01 10 2013 1963752 شناسه:

تفسیر سوره سبأ جلسه 10 (1392/07/09)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (23) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (24) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (25) قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ (26) قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَكَاءَ كَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (27)﴾

عدم اختصاص مباحث اعتقادي سوره «سبأ» به مشركان

  چون سوره مباركه «سبأ» در مكه نازل شد و همان‌طوري كه ملاحظه فرموديد عناصر محوري سوَر مكّي, اصول دين, خطوط كلي اخلاق و حقوق است طرزي معارف قرآن در اين سوَر بيان شده كه اختصاصي به مشركين ندارد معمولاً در حجاز, در مكه و مانند آن مشرك وجود داشت ولي ملحد كم بود معتقد بودند خدايي هست, شريكي ندارد,خالق سماوات و ارض است منتها تدبير موجودات و انسان‌ها به ارباب متفرّقه سپرده شده لذا اگر از اينها سؤال بكني كه خالق آسمان و زمين چه كسي است مي‌گويند خدا ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ[1] شرك به اين معنا كه دو واجب در عالَم باشد در حجاز نبود الحاد هم به اين معنا كه هيچ مبديي در عالَم نيست در حجاز بسيار كم بود ولي آيات قرآن طوري است كه هم شرك را باطل مي‌كند هم الحاد را.

ابطال الحاد ملحدين با اطلاق مالكيت خدا در آيه مورد بحث

  حالا اگر كسي ملحد بود و ـ معاذ الله ـ اصلاً به هيچ مبديي معتقد نبود اين آيه 22 سوره «سبأ» و مانند آن براي ابطال حرف او كافي است براي اينكه اين شخص نيازمند است و در اصل حياتش در كمالات وجودي‌اش در لوازم زندگي‌اش محتاج است هيچ كس در هيچ مرحله‌اي مالك بالاستقلال ذرّه‌اي از ذرّات عالَم نيست اين شخص به چه كسي مراجعه مي‌كند نه خود مي‌تواند مشكل خودش را حل كند نه موجود ديگري در عالَم هست كه ما بالاستقلال مالك باشيم اين ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ اين شامل ملحد هم مي‌شود, شامل مشرک هم مي‌شود بالأخره انسان به چه كسي مراجعه مي‌كند انساني كه محفوف به عدمين است سابقه عدم دارد لاحقه عدم دارد الآن هم كه با انباري از جهالات همراه است مشكل او را چه كسي حل مي‌كند هيچ موجودي غير خدا بالاستقلال مالك ذرّه‌اي از آسمان و زمين نيست بنابراين اگر كسي ملحد باشد هم اين آيه براي ابطال الحاد او كافي است و اگر مشرك باشد اين آيه براي ابطال شرك او كافي است.

