28 08 1985 2129052 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 74 (1364/06/06)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

﴿وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (25)

٭ بشارت به ويژگيهاي بهشت

در اين كريمه پاداش مؤمنيني كه داراي عمل صالح‌اند تبيين شد فرمود: به كساني كه از نظر اعتقاد موحّد و مؤمن‌اند و از نظر عمل داراي كردار صالح‌اند، به بهشتي بشارت بده كه خصوصيّاتش عبارت از اينهاست: انهار از پايين آنها ميگذرد و هر وقت كه از ميوههاي بهشت متنعّم شدند، ميگويند: «ما قبلاً از اين ميوه برخوردار شديم» و ميوهها و ثمرهاي مشابه را به اينها اعطا ميكنند، نزد اينها حاضر ميكنند و اينها داراي همسران مطهّري هستند و در آن بهشت جاودانه به سر ميبرند.

٭ مسائل مهم در ىيه محل بحث

در اين كريمه چند امر بيش از امور ديگر از اهميّتي برخوردار است يكي از آن امور مسئلهٴ خلود است.

و ديگري همان مسئلهاي بود كه ديروز مطرح شد كه چرا هر وقت به بهشتي يك ثمر دادند ميگويد: ما قبلاً اين را خورديم؟ اين از باب شكر است، اين از باب اعتراف به صدق و وعد است، اين چه نقشي دارد؟ چون در بهشت هر چه هست به عنوان نعمت مطرح است [و] بايد از اين كار لذّت ببرند.

٭ توصيف خداي سبحان از بهشت

يك وقت خداي سبحان بهشت را اين‌چنين توصيف ميكند كه ميوههاي آن بهشت دائمي است، انسان وقتي مطمئن باشد كه ميوههاي اين درخت دائمي است غمگين نخواهد شد [و] به فكر پاييز و خزان نيست و چون ميداند كه اين درخت ميوهاش دائمي است از اين جهت مسرور است اين نشاط براي اهل بهشت است؛ لذا اگر در سورهٴ «رعد» فرمود: ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ[1]. أكل؛ يعني مأكول، يعني خوراكي، نه خوردن، نه اينكه بهشتي دائماً در خوردن است. «أكل» يعني خوراكي، يعني ميوهٴ او دايمي است همين كه انسان بداند ميوهٴ بهشت دائمي است از اين جهت مسرور است و از اين جهت كه بداند هر چه بخواهد به او خواهند داد: ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ[2]، اين هم مسرور است هم درخت ميوههايش دايمي است و هم انسان هر چه بخواهد به او ميدهند و هم جلوي انسان را كسي نميگيرد. نه ميوه تمام ميشود كه بشود مقطوع، نه جلوي انسان را ميگيرند كه بشود ممنوع، يا كسي نگذارد كه انسان از ميوهٴ موجود استفاده كند. نه قطع است و نه منع، همه اينها باعث نشاط است. شكرگزاري بهشتيها كه ميگويند: ﴿الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ[3]، خودش يك نحوهٴ تقرّب است خودش لذيذ است. اينها را انسان ميفهمد.

٭ مراد از ﴿رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ

امّا اين جمله كه، هر وقت به بهشتي ميوه دادند، ميگويد اين را ما قبلاً خورديم، اين را براي چي چيزي ميگويند، از اين گفتن لذّت ميبرند؟ در سورهٴ «رعد» آيه 35 به اصل دائمي‌بودن ميوه اشاره كرد، فرمود: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾؛ «اكل»؛ يعني خوراكي انسان همين كه بداند ميوهٴ درختهاي او دائمي است در نشاط و سرور است، اين معنا را انسان درك ميكند يا وقتي انسان وارد بهشت شد و از مزاياي بهشت استفاده كرد خدا را شكر ميكند؛ مثل آيهٴ ٧٤ سورهٴ «زمر»: ﴿وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ﴾؛ خدا را شكر ميكنيم كه به وعدهاش وفا كرد، به ما وعده داد كه شما را از بهشت برخوردار ميكنيم و كرد. اين گفتن، يك شكر و ثناست [و] اين هم بجاست، امّا اين جمله كه ﴿كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ﴾ اين براي چيست؟

٭ اشكال بر اقوال مختلف در تفسير ﴿مِنْ قَبْلُ

و چون اين بار اول را هم شامل ميشود يعني اولين باري كه به بهشتيان ميوه ميدادند ميگويند: «ما اين را قبلاً مصرف كرديم» لابد منظور ميوههاي دنياست؛ يعني قبل از بهشت اين بهشتي در دنيا ميوهاي خورد و در بهشت وقتي به او ميوه ميدهند ميگويد اين را ما قبلاً در دنيا مصرف كرديم؛ چون نميشود اين: ﴿كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً﴾ را مخصوص به بهشت دانست؛ يعني ما قبلاً در بهشت خورديم خُب، اولين باري كه به بهشتي ميوه ميدهند، اين حرف را هم ميزند؛ چون به عنوان قضيّه موجبه كليّه ذكر شد. اولين باري كه بهشتي ميوه ميدهند، مي‌گويد: ما اين را قبلاً خورديم، قبلاً به ما دادند؛ قبلي كه در بهشت نبود، لابد قبل از بهشت همين مسئلهٴ دنياست و اگر ثابت شد كه منظور از اين قبل دنياست و همه بهشتيان سخنشان اين است؛ در بهشت بسياري از ميوههاست كه خيلي از مردم در دنيا نديدند. و همان ميوههايي هم كه در دنيا وجود دارد، بسياري از محرومين هستند كه اصلاً نديدهاند تا ميل كنند؛ چگونه يك انسان محروم بهشتي كه بسياري از ميوهها را نه ديد و نه شنيد و نه خورد آن گاه هر ميوهاي كه به او دادند، بگويد: اين ميوه را ما قبلاً خورديم.

اوحدي از صدر اسلام بودند كه با اينكه ميوههايي را هم ميديدند تناول نميكردند. اين بيان اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) كه فرمود: اگر من بخواهم ميتوانم ناني از مغز گندم خالص تهيه كنم، از عسل مُصفّا تهيه كنم[4]، بالاخره سعي ميكردند اينها را كمتر ميل كنند يا بعضي از اينها را اصلاً ميل نكنند؛ آن گاه چگونه اينها ميگويند اين ميوهاي است كه قبلاً خورديم يا به ما روزي رساندند.

