پایگاه اطلاع رسانی اسراء: آئین افتتاحیه همایش بین المللی «امام علی (ع) الگوی عدالت و معنویت برای جهان امروز» با سخنرانی حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی درتاریخ 16 اسفند 97 در محل سالن همایش های غدیر قم برگزار شد.
جهت دانلود صوت این جلسه ایــــــنـــــجـــــــا را کلیک نمایید
متن کامل سخنرانی معظم له بدین شرح است:
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيما خاتمهم و أفضلهم محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيته الأطيبين الأنجبين سيما بقية الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».
آستانه ماه پربرکت رجب هستيم که دعاهاي ويژهاي دارد و مواليد پربرکتي و ميلاد وجود مبارک عليِ عدل و عليِ حق در همين ماه پربرکت است، اين را به پيشگاه وليّ عصر و رهبر محترممان و جامعه اسلامي و شما عزيزان و بزرگواران و محققان و پژوهشگران تهنيت عرض ميکنيم. عناوين بسياري از اين مقالات را من ديدم، درباره عدل علي(سلام الله عليه) بود که بسيار لازم و نافع بود و هست. گزارش عالمانه و محقّقانهاي که در مدار عدل علي گفتند آن هم روشنگر فضاي روشن عدل است؛ اما مستحضريد که عدل گرچه مفهومش روشن و معنايش شيرين است؛ لکن بدون توحيد ممکن نيست. جامعهاي که موحّد نيست، ولي داعيه عدل دارد اين فرعون است؛ زيرا عدل معنايش «وضع کلّ شيء في موضعه» است اين معناي روشني دارد؛ اما جاي اشياء کجاست؟ جاي اشخاص کجاست؟ موحد ميگويد جاي اشياء را اشياآفرين ميداند، ملحد ميگويد جاي اشياء را خود ما معين ميکنيم. ما قبل از اينکه مدار عدل را روشن کنيم بايد محور توحيد را تبيين کنيم. شما در بين اين هفت ميليارد کسي را نشان داريد که مخالف عدل باشد؟ موافق عدل نباشد؟ همه ميگويند عدل. هيچ کس نيست که معناي عدل را نداند. هم مفهوم عدل بيّن است هم معنايش شيرين. اما نه آن مفهوم پشتوانه علمي دارد و نه اين مصداق پشتوانه عملي. اگر عدل «وضع کل شيء في موضعه» هست، جاي اشياء کجاست؟ مگر ملحد ميتواند کلمه عدل را معنا کند؟! مگر اينکه با لغت بازي کند. اين يک علي ميخواهد که عدل مسلّم است، موحّد ناب است ميداند که جاي اشياء کجاست و جاي اشخاص کجاست، اين مطلب اوّل.
مطلب دوم آن است که درباره وجود مبارک حضرت امير، براي اينکه عدل بدون توحيد ممکن نيست اصلاً؛ نه معنا دارد، نه موضوع دارد، نه مصداق. براي اينکه روشن بشود بارگاه علي و جايگاه علي در توحيد کجاست، چون خودش خود را سخنگوي قرآن معرفي کرده است، فرمود اين قرآن هست، اگر توانستيد استنطاق کنيد: «فَاسْتَنْطِقُوه»؛ با او حرف بزنيد، سؤال کنيد، جواب بگيريد، ولی «وَ لَنْ يَنْطِق»، با شما حرف نميزند. «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه»؛[1] من سخنگوي قرآن هستم. اين علي که سخنگوي قرآن است يک توحيد ممثّل است. آن توحيد ممثّل عدل را تبيين ميکند.
وجود مبارک رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود: علی بسيار افضل و مانند آن است؛ اما معيار حق بودن علي اين است که علي حقمحور است: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ».[2] ما يک حق مطلق داريم که مقابل ندارد. مقابل ندارد، مقابل آن عدم است. يک حق داريم که مقابل آن باطل است. آن حقي که مقابل ندارد، حق محض است و قبال آن عدم صرف است: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[3] آن مقابل ندارد. عدم که مقابل اين حق نيست. شرک و لات و عزّي که مقابل اين نيستند. اگر چيزي نامتناهي بود مقابل ندارد. آن حقّي که باطل مقابل آن است حق در مدار امکان است نه در مقام ذات؛ ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ و اگر گفتيم ديگران باطلاند، يعني معدوم محض هستند. اين مطلب از بحث ما خارج است.
اما «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ»، اين را وجود مبارک رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) هم درباره حضرت امير فرمود هم درباره عمار. درباره عمار وارد شد: «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَار»؛[4] درباره حضرت امير وارد شد: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار»، اما تمام ميز در آن ضمير است که به چه کسي برميگردد؟ «عمار مع الحق، يدور عمار مع الحق حيث ما دار الحق»! اما «علي مع الحق يدور الحق مع علي حيثما دار» اين «کم فرقٌ بين الأرض و السماء»!