تفاوت شفاعت مورد اعتقاد مشركان با موحدان

  مطلب ديگر اينكه آنها گرچه قائل به شفاعت بودند ولي از دو نظر با شفاعتي كه ما معتقديم فرق دارد: يكي اينكه آنها آلهه خود را در شفيع بودن, مستقل مي‌دانستند لذا صبغه ربوبيّت به آنها مي‌دادند اينكه مي‌گفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ[2] يا مي‌گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي[3] اين تقريب را, اين شفاعت را براي آلهه خودشان بالاستقلال قائل بودند لذا اينها را رب مي‌دانستند ما اگر براي قدّيسين از بشر نظير انبيا و اوليا يا براي ملائكه شفاعت قائليم كه قائليم به اذن الله است بنابراين يك فرق جوهري بين موحد و مشرك در اصل شفاعت هست آنها شفاعت را براي معبودهايشان قائل بودند مي‌گفتند اينها حقّ تقريب دارند, حقّ شفاعت دارند بالاستقلال; لذا از اينها به عنوان رب ياد مي‌كردند ما از اينها به عنوان عبد ياد مي‌كنيم مي‌گوييم اگر اينها شفيع هستند بايد اذن داشته باشند. دوم اين است كه مشفوع‌له بايد مرتضي‌المذهب باشد آنها كه به چنين چيزي معتقد نبودند. آن امر سوم هم اين است كه ما شفاعت را مربوط به خصوص دنيا نمي‌دانيم هم براي دنياست هم براي آخرت, آنها اصلاً به آخرت معتقد نبودند اين سه جهت رسمي ما به التفاوت بين موحد و مشرك است در مسئله شفاعت و چون فرشتگان گرچه حقّ شفاعت دارند ولي بايد به اذن باشد لذا آيه 22 و 23 كاملاً مسيرشان عوض شد در آيه 22 با فعل بيان شده ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ﴾ اين معبودهاي شما ﴿مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ كه به صورت فعل آمده بعد در آيه 23 ديگر سخن از ﴿لاَ يَشْفَعُونَ﴾ يا ﴿لاَّ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ﴾ نيست سخن از اصل شفاعت است ﴿لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ﴾ در قيامت، شفاعت نافع نيست مگر براي شفيعي كه مأذون باشد و براي مشفوع‌له‌اي كه مرتضي‌المذهب باشد لذا گرچه آنها براي ملائكه شفاعت قائل‌اند اما شفاعت را بالاستقلال قائل‌اند ما براي ملائكه يا اولياي الهي كه شفاعت قائليم به اذن قائليم ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ لذا شامل همه اينها خواهد بود. بنابراين هم مشرك را شامل مي‌شود هم ملحد را و شفاعت هم چه براي شفيع چه براي مشفوع بايد به اذن خداي سبحان باشد.

تبيين زمان شفاعت و ويژگي شفيع و مشفوع‌له

  مطلب ديگر اين است كه جريان شفاعت در لحظه‌اي است كه انسان مشكل جدّي دارد حالا آن لحظه حساسي كه انسان مشكل جدّي دارد كه از احدي كاري ساخته نيست همه بشر آن روز جمعاً زندگي مي‌كنند ولي اجتماعي نيستند ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ[4] اما در آن روز ﴿كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً[5] همه‌شان جمع‌اند ولي زندگي‌شان اجتماعي نيست كه كسي مشكل كسي را حل كند اين‌طور نيست روزي است كه ﴿يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ[6] اگر زندگي, اجتماعي نيست گرچه جمعي است و هيچ كس به فكر كسي نيست پس همه منتظرند كه شفيعي بيايد مشكلشان را حل بكند روز, روز فزع اكبر است در روز فزع اكبر وقتي دستور مي‌رسد كه چه كسي شفاعت كند و از چه گروهي شفاعت بكنند تا امر به پايان نرسد عده‌اي در فزع هستند وقتي دستور رسيد و مشخص شد فزع برطرف مي‌شود. باب تفعيل مثل باب افعال گاهي براي ازاله است «أغدّ البعير» يعني اين غدّه‌ها را زائل كرده است فزَّع يعني أزال الفزع, فزع را زائل كرده است ﴿فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ يعني از دل‌هاي اينها فزع ربوده شده به حال عادي برگشتند در حال اضطراب و حال انتظار و حال فزع همه منتظرند كه لطف الهي شامل حالشان بشود اما چه كسي حقّ شفاعت دارد قلمرو شفاعتش تا كجاست روشن نيست وقتي وحي الهي آمده معلوم شد چه كسي بايد شفاعت بكند براي چه كسي بايد شفاعت بكند قلمرو شفاعت كجاست اين فزع برداشته مي‌شود وقتي فزع برداشته شد اينها مي‌پرسند كه چه دستوري رسيده ﴿حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ آن‌گاه سؤال مي‌كنند دستور چه رسيده؟ ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ مي‌گويند حق رسيده, حق همان است كه اينها دارند عمل مي‌كنند غير از حق در آن روز چيزي ظهور و بروز نكرده يا ﴿لاَ تَنفَعُ﴾ تا آن ﴿حَتَّي إِذَا فُزِّعَ﴾ وقتي كه فزع برطرف شد آن وقت شفيعي كه مأذون است و مأذون‌له‌هايي كه مشفوع‌له هستند آنها از شفاعت طرْفي مي‌بندند پس ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا﴾ براي شفيعي كه مأذون‌له است و براي مشفوع‌له‌اي كه مرتضي‌المذهب است و در حالي كه همه منتظرند با فزع به سر مي‌برند در فزع، كسي قدرت سخن ندارد ﴿حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ «أي اُزيل عن قلوبهم الفزع» به حالت عادي آمدند مي‌گويند نتيجه چه شد؟ ﴿قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾.

