اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (24) وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (25)﴾
خلاصهاي از مباحث گذشته
لازمهٴ نپذيرفتن وحي، ورود در جهنّم است. جهنّم را خداي سبحان با اين امور معرفي كرد كه ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾؛ چه اينكه اين جهنّم: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾.
ـ عدم اختصاص عذاب قيامت براي كافران
معناي «لام» در ﴿للكافرين﴾
﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ مفيد حصر نيست؛ چون يكي از ادات حصر «لام» نيست. «لام» اختصاص في الجمله را اثبات ميكند، نه اختصاص بالجمله را؛ لذا نه در مسائل اصولي، نه در مسائل غير اصولي، يكي از ادوات حصر «لام» شمرده نشده كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ دلالت كند كه جهنشم تنها براي كافرين ست. كلمهٴ «لام» مثل كلمهٴ «إنما» نيست كه احياناً مفيد حصر باشد. «لام» اختصاص في الجمله را دربر دارد، نه بالجمله؛ يعني ارتباط في الجمله بين مدخول «لام» و سابق بر «لام» هست، امّا اين شيئي كه مدخول «لام» است به غير سابق يا اصلاً ارتباط ندارد، يك چنين دلالتي از كلمهٴ «لام» استفاده نميشود و اين «لام»ي كه در مسئله جهنشم نسبت به كفّار وارد هست، اگر به معناي ارتباط باشد تام است، امّا اگر اين «لام»ي كه معناي سود و نفع را در بر دارد؛ نظير آنچه كه دربارهٴ بهشتيها گفته ميشود ﴿أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ﴾ كه «لام» در برابر «علي» باشد [و] به معناي نفع باشد، اين همان تحكّم و استهزاست؛ همانطوري كه دربارهٴ جهنّميها ميگويد: ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيم﴾[1] [كه] يك نحوه تحكّم است، اگر «لام» به معناي نفع باشد در برابر «علي»، اين «لام» در اينجا تحكّماً استعمال شده است. همانطوري كه ميگويند: ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ اينچنين ميگويد: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾؛ همانطوري كه بهشت ﴿لِلْمُتَّقِينَ﴾ است: ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ﴾[2] [و] آنجا «لام» به نحو سود است در برابر «علي»، اينجا هم ميگويند: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ از باب تحكّم و استهزا و امثال ذلك؛ و گرنه جهنّم «للكافرين» نيست، جهنّم «علي الكافرين» است [و] كافر، محكوم جهنّم است.
ـ شاهد قرآني بر عدم اختصاص جهنم براي كافران
نشانهاش آيات ديگري است كه كافر را زير سلطهٴ جهنّم ميداند. آيهٴ 49 سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾[3] اگر جهنّم محيط به كفار شد و كافر مُحاط به جهنّم شد؛ پس زير سلطهٴ نار است اگر زير سلطهٴ آتش بود؛ پس آتش براي كافر نيست، علي الكافر هست ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾.
جايگاه بهشتيان و جهنّميان
دربارهٴ بهشتيان هرگز اينچنين نيست كه بعشت محيط به بهشتيهاست دربارهٴ اين است كه ﴿وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ﴾[4]؛ هر چه بخواهند حاصل است. دربارهٴ جهنّميها گفته شد كه جهنّم محيط به كافرين است و هم اكنون هم احياناً محيط به كافرين است، منتها آن روز، روز ظهور احاطه است، نه روز حدوث احاطه.
تعبيرات مختلف در قرآن براي جهنم
تعبيرات قرآن كريم دربارهٴ جهنّم يكسان نيست. گاهي نظير آيهٴ هشت سورهٴ «اسراء» ميفرمايد: ﴿وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً﴾؛ ما جهنم را حصير كافر قرار داديم. اين «حصير» ظاهراً همان حاصر و همان محبسي است كه انسان را محصور ميكند؛ گرچه معناي دومي هم براي حصير ذكر كردهاند حصير؛ يعني همين فرش معمول كه جهنم حصير كافرين است؛ يعني همان طوري كه حصير فرش گسترده است، جهنم فرش آماده است كه كافر در جهنم قرار بگيرد و آيهٴاي كه ميگويد ﴿لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهَادٌ﴾[5]، آن تأييد ميكند كه حصير به معناي همين بساط و فرش باشد، اما آيهٴ سورهٴ «توبه» كه ميفرمايد: ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ و ساير آيات، تأييد ميكند كه حصير؛ يعني همان حصر؛ چون زندان حصير است، محصور ميكند، اينجا فعيل به معناي فاعل است. زندان حصير است؛ يعني حاصر است، آن محبوس را محاصره ميكند و كسي كه محبوس است در حصار حبس است. جهنميها در حصار جهنماند.
ـ محصور بودن كافران در آتش قيامت
آنگاه آياتي نظير اينكه ﴿كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا﴾[6] و امثال ذلك، اين معنا را تأييد ميكند كه اينها محصور به نارند. هرگاه بخواهند از نار بيرون بروند، مقدورشان نيست [و] نار بر اينها مسلط است؛ بنابراين جهنم، حصير كافرين است؛ يعني حاصر كفشار است و كفار محصور در جهنّماند و اگر محصور در جهنم شدند، قهراً جهنّم «علي الكافرين» است نه «للكافرين»، «أعدت علي الكافرين».
