أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (30) وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي المَلاَئِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (31) قَالُوا سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ العَلِيمُ الحَكِيمُ (32)﴾
معرفت، مهمترين نعمت
بعد از اين كه خداي سبحان نعمت حيات و ساير نعمتها را برشمرد، به مهمترين نعمت كه معرفت است اشاره ميكند. فرمود: ما نه تنها آسمانها و زمين را براي انسان خلق كرديم بلكه فرشتهها هم در حقيقت براي انسان خلق شدهاند. زيرا فرشته مأمور است كه كارهاي انسان را به عهده بگيرد و چون براي انسان آفريده شد لذا در برابر انسان كامل سجده ميكند. خضوع و سجدهٴ همهٴ فرشتهها در برابر انسان كامل نشانهٴ آنست كه همهٴ فرشتهها براي انسان كامل خلق شدهاند.
بنابراين نه تنها سماوات و أرض براي انسان است، فرشتگان هم براي انسانند. نه تنها سماوات و أرض در برابر انسان ساجدند بلكه فرشتگان هم در برابر انسان ساجدند. پس كلّ نظام را براي انسان كامل خلق كرد و انسان كامل را براي حضور عبادي محض آفريد. لذا جريان آفرينش آدم به نام انسان كامل وجريان سؤال و جواب فرشتهها و جريان تعليم اسماء را ذيلاً ياد كرده است. قهراً معلوم ميشود هيچ نعمتي در جهان بالاتر از نعمت معرفت نخواهد بود. فرمود: *«و اذ قال ربّك»* يعني به ياد اين صحنه باش يعني اذكر آن صحنهاي را كه خداي سبحان با ملائكه اين مطلب را در ميان گذاشت. *«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِني جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً»*
پرسش فرشتگان و پاسخ خداي سبحان
ـ سرّ پرسش فرشتگان در جعل خليفه، نه در خلقت انسان
خداي سبحان اين صحنه را در چند جاي قرآن نقل ميكند. در بعضي از قسمتها سخن از خلقت انسان است نه جعل خلافت. چون سخن از خلقت انسان است نه ملائكه سؤالي دارند و نه جوابي ميشنوند. خداي سبحان ميفرمايد: من ميخواهم در زمين انسان خلق كنم. ملائكه سؤالي ندارند. در خصوص سورهٴ بقره همين آياتي كه محل بحث است اينجاست كه فرمود من ميخواهم در زمين خليفه قرار بدهم سخن از جعل خليفه است نه سخن از خلقت انسان. لذا در تمام قرآن فقط يكجا سخن از جعل خلافت انسان كامل است و اين سؤال و جواب هم يكجا مطرح شد، بيش از يكجا هم طرح نشد. موارد ديگري كه جريان خلقت آدم و سجود فرشتههاست آنجا سخن از خلقت انسان است نه جعل خليفه. وقتي خداي سبحان ميفرمايد من ميخواهم در زمين انسان خلق كنم يا انساني را از گِل بيافرينم فرشتهها سؤالي ندارند. امّا وقتي ميفرمايد من ميخواهم خليفه قرار بدهم فرشتگان يك سؤالي دارند. پس اصل سؤال در زمينهاي است كه سخن از جعل خلافت باشد نه سخن از خلقت انسان. در سورهٴ مباركهٴ حجر همين جريان آفرينش انسان مطرح است ولي سؤال و جواب فرشتهها ذكر نشده است. چرا؟ چون در سورهٴ حجر سخن از جعل خلافت نيست سخن از اصل خلقت انسان است. آيهٴ ٢٨ به بعد سورهٴ حجر اينست *«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِني خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ ٭ فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»*﴿1﴾ فرمود: من انساني را از گِل ميآفرينم وقتي كه او را از نظر بدن مستوي كردم و به او روح افاضه كردم شما در برابر او سجده كنيد. اينها هم سجده كردند خاضعانه بدون سؤال. چه اينكه در سورهٴ ص هم مشابه همين سورهٴ حجر مطرح شده است. آيهٴ ٧١ و ٧٢ و ٧٣ سورهٴ ص اينست: *«إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِني خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ ٭ فَسَجَدَ الْمَلاَئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»*.(2) فرمود من بشري را از طين ميآفرينم وقتي بدن او را از نظر گلسازي و بدنسازي مستوي كردم و روح را به او افاضه كردم شما در برابر اين انسان سجده كنيد، همهٴ فرشتهها هم اطاعت كردند. ديگر سؤال نكردند كه چرا او را ميآفريني ما اهل تسبيح و تقديسيم. چون سخن از خلقت انسان است نه سخن از جعل خلافت. امّا اين آيات محل بحث سورهٴ مباركهٴ بقره سخن اين نيست كه من ميخواهم انسان خلق كنم سخن اينست كه ميفرمايد من ميخواهم خليفه جعل كنم. چون فرمود من ميخواهم خليفه جعل كنم فرشتهها عرض كردند به اين كه خليفه بايد با مستخلف تناسب داشته باشد ما به تو نزديكتر از آنهائيم ما را خليفه قرار بده اين سمت را براي ما قرار بده. پس سرّ اين كه اين سؤال و جواب در سورهٴ بقره مطرح شد در سورهٴ حجر در سورهٴ ص كه اصل قصه مطرح است اين سؤال و جواب طرح نشد همان نكتهاي است كه عرض شد.
سؤال ...
جواب: براي اين كه انسان را هم به ملائكه آشنا كند و ملائكه را هم به وظيفهٴ خودشان آشنا كند. براي ملائكه هم اين فائده دارد.
عدم استنكاف و استكبار فرشتگان از عبادت خداي سبحان
امّا اين سؤال ملائكه در بحثهاي قبل تا حدودي عرض شد به اين كه اين سؤالشان سؤال استفهامي است نه استنكاري. اصولاً خداي سبحان وقتي فرشتهها را در قرآن معرفي ميكند هرگونه نقص را از اينها به دور ميدارد ميفرمايد اينها اهل استنكاف نيستند، اينها اهل استكبار نيستند نه تنها اينها مستكبر و مستنكف نيستند نه تنها امر خدا را اطاعت ميكنند و از نهي خدا منتهيند بلكه تا خدا اذن ندهد آنها حرف نميزنند. از اين كه فرمود تا خدا اذن ندهد آنها حرف نميزنند معلوم ميشود اين سؤال هم بإذن الله بود بيان ذلك اينست كه: در سورهٴ نساء آيهٴ ١٧٢ ميفرمايد: *«لَن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْداً لِلّهِ وَلاَ الْمَلاَئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ»*(3) نه عيساي مسيح از عبد بودن استنكاف دارد نه فرشتگان، همه عبد خدايند. نه ميشود قائل به ربوبيّت مسيح شد چه اينكه بعضي از مسيحيان گرفتار تثليث شدند نه ميشود قائل به ربوبيّت فرشتگان شد چنان كه بعضي از وثنيّين حجاز مبتلا شدند. پس هم مسيح عبد خداست هم فرشتگان عبد خدايند. اينها از عبوديّت خدا استنكاف ندارند و اين هم به نحو مطلق، عبوديّت اينها را خدا تثبيت كرد. اينها عبد محضند كسي كه استنكاف از عبادت حق ندارد در برابر خدا اعتراض نميكند در سورهٴ مباركهٴ اعراف آيهٴ ٢٠٦ اينست كه فرمود *«إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لاَيَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ»*(4) موجوداتي كه عنداللّهيند اهل استكبار نيستند. اين موجودات عنداللّهي هم شامل انسانهاي كامل ميشود و هم شامل فرشتگان فرشتگان موجودات عنداللّهيند و هر چه موجود عنداللّهي اهل استكبار