مروري بر مباحث گذشته پيرامون معاد
خاک، وجه مشترک خلقت همه انسانها
جاي تعجب بودن انکار سخنان«جوامع الکلم» پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره معاد
استبعاد زمينه انکار منکران معاد نه استحاله
ضروري بودن معاد علت عدم امکان انکار آن
احياي مجدد همه انسانها با يک زَجره فرشتگان زاجر
قيام همه انسانها در صحنه قيامت و اعتراف به حقيقت آن
مقصود از «يوم الفصل» بودن قيامت و کوچ هماهنگ سهگروه برای عذاب
مقصود از «ازواج» در آيه ﴿احشروا الّذين ظلموا و ازواجهم ...﴾
تبيين عذاب معبودهاي منکران معاد و موارد استثناي آن
علت تعبير به «هدايت» در راهنمايي سه گروه به سوي جهنم
سرّ امر به توقف بعد از راهنمايي سه گروه به سوي جهنم
تحقير و تعذيب بتپرستان علت عذاب معبود آنها
پرسش از مسئوليتهاي انسان هنگام توقف و مصاديق آن
تحقير و تعذيب بودن سؤال از علت عدم ياري يکديگر
اجتماعي نبودن زندگي انسان در قيامت علت عدم ياري يکديگر
مقصود از «صراط» و چگونگي عبور تبهکاران از آن
تسليم محض بودن تبهکاران و ظهور دشمني آنها با يکديگر در قيامت
مؤمن واقعي نبودن شيطان و ظهور کفر او با امتحان الهي
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ (11) بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ (12) وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ (13) وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (14) وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ (15) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (16) أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (17) قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (18) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ (19) وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ (20) هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (21) احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ ٭ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلي صِراطِ الْجَحيمِ (23)وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (24) ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ (25)﴾
مروري بر مباحث گذشته پيرامون معاد
در اين سوره مباركه «صافات» كه در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي هم اصول دين است، بعد از بيان كوتاهي درباره توحيد, راجع به معاد. فرمود از آنها كه منكران معاد هستند سؤال كن، اگر از نظر مبدأ فاعلي مشكل دارند كه اشكالشان قابل حل است و اگر از نظر مبدأ قابلي مشكل دارند اشكالشان قابل حل است كه در بحث قبل گذشت و اگر در ضرورت معاد اشكال دارند, حق بودن نظام, ضرورت معاد را ثابت ميكند؛ اين اصول سهگانه در بحث قبل گذشت.
خاک، وجه مشترک خلقت همه انسانها
فرمود ما اينها را از «طين لازب» و لازم خلق كرديم؛ به لحاظ اصل خلقتشان كه حضرت آدم(سلام الله عليه) است از «طين» است، خود اينها از نسل آن حضرت هستند كه از «تراب» و «طين» است؛ ولي خود انسانها بالأخره از خاك میباشند، زيرا از موادّ غذايي حاصل شدهاند كه اين موادّ غذايي خاك بود; يعني الآن اگر كسي بر فراز اين نظام يك نگاه جامع داشته باشد ميبيند بشر كنوني دو قرن قبل در همين باغها و مزرعهها به صورت خاك بودند، دو قرن بعد هم باز در همين مزرعهها به صورت خاك هستند؛ دو قرن قبل خاكهايي بودند كه در مزرع و مرتع و باغ به صورت گندم و برنج و ميوه درآمدند، بعد به بازار عرضه شدند، نياكان اينها از اين ميوه استفاده كردند، از اين غذا استفاده كردند، نطفهاي پيدا شد و از آن نطفه اينها به بار آمدند که بعد از يكي دو قرن هم اينها در همين باغها, خاك بيابان و باغ هستند. اين قبرستانها بعد از مدتي خاك ميشوند و بعد هم مزرع و مرتع ميشوند. بنابراين اين «طين لازب» بودن و «تراب» بودن اختصاصي به آن آدم اوّلي ندارد، براي همه است.
