اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلَيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمّي ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ (13) إِن تَدْعُوهُمْ لاَ يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَلاَ يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ (14)﴾
مقصود از طيّب در ﴿الْكَلِم الطيّب...﴾
چون در اين سوره اصول دين و خطوط كلي فقه و اخلاق مطرح بود جريان عزّت را هم مطرح فرمود كه مسير عزّت, عبارت از كَلِم طيّب است و عمل صالح. منظور از كَلِم طيّب, لفظ طيّب نيست زيرا خود لفظ جزء اعمال است عمل گاهي به صورت قول است گاهي به صورت فعل, منظور از كَلم طيّب آن عقيده طيّب و صالح است نه الفاظ خوب, چون الفاظ نظير افعال جزء عمل صالح خواهند بود.
مطلب ديگر آن است كه اين كلم طيّب يعني عقيده طيّب همان است كه در سوره مباركه «ابراهيم» مشخص شد كه ﴿مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾[1] آن عقيده طيّب خواهد بود نه الفاظ و كلمات خوب, پس كلم طيّب يعني عقايد طيّب, نيتهاي خوب و مانند آن.
تبيين معناي ﴿وَما يُعمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ﴾
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَمَا يُعَمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ﴾[2] اين به قرينه عول است معنايش اين نيست كه هيچ معمّري عمر نميكند مگر اينكه در كتاب الهي هست چون تا عمر نكند معمّر نميشود ﴿وَمَا يُعَمَّرُ﴾ يعني هيچ كسي عمر طولاني نميكند و معمّر نميشود مگر اينكه در كتاب الهي, سرنوشت و سرشتش مشخص است.
بررسي ديدگاه زمخشري در آيه ﴿وَمَا يَستوي الْبَحران﴾ و تمثيل دانستن آن
اما درباره ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ﴾ دو احتمال هست احتمال اول كه اكثر مفسّران بر آن هستند زمخشري و امثال او از اين احتمال حمايت ميكنند ميگويند اين آيه دوازده سوره مباركه «فاطر» آيه نوزده به بعد همين سوره «فاطر» است آيه نوزده به بعد سوره «فاطر» اين است كه ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ ٭ وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ ٭ وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ ٭ وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ﴾ كه اين مثال است براي اينكه مؤمن و كافر[3] مساوي هم نيستند مؤمن به منزله بصير است كافر به منزله اعميٰ, مؤمن به منزله نور است كافر به منزله ظلمت و هكذا. اگر اين آيه به وزان آن آيات نوزده بود در صدرش يا در ذيلش يا در وسطش به چنين مطلبي اشاره ميكرد.
نشانه توحيد بودن نظم به كار رفته در اختلاف دو دريا
ظاهراً اين آيه نظير همان است كه در سوره مباركه «نحل» گذشت در سوره «نحل» آيه چهارده اين است ﴿وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ همه آن الفاظ در اينجا هست به استثناي چند تعبيري كه در اين آيه هست و آنجا نيست كه اين در عِداد نعمتهاي الهي است گاهي خداي سبحان زمين را, باغ را, مزرع و مرتع را ذكر ميكند, گاهي معادن زيرزمين را ذكر ميكند, گاهي بركات دريايي را ذكر ميكند اينها همه نظم است و بركت است و ذيل آيه كه دارد ﴿لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ ناظر به اين است كه مبدأ خود را بشناسيد در پيشگاه مبدأ خود شاكر و خاضع باشيد پس سخن از تمثيل نيست كه مؤمن به منزله آب دريايي است كه عَذْب است و فرات است و ﴿سَائِغٌ شَرَابُهُ﴾ و كافر به منزلهٴ دريايي است كه ملح اُجاج است چون اگر اين بود ديگر بركات هر دو دريا را به صورت مشترك ذكر نميكرد در اين آيه فرمود درياها دو قسماند ولي از همه اينها اين بركات برميآيد درياي اول عذب است و فرات است و ﴿سَائِغٌ شَرَابُهُ﴾ يعني طيّب و طاهر است (يك) رافع عطش است (دو) گوارا و سريعالهضم است (سه) اين عذب است و فرات است و سائغ آن ديگري شور است و سوزنده و گدازنده ولي ﴿وَمِن كُلٍّ﴾ از هر دو دريا اين بركات برميخيزد اگر ماهي خوب است براي هر دو درياست, اگر لؤلؤ و مرجان است براي هر دو درياست, اگر كشتيراني است براي هر دو درياست, شما خيال نكنيد كه اگر دريايي شور بود بيخاصيت است نه, درياي شور همان خاصيتی را دارد كه درياي شيرين دارد و اين جاي تعجّب است كه از ماء عذْب فرات سائغ, ماهي طيّب و طاهر پرورش پيدا ميكند از آب مِلح اُجاج هم همينطور از درياي عذب فرات سائغ, لؤلؤ و مرجان برميخيزد از درياي مِلح اُجاج هم همينطور. اين تدبير حكيمانه ذات اقدس الهي است كه از آب شور, ماهي طری و تازه و از آب شور, لؤلؤ و مرجان درست ميكند چون فرمود: ﴿وَمِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ﴾ نه اينكه لؤلؤ و مرجان براي مِلح اجاج باشد و آن ماهي طيّب و طاهر براي آن عذب فرات باشد بنابراين اين قول دوم اقوا به نظر ميرسد. مسئله بعدي اين است كه اينكه فرمود: ﴿وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً﴾[4] اين درباره نظمي است كه نشانهٴ وحدانيت ذات اقدس الهي است. آيه بعد, آيه بعد, همه اينها درباره نظم عالَم است كه نشانه وحدانيت است ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ هم همينطور است.
عدم ارشاد آيه به بيبركتي كافر
پرسش: همانطوري كه از درياي شور هم ماهي تازه ميگيرند ممكن است كافر هم بعضي از كارهاي اجتماعي را انجام بدهد.
پاسخ: بله خب, يك گوشه بايد اشاره كنند در آن آيات دارد ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ ٭ إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ﴾[5] يك اشاره و ارشادي دارد كه كافر بايد هراسان بشود اما اينجا در اين صدد نيست كه بفرمايد كافر هيچ خاصيتي ندارد ميفرمايد چه درياي شيرين چه درياي شور, چه آب شيرين چه آب شور همه اينها منشأ بركتاند بركتشان هم يكسان است ﴿وَمِن كُلٍّ﴾ يعني يكسان است نه اينكه درياي شور بركتي دارد و كافر آن بركت را هم ندارد كه جناب زمخشري به آن اصرار دارند اينها ميگويند كافر از درياي شور هم بدتر است براي اينكه درياي شور, لؤلؤ و مرجان و اينها را دارد كافر اين خاصيت را هم ندارد نظير آيه 74 سوره «بقره» كه ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ برخي از دلها شبيه سنگاند يا از سنگ سختترند بعضي از سنگها منشأ جوشش چشمهها هستند, بعضي از اين چشمههاي دامنه كوه از درون سنگ برميخيزد ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾ آن خشيت معنوي را دارند ﴿وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ﴾ ولي كافر چنين بركتي هم ندارد[6] لذا از سنگ هم بدتر است. اگر اين بود بالأخره ذيلي, صدري, وسطي, يك اشاره داشت كه از كافر هيچ كاري ساخته نيست نظير آيه نوزده به بعد.
پرسش: پس آيه ده...
پاسخ: آيه ده ناظر به آن است كه اينها ميخواستند عزيز بشوند كه مطابق ﴿أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[7] بود اينها بتها را ميپرستند ﴿لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً﴾[8] خدا ميفرمايد عزّت مستقيماً براي ذات اقدس الهي است بالذّات و بالاصاله, راهش هم كلم طيّب و عمل صالح است راهيان اين راه هم انبيا و اوليا هستند و به دنبال اينها مؤمنان كه ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[9] آنجا سخن از كافر و امثال ذلك نيست كه تشبيه كند.
پرسش...
پاسخ: بله آنها كه ﴿يَمْكُرُونَ﴾[10] ميخواهد بگويد كارشان اثر ندارد نه اينكه آنها مثل سنگاند اينها هر نقشهاي كه ميخواهند بِكشند نقشه اينها بياثر است نه خودشان عزيزند نه ميتوانند جلوي عزّت انبيا و اوليا و مؤمنين را بگيرند.