ضروري بودن اذن خدا در شفاعت شفيعان

پرسش: شفاعت براي شفيع چه فايده‌اي دارد؟

پاسخ: شفاعت براي شفيع يعني حقّ شفاعت به او دادن, كسي كه حقّ شفاعت دارد به او مي‌گويند شفيع تا اذن داده نشود اين شفيع نيست چه كسي شفيع است چه فرشته‌اي شفيع است بايد به اذن خداي سبحان باشد فرشته‌ها هم درجاتي دارند انسا‌ن‌ها هم درجاتي دارند عالمان دين هم درجاتي دارند بالأخره براي يك عده مي‌گويند: «قِفْ تَشْفَع»[7] عالمان دين كه در دنيا مشكل عده‌اي را حل كردند عده‌اي را از عذاب به بهشت آوردند از ضلالت به هدايت آوردند, مي‌گويند همان‌طوري كه در دنيا دست اينها را گرفتي از ضلالت به هدايت آوردي اينجا هم دست اينها را بگير از جهنم به بهشت منتقل بكن.

پرسش: جناب استاد! در درس گذشته فرموديد که آنها به قيامت معتقد نيستند؟

پاسخ: بله, آنها به قيامت معتقد نيستند اما ذات اقدس الهي كه دارد ترسيم مي‌كند مسئله دنيا و قيامت را با هم طرح مي‌كند مي‌فرمايد روزي است كه هيچ شفاعتي اثر ندارد مگر با دو عنصر كه هم شفيع مأذون باشد هم مشفوع‌له مرتضي‌المذهب باشد.

پرسش: استاد! شفاعت چه فايدهای برای شفيع دارد؟

پاسخ: شفيع بودن, مقامي است چه كسي مي‌تواند شفاعت كند بايد به اذن خداي سبحان باشد اين مقامي است براي او.

﴿حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ﴾ آنهايي كه خطاب الهي را دريافت كردند ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ گاهي هم ممكن است در دنيا چنين حادثه‌اي پيش بيايد ﴿وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾.

وجه تسميه روز «دحو الأرض»

 

امروز چون «دحوالأرض» است ان‌شاءالله يا در جمع ما روزه‌داراني هست يا كساني كه به زيارت وجود مبارك امام رضا عن بُعدٍ موفق شدند كه ان‌شاءالله مقبول باشد روزي است كه مي‌گويند اين زمين كه پر از آب بود اوّلين بخش از زمين كه از آب آزاد شد همان زير كعبه است.