٭ مراد مختار در تفسير ﴿مِنْ قَبْلُ

معلوم ميشود منظور از اين قبل همان دنياست و منظور از اين ميوهها همان معارف و اخلاق و اعمال صالحه است كه در دنيا نصيب مؤمن شده است [و] مؤمن وقتي در قيامت وارد بهشت شد [و] ميوههاي بهشت را ميبيند ميگويد اين همان است كه خداي سبحان در دنيا روزيِ ما كرده است، اين همان نماز است، اين همان روزه است، اين همان عقيده است اين همان ولايت است و مانند آن.

٭ لزوم تكلف در اقوال مفسران در تفسر ﴿مِنْ قَبْلُ

ديگر نيازي نيست كه ما بار اول را استثنا كنيم (يك) نيازي نيست كه اين «هذا» را كه نشانه وحدت شخصي است به وحدت نوعي تفسير كنيم (دو)؛ چون آنها كه به نعمتهاي بهشت تفسير كردند، گفتند: منظور از اين «هذا» وحدت شخصي نيست [بلكه] وحدت نوعي است؛ يعني يك ميوه كه از اين درخت آوردند ميوه ديگر كه از اين درخت بياوردند، انسان بگويد: اين همان است كه به ما قبلاً دادند اين مجاز است. اوّلي كه تناول شد دومي هم كه تازه به او رسيد، نميشود گفت اين دومي عين اولي است، ناچار گفتند: منظور وحدت نوعي است؛ يعني اين دومي عين اولي است نوعاً، نه عين اولي است شخصاً؛ اين تكلّف را بايد رعايت كردند؛ در حالي كه بر اساس معنايي كه عرض شد اين تكلّف هم نيست [و] وحدت شخصي هم محفوظ است؛ يعني خود اين عين عمل براي ابد زنده است و به صورت ميوه در ميآيد ﴿هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ﴾.

٭ بشارت به خلود در مورد بهشت قيامت

پرسش ...

پاسخ: چون بعدش دارد: ﴿ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾؛ سخن از خلود است معلوم ميشود در برزخ نيست؛ چون برزخ بين دنيا و آخرت است، از اينكه فرمود: ﴿وَ مِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ[5]؛ معلوم ميشود برزخ جاي خلود نيست اصولاً برزخ يك حدّ ميانگين است بين دو نشئه و نميشود كه در برزخ اين‌چنين باشد.

پرسش ...

پاسخ: اين كه فرمود: ﴿بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ﴾؛ يعني ما در برزخ از اين ميوهها خورديم؟ در بهشت برزخ اين سخن را دارند يا ندارند؟

٭ برزخ، دالان ورودي آخرت

قرآن كريم؛ گر چه برزخ را اثبات ميكند، امّا در بسياري از ديدها برزخ را به حساب آخرت ميآورد؛ يعني جهان را به دو قسمت تقسيم ميكند؛ دنيا و آخرت آن وقت برزخ گوشهاي از آخرت، است اينها وقتي كه آخرت را منكرند؛ يعني از برزخ به بعد منكرند. [در] بسياري از بخشهاي قرآن وقتي سخن از آخرت است برزخ را به حساب آخرت ميآورد، اين برزخ را مقطعي از مقاطع آخرت ميداند، يك دالان ورودي آخرت ميداند در حقيقت قبلي كه اينها ميگويند، نوعاً مربوط به دنياست.

٭ بحث ادبي پيرامون كلمه ﴿وَأُتُوا

﴿وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً﴾ در اين ﴿وَأُتُوا﴾ بسياري از مفسّران به زحمت افتادند كه اين ﴿وَأُتُوا﴾ به چه معناست؟ و بعضي هم گرفتار اين اِشكال شدهاند كه «أتيٰ» يك فعل لازم است، فعل لازم مجهول ندارد و اگر فعل لازم مجهول داشت صيغهاش جمع بسته نميشود آن ضميرهايي كه بعد از حرف جزء ذكر ميشود آن ضميرها را جمعبندي ميكنند؛ مثلاً ميگويند «مُرّ بهم» نه «مرّوا به»، اگر خواستيم بگوييم يك گروهي «ممرور به»‌اند، آن فعل را جمع نميبندند، نميگويند «مرّوا» [بلكه] ميگويند: «مرّ بهم»؛ يعني چند نفر بر اينها عبور كردند يا يك نفر بر اينها گذشت. اين فعل مجهول چهطور جمع بسته شد؛ يعني فعل لازم چهطور مجهول شد و جمع بسته شد؟ فعل لازم اگر بخواهد مجهول بشود با حرف جر مجهول ميشود و جمع در ضميري ظهور ميكند كه مدخول حرف جرّ است ميگويند: «مُرّ به»، «مرّ بها»، «مرّ بهم». اگر خواستند فعل لازم را مجهول كنند و مفرد، تثنيه و جمع ببندند، تثنيه و جمع را در خود صيغهٴ فعل اعمال نميكنند، نميگويند: «مُرّ، مرّا، مرّوا» [بلكه] ميگويند «مرّ به، مرّ بها، مرّ بهم».

٭ شبهه‌اي در استعمال كلمهٴ «اتي»

آن وقت شبهه اين است كه چهطور اين «أتيٰ» كه فعل لازم است مجهولي از او ساخته شد و مجهول جمع بسته شد [و] ﴿وَأُتُوا﴾ شد؛ چون اين از «أتيٰ» است و «أتيٰ» لازم است.

٭ استعمال كلمه «اتي» به صورت لازم ومتعدي در قرآن

جواب اين شبهه آن است كه«أتيٰ» در قرآن كريم كه لغت فصحا [فصيح‌ترين] است، متعدّي استعال شد؛ هم به معني آمدن، هم به معناي آوردن استعمال شد، هم با حرف جرّ هم بدون حرف جرء «أتيٰ»؛ يعني آمد: ﴿أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ[6]، ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ[7] «أتيٰ» يعني آمد و أتيٰ هم به معناي آورد آمده است. ﴿لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ[8] اگر كفّار با هر آيه و علامت و معجزهاي به سراغ آنها چيز بياوري، كه «أتاهم به» به اين صورت هم استعمال شده؛ يعني متعدّي است. اگر «أتاهم به» استعمال شد؛ پس «اتي» متعدّي است و مفعول بلاواسطه ميگيرد و قابل است كه صيغهٴ مجهول هم جمع بسته شود. در آيهٴ ١٤٥ سورهٴ «بقره» اين است كه ﴿وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ﴾ تو اگر هر معجزه و آيت و علامتي هم براي كفّار بياوري اينها مطيع و تابع تو نخواهند شد؛ پس تو ميشوي «آتي»، آنها ميشوند «مأتيّ»، آن كتاب ميشود «ماتيُّ به» ﴿وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ﴾.