«لام» در ﴿للكافرين﴾ براي ارتباط
«لام» در اين گونه از موارد «لام» ارتباط است، نه «لام» اختصاص به آن معنا و نه «لام» نفع؛ نظير آنچه كه در سورهٴ «اسراء» آيهٴ هفت فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ اين «لام»، «لام» ارتباط است نه «لام» انتفاع. اينچنين نيست كه «إن احسنتم احسنتم لانفسكم وإن اسأتم فعليها» انگاه به جاي «علي» «لام» گفتهاند براي مشاكله، اينطور نيست [بلكه] اين «لام» براي ارتباط است كه عمل با عامل در ارتباط است. هر عملي با عامل خود در ارتباط است. اگر عمل حسن است «فللعامل» است. اگر عمل سيئه است «فللعامل» است. اين «لام»، «لام» ارتباط است، نه اين كه «لام»، «لام» انتفاع باشد، آنگاه در كلمهٴ ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ از باب مشاكله «لام» گفته باشند نه، در هر دو جا «لام» ارتباط است: «ان احسنتم فالإحسان مرتبط بكم و ان أسأتم فالأسائة مرتبطة بكم»؛ عمل به عامل ارتباط دارد. عمل از بين نميرود (يك)، به غير عامل ارتباط ندارد (دو)، به عامل خود وابسته است (سه). نه عمل انسان از بين ميرود، نه به غير عامل ارتباط دارد و نه عامل ميتواند از بند عمل برهد؛ ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[7] كه «لام» در اينگونه از موارد لام ارتباط است.
بنابراين، گرچه در آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾؛ اما اين «لام» جز ارتباط چيزي اثبات نميكند و نه «لام» اختصاص و «لام» سود هم نيست، بلكه ارتباط است و اگر «لام»، «لام» انتفاع بود، تحكّماز گفته شد در حقيقت جهنّم «علي الكافرين» است و بهشت «للمؤمنين» است؛ چون بهشت در اختيار مؤمن هست [و] هر چه بهشتي بخواهد مقدور اوست، ولي كافر در اختيار جهنّم است [و] هر چه جهنم بخواهد كافر ناچار است تحمل كند.
دو شاهد قرآني ديگر براي عدم اختصاص عذاب جهنم براي كافران
ـ شاهد اول: جهنم، در كمين كافران
از اينكه فرمود: ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾[8]؛ نشان ميدهد كه جهنمي، محكوم جهنّم است؛ چه اينكه در آيهٴ 21 و 22 سورهٴ «عمّ يتسائلون» (نبأ) وقتي كه جريان جهنم را تبيين ميكند، ميفرمايد: ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَاداً ٭ لِلطَّاغِينَ مَآبَاً﴾؛ او در كمين است كه بگيرد. مرصاد؛ يعني كمينگاه، جهنم در كمين است كه بگير. خب اگر جهنم مرصاد كافرين و طغات است؛ پس براي طغات نيست، «علي الطغاة» است. اگر در كمين است كه طاغي را بگيرد، پس طاغي محكوم اوست.
ـ شاهد دوم: جهنّميان، تحت قيموميّت آتش قيامت
و از اين روشنتر همان آيهاي است كه در پايان سورهٴ «قارعه» ميفرمايد: ﴿وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ ٭
وَمَا أَدْرَاكَ مَاهِيَهْ ٭ نَارٌ حَامِيَةٌ﴾[9]؛ اين فرزند نار است و همان طوري كه فرزند «يهوي الي امه» و «اُمّ» مسيطر و مسلّط بر كودك است، جهنّميها در تحت قيموميّت آتشاند، مادر آنها آتش است، آنها آتش تغذيه ميكنند و در دامن آتش پرورش مييابند، بنابراين جهنّم هرگز «للكافر» نيست، «علي الكافر» است و محيط به كافر است و كافر، محكوم نار است.
مطلقات قرآني براي گرفتار شدن تمام تبهكاران به عذاب جهنم
و در تتمهٴ بحث ديروز كه جهنشم مخصوص كفّار نيست، مطلقاتي ذكر شد كه آن آيات مطلق دلالت ميكرد هر تبهكاري گرفتار نار است. حالا اگر تبهكاري او كفر و نفاق بود، گرفتارياش ابدي است و اگر تبهكاري او مقطعي بود، گرفتاري او هم موسمي است.
ـ آتش جهنم براي فاجر كافر و غير كافر
يكي از مطلقات همان سورهٴ «انفطار» است كه فرمود: ﴿وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ﴾[10]؛ فاجر (جه كافر، چه غير كافر) هر معصيتكاري را ميگويند «فاجر». فاجر در جهنم است اگر فجورش كفر و نفاق بود، جهنّمي بودن او ابدي است، و گرنه موقت است.
خلود و ابديت در جهنم براي كفر و نفاق
پس اگر در سورهٴ «جن» آيهٴ 23 خوانده شد كه ﴿مَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فَيهَا أَبَدا﴾ اين آيه اطلاق داشت و قيد خلودِ ابد هم داشت، آن صدرش مطلق است شامل همه خواهد شد و خلودِ ابدش مال كسي است كه عصيان او كفر و نفاق باشد. آنگاه به وسيلهٴ ادلهٴ ديگر كسي كه معصيت او كفر و نفاق است، از اين خلود و ابديّت خارج ميشود و بقيّه زير پوشش اصل نار قرار دارند.
انذار و تبشير در قرآن
اما مطلبي كه از امروز به خواست خدا شروع ميشود اين است، فرمود: ﴿وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾؛ خداي سبحان رسولش را به عنوان بشير و نذير معرفي كرده است؛ راه را نشان ميدهد [و] راهياني كه آن را طي كردند، آنها را به بهشت بشارت ميدهد [و] منحرفاني كه از آن راه سقوط كردند، آنها را به جهنّم وعيد ميدهد. بعد از اينكه مسئله وعيدِ اهلِ نار گذشت، آنگاه بشارت مؤمنين نوبتش ميرسد.