نظم در فصول چهارگانه و نقش آن در تأمين ارزاق مردم
﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ فرمود يك نظم ديگري هم شما در عالَم ميبينيد و آن فصول چهارگانه است اگر همه اين ماههاي دوازدهگانه مثلاً بهار بود يا تابستان بود يا پاييز بود يا زمستان بود ديگر مشكلات مردم حل نميشد برخي از فصول بايد باشد تا زمين آماده شود براي رويش; در بعضي از فصول زمين بايد در خواب يا استراحت باشد. براي تأمين ارزاق مردم فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[11] اين ﴿فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ يعني فصول چهارگانه كه در بعضي از اين فصول زمين به خواب ميرود استراحت ميكند يعني زمستان, در بعضي از فصول بيدار ميشود يعني بهار, باران هم در آن فصل بيشتر ميبارد تا اينکه اينها را تغذيه كند به مقصد برساند اين ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ براي اين كار ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾.
چگونگي به وجود آمدن فصول چهارگانه با تفسير «يولج» در آيه
اين شمس و قمر كه حركت ميكنند هر كدام از اينها يك دايره 360 درجهاي را طي ميكنند 180 درجه شب است به نام قوسالليل, 180 درجه روز است به نام قوسالنهار اين در اول فروردين كه به اصطلاح اعتدال ربيعي است و گاهي هم در اعتدال خريفي يعني پاييزي اين حالت پيش ميآيد بعد وقتي پاييز ميرسد ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ يعني اين قوس 180 درجه كه شب است اين از دو طرف وارد قوسالنهار ميشود يعني هم در طرف صبح ديرتر صبح ميشود, هم در طرف مغرب زودتر شب ميشود اين قوس 180 درجهاي قوسالليل از دو طرف وارد قوسالنهار ميشود بخشي از صبح را شب ميگيرد, بخشي از عصر را شب ميگيرد; لذا شب ميشود حدود چهارده ساعت، روز ميشود كمتر; وقتي بهار و تابستان فرا ميرسد ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ از دو طرف، قوسالنهار وارد قوسالليل ميشود هم زودتر صبح ميشود هم ديرتر شب ميشود روز ميشود حدود چهارده ساعت, شب ميشود كوتاه, اين نظم را به صورت فعل مضارع بيان كرده فرمود اين كار, كار مستمر و سنّت الهي است ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ تا فصول چهارگانه تنظيم بشود و اقوات و روزيهاي مردم تأمين بشود.
علت اختلاف فصل در ليل و نهار و شمس و قمر
درباره شمس و قمر چون حالتشان يكسان است تعبير به فعل مضارع نكرده اين تعبيري كه جناب فخررازي و امثالشان دارند[12] ولي اين نكته بايد ملحوظ باشد درست است ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ كارِ مستمرّي است ولي اينها محصول حركت خاصّه شمس است شمس وقتي فوقالرأس مستقيم ميتابد اين يك خصوصيت دارد وقتي مايل ميشود به صورت زمستان در ميآيد كه به اين منطقه مايل ميتابد نه عمود بتابد يك حالت خاصّ ديگري دارد درست است شب و روز فرق ميكنند ولي منشأ اختلاف شب و روز در اثر قُرب و بُعد شمس است او وقتي مايل باشد قوس بيشتري را طي ميكند, اين اختلاف ليل و نهار در اثر اختلاف حركت شمس و نحوه شمس است آنجا چون مشهود است و يكسان به نظر ميرسد تعبير به فعل مضارع نكرده. ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ﴾.
تدبير الهي بر شمس و قمر و زمانداري حركت آن دو
اينها هيچ كدامشان به اذن خودشان كار نميكنند; لذا جا براي اين نيست كه صابئين پيدا بشوند به شمس اعتقاد پيدا كنند, به قمر اعتقاد پيدا كنند همه مسخّرات تحت تدبير الهياند ﴿كُلٌّ يَجْرِي لأَجلٍ مُسَمّي﴾ اولاً اينها مسخَّرند (يك) بعد راه مشخصي دارند (دو) مسير محدودي هم دارند (سه) بساط اينها هم برچيده ميشود وقتي آن اجل فرا رسيد آن روزي كه اجل فرا برسد ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ﴾[13] ميشود, ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[14] ميشود, ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[15] ميشود, ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[16] ميشود كلّ اين اوضاع برميگردد و بساط اينها جمع ميشود بنابراين اينها هم مسخَّرند مستقل نيستند, هم مسيرشان مشخص است, هم عمرشان محدود ﴿لأَجلٍ مُسَمّي﴾ و اين خداست.