لزوم بررسي حدود كعبه براي حكم طواف در سازه‌هاي جديد

  الآن يكي از مسائل رسمي كه محلّ ابتلاي حاجيان و معتمران است همين سازه‌هاي دو طبقه‌اي است كه در اطراف بيت درست كردند كه خيلي سؤال مي‌كنند آيا جايز است روي اين سازه‌ها طواف كردن يا جايز نيست, در اسلام بعضي از امور حدّش مشخص است مثل كُر, فرمودند حجمش اين‌قدر و وزنش هم آن‌قدر, سه وجب و نيم در سه وجه و نيم در سه وجب و نيم، اين از نظر مساحت مشخص است يا در مسافت گفتند اگر به هشت فرسخ رسيد نماز شكسته است اين مسافتي است معيّن و مشخص اما گفتند دور كعبه طواف كنيد كعبه چند متر است حدّي براي كعبه مشخص شده؟ در زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كعبه چقدر بود سيدناالاستاد در بحثي كه مربوط به قبله و كعبه و امثال ذلك است آنجا آن‌طور كه در خاطرم هست به اين مطلب اشاره كردند كه در زمان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كعبه به اندازه قدّ دو نفر بود مثلاً چهار متر بود كه وجود مبارك حضرت امير روي دوش مبارك پيغمبر(عليهما آلاف التحيّة و الثناء) پاي مباركشان را گذاشتند و اين بت‌ها را از كعبه ريختند بيرون حالا آن مقام ديگري است كه فرمود من اگر مي‌خواستم دستم به آسمان برسد مي‌رسيد[8] آن يك حساب ديگر است ولي به حسب ظاهر به اندازه چهار متر بود.

ذاتي نبودن احترام كعبه و محترم بودن آن به احترام امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشريف)

 

  آن وقتي كه ابن‌زبير با امام زمانش بيعت نكرد اين حرف از لطايف حرف‌هاي بلندي است كه مرحوم ابن‌بابويه قمي در من لا يحضره الفقيه دارد خب اين ابن‌زبير به كعبه پناهنده شد متحصّن شد آنها هم ـ كساني كه قبل از انقلاب، مكه مشرّف بودند كوه ابوقبيس را ديدند كوه ابوقبيس بر بيت مشرف بود ـ  روي كوه ابوقبيس منجنيق كار گذاشتند و سنگ‌باران كردند و كعبه را ويران كردند و ابن‌زبير را گرفتند و اعدام كردند و بعد دوباره كعبه را ساختند. فرمايش شيخ صدوق در من لا يحضره الفقيه كه از بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) استفاده كرد اين است كه كعبه براي همه ما محترم است قبله ماست, مطاف ماست اما ما كعبه را به احترام وليّ عصرمان و امام زمانمان احترام مي‌كنيم خب اگر كسي به امام زمانش معتقد نباشد به درون كعبه هم برود خدا او را امان نمي‌دهد اين‌طور نيست كه كعبه ذاتاً محترم و مستقل باشد كعبه را هم با يك سنگ و گِل مي‌شود بسازند فرمايش ايشان در من لا يحضره الفقيه اين است كه اينكه به امام زمانش معتقد نبود جواب سيدالشهداء(سلام الله عليه) را با نفي داد نه با اثبات, در برابر امام زمانش مقاومت كرد اين اگر به درون كعبه هم برود خدا به او مهلت نمي‌دهد[9] اين كعبه را ويران كردند دوباره ساختند آن وقت چند متر بود, بعد كه ساختند چند متر است, چند بار سيل, زلزله, حوادث ديگر كعبه را ويران كرد و ساختند, ابرهه يك وقت مي‌خواست بساط كعبه را به هم بزند آن طير ابابيل آمد و بساطش را دگرگون كرد و اما حوادث روزگار بالأخره كعبه را ويران مي‌كند دوباره مي‌سازند شما اين تلاش و كوشش را بفرماييد زحمت بكشيد كه كعبه در اسلام حدّش چقدر است تا اگر يك وقت دوتا سازه شد, سه‌تا سازه شد, دو طبقه شد, سه طبقه شد, بگوييم آنجا اشكال دارد اينجا اشكال ندارد.

مشخص نبودن حدود كعبه دالّ بر جواز طواف دور سازه‌هاي جديد

 

