اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلَيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمّي ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ (13) إِن تَدْعُوهُمْ لاَ يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَلاَ يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ (14) يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (15) إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (16) وَمَا ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزِيزٍ (17)﴾
مروري بر مباحث توحيدي آيات گذشته
چون سوره مباركه «فاطر» در مكه نازل شد و همانطوري كه مستحضريد عناصر محوری سوَر مكّي اصول دين و خطوط كلي اخلاق و فقه است در اين سوره مباركه «فاطر» بخشهايي از مسائل توحيدي گذشت از آيه نُه به بعد هم دوباره بعضي از مسائل توحيدي را ذكر فرمود كه ﴿وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ﴾[1] بعد فرمود او خالق انسان است كه انسان را از تراب آفريد و همه امور و شئون انساني، مشمول علم خداي سبحان است. آنگاه در جريان سفرهاي دريايي بركاتي كه هست ذكر ميكند, گاهي بركات دريا را ذكر ميكند, گاهي بركت اختلاف فصول را ذكر ميكند. در سوره مباركه «نحل» به طور كلّي مطلق، بدون اينكه تفصيلي بدهد آيه چهارده سوره «نحل» اين بود ﴿وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ ديگر در آن آيه چهارده سوره «نحل» نفرمود بحر دو قسم است اما اينجا تفصيلي داد فرمود با اينكه برخي از بحرها آبشان شور است بعضي آبشان شيرين ولي منافع مشتركي دارند كسي فكر نميكند كه با اختلاف اين دو دريا, منافعشان مشترك باشد چه در آن آيه چهارده سوره «نحل» و چه در آيه دوازده سوره «فاطر» فرمود اين درياها را با اين بركات، ما آفريديم تا شما از فضل الهي برخوردار باشيد و شاكر باشيد. اختلاف فصول را ذكر فرمود كه اقوات شما تأمين ميشود اين ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[2] يعني در فصول چهارگانه.
حلّ مشكلات سفر دريايي و نيازهاي زندگي توسط خدا
فرمود اگر در دريا سفر كرديد مشكل دريايي شما را خدا حل ميكند ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[3] خطر دريايي شما را خدا حل ميكند, بركات دريايي شما را هم خدا تأمين ميكند, در برّ و خشكي هم نيازهاي شما را خدا برطرف ميكند و اگر اضطراري پيدا كرديد «مُجيب دعوة المضطرّ»[4] هم خدا خواهد بنابراين تدبير همه اين امور به عهده خداست, مالك همه اين امور خداست و آنكه مالك است و مدبّر است ربّ است.
نفي مالكيت و حاكميت غير خدا در تدبير امور
فرمود غير از خدا احدي به اندازه پوست هسته خرما مالك نيست. اگر خالقيّت باشد شما پذيرفتيد كه غير از خدا كسي خالق نيست ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[5] با نون تأكيد ثقيله اقرار آنها را اثبات ميكند كه آنها حتماً اقرار دارند تنها كسي كه خالق آسمان و زمين است خداست و اگر سخن از مَلك و مالك بودن است مالك سماوات و ارض خداست, مَلك سماوات و ارض خداست, ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾,[6] ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[7] هم ملکوتِ ﴿ كُلِّ شَيْءٍ﴾ به دست خداي سبحان است هم مُلك كلّ شيء به دست خداي تبارك است پس غير از خدا احدي مالك و مَلك نيست.
علت طرح نشدن نفي خالقيت غير خدا در آيه مذكور
در اينجا سخن از خالقيت نيست ولي در سوره مباركه «حج» فرمود غير از خدا كسي خالق چيزي نيست؛ آيه 73 سوره مباركه «حج» اين بود كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ﴾ همه اين معبودهاي شما جمع بشوند نميتوانند يك مگس ايجاد كنند پس آنها خالق نيستند با اينكه آنها خالقيّت الله را قبول دارند يا حالا اين آيه ناظر به كساني است كه در خالقيّت الهي هم مشركاند يا نه, تنبّهي است نسبت به اينكه شما توحيد خالقي را پذيرفتيد بايد توحيد ربوبي و در نتيجه توحيد عبادي را هم بپذيريد خالقي غير از خداي سبحان نيست.