انحصار خالقيت و مالكيت در خداي سبحان و نفي آن از معبودهاي ديگر
چون سوره مباركه «فاطر» در مكه نازل شد براي بيان توحيد و اصول ديگر نازل شد فرمود اين خداست, شما اگر بخواهيد عبادت كنيد بايد اين را عبادت كنيد اگر بايد معتقد باشيد بايد به اين معتقد باشيد ﴿ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ﴾. چون او خالق است, او مسخِّر است, او مدير است, او مدبّر است پس ﴿لَهُ الْمُلْكُ﴾ همه سلطنتها و قدرتها براي اوست اما آنچه شما ميپرستيد چه اين تنديسها و اجرامي كه با دست ساختيد يعني وَثن و صنم, چه آن موجودات مقدّسي كه اينها را تمثال آنها قرار داديد يعني ملائكه, از هيچ كدام آنها ذاتاً كاري ساخته نيست از اين اجرام و اجساد كه هيچ كاري ساخته نيست براي اينكه اينها چيزي نميشنوند, چيزي را درك نميكنند, مالك چيزي نيستند ﴿الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ﴾ منطقهاي كه خرما فراوان است اين مَثل براي آنها كاملاً قابل حل است آن پوست نازك روي آن هسته را ميگويند قِطمير فرمود به اندازه لايه روي آن هسته خرما كه به آن ميگوييد قِطمير و نزد شما ارزشي ندارند به آن اندازه اينها مالك نيستند خب اگر مالك هيچ چيزي نيستند چرا شما ميپرستيد شما «خوفاً من الضرر» و «شوقاً الي النفع» ميپرستيد از اينها كه كاري ساخته نيست ﴿وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ﴾ مالك چيزي نيستند خب كسي معبود است كه مالك باشد و كسي مالك است كه خالق باشد از اينها نه خلقت برميآيد نه مالكيّت براي آنهاست زيرا اگر كسي خالق نباشد مالك نيست خلقت, مستلزم مالكيّت است مالكيّت, كاشف خلقت است آنها چون خالق نيستند لازمي ندارند, چون مالك نيستند مكشوفي ندارند اگر كسي مالك چيزي بود كشف ميشود كه او خلق كرده, اگر خالق چيزي باشد لازمهاش اين است كه مالك باشد خلقت, مستلزم مالكيّت است مالكيّت, كاشف خلقت است اينها نه كاشف دارند نه ملزوم و مستلزم.
هشدار به مشركان در ناشنوايي و ناتواني از پاسخگويي معبود آنان
فرمود: ﴿إِن تَدْعُوهُمْ لاَ يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ﴾ شما بالأخره اينها را عبادت ميكنيد تا مشكل شما را حل بكنند آنها كه نميفهمند, بگوييد مقرِّب ما هستند ﴿إلِي الله﴾[17] كه نميفهمند, بگوييد شفعاي ما هستند ﴿عِنْدَ الله﴾[18] كه نميفهمند ﴿إِن تَدْعُوهُمْ لاَ يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ﴾ بر فرض هم بشنوند ﴿مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ﴾ اينها كه نميشنوند (يك) بر فرض هم بشنوند كاري از اينها ساخته نيست (دو) آن ملائكه و قدّيسين كه شما اين اَجرام را تمثال آنها قرار داديد آنها هم كه اعتنا به شما ندارند به حرف شما گوش نميدهند بر فرض هم حرف شما را بشنوند چون مسخِّر اله هستند به اذن خدا كار ميكنند ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ هرگز بدون اذن خدا كاري نميكنند جوابي هم نميدهند ﴿وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ﴾.
اِخبار به تبرّي معبود مشركان در قيامت از آنان
خطر دائمي هم اين است كه در قيامت همه اينها از شما تبرّي ميكنند تابع از متبوع تبرّي ميكند كه ﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا﴾[19] كه در سوره مباركه «بقره» گذشت ﴿وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ﴾ اين شرك شما را باطل ميدانند اين را منكَر ميدانند به اين كفر ميورزند ميگويند اين باطل است ﴿وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ﴾.