ما يک حق نوشتهاي در خارج داريم که اعمال و عقايد و اخلاق و رفتار اين خاندان را با آنها بسنجيم ما يک دين نوشتهاي داريم يا اينها دين ممثّل هستند؟ الآن ما ميتوانيم بگوييم که فلان عالِم حرفش مطابق با فلان کتاب فقهي هست يا نيست! چون دين نوشتهاي داريم. اما وقتي اسلام آمد، يک ديني نوشتهاي يک فقه نوشتهاي يک قانون نوشتهاي داشتيم که بگوييم اميرالمؤمنين برابر آن عمل ميکرد، يا قول و فعل و سيره و سنت و سريرت اينها ميشود دين؟ چرا قول اينها حجت است؟ چرا فعل اينها حجت است؟ چون اينها را ذات اقدس الهي معصوم تربيت کرد و هر چه ميگويند مينويسند عمل ميکنند حق است، ما دين را از اينها ميگيريم؛ در عرض ادب به پيشگاه اينها ميگوييم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ»،[5] «مِيزَانِ الْأَعْمَال»;[6] اگر ما يک فقه نوشته يا يک قانون نوشتهاي داشته باشيم ميگوييم اين امام برابر اين قانون عمل ميکند. اما قانون ما فعل اوست، قانون ما قول اوست، قانون ما سنت او سيره او و رفتار اوست. اينکه در اصول ميگويند معصوم قول، فعل و سنتش حجت است يعني همين! يعني دين را بخواهيد ببينيد، ببينيد علي کجاست! نه اينکه علي را خواستيد ببينيد، ببينيد دين کجاست. ما يک قانون نوشتهاي نداريم، کتاب نوشتهاي نداشتيم. اين قانون نوشته ما از اينهاست، نه قبل از اينها و نه با اينها؛ لذا تمام فرق در اين دو جمله، آن مرجع ضمير است. «عمار يدور مع الحق يدور» اين عمار «معه حيثما دار الحق»؛ اما «الحق مع علي يدور الحق مع علي حيثما دار»، به شهادت دعاي خود پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) که عرض کرد: «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُمَا دَار»؛[7] طرزي او را تربيت کن که او منبع جوشش حق باشد. اگر خواستيم ببينيم چه چيزي حق است، اين آيه چه ميگويد و خدا چه هست و چه کار کرد و چه ميکند؟ بايد ببينيد او چه ميگويد. «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُمَا دَار».
پس حق ميشود عليمحور! آن وقت اين علي که در مدار توحيد حرکت ميکند و دين را از او ياد ميگيريم، او ميگويد: «إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلَادِ».[8] چشم مملکت آن وقت روشن ميشود که نه کسي بيراهه برود و نه کسي راه کسي را ببندد. عدل يعني اين! تا انسان متشرّع و فقيه کامل و مؤدب کامل نباشد او اصلاً عدل را نميداند يعني چه؛ چون «وضع کل شيء في موضعه». جاي اشياء را اشياآفرين ميداند که او خبر ندارد. عدل تنها مسئله عدل مالي نيست، عدل گفتاري نيست، عدل کذا و کذا نيست. عدل ممثّل بودن مطلبي ديگر است، اين هم دوم.
حالا اگر گفتيم «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار»؛ مستحضريد که در معيت يک شيء ثالثي است «الا ما خرج بالدليل». اگر گفتيم «الف» و «باء» باهم هستند يا «الف» قبل از «باء» است يا «باء» بعد از «الف» است، ملاکي ميخواهد. در تقدم، در تأخر، در معيت، ملاکي هست. اگر بگوييم «الف» قبل از «باء» است ملاک ما چيست؟ در چه چيزي؟ الف با «باء» است، در چه چيزي؟ با چه چيزي؟ گاهي آن ملاک بيرون از طرفين است؛ مثل اينکه ميگوييم فلان شخص قبل از فلان شخص است به حسب زمان. ما زماني داريم، شنبهاي داريم، يکشنبهاي داريم، اين حادثه شنبه مقدم بر حادثه يکشنبه است براي اينکه شنبه بر يکشنبه مقدم است. ما دو حادثه داريم، حادثه شنبه و حادثه يکشنبه، يک ملاک سنجش داريم به نام زمان. گاهي ملاک يکي از دو طرف هست؛ مثل اينکه خود حادثه را، خود اين متزمّن را با زمان بخواهيم بسنجيم. ميگوييم فلان شخص يا فلان حادثه در اولين نوروز اتفاق افتاد اينها با هم هستند، يک وقت است که ميگوييم اين دو نفر در اول نوروز آمدند ملاک شيء ثالث است. يک وقتي ميگوييم اين شخص در اول نوروز به دنيا آمده ملاک خود زمان است؛ يعني دو شيء به سومي نيازي ندارند. ما يک وقت ميگوييم اين دو تا عالم با حق هستند؛ يعني يک ديني است حکمي است فقهي است روشن؛ کار هر دو را با اين ميسنجيم ميبينيم که اينها باهم هستند. يک وقت است که يکي خودش منشأ فقه است. اگر ميگوييم «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ»؛ نه يعني يک شيء ثالثي است؛ ما حقي داريم؛ يک علي داريم اين دو تا معيت دارند در آن شيء ثالث؛ بلکه حق معيتش با علويت علي است. در مقام اثبات اگر چيزي بخواهد ثابت بشود که چه چيزي دين هست و چه چيزي دين نيست، بايد ببينيم اين معصوم چه گفته است. چون او را ذات اقدس الهي مطهرّ و معصوم آفريده که ﴿يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾؛[9] و اين به منزل جان رسول گرامي است.
ما قبلاً درباره حضرت سيد الشهداء(سلام الله عليه) مکرّر ميشنيديم که «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»؛[10] ديديم اين تعبير درباره وجود مبارک امام مجتبي هم هست: «حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه»؛[11] ديديم قبل از اينها و بيش از اينها و پيش از اينها درباره حضرت امير است: «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي».[12] وقتي شما مباهله را ميبينيد؛ وقتي ذات اقدس الهي آن حضرت را به منزله جان حضرت رسول(عليهما آلاف التحية و الثناء) ميشمارد؛ آن وقت حلّ اين مسئله براي شما روشن است. «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي»؛ چون ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾[13] اين نياز ندارد که بگوييم چون دين به وسيله سيد الشهداء مانده «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»، نخير! اينها برابر آن يک حقيقت و واقعيتي است.