نفي اتّهام مشرك دانستن شيعه به واسطِ فيض بودن ائمه(عليهم السلام)
آنگاه چند مطلب مهم را قرآن كريم ذكر ميكند كه اين مطالب سرنوشتساز است و آن اين است كه غير از خدا كسي مالك نيست بله, نه خالق است و نه مالك الآن كه متأسفانه در بعضي از مراحل بقيع ائمه اطهار(عليهم السلام) اين جمله نوشته شد كه ﴿وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ﴾ اينها خيال ميكنند ـ معاذ الله ـ شيعه كه به بقيع ميرود و عرض ادب به پيشگاه ائمه(عليهم السلام) ميكند اينها را مالك مستقل ميداند, اينها را خالق ميداند و مانند آن; البته آنهايي كه آگاهاند ميدانند تشيّع، منزّه از كارهاي غير توحيدي است اما عدهاي را كه يا جاهلاند يا متجاهل آنها را با فريب وادار ميكنند كه عليه تشيّع سخناني بگويند. خود ائمه(عليهم السلام) فرمودند تمام كارها و تدبيرها به دست خداي سبحان است اما خدا موجوداتي را آفريد كه اينها مدبّرات امرند (يك) خدا موجوداتي را آفريد به اينها بركات و فيوضات فراواني داد (دو) الآن ما بسياري از كارهايمان را با شمس و قمر هماهنگ ميكنيم اگر انرژي ميخواهيم, نور ميخواهيم, حرارت ميخواهيم, بركات ديگر ميطلبيم سعي ميكنيم از آفتاب كمك بگيريم ما ـ معاذ الله ـ آفتابپرست كه نيستيم چرا مرتب به سراغ آفتاب ميرويم اگر جايي ميخواهيم مزرعهاي داشته باشيم, باغي داشته باشيم باغداري ما, مزرعه ما سعي ميكنيم محلّ نور باشد كه آفتابگير باشد ميوهها را آفتاب, شيرين و پخته ميكند, بركات فراواني كه در وسائل انرژي هست از آفتاب است ما ـ معاذ الله ـ جزء صابئين نيستيم كه ستاره و آفتاب را بپرستيم خداي سبحان آفتاب را نوراني خلق كرد نور به آن داد بركات فراواني داد و بساط آن را هم يك وقت جمع ميكند ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[8] ما تا اين شرايط خودمان هست و تا آفتاب هست از آن نور ميگيريم. علي و اولاد علي(صلوات الله عليهم اجمعين) كه هزارها برابر از شمس و قمر بالاترند ما اگر از آفتاب نور بگيريم ـ معاذ الله ـ آفتابپرستيم؟! اينها علم دارند, معنويّت دارند, كرامت دارند, عزّت دارند همين بركاتي كه در زيارت «جامعه كبير» براي اينها ثابت شده است خدا اينها را اينطور خلق كرد علم الهي دارند, قدرت الهي دارند, كمال الهي دارند ما از اينها داريم اين نورها را استفاده ميكنيم اين ديگر شرك نيست الآن ما در برابر آفتاب، اين همه كارهايمان را تنظيم ميكنيم ـ معاذ الله ـ مگر آفتاب را ميپرستيم كارها همه به دست خداي سبحان است خداي سبحان آب را آفريد كه رفع عطش كند ما از آب چطوري استفاده ميكنيم, از هوا چطوري استفاده ميكنيم مگر ما ـ معاذ الله ـ ماه را ميپرستيم يا هوا را ميپرستيم يا آب را ميپرستيم آب, بركتي دارد كه مشكلات ما را حل ميكند ما هم به سراغ آب ميرويم, هوا بركاتي دارد كه مشكلات ما را حل ميكند ما هم به سراغ هوا ميرويم اينها هم نورانيّت دارند, بركات دارند, درباره غفران ذنوب, حلّ حوايج و مانند اينها همين است.
ناروايي نصب آيات نفي مالكيت غير خدا در كنار بقيع
ديگر ﴿مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ﴾ نوشتن و كنار بقيع نصب كردن ندارد! خود آنها يعني ائمه(عليهم السلام) اوّلين موحد عالَم بودند و همين توحيد را آنها منتشر كردند و همين توحيد را آنها تدريس كردند همين توحيد را آنها ترويج كردند بنابراين اين يا جهل است يا تجاهل. فرمود: ﴿إِن تَدْعُوهُمْ لاَ يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ﴾.
تجلّي توحيد در دعاهاي مأثور از ائمه(عليهم السلام)
در اين دعاها ميبينيد اول حمد است, آخر حمد است و از خدا ميخواهيم كه بر اينها درود بفرستد اين صلواتهايي كه در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است براي اين است كه در خود سخنان نوراني ائمه(عليهم السلام) آمده است اگر دعا ميكنيد اول صلوات بفرستيد براي اينكه خدا اين دعا را مستجاب ميكند دعايي كه در سايه صلوات باشد آن را هم خدا مستجاب ميكند رد نميكند[9] خب ما از خدا ميخواهيم بركات و فيضش را اول بر آنها نازل بكند و به بركت آنها به ما هم برسد اگر باراني آمده روي قلّه كوه آمده خب به دامنهاش سرازير ميشود اينها قلل جبالاند, اينها جبال ارضاند, اينها اوتاد زميناند وقتي بركت به اينها بيايد به ما هم ميرسد و تمام بركات بالاصاله و بالذّات از ذات اقدس الهي است چطور شما درباره شمس و قمر اين حرف را نميزنيد اگر كسي كارهايش را از شمس و قمر بگيرد نميگوييد اينها صابيء هستند خب اگر كسي بالاتر از شمس و قمر را احترام بكند از او كار بخواهد اين چيزي نيست كار بالاصاله و بالذّات از ذات اقدس الهي است و لاغير.
