكَرَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلّهِ الْمَكْرُ جَميعًا﴾ که هر چه انسان در ذهن دارد مِلك و مُلك خداست؛ لذا اگر خداي سبحان خواست كسي را به امتحان و بلا بگيرد، انسان را با همان فكر او ميگيرد و ديگر لازم نيست از جاي ديگر كسي نقشه طرح كند ﴿فَلِلّهِ الْمَكْرُ جَميعًا يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَ سَيَعْلَمُ الْكُفّارُ لِمَنْ عُقْبَي الدّارِ﴾. بنابراين اگر گفته شد خدا «خير الماكرين» است، «علماً» «قدرتاً» و «عدلاً» خدا «خير الماكرين» است ﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ﴾؛ اينها اين رأي اعدام و اين پيشنهاد اعدام را به رأي گذاشتند و بالأخره رأي آورد، نتيجه «دار النّدوه» اين شد كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را با تهاجم چهل شمشيردار از چهل قبيله شهيد كنند و شب كشيك ميكشيدند كه مثلاً حضرت بيرون نرود و صبح اول وقت حضرت را شهيد كنند، صبح كه شد ديدند علي ابن ابيطالب از آن اتاق بيرون آمده و هيچكس هم در اتاق نيست که بعد هم كه فهميدند آن قائف و اثرشناس را هم به دنبال بردند تا ببينند كه وجود مبارك پيغمبر از كدام راه رفته كه تا به غار رسيدند و آن جريان تار عنكبوت.
پرسش:...
پاسخ: چون ديگر اينها مرتب نقشه ميكشيدند، فعل مضارع است. آن مَكر اول در «دار النّدوه» بود كه اين سه پيشنهاد را به رأي گذاشتند و اين ﴿يَمْكُرُونَ﴾ هم نشانه آن است كه فعل مضارع است و مستمر است، حالا اينچنين نبود كه وقتي ديدند حضرت از دست آنها آزاد شده است نقشه را رها كرده باشند، باز به دنبال اثرشناس حركت كردند و آن اثرشناس را به همراه بردند تا ببينند اثر پاي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به کدام سو هست و نقشه كشيدند و تا جريان بعد از هجرت هم اين نقشهها و مکرها ادامه داشت.
پرسش: ...
پاسخ: بله، به لحاظ مقام نورانيتشان كثرت نيست تا كسي فاضل باشد و يكي افضل؛ اما در نشئه طبيعت كه كثير هستند، البته بعضيها افضل میباشند و بعضيها فاضل هستند. خود آن ذوات مقدس هم فرمودند كه در بين ما وجود مبارك اميرالمؤمنين و وجود مبارك حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) يك خصوصيتي دارند كه ماها نداريم، چه اينكه خود جريان خود سيد الشهداء هم همينطور است كه خصوصيتي براي وجود مبارك سيد الشهداء هست كه براي ائمه ديگر نيست؛ همان استجابت دعا، همان شفا بودن تربت، اينها يك خصوصيتهايي است كه براي بعضيها هست و براي بعضي نيست، اما در آن مقام نوراني كه برابر زيارت جامعه «وَ أَنَ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ»،[24] آنجا كثرت نيست تا ما بگوييم چه كسي افضل است و چه كسي فاضل؛ ولي در نشئه طبيعت كه كثرت هست اينجا جا براي تفاوتها هست.
﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ﴾، اين «خير الماكرين» بودن ذات اقدس الهي هم به همين سبك است. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مشابه برخي از اين كينهها و عداوتها بازگو شده كه آنها در تماس هستند تا مثلاً بتوانند يك كاري انجام دهند و تو را بلغزانند و تو مثلاً به طرف آنها ميل پيدا كني و اگر چنانچه به طرف آنها ميل پيدا نكردي تصميمهايي ميگيرند كه مثلاً تبعيدت كنند يا فشاري بر تو بياورند، آيه ٧٣ سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است كه ﴿وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذًا لاَتَّخَذُوكَ خَليلاً﴾، در آيه ٧٦ هم فرمود: ﴿وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ اْلأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذًا لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاّ قَليلاً﴾؛ اينها مرتب نقشه ميكشيدند كه يا يك مقداري حرفهاي آنها را قبول كني و بالأخره كوتاه بيايي يا اگر كوتاه نيامدي تبعيدت كنند، در زندانت كنند و حبس ابد كنند که اين رفتار هميشه بود؛ منتها رسميتر و شديدتر آن بعد از ارتحال ابيطالب و خديجه(رضوان الله عليهما) بود كه در آن جريان «دار النّدوه» خواستند به رأي بگذارند و رأي گذاشتند و بياثر شد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فوراً از راهي كه ذات اقدس الهي اعلام كرد باخبر شد و وجود مبارك حضرت امير را به جاي خودشان نشاندند. برخي از مفسران تا آنجا كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از دست آنها آزاد شد و نجات پيدا كرد را بازگو ميكنند، اما چه كسي به جاي پيغمبر خوابيد آن را ديگر ذكر نميكنند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره انفال, آيه11.
[2]. سوره انفال, آيه12.
[3]. سوره انفال, آيه26.
[4]. سوره مريم, آيه16.
[5]. سوره قصص, آيه43.
[6]. سوره قصص, آيه46.
[7]. سوره آل عمران, آيه44.
[8]. سوره اعراف, آيه172.
[9]. الامالی(مفيد), ص272.
[10]. سوره فاطر, آيه43.
[11]. سوره آل عمران, آيه54.
[12]. سوره فتح, آيات4 و 7.
[13]. سوره ابراهيم, آيه46.
[14]. سوره نساء, آيه108.
[15]. سوره حديد, آيه4.
[16]. المنار, ج9, ص541؛ «وَ مِنَ الدُّعَاءِ الْمَرْفُوعِ وَ امْكُرْ لِي وَ لَا تَمْكُرْ عَلَيَّ رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ...».
[17]. مصباح المتهجد, ج2, ص507.
[18]. سوره ابراهيم, آيه46.
[19]. سوره فاطر, آيه43.
[20]. سوره بقره, آيه279.
[21]. سوره مائده, آيه33.
[22]. سوره مدثر, آيه31.
[23]. نهج البلاغه, خطبه199.
[24]. من لا يحضره الفقيه, ج2, ص613.