حالا اين علي که عدل ممثّل و توحيد ممثل است، ابتکارات او در اسلام چيست؟ اين چند تا کار نو آورده است. البته ميدانيد همه اينها برکات خود حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) است. او صراط مستقيم است، او ميزان اعمال است، او خطّ فکري جامعه را براساس محبت اداره کرده است. گفت خدا را بايد عبادت کرد، ما هم عبادت ميکنيم، اما انسان برتر از آن است که «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» يا «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ»،[14] خدا را عبادت کند، من اين طور نيستم شما هم اين طور نباشيد. ميدهند به شما، اما شما اين کار را نکنيد، براي اينکه جهنم نرويد عبادت بکنيد يا بهشت برويد عبادت بکنيد. اين تثليث در روش را جزء نوآوريهاي حضرت امير شمردند. يعني در کلمات ديگري نيست، بعداً هر چه دارند از حضرت است که «انما العبادة ثلاثه» عبّاد ثلاث هستند يک عده «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» يک عده «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ»، يک عده «حبّا لله»،[15] عبادت ميکنند. فرمود ما از اين قبيل هستيم. او به ما ميدهد اما نه براي اينکه بهشت برويم. او تبشير و انذار را آورد تلطيف کرد. فرمود تبشير يک مرحله ضعيف دارد به نام بهشت، يک مرحله قوي دارد به نام «جنّة اللقاء». انذار يک مرحله ضعيف دارد به نام بگير و ببند، ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه﴾؛[16] يک مرحله قوي دارد: «صَبَرْتُ عَلَي حَرِّ نَارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَي كَرَامَتِك»؛[17] از تبشير و انذار بيرون نيست. منتها تبشير را تلطيف کرده، انذار را تلطيف کرده است. اين کار را از کجا ياد گرفته اين علي؟ چون خودش قرآن ناطق است. ميفرمايد دين، دين محبت است. پيغمبر چيزي از ما نخواست مگر مودّت.
البته وقتي انسان با رهبران مِهر بورزد آن رهبران الهي هم که عطوف هستند و مهربان هستند مِهر را در جامعه توزيع ميکنند. ببينيد اين آيه را همه ما ميخوانيم تلاوت هم ميکنيم تفسير هم ميکنيم، ولي وقتي به دست علي(صلوات الله) ميافتد آن علوي معنا ميکند. ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾،[18] از همه شما سؤال بکنند که اين ﴿فِي الْقُرْبَي﴾ متعلق به چيست؟ ميگوييد متعلق به مودت است. ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾، که اين ﴿فِي الْقُرْبَي﴾ مفعول واسطه است براي مودت. او ميگويد اين چنين نينديش. اين ظرف، ظرف لغو نيست تا مفعول واسطه باشد. اگر ظرف لغو بود مفعول واسطه بود براي مودت، يعني اصل دوستي کافي است اجر رسالت است؛ اما:
هر ظرف که حال يا صفت يا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو که آن مستقر است
اين طور معنا کن: «إِلاّ الْمَوَدَّةَ المستقِرَّة فِي الْقُرْبَي»، ظرف، ظرف مستقر است نه ظرف لغو. اين وصف يعني آن مودت مستقر، اجر رسالت است. اگر مودت اين خاندان مستقر بود جا براي غير نميماند. شيعيان ما کساني هستند که در عزاي ما شعر آييني دارند، اشک ميورزند، در جشن ما ميخندند، بله. اين ميشود ظرف لغو. اين ظرف لغو پاداش آن هم لغو است. اما وقتي به دست اين شخص ميافتد ميگفت اگر خواستي خدا را عبادت کني براساس محبت عبادت کن؛ لذا با او ناز ميکند.
شما ناز را در کلمات حضرت امير ميبينيد، بعد هم در کلمات حضرت. ما نيازمان زياد است؛ ما ناله ميکنيم، فقير هستيم، محتاج هستيم، عبد ذليلِ فقيرِ مسکينِ مستکين هستيم؛ اما ناز را شنيدي؟ چه کسي با خدا ناز کرد؟ در اين ادعيه ما کجا ناز مطرح است؟ در غير کلام علي شما ناز ميبينيد؟ وجود مبارک حضرت در دعاي «افتتاح» که از پربرکتترين دعاهاي ماست در ماه مبارک رمضان که انسان وقتي روزه ميگيرد جزء «ضيوف الرحمن» است آن هم هم جملهاي دارد که بعد تشريح ميکنيم.
در اين مناجات «شعبانيه» که از زبان مطهر خود آن حضرت است و ديگر ائمه(عليهم السلام) هم ميخواندند، اين حاجتهاي خودش را ميگويد، آن بندگي خود را ميگويد، از راه بندگي بالا ميرود. وقتي بندگي شروع شد، منادات شروع ميشود. منادات که شروع شد «يا، يا، يا»، مناجات شروع ميشود. وقتي آدم رسيد نميگويد «يا»! الآن شما که کنار دوست خود نشستيد که نميگوييد «يا»! ميگوييد فلان. وقتي مسئله منادات در مناجات «شعبانيه» تمام شد، مرحله مناجات ميرسد. مناجات «يا» ندارد. شما ببينيد اين دو تا روايتي که مرحوم کليني در کافي نقل کرد، يکي اينکه ده بار بگو: «يا رَبِّ، يا رَبِّ، يا رَبِّ»؛[19] بعد بگو: «ربِّ، ربِّ، ربِّ»! اين را وقتي به دست يک نحوي بدهي، ميگويد اين محذوف است اين «يا» حرف ندا حذف شده است. به دست يک محدث و يک عارف و يک حکيم بدهيد، ميگويد اينجا جاي «يا» نيست. در مناجات که جاي «يا» نيست. وقتي به يک آدم عادي ميگويي «الإنسان موجودٌ» را ترکيب کن، ميگويد «الإنسان» مبتدا «موجودٌ» خبر است. به يک حکيم ميگويي «الإنسان موجودٌ» را ترکيب کن، ميگويد «الإنسان» خبر مقدم «موجودٌ» مبتداي مؤخر. تا مبتدا را چه کسي بشناشد و خبر را چه کسي بشناد جهانبيني چه باشد؟ مناجات مرزي دارد، منادات هم مرزي. اينجا جاي «يا» نيست. اين «يا» افتاده است. اينکه کليني نقل ميکند ده بار بگو: «ياربّ»، وقتي گفتي، بگو: «ربّ»! يعني جا براي «يا» نيست.