  اگر مرزي براي كعبه مشخص باشد بله اين سازه‌ها اگر بالا رفت اشكال دارد اما كعبه حدّي دارد كه چند متر بايد باشد الآن ده, دوازده متر است يا قدري بيشتر آن وقت سه, چهار متر بود اگر مرزي, حدّي, مساحتي در اسلام براي كعبه مشخص بشود بله مافوق آن اگر سازه‌اي ساختند طواف كردن خلاف است و احتياط است و مگر در حال ضرورت و امثال ضرورت اما كعبه حدّش, مساحتش مشخص نيست البته آن جايش كه چقدر است مشخص است آن بُعد, قبله است نه اين چهار ديواري، به تعبير سيدناالاستاد مرحوم محقق داماد(رضوان الله عليه) فرمود خب چند بار كعبه خراب شد چند بار هم ساختند آن‌ دفعهای كه كعبه خراب شده بود داشتند مي‌ساختند مسلمين بي‌قبله بودند, آن ديوارها كه قبله نيست آن بُعد قبله است آ‌ن وقتي كه كعبه خراب شده بود داشتند مي‌ساختند يعني مسلمان‌ها بي‌قبله بودند يا آن بُعد, قبله است حالا اين كعبه كه مطاف است مساحتش مشخص است اما ارتفاعش مشخص است كه چقدر بايد باشد اگر ارتفاع آن نظير مسافت سفر مشخص باشد نظير كُر مشخص باشد بله اين سازه‌هايي كه بلند شد و ارتفاع دارد اشكال دارد اما اگر ارتفاعش مشخص نيست چه اينكه اين ارتفاعي كه الآن هست يقيناً در زمان پيامبر و ائمه(عليهم السلام) اين‌طور نبود اگر اين روشن بشود كه طول و عرض اين مكعب مشخص است ولي ارتفاعش در اسلام تعيين نشده بنابراين اين سازه‌هايي كه ساختند طواف كردن روي آنها مشكل نيست.

