اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيرٌ حَكِيمٌ (27) مَا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (28) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلَي أَجلٍ مُسَمّي وَأَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (29) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (30) أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُم مِنْ آيَاتِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (31)﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «لقمان» در مكه نازل شد و مطالب محوري سوَر مكّي اصول دين يعني توحيد و وحي و نبوت بود و خطوط كلي اخلاق و فقه و حقوق را هم مطرح فرمود در اينجا هم به عدم تناهي فيض خدا سخن فرمود بعد به عدم تناهي ذات اقدس الهي.
نامتناهي بودن فيض و قدرت الهي
در آيه 27 فرمود فيض خدا نامتناهي است نه تمامشدني است و نه عجزپذير, اين ﴿سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾ حدّ خاصّ هفت را بيان نميكند اين ناظر به كثرت عدد است يعني اگر درياها به كمك درياي اعظم بشتابند همه بشوند مِداد بخواهند كلمات الهي را بنويسند اينها تمام ميشوند قلمها شكسته ميشود كلمات فيض الهي نَفاذ و زوالپذير نيست, پس فيض او نامتناهي است قدرت او هم نامتناهي است.
يكساني جمع كردن سايه و برپايي قيامت نزد خدا
براي اينكه اولين و آخرين را اگر بخواهد بيافريند و دوباره بعد از مرگ زنده كند مثل اين است كه يك نفر را بيافريند و بعد زنده كند در بحثهاي قبل داشتيم كه در قرآن كريم دو كار را ذكر ميكند يكي سادهترين و آسانترين كار است يكي دشوارترين كار كه از آن دشوارتر فرض نميشود آن كار بسيار ساده آن است كه سايه را بخواهد جمع كند, جمع كردن سايه زحمتي ندارد چون سايه, ظل همان عدم نور است منتها عدم ملكه چيز سختي نيست كه انسان بخواهد سايه را جمع بكند يكي هم جريان قيامت است كاري از جريان قيامت دشوارتر فرض ندارد كه كلّ عالَم را به هم بزند دوباره نوسازي كند در سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾[1] يعني طوري كه ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[2] يعني «تبدّل السماوات غير السماوات» پس كلّ زمين و كلّ آسمانها عوض ميشود به زمين و آسمان ديگر اين جريان قيامت است در جريان قيامت فرمود: ﴿ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾[3] هم كلّ آسمان و زمين را بخواهد نوسازي كند هم ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[4] را بخواهد احضار كند اين مجموعه ظرف و مظروف ميشود حشر اكبر فرمود: ﴿ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾ جريان قبض سايه هم فرمود: ﴿قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾[5] بنا بر اينكه يَسير به معناي سهل باشد نه تدريج, پس قبض سايه كه سادهترين كار است و به هم زدن عالَم و ساختن عالَم جديد به نام قيامت آن يكي سادهترين كار, اين يكي سختترين كار هر دو نزد خدا آسان است لذا در اين آيه 28 سورهٴ «لقمان» فرمود: ﴿مَا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ مثل آفرينش يك انسان, پس همه نزد خدا آسان است چيزي دشوار نيست.
تبيين زمان بَر نبودن برپايي قيامت نزد خدا
از نظر سرعت هم در بخشهايي از قرآن كريم فرمود امر ساعت ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾[6] يعني جريان قيامت مثل يك چشم به هم زدن است اينطور نيست كه خيلي زمان بخواهد در سورهٴ مباركهٴ «قمر» اينچنين فرمود: ﴿أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾[7] در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾ مثل يك چشم به هم زدن, خب آن كسي كه ﴿عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ گفت ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[8] به اندازه يك لَمح بصري من اين تخت بلقيس را از يمن به فلسطين ميآورم و آورد ذات اقدس الهي ميفرمايد اين كسي كه ﴿عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ را ما به او داديم چنين توانايي را دارد اما كلّ عالَم را به هم زدن و عالَم نو در انداختن اوّلين و آخرين را يكجا جمع كردن كه معلوم نيست رقم آنها به چند ميليارد ميرسد فرمود: ﴿وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «قمر» هم كه فرمود: ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾ ناظر به همين است چون آن هم درباره قيامت است در سورهٴ مباركهٴ «قمر» فرمود: ﴿بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَالسَّاعَةُ أَدْهَي وَأَمَرُّ ٭ إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ ٭ يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلَي وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ ٭ إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ ٭ وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾[9] خب با يك اراده و با يك چشم به هم زدن كلّ عالَم را ميتواند زير و رو بكند.