اهميت آيه ﴿يا أيُّهَا النّاس...﴾ و سخن برخي مفسّران درباره آن
آن آيهاي كه خيلي مهم است و جزء غرر آيات است و اين تعبير را برخي از مفسّران دارند كه اگر ما به اين آيه ميرسيديم و آشنا بوديم شايسته بود «أن نَبكي بدل الدموع دما» اين است شما اين جمله «بدل الدموع دما» را ملاحظه بفرماييد غير از «زيارت ناحيه مقدسه»[10] كسي اين تعبير را كرده يا نكرده آيا در بين اعلام شيعه اين تعبير هست يا نيست در بين علماي اهل سنّت اين تعبير هست يا نيست ولي برخي از مفسّراني كه در حدود هشت قرن قبل ميزيستند ميگويند.
هشدار قرآن بر ضرورت باور انسان بر فقر ذاتي خود
اگر ما اين ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ را خوب ادراك كنيم «لو كنا متحقّقين» نه «محقّقين» اگر ما تحقيقات علمي را اول انجام بدهيم كه از تحقيق علمي هيچ كاري ساخته نيست مگر اينكه به تحقّق برسد يعني يك محقّق چيزي را كه فهميد وقتي به جان خود گِره نزد يك پژوهشگر علميِ تحقيقي است كه كاري از او ساخته نيست چيزي هم نصيب او نميشود طولي هم نميكشد كه از يادش ميرود اما وقتي اين تحقيق به تحقّق رسيد يعني باور كرد و مطابق آن حركت كرد اين ميتواند به خودش اجازه بدهد كه اگر ما به اين آيه خوب توجه ميكرديم «كان ينبغي لنا لو كنّا متحقّقين بفهم هذه الآية أن نبكي بدل الدموع دما»[11] براي اينكه اين آيه دو مطلب نميخواهد به ما بفهماند غالباً ما وقتي مبتدايي داشتيم, خبري داشتيم, قيدي داشتيم اين جمله دو مطلب را ميفهماند يكي اثبات آن خبر براي مبتدا, يكي هم براي تفهيم آن قيد, اگر گفتند «زيدٌ قائم في الدار» اين دو مطلب را ميفهماند يكي اينكه قيام را براي زيد ثابت ميكند يكي اينكه اين قيامش هم در دار است «زيد معلّم في المسجد أو في المدرسة» اين دو مطلب را ميفهماند يكي ثبوت خبر براي مبتدا, يكي هم جاي آن خبر.
سرّ تعبير برخي از مفسّران در «نبكي بدل الدموع دما» در فهم آيه
اما اين بزرگواران ميگويند در ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ اين ﴿أَنتُمُ﴾ مبتداست ﴿الْفُقَرَاءُ﴾ خبر است ﴿إِلَي اللَّهِ﴾ مفعول واسطه است اين جمله كه قيدي براي خبر است و آن قيد متعلّق به خبر است و مفعول واسطه است يك پيام دارد دو پيام ندارد و اگر ما اين را ميفهميديم و توجه به آن داشتيم به جاي اشك, خون جاري ميكرديم اولاً بايد اشك ميريختيم «و سلاحه البكاء» را پيدا ميكرديم چون انسان اگر مسلّح نباشد كه نميتواند جهاد اكبر داشته باشد, اگر ما بايد در جهاد اكبر شركت كنيم و پيروز بشويم بارها ملاحظه فرموديد که اسلحه و سلاح جهاد اصغر, آهن است و سلاح جهاد اكبر, آه است نه آهن خب اگر كسي بخواهد جهاد اوسط يا جهاد اكبر داشته باشد درمسائل اخلاقي, در آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در دعاي «كميل» آمده است كه فرمود: «و سلاحه البكاء»[12] اين گريه, اسلحه است. ما براي گريه بايد مقدمات علمي فراهم بكنيم حالتي پيدا بشود تا بناليم و اين ناله, سلاح ما باشد. اين بزرگواران ميگويند گريه كافي نيست «نَبكي بدل الدموع دما» چرا؟ براي اينكه اين آيه آمده به ما حيات داده اين آيه دو چيز نميخواهد بفهماند براي اينكه ما فقرمان را همه ميدانيم چه كسي است كه نداند فقير است ما صدر و ساقه زندگي ما نياز است ما به هوا نياز داريم, به آب نياز داريم, به غذا نياز داريم, به خاك نياز داريم, به خواب نياز داريم, به دارو نياز داريم همه نياز هست ديگر, فقير بودنِ انسان يك چيز مجهولي نيست كه تا آيه نازل شود كه اي انسان! شما فقير هستي.
مهمترين مشكل انسان در عدم تشخيص مبدأ تأمين نياز
بله معلوم است ما فقيريم و محتاجيم اما تمام مشكل اين است كه نميدانيم به چه چيزي محتاجيم اين آيه ميگويد حلّ تمام نيازهاي شما فقط به دست خداست اين معني توحيد است ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾ و براي ابطال دور و تسلسل فرمود او ديگر فقير نيست كه تا بگوييد نقل كلام در آن بكنيم «يتسلسل أو يدور» او غنيّ محض است.
