تهديد مشركان منكر معاد به حشر در دوزخ با زبان محاوره
تبيين مقصود از ﴿ازواجهم...﴾ در حشر با ظالمان
امكان مضاعف بودن عذاب رهبران كفر و ردّ تقاضاي پيروان آنها
تبيين گفتمان دوزخيان و مقصّر دانستن رهبران خود
پاسخهاي سهگانه رهبران كفر به اتهام پيروان خود
اعتراف رهبران كفر و پيروان آنها به غوايت و ضلالت خود
فرق بين غوايت و ضلالت و جمع آن در كافران و رهبران آنها
مشترك بودن عذاب كافران و رهبران آنها
مطابق سنت الهي بودن كيفر مجرمان
استكبارِ در برابر دعوت توحيد رهبران الهي, جرم كافران
تقسيم كافران به دو دسته و بيان علت استكبار آنها در مقابل رهبران الهي
مطابقت جزا با عمل فصل مشترك بين بهشتيان و دوزخيان
ويژه بودن پاداش اولياي الهي (مخلَصين)
بيان مصاديقي از اكرام الهي براي اولياي خود در بهشت
ديدگاه علامه طباطبايي در مقصود از «نعيم» در بعضي از آيات
ناتواني درك انسان از روبهرو بودن همه بهشتيان
در محافظت الهي بودن وحي و ناتواني شياطين از سرقت آن
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ (22) مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلي صِراطِ الْجَحيمِ (23) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (24) ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ (25) بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (26) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (27) قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمينِ (28) قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنينَ (29) وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغينَ (30) فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لذائِقُونَ (31) فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوينَ (32) فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ (33) إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ (34) إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ (35) وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (36) بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلينَ (37) إِنَّكُمْ لذائِقُوا الْعَذابِ الْأَليمِ (38) وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (39) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ (40)﴾
تهديد مشركان منكر معاد به حشر در دوزخ با زبان محاوره
بعد از اينكه برخي از اصول كلي توحيد و معاد را ذكر فرمود, مشركاني كه هم مشكل توحيدي داشتند و هم منكر معاد بودند تهديدشان به اين است كه در قيامت اينها به دوزخ محشور ميشوند؛ در آيه 22 فرمود: ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ﴾. فرهنگ محاوره غير از آن اصطلاحات ادبي خاص است؛ در محاوره وقتي بخواهند از جامعه سخن بگويند به زبان مذكر حرف ميزنند که ميگويند مردم حضور دارند, مردم انقلاب كردند, مردم اينچنين ميگويند, اين «مردم» اعم از مرد و زن است، بر خلاف مردان است كه در مقابل زنان است، وقتي ميگويند مردم حاضرند; يعني جامعه اعم از مرد و زن, اين ادب محاوره است. آنجا كه حكم اختصاصي زنها باشد جداگانه ذكر ميشود، آنجا كه تفصيل منظور باشد جداگانه ذكر ميشود، آنجا كه نه تفصيل منظور باشد و نه احكام اختصاصي زنان, به زبان مردم و مذكر بيان ميشود؛ آيات قرآن كه دارد ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[1] و مانند آن که اين مؤمنون در مقابل مؤمنات نيست؛ مؤمنون يعني اعم از مرد و زن, پس در دو بخش نام زنها را جداگانه ذكر ميكند: آنجا كه احكام اختصاصي زنهاست يا آنجا كه درصدد بيان تفصيل است كه در اين جهت بين مرد و زن فرقي نيست؛ نظير آيه 35 سوره مباركه «احزاب» كه گذشت فرمود: ﴿إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ﴾ تا بخش پاياني و مانند آن. آنجا كه احكام اختصاصي است مثل «دماء ثلاثه»,[2] بارداري,[3] شير دادن,[4] مهريه گرفتن[5] و مانند آن که نام آنها را «بالصراحه» ميبرد؛ اينجا كه درصدد بيان اشتراك در تكليف است، نام آنها را در كنار مَردها ميبرد و در بقيه موارد به صورت جمع مذكر سالم ذكر ميكند كه اعم از مرد و زن است، که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ اين است و ساير آيات. در اين قسمت كه ميگويند مردم چنين ميگويند، اين اعم از مرد و زن است، بعد وقتي فرمود: ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا﴾؛ يعني اعم از مرد و زن، آن وقت ﴿أَزْواجَهُمْ﴾ در قبال اينها نيست.
تبيين مقصود از ﴿ازواجهم...﴾ در حشر با ظالمان
لذا اين ﴿وَ أَزْواجَهُمْ﴾ يا نظير ﴿مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾[6] است يا نه, منظورشان از اين «ازواج»؛ يعني همان اصنافي كه در سوره مباركه «واقعه» مشخص شد. مشابه همين مطلب در سوره مباركه «يس» هم گذشت؛ سوره «يس» آيه 56 اين بود ﴿إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ في شُغُلٍ فاكِهُونَ ٭ هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ في ظِلالٍ عَلَي الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ﴾[7] در حالي كه برخي از زنها به خانوادهشان ملحق ميشوند و همه گروهها اينطور نيستند. فرمود: ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾[8] گرچه اينجا؛ يعنی در سوره «يس» كه فرمود: ﴿هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ في ظِلالٍ عَلَي الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ﴾[9] معنايش اين نيست كه همه در يكجا جمع هستند؛ ولي ملحق شدن اعضاي خانواده مخصوص به همه نيست، آنجا هم همين چند احتمال هست؛ اگر منظور از ﴿ظَلَمُوا﴾ مطلق معصيتكار باشد، چون تفصيل قاطع شركت است نميشود گفت كه ﴿أَزْواجَهُمْ﴾ برابر سوره «واقعه»؛ يعني ظالمان و معصيتكاران، اما چون منظور از ﴿أَزْواجَهُمْ﴾ «عندالاطلاق» همان است كه در سوره مباركه «بقره» بيان شده؛ در سوره «بقره» آيه 254 فرمود: ﴿وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ اين ضمير فصل با معرفه بودن خبر نشانه حصر است؛ يعني كمالِ ظلم در آن كفر است ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾[10] و مانند آن. پس وقتي گفته شد ﴿وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ به صورت حصر بيان كرده كه نشانه حصر كمالي است و در آيه محل بحث كه فرمود: ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا﴾؛ يعني كفار، ﴿وَ أَزْواجَهُمْ﴾؛ يعني كساني كه در اين صنف هستند؛ يعنی تبهكاران و معصيتكاران و مانند آن.