فيض و قدرت نامتناهي برگرفته از ذات نامتناهي الهي
چنين ذات اقدس الهي فيضش نامتناهي است قدرتش هم نامتناهي است خب فيض نامتناهي يك قدرت نامتناهي ميخواهد, قدرت نامتناهي براي ذات نامتناهي است بعد از اثبات اينكه فيضش نامتناهي است و قدرتش نامتناهي است كم كم در آيه سي همين سورهٴ مباركهٴ «لقمان» ميفرمايد: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ اين ضمير ﴿هُوَ﴾ كه ضمير فصل است با الف و لام كه روي خبر آمده مفيد حصر است يعني تمام واقعيّت براي خداست هيچ حقيقتي در عالم غير از خدا نيست هر چه هستند آيت و علامت و نشانه آن حقيقتاند پس او ميشود نامتناهي.
پرسش:... پاسخ: بله, ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ براي همين است ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ براي آن است كه بگويد ما فرهنگي, محاوره ادبياتي, لفظي نداريم اين ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ يعني ديگر به جايي ميرسيم كه لفظ نداريم بيان كنيم ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ يعني ما لفظ نداريم بيان كنيم.
بيان حقيقت بودن ذات الهي و آيت بودن همه موجودات
اگر فيضش نامتناهي است فيض نامتناهي محكوم قدرت نامتناهي است چون قدرت نامتناهي دارد ميتواند فيض بيكران داشته باشد قدرت نامتناهي براي ذات نامتناهي است اگر قدرت نامتناهي است يعني صفت نامتناهي است يقيناً موصوف كه ذات است بايد نامتناهي باشد لذا فرمود هر چه حق فرض بشود براي خداست ديگري چه انسان چه غير انسان همه آيت و علامت و نشانه او هستند ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾.
ترغيب قرآن به رؤيت نظم در نظام هستي و آيت بودن آن
قبل از اينكه به آيه سي برسيم فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ دوباره از نظم عالَم سخن فرمود آن قدر حقيقت روشن است كه تعبير قرآن كريم اين است كه مگر نديدي, مگر نميبيني البته براي وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مسئله رؤيت هست اما براي ما هم كه اين آيه ناظر به ما هم ميتواند باشد ما را ترغيب ميكند كه شما بايد ببينيد.
ناكافي بودن علوم مفهومي، سرّ اصرار قرآن به رؤيت
مستحضريد كه فهميدن, مقداري از راه را رفتن است از فهم و كار مفهومي آن مشكل حل نميشود بارها ملاحظه فرموديد كه مطالب نظري را بايد با مصداق حل كرد نه با مفهوم, الآن آنچه ما در حوزه و دانشگاه داريم اين است كه مشكل نظري را با مطلب بديهي حل ميكنيم يعني مفهوم نظري چه تصور نظري باشد چه تصديق نظري را با تصورهاي بديهي و تصديقهاي بديهي حل ميكنيم. ما سيري داريم صفا و مروه ما مفهوم است! از مفهوم نظري به مفهوم بديهي, از مفهوم بديهي به مفهوم نظري
و الفكر حركة الي المبادي ٭٭٭و مِن مبادي الي المرادي[10]
از مجموع اين دو حركت, ما علم به دست ميآوريم در فضاي مفهوم حركت ميكنيم لذا گاهي با عمل همراه است گاهي با عمل همراه نيست اما آنكه قرآن كريم اصرار دارد ميفرمايد اين كاري كه شما ميكنيد اين كف كار است بالاتر از اين, مسئله شهود و رؤيت است شما اگر اين صحنه عميق را ببينيد حتماً خدا را به اندازه خودتان در آينه دلتان مشاهده ميكنيد اين رؤيت نصيب شما ميشود آن وقت چنين علمي با عمل همراه است الآن اينكه ميبينيد ما ممكن است عالِم باشيم ولي گاهي دستمان در عمل ميلرزد براي اينكه از مفهوم كاري ساخته نيست اگر ما مفهوم نظري را چه در تصور چه در تصديق با مفهومهاي بديهي چه تصور چه تصديق حل كنيم اين را بزرگان ميگويند خون را با خون داريد ميشوييد,