ارشاد قرآن به انحصار غنيّ حميد در خداي سبحان
﴿وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ﴾ كه اين ضمير فصل ﴿هُوَ﴾ با معرفه بودن خبر, مفيد حصر است ﴿وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ﴾ نه تنها غني است حميد هم است حميد يعني محمود; چون تمام نيازهاي شما را او برطرف ميكند پس او مشكور است, او محمود است اگر او بينياز باشد كاري هم به شما نداشته باشد كار شما را حل نكند او «هو الغني» است نه ﴿هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾ اما چون بينياز است و نياز شما را هم برطرف ميكند پس محمود است حمد براي اوست شما بايد مُنعِم خود را بشناسيد و سپاسگزار او باشيد مُنعم شما كه مشكل شما را حل ميكند الله است كه غني است چون مشكل شما را حل ميكند او محمود است, او حميد است, پس اين آيه نيامده به ما بگويد شما فقيريد; لذا با معرفه بودنِ خبر سخن گفته، خبري كه معلوم است خب معرفه ذكر ميكنند نكره كه نيست آنجايي كه خبر نكره است كه فايدهاي داشته باشد اما وقتي كه خبر معلوم است «إنّ الأخبار بعد العلم بها أوصافٌ» كه در كتابهاي ادبي ملاحظه كرديد اين در حقيقت وصف است براي اينكه ثبوت محمول براي موضوع براي ما روشن است.
اتّكاي به غير خدا دال بر عدم فهم تكيهگاه واقعي
فرمود تمام مشكل اين است كه ما آن قيد را نميدانيم كجاست انسان فقير به طرف كيست؟ محتاج به طرف كيست؟ خيال ميكند خودش احتياج خودش را برطرف ميكند يا خيال ميكند روابط يا ضوابط حل ميكند همه اينها ابزارند كه تحت تدبير يك مدير كلّاند كه ﴿رَبُّ الْعَالَمِين﴾[13] است ما اگر اين جمله آيه را خوب ميفهميديم كه ما به چه كسي محتاجيم آن وقت در برابر غير او سر فرود نميآورديم نه به خود اتّكا داشتيم نه ميگفتيم به خودمان معتمديم نه ميگفتيم به مردم معتمديم خودمان و مردم، ابزار الهي هستيم ميگفتيم به الله معتقديم خود ما را الله اداره ميكند, مردم را الله اداره ميكند, رابطه ما و مردم را الله اداره ميكند موحّداً زندگي ميكرديم اين جمله را شما ملاحظه بفرماييد در غير آن «زيارت ناحيه» از غير وجود مبارك حضرت حجّت(سلام الله عليه) نقل شده است كه «نَبكي بدل الدموع دما» يا فقط از آنجا به علما رسيده است.
تعبير ديگري كه قرآن كريم دارد اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ [14] ما معمّايي داريم گِرهخورده است نميدانيم اين گِرهاش از كجا باز ميشود قرآن آمده بگويد اين چيزي كه براي شما روشن است و به دنبال گِره آن ميگرديد من براي شما گرهگشايي ميكنم شما كه فقير هستيد فقرتان كه مشخص است اما نميدانيد به چه كسي بايد تكيه كنيد اگر سخن از بت و بتكده باشد از آنها كاري ساخته نيست اگر سخن از زيد و عمرو باشد از آنها كاري ساخته نيست.
عدم تشخيص تكيهگاه واقعي, علت شرك رقيق در انسانهاي باايمان
اينكه فرمود: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[15] همين است بسياري از مردم فقرشان را ميدانند مشهود است اما خيال ميكنند با فلان مسئله حل ميشود اينكه ميبينيد روزانه تغيير مسير ميدهند, تغيير خط ميدهند, تغيير جهت ميدهند براي آن است كه خيال ميكنند اگر قدرت به دست زيد رسيد زيد مشكل را حل ميكند, اگر قدرت به دست عمرو باشد عمرو مشكل را حل ميكند اكثر اهل ايمان گرفتار اين شرك رقيقاند ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ همه را او دارد تدبير ميكند وقتي همه را او دارد تدبير ميكند بنابراين ما به همه احترام ميكنيم چون بندگان خدا هستند و از هيچ كس كار نميخواهيم چون همه اينها نيازمند الهياند و به خداي خود مرتبطيم و خداي سبحان «مقلّبالقلوب»[16] است دلهاي آنها را گرايش ميدهد مشكل ما هم حل ميشود ما هم مشكل ديگران را حل ميكنيم.
شباهت آيه دال بر مسافر بودن انسان با آيه فقر و برتري آن
آيه ديگري كه خداي سبحان برابر آن آيه فقط آن قيد را دارد ميفهماند نه خبر را; منتها آن آيه با جلال و شكوهتر است مثل اين آيه نيست لذا عنوان آن آيه و مخاطب آن آيه هم فرق ميكند اين است كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ چرا آن آيه با جلال و شكوهتر از اين آيه است براي اينكه فقر هر كسي معلوم است يعني همه ما ميدانيم نيازمنديم اما همه ما نميدانيم مهاجر و مسافريم عدهاي خيال ميكنند با مُردن ميپوسند و مرگ, آخر خط است ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[17] همه مردم اينطور نيستند كه خودشان را مهاجر و مسافر بدانند; منتها مقصد را ندانند. آنكه ميفهمد كه مهاجر است مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن و انسان مهاجر است, مسافر است منتها مقصد را نميداند و به تعبير حافظ:
كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست٭٭٭ اينقدر هست كه بانگ جرسي ميآيد[18]
همين است ميگويد ما بالأخره نميدانيم كجا داريم ميرويم ولي صداي زنگ گردن شترهاي قافله به گوش ما ميرسد كه اينها دارند ميروند و قافلهاند مرگ, پوسيدن نيست مقصدي دارند اما فقط چالهاي را ما ميبينيم برزخ چه خبر است, آنجا چه كار ميكنند, به چه كسي مراجعه ميكنند, اعمال و عقايد چه ميشود, ما نه رفتيم نه آنها كه رفتند به ما خبر دادند اولياي الهي حسابشان جداست وگرنه
كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست٭٭٭ اينقدر هست كه بانگ جرسي ميآيد
جَرَس يعني زنگ, خب بالأخره اينها عدهاي هستند كه پذيرفتند, باور كردند انسان مسافر است دارد ميرود اما كجا ميرود براي اينها روشن نيست.