در مناجات «شعبانيه» اين چنين است. وقتي بخش منادات تمام شد، نوبت به مناجات ميرسد. مناجات که تمام شد، عرض ميکند، خدايا! تو مناجات بکن «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَاجابَكَ وَ لا حَظْتَهُ» که من مدهوش شوم، لذت ببرم. من تا منادات داشتم گفتم، بعد مناجات داشتم گفتم؛ حالا نوبت توست. «فَصَعِقَ لِجَلالِك»[20] تو حرف بزن من لذت ببرم. بعد خدايا! اگر يک وقت بخواهي به من بگويي تو چرا گناه کردي: «إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِك»؛[21] ميگويم تو که بزرگتر بودي چرا نبخشيدي؟! اين چه لساني است؟ اگر مرا مؤاخذه بکني: «إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ»؛ اگر مرا مؤاخذه بکني بگويي تو چرا گناه کردي، ميگويم تو که بزرگتر بودي چرا آبروي ما را بردي؟ اين چه لساني است؟ چه کسي ميتواند با خدا اين طور حرف بزند؟ اين را ميگويند ناز.
اين راه براي همه باز است. نگفتند که مناجات برای همينهاست. به ما گفتند مناجات «شعبانيه» را هم بخوانيد. آن وقت معلوم ميشود که چگونه وجود مبارک امام زمان(صلوات الله عليه) فرمود حالا که ماه مبارک رمضان شد حالا که روزه گرفتي حالا که جزء «ضيوف الرحمن» شدي، بدان «مُدِلًّا عَلَيْك»؛[22] ادلال يعني ادلال. اين کاري به دليل ندارد. اين از باب دَلال است، دَلال يعني غنج، ناز. خدايا من روزه گرفتم که شب با تو ناز کنم! بگويم من اگر بد کردم ميخواستي مرا اصلاح کني، چرا آبرو مرا بردي؟ اين خداست! اين خدا را چه کسي به ما معرفي کرده است در اسلام؟ اين علي.
عدل کوچکترين کوچکترين کوچکترين مقام علي است. اين بالا دارد سير ميکند. اين توحيد را معنا کرده است. عبادت را معنا کرده است. مناجات را معنا کرده است. بندگي را معنا کرده است. ابديت را معنا کرده است. با خدا اين طور حرف ميزند. «إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ»، چرا تو اين کار را کردي؟! انسان کجا ميرود؟ حالا اگر «قرب نوافل»[23] براي ما جا افتاد معلوم ميشود که اين شخص گوينده خودش نيست، «يتکلم الله بلسانه». اين مطلب «قرب نوافل».
اگر خواستيم عدل علي را ترسيم بکنيم، بايد در اين دامنه عدل علي را ترسيم بکنيم و کسي عادل است که بداند مثل يک بوته شلغم نيست که برود زير خاک بپوسد. همين حکمت ثابت کرده است وقتي آيه قرآن که ميگويد: ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛[24] يعني صحنه خلقت: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾،[25] ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾؛[26] فرمود ما مهندسي کرديم هندسه کرديم، هر چيزي براي ما اندازه دارد. هيچ چيزي بينظم نيست، هر چيزي سر جاي خودش است. وقتي حکمت آمده در خدمت قرآن؛ چون مستحضريد که عقل در برابر نقل است نه در برابر وحي؛ وحي مقابل ندارد. عقل در مقابل نقل است، عقل در مقابل شرع نيست. شرع را عقل کشف ميکند، شارع نيست، چراغي است که کشف ميکند؛ ميگوييم عقلاً اين طور است،؟ شرعاً آن طور است. شرع برتر از آن است که مقابل داشته باشد. عقل پايينتر از آن است که در قبال شرع قرار بگيرد. عقل در مقابل نقل است، نقل در مقابل عقل است، اينها دو تا چراغ هستند که شرع را کشف ميکنند.
در اين بخش وقتي وجود مبارک حضرت امير با عنايتهاي الهي که دارد کشف ميکند، سخن ميگويد از آن درجات برتر و والاتر سخن ميگويد. اين علي مشخص شد. فرمود اينها که ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾. ما يک وقت ميگويم عدل بکن، براي اينکه جامعه نشورد و مانند آن. اينها جزء مراحل پاييني عدل است. يک وقت ميگوييم عدل بکن که حداقل آبروي تو محفوظ بماند. يک وقتيميگوييم عدل بکن که در يوم العدل محفوظ بمانی اين مرحله سوم است. اما آنکه عقل ميگويد که نقش عدل چيست، اين است که چون خدا مهندس است، ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ فرمود حداقل بيعدلي آبروريزي است؛ اين را فلسفه ما گفته، عقل به ما گفته است، حکمت متعاليه يکي از بيانات لطيف صدر المتألهين اين است که شما عدد پنج را که بين چهار و شش است اين را گرفتي کجا ميخواهي بگذاري؟ حالا يا اختلاس کردي يا نجومي، کجا ميخواهي بگذاري؟ اين موعظه نيست. اين حرف بزرگترين حکيم اين چهار قرن قبل است. اين عدد پنج را اگر شما بين چهار و شش گرفتي کجا ميخواهي بگذاري. اين جيب بگذاري، آن جيب بگذاري آن خزينه بگذاري اين خزينه بگذاري، به هر حال پيدا ميشود و رسوا ميشود. فرمايش حکمت متعاليه اين است که هر چيزي در جاي خود مثل عدد است. امروز اختلاس کردي فردا رسوا ميشوي، کجا ميخواهي بگذاري؟ اين حرف را که نبايد بگويي گفتي رسوا ميشوي، چرا گفتي؟ مثل اينکه عدد پنج را از بين چهار و شش برداري؛ اين موعظه نيست. رسوايي يعني رسوايي! امروز رسوا نشد بيست سال بعد رسوا ميشود.