خداي سبحان در اوايل سورهٴ «بقره» ـ وقتي كه نام قرآن و وحي را بُرد ـ فرمود: اين كتاب ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[11] است، مردم را در برابر قرآن به سه قسمت تقسيم كرد: مؤمن و كافر و منافق، حكم هر سه را هم بيان كرد. آنگاه به مسئله توحيد پرداخت از آيهٴ 21 به بعد، بعد از آيهٴ 23 به بعد به مسئله نبوت پرداخت، آنگاه مردم در برابر وحي و نبوّت، يا مؤمناند يا غير مؤمن. مؤمن را دارد به بهشت بشارت ميدهد، كافر را هم به جهنّم انذار كرده است. اينهچنين نيست كه فقط يك سلسله احكام كلّي بگويد و راههاي تربيتي و اخلاقي را بازگو نكند، فرق قرآن با كتابهاي ديگر اين است، لذا فرمود: آن كه پذيرفت و عمل كرد به او بهشت [را] بشارت بدهيد و آن كه نپذيرفت، او را از نار انذار كنيد.
﴿وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ اين جمله بر جملهٴ گذشته عطف است. و خطاب گرچه ظاهرش متوجه رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) است، ولي همان طوريكه حضرت مخاطب است و امّت او به او اقتدا ميكنند، در اين بشارت هم اينچنين است، اختصاصي به پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) ندارد [بلكه] هر انسان عاقلي ميتواند ديگران را مژده به بهشت بدهد ﴿وَبَشِّرِ﴾ اين طور نيست كه فقط پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) بايد بشارت بدهد و ديگران حق تبشير ندارند؛ البته تبشير بالاصالة از آنِ پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) است ديگران كه از مكتبش ميآموزند به مؤمنين بشارت ميدهند؛ پس هر خردمندي ميتواند از اينجا بياموزد و ديگران را به بهشت بشارت بدهد: ﴿وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾.
حسن فعلي و حسن فاعلي
در قرآن كريم بهشت را از آنِ كسي ميداند كه حُسن فاعلي را با حُن فِعلي ضميمه كرده باشد؛ يعني آدم خوبي باشد و كار خوبي بكند. كسي كه آدم خوبي است، ولي كار خوبي نميكند اهل بهشت نيست. كسي كه كار خوب ميكند، ولي آدم خوبي نيست اهل بهست نيست.
ـ حسن فاعلي و فعلي، شرط ورود به بهشت
بيان ذلك اين است [كه] كسي كه موحشد است [و] معتقد است به مبدأ، معاد، وحي و ساير اصول دين، اين آدم خوبي است، حسن فاعلي دارد؛ يعني جاني دارد پاك [و] روحي طيّب دارد و اگر به فروع دين عمل كرد، حسن فعلي دارد؛ يعني كار او خوب است، جان او خوب، اين را قرآن به بهشت وعده ميدهد. اگر كسي جان خوب داشته باشد؛ يعني معتقد باشد و امّا كاري انجام ندهد، يعني واجبها را انجام ندهد و از محرّمات اجتنابي نداشته باشد؛ يك انسان اينچنيني كه حسن فاعلي دارد، ولي از حُسن فعلي محروم است به بهشت وعده داده نشد، يا كسي كه حسن فعلي دارد كار خوب ميكند؛ يعني خدماتي دارد، اما حسن فاعلي ندارد؛ يعني به خدا و قيامت معتقد نيست، كار را «لله» انجام نميدهد، كار را «ليوم الحساب» انجام نميدهد [در اين صورت] يا به عنوان شهرت است كه اين كار حسن فعلي هم ندارد يا نه، به عنوان نوع دوستي است كه يك حسن فعلي دنيايي است. خداي سبحان براي اين گونه از حُن فعليها پاداشي قائل است، اثرش را در دنيا از بين نميبرد، او را از بركات دنيايي برخوردار ميكند و مانند آن و احياناً ممكن است باعث تخفيف عذاب او در جهنّم بشود، امّا كسي كه به خدا و قيامت معتقد نيست او را به بهشت نميبرند. اگر كسي براي خدا كار نكرد و به خدا عقيده نداشت، براي لقاي حق كار نكرد و به معاد معتقد نبود، ولي خدماتي ارائه داد، اين بهرهٴ دنيايي ميبرد، ولي در قيامت سهمي ندارد؛ لذا خداي سبحان دربارهٴ كفار فرمود: هر عملي كه كافر انجام ميدهد؛ ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾[12]
نيّت، معيار در تأثير عمل
در نوع موارد، اين دو قيت را قرآٴ كريم كنار هم ذكر ميكند، ميفرمايد: ﴿أَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾[13] اگر جايي اتفاق افتاد كه فقط به ايمان اكتفا كرد يا به عمل صالح اكتفا كرد، اين مطلقها حتماً با آن مقيّدهاي فراوان بايد تقييد بشود، فرمود: ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾[14] گاهي ايمان را قبل ذكر ميكند و عمل را بعد؛ نظير همين آيهٴ محل بحث سورهٴ «بقره»؛ گاهي عمل صالح را اول ذكر ميهكند بعد ايمان را؛ مثل آيهٴ سورهٴ «نحل» كه فرمود: ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾ اگر عمل صالح بود [و] از جان صالحي نشئت گرفت، بهشت به انتظار اوست و اگر كسي ديدنش فقط دنيا بود؛ يعني براي دنيا كرد [و] به ماوراي دنيا معتقد نبود، به مقدار نيّت عمل بُرد