جاي تعجب بودن انکار سخنان«جوامع الکلم» پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره معاد
بعد فرمود شما تعجّب ميكنيد; يعني حرف اينها تعجببرانگيز است و اينها اين مسائل را هم مسخره ميكنند در حالي كه كلمات شما جامع است. اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أُوتِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِم».[1] كلمات جامع تنها اين نيست كه به منزله قانون اساسي باشد و فروع فراوان را در برداشته باشد; بلكه كلماتي است كه جمع ميكند بين حكمت و موعظه و احياناً جدال أحسن. در سوره مباركه «نحل» ذات اقدس الهي فرمود همه مردم در يك مستوا و سطح نيستند هم با برهان اينها را دعوت كن, هم با موعظه اينها را هدايت كن, هم با مقدمات معقول و مقبول كه از آن به جدال أحسن ياد ميشود آنها را راهنمايي كن ﴿ادْعُ إِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾؛[2] لذا از اين اقامه برهان به «تذكره» ياد شده است فرمود: ﴿وَ إِذا ذُكِّرُوا﴾ يعني تنها برهان عقلي نيست، موعظه هم در آن هست. فرمود گذشتگانتان را نگاه كنيد، نسل گذشته را نگاه كنيد، مقداري به هوش باشيد، متنبّه بشويد هم برهان و هم موعظه اقامه ميكند. ﴿وَ إِذا ذُكِّرُوا﴾ اينها ﴿لا يَذْكُرُونَ﴾ و اگر معجزه هم لازم باشد ارائه كن، آنها معجزه را هم ميبينند معذلك نه تنها مسخره ميكنند «مُستسخِر» هستند. «استسخار» نظير «استجابه» و نظير «استكبار»، چون مفيد مبالغه است اينها ـ معاذ الله ـ شديداً اين را مسخره ميكنند و بعد ميگويند اين سِحر آشكار است.
استبعاد زمينه انکار منکران معاد نه استحاله
بعد حرف آنها هم در حدّ استبعاد است نه استحاله، ميگويند: ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾؛ نشان اينكه اينها دليل بر استحاله ندارند و فقط استبعاد ميكنند، اين است كه اگر احياي مُرده محال باشد فرقی بين اينها و نياكان اينها نيست، از اينكه نياكان مُرده را ضميمه كردهاند معلوم ميشود به فكر استبعاد هستند نه استحاله، ميگويند: ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ٭ أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ﴾؛ يعني اين خيلي بعيد است كسي كه حالا ساليان قبل مُرده و استخوانش به صورت پودر درآمده او دوباره زنده شود. اگر احياي مجدّد ممكن نبود نيازي به ذكر ﴿أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ﴾ نبود، براي اينكه احياي مرده محال است، چه تازه و چه كهنه.
ضروري بودن معاد علت عدم امکان انکار آن
فرمود: ﴿أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ ٭ قُلْ نَعَمْ﴾، براي اينكه شما هيچ راهي براي انكار نداريد و هيچ راهي هم براي استبعاد نداريد؛ اين كار ضروري است، براي اينكه عالم كه ياوه و بيهوده نيست و حقّي بايد ظاهر شود كه از آن به ﴿يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ ياد ميشود هم از معاد به عنوان «يوم الحق» که ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ﴾ ياد شده است و هم به عنوان ﴿يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ ياد شده است كه ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾,[3] ﴿قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ﴾ «خاضعون», «صاغرون»، «اضلّا».
احياي مجدد همه انسانها با يک زَجره فرشتگان زاجر
در صدر اين سوره فرمود: ﴿فَالزَّاجِراتِ زَجْراً﴾[4] در اين آيه هم ميفرمايد: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾ فرشتگاني كه اهل «زجر» هستند سِمتهاي آنها مشخص است. در مواردي متنوع سِمتهاي آنها بازگو ميشود؛ يكي از سمتهاي آن فرشتگان «زاجر» همين است كه ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾ آنها با يك صيحه, با يك تشر همه را ميخوابانند و با يك صيحه و تشر كه نفخ دوم است همه را بيدار ميكنند؛ اينجا «زجرة», نفخه دوم است كه فرمود: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾. مستحضريد كه «زجر» و «زجرة»، مثل «تمر» و «تمرة», يكي براي جنس است و يكي براي فرد, «زجرة» اين «تاء» علامت فرد است و براي تأكيد اين وحدت, كلمه «واحدة» را كنارش ذکر فرمود که فرمود: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾؛ بيش از يك تَشَر لازم نيست و اين «زاجرات» همين كار را ميكنند؛ فرشتگاني هستند كه با يك تَشَر و با يك صيحه, «مُت» همه ميميرند و «حَي» همه زنده ميشوند.