نيست پس فرشتگان اهل استكبار نيستند. اين معنا را صريحتر در سورهٴ نحل بيان كرد. فرمود: اصلافرشتگان اهل استكبار نيستند. آيهٴ ٤٩ سورهٴ نحل اينست: *«وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مِن دَابَّةٍ وَالْمَلاَئِكَةُ وَهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ ٭ يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ»*﴿5﴾ فرشتهها اهل سجدهاند و اهل استكبار نيستند و از مقام خداي سبحان ذاتاً هراسناكند و اوامر الهي را هم امتثال ميكنند پس اينها اهل استنكاف يا استكبار نيستند
سؤال فرشتگان مسبوق به اذن خداي سبحان
و بالاتر از همه آنست كه در سورهٴ انبياء فرمود: اصلاً اينها بدون اذن خدا حرف نميزنند. وقتي كه عدهاي فرشتگان را به ربوبيّت دروغين متصف كردند يا به عنوان بنات الله ناميدند در سورهٴ انبياء خداي سبحان اين صحنه را نقل ميكند و تكذيب ميكند. در آيهٴ ١٩ اينست كه *«وَلَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَيَسْتَحْسِرُونَ ٭ يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَ يَفْتُرُونَ»*﴿6﴾. آنگاه در آيهٴ ٢٦ و ٢٧ ميفرمايد به اين كه: *«بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»*.(7) فرشتگان بندگان مكرّم حقّند و هرگز سبقت نميگيرند. يعني قول اينها هميشه لاحق است و قول خدا سابق. خدا ميگويد اينها ميگويند، خدا دستور ميدهد اينها امتثال ميكنند. يعني حرف اينها هم بدون اذن خدا نيست.
پس بنابراين، سؤال اينها هم در آيهٴ محلّ بحث مسبوق به اذن حق است. اگر خداي سبحان اجازه ندهد و اينها حرف بزنند معلوم ميشود بدون اذن حق سخن گفتهاند و كسي كه بدون اذن حق سخن ميگويد حرف او سابق است، چون قبل از خدا سخن گفت قبل از دستور خدا سخن گفت.
سؤال ...
جواب: براي خداي سبحان كه دائماً در سجده است.
سؤال ...
جواب: آن سجده كردني كه در سورهٴ ص هست يا در سورهٴ حجر هست با همان سجده كردني است كه در سورهٴ بقره مطرح است.
بنابراين سؤال فرشتهها هم مسبوق به اذن حق است. چون فرمود: *«لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ»*.
سؤال ...
جواب:
استثناي ابليس از ملائكه، استثناي منقطع
اين تغليباً ملك بر ابليس اطلاق شده است و گرنه در قرآن كريم دارد *«كان من الجنّ ففسق عن أمره ربّه»*(8) در حقيقت اين استثناء استثناء منقطع است از ملائكه نبود تغليباً ملك بر او اطلاق شده است چون صريح قرآن اين است كه *«كان من الجن ففسق عن امر ربّه»* روحاً فرشته نبود تغليباً ملك بر ابليس هم اطلاق شد چون جزو عبّاد بود و در بين ملائكه عبادت مي كرد كه «قد عبد الله ستة آلاف سنةٍ لا يدري أمِن سني الدنيا ام من سني الآخرة»(9) كه بيان حضرت امير «سلام الله عليه» است در نهج ، در بين آنها بود نه از آنها بود لذا صريح قرآن اين است كه *«كان من الجن ففسق عن أمر ربّه»*﴿10﴾ فرشتگان بدون اذن خدا سخن نميگويند معلوم ميشود اين سؤال هم بإذن الله بود يعني مجاز بودند كه سؤال كنند تا چيز بفهمند و خداي سبحان هم با اين سؤالشان چيز به اينها فهماند خيلي از معارف با همين سؤال براي اينها حلّ شده است.
سؤال ...
جواب: اصولاً موجود معصوم بدون اذن سخن نميگويد آن مظهر خداي سبحان خواهد بود. عصيان در تشريع است، در تكوين جا براي عصيان نيست.