دارد، قهراً برد عملش تا قيامت نيست. اگر كسي گفت: ﴿مَا هِيَ إِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[15]، يك انسان اين چنيني خدماتي هم به نوع خود ارائه داد، اين ديدش تا لبهٴ گور است ميگويد: انسان از ميلاد شروع ميشود و به مرگ ختم ميشود و ديگر هيچ، بعد از مرگ خبري نيست. اگر ديدش تا لبهٴ مردن است و بعد از مرگ را نميبيند؛ پس كار را براي بعد از مرگ نكرده است و اگر نيّت و ارادهٴ او براي بعد از مرگ نبود، كار هم امتداد ندارد تا بعد از مرگ بماند، كار در سطح دنياست. آن گاه او بدون كار وارد عالم ديگر ميشود. مگر نه آن است كه كار را نيّت زنده ميكند. مگر نه آن است كه روح كار، اراده و نيّت است. اگر كسي منطقش اين بود: ﴿مَا هِيَ إِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ ديدش تا گور است [و] ميگويد: انسان با مرگ نابود ميشود. اگر ديدش اين بود كه انسان با مرگ نابود ميشود پس نيّت و ارادهٴ او تا مرگ است و اگر نيّت و ارادهٴ او تا مرگ بود، بدنهٴ كار تا مرگ راه دارد و لا غير؛ چون نيّت عمل را ميهبرد، اراده است كه عمل را ميبرد و انساني كه به مرگ به عنوان خاتمه زندگي نگاه كرد، كارش هم تا لبهٴ مرگ است [و] از آن به بعد تنها ميرود، «صفر الوجه» و «صفر الكف» ميرود.
ـ بشارت بهشت براي انسان جامع حسن فاعلي و فعلي
لذا در همهٴ موارد سخن از ضميمه حسن فاعلي و حسن فعلي است؛ يعني آدم خوب، كار خوب بكند بهشت مال اوست و مقيّد هم «ينتقي بانتفاء احد الجزئين» اگر كسي ايمان نداشت يا ايمان داشت، ولي كار خوب نكرد او از بهشت طرفي نميبرد؛ حالا ممكن است تخفيف عذاب در جهنّم نصيبش بشود.
عدم پذيرش ايمان در هنگام احتضار
در سورهٴ «انعام» آيهٴ 158 ميفرمايد: ﴿يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ﴾ فرمود: روزي فرا ميرسد كه اينها بعضي از آيات الهي را ميبينند كه همان لحظهٴ احتضار است؛ در ان روز اگر بخواهند ايمان بياورند سودي ندارد؛ چون ايمان را انسانبايد در حال اختيار تحصيل كند [و] در حال اضطرار ـ كه حال احتضار است ـ آن ايمان سودي ندارد. فرمود: ﴿لَا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا﴾ كه ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ﴾؛ در دنيا در حال سلامت ايمان نياورد، ايمان حال احتضار به حال او سودي ندارد (اين يكي) يا نه، در حال سلامتايمان آورد: ﴿أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً﴾ اين ﴿كَسَبَتْ﴾ عطف بر ﴿آمَنت﴾ است؛ يعني ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ﴾ يا «لم تكن كسبت في ايمانها خيراً» يا قبلاً ايمان آورد، ولي كاري از اين ايمان به عنوان بهرهٴ عملي استفاده نكرد. كسي كه قبلاً ايمان نياورد: ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ﴾ يا ايمان آورد، ولي كاري نكرد: ﴿أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً﴾ كه اين «كسبت» عطف بر «آمنت» است، آنگاه «لم تكن» روي او وارد ميشود؛ يعني «لم تكن كسبت في ايمانها خيراً» كاري هم از پيش نبرد؛ يعني چيزي از خيرات كسب نكرده است. اگر كسي قبلاً ايمان نياورد يا قبلاً ايمان آورد، ولي كاري كسب نكرده است، اين انسان اين چنيني در حال احتضار اگر ايمان بياورد سودي ندارد. معلوم ميشود ايمان قبلي ـ وحده ـ كافي نيست [بلكه] كسب خير هم لازم است ﴿يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ﴾ كه ﴿لَا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا﴾[16] نافع نيست. كدام نفس؟ آن انساني كه ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ﴾[17] يعني حسن فاعلي فراهم نكرده ﴿أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً﴾[18]؛ يعني حسن فعلي فراهم نكرده، يعني ايمان آورد، ولي خيري كسب نكرده است. ﴿قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ﴾[19] بنابراين اگر چنانچه قرآن كريم بهشت را وعده ميدهد، به كساني وعده ميدهد كه هم از نظر اعتقاد مؤمن باشند و هم از نظر عمل كارهاي صالح داشته باشند.
شرط صالح بودن عمل در قرآن
﴿وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾؛ عمليرا هم قرآن صالح ميداند كه مطابق با «ما جاء به النبي» باشد؛ يعني برابر وحي باشد. اگر عمل برابر وحي بود، ميشود صالح؛ لذا گاهي مسئله نبوت را مسقيماً ذكر ميكند؛ گاهي مستقيماً مسئله نبوت را ذكر نميكند، ميگويد: اينها عمل صالح دارند. عملي كه برابر با وحي نباشد، صالح نيست و عملي كه مطابق وحي است صالح است؛ پس عمل صالح در فرهنگ قرآن همان است كه مطابق با وحي باشد.
