أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَي السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (29)﴾
در اين كريمه خداي سبحان با كساني كه نسبت به خدا كفر ميورزند خطاب دارد. اگر كسي اصل خدا را به عنوان خالق نميپذيرد اين كريمه به عنوان برهان اقامه ميشود به عنوان حكمت و اگر مانند وثنيّين حجاز اصل خالقيّت خدا را قبول دارند ولي در ربوبيّت شرك ميورزند اين آيه به عنوان جدال أحسن است و اگر اصل خالقيّت و ربوبيّت هر دو را قبول دارند منتها گرفتار معصيتند اين آيه به عنوان موعظهٴ حسنه خواهد بود منتها در مقام كفر عملي بيان ذلك اينست كه يك وقت الحاد يك ملحد در اينست كه اصل وجود خالق را نميپذيرد ميگويد انسان روي تطوّرات طبيعت يافت شده است. نه مبدأ فاعلي دارد و نه مبدأ غايي. كسي انسان را خلق نكرد و كسي انسان را از بين نميبرد. روي تطوّرات حركت يافت ميشود و روي گذشت زمان از بين ميرود اگر اينچنين بينديشد اين كريمه براي او برهان است كه «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ» يعني هيچ موجودي خود به خود پيدا نميشودشما كه مرده بوديد حيات كه يك كمال وجودي است خود به خود پيدا نميشود نظير آيهاي كه ديروز مطرح شد كه «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» قابل تقرير است فرق بين ملحد و موحّد اينست كه ملحد ميگويد من مُرده بودم زنده شدم موحّد ميگويد من مرده بودم خدا مرا زنده كرد حرف ملحد حيات است حرف موحّد احيا است آنها ميگويند نموت و نحيا قرآن ميفرمايد: «يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ» احيا و اماته به دست اوست و اين هم بياني كه ديروز اشاره شد قابل تحليل است. در سورهٴ طور فرمود به اين كه: شما كه شرك ميورزيد يا بايد بگوييد خودساختهايد يعني بدون عامل خلق شديد يا بايد بگوييد كه خودساخته نيستيد و فعل فاعل دارد، فاعل فعل خود شما هستيد يا بايد بگوييد كه فعل فاعل دارد و فاعل فعل مثل شماست يا بايد بگوييد فعل فاعل دارد و فاعل فعل خداي سبحان است.
از اين چهار صورت بيرون نيست سه صورتش محال است و يك صورتش حق. خلاصهٴ بحث ديروز در سورهٴ طور اين بود كه فرمود: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» فرمود: اينها كه دربارهٴ ربوبيتّ خدا شرك ميورزند حرفشان چيست؟ «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» من غير شيء يعني من غير سببٍ فاعلي وگرنه سبب قابلي را يك ملحد ميپذيرد سبب قابلي هم يك ماده است ملحد ميگويد ماده با تطوّراتش زنده ميشود نه مادي از پذيرش سبب قابلي انكار دارد و نه الهي از قبول علّت فاعلي طرفي ميبندد.
خداي سبحان كه ميفرمايد: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ» يعني شما بررسي كنيد ببينيد بدون فاعل خلق شديد يا فاعل داريد اگر گفتيد بدون فاعل خلق شديد يعني فعل فاعل ندارد يعني معلول علّت ندارد يعني نظام علّي را نپذيرفتهايد اگر نظام علّي را نپذيرفتيد راه براي انديشه باز نيست. انسان وقتي ميتواند بينديشد كه نظام علّي را قبول داشته باشيد يعني بپذيريد كه بين مقدّمه و نتيجه ارتباط است ميشود از دو مقدّمه يك نتيجهٴ خاص گرفت اگر يك چيزي خود به خود يافت بشود فعل بدون فاعل يافت بشود اين راه انديشهٴ انسان را ميبندد يعني اگر كسي نظام علّيّت و معلول را قبول نكند اين معنايش آنست كه شيء روي تصادف و بخت يافت ميشود نيازي به سبب ندارد پس من غير شيء چيزي يافت نميشود اين فرض اول باطل است. اگر قبول كرديد كه شما بدون فاعل خلق نشدي حتماً فاعل داريد اين فاعل شما يا خود شماييد يا مثل شما اگر فاعل شما خود شما باشد كه دو است. اگر فاعل شما مثل شما باشد كه تسلسل است اگر فاعل شما مبدئي باشد كه «ليس كمثله شيء» ثبت المطلوب اين بهترين راه عقلي است منتها بدون استمداد از اصطلاحات فلسفي. اگر خصم بگويد كه «لنا آن نختار الشقّ الأوّل» بگويد كه آري «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ» چرا بايد ابطال كنيم؟ خداي سبحان از اينها توضيح ميخواهد كه «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ».