طبيعت دعوت عمومي حج, دال بر توسعه در احكام آن

  مطلب ديگر اينكه مي‌بينيد بعضي از امور است كه طبع اوّلي‌اش آسان است طبع ثانوي چون در حال ضرورت است مي‌گويند اگر ضرورتي پيدا شد شما آن كار ثانوي را انجام بدهيد مثل وضو گرفتن خب وضو گرفتن با آب طبع اوّلي‌اش آسان است اينكه عُسري ندارد با آب وضو بگيريد, گاهي ممكن است دست كسي زخم باشد يا خيلي هوا سرد باشد مي‌گويند اگر ضرورت شد تيمّم بكنيد در اينجا جا دارد كه بگويند در حال ضرورت تيمّم بكنيد و در حال عادي وضو بگيريد اما طبع قضيه اين است. در جريان مكه شما ملاحظه كنيد از همان روز اول بر همه مستطيعان كه آن روز استطاعت خيلي سهل بود مخصوصاً براي مردم حجاز, فرمودند اگر مستطيعي مكه نرود «فَلْيَمُتْ يهودياً أو نصرانياً»[10] از واجباتي است كه خيلي تلخ و سخت درباره آن تحذير شده در آيه حج هم سخن از كفر آمده كفر عملي است ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ﴾ كه خيلي تعبير تند و تيز هم است اگر مستطيعي مكه نرفت از آن به كفر ياد شده است كه اين كفر, كفر فعلي و عملي است نه كفر اعتقادي. پس آ‌ن تعبير تند كه «فَلْيَمُت يهودياً أو نصرانياً» اين تعبير ﴿وَمَن كَفَرَ﴾ هم هست غالب ادعيه ماه مبارك رمضان هم طلب حج است و امثال ذلك كساني كه خودشان مستطيع‌اند يا كساني كه مستطيع بودند و نتوانستند مكه بروند نايب دارند و كساني كه مي‌خواهند حجّ استحبابي انجام بدهند اينها هم در صدر اسلام در زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چندين هزار نفر بودند هم الآن چند ميليون هستند. پس طبع قضيه اين است كه خداي سبحان ضيوف‌الرحمان را, حاجيان و معتمران را دعوت كرده است به يك سلسله مناسكي با آن بيان غليظ و شديد، ميليون‌ها نفر بر آنها واجب است بروند الآن حداقل كفِ آنها خيلي خيلي مسامحه بشود حداقل ده ميليون مي‌توانند بروند خب به شريعت مي‌گويند كه اين ده ميليون كه شما بر اينها واجب كرديد اينها آمدند ولي شريعت از اول تا آخر مي‌گويد جا نيست ميقات جا نيست, مسعا جا نيست, مرما جا نيست, مطاف جا نيست, مذبح جا نيست! خب اين چه دعوتي است؟! شما كه يك جاي بسته را گفتيد بايد طواف كنند, جاي بسته‌ را گفتيد بايد سعي كنند, جاي بسته‌اي را گفتيد بايد قرباني كنند آيا همين مدار بستهٴ منا جاي ذبح است بعد ده ميليون را دعوت مي‌كنيد؟! همين جاي مشخص دوازده متر بين بيت و بين مقام اينجا جاي طواف است و ده ميليون را دعوت كرديد, همان يك تكه بين صفا و مروه آن يك تكّه مسعاست و ده ميليون را دعوت كرديد همه جا را كه شما مي‌گوييد جا نيست خب چه دعوتي است؟! اين طبع قضيه نشان مي‌دهد كه اين مواردي كه بيان شده افضل مراتب است نه تعيين، الاّ ولابد. يك وقت است كه به شما مي‌گويند بايد وضو بگيريد, بايد با آب وضو بگيريد اگر نشد, تيمّم; خب غالباً مردم مي‌توانند وضو بگيرند در حال ضرورت, تيمّم; حالا ما بگوييم در حال ضرورت پشت مقام جايز است اين همه‌اش ضرورت است. آن وقت يك مقدار مسعا را توسعه دادند ما اشكال داشته باشيم, يك مقدار سازه‌هاي ديواري درست كردند ما اشكال داشته باشيم, يك مقدار طبقات درست كردند ما اشكال داشته باشيم, مذبح را توسعه دادند ما اشكال داشته باشيم, شما طبع قضيه را ملاحظه بفرماييد كه طبع قضيه, دعوت چند ميليون است پاسخش در همه جا از اول تا آخر, از آخر تا اول اين است كه جا نيست, جا نيست, جا نيست. بنابراين اين دو كار را ان‌شاءالله انجام بدهيد اما آن كاري كه فعلاً محلّ ابتلاست اين است كه مشخص بشود كعبه طول و عرضش مشخص است اما ارتفاعش آيا در اسلام مشخص است كه مقدار ارتفاعش چقدر باشد كه اگر سازه‌ها مقداري بالا رفت ما بگوييم اين حول كعبه نيست اطراف كعبه نيست اين به مناسبت دحوالأرض كه امروز روز ظهور زمين زير كعبه از آب است بيان شد.

تفاوت نماز با طواف در مكان‌هاي مرتفع بالاتر از كعبه

  پرسش: استاد ببخشيد! آنهايي که در کوه حرا نماز میخوانند با آنهايي که در مسجدالحرام نماز میخوانند حتماً از نظر قبله ... .

پاسخ: نه, قبله مشكلي ندارند در قبله مشكلي ندارند در مطاف مشكل دارند قبله خب همه اينهايي كه در هتل‌هايي هستند كه خيلي بالاتر از كعبه است و كعبه زير اينها قرار گرفته آن را مشكلي ندارند آنها كه در قلل جبال هستند آنها كه در مكان‌هاي مرتفع هستند اينها يقيناً چندين برابر كعبه ارتفاع دارند در مسئله قبله هيچ كسي مشكل ندارد در مسئله طواف است كه مشكل دارند.

پرسش: به جای اينکه اين مطلب را حمل بر اکثر بفرماييد آيا جا ندارد که بحث تاٴثير استطاعت از طرف مالی که واقعاً شرع مقدس با آن مال، استطاعت مقيّد شده نه هر مالی که از راه حلال و حرام به دست آمده؟

پاسخ: نه, مردمي كه مال حلال دارند كم نيستند, خود مردم مكه اولاً به آنها هر پنج سال, يك بار اجازه مي‌دهند, كساني كه مال حلال دارند در اين زواياي عالَم كم نيستند حالا ممكن است جايي مال حرام باشد. به هر حال اگر كسي مال حرام تهيه كرده راه تحليلش هست آن مقدار هست كه بتواند مكه برود.