امكان مضاعف بودن عذاب رهبران كفر و ردّ تقاضاي پيروان آنها
بعد فرمود اينها وقتي وارد دوزخ شدند، البته آن رهبران كفر كه جزء ائمه كفر هستند، ممكن است عذاب بيشتري داشته باشند؛ برابر آيه سيزده سوره مباركه «عنكبوت» که اين بود ﴿وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ﴾؛ آن رهبران كفر كه جزء ﴿وَقُودُ النَّار﴾[11] هستند، هم گناهان خودشان را دارند كه ضلالت است و هم گناهان اضلال ديگران را به عهده ميگيرند، پس آنها دو گناه دارند؛ اما اينهايي كه آن رهبرانشان را به اين قدرت رساندند، اگر در قيامت بگويند: ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾،[12] براي اينكه ﴿إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا﴾[13] جوابش همان است كه در بحث ديروز گذشت كه خدا ميفرمايد: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾؛[14] شما هم دو گناه كرديد و آنها هم دو گناه كردند شما كه ميگوييد: ﴿رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا﴾ آن «سادات» و «كبراء» را هم شما به اين قدرت رسانديد؛ همين معنا در سوره مباركه «صافات» هست و در قبال استدلال كفاري كه رهبري كفر را به عهده داشتند آن را در ميان ميگذارد.
تبيين گفتمان دوزخيان و مقصّر دانستن رهبران خود
در اين بخش از سوره مباركه «صافات» وضع بهشت و جهنم را مشخص ميكند، اوضاع دوزخيان را مشخص ميكند، گفتمان آنها را با هم بيان میکند و همچنين اوضاع بهشت را مشخص ميكند, وضع بهشتيان را مشخص ميكند, گفتمان بهشتيها را هم با يكديگر بيان میکند. در هر يك از دو طرف اين سه مطلب را كه جمعاً شش مطلب است كاملاً بازگو ميكند؛ وضع دوزخ, استقرار دوزخيان در دوزخ, گفتمان دوزخيان با هم و همچنين وضع بهشت, استقرار بهشتيان در بهشت, گفتمان بهشتيان با هم. در اينجا فرمود وقتي اينها مستقر شدند، آنها كه يك مقدار ضعيفتر بودند در گفتماني كه داشتند آن گفتمان را به صورت باب «تفاعل» ذكر ميكند نه «مفاعله», («مفاعله» گرچه بين دو نفر هست؛ ولي يكي غالب است؛ لذا يكی فاعل است و ديگري مفعول، نميگويند «ضارب زيدٌ عمرو» ميگويند «ضارب زيدٌ عمراً»، اما وقتي باب «تفاعل» رفت ديگر نميگويند «تضارب زيد عمراً», «تضارب زيد و عمرو» که هر دو فاعل هستند؛ كسي شكست نخورده، اين خاصيت باب «تفاعل» است، آن «مفاعله» است كه بالأخره يكي غالب ميشود. اينجا باب «تفاعل» است) اينها «تسائل» دارند و گفتمان متقابل دارند اين شخص ميگويد تو مقصري و آن شخص ميگويد تو مقصّري، اينكه گفته شد ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ﴾[15] همين است. فرمود: ﴿وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ﴾ نه «يسائلون»؛ برخيها به آن تبهكاران قدرتمندتر گفتند: ﴿إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمينِ﴾ كه به دو بحث اين «يمين» در بحث ديروز گذشت.
پاسخهاي سهگانه رهبران كفر به اتهام پيروان خود
رهبرانشان سه جواب دادند: قسمت اول اينكه شما اصلاً اهل ايمان نبوديد كه ما شما را گمراه كنيم، بر فرض شما اهل ايمان بوديد و گمراه شديد ما شما را گمراه نكرديم ﴿بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنينَ﴾؛ يعني سالبه به انتفاء موضوع است، شما اهل ايمان نبوديد كه ما شما را گمراه كنيم. قسمت دوم: بر فرض كه شما اهل ايمان بوديد و بعد به كفر مبتلا شديد ما شما را كافر نكرديم ﴿ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ﴾ ما كه بر شما مسلط نبوديم. قسمت سوم: ما اگر قدرت پيدا كرديم به وسيله هياهوی شما بود ﴿بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغينَ﴾ ما كه قدرت ذاتي نداريم, قدرت مركزي نداريم شما جمع شديد ما را به عنوان رهبري پذيرفتيد. وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به آن مرد شامي گفت که شما رفتيد امويان را تقويت كرديد.[16] پس اين سه پاسخ است كه رهبران كفر به اين مستضعفان تحت حمايت خود ميدهند.