ماديين ميگويند بله «خلقوا من غير شيء» يعني من غير شيءِ فاعلي وگرنه سبب قابلي را كه ميپذيرند در پذيرش سبب قابلي انكاري ندارند نه انكار سبب قابلي براي ملحدان سودي دارد و نه اثباتش براي موحّد سودمند است خُب، اگر ملحد آمد گفت «لنا آن نختار الشقّ الأوّل و نقول خلقنا من غير شيء» چه بايد گفت؟ جز آنست كه روي نظام علّي و معلولي بايد ثابت كنيم كه ممكن نيست كه فعل فاعل نخواهد؟ يا اگر گفتند «لنا آن نختار الشقّ الثّاني أم هم الخالقون» بله ما خودمان راخلق كرديم جز آنست كه از راه ابطال دور و تسلسل مسأله بايد ختم پيدا كند.
اين همان براهين عقلي است منتها بدون استفاده از اصطلاحات. اگر چنان چه اين كريمه مورد بحث در سورهٴ بقره كه فرمود: «وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ» ناظر به كساني باشد كه اصل خالقيّت خدا را قبول ندارند وزان اين آيه وزان آيهٴ ٣٥ و ٣٦ سورهٴ طور است و بحث، بحث حكمت است كه «ادع إلي سبيل ربّك بالحكمة» و اگر آيهٴ محل بحث ناظر به مشركين حجاز باشد و ساير وثنيين كه «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً» يعني در مقام ربوبيّت اينها كفر دارند نه در مقام خالقيّت چون مشركين حجاز و ساير بتپرستها خدا را به عنوان خالق قبول داشتند كه اين نظام را خدا خلق كرد انسانها را هم خدا خلق كرد كه «لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» منتها خدايي كه خالق انسانها و نظام آفرينش است و از انسان مسؤليّت نميخواهد و انسان در تحت تدبير او نيست او را همه ميپذيرند خدايي كه از انسان كار نخواهد بر انسان تكليف تحميل نكند و انسان زير پوشش تدبير او نباشد او را همه قبول دارند. اينست كه بتپرستها از پذيرش خدايي كه خالق است و امّا اله و ربّ نيست استنكافي نداشتند.
اگر اين آيه ناظر به مشركين باشد آنگاه ميشود جدال أحسن چون خداي سبحان پيامبرش را دستور داد كه هم از راه حكمت دعوت كن هم از راه جدال أحسن آنها را دعوت كن. «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَة وَالْمَوْعِظَة الْحَسَنَة وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» اين ميشود جدال أحسن.
جدال أحسن آنست كه خداي سبحان به اينها بفرمايد كه شما كه قبول داريد حيات و ممات به دست اوست پس تدبير به دست اوست اگر حيات و ممات به دست اوست او محيي و مميت است پس او مدبّر است اگر او مدبّر است فرمان و قانون او را بايد اطاعت كنيد و او را بايد بپرستيد ميشود جدال أحسن. و اگر چنان چه ناظر به كفر عملي باشد اين ديگر معنايش وسيع است يعني آن جامع كفر هم كفر دربارهٴ خالقيّت هم كفر دربارهٴ ربوبيّت هم كفر در مقام عمل را بگيرد. اين ميشود موعظهٴ حسنه. اين شامل همهٴ مسلمين هم ميشود. آنها كه گرفتار معصيتند و معصيت يك نحوهٴ كفر عملي است اين شامل همه خواهد شد. «كيف تكفرون» ميشود موعظهٴ حسنه كفر عملي همانست كه در سورهٴ آل عمران ذيل آيهٴ حج مطرح شده است. در آيهٴ ٩٧ سورهٴ آل عمران اينست كه؛ «وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ» اين كفر در مقام عمل است. نظير همان چه كه در آن حديث معروف آمده است كه از وليّ عصر ارواحنا فداه آمده است كه فرمود: من فقيه جامع الشرايط را نصب كردهام «الرادّ عليه كالرّاد علينا و الرّاد علينا كالرّاد علي الله» اين ارتداد عملي است نه ارتداد اعتقادي. حالا اگر كسي حرف فقيه جامع الشرايط را رد كرد يا حرف امام را رد كرد نه امامت را انكار كرد اين ميشود ارتداد عملي نه ارتداد اعتقادي.