قيام همه انسانها در صحنه قيامت و اعتراف به حقيقت آن
﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾ وقتي با صيحه همه بيدار شدند، برابر آنچه در سوره مباركه «زمر» آمده ﴿فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ﴾ که در آنجا دارد ﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾؛[5] اصلاً قيامت از اين جهت قيامت ناميده شد كه ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ﴾[6] است از قبر برميخيزند و قيامشان «لله» است ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ﴾ از اين جهت آن را رستاخيز, رستخيز و راستخيز نامگذاري كردند ﴿فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ﴾ كه در سوره «زمر» دارد ﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾.وقتي كه برخاستند ﴿وَ قالُوا﴾ از اينجا ديگر فعل مضارع «محقّقالوقوع» به صورت ماضي ياد شده است، ﴿وَ قالُوا﴾؛ يعني «يقولون» ﴿قالُوا يا وَيْلَنا﴾؛ يعني «يا حسرتنا»، حالا برايشان روشن ميشود و ديگر لازم نيست سؤال كنند، چون روز حق خودش روشن است كه اين روز چه روزي است ﴿قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّين﴾ نميگويند «هذا يوم البعث» قبلاً سخن از بَعث بود ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ الآن معلوم ميشود كه براي كيفر و پاداش برخاستند و زنده شدند؛ لذا برايشان روشن ميشود يعنی هيچ ابهامي در آن روز نيست كه اين چه روزي است ﴿يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ﴾؛ روز جزا و پاداش و كيفر است، «بالقول المطلق».
مقصود از «يوم الفصل» بودن قيامت و کوچ هماهنگ سهگروه برای عذاب
به آنها گفته ميشود ﴿هذا يَوْمُ الْفَصْلِ﴾؛ يعني فصل بين حق و باطل, صدق و كذب, خير و شرّ, حَسن و قبيح, محمود و مذموم و سرانجام هدايت و ضلالت است، اين روز «بالقول المطلق» «يوم الفصل» است؛ لذا ﴿لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[7] مطرح است, ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[8] مطرح است، «بالقول المطلق» «يوم الفصل» است، ﴿هذا يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ی است كه شما تكذيب ميكرديد در دنيا مشوب بوديد الآن خالص می شويد. حالا اين صحنه كه با نفخه صور حاصل شد و همه فهميدند كه «يوم الحشر» و «يوم الجزاء» است چه دستوري ميرسد؟ ميفرمايد اين سه گروه را يكجا كوچ دهيد؛ «حشر» يعني كوچ همگاني، «يوم الحشر» همين است. ﴿احْشُرُوا﴾ اين سه گروه را؛ ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾, يك; ﴿وَ أَزْواجَهُمْ﴾, دو; ﴿وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ ٭ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾, سه. اين سه گروه را يكسر كوچ دهيد و به طرف جهنم ببريد. پيشگام همه اينها افرادي هستند كه ظالم میباشند ﴿الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾،[9] چون بدترين ظلم همان كفر و شرك است كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾.[10]
مقصود از «ازواج» در آيه ﴿احشروا الّذين ظلموا و ازواجهم ...﴾
براي كلمه «ازواج» وجوهي بيان كردند: يكي از آنها اين است كه بالأخره هر كدام با شيطاني كه جزء «شياطينالانس» يا «شياطينالجن» است قرين است كه در سوره مباركه «زخرف» فرمود: كسي كه از ياد خدا و نام خدا غفلت كند يك قرين سوئي دارد؛ آيه 36 سوره مباركه «زخرف» اين است: ﴿وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾؛ هر كسي با شيطان خودش محشور ميشود که اين يكي از محتملات است. احتمال ديگر اين است كه منظور از اين «ازواج»، همسران مشرك باشد که اين خيلي بعيد است و تعبير ديگري كه يك مقدار مأنوستر و ظاهرتر است، همان است كه در اول سوره مباركه «واقعه» از آنها به عنوان زوج ياد كرده است؛ فرمود وقتي صحنه قيامت متشكّل شد ﴿وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا ٭ فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا ٭ وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾؛[11] شما سه صنف هستيد و لازم نيست كه در گناه خاص مشترك باشيد؛ صنف ظالمان و فاسدان و كافران و منافقان اينها يك صنف هستند كه ﴿وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ﴾[12] هستند؛ لذا فرمود: ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا﴾؛ «ازواج» اينها حالا عصيانشان يا اعتقادي است يا نفاقي است يا اخلاقي است يا حقوقی است يا عملي است يا شهوتي است يا غضبي است بالأخره ازواج اينها يعني اين صنفاند, اگر ما اين آيه را برابر آيه هفت سوره مباركه «واقعه» معنا كرديم ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾ مقرّبين يك زوج هستند؛ يعني يك صنف میباشند، نه اينكه سه زوج هستيد؛ يعني شش گروه هستيد، زوج يعني يك صنف ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾؛ يعني «اصنافاً ثلاثه»، نه اينكه سه زوج هستيد که سه دوتا ششتا، از اين قبيل نيست؛ يعني صنفتان سهتا است که بعضي مقرّب هستند, بعضي جزء اصحاب يمين هستند و بعضي جزء اصحاب شمال. اينجا كه فرمود: ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ و ازواج اينها؛ يعني همصنفهاي اينها از معصيتكاران، طاغيان، متمرّدان و مانند آن که هركدام از اينها يك صنف هستند، ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ ٭ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾.