به هر حال عدد پنج را در کيف او پيدا ميکنند. عالم اين است، عدل يعني اين. حالا عذاب جهنم سرجايش محفوظ است. فرمود تکان خوردي آبرو را بردي! «آبروي خود بري گر آب روي خود بري»[27] اين ميشود عدل. ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ فرمود اگر آبروي خود را ميخواهي، حالا جهنم حسابش جداست، اينجا اگر پنج را بين چهار و شش برداشتي، کجا ميخواهي بگذاري؟ هيچ يعني هيچ به نحو سالبه کليه، هيچ جايي در صدر و ساقه عالم نيست مگر سر جاي خودش است. حرف اين طور است، قول اين طور است، نسبت اين طور است، نوشتن اين طور است، گفتن اين طور است، اسناد اين طور است، فحش اين طور است. همه، هر چيزي ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾.
ما تا موحد نباشيم، اينها اقلّ دين است، اينها که عرض ميکنيم، اينها دين اقلّي است. آن دين اقلّي همان است که تو را ميپرستم «حباً لله»، آن مرحله است؛ اما اين مرحله متوسط است. مرحله مياني دين اين است که انسان نه بيراهه برود نه راه کسي را ببندد و بداند مثل يک بوته شلغم نيست که برود زير خاک بپوسد. هست که هست که هست که هست! ما ابدي هستيم، ما ابديت خود را فراموش نکنيم.
الآن شما ببينيد ما ميگويم افلاطون چهار هزار سال قبل اين طور گفته، فلان کس اشتباه کرده فلان کس اين کار را کرده! قدري جلوتر ميرويم ميبينيم که فلان کس در نظام سپهري کار ميکند ميگويد چند ميليارد سال قبل اين طوري بوده است، چند ميليارد سال بعد اين طوري ميشود. اين ميلياردي حرف ميزند؛ پس معلوم ميشود که روح نه متزمن است نه متمکن. نه در آسمان جا دارد نه در زمين. ما هستيم که هستيم! اين از برکات کلمات نوراني همان حضرت است که فرمود شما ظرفها در عالم فراوان ديدي؛ اما هر ظرفي با آمدن مظروفش از ظرفيتش کاسته ميشود جايش تنگ است؛ اما ظرف علم ظرفيتي است که هر چه مظروف بيايد ظرفيت اضافه ميشود؛ اين از بيانات نوراني حضرت است در بخشهاي پاياني نهج البلاغه: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه»؛[28] الآن اين سالن ظرفيت جمعيتي را دارد، جا پر ميشود. يک ظرفي ظرفيت ليتر شير را دارد، اگر چهار ليتر ريختي يک پنجم ميماند. اما ظرفي داشته باشيد که هر چه بريزيد، نه تنها کم نياورد بلکه بر ظرفيتش بيافزايد اين روح انسان است. ظرف علم همين طور است. فرمود يک طلبه روز اول ده تا مسئله را ميتواند ياد بگيرد، ولي ده تا مسئله را که ياد داديد، اين روح شرح صدر پيدا ميکند، حالا بيست تا مسئله را ميتواند ياد بگيرد. بيست تا مسئله را که يادش داديد حالا چهل تا مسئله را ياد ميگيرد. «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه»؛ اين ظرف به مظروف ظرفيت ميدهد. ما هستيم که هستيم، ابدي خواهيم بود. حالا يک وقت خودش يک ميليون مسئله را يک جا ياد بگيرد حرفي ديگر است. ما بياييم فلان جا بگوييم فلان کار ثواب دارد، فلان کار را بکنيم مردم گِله نميکنند، اين کف بحث عدل است. آن حرفهاي مياني و حرفهاي بالا اينها کلمات نوراني حضرت امير است. الآن ما به لطف الهي در گام دوم و سوم و چهارم ـ إنشاءالله ـ اين انقلاب تا ظهور صاحب اصلياش ميرسد؛ اما ما اين خطرها را هم بايد بررسي کنيم. چگونه شد که عدل علوي به ظلم اموي تبديل شد؟ اين علي نبود؟ مگر اين علي نبود؟ اين دومي نداشت. عدل علوي کاملاً به ظلم اموي تبديل شد، غدير به سقيفه تبديل شد، چگونه شد؟ اين طولانيترين نامه پربرکت حضرت امير همان عهدنامه مالک است.