آفت ادراك آن قال است و حال٭٭٭ خون به خون شستن محال است و محال[11]
الآن اگر كسي معناي عسل را نميداند ممكن است آدم يك جلد كتاب بنويسد درباره كيفيت و پيدايش زنبورها كيفيت تغذيه زنبورها كيفيت تبديل آن عصاره گلها توسط زنبور به عسل كيفيت كندوسازيها ساختن آن خانههاي شش ضلعي همه اينها را در يك كتاب بنويسد و تدريس كند و آن شخص هم همه اين مطالب را بفهمد ولي كام او شيرين نميشود با مفهوم شناسايي زنبور و مفهوم عسل و گُل و كيفيت تغذيه و اينها نميشود كام را شيرين كرد در اين صورت انسان خون را با خون ميشويد كارهاي ما حوزويها اينطور است كارهاي دانشگاهيان اينطور است كه مشكل علمي را با مفهوم علمي حل ميكنيم لذا در فضاي مفهوم, سعي صفا و مروه ما همين است كه از مجهول به معلوم ميآييم از معلوم دوباره به مجهول برميگرديم
و الفكر حركة الي المبادي ٭٭٭ و من مبادي الي المراد
از مجموع اين دو حركت, ما مطلب نظري را حل ميكنيم آن وقت سعي بين مفهوم نظري و مفهوم بديهي همان خون به خون شستن است ولي اگر كسي بخواهد اين خون پاك بشود مفهوم نظري را با مصداق بايد بفهمد آن وقت ميشود عالِم با عمل ﴿أَلَمْ تَعْلَمْ﴾,[12] در قرآن هست اما در بسياري از موارد ﴿أَلَمْ تَرَ﴾[13] هست اين تنها رأي علمي نيست يعني طوري باشد كه به رؤيت برسد.
تجلي خدا در آيتها و امكان رؤيت او
خداي سبحان طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در كلّ جهان تجلي كرده است كه فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[14] (اين يك) در خطبه ديگر هم فرمود دلهاي افراد مرائي خداي سبحان است[15] خدا آينه آفريد (اين دو) حالا اگر خدا آينه آفريد اين خدا در آينهها خودش را نشان بدهد هر كسي به اندازه خود, خدا را بايد مشاهده بكند (اين سه) اگر گفته ميشود هر كسي خدا را به اندازه خود ميشناسد قبلاً هم ملاحظه فرموديد معنايش اين نيست كه كسي ـ معاذ الله ـ بالا ميرود مقداري از خدا را ميشناسد چون او بسيط است و نامتناهي ديگر جزء ندارد كه انسان مثل دريا مقداري آب بگيرد بلكه آن حقيقت بسيط نامتناهي با تمام ذات براي ممكنات تجلي دارد منتها اين ممكنات, مرايا و مرائي گوناگوناند هر آينهاي به اندازه خود خدا را نشان ميدهد مثل اينكه ـ معاذ الله ـ بلاتشبيه اين آفتاب در همه آينهها ميتابد هر آينهاي به اندازه خود عكس آفتاب را نشان ميدهد اصرار قرآن اين است كه شما اگر اين نظام را ميبينيد اين آينه است چگونه شما در آينه خدا را نميبينيد مرتب ﴿أَلَمْ تَرَ﴾.
امكان رؤيت تجلّي فيض الهي غير از طريق علوم مفهومي
پس معلوم ميشود راه دارد يعني انسان غير از راه حوزوي, غير از درس و بحث, راههاي ديگري هم دارد كه از آن راه بتواند مشاهده كند نه اينكه خون را با خون بشويد خون را با آب بشويد خون را با كوثر بشويد آن وقت انسان راحت است فرمود مگر نميبيني خب آدم وقتي نظم را ديد و آن ناظم, بيرون نيست ذات اقدس الهي در دسترس احدي نيست كه فصل اول است و منطقه ممنوعه, اكتناه صفات ذات هم كه عين ذات است منطقه ممنوعه است, اما وجه الله, فيض الله, ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[16] اين نور كه فصل سوم است در همه آينهها ميتابد مشاهده كردن آن, مشكل آدم را حل ميكند.