حكمت اذن خداي سبحان به سؤال نمودن فرشتگان
بنابراين، اين سؤال و جواب هم پيداست كه به اذن خداي سبحان بود. قهراً اگر خداي سبحان به فرشتگان اذن داد لحكمةٍ هست و آن حكمتش اينست كه هم براي ديگران مقام انسان روشن شود و هم براي خود فرشتهها روشن بشود و هم فرشتهها از اين سؤال و جواب علوم و معارفي را فرا بگيرند چنان كه فرا گرفتند
ادب فرشتگان در به كارگيري جملهاي كنايي
فرمود: *«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِني جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ»*. همان طوري كه تو كه خداي سبحاني منزّه از افساد و سفك دمائي، خليفهٴ تو هم بايد حكم تو را داشته باشد. آن موجودي كه ميتواند حكم تو را داشته باشد مائيم نه انساني كه اهل سفك و افساد است. تأدّب فرشتگان هم ايجاب كرد كه نگويند مائيم كه ما ميتوانيم خليفهٴ تو باشيم. به كنايه عرض كردند كه خليفهٴ تو بايد اهل تسبيح و تقديس باشد و مائيم كه مسبِّح و مقدِّس هستيم. نه اين كه ما شايستهٴ خلافتيم اين را بالصّراحه ذكر نكردند. ادب آنها هم اين معنا را اقتضاء ميكرد.
خليفه خدا، چيزي را ميداند كه فرشتگان نميدانند
آنگاه خداي سبحان هم فرمود: *«إِني أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»* فرمود: من چيزي را ميدانم كه شما نميدانيد. خداي سبحان خود را طرف آنها قرار داد فرمود طرف شما منم، كار را من دارم انجام ميدهم من چيزي را ميدانم كه شما نميدانيد قهراً خليفهٴ من هم بايد كسي باشد كه چيزي را بداند كه شما نميدانيد. چون من مستخلفم من دارم خليفه تعيين ميكنم من چيزي را ميدانم كه شما نميدانيد قهراً خليفهٴ من هم بايد يك موجودي كاملتر از شما باشد چيزي را بداند كه شما نميدانيد. نشانهاش اينست كه *«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ»*.
مراد از اسماء، حقايق اشياء
خداي سبحان حقايق اشيا را تعليم آدم «سلام الله عليه» كرد. منظور از اين اسما همان مسمّيات و حقائق است نه اسما يعني الفاظي كه براي مسمّيات قرار داده شده باشد.
شاهد بر مطلب
زيرا اولاً اينها قراردادي است و كمال ذاتي در علم به اينها نيست و در جهان فرشتهها در آن نشئه اصلاً قرارداد نيست، لفظ نيست. نه فارسي است نه تازي نه عبري است نه عربي كه آنجا اين لفظ مطرح باشد و فرشتگان با قرارداد كار ندارد. و ثانياً قرارداد هر قوم و نژادي با قرارداد قوم و نژاد ديگر فرق ميكند. ثالثاً اين قراردادها در طول تاريخ و زمان عوض ميشود حقائق قابل عوض شدن نيست. اين كه ميبينيم بعضي از كلمات منقولند آن معناي اولي را رها كردند معناي دوم را گرفتند براي آنست كه اينها قابل تغيير و تبديلند. اين نكات ايجاب ميكند كه منظور از اين اسما، الفاظ و مفاهيم حصولي نباشد لغت و زبان و امثال ذلك نباشد كه اين شيئي كه جسم نامي است اسمش شجر است در عربي يا درخت است در فارسي و امثال ذلك اين مراد نيست. گذشته از اين نكات شاهد ديگري در خود آيه است و آن اينست كه فرمود: *«ثمّ عرضهم»* كه ضمير جمع مذكّر سالم آورد. نفرمود ثمّ عرضها نه اين كه اسما را عرضه كرده باشد بر ملائكه *«ثمّ عرضهم علي الملائكة»* يعني حقايق را ياد حضرت آدم «سلام الله عليه» داد بعد آن حقايق را بر فرشتهها عرضه كرد فرمود: اينها چيست. عرض كردند ما نميدانيم. نه اسم اينها چيست. يك معدنشناس وقتي طلا به او عرضه ميشود ميتواند حدود طلا را مشخص كند حدود نقره را مشخص كند حدود فلزات ديگر را مشخص ميكند. ديگري يا اصلاً از اينها اطلاع ندارد يا اگر اطلاع داشته باشد فقط اسم اينها را ميداند.