اين جمله را در پرانتز به عنوان وجوب علمي، نه وجوب فقهي بر همه شما آقايان واجب است که تمام نهج البلاغة را؛ اين نهج البلاغه که سيد رضي نوشته خدا غريق رحمتش کند، براي ما هيچ کارآمدي ندارد، ولي خطبه سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم؛ سه چهار سطر اصلاً معلوم نيست اولش چيست، آخرش چيست، از خطبه گرفته، از نامه گرفته، از کجا گرفته! اين نهج البلاغه که کتاب علمي نيست. کدام محقّق مشکلش با اين نهج البلاغه حل ميشود؟ خطبه 203، خطبه 204، خطبه 205، سه صفحه از اين است، چهار صفحه از آن است، نه اول دارد، نه آخر دارد، هيچ يعني هيچ! مگر واعظي يا روضهخواني يا سخنراني بخواهد دو تا کلمه از اين را بگويد. يک محقق الا و لابد در کنار قرآن بايد اين کتاب شريف تمام نهج البلاغة در محضر او باشد و او در خدمتش باشد. اگر بخواهد محقّق باشد. اگر بداند حضرت امير چه گفته است. ما چون با يک سباق کار داريم و يک سياق. ابزار کار ما همين است. ما اگر بخواهيم بفهميم که اين متن چه کاره است، غير از اين دو تا چراغ راه ديگري نداريم؛ «السّباق» همان است که در اصول ميگوييم تبادر. «السّياق» يعني صدر و ذيل بايد دست ما باشد. اين خطبههاي دو و سه و چهار و پنج و شش هر کدام سه چهار سطر هستند که نه اول دارد نه آخر دارد، خيلي از محقّقين اصلاً به اين فکر نيستند که ببينند کجا هست! اين کجا ميتواند بفهمد؟ نه سياق دست اوست نه سباق دستش است. اين يک قرآن ناطق است. اگر يک محقق است بايد محقق باشد، محقق يعني چه؟ يعني وارد حرم مطهر اهل بيت شد، خجالت نکشد بگويد: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»؛[29] اينکه براي زيارت پدر و مادرش نميخواند. کدام محقق است که به خودش اجازه بدهد برود حرم امام رضا بگويد: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»؟ اين زيارت «جامعه» را براي چه نوشتند؟ براي اينکه پدر و مادر ما را بيامرزد؟ آنها سرجايش محفوظ است. اماما! من آمدم تحقيق بکنم علم شما را، من شاگرد شما هستم، نه اينکه نوشتههاي ديگران را بردارم زيراکس بکنم! «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»، کم مقام است؟! اين اوج زيارت «جامعه» است. اصلاً ما ميرويم براي اينکه باسواد بشويم. ما ميرويم اهل تحقيق بشويم.
اين نهج البلاغه اهل تحقيق است؟ !«السّباق، السّياق»، هر دو دستمان خالي است نسبت به نهج البلاغه موجود. اما خدا غريق رحمت کند مرحوم آقاي آسيد عبدالله شيرازي را! اين نوه بزرگوارش اين کار را کرده است، بر همه ما لازم است؛ منتها حالا يا دفتر تبليغات است يا بزرگان ديگر هستند يا خيّرين هستند که اين کتاب را به يک صورت خوبي چاپ کنند، ارزان چاپ بکنند در اختيار همه قرار بدهند، به هر حال آدم متني بخواهد که روي آن تحقيق کند. اين تمام نهج البلاغة داخل آن هست. تمام فرمايشات حضرت هست. او مفسر قرآن است، فرمود من سخنگوي قرآن هستم. دست ما خيلي از جاها بسته است مگر وقتي مراجعه ميکنيم ميبينيم که باز شده است؛ چون خودش گفت من سخنگوي قرآن هستم: «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه»؛[30] «فَاسْتَنْطِقُوه»، «وَ لَنْ يَنْطِق» با شما که حرف نميزند. ما هستيم که شنيديم چه گفته است، ما هستيم که باخبر هستيم چه گفته، من آنجا بودم شما چه ميدانيد؟
درست است که اين تبيان کلّ شيء است شما يک عربي مبين ميدانيد، اما «عليّ حکيم» را که نميدانيد. اين يک طنابي است آويخته، خيال نکنيد آن طوري که خدا باران را نازل کرده قرآن را نازل کرده است؛ باران را انداخت اين را آويخت. آويخت يعني يک طرف دست خودش است. بالاي آن «عليّ حکيم» است پايين آن عربي مبين است. گفت اين حبل را بگير، اين حبل اگر مثل طناب انداخته کنار مغازه باشد که مشکل خودش را حلّ نميکند. معلوم ميشود يعني معلوم ميشود، اين حبل است به جاي محکم بسته است، وقتي گرفتي محفوظ ميماني. بالاي آن «عليّ حکيم» است پايين آن عربي مبين است: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾؛[31]بالايش «عليّ حکيم» است نه عبري است نه عربي است نه تازي است نه فارسي است. آنکه هم علي حکيم را ميداند هم عربي مبين را ميداند او بايد سخنگوي قرآن باشد. اين را در همان تمام نهج البلاغة حرفهايش را زده است.
حالا اين مشخص کرده فرمود ميداني مالک! چگونه شد که غدير به جاي سقيفه نشست؟ سقيفه به جاي غدير نشست؟ ميداني چگونه جاهليت به جاي اسلام نشست؟ ميدانيد چگونه عدل علوي رفت و ظلم اموي آمد؟ اينها را در اين نامه بيان کرد. فرمود مالک! حواست جمع باشد. اين فضاي مجازي به نظر ما فضاي حقيقي است دهها بار گفتيم اين فضا، فضاي حقيقي است، جايي که انديشه نقل و انتقال بشود که مجاز نيست، جايي که فکر استدلال برهان شبهه ردّ و بدل بشود که جاي مجاز نيست. مگر سيم حقيقت است که بيسيم بشود مجاز؟! مگر شيشه تلويزيون حقيقت است که بيشيشه بشود مجاز؟! حقيقت يعني حقيقت! وقتي فکر و انديشه و اشکال و شبهه، ردّ و بدل بشود فضا، فضاي حقيقي است. به هر حال راه چيست را نميدانم «لست أدري»؛ ولي به هر حال اين فضا دارد کار خودش را ميکند، جاي ديگر کار خودش ميکند، چهار تا اختلاسي هم دارد کار خودش را ميکند. ميشود عدل علي را به ظلم اموي تبديل کرد به آساني! ميشود! ميشود سقيفه را به جاي غدير نشاند به آساني! اينکه قصه نيست. شده است، نميشود.