حلاوت شهود فيض الهي بالاترين حلاوتها
آن وقت هيچ لذتي هم براي انسان سالك شاهد بهتر از شهود حق نيست اين بيان نوراني ائمه كه فرمودند: «مَن ذا الذي ذاق حَلاوة محبّتك فرام منك بَدلا»[17] همين است فرمود مگر ممكن است انسان مقداري از محبّت تو را بچشد بعد به دنبال ديگري برود اين در دعاهاي ماه مبارك رمضان هست كه «اللهمّ... أذِقْني فيه حَلاوة ذكرك»[18] من ميخواهم بِچشم اين عسل را ميخواهم بچشم نه بفهمم پس اين اصرار قرآن ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ يعني اگر مقداري شما غبارروبي كنيد آن مفهوم تبديل به اين مصداق ميشود مشاهده ميكنيد.
مطابق حكمت بودن تغيير فصول و تأمين ارزاق با آن
﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ مستحضريد كه در آيه بيست همين سورهٴ «لقمان» و ساير موارد تعبير به فعل ماضي دارد تسخير جهان اين ديگر فعل ماضي است هر روز كه خدا شمس و قمر را نميآفريند و مسخّر نميكند حدوثاً و بقائاً فيض او مستمر است اما در جريان فصول چهارگانه كه فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[19] تغيير لازم است نميشود هميشه زمستان باشد يا هميشه تابستان اين فصول چهارگانه بايد عوض بشود تا ارزاق مردم تأمين بشود اينكه فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ يعني «في أربعة فصول» اگر هميشه زمستان باشد مشكل است هميشه تابستان باشد مشكل است الاّ ولابد بايد فصول چهارگانه باشد. براي اينكه فصول چهارگانه پديد بيايد گاهي تعبير به تكوير دارد كه ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ﴾[20] گاهي تعبير به ﴿يُولِجُ﴾ دارد اين جريان ايلاج در سورهٴ مباركهٴ «حج» هم بحث شد آن دو آيه 61 و 62 كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» بود مشابه آن همينجا هست يعني آيه 29 و 30 سورهٴ مباركهٴ «لقمان» كه محلّ بحث است مشابه همان دو آيه سورهٴ مباركهٴ «حج» است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ بعد در آيه سي فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾.
تبيين چگونگي تغييرات شب و روز و به وجود آمدن فصل
ايلاج ليل في النهار و ايلاج نهار في الليل اين است مستحضريد اين زمين كه به دور خود حركت ميكند و اين حركت شبانهروز توليد ميكند يعني 360 درجه توليد ميكند اين 360 درجه, 180 درجهاش قوسالليل است 180 درجه قوسالنهار, آنجايي كه ليل و نهار تفاوت نكند يعني اول فروردين و اول مهر اين دو وقت است كه اعتدال ربيعي و اعتدال خريفي است در اعتدال ربيعي «بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار»[21] است, در پاييز هم «بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار» است هر دو دوازده ساعتاند بر طبق اين افق معمولي, خب اين 180 درجه قوسالليل و اين 180 درجه قوسالنهار دو قوس هستند كه جمعاً 360 درجه ميشوند اين در آن اعتدالهاي ربيعي و اعتدالهاي خريفي اما وقتي كم كم رو به افزايش ميرود به طرف تابستان ميخواهد برود از اول فروردين كه گذشتيم ميبينيم اين قوسالنهار وارد قوسالليل ميشود اين 180 درجهاي كه روز است و آن 180 درجهاي كه شب است از دو طرف قوسالنهار ولوج دارند ورود دارند دخول دارند در قوسالليل يعني هم از طرف صبح, نهار به شب ميرسد و به سحر ميرسد سحر را ميگيرد و هم از طرف غروب, نهار به مغرب ميرسد و طليعه شب را ميگيرد حدود يك ساعت از اين طرف حدود يك ساعت از آن طرف شما ميبينيد هنوز هوا روشن است اين ولوج و ورود و دخول قوسالنهار است در قوسالليل اين هست تا برسد به آن نقطه طولانياش كه پايان خرداد است از اول تابستان به بعد كه كم كم شبها بلند ميشود قوسالليل از دو طرف وارد قوسالنهار ميشود يعني هم از طرف صبح, تاريكي ميآيد بخشي از صبح را ميگيرد صبح را تاريك ميكند هم از طرف غروب, شب ميآيد بخشي از روز را ميگيرد روز را تاريك ميكند از دو طرف ولوج و ورود و دخول تاريكي است در روشنايي هم ولوج قوسالنهار است در قوسالليل وقتي كه روز طولاني ميشود, هم ولوج و ورود و دخول قوسالليل است در قوسالنهار از دو طرف يعني بامداد و شامگاه آنجا كه شب طولاني ميشود تا برسد به شب يلدا. فرمود ما اين نظم را براي همين قرار داديم كه بالأخره اگر همه فصول يكسان باشد همه زمستان باشد همه تابستان باشد زندگي به صورت تأمين ارزاق به دست نميآيد حاصل نخواهد شد ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ اين نظم است.