صحيح بودن چهار احتمال در معناي «لام» در ﴿لهم﴾
﴿وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ در اينجا «لا» ميتواند«لام» اختصاص باشد؛ ميتواند «لام»ارتباط باشد؛ ميتواند «لام» سود باشد؛ ميتواند «لام» ملكيّت باشد، همهٴ اين گونه موارد؛ چون جنّت مملوك بهشتيهاست [و] خود بهشت را ساخت، غارسِ جنّت خود انسان است.
ـ تسبيحات اربعه، جامع اركان دين
در جريان معراج رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) كه حضرت ديد فرشتگان مشغول ساختن قصري هستند: «لبنةٌ من ذهب و لبنةٌمن فضة»[20]؛ گاهي بنا ميكنند [و] گاهي دست از كار ميكشند، حضرت سؤال كرد كه اينها خسته نميشوند، چرا گاهي شروع به كار ميكنند، گاهي دست از كار ميكشند؟ آن فرشته عرض كرد: براي اينكه هر وقت مصالح ساختمان بيايد، اينها بنا ميكنند [و] هر وقت مصالح ساختمان نيايد، اينها بنا نميكنند. حضرت فرمود: مصالحش چيست؟ عرض كرد: مصالح ساختمان همان «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر»[21] است كه مؤمن ميهگويد؛ يعني اذكارالهي اين است. اين تسبيحات اربعه اركان دين است. اگر حضرت به اين تسبيحات اربعه در آنجا اشاره كرد، براي اينكه اركان دين [و] همهٴ مسائل دين به اين چهار امر برميگردد.
سر نامگذاري كعبه
مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) و ديگر بزرگان در جوامع روايي اين حديث شريف را نقل كردهاند كه ظاهراً از امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است كه كسي از محضر حضرت سؤال كرد كه، كعبه را چرا كعبه ميگويند؟ فرمود: خُب، خانهاي است شش سطحي و هر خانه شش سطحي، مكعب شكل است، ميشود كعبه. هر خانهاي مكعب است. خانهاي كه چهار ديوار دارد، يك سقف دارد، يك كف، اين مكعب شكل است. خب مكعب را ميگويند «كعبه»؛ پس سقف و سطح كه مال هر خانهاي هست، اين چهار ديواري مال بعضي خانههاست، بعضيها بيشتر و بعضيها كمتر.
ـ رابطه تحميد با تربيع كعبه
آنگاه سؤال شد كه چرا كعبه داراي چهار ديوار است؟ يا خود حضرت تعليماً فرمود: ميداني كعبه چرا چهار ديوار است؟ براي اينكه «بيت المعمور» داراي چار ديوار است. آنگاه سؤال در بيت المعمور مطرح شد كه ميهداني چرا بيت المعمور داراي چهار ديوار است؟ براي اينكه عرش داراي حار ضلع است. آنگاه فرمود: ميداني عرش چرا داراي چهار ضلع است؟ براي اينكه «لاأنّ الكلمات التي بني عليها الإسلام أربع سبحان الله و الحمد لله ولا إله إلا الله و الله اكبر»[22] ببين تفاوت ره از كجا تا به كجاست. فرمود: چون اصول دين و كلمات دين چهارتاست، عرش هم چهار پايه دارد، بيت المعمور هم چهار پايه دارد؛ كعبه هم چهار پايه دارد.
ـ فهم حكمت تسبيحات اربعه توسط معصومين(عليهم السلام)
كسي ممكن است [به] مكه مشرف بشود، همان چهار ديواري را زيارت كند؛ كسي هم ممكن است مكه مشرف بشود، تا بيت المعمور بُرد حَجّياش باشد؛ كسي هم ممكن است [به] مكه مشرف بشود تا عرش را زيارت كند؛ كسي هم ممكن است مكه مشرف بشود و اين كلمات را دريابد، آن كه همهٴ اين كلمات را درمييابد، او مجاز است كه بگويد «انا ابن مكة و مني»[23](روحي و أرواح العالمين له الفداء) او با اينكه آن سال مكه نرفت ـ يعني حج نكرد ـ و اصولاً يك سخني در مقاتل است[24]، يك سخني هم در فقه. در مقاتل همين طور است كه سالار شهيدان(سلام الله عليه) به قصد حجِ تمتع تشريف بردند و حج را تبديل به عمره كردند، اين در مقاتل هست، اما سند علمي ندارد. اما آنچه كه در فقه ماست و روايات صحيح هم براساس آن است و در فقه بر اساس آن تكيه شده، اين است كه حضرت از همان ابتدا قصد عمره مفرده كرد، نه قصد حج تمتع. اين را سيدناالاستاد مرحوم آقاي محقق داماد(رضوان الله عليه) تذكر دادند، مرحوم آقاي حكيم(رضوان الله عليه) در مستمسك تذكر دادند و ساير فقها هم بيان كردند حضرت ابتدائاً به قصد عمره مفرده تشريف بردند، نه به قصد حج تمتع.
و امروز كه روز ترويه است، حضرت در روز ترويه با آن سخنراني وضع را برگرداند، فرمود: من عازم كربلايم و اگر كسي وطنش لقاي حق است، به همراه من بيايد: «من كان باذلاً فينا مهجته و موطناً علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا»[25]؛ يعني كسي كه اهل لقاي حق است، وطن او آنجاست، توطين كرده خود را به لقاي حق، به همراه من بيايد.