تبيين عذاب معبودهاي منکران معاد و موارد استثناي آن
در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[13] يا ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾[14] آن اصنام و اوثاني را هم كه ميپرستيديد، آنها را هم ميسوزانند که اين در حقيقت عذاب بر آن سنگ و چوب نيست، براي اينكه آنها احساسي ندارند، عذاب براي اين بتپرستان صنمي و وثني است كه ميبينند خود آنها و معبودهاي آنها الآن دارند مشتعل ميشوند؛ لذا درباره معبودها اينجا اين سخن را فرمود و در سوره مباركه «انبياء» معبوداني كه از عبادت كافران تبرّي جستند و بيزار بودند آن را استثنا كرده است؛ يعنی عدّهاي كه فرشتگان را ميپرستيدند يا مسيح(سلام الله عليه) را ميپرستيدند و مانند آن در بخش پاياني سوره مباركه «انبياء»؛ يعني آيه 101 استثنا فرمود. فرمود اگر اين معبودها «اله» بودند، چرا اينها در جهنم ميسوزند؟ ﴿لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها﴾[15] چرا اينها در قيامت ميسوزند؟ ﴿لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فيها خالِدُونَ ٭ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ هُمْ فيها لا يَسْمَعُونَ﴾،[16] اما ﴿إِنَّ الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْني أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ ٭ لا يَسْمَعُونَ حَسيسَها وَ هُمْ في مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ﴾[17] فرشتگان كه از شما برائت داشتند و مسيح(سلام الله عليه) كه از شما تبرّي داشت، اينها مستثنا هستند، اينها اهل بهشت هستند و اصلاً اثر عذاب را احساس نميكنند. بنابراين اينكه فرمود اين سه گروه را به طرف جهنم كوچ دهيد در بين اين سه گروه معبودان وثن و صنم معيار است يا فرعون و نمرودها هم در كنار اينها هستند؟ ﴿احْشُرُوا﴾ اين سه گروه را: يك: ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾، دو: ﴿وَ أَزْواجَهُمْ﴾ كه اينها يك صنف هستند; سه: ﴿وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ ٭ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾.