اعتراف رهبران كفر و پيروان آنها به غوايت و ضلالت خود
آنگاه ميگويند حالا پس نه ما شما را كافر كرديم و نه شما ما را, هر دوي ما مستحق عذاب بوديم؛ لذا ﴿فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا﴾ فرمان الهي, دستور الهي بر ما روا شد، چرا؟ براي اينكه ما بايد عذاب را بچشيم؛ چه ما و چه شما يكسان هستيم. ﴿فَأَغْوَيْناكُمْ﴾، چون ما «غاوين» بوديم، شما به دنبال ما راه افتاديد؛ ما بيراهه رفتيم، شما هم به دنبال ما؛ ما گرفتار ضلالت شديم، شما هم گرفتار ضلالت شديد؛ ما مبتلا به «غوايت» شديم، شما هم مبتلا به «غوايت» شديد.
فرق بين غوايت و ضلالت و جمع آن در كافران و رهبران آنها
در دو بخش قرآن كريم بين ضلالت و «غوايت» جمع شده است. ضلالت يعني گمراه و بيراهه رفتن, ما راه را گم كرديم; غوايت يعني ما اصلاً هدف را گم كرديم و نميدانيم كجا بايد برويم. يك وقت است انسان هدفدار است ولی راه را بلد نيست، مثل مسافري كه ميخواهد جايي برود، اما راه را گم كرده که اين را ميگويند «ضال», يك وقت است که انسان پوچگراست و اصلاً نميداند كجا بايد برود که ميگويند «غاوي». اينكه شيطان در يك بخش گفت: ﴿لَأُضِلَّنَّهُمْ﴾[17] و در يك بخش, ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾;[18] يعني من اول اينها را از راه به در ميبرم كه اينها راه را گم كنند و بعد پوچگرا شوند؛ نميدانند كجا ميخواهند بروند و عاقبتشان چيست که اين ميشود «غوايت» و اين دو خطر در جاهليّت بود و ذات اقدس الهي به مردم جاهلي فرمود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از هر دو آسيب مصون است ﴿ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي﴾[19] نه او راه را گم كرد و نه هدف را، هم در راه هست و هم هدف دارد. شما به دنبال كسي بايد برويد كه در متن راه هست ﴿إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[20] و هدفدار هم است. حالا اينجا فرمود ما اصلاً هدف را گم كرديم؛ اگر كسي هدف را گم كرده راهي ندارد ﴿إِنَّا كُنَّا غاوينَ﴾ بيهدف بوديم, پوچگرا بوديم و نميدانستيم كجا ميخواهيم برويم، نه اينكه مشخص بود كجايي هستيم؛ ولي راه را بلد نبوديم ﴿إِنَّا كُنَّا غاوينَ﴾.
مشترك بودن عذاب كافران و رهبران آنها
بعد پاسخ قرآن كريم اين است كه چون گناه مشترك است و هيچ راهي براي رفع عذاب نيست که آن احاديث «تسع» مانند «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ»[21] هيچكدام علل «رفع» نيست؛ گناه هست, معذور نبودند ﴿فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ﴾ که اين پاسخ الهي است.
مطابق سنت الهي بودن كيفر مجرمان
بعد ميفرمايد اين سنّت ماست ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ﴾ ما از راه عقل و فطرت از درون, وحي و كتاب و سنّت از بيرون, راهنمايي ميكنيم؛ اگر كسي راه را تشخيص نداد به او مهلت ميدهيم, راه را تشخيص داد بيراهه رفت راه توبه و انابه و گذشت را به روي او باز ميكنيم. اگر گناه كرد براي گناه يك كيفر مينويسيم اگر اطاعت كرد براي يكي, دهتا يا بيشتر مينويسيم؛ همه ارفاقها را ميكنيم؛ اگر بيراهه رفت، مدتها به او مهلت ميدهيم كه برگردد. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه همين است «أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبَادِكَ بَاباً إِلَی عَفْوِكَ، وَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ»[22] مرتب دستور ميدهي برگرد راه باز است، همه اين كارها را كردي و حالا به آخرها كه رسيد، ديگر راهي براي خودتان نگذاشتيد ﴿فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ ٭ إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ﴾ اين جُرم آن معناي عام است كه هم شرك و كفر را, هم الحاد را و هم معصيتهاي ديگر را شامل ميشود. سنّت ما اين است كه اينها كار بد كردند و مجرمين را ما بايد تنبيه كنيم.
استكبارِ در برابر دعوت توحيد رهبران الهي, جرم كافران
شما كه فرموديد: ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ﴾ جُرم اينها چيست؟ ميفرمايد جرم اينها اين است كه ﴿إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ﴾؛ وقتي رهبران الهي اينها را به توحيد دعوت ميكردند، اينها نه تنها كِبر ميورزيدند، بلكه مستكبرانه برخورد ميكردند, يك; نه تنها استكبار بود به صورت فعل ماضي، بلكه به صورت فعل مضارع كه دلالت بر استمرار است، همواره مستكبرانه برخورد ميكردند ﴿يَسْتَكْبِرُونَ﴾؛ يعني سنّت اينها بود، نه اينكه يك وقت برخورد استكباري داشتند؛ يك وقت نبود، به نحو استمرار دعوت انبيا بود و استكبار اينها هم بود ﴿يَسْتَكْبِرُونَ﴾.