خداي سبحان حقايق اشيا را آن هم جمع محلّي به «الف» و «لام» نه بعضي از امور يعني آنچه در جهان خارج هست و خدا آفريد هر چه در جهان هست حقايق اينها را ياد آدم(سلام الله عليه) داد بعد اين حقايق را بر فرشتگان عرضه كرد فرمود: اينها را معرفي كنيد، اينها كياند اينها چيستند؟ عرض كردند ما نميدانيم.
سؤال ...
جواب: حالا عرض ميشود كه اين چه امتيازي است كه اين تعليم شامل حضرت آدم شد و شامل ملائك نشد همين نشانه آن است كه حقايق مرادند نه الفاظ
شاهد بر با شعور بودن اسماء
«هم» كه ضمير جمع مذكّر سالم است براي آن است كه آنها موجودات ذيشعور و ذيعقلند و سخن از الفاظ و مفاهيم نيست. *«وعلّم آدم الاسماء كلّها ثم عرضهم علي الملائكة»* عرضهم يعني همان اسماء را، آن اسماء چون حقايق جهان هستي هستند از آنها به ضمير جمع مذكر سالم كه مخصوص ذوي العقول است ياد كرده است . *«ثم عرضهم»* عرضه كرد آن حقايق را بر ملائكه *«فقال انبئوني بأسماء هؤلاء»* هؤلاء هم اشاره به مذكّر سالم است، ذيعقل. نفرمود: أنبئوني بأسمائها فرمود اين حقايق كيانند اينها چياند نه الفاظشان. چون در نشئهٴ فرشتهها سخن از علوم ادبي، لفظ و مفهوم حصولي اصلاً نيست و اين الفاظ و قراردادها هم مال نشئهٴ اجتماع است. يك قدري كه انسان از اين نشئهٴ اجتماع بالاتر برود با اين علوم قراردادي اصلاً انس ندارد. *«فَقالَ»* خداي سبحان فرمود *«أَنْبِئُوني بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»*. اگر شما راست ميگوييد و به خلافت اولائيد، اگر شما ميتوانيد خليفهٴ من باشيد اينها را معرّفي كنيد اينها چه كسي هستند؟ عرض كردند ما نميدانيم.
سؤال ...
جواب: حقايق عالم اين طورند ديگر حقايق عالم همه زندهاند همه چيزفهمند و همه شاهدند و سراسر عالم چشم بازكردهاند انسان را ميبينند مسبّح حقّند و حامد حقّند. *«إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»*.(11)
سؤال ...
جواب: هؤلاء ديگر، همين اشخاص ديگر هر كدام از اينها يك شخص خارجياند ديگر، چه موجودات زميني چه موجودات آسماني ، هر كدام به نوبه خود يك شخص خارجي است *«فقال أنبئوني بأسماء هؤلاء ان كنتم صادقين»* پس با چند قرينهٴ خارجي و داخلي معلوم ميشود كه اين اسماء يعني حقايق اشيا و چون جمع محلّي به «الف» و «لام» است يعني آنچه در نظام آفرينش است خداي سبحان به آدم آموخت چيزي نبود كه به آدم نياموزد.
مورد تنزيه فرشتگان
فرشتگان عرض كردند: *«سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا»* ما كه ذاتاً عالم نيستيم و هر چه هم از علم برخورداريم همان اندازه است كه تو به ما دادي و اين را هم ما از تو دريافت نكردهايم نميدانيم و در آغاز حرف هم عرض كردند: *«سُبْحَانَكَ»* يعني تو منزّه از هر نقصي هستي و ما اعتراضي نداريم. و اگر به ما ندادي نه براي آنست كه در ساحت قدس شما جود نبود براي اين كه ما توان آن را نداشتيم بعضي بايد حتماً شاگرد معالواسطه باشند. فرشتهها عرض نكردند اگر به ما هم ياد ميدادي ما ياد ميگرفتيم بعضي آن توان را ندارند كه شاگرد بلاواسطه باشند بايد شاگرد معالواسطه باشند. تازه به خداي سبحان عرض نكردند. پس به ما هم ياد بده.