اين كه فرمود: «الرادّ عليه كالرّاد علينا و الرّاد علينا كالرّاد علي الله» اين در مقام كفر و ارتداد عملي است نه اعتقادي. اگر كسي اصل مسألهٴ رسالت و امثال ذلك را معتقد نباشد حساب ديگري دارد امّا اگر كسي حكم اينها را نقض كند حكمي كه يك فقيه جامع الشرايط كرد نقض كند اين يك ردّهٴ عملي است يك ارتداد عملي است نه ارتداد اعتقادي. اگر كفر معناي جامعي داشته باشد كه اين گونه از مصاديق را بگويد آيهٴ «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ» ميشود موعظهٴ حسنه. انسان را خدا موعظه ميكند ميگويد به اين كه شما كه سابقهٴ موت داشتيد بعد احياي الهي نصيب شما شد بعد شما را اماته ميكند بعد احيا ميكند بعد رجوعتان به سمت خداست چرا بيراهه ميرويد؟ چرا حرف خدا را گوش نميدهيد؟
«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً» اين «كيف» ميتواند هم توبيخ باشد و هم در مورد تعجّب ذكر شود چون تعجّب از اسماي فعليّهٴ حق است نه ذاتيّه. نظير آنچه كه در سورد آل عمران آيهٴ ١٠١ آمده است كه «وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَي عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُهُ». چگونه شما به خودتان اجازه كفر ميدهيد با اين كه براهين الهي بر شما تلاوت ميشود معلّم و مفسّر خوبي هم كه پيامبر باشد داريد. هم پيامبر در بين شماست كه مبيّت خوبي است و هم آيات الهي بر شما تلاوت ميشود كه نور است. چگونه كفر ميورزيد؟ «وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَي عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُهُ» تنها تلاوت نيست. مبيّن آن هم هست. چون رسول خدا هم «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ» است و هم «وَ يُعَلِّمَهُمُ» است. اينچنين نيست يك سلسله آياتي بر شما تلاوت شود مفسّر نداشته باشيد. آيات همراه با تفسير و تبيين بر شما خوانده ميشود و خداي سبحان پيامبر را به عنوان مبيّن و مفسّر معرفي كرد. فرمود: «كتابٌ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» اولين مبيّن و مفسّر رسول خدا «عليه الصّلاة و السّلام» است و اهل بيت «عليهم الصّلاة و عليهم السّلام» هم اين چنيناند. بنابراين اين هم ميتواند توبيخ باشد هم زمينهٴ تعجّب كه جا براي كفر نيست چه اين كه در سوره عنكبوت آيهٴ ٢٠ مشابه اين را بيان كرد. فرمود: «أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ» فرمود شما اگر بينديشيد ميبينيد حيات و ممات به دست يك مبدأ است حيات خودساخته نيست يك موجود خود به خود زنده بشود و اينچنين نيست كه انسان رها نيست بعد از مرگ ديگر سخن از حيات مجدّد نباشد. اگر خوب بينديشيد هم ميفهميد اين حيات به دست خدايي است كه حياتبخش است و هم اين مرگ به يك حيات ديگر ختم ميشود زيرا آن خدايي كه حيات را به انسان داد ياوه و عبث خلق نكرد عبث به انسان حيات نداد كه انسان هر چه كرد كرد. اين طور نيست يعني شما اگر خوب بيانديشيد مسأله روشن است و ديدني است كه تعبير به «أولم يروا» ميكند.