تقسيم كافران به دو دسته و بيان علت استكبار آنها در مقابل رهبران الهي
آن وقت در بحثهاي قبلي هم ما داشتيم که در قرآن كريم آنها كه به اصطلاح پژوهشگران شرك بودند مغالطهاي بين تكوين و تشريع داشتند و اينها كه جزء افراد مياني يا «ضعاف» بودند، اينها يك برهانی داشتند؛ الآن هم در هند يك عدّه هستند كه گرفتار همين شرك هستند. آنهايي كه به اصطلاح محقّقانشان هستند ميگويند ذات اقدس الهي در دسترس احدي نيست, در درك احدي نيست و كسي نميتواند او را عبادت كند، ما بايد اصنام و اوثان را عبادت كنيم كه مقرّب باشيم و اين كار اگر بد بود، چون خود او علم مطلق دارد از كار ما باخبر است, يك و چون قدرت مطلق دارد ميتواند جلوي ما را بگيرد, دو; از اينكه عالِم است و قادر است و جلوي ما را نگرفت، ما كشف رضا ميكنيم, سه؛ اين مجموع مغالطات محقّقان شرك است. در حالي كه اينها بين اراده تشريع و تكوين خلط كردند؛ ذات اقدس الهي البته «بكلّ شيء عليم» است «بكلّ شيء قدير» است و فرمود من بشر را آزاد گذاشتم، اين آزادي راه كمال اوست ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[23] هيچكس در دين مجبور نيست؛ يعني تكويناً آزاد است، چون هر راهي را كه انتخاب كند به اختيار خودش باشد و كمال او هم در همين است، اما اين ـ معاذ الله ـ به معناي اباحهگري نيست كه هر كسي هر حرفي خواست بزند و هر كاري خواست انجام دهد که اين به عنوان آزادي بيان يا آزادي قلم باشد. وگرنه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾[24] بگير و ببند الهي براي چيست؟ همين خدايي كه ميفرمايد: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ ميگويد بگيريد و ببنديد و بزنيد، پس اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾؛ يعني بشر را من آزاد خلق كردم يا به طرف حق يا به طرف باطل؛ هيچ جبري نيست، انسان مجبور است كه آزاد باشد، اين از بهترين نعمتهاي الهي است. فرمود آزاديِ او در اختيار او نيست ما او را مجبور كرديم كه آزاد باشد، ما او را اينطور خلق كرديم. هيچكس نميتواند جلوي آزادي خود را بگيرد; يعني يك كار بدون اراده انجام دهد. همانطوري كه دو دوتا پنجتا مستحيل است، اگر كسي بخواهد كارِ بياراده انجام دهد مقدورش نيست؛ ممكن است از اينجا تا آسمان پرواز كند اين «مستبعَد» است و محال نيست، اما بخواهد كار بياراده انجام دهد محال است؛ طنز بگويد, شوخي كند, جِدّ بگويد, دروغ بگويد يا راست بگويد بالأخره با اراده كار ميكند. انسان «خُلق مختارا»؛ اين اختيار كمالي است كه ذات اقدس الهي به او داد. فرمود در مسئله خلقت ما شما را آزاد آفريديم، قبول يا نكول هر راهي را كه انتخاب كنيد، آزادانه انتخاب كرديد؛ ولي ما هدايتتان ميكنيم, راهنمايي ميكنيم كه راه بهشت حق است, راه انبيا حق است, راه اوليا حق است دنيا در آن هست, آخرت در آن هست, حسنات در دنيا هست, حسنات در آخرت هست؛ اگر كسي با قيام حجّت عقلي و نقلي بيراهه رفت، آنگاه اين بگير و ببند الهي شروع ميشود ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾ اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ ـ معاذ الله ـ كه نميخواهد اباحهگري را ترويج كند؛ اين ميخواهد بگويد در ساختار خلقت, بشر تكويناً آزاد است، اما تشريعاً راه آن مشخص است که الاّ ولابد بايد راه انبيا را برود. اگر ـ معاذ الله ـ ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ معناي آن اين بود كه انسان رهاست، اين بگير و ببند براي چيست؟
بنابراين فرمود ما راهها را مشخص كرديم و انسان هر راهي را بخواهد برود مختار است؛ ولي الاّ و لابد بايد راه خوب را انتخاب كند. آن راهي كه محقّقان شرك به اصطلاح گفتند, مجموعه چند مغالطه بود که بين تكوين و تشريع خلط كردند و بيراهه رفتند، اما افراد مياني و ضعافشان كه اهل استدلال نيستند اينها در نفي و اثبات در تصديق و تكذيب گرفتار نياكانشان هستند، هر كاري را كه نياكانشان ميكردند اينها ميگفتند ما ميكنيم ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ﴾[25] و هر كاري كه آنها نكرده بودند اينها ميگفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾[26] اين حرفها را كه پدران آنها نداشتند. نفي و اثبات اينها در مدار تقليد از مُردهٴ جاهل بود؛ برهان قرآن كريم اين است كه ﴿أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ﴾؛[27] آنها آدمهاي غير عاقل و غير عالم بودند، شما چرا دنبال آنها راه ميافتيد؟ كسي اينطور حرف ميزند كه معيار تصديق من قبولِ پدران, معيار تكذيب من, نكول پدران؟! بعد قرآن هم فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ﴾؛ چرا اين حرف را ميزنيد؟ اينها ميگفتند: ﴿أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا﴾ آيا دست از خدايانمان برداريم؟ حرف محقّقين آنها به گمان باطلشان آن بود كه ياد شد, حرف مياني و «ضعاف» آنها همين بود كه ياد شد؛ اينها دو گروه بودند و دو طرز فكر داشتند، چون حق را در بتپرستي ميدانستند، وحي را ـ معاذ الله ـ به صورت شعر و خيالبافي تلقّي ميكردند و اين را بر خلاف عقل تلقّي ميكردند؛ لذا ميگفتند قرآن ـ معاذ الله ـ شعر است و خيالبافي است و وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم چون بر خلاف حرف نياكان ما سخن ميآورد مثلاً ـ معاذ الله ـ به اين وصف دوم متّصف است؛ اما ذات اقدس الهي بعد از نقل حرف آنها فرمود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حق آورد، حالا اين «باء» يا «باء» مصاحبت است يا «باء» «ملابسه» است او پيچيده به حقيقت است, پوشيده به حقيقت است يا «باء» تعديه است؛ يعنی حق آورد, آمد در كسوت حقيقت, آمد در ظرف حقيقت يا حقيقت آورد ﴿جاءَ بِالْحَقِّ﴾ و همه انبيا را هم تصديق كرده، همه حقگويان عالَم را هم پذيرفته؛ هم خودش حق آورد و هم حرف انبيا را تصديق كرد، اما شما که نه حق را قبول كرديد و نه حرف انبيا را پذيرفتيد ﴿إِنَّكُمْ لَذَائِقُوا الْعَذابِ الْأَليمِ﴾.