علت تعبير به «هدايت» در راهنمايي سه گروه به سوي جهنم
مشكل اين است بعد از اينكه فرمود اينها را كوچ دهيد، فرمود: ﴿فَاهْدُوهُمْ إِلي صِراطِ الْجَحيمِ﴾ اينها را به طرف جهنم راهنمايي كنيد؛ اين تعبير هدايت, اگر تعبير تَهكّمي و استهزايي باشد؛ نظير ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾[18] قابل پذيرش است؛ ولي در جريان تبشير، گفتند آنجا تهكّم و استهزا نيست. تبشير همانطوري كه براي خبرهاي خوشحالكننده مطرح است، براي خبرهاي تلخ هم بشارت مطرح است، زيرا تبشير و بشارت به آن گزارشي ميگويند كه در شنونده اثر ايجاد كند, يك; اثرش هم در «بشره» او پيدا شود, دو; خواه در اثر خوشحالي, نشاط در «بشره» او پيدا شود که اين ميشود تبشير يا در اثر بدحالي, آثار غم و اندوه در «بشره» او پيدا شود که اين ميشود تبشير؛ تبشير يعني گزارشي كه در بشره اثر بگذارد، اگر به اين معنا باشد «كما ذهب اليه جمعٌ»[19] اين ديگر تهكّم و استهزا و مسخره نيست ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾، اما اگر اختصاص داشت به خبرهاي نشاطانگيز, مسرّت هم همينطور است؛ مسرّت هم به معناي خوشحالي نيست ـ در آن دعاي نوراني حضرت امام حسين(سلام الله عليه) دارد «وَ أَسارِيرِ صَفْحَةِ جَبِينِي»[20] که اين خطوط چهره را اسارير ميگويند ـ مسرّت آن است كه در خطوط و «اسارير» چهره اثر بگذارد. اگر مسرّت به اين معنا بود، غم و نشاط هر دو مسرّت دارد؛ يعني در «اسارير» و خطوط جبهه اثر ميگذارد؛ حالا ممكن است كه اصطلاحاً مسرّت را در خبرهاي نشاطآور مطرح كنند. پس هدايت به اين دو وجه قابل توجيه است.
سرّ امر به توقف بعد از راهنمايي سه گروه به سوي جهنم
عمده آن است كه در وسط دارد که اينها را نگه داريد. حالا شما اينها را به طرف جهنم ميبريد و بعد ميفرماييد: ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾ «قِف»؛ يعني نگه داريد, «قف» نه يعني بايست؛ يعني نگهش دار ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾. شما كه ميگوييد اينها به طرف جهنم ميروند، به طرف جهنم رفتن بايد بعد از سؤال و جواب و مختوم شدن پرونده باشد، شما الآن اينها را در ايست و بازرسي نگه میداريد براي چيست؟ فرمود ما نميگوييم اينها را به جهنم ببريد، بلکه ميگوييم به راه جهنم ببريد و راه جهنم مواقف فراواني دارد، ايستگاههاي بازرسي فراواني دارد که يكجا از صِله رَحِم سؤال ميكنند, يكجا از روابط خانوادگي سؤال ميكنند, يكجا از روابط اجتماعي سؤال ميكنند, يكجا از روابط سياسی سؤال ميكنند، يكجا از روابط عبادي سؤال ميكنند. اين موقفها كه مواقف قيامت متعدّد است و گفتند پنجاه موقف است، اينها متعدّدند و در همين راه هستند. فرمود اينها كه از قبر درآمدند اينها را به طرف جهنم ببريد؛ به طرف جهنم, ايستگاههاي فراواني دارد و در هر جايي هم يك سؤال مخصوصي دارد، يك عدّه را ﴿فَاهْدُوهُمْ﴾ «الي صراط الجنّة» است و يك طرف هم «الي صراط الجحيم» است. درباره شيطان دارد: ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْديهِ إِلي عَذابِ السَّعيرِ﴾.[21]
بنابراين جمع اين دو مطلب به اين است كه اينها وقتي از قبر در آمدند اين سه گروه را جمع ميكنند; يعني ظالمان و اصناف اينها و همكاران اينها ولو در گناه عام شريك باشند، نه گناه خاص و همچنين اصنام و اوثان را، اينها را كه جمع كردند، اينها را به طرف جهنم ببريد. در صراط جهنم, موقفها و ايست بازرسيها فراوان هست که اينها را اين وسطها، چندين جا براي سؤال كردن نگه ميدارند.
تحقير و تعذيب بتپرستان علت عذاب معبود آنها
پرسش: يك دسته از اين سه گروه ﴿ما تَعْبُدُونَ﴾ هستند که اينها كساني هستند كه مسئوليت متوجه اينها نيست.
پاسخ: بله, اشاره شد كه اينها نه تنها مسئول نيستند، عذاب هم درك نميكنند؛ حالا سنگ را شما بخواهيد ببريد بسوزانيد، اين سنگ احساس ندارد؛ اين تحقير و تعذيبِ عابدان است. وقتي كه فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾،[22] اگر وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) دست به تبر كرد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُمْ﴾[23] اين تنبيهي بود براي بتپرستان، وگرنه اين چوبها چه گناهي كردند؟ آنها اصلاً گناه نکردند؛ آنها را به جهنم ميبرند تا بتپرستها عذاب بيشتري احساس كنند ﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾؛ يعني سنگريزههاي جهنم هستيد.