ثمره رؤيت نظم در آفرينش، رسيدن به قدرت و حكمت ناظم و هدفداري او
شما اگر اين نظم را ببينيد به دو چيز پي ميبريد يكي اينكه ناظم, قادر است و حكيم يكي اينكه ناظم, هدفي دارد شما را براي چيزي خلق كرده است بعد از مسئله نظم, همانطوري كه مسئله ربوبيّت الهي مطرح است مسئله معاد مطرح است لذا در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[22] اين ديگر هؤلاء و هذه و اينها نيست اين «يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد»[23] اشاره به مفرد كردند ﴿مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾ اين نظم, هدفي دارد بالأخره اينچنين نيست كه ما بخوريم و بياشاميم و بعد بپوسيم بالأخره اين قافله را به جايي ميرسانند مقصدي هست هم مسئله توحيد را مطرح ميكند هم مسئله معاد را مطرح ميكند منتها گاهي مسئله معاد را در وسط نقل ميكند محفوف است به دو حاشيه برهان, گاهي بعد از اقامه برهان, مسئله معاد را نقل ميكند اينجا بعد از آيه 28 كه مسئله معاد را طرح فرمود باز از نظم توحيدي خبر داد منتها ﴿يُولِجُ﴾ كه دلالت بر استمرار دارد از آن با فعل مضارع ياد شد ﴿سَخَّرَ﴾ كه مربوط به اصل تنظيم جهان است با فعل ماضي ياد كرد اما فرمود همه اينها حسابي دارند مدتي دارند عمري دارند همانطوري كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[24] كلّ قمر اينطور است كلّ شمس اينطور است كلّ كوكب اينطور است الأرض اينچنين است السماء اينطور است ﴿كُلٌّ يَجْرِي إِلَي أَجلٍ مُسَمّي﴾.
تصوير قدرت الهي در خلقت خورشيد و ماه از دود و نوراني بودن آن
فرمود اينچنين نيست كه حالا شما خيال كنيد شمس و قمر اين همه شفاف و روشناند ما اينها را از پرنيان خلق كرده باشيم نه خير از يك مشت دود ما شمس و قمر آفريديم ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾[25] آخرش هم دود ميكنيم اينطور نيست كه هميشه اينها تابان باشند ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[26] هست, ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[27] هست.
مشروط بودن ثمردهي رويت نظام هستي به طهارت
فرمود اينها را شما ميتوانيد ببينيد اگر انسان به اين نتيجه رسيد كه اينها را مشاهده كرد ممكن نيست دستش به زباله برسد اگر شامّه خوبي پيدا كرد اين واقعاً بوي بد گناه را استشمام ميكند و اگر فرمودند: «طَهّروا أفواهكم فإنّها طُرُق القرآن»[28] براي همين است نفرمودند دندانها را مسواك كنيد استحباب استياك در مسئله مقدمات احرام هست در مقدمات صلات هست دستور دادند مسواك بكن يكي از سنن وضو گرفتن سنن نماز خواندن مسواك كردن است آن دليل خاصّ خودش را دارد اما اينكه فرمود: «طهّروا أفواهكم» افواه غير از اسنان است دهن غير از دندان است فرمود دهن را پاك كنيد خب اگر غذاي شبههناك وارد بشود اين دهن ناپاك است حرف آلوده از اين دهن بيرون بيايد اين دهن ديگر ناپاك است فرمود: «طَهّروا أفواهكم فإنّها طُرُق القرآن» قرآن ميخواهد عبور كند خب اگر قرآن ميخواهد عبور كند اگر ـ خداي ناكرده ـ دهن آلوده باشد شما شفافترين و پاكترين آب را از يك لوله ناپاك عبور بدهيد بالأخره آلوده ميشود.