سرّ تعبير به «انسان» در مخاطب نمودن او به مقصد بودن لقاءالله
اين آيه ميفرمايد آنها كه خيال ميكنند مرگ, آخر خط است و انسان كه ميميرد ميپوسد اينها خارج از بحثاند; لذا تعبير به ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ ندارد اما شما كه انسانيد و باور كرديد و فهميديد كه مسافريد بايد بدانيد مقصدتان و مقصودتان لقاءالله است ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ﴾ نه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ﴾ لذا با الف و لام ذكر نكرده كه خودِ اين مسافر بودن و مهاجر بودن هم نيمهفايدهاي براي آنها دارند بدان مسافري، نه تنها از بين نميرويد بلكه مسافريد و مقصدتان و مقصودتان هم لقاءالله است.
عدم فاصله بين متحرّك و مقصد با مرگ
مرگ هم به معناي تخلّل عدم بين متحرّك و مقصد نيست كه انسان ميميرد معدوم بشود بعد دوباره در معاد زنده بشود اينطور نيست بدن اينچنين است ولي انسان از دنيا وارد برزخ, وارد صحنه قيامت, وارد بهشت تا لقاءالله بار مييابد اينطور نيست كه اين وسطها بيفتد در گودال عدم, نابود بشود بعد سر از جاي ديگر در بياورد مرگ به معناي فاصله شدنِ عدم بين متحرّك و مقصد نيست هيچ عدمي در كار نيست ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ هيچ نابودي در وسط نيست.
ضرورت تهيه زاد و توشه براي رسيدن به مقصد و چگونگي تعامل با مقصود
اين آيه ميگويد شما كه مسافر هستيد اما بدانيد مستقيماً به لقاي الهي بار مييابيد و آنجا كه داراي اسماي حسناست پس بارهايتان را ببنديد با دست خالي نرويد. شما يك مقدار بار ميخواهيد تا شما را به مقصد برساند يك سلسله كارهايي ميخواهيد كه وقتي به مقصد رسيديد با مقصود در مقصد چگونه رفتار كنيد اين بارها به عرضتان رسيد كه انسان، زاد و توشه كه ميخواهد براي اينكه به مقصد و منزل برسد اين ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[19] اين عبادات, اين اعمال، اينها براي آن است كه ما را به مقصد برساند اما وقتي به مقصد رسيديم با مقصود چه كار بكنيم با او چگونه برخورد كنيم او به ما چه ميدهد آن ديگر با اين اعمال عبادي حل نميشود آن با اعتقادات حل ميشود, آن با شهود حل ميشود, آن با معارف حل ميشود مثل اينكه اگر كسي خواست به زيارت ثامنالحجج(سلام الله عليه) مشرّف بشود خب اين يك كاميون غذا نميخواهد اين يك كارتن غذا برايش كافي است تا آنجا برود همين كارتن كافي است اما آنجا كه رفت از حضرت چه چيزي بخواهد, با حضرت چگونه مذاكره كند, چگونه مناجات كند, چگونه درد دل كند, چگونه عرض حاجت كند آن با اين كارتن غذا حل نميشود اين اگر يك كاميون غذا ببرد وقتي كه مشهد رفت بايد اينها را بين نيازمندان توزيع كند ثواب ميبرد, بركاتي دارد. اعمال و عبادات فراوان باعث ميشود غُرف مبنيه بيشتر به آدم بدهند, بوستانها بدهند, جنّات فراوان بدهند اينها هست اما ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾.[20]
لقاءالله اوج سفر انسان و تأمين آن با اعتقادات و معارف
اينكه تأمين شد ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[21] نصيب او نميشود براي اينكه آنجا كه بود به اين فكر نبود كه معارفي, لقاءاللهاي, اسماي حسنايي, اينها را درك كند اين فقط مشغول عبادات بود اين تا بهشت ميرود به ديگران اگر ده غرفه بدهند به او صد غرفه ميدهند براي اينكه اعمال و عبادات بيشتري داشت, اگر به ديگران دو جنّت يا سه جنّت بدهند ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[22] به او جنّات بيشتري ميدهند اما ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ برود يا ببرند نيست براي اينكه اين تمام كوشش را براي تحصيل رهتوشه كرده براي زاد و راه فراهم كرده به درد راه خورد كه به مقصد برسد اما وقتي به مقصد رسيد با مقصود چگونه بايد برخورد كند اينجا هيچ كاري نكرده اين كريمه هم ميفرمايد شما كادح هستيد كه خودتان ميدانيد ولي كدح شما به لقاءالله است.