امام سجاد(سلام الله عليه) با اينكه در آن سال مِنا تشريف نبردند، قرباني نكردند و امثال ذلك، مع ذلك فرمود: من فرزند منا و مكهام، ماييم كه اين سرزمين را آباد كرديم[26]. و اينكه امام صادق(سلام الله عليه) فرمود، فرمود به اين كه بُردِ كارتان بايد تا مبناي عرش باشد. آنگاه شما ميشويد جزء مؤمنيني كه «قلب المؤمن عرش الرحمن»[27].
معناي حكمت عرشيه
ميبينيد بزرگان وقتي عناويني به مسايل عقلي و علمي بلند ميدهند، ميگويند: «حكمهٴ عرشيه» حكمهٴ عرشيه نه يعني مطلب بلند است كه ديگران گفتهاند، ما هم داريم ميگوييم نه، مطلب عرشي آن مطلبي است كه خداي سبحان بر قلب خود انسان القا كند؛ چون «قلب المؤمن عرش الرحمن». اگر قلب به اينجا رسيد؛ يعني به همان پايگاه اصلي عرش رسيده خب خيلي7 از حقايق به اين قلب اضافه ميشود و اين بيان را امام صادق(سلام الله عليه) به اين صحابهاش كه فرمود، براي آن است كه دست او را بگيرد از مكه به بيت المعمور و از بيت المعمور به عرش و از عرش به مباني عرش آشنا كند، اين حديث شريف را در بحار ملاحظه بفرماييد، در جاهاي ديگر هم هست.
بهشت، محصول كار انسانهاي مؤمن و صالح
غرض آن است كه اگر كسي به اين پايگاه رسيد، بهشت را غرس ميكند؛ يعني با «سبحان الله و الحمد لله و لا إله الا الله و الله اكبر» بهشت را غرس ميكند و آنها كارگران اين انساناند. در همان معراج به رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند كه اين فرشتگان، خدمهٴ مؤمنيناند. اينها دارند براي اينها خانه ميسازند، منتها مصالح ساختماني را بايد مؤمنين بدهند. اگر قصر هست خود مؤمن ميسازد و امثال ذلك؛ لذا دربارهٴ بهشت اين رواست كه انسان بگويد: ﴿أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ﴾ حتي «لام» ملكيّت باشد، براي اينكه ملك اوست، محصول كار اوست، او ساخت.
محصور شدن دوزخيان در جهنم
و اما دربارهٴ جهنّم؛ گرچه محصول كار جهنميهاست، اما جهنّمي با كار خود، خود را اسير كرده است، خود را محصور كرده است؛ مثل يك معتادي كه خود را گرفتار كرده است. گرچه دست رشتهٴ خود اوست، امّا بر اوس مسلط است؛ مثل كسي كه عمداً ديواري را ويران كرد و رفت زير ديوار؛ گرچه محصول كار اوست، ولي مقهور كار است؛ امّا دربارهٴ بهشت، انسان چون بالا آمد محصول كار او مملوك اسوت.
بهشت، مشتاق لقاي اولياي الهي
و اگر انسان يك قدريبالاتر باشد، اين تعبيرات دربارهٴ او رواست كه «إنّ الجنة تشتاق الي اربعة»[28] اين حصر نيست. اگر دربارهٴ چهار نفر در روايات وارد شده است كه بهشت مشتاق آنهاست، بهشت مشتاق زيارت سلمان و مقداد و امثال ذلك است، اين حصر نيست. اينچنين نيست كه در اوّلين و آخرين همين چهار نفرند كه ميتوانند به جايي برسند ـ بعد از معصومين ـ كه بهشت مشتاق اينها باشد، خيليها هم ميتوانند به جايي برسند كه بهشت مشتاق آنها باشد. البته هر مملوكي مشتاق مالك است. يك وقت بهشت را روي لطف به ما ميدهند، گرچه همهٴ كارهاي خدا لطف است؛ يك وقت خداي سبحان دست ما را ميگيرد، به جايي ميبرد كه بهشت به ما مهر ميورزد.
بهشت، محكوم و مملوك تكويني انسان بهشتي
اين بيان را در نهجالبلاغه ملاحظه ميفرماييد كه حضرت فرمود: «فاعل الخير خير منه و فاعل الشر شرٌ منه»[29]؛ بالاتر از هر كار خير آن كسي است كه كار خير را انجام داده است؛ چون هر علتي بالاتر از معلول است، هر مؤثّري قويتر از اثر است. حضرت فرمود: شما بالاتر از نمازتان هستيد، نه بالاتر از حقيقت نماز، بالاتر از همين نمازي كه ميخوانيد، بالاتر از همين روزهاي كه ميگيريد؛ چون روزه شما اثر شماست، نماز شما اثر شماست: «فاعل الخير خير منه»[30] بالاتر از هر كار خير كسي است كه آن كار خير را انجام ميدهد؛ چون كار خير اثر اوست و اگر اثر اوست قهراً مملوك اوست. بهشت هم مملوك بهشتيان است؛ چون آنها ساختهاند.