اختصاص علم بي واسطه به انسان كامل
خداي سبحان به آدم «سلام الله عليه» فرمود: تو يادشان بده. تو يادشان بده نه يعني همين حرف مرا با همين معيار به اينها برسان آن ميشود يك علم قراردادي. در آنجا چيزي كه به خداي سبحان از نظر وجود نزديكتر است شاگرد بلاواسطه است همانست كه: «أخصّهم زلفةً لديك و أقربهم منزلةً منك»(12) و هر چه درجهٴ هستي او ضعيفتر است شاگرد معالواسطه حق است. فرشتگان آن لياقت را ندارند كه شاگرد بلاواسطه باشند. آن كه صادر اوّل است و بلاواسطه است او شاگرد بلاواسطه است او بلاواسطه فيض را دريافت ميكند بعد به ساير مجاري فيض ميرساند. لذا فرشتگان شدند متعلّم و آدم «سلام الله عليه» شده معلّم و اين مجراي فيض است كه به واسطه آدم، فرشتگان عالم شدند. و اين آدم هم همان انسان كامل است گاهي به صورت آدم ابوالبشر(سلام الله عليه) ذكر ميشود گاهي به صورت انبياي بعدي.
سؤال ...
جواب: اگر شما راست ميگوييد كه أوليٰ به خلافتيد حقايق اينها را معرفي كنيد چون خليفهٴ من بايد عالم و معلّم باشد.
سؤال ...
جواب: نه تندي ندارد. در بعضي جاها ميفرمايد: *«إِني أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»*﴿13﴾ دربارهٴ نوح «سلام الله عليه» يكچنين تعبيري هم شده است. دربارهٴ فرشتگان اصلاً اينچنين نيست اصلاً خدايي كه فرشتگان را ستود معرفي كرد فرمود اينها بدون اذن من حرف نميزنند. *«لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»*﴿14﴾. يعني اين سؤالشان هم به إذن قبلي من بود. اگر راست ميگوييد شما أوليٰ به خلافتيد خليفهٴ من بايد عالم و معلّم باشد. شما عالم هستيد؟ عرض كردند: *«سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا»*
سؤال ...
جواب: كار فرشتگان اصولاً تسبيح است.
اين انسان حقايقي دارد كه آن حقيقت عاليهاش كه بلاواسطه از خداي سبحان فيض ميگيرد مسجود ملائكه است و معلّم فرشتگان و مراتب وسطيٰ و نازلهاش با كمك ساير فرشتگان تنظيم ميشود. حالا به آن بحث ميرسيم.
بنابراين، خداي سبحان همهٴ حقايق اشيا را به انسان كامل آموخت و اين حقايق را بر فرشتگان عرضه كرد فرمود: اين حقايق را معرفي كنيد. اينها عرض كردند: ما نميدانيم. آنگاه عرض كردند: *«سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»*. تو عليمي، همهٴ حقايق را ميداني تو حكيمي ميداني به كي بايد بدهي به كي نبايد بدهي به كي معالواسطه بدهي به كي بلاواسطه اعطا كني. تو حكيمي، و همهٴ حقايق را هم تو عليمي و همهٴ امور را هم كه افاضه ميكني روي حكمت افاضه ميكني. *«لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا»*.