پرسش: ...
پاسخ: نه, اصلاً اضلال را به شيطان نسبت دادند. الآن اينها بتها را ميپرستيدند خضوع ميكردند، احترام ميكردند تبرّك ميجستند و ميگفتند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي﴾؛[24] منشأ بتپرستي، اضلال شيطان است که البته كسي اينها را گمراه كرده است؛ حالا يا «شياطينالانس» يا «شياطينالجن» اينها را گمراه كردند، اما نزد اينها اين سنگ و چوب خيلي محترم است، وقتي اينها را ميسوزانند عذاب اينها مضاعف ميشود؛ چه اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) با تبر آنها را خُرد كرد، هم برهان مسئله بود كه از اينها كاري ساخته نيست و هم تعذيب بتپرستان بود كه ديديد ما معبود شما را در هم كوبيديم.
پرسش از مسئوليتهاي انسان هنگام توقف و مصاديق آن
پرسش: موقف مگر مشترک بين راه جهنم و بهشت نيست؟
پاسخ: نه, بهشتيها يك مواقف خاصي دارند، جهنميها يك راه خاصي دارند، اينها صراط و جايشان دوتاست. ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[25] وقتي كه جدا شدند يكي به آن طرف ميرود و يكي به اين طرف ميرود، براي آنها هم در هر جايي يك ايست بازرسي هست و سؤالات خاص است، براي اينها هم يك سؤالات مخصوصي.
فرمود: ﴿فَاهْدُوهُمْ إِلي صِراطِ الْجَحيمِ﴾ که هدايت به آن معنا روشن شد و صراط جحيم پايان كار است، اما در بين راه ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾ چرا؟ براي اينكه اينها مسئول هستند؛ بر چه چيزي مسئول میباشند؟ از همان كه در سوره مباركه «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾؛[26] اعمالي كه انجام دادند از آنها سؤال ميكنند.
تحقير و تعذيب بودن سؤال از علت عدم ياري يکديگر
بخشي از آن اموري كه مورد مسئوليت است، اين است كه ميگويند: ﴿ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ﴾؛ شما در دنيا كه بوديد «الكُفر ملِّة واحِدة»[27] همه به فكر كمك يكديگر بوديد، هر كدامتان مشكل داشتيد عدّهاي به نصرت شما برميخاستند الآن چطور است كه ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ﴾،[28] چرا «تناصر» نداريد؟ چرا يكديگر را ياري نميكنيد؟! اين سؤال تقريباً يك نحوه تعذيب است؛ اينها از قبر تا دوزخ بروند در همه اين مقاطع رنج ميبرند، چون حرفي براي گفتن ندارند ﴿مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[29] هم كه هست. از اين سؤالها معلوم ميشود كه يك نحوه تحقير و تعذيبي است كه فرمود: ﴿وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ﴾؛ «داخر» يعني «صاغر»، يعني ذليل، يعني فرومايه، با اين وضع ميآييد. در اينجا حالا كه اينها را دارند ميبرند، از آنها سؤال ميكند ﴿ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ﴾؛ چرا كمك يكديگر نيستيد؟ شما همه ازواجتان كه اينجا جمع هستيد؟! در دنيا كه «الكُفر ملِّة واحِدة» هركدام مشكلي داشتند مشكل آنها را ديگري سعي ميكرد حل كند، اما الآن چطور اينطور نيستيد و از هيچكدامتان كاري ساخته نيست؟
اجتماعي نبودن زندگي انسان در قيامت علت عدم ياري يکديگر
چون در قيامت روز جمع است نه روز اجتماع, درست است كه در سوره مباركه «واقعه» فرمود: ﴿إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[30] و در سوره مباركه «هود» هم فرمود: ﴿يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ﴾،[31] جمع است؛ ولي زندگي اجتماعي نيست و هيچكسي مشكل ديگري را نميتواند حل كند، اگر با هم بودند معناي آن اين نيست كه زندگي اجتماعي هم دارند كه از آنها حلّ مشكل ديگري ساخته است همهشان بيهم هستند; لذا مؤمن در آن صحنه و ساهره قيامت فضاي روشني دارد، جاي خودش را ميبيند، راه خودش را ميبيند و هر جا هم بخواهد برود روشن و مشخص است، آن كافري كه كنارش ايستاده است جايش تاريك است، چون نور آنجا كه از شمس و قمر نيست، بساط شمس و قمر برچيده ميشود ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[32] شد، ﴿وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ﴾[33] شد؛ نور را انسان با خودش ميبرد، چون با خودش ميبرد؛ لذا ذيل و فضاي مومن روشن است، اما كافري كه كنار او ايستاده جاي پاي خودش را هم نميبيند. بنابراين زندگي قيامت جمعي است؛ ولي اجتماعي نيست؛ لذا اصلاً تناصر مطرح نيست.
مقصود از «صراط» و چگونگي عبور تبهکاران از آن
پرسش: حضرت استاد! از شما و روايات آموختيم که پل صراط از مو باريکتر و از شمشير برندهتر است حتی بهشتیها هم بايد از آن بگذرند چرا که منتهياليه جهنم بهشت است حالا حضرتعالی میفرماييد که راه بهشت از اين طرف و راه جهنم از ... .
پاسخ: منتهياليه جهنم بهشت نيست، اينها از پل صراط «كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ»[34] ميگذرند، اما برای آنها از مو باريكتر است، چون ﴿وَ إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ﴾[35] در دنيا اينها از صراط منحرف بودند، در قيامت هم وقتي ميخواهند از اينجا عبور كنند دو طرفش آتش است, زيرش آتش است؛ گاهي تعبير قرآن اين است كه اينها از صراط منحرف هستند و گاهي تعبير اين است كه ﴿وَ إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ﴾؛ «ناكب» كسي است كه از روي پل به زير بيفتد، اينها همين که روي صراط دارند ميروند از روي صراط ميافتند، براي اينكه در دنيا از صراط مستقيم افتاده بودند. يا از صراط منحرف هستند يا ﴿عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ﴾؛ ولي آنها كه در بستر صراط مستقيم بودند ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطي وَ اتَّقي ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْني ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري﴾[36] اينها بر صراط مستقيم «كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ» ميگذرند در حقيقت راه دوتاست براي اينكه فرمان رسيد ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾, ﴿لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ اگر روز فصل است, اگر روز امتياز است قهراً راهها دوتاست, مقصدها هم دوتاست درست است قبل از اين فرمان ﴿إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾، اما وقتي اين «صافات» يا اين «زاجرات» يا اين «تاليات» به اذن خدا فرمودند: ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ صفها جدا ميشود.
تسليم محض بودن تبهکاران و ظهور دشمني آنها با يکديگر در قيامت
فرمود: ﴿ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ﴾ هيچ راهي ندارند، ﴿بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ﴾ آن روز همه نه تنها تسليم هستند, بلکه «مستسلِم» میباشند كه اين مبالغه در خضوع است؛ در دنيا مبالغه در «مسخره» بود كه فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ﴾، اما اينجا مبالغه در انقياد است که فرمود: ﴿بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ﴾ آنگاه ﴿وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ﴾ با يكديگر اين جهمنيها که حالا يا در راه هستند يا از صراط افتادند، با يكديگر سخن ميگويند که تو باعث شدي و اين ديگری ميگويد تو باعث شدي, اين ميگويد لعنت بر تو و او ميگويد لعنت بر تو؛ اينكه فرمود: ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾[37] همين است. اينها كه يكديگر را در انحراف ياري ميكردند، آن روز هركدام دشمنان يكديگر خواهند بود، زيرا در دنيا دوست بودند, يك; كه فرمود: ﴿الْأَخِلاَّءُ﴾ خليل بودند؛ دوم اينكه اين «خُلّت» و اين دوستي كاذب است، براي اينكه مسير هر دو به جهنم است, هدف هر دو به جهنم است، هر كدام به زيان ديگري كار ميكنند که اين دوستيِ واقعي نيست. اينكه فرمود: ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ در روز قيامت, براي اينكه دوستيِ اينها دوستي كاذب است و صدق و صفا در آن نيست، براي اينكه همه دارند به طرف خيانت ميروند. وقتي «خُلّت» و دوستي كاذب بود، عداوت صادق است، اين اصل دوم; قيامت ظرف ظهور حق است اين اصل سوم; چون دوستي اينها باطل بود و دشمني اينها حق بود، قيامت كه ظرف ظهور حق است عداوت اينها روشن ميشود ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ﴾؛ لذا در راه با يكديگر درگيرند، وارد جهنم هم كه شدند ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛[38] که اين ميگويد تو باعث شدي و آن ميگويد تو باعث شدي، در راه هم تسائل دارند و درگيرند، وارد جهنم هم كه شدند تسائل دارند و درگيرند كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
مؤمن واقعي نبودن شيطان و ظهور کفر او با امتحان الهي
اما در جريان ذات اقدس الهي كه درباره شيطان فرمود: ﴿وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾[39] در همان سوره مباركه «بقره» دارد كه من ميدانم ﴿أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ﴾, يك; ﴿وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾,[40] دو; نه «ما تكتمون» ﴿وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾ شما در درونِ درونتان يك لايههاي مستوری هست, يك و شما اصراري داريد كه آن را كتمان كنيد, دو و من بالأخره آن را ظاهر ميكنم, سه. اين است كه شيطان اينچنين نبود كه مؤمن واقعي باشد.
در خطبه نوراني حضرت علي(سلام الله عليه) كه دارد او شش هزار سال عبادت كرده است،[41] چون بر خود او هم احياناً مخفي است. گاهي انسان طوري است كه خودش را فراموش ميكند ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾[42] اينها كه خودشان را فراموش ميكنند، آن خودِ واقعيشان مستور است و اين خود دروغينشان كه شيطان به جايشان نشسته روشن است که اين را ميبينند. وقتي مقداري حوادث تلخ پيش بيايد و اين لايهها كنار برود، آن خود اصليشان ظهور ميكند، وگرنه ﴿نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾[43] يا ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾؛ اگر كسي خودش را فراموش كرد و آن لايههاي دروني خودش را نديد، از كفر و نفاق خودش هم بيخبر است؛ لذا تعبير قرآن اين نيست كه شما چيزي را كتمان ميكرديد، تعبيرش اين است كه شما ﴿كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾؛ شما اصراري داشتيد و سيرهتان اين بود كه اين چيزها را مخفي كنيد؛ آيه 33 سوره مباركه «بقره» اين است كه ﴿قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ﴾, يك; ﴿وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾, دو; شما در لايههاي درونتان چيزي بود كه مكتوم ميكرديد و من به آن عالِم بودم الآن با اين امتحان مشخص شد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج1، ص295.
[2]. سوره نحل, آيه125.
[3]. سوره يس, آيه59.
[4]. سوره صافات, آيه2.
[5]. سوره زمر, آيه68.
[6]. سوره مطففين, آيه6.
[7]. سوره انفال, آيه37.
[8]. سوره يس, آيه59.
[9]. سوره بقره, آيه254.
[10]. سوره لقمان, آيه13.
[11]. سوره واقعه, آيات5 ـ 7.
[12]. سوره واقعه, آيه9.
[13]. سوره انبياء, آيه98.
[14]. سوره بقره, آيه24؛ سوره تحريم, آيه6.
[15]. سوره انبياء, آيه99.
[16]. سوره انبياء, آيات99 و 100.
[17]. سوره انبياء, آيات101 و 102.
[18]. سوره آل عمران, آيه21.
[19]. تاج العروس، ج6 ، ص84.
[20]. الاقبال(ط ـ الحديثه)، ج2 ، ص76.
[21]. سوره حج, آيه4.
[22]. سوره انبياء, آيه98.
[23]. سوره انبياء, آيه58.
[24]. سوره زمر, آيه3.
[25]. سوره يس, آيه59.
[26]. سوره اسراء, آيه36.
[27]. شرايع الاسلام، ج1، ص305.
[28]. سوره عبس, آيه34.
[29]. سوره زلزال, آيه8.
[30]. سوره واقعه, آيات49 و 50.
[31]. سوره هود, آيه103.
[32]. سوره شمس, آيه1.
[33]. سوره شمس, آيه2.
[34]. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص55.
[35]. سوره مومنون, آيه74.
[36]. سوره ليل, آيات5 ـ 7.
[37]. سوره زخرف, آيه67.
[38]. سوره اعراف, آيه38.
[39]. سوره بقره, آيه34؛ سوره ص, آيه74.
[40]. سوره بقره, آيه33.
[41]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه 192. «وَ كَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَة».
[42]. سوره حشر, آيه19.
[43]. سوره توبه, آيه67.