ـ بهشت در اختيار انسان با ايمان و صالح
لذا وقتي شما خط.سي كلي بهشت را ملاحظه ميفرماييد، ميبينيد ارادهٴ بهشتي در بهشت حاكم است، هر چه بخواهد هست. اگر يك وقتي خواست چشمهاي بجوشد، همين كه با دست اشاره كرد [و] خطي كشيد، چشمه ميجوشد ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[31] اين طور نيست كه نظير دنيا، انسان تابع قنات و چشمه باشد كه كنار چشمه چادر بزند، هر جا خواست چشمه ميجوشد. اين طور نيست كه چشمههاي بهشت هم مثل چشمههاي دنيا، جاي معيّن داشته باشد كه انسان مجبور باشد در كنار چشمه سكونت داشته باشد، بلكه چشمه در اختيار انسان است. در ذيل آيهٴ مباركهٴ ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ﴾ اين آيهٴ ده سورهٴ «يونس»را در تفسير شريف نور الثقلين ملاحظه بفرمائيد [كه] آنجا چه روايتي نقل كردهاند اين ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ﴾ آنجا اين حديث شريف آمده است كه بهشتي اگر چيزي خواست،نميگويد به من فلان غذا را بدهيد، همين كه چيزي را خواست ميگويد: ﴿سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾[32]، همين كه گفت: ﴿سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾ آن غذا براي او حاضر است. وقتي تناول كرد؛ ﴿آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين﴾[33]. برخوردشان هم با يكديگرمسالمتآميز است: ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[34] اين چنين نيست كه بهشتي نياز داشته باشد [و] دستي دراز كند [و] كاري انجام بدهد يا به كسي بگويد كه فلان كار را برايم انجام بده. خواستن همان و تحقق مراد همان، آنجا اراده حاكم است باذن الله: ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾؛ هر ادعايي داشته باشند با تسبيح است؛ چون به نقص خود پي ميبرند [و] خدايي كه منزه از نقص است، او را تسبيح ميكنند و به مقصد ميرسند: ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾ اين است كه اين «سبحان» هم بهشت ميسازد و هم بر بهشت حاكم است. اگر قصرِ بهشت و باغهاي بهشت است با اين كلمات و اعمال صالحه ساخته ميشود و اگر بهرهبرداري از ميوههاي آندرختهاست مثلاً، باز هم با همين كلمات است. ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾ لذا خداي سبحان در همين آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ﴾.
بهرهمندي اهل خوف و خشيت الهي از دو بهشت
حالا يك جنّت است براي گروهي و دو جنّت است براي كسي كه اهل خوف و خشيت الهي باشد: ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[35] يا ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[36]؛ جنان فراواني است، آن يك بحث ديگر است كه به يك مؤمنچندتا بهشت ميدهند.
اين هم در جوامع روايي ما هست كه منزل يك بهشتي به قدري وسيع است كه همهٴ اهل دنيا در آن جا ميگيرند و الآن هم اين منزل موجود است؛ يعني اگر همهٴ اهل دنيا مهمان يك بهشتي باشند، در منزلش جا هست چنين عالمي است[37]. شما اين روايات جنت و نار را (خواه از بحار؛ خواه از غير بحار) در جوامع روايي ملاحظه فرماييد تا اينكه روشن بشود آن عالم چه نشئهاي است و چقدر وسيع است و انسان در آن نشئه حاكم است. چي جور همهٴ اهل دنيا مهمان بهشتي بودند، جا دارد منزلشان و اگر كسي وارد بهشت شد، ميبيند كه آن شيعيان خاص، آن مواليان خاص اهل بيت، آنها كه جزء شاگردان مخصوصاند، درجاتشان به قدري بلند است كه امير المؤمنين(سلام الله عليه علي ما يبالي) در اين حديث شريف ميفرمايد: ديگران وقتي به منازل شيعيان ما نگاه ميكنند، مثل آن است كه اهل زمين به ستارهٴ آسمان نگاه ميكنند[38]؛ اين قدر فاصله است، درجاتش هم اين قدر فاصله است و غُرَف مبينه هم از آن اينهاست.
سر نامگذاري بهشت به جنّت
﴿أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ منظور از اين جنشتي كه زيرش نهر جاري است، گفتند: اين باغها به قدري درختهايش مخفوف و پيچيده است كه سراسر اين باغ به عنوان يك سقف سبز ديده ميشود؛ لذا صادق است كه انسان بگويد: زير اين جنّت نهر جاري است. ديگر نيازي نيست كه ما مضاف را در تقدير بگيريم و بگوييم: «الجنات تجري من تحت أشجارها الانهار» نه، اين سقف زيرش آب جاري است، اين جاي خالي نيست و اين طور نيست كه هوا هم از جاي ديگر بيايد يا نور از جاي ديگر بيايد، همه دستگاه را خود مؤمن تأمين ميكند. آنجا سخن از آفتاب و ماه كه نيست: ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[39].
جان باك و نوراني مؤمنان، سرچشمه نور بهشت
در روايات جنّت هست كه گاهي نور در يك منطقه پيدا ميشود. سؤال ميكنند كه خدا فرمود: ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾؛ شمسي نيست [و] قمري نيست؛ پس اين نور چيست كه پيدا شده است؟ جواب ميهايد: يك مؤمني از غرفهاي به غرفهٴ ديگر داشت عبور ميكرد، نورش شما را روشن كرد.[40] اين همان است كه ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ﴾[41] آنجا ديگر سخن از نور بيروني نيست كه فضا را روشن كند، شمس و قمري نيست، بساط همهٴ شمس و قمرها برچيده شده است: ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[42] شد؛ ﴿وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[43] شد، ﴿وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ﴾[44] شد، زمين و اسمان همه و همه بساطش برچيده شد: ﴿فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً﴾[45] انسان است و صحنهٴ بهشت، اوست كه بايد نور بدهد. اين است كه وقتي اينها از آن عالم با خبر هستند، كساني را ميبينند كه سرگرم عالم طبيعيتاند، ميگويند: اين سُفٰها چه ميكنند؟!