احكام گوناگون مراتب انسان كامل
آن مرحلهٴ انسان كامل كه همهٴ حقايق جهان را ميداند و آن مرحله مسجود است منافات ندارد كه در مراحل وسطيٰ و نازله از آن جهت كه در زمين است و در زمين مستقرّ است هم حيات خود را از فرشتههاي مأمور حيات مثل اسرافيل يا ساير فرشتهها «عليهم الصّلاة» دريافت كند و هم علم خود را از جبرئيل «سلام الله عليه» يا ساير فرشتگاني كه سفرهٴ و كرام بررهٴ هستند دريافت كند و هم رزق خود را از ميكائيل «سلام الله عليه» يا ساير فرشتگاني كه تحت تدبير ميكائيل «سلام الله عليهم» هستند دريافت كند يا در هنگام قبض روح و ارتحال، جان خود را به عزرائيل «سلام الله عليه» يا ساير فرشتگاني كه در تحت تدبير عزرائيلاند تسليم كند اينها مال مراتب وسطيٰ و نازله وجود مبارك انسان كامل است. اين كه فرمود: *«إِني جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً»* آن قسمت أرضيش يك موجودي است كه فرمود: *«إنّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»*﴿15﴾ و همهٴ احكامي كه ساير بشرها دارند ما هم داريم امّا آن *«يوحيٰ اليّ»* تا ميرسد به وحي بلاواسطه، در آن وحي بلاواسطه معلّمِ فرشتگان است و اگر فرشتگان در جهان مدبّرات امرند به إذن خداي سبحان و وحي سماوات به فرشتگان ميرسد معلوم ميشود قبل از اين كه به فرشتگان برسد به انسان كامل ميرسد و فرشتگان از بركت انسان كامل اين علوم را دريافت ميكنند بعد نظام را بإذن الله تدبير ميكنند. انسان يك موجودي مثل فرشته نيست كه فقط اهل تسبيح و تقديس باشد و مجرّد محض باشد انسان يك بُعدي دارد كه همانند فرشته يوحيٰ إليه و يك بُعدي دارد كه *«يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ»*﴿16﴾ از آن جهت كه *«يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ»* مانند ديگر انسانها در تحت تدبير فرشتگان است به اذن ربّ، از آن جهت كه متعلّم بلاواسطه است و فيض را بلاواسطه از خداي سبحان دريافت ميكند عالم به همهٴ حقايق جهان امكان است. اگر چيزي از جهان وجوب به جهان امكان ظهور نكرد، خُب موجود نشد تا انسان كامل به او عالم باشد. ولي اگر چيزي در جهان موجود شد اين حتماً بعد از آن صادر اوّل است بعد از انسان كامل است. يقيناً معلومِ انسان كامل خواهد بود. بنابراين فرشتهها هم علوم خود را از آن انسان كامل دريافت ميكنند و اگر فرشتهها مثل انسان كامل، صادر اوّل بودند ميتوانستند شاگر بلاواسطه باشند و چون بعد از صادر اوّل يافت شدهاند درجهٴ وجودي اينها نازلتر از انسانهاي كامل است اينها شاگرد معالواسطهاند لذا به خداي سبحان عرض نكردند اين اسما را به ما بياموز عرض كردند تو عليم حكيم هستي، همهٴ حقايق را تو ميداني و ميداني كه به كي اعطا كني و به كي اعطا نكني و ميداني به كي بلاواسطه عطا كني و به كي معالواسطه چون حكيم هستي. *«إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»*.
«الحمد لله ربّ العالمين»
پاورقيها:
(1) سورهٔ حجر ، آيات 28 ـ 30.
(2) سورهٴ ص، آيات 71 ـ 73.
(3) سورهٴ نساء، آيهٴ 172.
(4) سورهٴ اعراف، آيهٴ 206.
(5) سورهٔ نحل، آيات 49 ـ 50.
(6) سورهٔ انبياء، آيات 19 ـ 20.
(7) سورهٴ انبياء، آيات 26 ـ 27.
(8) سورهٔ كهف، آيهٔ 50.
(9) نهج البلاغة، خطبه 192.
(10) سورهٴ كهف، آيهٴ 50.
(11) سورهٔ اسراء، آيهٔ 44.
(12) مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
(13) سورهٔ هود، آيهٔ 46.
(14) سورهٔ انبياء، آيهٔ 27.
(15) سورهٔ كهف، آيهٔ 110.
(16) سورهٔ فرقان، آيهٔ 7.