خيلي پيچيده نيست منتها انسان بايد كمي چشم باز كند اگر چشم باز كرد مسأله به قدري روشن است كه قابل ديدن است. كه اين نظام يك خالقي دارد حياتبخش و يك مرجعي دارد كه انسان بعد از مرگ به سمت او رجوع ميكند تا از پاداش و كيفر يا بهرهمند بشود يا گرفتار بشود پس اين ناظر به «كيف تكفرون» كه اين كيف يا توبيخ است و تعجّب و «تكفرون» هم ميتواند جامع اقسام سهگانه كفر در خالقيّت و كفر در ربوبيّت و كفر عملي باشد امّا اين كه فرمود: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً» منظور از اين اموات هم ميتواند نُطَفي باشد كه در اصلاب و ارحام است. و هم ميتواند ترابي باشد كه قبل از نطفه است. گر چه در نطفه حيات ضعيف و ذرّات ريز جاندار هستند امّا آن حيات انساني در نطفه نيست يا حيات انساني در خاك نيست خداي سبحان گاهي انسان را به نقاط دوردستش احاله ميدهد ميگويد اصلاً شما چيزي نبوديد گاهي ميگويد چيز بوديد ولي چيز قابل ذكر نبوديد. بعد ميفرمايد ما شما را كم كم از آن لا شيء به شيء آورديم از آن مرحلهاي كه شيء شديد ولي قابل ذكر نبوديد به مرحلهاي آورديم كه حالا ديگر قابل ذكريد. قدم به قدم خداي سبحان شما را جلو آورد. در سورهٴ «هل أتي» آيهٴ اول ميفرمايد به اين كه؛ «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً» يعني روزگاري بر انسان گذشت كه قابل ذكر نبود. اين «لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً» ظاهراً نفي به اين قيد و مقيّد تعلّق ميگيرد يعني يك شيء قابل ذكر باشد نبود نه اين كه اصلاً شيء نبود شئي كه قابل ذكر باشد نبود حالا يا تراب بود يا نطفه بود يا مانند آن از اين مرحله جلوتر آنست كه در سورهٴ مريم بيان كرد آيهٴ سورهٴ ٩ مريم وقتي جريان زكريا «سلام الله عليه» را مطرح ميكند و فرزندبخشي به آن حضرت را ميفرمايد: «وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً» تو چيزي نبودي پس يك مرحله برانسان گذشت كه لاشيء بود لم يصدق عليه الشيء يك مرحلهٴ ديگر بر او گذشت كه لم يصدق عليه انّه شيء مذكور و اِن يصدق علي انه شيء.
آنگاه خداي سبحان همهٴ اينها را از لا شيء به شي آورد از آن شيء كه غيرمذكور است به شيء مذكور آورد كم كم به اين صورت در آورد كنتم امواتاً فأحياكم. امّا اين كه فرمود خداي سبحان شما را حيات داد اين هر گونه نزاعي كه بين ملحد و موحّد باشد حل ميكند. زيرا يك ملحد نه ميتواند اصل حيات را انكار كند و نه ميتواند با دليل ثابت كند كه حيات خودساخته است و نه ميتواند ثابت كند كه چيز ديگري هست كه حيات را به انسان افاضه كند فقط حرف ميزند گمان ميكند روي هوا سخن ميگويد روي برهان حرف نميزند. براي اين كه نه اصل حيات قابل انكار است نه وجودي بودن حيات قابل انكار است نه اين كه اين حيات مسبوق به عدم است قابل انكار است نه اين كه هر پديدهاي كه موجود شد و هستي او عين ذات او نيست سبب ميخواهد قابل انكار است و نه اين كه سبب اين پديده خود انسان نيست قابل انكار است و نه اين كه مثل انسان قادر نيست تا حيات را به انسان اعطا كند قابل انكار است پس اگر كسي بگويد روزگار است كه ما را زنده ميكند روزگار است كه ما را ميميراند اين روي هوا سخن ميگويد. قرآن كريم همهٴ اين مقاطع را بررسي ميكند لذا در سورهٴ جاثيه نتيجهگيري ميكند ميگويد حرف اينها مبرهن نيست اينها روي هوس حرف ميزنند اينها كه ميگويند: «نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ» اينها عالمانه سخن نميگويند قبلش ميفرمايد: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ» بعد ميفرمايد به اين كه حرف اينها اينست كه ميگويند «وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ» آنگه در ذيل ميفرمايد: «و ما لهم بذالك من علم» اين حرف حرف عالمانه نيست٠ ما خود ميميريم و خود زنده ميشويم روزگار ما را ميميراند روزگار كيست؟ منظورشان از اين دهر يعني گذشت روزگار و در رديف علل قابلي است. روزگار يك موجود جدايي نيست كه در انسان كار انجام دهد. در سورهٴ جاثيه وقتي اين مقاطع را تحليل ميكند ميفرمايد به اين كه حرفشان حرف علمي نيست در آيهٴ ٢٤ سورهٴ جاثيه فرمود: «وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا» اين ناظر به انكار معاد كه جز دنيا نشئهٴ ديگري نيست «نموت و نحيا» يعني بعضي از ما ميميريم بعضي از ما زنده ميشويم و مانند آن. سخن از اماته و احيا نيست سخن از موت و حيات است. «نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ» ما مميتي هم نداريم كه ما را بميراند گذشت روزگار ما را فرسوده ميكند. چون مرگ را هم يك زوال و نابودي ميدانند. آنها انسان را مثل يك درخت ميدانند كه در يك مدّتي كه سرسبز و خرّم است پژمرده ميشود و ميپوسد و خاك ميشود و خبري نيست. ديدِ يك انسان مادي دربارهٴ بشر همانست كه دربارهٴ يك درخت دارد كه چند صباحي سرسبز و خرّم است بعد ميپوسد و خاك ميشود نه پاداشي است و نه كيفر. نه آن درخت كه داراي ميوههاي شاداب بود بعد از پژمرده شدن كسي به او پاداش ميدهد و نه درختي كه در زمان سرسبزيش جز تيغ و خار بار ديگر نداشت كسي به او كيفر ميدهد يعني مجرم و عادل يكسانند يعني همانست كه خدا ميفرمايد: «أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ» سورهٴ قلم. اين گروه حرفشان آنست كه روزگار ما را از بين ميبرد يعني به تدريج ما زنده ميشويم و به تدريج ميميريم. عامل حياتي در كار نيست كه به ما حيات بدهد يا حيات را از ما بگيرد ما را منتقل به نشئهٴ ديگر بكند. «وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ». دهر همان رديف علل قابلی است.
آنگاه خداي سبحان ميفرمايد: «وَمَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ» اين حرف عالمانه نيست. شما كدام يك از اين مقدّمات را انكار داريد. از اين كه حيات يك امر وجودي است انكار داريد يا اين كه امر وجودي سبب ميخواهد انكار داريد يا آن سبب بايد واجد اين كمال باشد و اين كمال را اعطا كند انكار داريد كدام يك از اينها را انكار ميكنيد؟ «وَمَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ». و اينها روي گمان و پندار سخن ميگويند قبلش هم فرمود: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ» اينها روي هوا سخن ميگويند نه روي برهان لذا تعجّب ميكنند كه «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ» نگوييد ما زنده شديم بدانيد كه شما را زنده كرد. نگوييد ميميريم كسي شما را ميميراند اين حيات و موت به دست ديگري است. موت از اين نظر كه انتقال از يك نشئه به نشئهٴ ديگر است عامل ميخواهد موت كه عدمي نيست. انسان وقتي از نشئهٴ دنيا رخت برميبندد وارد نشئهٴ برزخ ميشود يك حيات جديد است اين حيات جديد ميلاد است و سبب ميخواهد. از آن جهت كه انسان اين نشئهٴ طبيعت را ترك ميكند ميگويند مُرد وگرنه مرگ همان انتقال از دنيا به برزخ است و اين انتقال يك امر وجودي است يك ناقل ميخواهد منتها آن چهرهاش كه به دنيا ارتباط دارد موت است آن چهرهاش كه به برزخ ارتباط دارد حيات دارد. در حقيقت موت حيات است نه اين كه موت زوال و نابودي باشد. اين هجرتي كه از عالم طبيعت دارد اينجا از اين جهت ما از او به موت و زوال تعبير ميكنيم وگرنه موت هم يك امر وجودي است. آنگاه «خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاة» معنايش روشن خواهد شد.