«كدح» در آيه دال بر مشقّتآميز بودن سير انسان
كدح هم مستحضريد كه آن سفر با مشقّت است چون «حُفَّت الجنّة بالمكاره»[23] رنجها و سختيها دورِ اين بهشت را گرفته بالأخره هر جا كه گُل هست خاري هم هست اين خار براي آن است كه حافظ آن گُل باشد اگر كسي گل ميخواهد بايد آن رنج خار را هم تحمل كند.
تبيين دو پيام در آيه سفر و فقر
﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ﴾ يعني كادح را كه ميداني, مسافر كه هستي اما مقصدت لقاءالله است جاي ديگر معطّل نيستي جاي ديگر هم نميروي, نميخواهد بروي به بهشت, بهشت براي شما يك منزل است نه يك مقصد و مقصود, مقصد جاي ديگر است مقصود جاي ديگر است آن آيه هم گرچه دو نكته دارد: يكي كادح بودن, يكي الي الله بودن; اما كساني كه مؤمناند كادح بودن را درك ميكنند «الي الله» بودن براي آنها پيامآور است اينجا هم فقير بودن براي همه مشخص است اما به طرف چه كسي فقيريم, به چه كسي نيازمنديم, چه كسي مشكل ما را حل ميكند بايد با غنيّ بالذّات حل كنيم فقر براي ما ذاتي است و قابل زوال نيست, غنا براي ما عرضي است ذات اقدس الهي غناي ذاتي دارد فقر عرضي هم ندارد مشكل ما را هم حل ميكند پس او هم غني است هم حميد است.
عدم تشخيص مقصد در سفر و پناهگاه در فقر, مشكل اصلي انسان
تمام مشكل ما اين است كه ما نميدانيم به چه كسي بايد مراجعه كنيم ما غالباً ميگوييم خدا هست ولي, خدا هست اما, اين «اما» و «ولي» ميشود ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ اين است كه آن بزرگواران ميگويند ما اگر به جاي اشك, خون جاري بكنيم جا دارد براي اينكه عمري را بيراهه رفتيم خيال كرديم از زيد كاري ساخته است از او تعريف كرديم, خيال كرديم چيزي كه عمرو به ما نداد كار دست او بود از او گلايه داريم اين قبول و نكول, اين مدح و قدح, اين مدح و هجو، اينها براي همان است كه ما نميدانيم به چه كسي تكيه كنيم.
اشك ريختن, سلاح اوساط از مؤمنين و خون گريستن, گريه اهل معرفت
اينكه گفتند: «يَنبغي... أن نَبكي بدل الدموع دما» اگر «سلاحه البكاء» است حضرت نفرمود دمع، گريه كن اگر جزء اوساط اين افراد بوديد «سلاحه بكاء الدمع» است و اگر جزء اوحدي اهل معرفت بودي «سلاحه بكاء الدم» است نه «دمع» حضرت مشخص نفرمود و منحصر نكرد كه فقط اشك, اسلحه است فرمود گريه كردن اسلحه است يا انسان, اشك گريه ميكند اگر جزء اوساط باشد يا خون گريه ميكند اگر جزء اوحدي باشد اينكه فرمود: ﴿وَلاَ يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ﴾ همين است هيچ كس مثل ذات اقدس الهي اينطور درونكاو نيست كه بگويد اينكه شما داريد اين يادت نرود، انسان ميگويد بله من اين را دارم، ميفرمايد فقط به طرف خداست اين فقري كه داريد فقط به طرف خداست به غير خدا تكيه نكنيد.
پرسش: برهان «بدل الدموع دما» از نظر قياس استثنايي چگونه است؟
پاسخ: اينكه فرمود جا دارد بدل دمع, خون گريه بكنم يعني انسان اگر خون هم عطا كند مثل اينكه خون اهدا ميكند شهيد هم ميشود «بذل مهجته فيك»[24] آن هم درست است اگر بشود از چشم خون ببارد باز هم جا دارد خب آن دردناكتر است يك سوزش بيشتري طلب ميكند يك تلاش و كوشش بيشتري ميخواهد بالأخره اگر كسي با يك دشمن قوي روبهروست بايد سلاحش هم تيزتر و برّاتر باشد آن ريختن خون است كه ميتواند كار سلاح قويتر را انجام بدهد.