مطابقت جزا با عمل فصل مشترك بين بهشتيان و دوزخيان
حالا اين طليعه ورود به بحث متقابل است كه درباره بهشتيهاست و اين يك فصل مشتركي است بين دوزخيان و بهشتيان و آن اين است كه ﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ هيچكس كيفر يا پاداش نميبيند، مگر در برابر عمل خود كه اين آيه هم از آن آيات شفاف و روشني است كه دلالت ميكند كه جزا متن عمل است، چون نفرمود «و ما تجزون الاّ بما كنتم تعملون»، جزا عين عمل است. آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي ختم قرآن كه فرمود: «وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِي الْأَعْنَاقِ»؛[28] خودِ عمل ميشود غُل, درست است كه خدا فرمود: ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾ اما اين غُل را از آهنگري و كوره آهن نياوردند، اين غُل همان عمل زشت و حرام و باطلي است كه خود شخص انجام داده «وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِي الْأَعْنَاقِ»، پس ﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.
پرسش: فرموديد که جزا متن عمل است و بين جزا و عمل بايد تناسبی باشد، چرا آتش؟!
پاسخ: بعضي از بزرگان در كتابهايشان نوشتند وقتي ميبينيم افرادي دارند دروغ ميگويند, دارند اختلاف ايجاد ميكنند, دارند بساط جامعه را به هم ميزنند همين كه حرف ميزنند از دهن آنها دارد آتش درميآيد؛ باطنِ اين خلافگويي, دروغگويي و به هم زدن جامعه شعله است و اين باطن آن روز ظهور ميكند.
ويژه بودن پاداش اولياي الهي (مخلَصين)
فرمود: ﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ اگر اين است، پس اين همه پاداش خوبي كه شما براي بهشتيان و اولياي الهي مقرّر كرديد، آن چيست؟ ميفرمايد درست است كه هر كسي به اندازه عمل پاداش ميبيند؛ ولي بندگان «مخلَص» مستثنا هستند، يک چيزهايي خدا به آنها ميدهد كه فوق اعمال آنها در دنيا است، اين بنا بر اينكه استثنا متصل باشد ﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ٭ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ﴾، اما اگر در سياق آن سه گروه باشد؛ يعني ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا﴾, يك; ﴿أَزْواجَهُمْ﴾, دو; ﴿وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ﴾, سه; در گروه آنها تا پايان بحث را ادامه دهيم، اين استثنا منقطع ميشود. پس متّصل بودن يا منقطع بودنِ اين استثنا به اين دو منظر است. ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ﴾.
پرسش: منقطع يا متّصل کدام يک ترجيح دارند؟
پاسخ: اگر از اين جمله ﴿ما تُجْزَوْنَ﴾ استفاده کنيم متّصل بودن ترجيح دارد.
«مخلِص» داريم و «مخلَص»؛ «مخلِص» يعني كسي كه «أخلص دينه لله» منزّه از ريا و مانند آن بود. در بين «مخلِصين» افراد خاصّي هستند كه ذات اقدس الهي «استخلصهم الله لنفسه فصاروا مخلَصين». در بين «مخلِصين» عدّهاي را ذات اقدس الهي براي خود انتخاب ميكند كه «اجتباه الله» ميشوند «اصطفاه الله» ميشوند که اينها ميشوند «مخلَصين»، ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ﴾؛ اينها كه «أَسْتَخْلِصْهُم الله لِنَفْسه» آن ﴿جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[29] و مانند آن را كه دارند، پاداشهای ديگري هم دارند كه اينجا مطرح ميفرمايد.