يادآوري به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر انحصاري بودن گزارش خدا از اسرار عالَم
بعد ذات اقدس الهي يك پيام خاصّي نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد فرمود: ﴿وَلاَ يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ﴾ در آن موارد كه ﴿تَرَي﴾ و امثال ذلك آمده است ناظر به هر مخاطبي ميتواند باشد اما اين پيام خصوصي است فرمود: ﴿وَلاَ يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ﴾ تو پيامبري, نبأ دريافت ميكني نبيّ آن است كه نبأ و گزارش دريافت ميكند هيچ گزارشگري مثل ما نيست كه خبير باشد ما از اسرار عالَم باخبريم (يك) و اين اسرار را صادقانه به تو گزارش ميدهيم (دو) و در اين راز هم ديگران را سهيم نكرديم براي اينكه آن صلاحيّت دريافت نبأ و گزارش غيبي را ندارند (سه) پس ﴿وَلاَ يُنَبِّئُكَ﴾ مثل ما كه خبيريم هيچ كس شما را مثل ما باخبر نميكند.
تفنّن ادبي, علت تقدّم جار بر مجرور در آيه ﴿وَتَري الْفُلك فِيه مَواخر﴾
اما آنجا كه فرمود: ﴿تَرَي﴾ كه در خيلي از موارد ذكر شده مثلاً ﴿وَتَرَي الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ﴾ اين ﴿تَرَي﴾ اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر ندارد مَخَرَ يعني شكافت, ماخر يعني شكافنده كه در سوره مباركه «نحل» هم به همين صورت آمده حالا برخيها تلاش و كوشش كردند تا ثابت كنند چرا در سوره مباركه «نحل» جار و مجرور مؤخّر است در اينجا مقدّم است در آيه چهارده سوره «نحل» اين است ﴿وَتَرَي الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ﴾ اما در اينجا فرمود: ﴿وَتَرَي الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ﴾ اين ﴿فِيهِ﴾ را مقدّم بر ﴿مَوَاخِرَ﴾ داشت حالا آنجا چون درصدد بيان نعمتهاي الهي بود اول مواخر را ماخرها را ذكر كرده است ولي چون عندالتحليل روشن شد كه آيه دوازده سوره مباركه «فاطر» مشابه همين آيه چهارده سوره مباركه «نحل» است اين تفاوت و تفنّن ادبي براي ظرافت كار است نه براي اينكه آنجا درصدد بيان نعمت است اينجا درصدد بيان فرق بين فريقين.
عين ذات بودن غناي خداي سبحان و صفات كمالي او
آن وقت مهمترين آيهاي كه جزء غرر اين سوره مباركه است همين است ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾[20] اين چون قبلاً هم بحث شد حالا به طور اجمال از آن ميگذريم خداي سبحان غني است اين غنا عين ذات اوست نه اينكه اين غنا وصفِ لازم باشد چون اگر وصف لازم باشد هر لازمي, متأخّر از ملزوم است ملزوم كه ذات است مقدّم بر اين وصف است اگر غنا, وصف خدا باشد پس در مقام ذات ـ معاذ الله ـ اين غنا نيست پس خدا در مقام ذات, غني است نه اينكه اين غنا وصفي باشد كه لازم ذات است چون هر لازمي مؤخّر از ملزوم است اين درباره خدا روشن است كه صفات كمالي خدا عين ذات است.
تبيين عين ذات بودن فقر انسان و صفات نقص او
درباره ما انسانها هم صفات نقص ما عين ذات ماست اگر گفته شد «الانسان فقيرٌ» نظير اينكه «الماء حارٌّ» يا «الماء باردٌ» نيست در «الماء حارٌ» يا «الماء باردٌ» حرارت و برودت, عرض مفارق آب هستند اگر گفتيم «الماءحارٌّ» يا «الماء باردٌ» حرارت و برودت عرض مفارق آباند و در مقام ذات آن نيستند (يك) وصف ذاتي آن هم نيستند (دو) و اگر گفته شد «الانسان فقيرٌ» نظير «الأربعة زوجٌ» نيست براي اينكه درست است زوجيّت, ذاتيِ اربعه است اما عرضِ لازم است عرض ذاتي است نه ذاتي يعني جنس و فصل و هر عرضي ولو لازم هم باشد از مرتبه ملزوم مؤخّر است لذا زوجيّت جزء كيفيات مختصّ به كمّيات