رؤيت، تنها تفاوت انبيا و اهلبيت(عليهم السلام) با مردم عادي در گرفتن وحي
با يك برهان عقلي ميشود اين حرفها را فهميد با دليل نقلي هم ميشود فهميد فرق ماها كه آدمهاي عادي هستيم با انبيا و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين است كه آنها وحي را با تفاوتي كه بين نبي و امام هست تلقّي ميكنند بعد براي ما نقل ميكنند آنچه براي ما نقل كردند عين همان است كه به اينها وحي شده است ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[29] بدون كمترين تفاوت اما آنها اين مطلب را از خدا با علم شهودي تلقّي ميكنند ميشود وحي, ما از آنها اين حرفها را ميشنويم ميشود نقلالوحي, اين كلمات عين كلمات خداست اما تلقّي ما از پيامبران به وسيله نقل است تلقّي اينها از الله به وسيله وحي است لذا وحي, مقابل ندارد نبوّت, مقابل ندارد عقل در مقابل نقل است لذا برخيها از اين آيات مكتب جبر را استفاده كردند بعضي از همين آيات مكتب تفويض استفاده كردند بعضي به بركت اهل بيت از همين آيات «امر بين أمرين»[30] استفاده كردند اين همه اختلاف مذاهبي كه پيدا ميشود از كيفيت استنباط و اجتهاد از نقل است نقل الوحي براي ماست, متن الوحي براي معصوم(سلام الله عليه) است.
از خدا بودن حقيقت نظام هستي
فرمود اگر شما اينها را بررسي كنيد اينها را ميبينيد ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ اين ﴿هُوَ﴾ كه ضمير فصل است با اين الف و لام اينها كمك ميكنند تا ثابت بشود هر چه حق است براي خداست و اگر چيزي هم در عالَم از حقيقت سهمي داشت اين مطابق اين آيه مباركه از خداست ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾.[31]
تبيين سالبه محصله بودن بطلان اوثان و اصنام
اگر تمام الحق براي خداست اين بتها و اصنام و اوثاني كه ديگران تراشيدند اين ميشود باطل, اگر گفته شد كه اينها باطلاند اين سالبه محصّله است نه موجبه معدوله, اگر ما گفتيم مثلاً اين دارو تاريخ مصرفش گذشت اين ديگر باطل شد اين عدم ملكه است اين موجبه معدولة المحمول است يعني لياقت را, قابليت اين را داشت ولي فعلاً اين قابليّت را از دست داد مثل «زيد اعمي» اگر گفتيم «زيد اعمي» اين موجبه معدولة المحمول است و لياقت را دارد اما اگر گفتيم كه فلان ممتنع, فلان معدوم باطل است اين سالبه محصّله است توضيحش اين است كه گاهي سلب بين موضوع و محمول قرار ميگيرد مثل اينكه ميگوييم «زيد ليس بعالِم» اين «ليس» براي قطع ربط است چون در حقيقت در قضيه سالبه, سلبالربط است نه ربطٌ سلبي, سلب ربط است يعني زيد با علم رابطهاي ندارد يك وقت اين حرفِ سلب جزء محمول قرار ميگيرد وقتي حرف سلب جزء محمول قرار گرفت اين قضيه از سالبه محصّله بودن به موجبه معدولة المحمول تبديل ميشود حالا گاهي اين حرف سلب همان لسان سلب را دارد مثل اينكه بگوييم «زيد غير عالِم» گاهي نه, خود اين حرف سلب ديگر جداگانه نيست در درون محمول نهادينه ميشود مثل اينكه بگوييم «زيد جاهل» اين «زيد جاهل» كه موجبه محصّله نيست اين موجبه معدولة المحمول است حرف سلب در درون محمول جاسازي شده «زيد اعمي» اينطور است «زيد فقير» اينطور است «زيد عاجز» اينطور است «زيد جاهل» اينطور است «زيد فاسق» اينطور است همه اينها موجبه معدولة المحمول است اينها موجبه محصّله نيست زيرا محمول در درون خود يك معناي نفي را به دوش ميكشد «باطلٌ» هم اينطور است يك وقت ميگوييم اين دارو باطل شد يا آن كاغذ باطل شد كلمه باطل, نفياي را در درون خود دارد كه اگر گفتيم اين كاغذ باطل است اين موجبه محصّله نيست اين موجبه معدولة المحمول است مثل اينكه بگوييم «زيد جاهل» اين در صورتي است كه اين كاغذ, چيزي باشد و لياقت را داشته باشد اما اگر گفتيم كه دو دوتا پنجتا باطل است اين سالبه محصّله است اين دو دوتا پنجتا ذاتي ندارد اگر گفتيم خدا حق است و اين بتها باطلاند اين موجبه معدولة المحمول نيست كه اينها لايق بودند ولي ندارند قابليّت ربوبيّت را دارند ولي فعلاً نيستند از آن قبيل نيست, اگر حق منحصراً براي خداست اينها باطلاند ميشود سالبه محصّله ﴿وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ﴾ از همين قبيل است در بحثهاي قبل هم برهانش ذكر شد براي اينكه فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا﴾[32] اگر كسي بگويد دو دوتا پنجتا اين لفظ را گفته, مفهوم هم در ذهنش هست اما اين مفهوم, مصداق ندارد زيرش خالي است هيچ چيزي در عالَم نميتواند مصداق دو دوتا پنجتا باشد هيچ چيزي غير از خدا نميتواند مصداق الله باشد مصداق اله باشد مصداق ربّ باشد بنابراين اين بازگشتش به سالبه محصّله است نه موجبه معدوله, ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «حج» آنجا آيه 61 اين است كه ﴿ذلكَ بَأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴾ آيهٴ 62 اين است كه ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾ اما در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» كه محلّ بحث است «هو» ندارد يعني «هو» دوم را ندارد ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾ اگر او عليّ است بالقول المطلق و اگر او كبير است بالقول المطلق ديگر ماسواي او چيزي براي وجود ندارند.
لطيفه ادبي در عدم استعمال اسمای الهي با «تاء» تأنيث
اما چرا درباره ذات اقدس الهي ما «سميعة, بصيرة» كه مبالغه است استعمال نميكنيم مثل اينكه علامةٌ نميگوييم, ميگوييم خدا ﴿عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾[33] است آوردن لفظ تأنيث در اسماي حُسناي ذات اقدس الهي جدّاً خودداري ميشود كه مبادا موهن باشد وگرنه آنجا گفته ميشد او «علامة الغيوب» است گفته ميشود ﴿عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ يا ﴿بَصِيرٌ﴾ اين «بصيرٌ» هم صيغه مبالغه است چون بالذّات است از هر مبالغهاي كه براي ديگران هست عميقتر و مُتقنتر خواهد بود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ حج, آيهٴ 1.
[2] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 48.
[3] . سورهٴ ق, آيهٴ 44.
[4] . سورهٴ واقعه, آيات 49 و 50.
[5] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 46.
[6] . سورهٴ نحل, آيهٴ 77.
[7] . سورهٴ قمر, آيهٴ 50.
[8] . سورهٴ نمل, آيهٴ 40.
[9] . سورهٴ قمر, آيات 46 ـ 50.
[10] . شرح المنظومه, ج1, ص57.
[11] . مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش 226.
[12] . سورهٴ بقره, آيهٴ 106.
[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 243; سورهٴ فجر, آيهٴ 6.
[14] . نهجالبلاغه, خطبه 108.
[15] . ر.ك: نهجالبلاغه, خطبه 185.
[16] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.
[17] . بحارالأنوار, ج91, ص148.
[18] . اقبالالأعمال, ص125.
[19] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 10.
[20] . سورهٴ زمر, آيهٴ 5.
[21] . مواعظ سعدی، قصيده 25.
[22] . سورهٴ آلعمران. آيهٴ 191.
[23] . ديوان حافظ، غزل شمارهٴ 111.
[24] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 185؛ سورهٴ انبياء, آيهٴ 35؛ سورهٴ عنکبوت, آيهٴ 57.
[25] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 11.
[26] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 1.
[27] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 2.
[28] . ارشاد القلوب, ج1, ص184.
[29] . سورهٴ نجم, آيات 3 و 4.
[30] . الكافي, ج1, ص160.
[31] . سورهٴ بقره, آيهٴ 147.
[32] . سورهٴ نجم, آيهٴ 23.
[33] . سورهٴ توبه, آيهٴ 78.