بيان مصاديقي از اكرام الهي براي اولياي خود در بهشت
ميفرمايد: ﴿أُولئِكَ﴾ كه از اينها به عظمت ياد ميكند ﴿أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾؛[30] يعني «معلومٌ عند الله» وگرنه ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾،[31] خيليها نميدانند چه چيزي را ذات اقدس الهي براي آنها ذخيره كرده است ﴿لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾؛ اين رزق معلوم هم رزق ظاهري و جسماني است و هم رزق باطني و غيبي و معنوي است، هم ﴿فَواكِهُ﴾[32] كه فواكه تمثيل و مثال است براي تمام نعمتهاي ظاهري, مسكن است, ﴿غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾[33] است, پوشاك است و و ﴿بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾[34] است؛ حالا ظَهائر او چيست خدا ميداند؛ الآن مستحضريد مهمترين و گرانترين فرش روي كُره زمين فرشهايي است كه يكدست ابريشم باشد، ديگر از فرش ابريشمي گرانتر نيست؛ فرشي كه زير پاي بهشتيان است، آستر آن ابريشم است و اَبرهاش چيست خدا ميداند. ديگر چيزهايي است كه به فكر بشر نميرسد، زيرا اصلاً نوع آن در دنيا نيست؛ لذا فرمود: ﴿مُتَّكِئينَ عَلي فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾ ـ «بطائن» جمع «بطانه» ـ است «الظهاره ابره دان و البطانه آستر» كه در نصاب الصبيان خوانديد. «بِطانه» يعني آستر, آستر فرش كه روي خاك است اين حرير خالص است، حالا اَبره آن چيست خدا ميداند، چون فرمود: ﴿وَ لَهُمْ مَا يَشْتَهُونَ﴾[35] رزقي است كه نزد ما معلوم است، نزد ديگران معلوم نيست و مانند آن. ﴿وَ هُمْ مُكْرَمُونَ﴾[36] از اين ﴿مُكْرَمُونَ﴾ آن رزق معنوي را ميشود اثبات نمود؛ اينها نزد ما كريم هستند، همان صفتي كه در سوره مباركه «انبياء» براي ملائكه مشخص كرد كه ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[37] همين وصف ممتاز سوره مباركه «انبياء» را امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه» براي اهل بيت(عليهم السلام) دارد كه «وَ عِبَادِهِ الْمُكْرَمِينَ الَّذِينَ لٰا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[38] که اين بيان نوراني امام هادي(سلام الله عليه) در وصف اهل بيت، در زيارت «جامعه» همين وصف فرشتههاست كه در سوره انبياء آمده ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ اينها «مكرمون» هستند.
ديدگاه علامه طباطبايي در مقصود از «نعيم» در بعضي از آيات
بعد فرمود اينها ﴿فِي جَنَّاتِ النَّعِيم﴾[39] میباشند. اين از بيانات روشن و شفاف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان[40] است كه فرمود نعمت يك وقت با قرينه همراه است، مانند نعمت پوشاك, نعمت خوراك, نعمت علم, نعمت قدرت, نعمت حيات, نعمت بهشت که اينها يا نعمت ظاهر هستند يا نعمت باطن كه مقيّد است، يك وقت مطلق ذكر ميشود «النعمة في القرآن إذا اطلقت اُريد منه الولاية» كه «الله» وليّ او شود. در آيه مباركه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾[41] همين فرمايش را دارند، ذيل آيه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ﴾[42] كه وجود مبارك امام (سلام الله عليه) ميفرمايند: «النَّعِيمَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[43] همين مطلب است، پس نعمت اگر مقيّد ذكر شود، نعمت بهشت يا نعمت علم يا نعمت ﴿غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾ يا نعمتهاي معنوي ديگر اين معلوم است كه نعمت خاصّ بهشتي است يا در دنياست يا در آخرت، اما مطلق ذكر شود؛ فرمود ما نعمت داديم يا اينها ﴿في جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾ هستند نعمت ولايت است؛ ولايت هم يعني خدا ولي او باشد، كارهاي او را خدا دارد انجام ميدهد. ما الآن ميگوييم اين كودك تحت ولايت پدر است يا جدّ است؛ يعني او كارهايش را تنظيم ميكند كه كجا كار بكن و كجا كار نكن. معلّم مدرسه او هم راه نشان ميدهد؛ ولي وليّ نيست، اما وليّ اين كودك همه كارها را به عهده ميگيرد، ولايت تعليم نيست، سرپرستي است؛ آن وقت انسان حرف كه ميزند با حفاظت الهي است, چيزي را نگاه ميكند با حفاظت الهي است, چيزي را ميفهمد با حفاظت الهي است كه مبادا بد بفهمد, بد بگويد, بد ببيند؛ لذا ميشود معصوم و يا ملحَق به معصوم. اينكه شما ميبينيد بزرگان درباره اهل بيت اين همه خضوع دارند بازگشت همه اين خضوعها به همان توحيد ذات اقدس الهي است. اگر وهابيّت درست درك ميكرد كه اگر كسي به انبيا و اوليا و معصومين احترام ميكند براي كيست و براي چيست، هرگز چنين اشتباهاتي را مرتكب نميشدند. اگر ﴿اللَّهُ وليُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾[44] شد، مخصوصاً درباره اولياي الهي و معصومين, كارهاي اينها را خدا به عهده ميگيرد؛ يعني نميگذارد اينها اشتباه كنند؛ با هدايت, با راهنمايي, با تذكره هم از خطاي علمي مصون هستند و هم از خطيئه عملي مصون میباشند؛ لذا كار ميشود كار الهي و اينها ميشوند تحت ولايت «الله»، آن وقت از اين به بعد خود اينها را ذات اقدس الهي جزء اولياي مردم قرار ميدهد، والي مردم قرار ميدهد؛ اساس كار اين است كه اينها تحت ولايت الله هستند.