كه ﴿الّذين﴾ ميشود مفعول، يا آنچه كه در جريان سليمان (سلام الله عليه) در سورهٴ «نمل» ذكر شده است تعبيرش اين است كه ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ[9] «آتي» هم اسم فاعل «اتي» است. من براي تو اين تخت را حاضر ميكنم كه «آتي» مفعول بلاواسطهاش «كاف» خطاب است و اين ﴿بِهِ﴾ هم به آن عرش برميگردد: ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ﴾ ميآورم، نه ميآيم.

اگر اين تعبيرات در قرآن كريم آمده است؛ پس «أتي» قابل آن است كه صيغهٴ مجهول داشته باشد و جمع بسته شود بشود «أتوا» شبيه اين است كه، اگر اين به معناي آوردن است بايد «أوتوا» باشد، نه «أتوا»؛ چون اين «أتوا» فعل مجهول «أتي» است [و] ثلاثي مجرّد است، نه آن ﴿وَأُتُوا﴾ كه ﴿الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ[10] كه فعل مجهول باب افعال است؛ بنابراين از اين جهت هم شبههاي نخواهد بود؛ يعني از نظر ادبي ميتوان «اتي» را به عنوان فعل مجهول صيغهسازي كرد و جمع بست.

٭ بازگشت ضمير ﴿بِهِ﴾ به رزق

﴿وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً﴾ ﴿بِهِ﴾ هم به آن رزق برميگردد يعني ميوههاي همرنگ و شبيهٴ هم به آنها داده ميشود كه اين ميوه‌ها به حسب ظاهر شبيه هم‌اند تا انسان احساس وحشت نكند و هنگام تناول داراي مزههاي گوناگوني است كه لذّتهاي مختلف ببرد وقتي انسان به فرشته ميگويد: كه اين ميوه قبلاً صرف شد، جوابش اين است كه، گر چه شكل و رنگش همانند ميوهٴ قبلي است، ولي طعمش فرق ميكند كه يك لذّت جديدي دارد.

﴿وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ﴾؛ گفتند: اگر چنانچه همسران انسان در آن عالم مطهّرند از ارجاس -كه در دنيا به آن ارجاس آلودهاند- و خداي سبحان ميفرمايد: ﴿فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ[11]، انسان اگر آلوده باشد، يقيناً با آن همسران مطهّر در ارتباط نخواهد بود بهشت اصولاً جاي طهارت است، دار طهارت است؛ همان طوري كه از آن طرف ازواج مطهّرند از اين طرف مؤمنين هم بايد مطهّر باشند هيچ نقص و عيبي در بهشت نيست و بهشتي تا مطهّر نشود، راهي به بهشت ندارد ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ[12]، آن گاه وارد بهشت ميشوند.

٭ تطهير مؤمن از لغو و گناه، شرط ورود به بهشت

اگر احياناً در قلب مؤمني يك مقدار غِلّ و غَشّ بود، اين بايد در برزخ تطهير بشود اگر در برزخ تطهير شد، آن گاه به بهشت راه دارد بهشت دار سلام است: ﴿وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ[13] داري كه سلم محض است [و] هيچ نقصي در او نيست. خداي سبحان انسان را به دار سلام دعوت ميكند. اگر در قلب كسي نسبت به ديگري كينه باشد اين دار، دار سلامِ محض نيست و خداي سبحان انسان را به دار سلام دعوت ميكند. تا انسان با قلب سليم راه نيابد به دار سلام راهش نميدهند؛ لذا فرمود: ﴿إِلاَّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ[14].

٭ خلود بهشت و جهنّم

٭ اختلاف اقوال در چگونگي خلود جهنميان

﴿وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ كه يكي از مسئله بلند اين كريمه معناي خلود است خلود دربارهٴ بهشتيها اثباتش خيلي سخت نيست [و] دربارهٴ دوزخيها اثباتش خيلي آسان نيست. دربارهٴ دوزخيان محلّ اختلاف است [و] دربارهٴ بهشتيان اختلافي نيست يا اگر هم باشد خيلي قابل طرح نيست؛ در اينكه بهشت جاودانه است و بهشتي مخلّد است اثبات آن خيلي سخت نيست.

٭ معناي خلود و دلايل آن از نظر معتزله

بعضيها مثل معتزله گفتهاند: خلود؛ يعني جاودانگي و ابديّت.

٭ دليل دوم معتزله بر معناي خلد

استدلالشان هم اين است كه، خداي سبحان به پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلم) فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ[15] ما براي انساني قبل از تو «خُلد» را در جهان و عالم طبيعت مقرّر نكرديم و اگر منظور از اين «خُلد» مكث طويل باشد، عمر طولاني باشد، خُب افرادي بودهاند كه عمر طولاني داشتهاند [كه] نوح (سلام الله عليه) نمونهاي از آنهاست. نوح (عليه السلام) وقتي نبوّتش ٩٥٠ سال باشد، لاأقل عمرش يا هزار سال است يا بيش از هزار سال چون آنچه كه قرآن نقل ميكند زمان نبوّت اوست كه ﴿فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عَاماً[16] نه اينكه عمر مباركش ٩٥٠ سال بود [بلكه] ٩٥٠ سال دعوت كرد ٩٥٠ سال به عنوان پيغمبري رنج برد. قبلاً چقدر عمر كرد اين علي حدّه است، لاأقل بايد مثلاً هزار سال داشته باشد. اگر منظور از اين «خُلد» مكث طويل باشد خداي سبحان قبل از پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلم) براي خيليها مكث طويل مقرّر كرد. اينكه فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ[17]؛ يعني قبل از تو كسي ابدي نماند نه قبل از تو كسي عمر طولاني نكرد پس منظور از خلود ابديّت است نه مكث طويل. خداي سبحان ميفرمايد: ما در دنيا براي كسي خلود را تنظيم نكرديم، مقرّر نكرديم كه كسي دائماً در عالم دنيا بماند، امّا نفرمود ما براي كسي عمر طولاني مقرّر نكرديم، خيليها جزء معمّرين هستند [و] عمر طولاني كردهاند؛ پس اين كلمه را متعزله دليل قرار دادهاند، بر اينكه خلود به معناي جاودانگي است. اينكه فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ[18] اين نشان ميدهد كه «خلد» به معناي مكثِ طويل نيست، به معناي ابديّت است كه خُب، اين آيه هم روشن است.