حضرت در آن نامه مرقوم فرمود که اي مالک! ميدانيد اينها چه کار کردند؟ اولين کاري که کردند: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛[32] اوّل کاري که دشمن کرد اوّل آسيبي که به انقلاب رساند، اول آسيبي که به نظام رساند، مکتب را عوض کرد. فرمود اول کاري که کردند اين دين را به اسارت گرفتند. قرآن شده اسير، عترت شده اسير، روايت شده اسير. هر طوري که خواستند از قرآن درآوردند، هر طوري که خواستند روايت را معنا کردند، هر طوري که خواستند سنت را معنا کردند. ميدانيد که چرا من خانهنشين شدم؟ من که اول خانهنشين نشدم. ميدانيد چرا دست مرا بستند؟ اوّل که کسي دست مرا نبست. اول دست دين را بستند. گفتند ما اينها را تربيت کرديم که از دين اين طور بفهمند. «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا». اول آمدند قرآن را به اسارت گرفتند، سنت را به اسارات گرفتند، مکتب را به اسارت گرفتند؛ مکتب خفه شد. مکتب که خفه شد آمدند به سراغ مردم. در همين نامه پربرکت حضرت امير فرمود مالک! اگر در جامعه رهبر علي بن ابيطالب هم باشد مادامي که مردم با او نباشند شکست قطعي است؛ چه اينکه قطعي شد. مگر حضرت امير شکست نخورد؟ رهبري مثل او نيست چه رسد به بالاتر. داشتن رهبر خوب يک طرف قضيه است. فرمود مادامي که مردم يعني مردم ما را نپذيرند در صحنه نباشند، شکست قطعي است. اين يک اصل است، اين هر دو در همان نامه مبارک حضرت امير هست.
درباره نماز داريم که «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»؛[33] «إنّ» و «إنّما» و اينها در آن نيست. اما درباره مردم دارد: «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»؛[34] فرمود ميخواهيد کشور حفظ باشد مردم! جنگ تأمين بشود مردم! بيگانه طرد بشود مردم! «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ»، قويتر از «عمود الدين» است. درباره نماز دارد که «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»، اما اينجا آمده: «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»، خلاف گفتن، ظاهر و باطن داشتن، طور ديگری کردن، انحصار داشتن، ادعاي اختلاف کردن، ظاهر و باطن بودن، اينها مردم را ميراند. مردم اگر جدا شدند رهبر اگر علي بن ابيطالب هم باشد مساوي است با شکست! بعد در همين کتاب شريف تمام نهج البلاغة آمده است که من همان علي ميدان جنگ هستم، اما ميدانيد بخشي از اين نامه در جواب نامه اموي آمده است که حضرت به آنها پاسخ داد، يک بخش ديگري که در نهج البلاغه نيست. آنچه در نهج البلاغه است اين است که درباره اموي گفتند که ما شنيديم تو را دست بسته بردند! فرمود: «أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت»؛[35] من اگر دستم بسته نبود که سقيفه را امضا نميکردم. رفتي به من اهانت کني، خودت اهانت شدي. اما آنچه در تمام نهج البلاغة است اين است که من همان علي ميدان سابق هستم. يک بيان نوراني دارد مرحوم کاشف الغطاي بزرگ در کتاب شريف کشف الغطاء که علم ائمه(عليه السلام) «إلا ما خرج بالدليل»، سند فقهي نيست که اينها با علم غيب کار بکنند با قدرت غيبي کار بکنند وگرنه با قدرت غيبي اگر کار ميکردند که هيچ وقت شکست نبود.[36] اينها بنا بود که با جريان عادي حکم بکنند. آن وقت اين رواياتي که «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»؛[37] اين را هم شاهد ميآورند که اين در کتابهاي فقهي ما هست، در روايات ما هست، مقبول هم هست فتواي فقه ديني ما هم هست که ائمه برابر با بيّنه و أيمان حکم ميکردند نه علم غيب و خود وجود مبارک حضرت هم فرمود اگر کسي آمده، بينه کاذب يا يمين کاذب دارد و حرفي زده و من حکمي کردم: «فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ»،[38] يک شعله دارد ميبرد، من دارم ميبينيم، مبادا بگويی من از دست خود پيغمبر گرفتم! ما به ظاهر حکم ميکنيم.
خود حضرت امير فرمود: علم غيب سرجايش محفوظ است؛ ولي من يک عمو داشتم به نام حمزه، يک برادر داشتم به نام جعفر، آن يک سلحشوري بود وقتي کشته شد شده سيد شهداء، اين هم جعفري بود که وقتي جانباز شد در يک نامه پرافتخار دارد که فرمود خيليها جانباز ميشوند، ولي برادرم وقتي دست ميدهد خدا به او بال ميدهد. دو تا بال به او داد شده جعفر طيار. فرمود اگر آن عمويم حمزه بود و اين برادرم جعفر بود مگر من ميگذاشتم سقيفه پا بگيرد؟![39] منتها يک عموي بيخاصيت مانده به نام ابن عباس، يک برادر بيخاصيت مانده به نام عقيل، که وضع عقيل را ديديد به کجا سر درآورده، عمويم ابن عباس هم جزء آخرين رباخوارهاي مکه بود، اين دو تا ماندند من با اينها چه کار ميتوانستم بکنم؟ اين در تمام يعني تمام، در کتاب شريف تمام نهج البلاغة هست. فرمود من اگر اين دو تا را ميداشتم که سقيفه را امضا نميکردم.