ناتواني درك انسان از روبهرو بودن همه بهشتيان
﴿في جَنَّاتِ النَّعيمِ ٭ عَلي سُرُرٍ مُتَقابِلينَ﴾؛[45] اين ﴿عَلي سُرُرٍ مُتَقابِلينَ﴾ را ما به هيچ وجه نميتوانيم درك كنيم. اين همه اهل بهشت در بهشت، همه روبهروي هم هستند و هيچكس پشت سر كسي نيست. هر طوري شما بخواهيد فرض كنيد بالأخره يك عده در پشت هستند و يك عده رو؛ چه عالَمي است و كدام نشئه است كه همه روبهروي هم هستند. شما در اين شبستان مسجد مهندسي كنيد و ميليونها نقشه بكشيد، ممكن نيست كه همه روبهروي هم باشند؛ برخي از اهل تفسير گفتند اين وقتي است كه به زيارت الهي ميروند که آنجا شهود محض است و هيچ غيبتي, هيچ حجابي نيست؛ لذا همه در همه شرايط يكديگر را ميبينند. براي ماها به هيچ وجه با اين بحثهاي دنيا قابل درك نيست كه اينها روي سريرها هستند و در جميع حالات روبهروي هم هستند که هيچكس پشت سر ديگري نيست؛ حالا گفتند كنايه از آن است كه پشت سر ديگري حرف نميزنند، اينها سر جايش محفوظ است.[46] يك وقت است كه گاهي طوري ميشود كه هر دو نفر روبهروي هم هستند يا چند نفر روبهروي هم هستند که اين هم قابل پذيرش است، اما در جميع حالات همه اينها روبهروي هم باشند، فرض اين براي ماها ممكن نيست.
پرسش: استاد! اکل و شرب در دنيا برای کسب و کار است يا ازدواج برای ازدياد و تناسل است.
پاسخ: نه, آنجا اشاره شد كه لذّت در آنجا مسبوق به رنج نيست. در دنيا لذت مسبوق به رنج است و بازگشت همه اين لذايذ به دفع رنج و به عذاب برميگردد که ممكن است نفعي هم همراه باشد. انسان تشنه, انسان گرسنه براي رفع رنج گرسنگي و تشنگي رو به آب و غذا ميآورد؛ ولي در بهشت بدون سَبق رنج عطش از خوردن كوثر لذت ميبرند، بدون سبق رنج جوع و گرسنگي از خوردن غذا و ميوه لذت ميبرند و مانند آن؛ براي توليد هم نيست. اگر دار نعمت محض است و لذت صِرف، ديگر جا براي سبق رنج و مانند آن نيست.
﴿عَلي سُرُرٍ مُتَقابِلينَ﴾ همه روي تختها هستند و در همه حالات روبهروي هم هستند هيچكسي از كسي غيبت نميكند. ﴿يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعينٍ﴾ آن چشمهاي كه مَعين است، «ماء معين» را قبلاً هم ملاحظه فرموديد، آبي كه «تراه العيون و تناله الدلاء».[47]
پرسش: با روح، با جسم که معنا ندارد.
پاسخ: بالأخره اينها جسمي دارند كه با روح هستند. بدن مقابل بدن نيست و دنيا هم همينطور است، چون بدن بدون روح دركي ندارد تمام اين مقابل بودن يا مغاير بودن با روح است؛ آنها در عين حال كه روح دارند و در عين حال كه بدن دارند، ارواح اينها با اينكه در بدن هست؛ يعني در حقيقت خوديّت اينها به روح اينها برميگردد، هيچ كسي از ديگري غيبت ندارد.
پرسش: آيا احتمال اين هست که بدنهايشان شبيه شيشه شفاف باشد که در هر حال رو به رو بودن صدق کند؟
پاسخ: بالأخره ابدانشان همين ابداني است كه در بحثهاي سوره مباركه «يس» گذشت و ممكن است مقداري لطيفتر از دنيا باشد، اما اساس كار براي آن قدرتهاي روحي است؛ براي اينكه آن معارف را كه بدن درك نميكند، آن لطايف الهي را كه خداي سبحان به اينها عطا ميكند بدن درك نميكند، ولو بدن لطيف شود و در حدّ آيينه شود.
پرسش: آن نعمتهايي که برای مخلصين است چه چيزی اضافهتر از نعمتهايی دارد که به ديگران عطا میشود؟
پاسخ: ﴿جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾ بودن است؛ در جنّت نعيم انسان طوري ميرسد كه تمام كارهايش را خدا به عهده ميگيرد. اگر كسي تحت تدبير الهي بود، اين عصمت كامله نصيبش ميشود. هرگز خداي سبحان نميگذارد اينها در مسائل علمي گرفتار خطا شوند, در مسائل عملي گرفتار خطيئه شوند ﴿اللَّهُ وليُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾؛ «بالقول المطلق» براي يك عده دفع است و براي يك عده رفع؛ براي معصومين(عليهم السلام) دفع است، هرگز نميگذارد اينها گرفتار ظلمت خطا يا ظلمت خطيئه شوند.
پرسش: تقابل از حيث مادی است میشود به اين گونه از آيات استناد کرد که چون مواد مادی نيست پس تقابلی نيست؟
پاسخ: نه, آن جسمش كه سر جايش محفوظ است جسم دارند اما تفاوت آنها در آن ارواح است و درجات روح آنهاست؛ اين لذّتهاي ظاهري اين فواكه براي همه بهشتيها هست چه براي «مخلَصين» و چه براي غير «مخلَصين».
در پايان سوره مباركه «قمر» هست كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ﴾ كه اين جمع محلاّ به الف و لام شامل همه اهل تقوا ميشود ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ﴾ که اين جمع محلی به الف و لام شامل همه اهل تقوا میشود ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾،[48] اما ﴿في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[49] نصيب همه نيست؛ خيليها هستند اهل تقوا هستند، آدمهاي خوبی هستند همان ﴿جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾ است، ﴿غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾ دارند, «حور» دارند, «قصور» دارند, «فواكه» دارند و مانند آن, اما ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ باشند يا ﴿أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾[50] باشد يا با خدا مناجات كنند, با خدا گفتگو داشته باشند, كلام الهي را بشنود نصيب هر كس نميشود؛ حالا «مخلَصين» اين فيض را دارند.