پس اگر كسي اينچنين بپندارد كه خود به خود ميميرد خود به خود زنده ميشود سخن عالمانه نگفته است و اين كريمه ميفرمايد: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ» مسألهٴ موت قبلي كه آن هم باز به دست خداي سبحان است فعلاً مطرح نيست آنچه كه فعلاً مطرح است اينست كه حيات انسان به احياي الهي است و موت انسان هم به اماتهٴ الهي است. اگر اين بخش اول و قسمت دوم آيه روشن بشود بخش سوم و چهارم هم روشن خواهد شد چون مسألهٴ برزخ قيامت و حساب در پايان اين آيه جزء بخش سومو چهارم قرار دارد اگر خدايي هست كه حيات و ممات به دست اوست اگر اين حيات را خدا ميبخشد و در اين ممات خدا انسان را منتقل ميكند از عالمي به عالم ديگر آن خداي حكيم كار عبث ندارد چون كار عبث ندارد بعد از موت يك حيات ديگري هست و رجوع ديگر اگر ثابت بشود كه انسان با احياي الهي حيات پيدا ميكند و با اماتهٴ الهي ميميرد مسألهٴ برزخ و قيامت هم روشن ميشود لذا فرمود: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ».
البته فاصله است بين احيا و اماته است لذا با «ثمّ» ياد كرده است. «فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ». بنابراين نه جاي يُحيينا الدّهر است نه جاي يُهلكنا الدّهر روزگار يعني گذشت زمان خود مانند موجودات ديگر نياز به عامل دارد اينها كه دهري هستند بايد دهر را معنا كنند جز گذشت روزگار چيز ديگري به نام دهر نيست اين را در سورهٴ «طور» مشخّص فرمود به اين كه آسمان و زمين را كي خلق كرد؟ اين دهر را كي خلق كرد؟ اگر ميگوييد كه دهر يك موجودي است جدا و هستي دارد و هستي او عين ذات اوست پس به يك واجب الوجود معتقد شديد اگر دهر همان گذشت روزگار است كه طبيعي و مادّي بر آنست خود گذشت روزگار جزو مخلوقات است كي او را خلق كرد؟ زمان را كي خلق كرد زماني را كه از حركت يك جرمي به دور جرم ديگر پيدا ميشود كي خلق كرد؟ يا از حركت يك شيء در درون خودش پيدا ميشود او را كي خلق كرد؟ در سورهٴ طور همان طوري كه دربارهٴ انسانها سؤال كرد فرمود: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» دربارهٴ مجموعهٴ آسمان و زمين هم سؤال كرد فرمود: «أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ» اين مجموعه را كي خلق كرد؟
اگر چنان چه انسان به جايي برسد كه هستي او عين ذات اوست به نتيجه رسيد و آن خداست اگر چيزي هستي او عين ذات اوست يعني هستيش نامحدود است اگر هستي نامحدود بود همهٴ كمالات را داراست چون اگر بعضي كمالات را فاقد باشد هستي او محدود است. قهراً علم و حكمت هم دارد آنگاه خداي عليم و حكيم به انسان حيات ميدهد و انسان را منتقل ميكند. مرگ به معناي انتقال است. اگر انسان را به جايي منتقل كند آنگاه بحث در اينست كه به كجا چون اماته به معناي انتقال است نه اماته به معناي ازاله و تفريط. «ثُمَّ يُمِيتُكُمْ» يعني «ثمّ ينقلكم من موطن إلي موطن آخر» اگر اين بخش از آيه حل بشود بخش سوم و چهارم كه ناظر به مسأله برزخ و قيامت است روشن ميشود يعني خود بخود بحث ما را به آنجا ميكشاند آنگاه قهراً اين سؤال پديد ميآيد كه آن موطن كجاست؟ چون «ثُمَّ يُمِيتُكُمْ» نه يعني «ثمّ يغنيكم و يعدمُكم» بلكه «ثمّ ينقلكم من موطن إلي موطن آخر». آنگاه تبعاً مسألهٴ برزخ و قيامت كبريٰ به دنبالهٴ مسألهٴ حيات منظّماً چيده شده است. لذا در يك آيه فرمود: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» اين «ثمّ»ها نشانهٴ پيوست بحث است اگر ما تا اينجا به اين نتيجه رسيديم كه خدا شما را حيات داد بعد شما را ميبرد نه شما را نابود ميكند بلكه شما را به جايي ميبرد قهراً سؤال است كه آنجا كجاست؟ قهراً مسألهٴ برزخ و قيامت هم كم كم روشن خواهد شد اماته است. اماته يعني نقل. اگر در تعبيرات ديني آمده است كه «إنّما تنتقلون من دار إلي دار» يعني شما از موطني به موطن ديگر منتقل ميشويد يعني مرگ نابودي نيست. قهراً اماته همان نقل است.