٭ دليل دوم معتزله بر معناي خلود

دليل ديگر اين است كه، اگر در بهشت خلود نباشد؛ يعني انسان بعد از مدّتي بايد بهشت را ترك كنند، هميشه غمگين است؛ چون هر چه نعمت بيشتر باشد، احتمال زوال در كنارش در دل باعث غم و اندوه انسان است؛ در حالي كه اصلاً در بهشت غم نيست، آنجا جا براي حزن نيست، هيچ حزني در بهشت نيست. خُب، اگر نعمتهاي بهشت انقطاعپذير باشد، هر چه نعمت بيشتر، خوف زوالش انسان را بيشتر غمگين ميكند، همواره بهشتيها غمگين‌اند كه اين نعمت از دست آنها گرفته ميشود؛ در حالي كه در بهشت اصلاً غم نيست.

٭ علت نبودن غم و اندوه در بهشت

دربارهٴ اينكه اصلاً در بهشت غم نيست از معصوم (عليه السّلام) سؤال ميكنند كه چگونه در بهشت حُزن و اندوه نيست؛ در حالي كه بعضي از بهشتيان؛ نظير نوح (سلام الله عليه) داراي ارحامي بودهاند كه آنها در جهنّم ميسوزند، انسان چگونه خودش در بهشت منعّم و متنعّم باشد و ارحام او در جهنّم گرفتار عذاب باشند و او غمگين نباشد؛ پس نوعاً يك غمي در بهشت هست، اين را از حضرت سؤال كردند. فرمود در آنجا اصلاً بهشتي يادش نيست كه يك ارحام تبهكاري داشت، وقتي يادش نباشد غمي نيست. نوح (عليه السلام) در دنيا يادش هست كه فرزندي دارد و به خداي سبحان عرض ميكند اين فرزند من است، ﴿وَإِنَّ وَعْدَكَ الحَقُّ[19] امّا در آن عالم اصلاً يادش نيست بهشتي در آن عالم جز خدا و معارف حق چيزي ياد او نيست آن عالم عالمي نيست كه انسان به ياد كافر باشد.

و احياناً اگر در بعضي از مواقف بهشت كسي به دوستش ميگويد: ﴿كَانَ لِي قَرِينٌ[20] من در دنيا يك رفيقي داشتم كه اعتقادات ما را به استهزاء ميگرفت، شما از او خبري نداريد بعد نگاه ميكند: ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاءِ الْجَحِيمِ[21]، اين براي بشارت است؛ يعني ببينيد كه آن رفيق تبهكارش گرفتار جهنّم شد. و اين هم ياد خداست. گاهي انسان در بهشت از ساير بهشتيان ميپرسد كه، شما از آن شخصي كه در دنيا ما را به استهزاء ميگرفت خبر نداريد ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاءِ الْجَحِيمِ﴾ خود اين يك تذكّر وعدهٴ حق است، اين عبادت است، اين‌گونه از امور به يادشان هست، امّا اگر كسي يكي از ارحام او تبهكار بود و در جهنّم دارد ميسوزد، اصلاً به يادش نيست تا غمگين باشد.

٭ نشاط بهشتيان از اجراي وعده الهي در مورد تبهكاران

پرسش ...

پاسخ: اين همان نشاطي است كه پيدا ميشود. ﴿يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمِينَ[22] اين ﴿عَنِ الْمُجْرِمِينَ﴾ «مسئولٌ‌عنه» است نه «مسئول».

پرسش ...

پاسخ: مثل اينكه: ﴿وَجَدْنَا مَاوَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً[23]؛ همين يك نحوهٴ نشاط است، ﴿فَاليَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الكُفَّارِ يَضْحَكُونَ[24] اين هم يك نحوهٴ نشاط است اينها يكديگر را مورد سؤال قرار ميدهند: ﴿يَتَسَاءَلُونَ﴾ يعني از يكديگر سؤال ميكنند. يكي سائل است ديگري مسئول. آن گاه ميگويند از فلان مجرم خبر نداريد: ﴿يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمِينَ[25] نه اينكه از مجرم سؤال ميكند، مجرم «مسئول‌عنه» است نه «مسئول». ما در تعبيرات فارسي ميگوييم از فلان شخص بپرس ولي در تعبيرات عربي نميگويند از فلان شخص بپرس [بلكه] مي‌گويند «فاسئله»؛ ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ[26]؛ اين كلمه «از» روي مطلب درميآيد، نه روي شخص. در بهشت، بهشتيها از يكديگر ميپرسند شما از آن مجرمين خبر نداريد؟ ﴿يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمِينَ﴾، بعد وقتي ميبينند مجرم به وعيد الهي گرفتار شد مسرور ميشوند، خوشحال ميشوند [و] اين نعمت هم در بهشت براي بهشتيهاست.

پرسش ...

پاسخ: بله، سؤال ميكنند -حالا آن سؤال را يا خازن ميكند يا همينها سؤال ميكنند- اين هم براي آن است كه بگويند: ما وعدهٴ الهي را يافتيم، شما وعيد الهي را چشيديد يا نه؟ همين يك نشاطي براي مؤمنين است كه قرآن كريم از اين نشاط به صورت ديگر خبر داد، فرمود: در دنيا مجرمين از مؤمنين لذّت ميبردند مسخره ميكردند، اما: ﴿فَاليَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الكُفَّارِ يَضْحَكُونَ[27].

پرسش ...

پاسخ: [تبهكاران] استدعا ميكنند؛ ﴿أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ[28] [و] آنها جواب ميدهند: ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَافِرِينَ[29]، اينها استغاثه ميكنند، آنها هم جواب ميدهند كه، اينها براي شما تحريم شده است بله، اين لذّتبخش است [كه] اگر مؤمن ببيند مجرم گرفتار عذاب شده است، لذّت ميبرد از اينكه وعيد الهي دربارهٴ تبهكاران اجرا شده است.