در محافظت الهي بودن وحي و ناتواني شياطين از سرقت آن
در مسئله «اختطاف» كه فرمود كسي «اختطاف» نميكند و سرقت نميكند ﴿إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ﴾[51] كه در سوره «صافات» در آيات قبل گذشت. اين پنجمين يا ششمين بار است كه مسئله «خطفه» و «اختطاف» مطرح است؛ در سوره مباركه «بقره» مطرح شد، در سوره «حج» مطرح شد، در سوره «عنكبوت» مطرح شد يا در همين سوره «صافات» هم مطرح شد. «اختطاف» يعني ربودن, آنها هم كه يا استراق سمع ميكنند يا استراق بصر ميكنند، اگر كسي غافلگيرانه مال كسي را بگيرد ميگويند «اختطف»؛ اگر گوش دهد و ببيند که ديگری چه ميگويد، ميگويند استراق سمع كرده, سرقت گوش; يعني از راه گوش سرقت كرده يا اگر نگاهي كند ببيند در خانه مردم چه خبر است استراق بصر كرده؛ اينها اگر بخواهند استراق بكنند و چيزي را بربايند از سنخ وحي انبيا و اوليا نيست «بالقول المطلق» كما سَبق، براي اينكه فرمود خداي سبحان ﴿يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾؛[52] يعني وحي از نقطه آغازين تا پايان فرجامش با اسكورت فرشتهها همراه است و هيچ مَلكي در اينجا راه ندارد، رصد ميكنند راصدان, نگهبانان, نگهداران ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾[53] از بالا تا پايين و از پايين تا بالا دو طرف فرشتهها رَصَد ميكنند. پس وحي و دين الهي قابل استراق سمع و اختطاف نيست، اما اين «ملاحن» كه چه حادثهاي پيش ميآيد, فلان شخص به چه جايي ميرسد, فلان مال پيش چه کسی گم شده، فلان مال را چه كسي ميبرد اين مسائلي كه كاهنان دارند اينها را ممكن است اختطاف كنند؛ ولي اگر مقداري اختطاف كنند گرفتار اين شهابسنگها ميشوند كه به حيات اينها خاتمه ميدهد. فرمود: ﴿أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ ٭ فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ ٭ في جَنَّاتِ النَّعيمِ ٭ عَلي سُرُرٍ مُتَقابِلينَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره مومنون, آيه1.
[2]. «دماء ثلاثه» عبارتند از حيض و نفاس و استحاضه؛ سوره طلاق، آيه4.
[3]. سوره حج, آيه5.
[4]. سوره بقره, آيه233.
[5]. سوره نساء, آيه4.
[6]. سوره زخرف, آيه36.
[7]. سوره يس, آيات55 و 56.
[8]. سوره طور, آيه21.
[9]. سوره يس, آيه56.
[10]. سوره لقمان, آيه13.
[11]. سوره آل عمران, آيه10.
[12]. سوره احزاب, آيه68.
[13]. سوره احزاب, آيه67.
[14]. سوره اعراف, آيه38.
[15]. سوره زخرف, آيه67.
[16]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج5 ، ص106؛ «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) لَوْ لَا أَنَّ بَنِي أُمَيَّةَ وَجَدُوا مَنْ يَكْتُبُ لَهُمْ وَ يَجْبِي لَهُمُ الْفَيْءَ وَ يُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَ يَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا...».
[17]. سوره نساء, آيه119.
[18]. سوره حجر, آيه39؛ سوره ص, آيه82.
[19]. سوره نجم, آيه2.
[20]. سوره زخرف, آيه43.
[21]. وسائل الشيعة، ج15، ص369؛ «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ».
[22]. صحيفه سجاديه, دعای45.
[23]. سوره بقره, آيه256.
[24]. سوره حاقه, آيات30 و31.
[25]. سوره زخرف, آيات22 و23.
[26]. سوره مومنون, آيه24؛ سوره قصص, آيه36.
[27]. سوره مائده, آيه104.
[28]. الصحيفة السجادية, دعای42.
[29]. سوره بقره, آيه25.
[30]. سوره صافات, آيه41.
[31]. سوره سجده, آيه17.
[32]. سوره صافات, آيه42.
[33]. سوره زمر, آيه20.
[34]. سوره الرحمن, آيه54.
[35]. سوره نحل, آيه57.
[36]. سوره صافات, آيه42.
[37]. سوره انبياء, آيات26 و27.
[38]. من لا يحضره الفقيه, ج2, ص610.
[39]. سوره صافات, آيه43.
[40]. تفسير الميزان، ج17، ص136.
[41]. سوره مائده, آيه3.
[42]. سوره تکاثر, آيه8.
[43]. عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج2، ص129.
[44]. سوره بقره, آيه257.
[45]. سوره صافات, آيات43 و 44.
[46]. تفسير الميزان، ج12، ص173.
[47]. جامع البيان فی تفسير القرآن، ج29، ص9.
[48]. سوره قمر, آيه54.
[49]. سوره قمر, آيه55.
[50]. سوره يونس, آيه2.
[51]. سوره صافات, آيه10.
[52]. سوره جن, آيه27.
[53]. سوره عبس, آيات15 و 16.