علت تفاوت خطاب در آيه, دال بر فقر و مسافر بودن انسان
پس ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ با ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ﴾ خيلي فرق دارد چون فرق دارد خبر نكره است اينجا خبر, معرفه است و معرفه بودن خبر براي آن است كه چيز تازهاي نيست كه من به شما بگويم شما فقيريد خب فقر, مشهود همه ماست ما روزانه نيازمنديم اما نميدانيم به چه كسي داريم مراجعه ميكنيم اينكه ميگويند هر كاري كه ميكنيد بگوييد به نام خدا «گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزّاق بود»[25] گفتند اگر پنج نوع غذا هست يكي آب است, يكي سبزي است, يكي نان است, يكي پنير است براي هر كدام «بسم الله» بگوييد يا اگر فراموش كرديد براي هر كدام «بسم الله» بگوييد, بگوييد: «بسم الله علي أوّله و آخره»[26] همين است يعني براي هر كدام از اينها من نام خدا را ميبرم ﴿وَاللَّهُ هُوَ الغَنيُّ الْحَمِيد﴾ بعد فرمود اگر بخواهد شما را ميبرد يك گروه ديگر ميآورد اين قدرت را دارد اينطور نيست كه حالا شما منحصر به فرد باشيد.
تبيين ارتباط علم با عقيده و نقش اين دو در رستگاري انسان
در بحث اينکه علم و عقيده, عقد و عقيده چه ارتباطي با هم دارند قبلاً گذشت كه هر عقيدهاي مسبوق به علم است اما هر علمي ملحوق به عقيده نيست; يعني انسان ممكن است چيزي را بداند ولي باور نكند ولي هيچ باور كردني بدون علم نيست حالا يا علم برهاني است يا غير برهاني يا تفصيلي است يا اجمالي, يا با وهم است يا با خيال, يا با برهان عقلي بالأخره مسبوق به يك انديشه است اما هر علمي ملحوق به عقيده نيست; زيرا در بحثهاي قبلي هم نمونهاش را داشتيم كه در درون ما مثل بيرون, مسئول و متولّي انديشه غير از انگيزه است ما همانطوري كه در بيرون، چشم و گوشي داريم كه كار آنها ادراك است دست و پايي داريم كه كار آنها عمل و حركت است گاهي ممكن است چشم و گوش سالم باشد انسان مار و عقرب را ببيند ولي دست و پا چون فلج است نميتواند فرار كند; لذا مسموم ميشود.
برتري حقّاليقين از علماليقين و خواستگاه اين دو
پرسش: مراتب بالاي علم مانند حقّاليقين آيا ملحوق..
پاسخ: حقّاليقين از ناحيه علم حصولي و تصور و تصديق نيست آنها از ناحيه عمل پيدا ميشود مرحله حقّاليقين و عيناليقين غير از علماليقين است مراحل علماليقين براي علم تصوّري است كه مسئول انديشه است اما حقّاليقين و عيناليقين كارِ عقل نظري نيست كار عقل عملي است يعني آن عقلي كه «عُبِد به الرحمن و اكتسب به الجنان» اين عقلي كه راه افتاده است, تخليه كرد, تحليه كرد, تجليه كرد اين عقلِ عملي, شهود دارد نه آن مسئول انديشه كه با تصور و تصديق و قضايا و قياس كار دارد او با علوم حصولي و مفهوم كار دارد اين از راه عمل پيدا ميشود.
كارساز نبودن علم فاقد اعتقاد در جهاد اكبر
بنابراين همانطوري كه چشم و گوش ممكن است سالم باشد انسان مار و عقرب را ببيند ولي دست و پا فلج است نميتواند فرار كند گاهي مثل فرعون و امثال فرعون براهين الهي بر آنها ثابت ميشود آنها صد درصد ميفهمند كه حق با موساي كليم است وجود مبارك موساي كليم فرمود فرعون! براي تو مسلّم شد صد درصد شد كه حق با من است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[27] اين علم براي آن عقل نظري است عقل نظري مثل چشم و گوش، كاملاً جداي از عقل عملي است اينكه ميگوييم كاملاً و صد درصد براي اينكه مسئله جا بيفتد وگرنه اينها كاملاً به هم ارتباط دارند, نزديكاند, تحت رهبري نفس كلّي دارند عمل ميكنند مثل اينكه چشم و گوش از دست و پا كاملاً جداست در حالي كه اينها تحت رهبري يك نفس دارند اداره ميشوند. اگر كسي مار و عقرب را ديد حالا خيلي قوي هم بود با دوربين تمام خصوصيات اين را ديد كه اين دارد ميآيد اما وقتي دست و پايش فلج است اين فرار نميكند همانجا ميماند و مسموم ميشود. اينكه ما ميبينيم يك عدّه عالِم بيعملاند براي اينكه مسئول علم كه آيه را خوب ميفهمد, حديث را خوب ميفهمد, حكم را خوب ميفهمد عقل نظري است اين كار انديشه است كار جزم است قياس و تصوّر و تصديق و برهان براي آن است اما عقل عملي كه «عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[28] اگر اين ـ معاذ الله ـ در جهاد اكبر شكست خورده به اسارت نفس مسوّله يا امّاره در آمده اين فلج است صد درصد اين آيه را ميخواند كه ربا حرام است سخنراني هم ميكند مقاله هم مينويسد رشوه حرام است, نگاه به نامحرم حرام است اما موقع عمل, دستش ميلرزد نبايد به او اعتراض كرد تو كه عالمي چرا اين كار را كردي مگر علم, عمل ميكند آنكه عمل ميكند يعني عقل عملي كه «عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» در جهاد دروني شكست خورده است و شيطان آن را به بند كشيده و اسير كرده اين همان بيان نوراني حضرت امير است كه فرمود: «كَم مِن عقل أسير تحت هوي أمير»[29] اراده چيز ديگر است عزم چيز ديگر است اراده, عزم, نيّت, اخلاص كاملاً مرزش از جزم جداست مثل اينكه دست و پا كاملاً از چشم و گوش جداست.