است و عدد جزء كمّيات است در مقوله ديگر است يكي در مقوله كيف است يكي در مقوله كمّ است, يكي مقدّم است ديگري متأخّر است زوجيّت در متن اربعه نيست لازمهٴ ذات اربعه است اگر گفته شد «الانسان فقير» نظير «الأربعة زوج» نيست براي اينكه اين اشكال را دارد. مرحله سوم اين بود كه اگر گفتيم «الانسان فقير» نظير «الانسان حيوانٌ ناطق» نيست براي اينكه حيوانيّت و ناطقيّت ذاتيِ انسان هستند اما ذاتيِ به معني ماهيّت نه ذاتي به معني هويّت چون هستي, اصل است و ماهيّت به تبع هستي تحقّق پيدا ميكند و اصالت از آنِ هستي است, اگر «الانسان فقيرٌ» نظير «الانسان حيوانٌ ناطق» باشد اين به اصطلاح ميشود ذاتيِ باب ايساغوجي, ذاتي ماهيّت ميشود نه ذاتي هويّت، آن وقت معلوم ميشود در مقام هويّت, فقر نيست. بخش چهارم اين است كه اگر گفتيم «الانسان فقير» مثل آن است كه بگوييم «الانسان موجود» يعني هويّت او عين فقر است اينطور نيست كه لازمهٴ هويّت او فقر باشد فقري است ممثّل به نام انسان و چون هستي, اصل است اگر شما «الانسان موجودٌ» را به يك اديب بدهيد به يك نحوي بدهيد بگوييد اين را تركيب كن ميگويد «الانسان» مبتدا «موجودٌ» خبر ولي وقتي به يك حكيم بدهيد ميگويد «الانسان» خبر مقدّم, «موجود» مبتداي مؤخّر; چون هستي, اصل است و انسانيّت به اين هستي تكيه ميكند كار اديب اين است كه بگويد مبتدا چيست, خبر چيست اينها را بايد تعريف كند اما حالا در فلان جمله چه چيزي مبتداست و چه چيزي خبر است اين ديگر كار اديب نيست اين كار فنّان آن فن است معناي مبتدا و معناي خبر را اديب بايد تعيين كند اما در فلان جمله چه چيزي است و چه چيزي فرع, چه چيزي براي چه چيزي ثابت است, چه چيزي تكيهگاه چيز ديگر است اين ديگر كار ادبي نيست تا از اديب بپرسيم لذا «الانسان موجود» را وقتي حكيم بخواهد تركيب كند ميگويد «الانسان» خبر مقدّم, «موجودٌ» مبتداي مؤخّر زيرا هستي اصل است و انسانيّت تابع آن است. اين هستي, عين فقر است ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾ همانطوري كه ذات اقدس الهي عين غناست نه «ذاتٌ ثبت له الغني» انسان هم عين فقر است.
خداشناسي, لازمه شناخت انسان بر فقر ذاتي خويش
اگر عين فقر است ارتباطش الاّ ولابد به مبدأ است لذا اگر كسي خودش را بشناسد يقيناً خدا را ميشناسد چيزي كه عين ربط الي الله است اين فرض ندارد كه خودش را بشناسد و الله را نشناسد اين مسئله «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»[21] يك امر قطعي را خبر ميدهد كه اگر كسي واقعاً خودش را بشناسد الاّ ولابد خداي خود را خواهد شناخت لذا فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾ كه ميخواهد نتيجهگيري از اين چند آيه قبلي بكند بعد هم او را هشدار بدهد كه اگر دير بجنبيد شما را ميبرد گروه ديگر را ميآورد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره ابراهيم, آيه 24.
[2] . سوره فاطر, آيه 11.
[3] . الكشاف, ج3, ص604 و 608.
[4] . سوره فاطر, آيه 9.
[5] . سوره فاطر, آيات 22 و 23.
[6] . الكشاف, ج3, ص605.
[7] . سوره نساء, آيه 139.
[8] . سوره مريم, آيه 81.
[9] . سوره منافقون, آيه 8.
[10] . سوره فاطر, آيه 10.
[11] . سوره فصلت, آيه 10.
[12] . ر.ك: التفسير الكبير, ج25, ص129 و 130.
[13] . سوره زمر, آيه 67.
[14] . سوره زمر, آيه 67.
[15] . سوره تكوير, آيه 1.
[16] . سوره تكوير, آيه 2.
[17] . سوره زمر, آيه 3.
[18] . سوره يونس, آيه 18.
[19] . سوره بقره, آيه 166.
[20] . سوره فاطر, آيه 15.
[21] . مصباح الشريعه, ص13; متشابه القرآن, ج1, ص44.