هم آن عمو را قبلاً از ما گرفتند، هم اين برادر را. من همان علي ميدان جنگ هستم. اينها کارهايي ميکنند که آدم خجل است. «أَنَا لَا أَفِرُّ مِمَّنْ كَرَّ عَلَيَّ وَ لَا أَكِرُّ عَلَی مَنْ فَرَّ مِنِّي»[40] اين دو تا جمله است. اين را چه وقت گفته؟ به حضرت امير گفتند تو يلِ ميدان جنگ هستي، هر کس ميآيد براي اينکه تو را بکشد. مال هم که فراوان داريد، اين اسب اسب کرايهاي است اين اسبي که شما در ميدان جنگ سوار ميشويد اسبي است که از شهر به روستا ميآيند براي بارکشي و براي مسافربري، اينکه اسب رزمنده نيست. آنکه سواره ميآيد به قصد کشتن تو ميآيد، يک پول بده اين چه کاري است که داريد ميکنيد؟ اسبي بخر که برو باشد. اين خيرخواهانه بود. اين پيشنهاد را به حضرت امير دادند. فرمود بله، من ميدانم آنکه ميآيد به قصد کشتن من ميآيد پول هم دارم؛ اما من بدهم يک اسب گران قيمت بخرم رزمنده و رزمي باشد آن را مصلحت نميدانم، چرا؟ براي اينکه من نيازي ندارم بدوم؛ «أَنَا لَا أَفِرُّ مِمَّنْ كَرَّ عَلَيَّ وَ لَا أَكِرُّ عَلَی مَنْ فَرَّ مِنِّي»، کسي قدرت ندارد مرا تعقيب کند که من از ميدان فرار کنم، من که نميخواهم فرار کنم! کسي اسب تندرو ميخواهد که بخواهد فرار کند، من که اهل فرار نيستم. آن کس هم که فرار کرد من او را تعقيب نميکنم! اين کافر است مشرک است، آمده مرا بکشد بله، اما حالا فرار کرد، من دو قدم او را تعقيب نميکنم. اين علي است! جانم به فدايش!
ما با داشتن اين علي، محتاج به بيگانه باشيم؟ من از اين عزيزمان، از رفيقمان و دوست صميميمان سپاسگزارم که اين محفل عظيم را تشکيل داد و از دفتر تبليغات از شما اساتيد از بزرگواران دست به قلم برديد، نام مبارک حضرت امير را، عدل علي را، حق علي را و مِهر علي را داريد گسترش ميدهيد، خدا به تمام کلماتي که نوشتيد به شما و فرزندانتان و خاندانتان برکت دنيا و آخرت عطا کند. سطر سطري که نوشتيد به شما عزت و آبرو بدهد. بدانيد که علي اين است! و کسي را اينها رد نميکنند. ما در دامن اينها هستيم، در سفره اينها هستيم، بايد اين طور بينديشيم و اين طور اينها ما را ياري ميکنند و کمک ميکنند.
اميدواريم خداي سبحان به همه شما خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت کند! همه آثاري که نوشتيد، مآثري که نوشتيد قلمهايي که زديد، ذات اقدس الهي به تمام کلمات شما به شما پاداش دنيا و آخرت بدهد! نام علي، فکر علي، عدل علي را کاري کنيد که مکتب به اسارت نرود، جامعه از دين جدا نشود و خونهاي پاک شهيدان ما در دنيا و آخرت از ما شفاعت کند!
من مجدّداً مقدم همه شما بزرگواران را گرامي ميدارم، حوصله کرديد صبر کرديد پاداش دنيا و آخرت ببينيد!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه لطف وليّات حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اوليايت محشور بفرما!
مشکلات اقتصادي و ازدواج مملکت را در سايه وليّات برطرف بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با انبيا و اولياي الهي محشور فرما!
خطر بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
اين کشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما!
دنيا و آخرت ما و فرزندان ما و دودمان ما و حوزههاي ما و نظامهاي ما را به برکت قرآن و عترت حفظ بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه158.
[2]. الفصول المختاره، ص135.
[3] . سوره لقمان، آيه30.
[4]. علل الشرائع، ص223.
[5]. من لايحضره الفقيه، ج2، ص613.
[6]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج97، ص330.
[7]. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج1، ص102.
[8] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه53.
[9]. سوره احزاب، آيه33.
[10]. کامل الزيارت، ص52.
[11]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج43، ص306.
[12]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص9.
[13]. سوره آل عمران, آيه61.
[14]. علل الشرائع، ج1، ص57.
[15]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، 404.
[16]. سوره حاقه، آيه30.
[17]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص847.
[18]. سوره شوری، آيه23.
[19] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص520.
[20] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج3، ص299.
[21] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج3، ص297.
[22] . إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج1، ص58.
[23]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَه».
[24]. سوره ملک، آيه3.
[25]. سوره قمر، آيه49.
[26] . سوره رعد، آيه8.
[27]. سنايی، ديوان اشعار، قصيده شماره185.
[28]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت205.
[29]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص275.
[30] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه158.
[31] . سوره زخرف، آيات3 و4.
[32]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه53.
[33]. المحاسن(برقي)، ج1، ص44.
[34]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، نامه53.
[35]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه28.
[36] . كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء (ط ـ الحديثة)، ج3، ص113 و 114.
[37]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414.
[38]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414.
[39]. تمام نهج البلاغة، ص881؛ «لَوْ كَانَ لِي بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَمِّي حَمْزَةُ وَ أَخِي جَعْفَرٌ لَمْ أُبَايِعْ كَرْها».
[40]. الأمالی (للصدوق)، ص170.