ضرورت تقويت عقل عملي به وسيله تقوا
تمام تلاش و كوشش ما اين باشد كه اراده را باز كنيم گرچه نيّت جزء اعمال دروني است اما مستحضريد كه نيّت را در برابر عمل قرار ميدهند در روايات دارد كه «لا عمل الاّ بالنيّة»[30] يك سواد متوسط براي يك شهر كافي است اما با يك تقواي صد درصد. مردم وقتي طهارت تقوا, بوي تقوا, عطر تقوا را از يك امام جمعه, امام جماعت, از يك واعظ, از يك مدرّس استشمام كنند شيفته او هستند هر كس بخواهد شهري را اداره كند لازم نيست حالا علامه طباطبايي بشود بر فرض حالا اگر كسي علامه طباطبايي شد اين فقط بايد در حوزه بنشيند و كتاب بنويسد اين ديگر به درد مردم نميخورد يك سواد متوسط و يك تقواي صد درصد شهري را, كشوري را اداره ميكند مگر ممكن است به مردم بگويند آقا شما از اين گُل استفاده كنيد, از عطر استفاده كنيد؟! خود عطر, جاذبهاي دارد كه تمام شامّهها را جذب ميكند بالأخره اگر ما در حدّ گياهان هم بخواهيم زندگي كنيم يا بايد عود باشيد يا عبير و اگر در حدّ حيوانات است يا بايد مُشك باشيم يا عنبر; بالأخره آدم بايد بويي, خاصيّتي داشته باشد بعضي از چوبها هستند كه فقط به درد هيزم شدن ميخورند اما ميبينيد بعضي از چوبها هستند كه ميشود عود, اين عود, چوبي بيش نيست اما فضايي را معطّر ميكند عَبير هم فضايي را معطّر ميكند آن نافه آهو هم بالأخره گوشهاي از بدن آهوست آن عنبر هم گوشهاي از بدن ماهي است بالأخره انسان اگر در حدّ حيات حيواني هم زندگي بكند بايد فضا را معطّر كند اگر در حدّ گياهي هم زندگي بكند بايد فضا را معطّر كند تقوا واقعاً معطّر است, عدل واقعاً معطّر است, ادب واقعاً معطّر است, اين با عقل عملي حل ميشود اينكه شده آقاي بهجت, آنكه شده آقاي خوانساري, آنكه شده آقاي قاضي, مردم شيفته آن طهارت و طيباند كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾[31] مگر مردم فقير الي الله نيستند, مگر مردم كادح الي الله نيستند وقتي ميبينند اين راه معطّر است براي اينكه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ يك عده با كَلِم طيّب دارند ميروند خب اينها هم به دنبال آنها ميروند اگر فهميدند فقير الي اللهاند به طرف الله ميروند خب كدام راه ميروند, كدام جادّه ميروند آن جادّهاي كه كَلِم طيّب ميرود اگر كادح الي الله هستند كدام جاده ميروند آن جادّهاي كه كَلِم طيّب ميرود آن تقوا, آن عدل, كَلِم طيّبي است كه به سرعت، انسان را به لقاي الهي ميرساند و راحت ميكند كه «رزقنا الله و إيّاكم انشاءالله».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره فاطر, آيه 9.
[2] . سوره فصلت, آيه 10.
[3] . سوره عنكبوت, آيه 65.
[4] . ر.ك: الكافي, ج2, ص561.
[5] . سوره لقمان, آيه 25; سوره زمر, آيه 38.
[6] . سوره ملك, آيه 1.
[7] . سوره يس, آيه 83.
[8] . سوره تكوير, آيه 1.
[9] . الامالي (شيخ طوسي), ص172.
[10] . بحارالأنوار, ج98, ص238 و 320.
[11] . الفتوحات المكيّة (4 جلدي), ج2, ص601.
[12] . مصباح المتهجّد, ص850.
[13] . سوره اعراف, آيه 54.
[14] . سوره انشقاق, آيه 6.
[15] . سوره يوسف, آيه 106.
[16] . تهذيب الأحكام, ج2, ص74.
[17] . سوره مؤمنون, آيه 37.
[18] . ديوان حافظ, اشعار منتسب, شماره 11.
[19] . سوره بقره, آيه 197.
[20] . سوره قمر, آيه 54.
[21] . سوره قمر, آيه 55.
[22] . سوره الرحمن, آيه 62.
[23] . روضة الواعظين, ج2, ص421.
[24] . تهذيب الأحكام, ج6, ص59 و ص113.
[25] . ديوان حافظ، غزل 206.
[26] . الكافي, ج6, ص295.
[27] . سوره اسراء, آيه 102.
[28] . الكافي, ج1, ص11.
[29] . نهجالبلاغه, حكمت 211.
[30] . الكافي, ج8, ص234.
[31] . سوره فاطر, آيه 10.