خداي سبحان شما را از موطني به موطن ديگر نقل ميدهد. آن منقول إليه ميشود برزخ. دنبالهٴ برزخ هم قيامت كبراست. اين تناسب صدر و ذيل آيه است. اينچنين نيست كه كسي بگويد از باب تسعير در اثناء مخاصحه است خداي سبحان چگونه در اثناء بحث كسي كه در اصل مبدأ شك دارد راجع به برزخ و قيامت سخن ميگويد؟! اگر كسي اينچنين بپندارد كه ملحد يك انسان مادي اصل مبدأ براي او زير سؤال است چه رسد به برزخ و قيامت. آنگاه با يك انسان مبدأ حكيم قدير ثابت ميشود. اين حكيم قدير براي نابودي انسان را خلق نميكند. بيان را نميآفريد كه هر چه كرد مثل درخت بپوسد و فرسوده شود ... خلق بكند اينچنين نيست «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ» «الله» هم يعني آن حقيقتي كه همهٴ اين كمالات را داراست. او شما را حيات داد و بعد از حيات به جاي ديگر ميبرد. البته گر چه دربارهٴ شهدا اين وارد شده است اما دربارهٴ همهٴ انسانها اينچنين است. «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً» «و لا تحسبنّ الّذين ماتوا زالوا و انعرموا» همهٴ اينها پيش خدايند منتها بعضي عند الله هستند مرزوقند مثل شهيد از نعمات برخوردارند بعضي عند خداي قهّار منتقم گرفتار عذابند، و إلاّ همه عند اللّهند. همه عند اسماء الله هستند بعضي در حدّي هستند كه ميگويند «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» بعضي هستند كه از لطف و كمال الهي برخوردارند نظير آن چه كه رسول خدا «صلّي الله عليه و آله و سلّم» بعد از جريان جنگ بدر بالاي چاه رفت و به كشتههاي مشركين خطاب كرد كه «هل وجدتم ما وعدكم ربّكم حقّاً» به حضرت عرض كردند با مردهها سخن ميگوييد؟ فرمود: «ما أنتم باسمع لما أقوله منهم» شما حرفهاي مرا بهتر از اينها نميشنويد آنها ميشنوند كه من چي ميگويم. حضرت به مشركين خطاب كرد فرمود: ديديد حق با من بود. يافتيد آنچه من ميگفتم؟
انسان بعد از مرگ مييابد آنچه را انبيا فرمودند. بنابراين اگر طليعهٴ بحث روشن بشود كه سخن از احيا و اماته است نه موت و اماته هم نقل از يك موطن است به موطن ديگر قهراً در مسألهٴ برزخ و مسألهٴ قيامت خود به خود روشن ميشود. آنچه كه در اين آيه مطرح است اينست كه تناسب صدور آيه كه خداي سبحان چگونه با يك ملحد هم مبدأ را اثبات ميكند هم معاد را اثبات ميكند تناسبش روشن بشود اولاً و آيا اين آيهاي با آيهاي كه «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» هم سياق است يا نه اين دو آيه. بسياري از بحثهايي كه مربوط به تطبيق اين آيه سورهٴ بقره با آيهٴ «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» در تفسير طبري است گوشهاي از اين هم در تفسير تبيان مرحوم شيخ طوسي است بعد هم امين الإسلام د رمجمع بيان كرده است و سيّدنا الأستاد «رضوان الله» نظر نهايي خوبي دارند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»