پرسش: حاج آقا! اشکال بر سر مقدار کعبه نيست اشکال بر سر اين است که نواحی بالادست خيلی است.

پاسخ: بله, اگر كعبه يك حدّ مشخص داشته باشد چند متر باشد بله, اما اگر نه, بالاترش هم باشد اين مقداري كه هست مگر اين مقدار قبلاً بود, مگر هر اندازه ساختند مطاف است كه حالا اگر پنج, شش متر بالاتر بيايد مطاف اضافه شده اين مقداري كه ساختند كه قبلاً نبود اين مقدار بعداً اضافه شده پس معلوم مي‌شود آن فضا مطاف است نه ديوار.

پرسش: يعنی اگر هواپيما هم از بالای کعبه طواف کند ... بايد اين اشکال باشد.

پاسخ: نه, مسئله طواف با مسئله استقبال خيلي فرق مي‌كند آنجايي كه خيلي احتياط مي‌كنند مي‌گويند اگر كسي بالاي كعبه هم برود و آلوده باشد چون اجتياز براي جُنب جايز نيست آنها هم مي‌گويند احتياط مي‌كنند نبايد عبور بكند مگر آ‌ن‌قدر دور باشد ارتفاع داشته باشد كه عبور فوق الكعبه صدق نكند اما در جايي كه صدق بكند مسئله قبله با مسئله طواف خيلي فرق مي‌كند ما بايد حول البيت طواف بكنيم بيت, طول و عرضش مشخص است اما ارتفاعش آيا در اسلام مشخص است چند متر باشد كه ما بگوييم الآن اين بالاتر از ديوار كعبه است مگر اين مرز, مرز اسلامي است اگر اين مرز, مرز اسلامي باشد يعني كعبه بايد دوازده متر باشد, سيزده متر باشد بله اگر كمي بالاتر شد مشكل است اما مرزي براي ارتفاع كعبه مشخص نشد براي طول و عرضش مشخص شد براي اينكه در زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اندازه چهار متر بود كه اشيا را بالاي كعبه مي‌بردند, مرمّت مي‌كردند و مانند آن, قبلاً كه بالابر نداشتند كه سيزده, چهارده متر كسي را ببرند بالا, اگر در اسلام، ارتفاع كعبه مشخص شده باشد بله بايد احتياط كرد, عندالضروره بايد باشد و مانند آن.

لزوم حمل بر افضل نمودن محدوده‌هاي تعيين شده در طواف و نماز

     پرسش: استاد! اين اشکال در مشعر و منا هم هست.

پاسخ: بله ديگر, آنجا هم بايد توسعه پيدا كند معلوم مي‌شود آنجا افضل است اين‌چنين نيست كه شارع مقدس هر سال ده ميليون را دعوت كرده باشد بعد بگويد در همين باريكه شما بايد قرباني كنيد در مسعا اين‌طور است, مطاف اين‌طور است, ميقات اين‌طور است خدا غريق رحمت كند مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليه) را! يك احتمال خوبي داد آ‌ن مسجدالشجره اگر كسي قبلاً سال پنجاه مثلاً, قبل از پيروزي انقلاب اگر كسي آنجا مي‌رفت مسجدالشجره نظير همين مسجدهاي محلّي قم و امثال قم بود اتاقكي بود خب مگر ده ميليون را آدم دعوت مي‌كند براي اينكه در يك اتاقك اِحرام ببندد ايشان احتمال مي‌دادند كه مسجدالشجره مثل مسجد سليمان آن منطقه وسيع باشد[11] غرض اين است كه طبع قضيه را كه شما ملاحظه كنيد مي‌بينيد كه طبع قضيه يك جاي وسيع مي‌خواهد بر ده ميليون حداقل واجب است بيايند مكه حج انجام بدهند ولي از اول تا آخر شما مي‌گوييد جا نيست, اين معلوم مي‌شود جا وسيع است.