معنا و مصداق «مجنون» در كلام روايات
اين را در جوامع روايي ملاحظه ميفرماييد كه رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) داشت عبور ميكرد، ديد اطراف يك انساني را عدهاي گرفتهاند، فرمود: چه خبر است؟ عرض كردند: يك مجنوني است، حالش به هم خورده دورش جمع شدهاند. فرمود: نگويين مجنون، بگوييد «مريض» يك مريضي حالش به هم خورده، دور او جمع شدهاند. عرض كردند: اگر او مجنون نيست، پس مجنون كيست؟ فرمود: آن كه اهل دنياست و اهل خدا نيست، او مجنون است. آن كه خداپرست نيست، ديوانه است. آن كه خدا را رها كرده و به دنبال بيگانه ميرود، او ديوانه است.[46]
ـ معناي عقل
خب، اگر «العقل ما عبد به الرحمن»[47] نتيجهاش اين است كه «ما لا يعبد به الرحمن فليس بعقل» عكس نقيضهاش اين است. اگر عقل را ـ آنكه عقل را آفريد ـ اين چنين معرفي كرد، به زبان صاحبِ آفرينش عقل به ما اينچنين گفته شد كه «العقل ما عبد به الرحمن» اين را معصومين فرمودند. معصومين از زبان كسي سخن ميگويند كه عقل را در عالم خلق كرد. آن كه عقل را خلق كرد، اينچنين معرفي كرد كه «ما عبد به الرحمن»[48] اين عكس نقيضش اين است كه «ما لا يعبد به الرحمن فليس بعقل» لذا حضرت فرمود: آن نَكْر[49] است؛ پس انسان ميشود ديوانه.
قيامت، روز ظهور جنون انسانها
و قيامت ـ كه روز ظهور حق است ـ اين جنون ظهور ميكند، خيليها ديوانه محشور ميشوند. حالا دربارهٴ خصوص ربا خوار به عنوان نمونه ذكرشده است، اين طور نيست كه جنون مخصوص رباخواران باشد، فرمود: ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[50]؛ آن مخبّطانه و ديوانهوار محشور ميشود، اين مخصوص رباخوار كه نيست، البته دربارهٴ او يقيني است. خبّ عدّهٴ ديگر هم ممكن است ديوانهوار محشور شوند، منتها جنوني كه آنجاست، انسان ميفهمد كه ديوانه است و عذاب اليم دامنگير او ميشود.
تفاوت مجنون در دنيا با مجنون در آخرت
مجنون در دنيا معذّب نيست، آشنايانِ او رنج ميبرند كه اين ديوانه شد؛ و گرنه مجنون چه رنجي دارد؟! آن كه بايد درك كند، آن نيروي ادراك كننده كه در اختيار مجنون نيست؛ چون نميداند ديوانه است رنج نميبرد، آشنايان او رنج ميبرند كه اين مجنون است، ولي ديوانهاي آن عالم در قيامت ميفهمند كه ديوانهاند؛ پس گرفتار خِزي و هوان[51] ميشوند، اين خصيصه آخرت است. ميفهمند كه ديوانهاند، چنين خصيصهاي دارد. «أعاذنا الله من شرور انفسنا و من سيئات أعمالنا».
بنابراين، ﴿أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾؛ اگر جنت به همان معنا توصيف شد، نهر از زير خود جنّت روان است.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ العمران، آيهٴ 21.
[2] ـ سورهٴ العمران، آيهٴ 133.
[3] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 49.
[4] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 31.
[5] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 41.
[6] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 22.
[7] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 49.
[9] ـ سورهٴ قارعه، آيات 8 ـ 11.
[10] ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 14.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[12] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.
[13] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 88.
[14] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 97.
[15] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.
[16] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 158.
[17] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 158.
[18] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 158.
[19] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 158.
[20] ـ وسائل الشيعه، ج 7، ص 188.
[21] ـ وسائل الشيعه، ج 7، ص 188.
[22] ـ بحار الانوار، ج 96، ص 57.
[23] ـ بحارالانوار، ج 45، ص 138؛ امالي صدوق، ص 179.
[24] ـ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 69.
[25] ـ بحارالانوار، ج 44، ص 367.
[26] ـ الاحتجاج، ج 2، ص 311؛ امالي صدوق، ص 179.
[27] ـ بحارالانوار، ج 55، ص 39.
[28] ـ بحار الانوار، ج 22، ص 331.
[29] ـ نهجالبلاغه، حكمت 32.
[30] ـ نهجالبلاغه، حكمت 32.
[31] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 6.
[32] ـ نور الثقلين، ج 2، ص 294.
[33] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 10.
[34] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 10.
[35] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 46.
[36] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 62.
[37] ـ نور الثقلين، ج 5، ص 246.
[38] ـ بحار الانوار، ج 65، ص 18؛ خصال صدوق، ج 2، ص 629 «ان اهل الجنة لينظرون الي منازل شيعتنا كما ينظر الانسان الي الكوكب في السماء».
[39] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 13.
[40] ـ بحار الانوار، ج 8، ص 149.
[41] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 8،
[42] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.
[43] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 2.
[44] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 9.
[45] ـ سورهٴ الحاقه، آيهٴ 14.
[46] ـ بحار الانوار، ج 1، ص 131، «روي ان رسول الله(ص) مر بمجنون فقال ما له فقيل مجنون فقال انما المجنون من آثر الدنيا علي الآخرة».
[47] ـ كافي، ج 1، ص 11.
[48] ـ كافي، ج 1، ص 11.
[49] ـ مريض؛ فرهنگ دهخدا.
[50] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 275.
[51] ـ ناتوان گرديدن؛ فرهنگ دهخدا.