٭ بازگشت به بحث (علت نبود غم و اندوه در بهشت)

امّا اگر مؤمن، فرزند ناصالحي داشت كه در عذاب ميسوزد، به فكر او نيست تا غمگين شود [و] اصلاً يادش نيست كه چنين فرزندي داشت. اين را مرحوم صاحب تفسيرنورالثّقلين در ذيل يكي از همين آيات نقل كرده است.

پرسش ...

پاسخ: اين يك نعمتي است كه خداي سبحان چيزي [را] كه غمآور است از ياد انسان ببرد.

٭ علت عدم زوال نعمتهاي بهشتي

بنابراين اگر بهشت جاودانه نميبود همواره بهشتيها غمگين بودند، ميگفتند: اين نعمت كه از دست ميرود و اين نعمت را كه بايد از دست بدهيم بعد چه كنيم؟ و چون در بهشت هيچ غم و هيچ اندوهي نيست؛ بنابراين نعمتهاي بهشتي قابل زوال نيست.

پرسش ...

پاسخ: اينها راضي‌اند به رضاي خداي سبحان و اگر خداي سبحان اينها را متنعّم كرده است، بعد بخواهد نعمت را از اينها بگيرد معلوم ميشود به مقامي نرسيدند كه راضي باشند به رضاي حق؛ چون اگر خداي سبحان يك نعمتي را بگيرد، معلوم ميشود آنها مشمول رحمت خاصّه نيستند.

٭ دليل اشاعره بر «مكث طويل» بودن معناي خلود

امّا دليلي كه شاعره نقل كردهاند -كه خلود به معناي مكث طويل است، نه به معناي جاودانه بودن-، اين است كه گفتند: در بعضي از آيات خداي سبحان كلمهٴ «أبد» را در كنار كلمه «خلود» ذكر كرده است، فرمود: ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً[30]؛ اگر از اين خلود ابديّت استفاده ميشد، ديگر كلمهٴ «أبداً» را خداي سبحان در كنار كلمهٴ «خالد» ذكر نميكرد: اين ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾؛ نشان ميدهد كه كلمهٴ «خلود بما أنّه خلود» مفيد ابديّت نيست؛

٭ نقد بر دليل اشاعره

اين استدلال بر فرض تماميّتش دلالت ميكند كه ما از اين آيه «خالدين» بدون كلمه «أبد» نميتوانيم جاودانه بودن بهشت را بفهميم، و امّا از آيهٴ ديگر ميتوانيم بفهميم اين دربارهٴ اصل مسئله آسيب نميرساند، دربارهٴ استدلال به اين آيه آسيب ميرساند؛ يعني اگر كسي بخواهد استدلال كند كه بهشت و اهل بهشت در نعمتهاي بهشتي جاودان ميمانند، بخواهد به اين آيه محلّ بحث سورهٴ «بقره» استدلال كند ممكن است يك اشعري بگويد: «أبداً» چون در اين آيه نيست و خود كلمهٴ «خالد» به معناي جاودانه نيست، اين آيه دلالت ندارد، امّا آيهٴ ديگري كه ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾ و مثال ذلك، آنها دلالت را دارد.

پرسش ...

پاسخ: آن وقت معنايش اين است كه ما از اين آيه نميتوانيم استفاده بكنيم اگر خواستيم بحث كنيم كه، آيا بهشت جاودانه است يا نه؟ آيهٴ قرآن، اگر اين آيه دلالت نكرد، آيهٴ ديگر دلالت ميكند. و امّا اگر خواستيم از خصوص اين آيه استفاده كنيم، ممكن است كسي اِشكال كند از خصوص اين آيه نميشود استفاده كرد اين اِشكال در دليل است، نه نقض مدّعا نه اينكه مدّعا را از بين ببرد، در اين دليل اگر اشكال شده است دليل ديگر موجود است.

٭ اشكال عمده دربارهٴ خلود در جهنّم

٭ علت كيفر دايم براي عصيان محدود

علي‌أيّ‌حال دربارهٴ اينكه بهشت جاودانه است سخني نيست و اگر اين آيه دلالت نكرد آيات ديگر دلالت ميكند، امّا عمده آن اِشكال است كه چگونه يك انساني كه در مدّت كوتاه كاري كرده است، براي ابد متنعّم باشد. در طرف بهشت، همان طوري كه قول مخالف كم است يا قابل طرح نيست، اِشكال هم قابل طرح نيست؛ زيرا ممكن است خداي سبحان در اثر لطف -كه اساس بهشت بر لطف است- به انساني كه در مدّت كوتاه و محدود اطاعت كرد پاداش نامحدود ببخشد، اين اِشكالي نيست؛ قسمت مهمّ اِشكال دربارهٴ جهنّم است كه چگونه انسان درمدّت كوتاه در دنيا معصيت ميكند و در جهنّم براي ابد ميسوزد؟ آن اِشكال است؛ وگرنه دربارهٴ بهشت كه اِشكال نيست. اگر اصل بهشت مبني بر لطف الهي است، هيچ محذوري ندارد كه خداي سبحان در برابر يك اطاعت محدود پاداش نامحدود اعطا كند عمده دربارهٴ جهنّم و عذاب دوزخيان است كه چگونه انساني در مدّت كوتاه معصيت ميكند و بايد براي ابد بسوزد.

٭ سر خلود جهنّميان

اين را همان روايتي كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل كرده است و اجمال اين روايت در كتاب رسائل مرحوم شيخ ملاحظه فرموديد در باب نيّت و خلود. اين روايت را در تفسير‌نور‌الثّقلين جلد اول صفحهٴ ٤٤ از اصول‌كافي نقل كرده است، از امام صادق (عليه السّلام) نقل كردهاند كه: «إنّما خلّد اهل النّار في النّار لأنّ نيّاتهم كانت في الدّنيا أن لو خلّدوا فيها أن يعصوا الله أبداً و أنّما خلّد أهل الجنّة في الجنّة لأنّ نيّاتهم كانت في الدّنيا ان لو بقوا فيها ان يطيعوا الله ابداً فبالنيّات خلّد هؤلاء و هؤلاء ثمّ تلا قوله تعالي: ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ[31]، قال علي نيّته»[32] حضرت به عنوان يك استدلال عقلي مسئلهٴ خلود را حل كرد نه به عنوان يك تعبّد. فرمود: گرچه دوزخيان در دنيا مدّت كوتاهي معصيت كردند، عمرشان محدود بود و گناهاني كه از جوارح آنها نشئت ميگرفت محدود بود، امّا نيّتشان اين بود كه اگر «ابداً» بمانند معصيت كنند؛ چه اينكه بهشتيان، گرچه عمرشان محدود بود و اطاعتشان محدود بود، ولي عقيده و نيّتشان اين بود كه اگر براي ابد بمانند اطاعت كنند اين يك مقدار زمينه را براي جواب‌دادن آماده ميكند كه محور كيفر و پاداش نيّت است و نه عمل؛ البته عمل محدود است، امّا نيت چون يك امر ثابت و مجرد است، نامحدود است.

٭ شبهه عدم كيفر الهي براي نيّت گناه

امّا يك شبهه ديگري از همين جواب توليد ميشود و آن اين است كه، به نيّت كه خداي سبحان عقاب نميكند؛ گرچه ممكن است بر اساس نيّت خير خدا پاداش بدهد، امّا براي نيّت شرّ كه معصيت و عقاب نيست. اگر كسي نيّت گناه كرد كه براي اين نيّت گناه او را نميسوزانند [و] مادامي كه به عمل منتهي نشود بر صرف نيّت عقاب نميكنند، آن گاه اگر نيّت كافر اين بود كه دائماً هم اگر بماند معصيت كند امّا خُب، نماند و معصيت نكرد، بر صرف همين نيّت خداي سبحان عقاب ميكند، با اينكه اگر كسي نيّت گناه كرد و گناه نكرد او را معاقب نميكنند.

٭ جواب شبهه: عقيده و جهان بيني، محور كيفر يا پاداش انسان

اينكه حضرت فرمود: سرّ خلود جهنّميها در جهنّم نيّت آنهاست و سر خلود بهشتيها در بهشت نيّت آنهاست، بعد به آيهٴ سورهٴ «اسراء» استدلال كرد، فرمود: ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ[33]، سخن از نيّت به معناي قصد و اراده و امثال ذلك نيست. اينكه در شرع آمده است كه نيّت گناه، گناه نيست [و] اگر كسي قصد گناه بكند ولي گناه از او صادر نشود اين قصد گناه معصيت نيست و روي قصد گناه عقاب نميكنند، غير از اين نيّتي است كه امام صادق (سلام الله عليه) آن را محور عذاب ميداند و به شهادت آيهٴ سورهٴ «اسراء» استدلال ميكند كه ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾؛ منظور از اين نيّت عقيده است، اعتقاد است، آن جهانبيني است خلاصه. عقيده -از آن جهت كه عقيده است- معصيت كبيره است، عقيده غير از نيّت است. اگر كسي اعتقادش كفر و نفاق بود، خود اين عقيده لحظه به لحظه معصيت است؛ چون وقتي گناهان كبيره را ميشمارند از بزرگترين گناهان كبيره شرك است؛ چه اينكه وقتي اطاعات و حسنات را ميشمارند از بزرگترين اطاعات و حسنات ايمان است.

٭ ثواب دائمي براي انسان مؤمن

براي مؤمن لحظه به لحظه ثواب مينويسند مؤمن مادامي كه ساكت نشسته است لحظه به لحظه براي او ثواب مينويسند مگر اين ايمان تكليف الهي نيست؟ وقتي شروع به كار كرد اين كار اگر مطابق با ايمان بود گذشته از آن ثواب ايمان براي اين كار هم ثواب مينويسند [و] اگر مطابق با ايمان نبود، براي اين عدم تطابق يك كيفري معيّن كردهاند؛ وگرنه اين‌چنين نيست كه براي مؤمن لحظه به لحظه ثواب ننويسند، در خواب و بيداري مؤمن در فضيلت است؛ زيرا اين گوهر را حفظ كرده است. اين‌چنين نيست مؤمن در خواب براي او ثواب ننويسد. مگر نه آن است كه ايمان جزء بهترين واجبات است و مگر نه آن است كه انسان اين بهترين واجب را در گنجينهٴ جانش حفظ ميكند؟ گاهي مؤمن در حالي كه نشسته است، بغتتاً به ياد آن گناهي كه ٣٠ سال قبل يا ٢٠ سال قبل مرتكب شده است ميافتد، همان‌جا توبه ميكند و بخشوده ميشود. وقتي خداي سبحان بخواهد راه نجاب يك مؤمن را نشان دهد، بغتتاً ميبينيد به ياد يك گناهي كه يك وقتي كرده است افتاده، تا خدا وسيلهٴ استغفار او را هم فراهم كند. اين‌چنين نيست كه يك گناهي كه انسان قبلاً كرده [و] الآن در ذهن آدم خطور پيدا كرده بيجهت باشد، اين هم حسابي دارد پس ايمان يك گنجينهاي است كه مؤمن اين گنجينه را داراست و لحظه به لحظه فرشتهها دارند [براي او] ثواب مينويسند.

٭ ثبت دائمي گناه براي كافر به خاطر كفر عملي و اعتقادي

كافر هم يك عقربي را دارد در درون خود ميپروراند كه لحظه به لحظه دارد براي او عقاب مينويسد، اين طور نيست كه در خواب و بيداري براي كافر كيفر ننويسند مگر نه آن است كه از بدترين معاصي كبيره كفر است؛ مگر نه آن است كه اين اعتقاد باطل اين جهانبيني را او در دل مثل يك مار دارد ميپروراند، اين كاري به عمل ندارد. گاهي قصد ميكند كار بد بكند و ميكند؛ گاهي قصد ميكند كار بد بكند و دسترسي پيدا نميكند آن نيّت به مرحلهٴ عمل برميگردد [كه] اين مربوط به جهانبيني است، اين مربوط به امر نظري است، اين مربوط به بينش است و آن مربوط به انجام كار است. نيّت يك كانال جدايي دارد فكر يك كانال جدايي دارد، درك و انديشه يك كانال جدايي دارد. اين سخن از انديشه است. كسي كه اعتقادش اين است كه، جهان مبدائي دارد و معادي دارد، وحي و نبوّتي دارد، اين ايمان است لحظه به لحظه براي او ثواب مينويسند اگر كسي اعتقادش اين است كه جهان مبدأ، معاد، و وحي و نبوّت ندارد، اين عقيدهٴ شرك است [كه] از بزرگترين معاصي كبيره است و لحظه به لحظه براي او گناه مينويسند: اين كار قلب است و قلب هم يك امر جاودانه است و قلب مبتلا شد به اين مار و عقرب جاودانه، اين اگر تا ابد بماند معصيت ميكند. اين كسي كه به پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) ميگويد: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ[34]؛ يعني بينشش من اين است كسي كه خداي سبحان دربارهٴ اينها ميفرمايد: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ[35] يعني بينششان اين است؛ حالا اگر اينها يك ميليارد سال هم زندگي بكنند گناهان جوارحي اينها زياد ميشود؛ وگرنه اصل آن اعتقاد قلبي كه يك امر جاويد است آن ثابت است براي او عقاب ميشود؛ البته براي نماز نخواندن، روزه نگرفتن، غيبت كردن و امثال ذلك هم عقاب ميشوند. آن كافري كه صد سال زندگي كرده است معاصي بيشتري دارد، آن كافري كه هشتاد سال زندگي كرده معاصي كمتري دارد، امّا فرقشان در گناهان عملي است؛ آن ممكن است عذابش كمتر و اين بيشتر باشد، امّا در اصل اعتقاد -كه باعث خلود است- فرقي نيست و خلود مال آن اعتقاد است.

پرسش ...

پاسخ: آن مؤمنيني هم كه برميگردند: ﴿وَمَن يَرْتَدِدْ ... حَبِطَتْ أَعْمَالُهُم[36] اين ارتداد براي آنها باشد، نشانهٴ آن است كه ايمانشان مستودع بود آن كافري هم كه توبه كند [و] برگردد، معلوم ميشود كفرش مستودع بوده است الآن بحث در آن است كه كسي توبه نكرد و مُرد. نه از اين طرف ارتداد بود نه از آن طرف توبه.

٭ علم خداي سبحان به معدومات و ممتنعات

وقتي كه از امام (سلام الله عليه) [امام رضا (عليه‌السلام)] سؤال كردند كه، آيا خداي سبحان از معدومات اطّلاع دارد؟ (اين را مرحوم صدوق در توحيدش نقل كرده) [37] فرمود: آري نه تنها از معدومات اطّلاع دارد بلكه از ممتنعات هم اطّلاع دارد [و] نه تنها از ممتنعات اطّلاع دارد بلكه اگر يك امر ممتنع بر فرض امتناع واقع شود چه خواهد شد، باز هم اطّلاع دارد.

٭ علت زوال پذيرنبودن كفرقلبي كافران

آن گاه به آيه استدلال كرد، فرمود: خداي سبحان دربارهٴ دوزخياني كه گرفتار خلود شدند، ميفرمايد: اينها وقتي در جهنّم رفتند، ميگويند: اي كاش! به دنيا برمي‌گشتيم و وحي را تكذيب نميكرديم: ﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ وُقِفُوا عَلَي النَّارِ فَقَالُوا يَالَيْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ[38]؛ اين حرفشان است ﴿بَلْ بَدَا لَهُم مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِن قَبْلُ[39]؛ آنچه را كه قبلاً اخفاء كرده بودند الآن برايشان روشن شد. امّا همين گروه، گرچه ميگويند اي‌كاش! ما به دنيا برگرديم و وحي را تكذيب نكنيم، امّا ﴿وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ[40]، اينها در اثر رسوخ كفر به جايي رسيدهاند كه اگر از جهنّم بيرون بيايند [و] به دنيا بروند، باز همان مفاسد را دارند، اين سخن حق است. فرمود: كفر آنچنان در جانشان رسوخ كرده است كه با ديدن خطرات مرگ، با ديدن فشار برزخ، با ورود در صحنهٴ قيامت كه آن روز را ميگويند: «روز ساهره»؛ يعني سرزمين قيامت را ميگويند: «ساهره»؛ ﴿فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ[41] «ساهره» آن سرزميني است كه كسي خوابش نميبرد، چون ساهره -از سهر (به همه هوز)؛ يعني بيخوابي- آن سرزميني نيست كه كسي بتواند خواب برود، زميني كه از ترس نميشود خوابيد، ميگويند «أرض ساهره»، جا براي خواب نيست: ﴿فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ﴾ گرچه آن سرزمين بيدار است، امّا أحدي از شدت حراس قدرت خواب ندارد از شدّت هراس اين سرزمين را ديدند. از اين سرزمين افتان و خيزان نتوانستند از صراط بگذرند؛ چون صراط روي جهنّم است، افتادند در جهنّم و آن «نَارُ اللَّهِ» را هم ديدند. با مشاهدهٴ همهٴ اين عقبات كنود[42]، اگر هم به دنيا برگردند، چون در رسوخ كفر مبتلا به آن كفر و نفاق شدند باز هم معصيت ميكنند. اين معلوم ميشود به اينكه چون جان اينها مجرّد است (يك) و كفر يك وصف قلبي است (دو) و اين جان مجرّد زوالپذير نيست، اين وصف قلبي هم زوالناپذير است؛ لذا هم قلبشان گرفتار ﴿نَارُ اللَّهِ المُوقَدَةُ[43] خواهد شد، هم بدنشان گرفتار ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا[44] خواهد شد يك چنين انساني كه به اين كفر ابدي گرفتار شد در برابر كفر ابدي كيفر ابدي دارد، نه اينكه نيّتش اين بود گناه بكند و گناه نكرد تا انسان بگويد: بر كارِ نكرده نبايد عقاب كرد، به شهادت استدلال امام صادق (سلام الله عليه) [و] حضرت در پايان حديث به آيهٴ سورهٴ «اسراء» استدلال فرمود؛ فرمود: «ثمّ تَلا قوله تعالي: ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ[45]، قال علي نيّته»[46]. [و] اين ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾؛ يعني هر كسي به آن شاكله، به آن ساختار هستي خود عمل ميكند.

٭ فسق قلبي كافر، علت خلود در جهنم

در سورهٴ «اسراء» -وقتي جريان اعمال افراد را تبيين ميكند، ميفرمايد: ما قرآن را كه شفاء و رحمت است، براي همه نازل ميكنيم، امّا ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظالمين إِلاَّ خَسَاراً[47]، نه اينكه قرآن كتاب خسارت باشد، قرآن نور است، قرآن يك ميوهٴ شاداب است خُب، اگر همين ميوهٴ شاداب را كسي كه به بيماري زخم معده مبتلاست مصرف كند دردش افزوده ميشود نه اينكه قرآن درد آور باشد آن شخص مريض است [و] نميتواند هضم كند.