پرسش: جناب استاد! سبيل و راه را که نميشود اضافه کرد؟

پاسخ: چرا ديگر، مي‌شود اين كوه‌ها را تراشيد, تسطيح كرد, ميدان وسيع بشود آن‌وقت مي‌شود مذبح.

 

تبيين پاسخ توحيدي مشركان در سؤال از منجي آنها در مشكلات

  ﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ در مشكلات اگر از آنها سؤال بكنيد حالا كه در دريا داريد غرق مي‌شويد چه كسي شما را نجات مي‌دهد مي‌گويند الله ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ[12] وقتي مشكلشان حل شد بگوييد چه كسي مشكلتان را حل كرد چه كسي شما را روزي مي‌دهد يا مي‌گويند خودمان, حرف قارون را مي‌زنند مي‌گويند: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي[13] يا مي‌گويند بت‌ها. در جريان خطر چه كسي شما را از خطر نجات داد آنجا ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ نعمت‌ها را چه كسي به شما مي‌دهد يا حرف قاروني مي‌زنند مي‌گويند: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ يا مي‌گويند بت‌ها; لذا ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد به اينها بگو همان‌طوري كه در حال خطر الله مُنجي است در حال رفاه هم الله رازق است ﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آنها جواب نمي‌دهند, ﴿قُلِ اللَّهُ﴾ در جريان سوره مباركه «روم» آنجا گذشت آيه 33 سوره «روم» اين بود ﴿وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ﴾ بله, جاي ديگر هم دارد كه ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ در دريا كه دارند غرق مي‌شوند مي‌گويند «بك يا الله» در خشكي وقتي به نعمت رسيدند مي‌گويند: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ لذا در اينجا ذات اقدس الهي فرمود از آنها بپرس ﴿مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آنها جواب نمي‌دهند, ﴿قُلِ اللَّهُ﴾ همان‌طوري كه در خطر, الله است در رفاه هم الله است.

بررسي نكات ادبي در پايان بردن مناظره با مشركان

  بعد مؤدّبانه اين مناظره را ادامه بده ولي ضمناً با رعايت نكات ادبي, حق بودن خودتان فراموشتان نشود بگو ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ﴾ ﴿إِنَّا﴾ مقدم است ﴿إِيَّاكُمْ﴾ مؤخّر (دو) ﴿لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ (چهار) ما يا شما, اين لفّ و نشرش مرتب است ما يا شما ﴿لَعَلَي هُديً﴾ براي ما, ﴿فِي ضَلاَلٍ﴾ براي شما, اگر كسي مهتدي است مسلّط بر راه است با «علي» ذكر شده, كسي كه گمراه است مقهور ضلالت است فرورفته در گودال ضلالت است با ﴿فِي﴾ ياد شده ﴿لَعَلَي هُديً﴾ (يك) ﴿أَوْ فِي ضَلاَلٍ﴾ (دو) بعد فرمود اين ضلالش, ضلال مشكوك نيست اين بيّن‌الغي است ضلال مبين است خب اگر ضلال مبين است شما نگران چه چيزي هستيد پس ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ﴾ كه اين ضلال بيّن‌الغي است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سوره لقمان, آيه 25; سوره زمر, آيه 38.

[2] . سوره يونس, آيه 18.

[3] . سوره زمر, آيه 3.

[4] . سوره واقعه, آيات 49 و 50.

[5] . سوره مريم, آيه 95.

[6] . سوره عبس, آيات 34 و 35.

[7] . علل الشرائع, ج2, ص394.

[8] . المناقب, ج2, ص135.

[9] . ر.ك: من لا يحضره الفقيه, ج2, ص249.

[10] . الكافي, ج4, ص268 و 269.

[11] . موسوعة الامام الخوئي, ج27, ص262.

[12] . سوره عنكبوت, آيه 65.

[13] . سوره قصص, آيه 78.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق