اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (26) وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيرٌ حَكِيمٌ (27) مَا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (28)﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «لقمان» در مكه نازل شد و مطالب محوري سوَر مكّي اصول دين بود يعني توحيد و وحي و نبوّت و بخشي از خطوط كلي اخلاق و حقوق, لذا مسئله توحيد و معاد را به عبارتهاي گوناگون در اين سورهٴ نوراني بيان فرمود.
معاد يا هدفداري خلقت, لازمه پذيرش خالقيت توسط مشركان
در آيه 25 فرمود اينها خالقيّت خداي سبحان را قبول دارند ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ پس خدا خالق كلّ ما في السماء و الأرض است خدا اين نظام را عاطل و باطل خلق نكرد كه هر كسي هر چه كرد و گفت به حساب نيايد بلكه اين نظام را به حق خلق كرد كه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ اگر حق است بايد به مقصد برسد و هدفدار باشد پس هر كسي نسبت به اقوال و افعال خود مسئول است و ضرورت معاد, حق است.
اخبار از احيای مردگان با تعبيرهاي مختلف
چون ضرورت معاد, حق است خداي سبحان فرمود شما را بعد از مرگ احيا ميكنيم گاهي به صورت متكلّم وحده گاهي به صورت متكلّم معالغير فرمود تمام اقوال و آراي شما را به شما گزارش ميدهيم در آيه پانزده همين سورهٴ «لقمان» فرمود: ﴿ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ كه متكلّم وحده است باز در همين سوره آيه 23 فرمود: ﴿إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم﴾ در آنجا هر دو ضمير مفرد است ﴿إلَيَّ﴾ و ﴿فَأُنَبِّئُكُمْ﴾ اينجا جمع است ﴿إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم﴾ گاهي بيواسطه گاهي باواسطه به وسيله فرشتهها و مدبّرات و مأموران گزارش ميدهند.
بررسي چگونگي گزارش اعمال انسان و رؤيت آن در قيامت
قبلاً در پنج بخش مشخص شد كه چگونه اعمال انسان را به انسان گزارش ميدهند يك بخش آن اين بود كه ﴿لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ﴾ يعني يك مبادي هستند كه ارائه ميكنند نشان ميدهند چون آنها نشان ميدهند اينها ميبينند وگرنه اعمال مستور و غايب و مخفي و امثال ذلك را اينها چگونه ميبينند چگونه انسان, گذشته و قديم را تمام مدت هفتاد, هشتاد ساله يكجا ميبيند فرمود ما ارائه ميدهيم ﴿لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ﴾ اگر ارائه از طرف ما شد آنگاه رؤيت از طرف اينهاست ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾.[1] بخش سوم اين بود كه اين رؤيت از دور نيست از نزديك است هر كسي هر چه كرد ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾[2] بخش چهارم اين بود كه نه خود آنها حاضر ميكنند نه خود عمل حاضر ميشود بالأخره گروهي مأموران الهياند اين اعمال را حاضر ميكنند كه ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾[3] يعني احضاركنندهاي هست آنها را حاضر ميكنند آنها هم از نزديك ميبينند. بخش پنجم اين بود كه خود اين انسان با جوارح و جوانحي كه دارد جزء مأموران الهياند همانطوري كه فرشتگان حاضر ميكنند ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾[4] خود انسان هم در درونِ درون او كتابخانهاي است كه انسان با آن كتابخانه محشور ميشود.
آگاهي نفس انسان از اعمال خود و امر خدا به بازخواني آن
فرمود: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ از جاهايي كه نكره در سياق اثبات هم مفيد عموم است همين اينگونه از آيات است ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أحْضَرَتْ﴾[5] يعني كلّ نفس ميداند چه چيزي به همراه آورده اينكه فرمود: ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾[6] همين است در درون ما آنچه انجام دادهايم نهادينه شده است در دنيا انبيا آمدند آن دفائن عقول را اثاره كنند[7] در آخرت مدبّران امر آن دفائن اعمال و اسرار ما را اثاره ميكنند ميگويند ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾ خب در آن آيه كه فرمود: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ معلوم ميشود خود انسان به همراه ميآورد لذا قابل انكار نيست.
گزارشگري خداي سبحان از اعمال انسان در قيامت
نشانه اين بخشهاي پنجگانه منضبط و منسجم اين است كه اگر در اينجا گاهي به صورت متكلّم وحده كه فرمود: ﴿فَأُنَبِّئُكُمْ﴾ گاهي به صورت متكلّم معالغير كه فرمود: ﴿فَنُنَبِّئُهُم﴾ در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» به صورت فعل مجهول ذكر كرد آيه سيزده سورهٴ مباركهٴ «قيامت» اين است ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ آن تَنبئه مشخص نيست كه با گزارش چه كسي حاصل ميشود اينجا مشخص است گاهي متكلم وحده گاهي متكلم معالغير ما تنبئه ميكنيم اين نبأ و خبر را ما گزارش ميدهيم, اگر در آيه سيزده سورهٴ مباركهٴ «قيامت» فرمود: ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ هر چه كرد از تازه و كهنه از آثاري كه در زمان حيات او بود يا سنّت خوب يا بدي كه گذاشت و بعد از مرگ او اين سنّت ادامه دارد ﴿قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ همه به او تنبئه ميشود اِنباء ميشود گزارش داده ميشود.
اثاره دفينههاي دروني انسان ماهيت گزارش الهي
بعد براي اينكه با آن پنج بخش هماهنگ باشد بلافاصله فرمود نيازي به گزارش نيست كه ما گزارش بدهيم در حقيقت تنبئه ما, اِنباء ما همان اثاره دفائن دروني اوست براي اينكه ﴿بَلِ الْإِنسَانُ﴾ اين ﴿بَلِ﴾, «بل» اضرابيه است كه در آيه چهارده سورهٴ «قيامت» آمده; فرمود: ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ بعد اضراب كرد فرمود حالا ما چرا گزارش بدهيم چرا از بيرون گزارش بياوريم.
تبيين بصيرت انسان بر نفس خويش در قيامت
﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ ٭ وَلَو ألْقيٰ مَعاذِيرةٌ﴾[8] يعني خود انسان ميفهمد كاملاً ميبيند در طي اين هشتاد نود سال چه كرده است خب مستحضريد ﴿بَصِيرَةٌ﴾ خبر انسان است انسان كه مؤنث نيست اين تاء ﴿بَصِيرةٌ﴾ «تاء» مبالغه است نه «تاء» تأنيث اگر گفتند آن شخص علامه است يعني كثيرالعلم است اگر گفتند حسينبنعلي(سلام الله عليهما) و زينب كبرا(سلام الله عليها) عقيله بنيهاشماند اين «تاء», «تاء» تأنيث نيست هم حسينبنعلي(سلام الله عليها) عقيله بنيهاشم است هم زينب كبرا اين «تاء», «تاء» مبالغه است مثل خليفه, وقتي گفتند آدم خليفة الله است اين «تاء» كه «تاء» تأنيث نيست اينگونه از موارد «تاء», «تاء» مبالغه است وقتي گفته ميشود انسان ﴿بَصِيرَةٌ﴾ يعني كاملاً باخبر است از جاي ديگر كه نياورديم او هم ميداند كسي در درون او اينها را نكِشت و نكاشت و همه اين اعمال هم آشنايند و او را رها نميكنند.
عدم جدايي عمل از عامل سبب رهن بودن نفس انسان در قيامت
به دليل اينكه هيچ عملي عامل خود را جدا نميكند اينچنين نيست كه انسان حرفي كه زده كاري كه كرده از بين برود (يك) و اينچنين نيست كاري كه كرده حرفي كه زده شناور و سرگردان باشد كه نداند به چه كسي مرتبط است (دو) مگر ميشود در عالَمي كه با نظم علّي و معلولي ميگردد يك كار, شناور و سرگردان باشد خب هر كاري فاعل خودش را ميشناسد اگر كار, سرگردان و شناور نيست و اگر كار, صاحبكارش را ميشناسد اين كار ميچسبد به آدم, آدم را به بند ميكشد (سه) لذا فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾ يعني در گرو كار است خب هر بدهكاري بالأخره بايد گرو بسپارد انسان گرفتار و بند كار خودش است آزاد نيست ﴿إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ﴾[9] عملِ انسان زنجيري است دست و پاي انسان را ميبندد انسان ميشود مرهون, مرهون يعني گرو گرفتهشده در مسائل مالي اگر كسي بدهكار بود بايد گرو بسپارد وثيقه بدهد حالا يا زمين يا خانه يا فرش و مانند آن ولي اگر كسي حقّالله, حقّالناس و مانند آن را در محكمه الهي بدهكار بود خود او را گرو ميگيرند ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾, ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ﴾[10] اين گرو است.
چگونگي جمع بين رؤيت عمل در قيامت و آيه ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾
پرسش:... پاسخ: نه, اگر ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾[11] همه اينها را جمعبندي ميكند اگر گفتند كسي غيبت كرد حسنات او را به حساب غيبتشده مينويسند[12] اينگونه از روايات حاكم بر آن ادلّه است آيات دارد هر كسي عمل خودش را ميبيند اين درست است اما رواياتي كه دارد اگر كسي غيبت كرد حسنات او را در ديوان عمل غيبتشده مينويسند اينگونه از ادله حاكم است يعني اين ديگر عمل او نيست آيه دارد هر كس عملي كرده است ميبيند اين روايات ميشود حاكم, وقتي كه انسان عمل خود را به ديگري داد ديگر عمل او نيست به او گفتند اگر غيبت كردي حسناتت را به حساب ديگري ميآورند خب پس اين ديگر عمل او نيست اينچنين نيست كه آن روايات غيبت با آيه ﴿مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ معارض باشد يكي حاكم است و ديگري محكوم, اين عمل او نيست اگر كسي گفت هر كسي مال خودش را ميبرد خب كسي قبلاً مال را به ديگري داد ديگر مال او نيست.
اگر غيبتكننده حسنهاي نداشت سيّئات آن غيبتشده را در نامه عمل اين غيبتكننده مينويسند اين اگر بگويد من اينها را نكردم ميگويند نه, عمل تو بود تو اين كارها را كردي اين رواياتي كه درباره غيبت وارد شده است حاكم بر اين ادلهاي است كه ميگويد هر كسي عمل خودش را ميبيند. اينجا فرمود: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾ مثل علامةٌ خب چون عمل كه آشناست از درون او درآمده بيرون هم نيست ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ بنابراين نيازي به تنبئه نيست.
بررسي معناي «سائق» و «شهيد» و فرق آن با «انباء»
پرسش: اينكه فرمود: ﴿وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ﴾[13] معلوم ميشود گزارشگر كس ديگري است.
پاسخ: بله, گزارش ميدهند اما از درون او در ميآورند ﴿سَائِقٌ﴾ و ﴿شَهِيدٌ﴾ به معناي تنبئه و اِنباء و گزارش نيست سائق از پشتسر اين را هِي ميكند و شهيد هم شهادت ميدهد اعضا و جوارح شهادت ميدهند فرشتهها شهادت ميدهند اِنباء و گزارش غير از سوق است اِنباء و گزارش غير از شهادت است مسئله سوق هم دو نحو است يك وقت سوق بدرقهاي است كه پشتسر بهشتيها به عنوان احترام ميآيند كه اينها را با احترام و جلال و شكوه بدرقه ميكنند تا دم در بهشت يك وقت سوق هِي كردن حيوان است از پشتسر ميبينيد اين دامدارها اين حيوان را از پشتسر هِي ميكنند اين را ميگويند سائق, خب اگر حيوان را از پشتسر هِي ميكنند اين ديگر بدرقه نيست اگر امروز درباره كسي گفته شد ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[14] فردا هم ميفرمايند: ﴿نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ وِرْداً﴾[15] پس دو گونه پشتسر آمدن داريم يكي پشتسر رفتن, بدرقهاي كه براي بهشتيهاست كه فرشتهها پشتسر بهشتي بدرقه ميكنند تا درِ بهشت, يك نحو هِي كردن از پشتسر است كه ملائكه عذاب اينها را هِي ميكنند ﴿نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ وِرْداً﴾ به هر تقدير سائق داريم شَهيد داريم و همه اينها غير از اِنباء و تنبئه است كه كار مُنبئان و منبّئان و امثال ذلك است و باز همه اينها غير از آن است كه در موقف ديگر وقتي انسان از درون خود همه اعمال را در آورد ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ ميفرمايد ديگر نيازي به گزارش نيست كه ما گزارش بدهيم براي اينكه خودش بصير است و ميداند و ميبنيد.
مسئوليت انسان در برابر تذكر و يادآوري گناهان گذشته
پرسش:... پاسخ: البته, اما هر كاري كه در دنيا به طور ناقص هست در آخرت به صورت كامل هست, منتها در آخرت خود عمل را ميبيند در دنيا, مفهومات و صوَر ذهني آن اعمال را ميبيند نه خود عمل را مگر در رؤياي صالحه مثلاً كسي يادش است كه بيست سال قبل فلان كار را كرده اما در قيامت خود كار را ميبيند اگر كسي ـ انشاءالله ـ مشمول عنايت الهي بود در جايي كه نشسته است يادش ميآيد كه بيست سال قبل فلان كار خير را كرده است شكري ميكند يا سجده شكر به جا ميآورد يا الحمدلله ميگويد يك ثواب مضاعفي دارد يا اگر ـ خداي ناكرده ـ گناهي در بيست سال قبل انجام داد هماكنون به يادش ميآيد اين نعمت الهي است فوراً توبه كند استغفار كند طلب بخشايش كند اينچنين نيست كه اگر يك وقت كسي يادش بيايد كه بيست سال قبل گناهي كرده مسئول نباشد در برابر اين تذكّر الهي مسئول است گاهي انسان يكجا نشسته است دفعتاً به يادش ميآيد كه فلان وقت گناهي كرده اين تذكر است يعني به هوش باش توبه كن استغفار كن درِ رحمت الهي باز است.
عدم اثبات مدني بودن آيه ﴿وَلَو أنَّما في الأرض...﴾
برخيها نقل كردند كه يهوديهاي مدينه به وسيله وفد قريش پيامي دادند گفتند ما ـ معاذ الله ـ نيازي به قرآن نداريم براي اينكه خدا درتورات كه به ما داد همه حكمتها هست[16] اگر چنين شأن نزولي يا قصهاي درست باشد نشان آن نيست كه اين آيه در مدينه نازل شده چون ارتباطي بود بين مشركين مكه و اهل كتاب مدينه اينها گزارش ميدادند يا درخواستهايي ميكردند در چنين فضايي فرمود نه قرآن تمامشدني است نه كلمات الهي تمامشدني است نه قدرت خدا پايانپذير.
دشواری قرائت قرآن با رسم الخط فعلی و لزوم آموزش نونهالان
اين ﴿أَنَّمَا﴾ متأسفانه در اينگونه از موارد كه حالا محلّ ابتلاي بينالمللي است متّصل نوشته شده اين بايد منفصل نوشته ميشد اما خب رسمالخط قرآن اين است لااقل بايد توافق ميكردند و بكنند كه بالأخره در ايران با خطّ نستعليق قرآنها را طوري بنويسند كه اين نوجوانها بتوانند بخوانند بعضي از جاها خب اين كلمههايي است كه الف را خيلي كوچك مينويسند يا همزهها را يا واوها را كه بعضيها خوانده ميشود بعضي خوانده نميشود فرزندان ما با اين خط آشنا نيستند شما مستحضريد در كتابهاي فقهي ما, وقتي وَليمه را تقسيم ميكنند كه مستحب است انسان وليمه بدهد اين وليمه يك اسم جامعي است براي مصاديق فراوان حالا سفر حج و عمره مطلب ديگر است, سفرهاي ديگر مطلب ديگر است ساختن ساختمان يا عروسي مطلب ديگر است هر كدام از اين ولائم نام خاصّ خودش را دارد عقيقه يك نام دارد ختان نام ديگر دارد اينها اسم جامعش وليمه است يكي از اسامي پربركت وليمه كه مستحب است در اسلام, وليمه حِذاق و وليمه حَذاق است هم به كسر هم به فتح، آن وقتي است كه انسان كودكش را, ببرد مكتبخانه قرآن بخواند او در قرائت قرآن حاذق بشود وقتي فرزندش در قرائت قرآن حاذق شده است مستحب است پدر و مادر وليمه بدهند[17] اين دين است حالا الآن تمام ثواب را در درجه اول امام و شهدا ميبرند بعد مسئولاني كه اين كودكان ما, نوجوانهاي ما را به قرآن آشنا كردند و ميكنند اجر همه اينها با خدا و از قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب خيلي فرق كرده اما بالأخره دين همانطوري كه براي ساختن خانه, براي برگشت از سفر وليمه قائل است اگر كودك در قرائت قرآن حاذق شد مستحب است پدر و مادر وليمه بدهند خب الآن اينها بخواهند قرآن بخوانند با خط عثمانطه و امثال ذلك براي اينها سخت است اما قرآني باشد كه اين الفها باز, حروف از هم جدا باشد و با همان خط نستعليق كه عروس خطوط است براي ما ايرانيها اين نوشته بشود حالا لازم نيست سطح بينالملل باشد تا تهمت بزنند كه ـ معاذ الله ـ ايران و جمهوري اسلامي تحريف كردند بر اساس گمان باطلشان ولي بالأخره مصرف داخلي داشته باشد اين قرآنها را بتوانند خوب بخوانند آسان تعليم داده بشود. اين ﴿أَنَّمَا﴾ بالأخره مستحضريد مثل ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم﴾[18] چند جاست كه بالأخره اين «أنّ» با «ما» بايد جدا نوشته بشود.
نامتناهي بودن فيض الهي و عجز انسان از شمارش آن
ما يك «إنّما» داريم مثل «إنّما الأعمال بالنّيات»[19] كه جمعاً يك كلمه است و مفيد حصر است يكي «أنّ ما» و «إنّ ما» داريم كه «إنّ» حروف مشبهه بالفعل است و آن «ما» اسمش است اينها را بايد منفصل نوشت فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّمَا﴾, ﴿وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ اصلِ اين مطلب در آيه سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت و آن اين است كه فيض خدا نامتناهي است كلمات الهي نامتناهي است هم تكوينياش هم تدوينياش علم خدا نامتناهي است علومي كه از ذات اقدس الهي ميتواند نشئت بگيرد نامتناهي است اگر به ما گفتند ﴿وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾[20] اين كثرتي است به لحاظ خود ما وگرنه همين علوم كثيره همين خير كثير نسبت به علم ذات اقدس الهي كه مطرح ميشود, ميشود ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾[21] چيزي را كه خدا از آن به كثرت ياد كند معلوم ميشود خيلي است ﴿وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾ چيزي را كه خدا كثير بداند معلوم ميشود خير فراوان است همين خير كثير همين حكمت كثير همين علم كثير نسبت به علم نامتناهي ذات اقدس الهي اندك است كه ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ فرمود كلمات الهي نامتناهي است از باب تشبيه معقول به محسوس فرمود اگر درخت كه اين مطلق است و براي استغراق است يعني «كلّ شجر» ديگر لازم نبود كه بفرمايد اشجار در برابر اقلام. سرّ اينكه شجر را مفرد آورد چون جنس است و اقلام را جمع آورد براي اينكه از يك درخت چندين قلم ميتراشند اين ديگر لازم نبود بفرمايد اشجار در برابر اقلام, فرمود اگر تمام اشجار عالَم چون اين جنس است و براي استقراء, اگر تمام درختهاي عالم قلم بشوند خب از هر درختي صدها قلم تراشيده ميشود و اگر بحر يعني اين جنس است كه شامل جميع بحار عالم ميشود ﴿يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾ آنچه در خارج هست به نام البحر كه شامل همه درياهاي جهان ميشود (يك) در قبال درياهاي كنوني, هفت دريا هم آنها را به عنوان مِداد, مدد كنند (دو) اگر كلمه هفت در برابر شش و هشت باشد خب معني هفت درياست اما اگر ناظر به كثرت باشد كما هو الظاهر يعني بحار كثيرهاي اگر كمك بحر موجود باشند يعني درياهايي كه هر چه شما فرض كنيد حدّي ندارد تمام اين درياها بشوند مركب تمام درختها بشوند قلم اينها بخواهند كلمات الهي را بنويسند هم قلمها فرسوده و شكسته ميشوند هم مركبها تمام ميشوند ولي كلمات الهي همچنان هست زيرا آنها متناهياند فيوضات الهي نامتناهي ﴿وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ كلمات الهي تمام نميشوند چون ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ او با اراده كار ميكند نيازي هم به مواد ندارد مواد موجود را به صور گوناگون تبديل ميكند (يك) بسياري از اشيا را هم ابداعي ميآفريند (دو) ﴿مَا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾.
در اينجا فرمود: ﴿مَا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ ولي نه از نفاد بحر سخن به ميان آورد نه از نفاد شجر و قلم فرمود: ﴿مَا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ اما در آيه 109 سورهٴ مباركهٴ «كهف» آنجا فرمود: ﴿قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾ آنجا چون سخن از اشجار و اقلام به ميان نيامده و سخن از بحر بود لذا نفاد بحر را مطرح فرمود اينجا چون هم بحر بود و هم اقلام, نفاد هيچ كدام را مطرح نكرده از اينكه اينها متناهياند و كلمات الهي نامتناهي است معلوم ميشود كه آنها تمام ميشوند هم قلمها فرسوده و شكسته ميشوند هم مركبها تمام ميشوند ولي فيض الهي همچنان باقي است.
لزوم فرق بين فيض و عذاب الهي در دنيا و آخرت
پرسش: درباره نماز جماعت هم هست كه اگر تمام درياها مركب شوند...
پاسخ: بله, كارهاي آخرت را نسبت به دنيا وقتي بسنجند همينطور است اما در خود دنيا دو مطلب است يكي اينكه فيض خدا در دنيا چطور است ميتواند فيضها نامتناهي باشد نامتناهي لا يقفي; اما در جريان آخرت اين مدح و قدحش هم همين است اين تنها درباره نماز جماعت نيست كه اگر كسي حالا نماز جماعتش به ده نفر رسيد خوشحال بشود من آنقدر ثواب بردم كه جن و انس نميتوانند بنويسند[22] مقابل دارد كه يك درهم ربا اگر كسي بگيرد بدتر از هفتاد بار فلان است در كنار كعبه,[23] خب اين بانكهاي ربوي ديگر نميگذارد نمازهاي جماعت ما اثر كند جهنم هم همينطور است اينطور نيست كه طرف بهشت فقط اينطور باشد جهنم هم همينطور است يك ميوه بهشت ميليونها سال ممكن است بماند اين حق است هزارها نفر ممكن است از آن استفاده كنند يك سيلي جهنم هم ممكن است صورت ميليونها آدم را سرخ كند حساب جهنم با دنيا فرق ميكند حساب بهشت با باغهاي دنيا فرق ميكند اينكه در سورهٴ مباركهٴ «فجر» فرمود: ﴿لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ﴾[24] همين است حالا مغرور نشويم كه نماز جماعت ميخوانيم نماز ما از ده نفر بيشتر است آن گناهان را ببينيم آن روايات كه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) و ساير محدّثين نقل كردند روايات جهنم و «حُفرة مِن حُفَر النيران» و آنها را كه ملاحظه بكنيم معلوم ميشود كه آن ناري كه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «أتئن من الأذي و لا ائنُّ مِن لَظي»[25] همين است فرمود من چگونه صبر كنم برابر آن ناري كه «سخّرها جبّارها»[26] اينطور است «اعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا» در هر دو طرف سنگين است در دنيا هم همينطور است كلمات الهي, فيض الهي نامتناهي است در هر عالَمي همينطور است.
علت ذكر تمام شدن آب دريا در شمارش فيض الهي
در سورهٴ مباركهٴ «كهف» اگر سخن از نفاد بحر به ميان آمده براي اينكه در آنجا از اشجار سخني به ميان نيامده اگر آنجا هم سخن از اشجار و اقلام مطرح ميشد ميفرمود «لنفد البحر و الشجر» اما چون آنجا سخن از شجر و قلم مطرح نشد فقط از دريا سخن به ميان آورد فرمود: ﴿لَنَفِدَ الْبَحْرُ﴾ خب مستحضريد كه معمولاً مركب زودتر از قلم از بين ميرود تمام ميشود يك قلم ممكن است مدتها كار كند مركب دواتها تمام بشود و عوض بشود. به هر تقدير اينها محدودند ولي كلمات الهي و فيض الهي نامتناهي است.
ردّ بر نقد ادبي زمخشري در آيه ﴿قَبْل أن تَنْفَدَ كَلمات رَبّي...﴾
حرفي كه جناب زمخشري در كشاف دارد اين است كه خب الآن ما در بيان كثرت فيض و فوز الهي هستيم كلمات, جمع قلّه است كَلِم جمع كثرت است مناسب بود بفرمايد كه «قبل أن تنفد كَلِم ربّي» ميگوييم پاسخش روشن است وقتي كلمات كه جمع قلّه است تمام شدني نيست كَلم كه جمع كثرت است به طريق اُوليٰ تمامشدني نيست[27] اگر جمع قلّهاش اين قدر است جمع كثرتش به مراتب بالاتر است.
پرسش: مراد از كلمات چيست؟
پاسخ: هم كلمات تكويني است هم فيوضات الهي.
امكان «كلمة الله» بودن انسان كامل و مصداق آن در قرآن
گاهي ذات اقدس الهي يك انسان كاملي را كلمةالله ميداند مثل اينكه درباره وجود مبارك مسيح در سه جاي قرآن كريم از او به كلمه ياد كرده است دو جا در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است يكي هم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه 39 دارد خداي سبحان به زكريا(سلام الله عليه) بشارت دادند كه خدا به تو فرزندي ميدهد به نام يحيي كه اين يحيي كلمه الهي را تصديق ميكند ﴿أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَي مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ﴾ اين كلمة الله همان عيساي مسيح(سلام الله عليه) است كه يحيي(سلام الله عليه) اين كلمة الله را تصديق ميكند ميگويند اينها با هم پسرخاله بودند وقتي يحيي در رَحِم مادر بود وجود مبارك عيسي در رَحم مريم(سلام الله عليهم اجمعين) بود اين دو در رَحم يكديگر را كه ميديدند يحيي عرض ادب ميكرد.[28] چنين عالمی است اين ﴿مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ﴾ اينجا هم منظور از كلمه وجود مبارك مسيح است كه يحيي كلمة الله را تصديق ميكند. در همان سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه 45 اين است كه ﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم آيه 171 آنجا از وجود مبارك عيسي به عنوان كلمة الله ياد شده است ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ﴾ همه موجودات كلمات الهياند چون از كلمه «كُن» تكويني به بار آمدند ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[29] با ﴿كُنْ﴾ كه كلمه تكويني الهي و افاضه الهي است به بار آمدند.
معناي «كلمه» و مقصود از «كلمة الله» بودن اشياي عالم
كلمه آن است كه ما في الضمير و ما في الغيب را روشن كند همه اشيا و اشخاص اينها ما في الغيب را روشن ميكنند از اين جهت ميشوند كلمه, كلمهاي كه يك متكلّم ميگويد معناي دروني و ذهني اين متكلّم را روشن ميكند كه اين آقا چه ميخواهد بگويد. اشياي عالَم هم كلمةالله هستند براي اينكه آيات غيباند و غيب را دارند روشن ميكنند.
تعجّب نداشتن احياي مردگان در برابر قدرت نامتناهي حق
از اين جهت فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَزِيرٌ حَكِيمٌ﴾ نفوذناپذير است و حكيمانه كار ميكند بعد در جريان معاد تعجب نكنيد كه چگونه خدا اين همه مردهها را زنده ميكند اگر قدرت نامتناهي است كما هو الحق و اگر خدا با اراده كار ميكند طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه كه «فاعلٌ لا بمعني الحركات»[30] او با حركت و آمد و رفت و دست و پا و ابزار كه كار نميكند او با اراده كار ميكند ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ اگر با اراده كار ميكند و اگر غير متناهي است «لا يَشغلُه شيء عن شيء»[31] «لا يَشْغَلُهُ شَاْنٌ عَنْ شَاْنٍ»[32] بنابراين اگر بخواهد جميع افراد را يكآن خلق بكند آسان است مثل اينكه دارد يك شيء را خلق ميكند افراد محدود «يَشغله شيء عن شيء, شأن عن شأن» وقتي حرف اين آقا را گوش ميدهند از حرف ديگري باز ميمانند وقتي اين طرف را نگاه ميكنند از آن طرف باز ميمانند اما او ﴿بِكُلِّ شَيءٍ بَصِيرٌ﴾[33] است في آنٍ واحد «بكل شيء سميع» است في آنٍ واحد «لا يشغله شيء عن شيء», «لا يَشْغَلُهُ شَاْنٌ عَنْ شَاْنٍ» اگر خدا قدرتش ـ معاذ الله ـ محدود بود يا اگر سرگرم يك كار بود از كار ديگر باز ميايستاد جاي تعجب بود اما اگر نامتناهي است و چيزي او را از چيز ديگر باز نميدارد در عين حال كه همه را دارد محاكمه ميكند حرف همه را هم ميشنود لذا به دنبال اينكه فرمود: ﴿مَا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ نفرمود «انَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» اين را در جاهاي ديگر فرمود,[34] فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴾ مگر نميخواهد محاكمه كند قيامت را پس براي چه خلق ميكند, مگر نميخواهد حرف افراد را گوش بدهد او «بكل شيء سميع» است ﴿بِكُلِّ شَيءٍ بَصِيرٌ﴾ است اصلاً قيامت براي همين است كه افراد محاكمه بشوند اين حرف همه را يكجا گوش ميدهد همه را هم يكجا ميبيند بنابراين جا براي تعجب نيست مثل اينكه يك نفر را خدا بخواهد محاكمه كند چگونه سميع و بصير است اوّلين و آخرين را هم كه بخواهد محاكمه كند سميع و بصير است لذا نفرمود: «انَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» اينجا جاي قدرت و امثال ذلك نيست بلكه اينجا چون صحنه محاكمه است صحنه علم است.
بررسي جايگاه انبيا نسبت به عقل انسان
اما درباره انبيا گاهي سؤال ميشود كه اينها نسبت به عقل ما چه سِمتي دارند مستحضريد بارها گفته شد كه عقل ما در برابر وحي اصلاً قابل قياس نيست عقل در برابر نقل است ما يا برهان عقلي داريم بر يك مطلب, البته نه قياس و خيال و گمان و وهم, برهان عقلي كار آساني هم نيست انسان گاهي قياس را, مصالح مرسله را, ذرايع مرسله و امثال ذلك را خيال ميكند برهان عقلي است برهان عقلي مقدمات خاص خودش را دارد شما اگر منطق را خوب ملاحظه فرموده باشيد تواتر كه الآن جزء يقينيترين يقينيات ماست ميبينيد در منطق روي تواتر خيلي حساب نميكنند در تواتر مثلاً الآن خيليها مكه نرفتند ولي ميدانند كعبه هست يقين دارند اما يقين رياضي ندارند آن طوري كه دو دوتا چهارتاست يقين دارند آنطور يقين ندارند كه كعبه هست زيرا ميليونها نفر آمدند گفتند يعني ميليونها خبر واحد, ميليونها خبر واحد كار برهان را نميكند ظنون متراكمه, مُتاخِم كه باب مفاعله است نه باب متفاعله, نه متآخم, ظنون متاخم كار يقين را نميكند كمترين چيزي را كه خدا در جهان خلق كرده است يقين است[35] اگر انسان با منطق آشنا بشود محتاطانه حرف ميزند روي تواتر خيلي حساب نميكنند روي تجربيات خيلي حساب نميكنند روي براهيني كه به بديهيات برميگردد خيلي حساب ميكنند تواتر حجّت است تجربيات حجّت است اما نه مثل بديهيات در درجه دوم قرار دارد اگر كسي طبق آن مقدمات بديهي چيزي را يقين پيدا كرد ميشود برهان عقلي در برابر نقل است البته عقل در اصول دين بايد اينچنين باشد چه اينكه نقل هم بايد متواتر باشد يا واحد محفوف به قرينه قطعي باشد هرگز نه نقل در برابر وحي است نه عقل, نقل دليلي است كه زراره چنين گفته, اينها كاشف از فرمايشات اهل بيت(عليهم السلام) هستند اما آنها كه خود آن ذوات قدسي مييابند آن نور است آن يك امر يقيني است آن با علم شهودي است و معصومانه است عقل در برابر نقل است نقل در برابر عقل است هرگز اينها را در برابر وحي نميسنجند اين شعر جناب حكيم سنايي بارها خوانده شد ايشان ميفرمايند:
مصطفي اندر جهان آنگه كسي گويد كه عقل٭٭٭ آفتاب اندر فلک آنگه كسي گويد سها[36]
با بودِ پيغمبر در عالَم كسي اسم عقل را ميبرد عقل در مقابل نقل است فيلسوف در مقابل فقيه است هيچ كسي در برابر پيغمبر نيست او علم شهودي دارد نه حصولي, معصومانه دارد كه مخصوص اوست آن وقت او ميآيد تمام اين دفائن عقول را اثاره ميكند عقول خود اين انبيا را ذات اقدس الهي اثاره ميكند آن وقت اينها عقول همه بشر را دارند اثاره ميكنند مرحوم كليني(رضوان الله عليه) از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تمام مدت عمر به اندازه عقل خود با كسي حرف نزد «ما كَلَّم رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) العباد بكُنه عقله قطُّ» هيچ كس نميتواند و نميتوانست به اندازه كنه فرمايش حضرت بفهمد. مرحوم صدرالمتألهين اولين كسي است كه در اين چند قرن اخير اهل بيت را استثنا كرده[37] بعد مجلسي اول, بعد مجلسي دوم(رضوان الله عليهما) كه به استثناي اهل بيت, پيغمبر با هيچ كس به اندازه كنه عقل خود سخن نفرموده است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ زلزله, آيات 7 و 8.
[2] . سورهٴ كهف, آيهٴ 49.
[3] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 30.
[4] . سورهٴ ق, آيهٴ 18.
[5] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 14.
[6] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 14.
[7] . نهجالبلاغه, خطبه 1.
[8] . سورهٴ القيامه, آيات 14 و 15.
[9] . سورهٴ مدثر, آيات 38 و 39.
[10] . سورهٴ طور, آيهٴ 21.
[11] . سورهٴ هود, آيهٴ 114.
[12] . جامعالأخبار, ص147.
[13] . سورهٴ ق, آيهٴ 21.
[14] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179.
[15] . سورهٴ مريم, آيهٴ 86.
[16] . التبيان في تفسير القرآن, ج8, ص284 و 285.
[17] . مسالک الافهام(شهيد ثانی)، ج7،ص25.
[18] . سورهٴ انفال, آيهٴ 41.
[19] . تهذيب الأحكام, ج1, ص83 و ج4, ص186.
[20] . سورهٴ بقره, آيهٴ 269.
[21] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 85.
[22] . بحارالأنوار, ج85, ص15.
[23] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص367.
[24] . سورهٴ فجر, آيهٴ 25.
[25] . نهجالبلاغه, خطبه 224.
[26] . نهجالبلاغه, خطبه 224.
[27] . الكشّاف, ج3, ص501.
[28] . جامع البيان فی تفسير القرآن، ج3، ص173 و ج16، ص 48 .
[29] . سورهٴ يس, آيهٴ 82.
[30] . نهجالبلاغه, خطبه 1.
[31] . الكافي, ج2, ص594.
[32] . مصباح المتهجد, ص228, ص 229، ص306 و ص504.
[33] . سورهٴ ملك, آيهٴ 19.
[34] . سورهٴ بقره, آيهٴ 20 و ... .
[35] . الكافي, ج2, ص393.
[36] . ديوان سنايي، قصيده 5 .
[37] . شرح اصول الکافی(صدر المتاٴلهين)، ج1، ص539 .