﴿وإذا أنعمنا علي الإنسان أَعْرَضَ وَنَأي بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً[48]، آن گاه فرمود: ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾؛ هر كسي روي اعتقاد و جهانبيني خود كار ميكند اگر «شاكله» كسي خير بود براي ابد كار خير ميكند و اگر «شاكله»‌اش شر بود كار شر ميكند. اگر كافر در دنيا در يك حدّ محدودي گناه كرد به گرفتار شب به كيفر ابد شد، نه براي آن معاصي جوارحي او باشد؛ چون اين معاصي جوارحي او را يك مسلمان فاسق هم دارد چرا يك مسلمان فاسق مخلّد نيست؟! بلكه خلود كافر براي آن كفر جانحهٴ اوست، مال فسق جانحه و قلب اوست نه مال فسق جارحهٴ او. اگر يك مسلماني و يك كافري كه از نظر اعتقاد فرق ميكنند و در عمل يكسان‌اند بسنجيد، ميبينيد آن مسلمان فاسق را عذاب ميكنند، ولي مخلّد نخواهد بود [در حاليكه] آن كافر مخلّد است؛ معلوم ميشود خلود براي فسق جوارح نيست. مال آن كفر است.

٭ تلازم آتش قيامت با كفر

كفر از بدترين معاصي است و امري دائمي است تا كفر هست معصيت هست. خُب، كفر را كجا بايد جبران كرد؟ در دنيا؛ [براي اينكه] در آخرت كه نميشود كسي ايمان بياورد. اين كفر به دنبالش آتش دارد؛ همين ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ[49]، همين زمينهٴ آتش است. اين كفر هست، آتش هم هست. اين‌چنين نيست كه براساس معاصي هفتاد ساله يا هشتاد ساله باشد؛ معاصي هفتاد ساله اگر انسان را مخلّد ميكرد، مسلماني كه هفتاد سال معصيت كرد بايد مخلّد باشد، اين‌چنين نيست، مسلمان هرگز مخلّد نيست، موحّد هرگز مخلّد نيست اينها بعد از يك مدّتي كه عذاب ديدند به عنوان «أولئك عتقاء الله من النار»[50] مشمول شفاعت‌اند. [و] رحمت الهي شامل حال اينها ميشود [و] بالأخره آزاد ميشوند.

٭ آماده‌نبودن مسلمان فاسق از سؤالات قبر

در روايات ما هست كسي كه مسلمان هست، منتها فاسق هست در سؤالات قبر جواب آمادهاي ندارد؛ يعني از او سؤال كنند پيغمبر تو كيست؟ نميداند؛ چون عمل است كه اين عقايد را حفظ ميكند. بعد از احقابي از عذاب؛ يعني مثلاً هفتاد، هشتاد سال كه عذاب چشيدند، آن وقت اگر از آنها بپرسند پيغمبرتان كيست، ميگويند: پيغمبر ما كسي است كه قرآن بر او نازل شده است، هنوز نام مبارك حضرت يادشان نميآيد.

٭ نتيجهٴ بحث: كيفر ابد براي معصيت ابد

فتحصّل [در نتيجه] كه اگر خلود هست براي آن امر مخلّد است نه براي عمل جوارحي تا انسان بگويد چرا معصيت هفتاد ساله كيفر ابدي را در پيش دارد نه، معصيت ابد كيفر ابد را در پيش دارد. آن كفر يك جهانبيني فاسد ابدي است كه اگر كافر از جهنّم هم بيرون بيايد باز به دنبال كفرش حركت ميكند، اين است كه ميشود مخلّد.

٭ علت عدم اشكال عقلي و نقلي بر خلود در بهشت

بنابراين بحث خلود در بهشت خيلي آسان است نه مخالف دارد و نه اِشكال عقلي برخلاف است؛ براي اينكه لطف خدا ممكن است انساني را كه مدّت كوتاهي اطاعت كرده است به پاداش ابد برساند؛ گذشته از اينكه استدلال امام صادق (سلام الله عليه) به ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ[51]؛ مشكل خلود بهشت را هم حل ميكند[52]؛ چون بهشتي در يك گنجينهٴ ابدي است. اين ايمان يك گنجينهٴ ابدي است [و] اين گنجينهٴ ابدي يك پاداش ابدي را به دنبال دارد. امّا خلود دربارهٴ جهنّميهاست كه هم مخالف دارد و هم اِشكال و جوابش اين است.

پرسش ...

پاسخ: اين هم تأييد ميكند چون مؤمن گنجينهٴ ايمان دارد مرضيّ حق است؛ البته عملش بد است [و] خداي سبحان به مقدار عمل تنبيه ميكند ولي آن گنجينه را حفظ ميكند امّا كافر چون در درون خود مار و عقرب ميپروراند، اين ﴿نَارُ اللَّهِ المُوقَدَةُ[53] را دارد مشتعل ميكند، يقيناً مبغوض خداست.

 

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 35.

[2] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 33.

[3] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 74.

[4] ـ نهج‌البلاغه، نامهٴ 45. «لو شئت لأهتديتُ الطريق الي مُصفّي هذا العسل و لُباب هذا القمح».

[5] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 100.

[6] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 40.

[7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 1.

[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 145.

[9] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 40.

[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 145.

[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 222.

[12] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 43.

[13] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 25.

[14] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 89.

[15] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 34.

[16] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 14.

[17] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 34.

[18] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 34.

[19] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 45.

[20] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 51.

[21] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 55.

[22] ـ سورهٴ مدثر، آيات 40 و 41.

[23] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 44.

[24] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 34.

[25] ـ سورهٴ مدثر، آيات 40 و 41.

[26] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.

[27] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 34.

[28] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 50.

[29] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 50.

[30] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 57.

[31] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 84.

[32] ـ كافي، ج2، ص85.

[33] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 84.

[34] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.

[35] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 6.

[36] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 217.

[37] ـ ر . ك: توحيد صدوق، ص136.

[38] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 27.

[39] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 28.

[40] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 28.

[41] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 14.

[42] ـ راه‌هاي دشوارد؛ فرهنگ دهخدا.

[43] ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 6.

[44] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.

[45] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 84.

[46] ـ نورالثقلين، ج1، ص44.

[47] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.

[48] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 83.

[49] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.

[50] ـ بحارالانوار، ج6، ص5 ؛ آمالي شيخ صدوق ص208.

[51] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 84.

[52] ـ نور الثقلين، ج1، ص44.

[53] ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 6.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق