أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (24)﴾
٭ نتيجه مباحث اعجاز
بحث دربارهٴ اعجاز ظاهراً به نهايت رسيد و ثابت شد كه معجزه يك برهان عقلي بر صدق رسالت است و يك برهان عقلي است نه دليل عوامانه؛ گرچه تودهٴ مردم در برابر معجزات گرايش بيشتري دارند تا براهين عقلي و مانند آن، ولي صاحب اعجاز كار حكيمانه ميكند منتها اين كار حكيمانه هضمش براي توده مردم آسانتر از هضم براهين عقلي است. چند مطلب دربارهٴ اين آيهٴ كريمه مانده است تا به آيهٴ بعد برسيم.
٭ پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم)، عبد محض حق تعالي
يكي اين كه، دربارهٴ رسول خدا (صلّي الله عليه وَ آله وَ سلّم) تعبير به ﴿عَبْدِنَا﴾ فرمود: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا﴾؛ ممكن بود مثل ساير موارد تحدي، نگويد: بر چه كسي نازل كرديم، فقط دربارهٴ قرآن تحدي كند، امّا وقتي كه اسم ميبرد شايسته است كه اسم پيغمبر [صلّي الله عليه وَ آله وَ سلّم] را ببرد از اينكه اسم پيغمبر [صلّي الله عليه وَ آله وَ سلّم] را نميبرد، فقط ميفرمايد: ﴿عَبْدِنَا﴾ و در قرآن كريم هيچ جا ﴿عَبْدِنَا﴾ را بالقول المطلق براي غير پيغمبر [صلّي الله عليه وَ آله وَ سلّم] اسلام به كار نبرد، نشانهٴ آن است كه او بندهٴ محض است و كمال عبوديّت مال آن حضرت است و از انبياي ديگر اگر به عنوان عبد ياد كرده است (يا قبل از كلمهٴ عبد يا بعد از كلمهٴ عبد) اسم آنها را برده است، آنها ميشوند عبد مقيّد.
لذا بعضي از اهل معنا گفتند: اگر ديگران رسيدند به جايي كه «عبد الرّحمن» يا «عبد الرّحيم» يا «عبد الصّمد» يا «عبد الله» هستند رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است به جايي كه «عبده» است. از آن هويّت مطلقهاي كه منشأ پيدايش همهٴ اسماي حسناست؛ لذا در تشهّد ميگوييم: «و أشهد أنّ محمّداً (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عبده و رسوله».
٭ معناي سوره
امّا نكتهٴ بعدي اين است كه فرمود: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ سوره، قطعهاي از كلام است كه محتواي خود را جمع كرده باشد؛ همان طوري كه سُور؛ بلد و ديوار شهر، شهر را در بر دارد، سوره هم يك سلسله معارف و مضاميني است كه با يك پوشش پوشيده است. سُوره؛ يعني آن ديوار محيط، چون سوره محيط به معاني خود هست و معارف و مضامين خود را احاطه دارد از اين جهت گفتند «سوره» يا سوره به معناي درجه و رتبه است، از آن جهت كه هر سورهاي از سور قرآن، درجهاي از درجات معارف الهي است؛ لذا دربارهٴ بهشت وارد شده است كه درجات بهشت به عدد آيات قرآن كريم است [و] به قاري قرآن ميگويند: «إقرأ وارق»[1]؛ يعني بخوان و بالا برو.
٭ درجات بهشت به اندازه عدد آيات قرآن كريم
اين در فضيلت قرآن هست كه درجات بهشت به عدد آيات قرآن كريم است و به اهل قرآن ميگويند: «بخوان و بالا برو»، نه اينكه در قيامت بخوان كه آنجا جاي فراگيري نيست. در قيامت ميگويند: نتيجهٴ اعمالت را ارائه بده و ترقّي بكن و درجهاي در بهشت نيست كه قرآن كريم آن درجه را افاده نكرده باشد و قرآن كريم هم مطلبي ندارد كه انسان آن مطلب را در بهشت نبيند، ولو به حدّ «جنّة اللقاء» برسد: اين دو نكته دربارهٴ سوره.
٭ دو احتمال در مرجع ضمير ﴿مِن مِثْلِهِ﴾
و امّا دربارهٴ كلمهٴ ﴿مِن مِثْلِهِ﴾ كه دو احتمال بود كه آيا ﴿مِثْلِهِ﴾ ضميرش به آن «مُنزل» برميگردد يا به عبد برميگردد.
٭ نظر مرحوم امين الاسلام و زمخشري رد مرجع ضمير ﴿مِن مِثْلِهِ﴾
مرحوم امين الإسلام در مجمع[2] و ديگران؛ چه اينكه زمخشري در كشّاف[3] دليل اقامه كردند كه اين ضمير حتماً به مُنزَل برميگردد نه به عبد؛ براي اينكه در سورهٴ «يونس» و «هود» كه خدا تحدي كرده است در همهٴ موارد ضمير به قرآن برميگردد ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ﴾[4]؛ در همه جا ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به قرآن برميگردد يا فرمود: ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[5] يا فرمود: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ﴾[6] يا فرمود: ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ﴾[7] و مانند آن كه در همهٴ موارد ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به قرآن برميگردد، اينجا هم بايد ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به قرآن برگردد.
٭ تام نبودن نظر مرحوم امين الاسلام
در بحثهاي قبل به عرض رسيد كه اين استدلال مرحوم امين الإسلام تام نيست، براي اينكه اگر در ساير موارد ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به قرآن برميگردد؛ چون كلمهٴ «عبد» ندارد در خصوص اين آيهٴ سورهٴ «بقره» است كه كلمهٴ «عبد» اضافه شد، فرمود: «وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾؛ لذا در اينجا دو احتمال هست كه ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به «منزل» برگردد يا به «عبد» برگردد، امّا در ساير موارد فقط يك راه دارد كه به قرآن برگردد؛ چون در آن موارد كلمهٴ عبد استعمال نشده.
٭ وجوه ترجيح بازگشت ضمير﴿مِن مِثْلِهِ﴾ به قرآن
ولي چيزي كه تأييد ميكند كه ضمير به مُنزل؛ (يعني به قرآن برگردد) آن است كه در همهٴ موارد فرمود: شما با همهٴ همفكرانتان هماهنگ بشويد كه كتابي مثل قرآن يا ده سوره مثل قرآن يا يك سوره مثل قرآن بياوريد، در اين كريمه هم فرمود: ﴿وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[8] اين «شهداء» بايد به معناي ناصر و ياور و معين باشد نه شهداء؛ يعني كارشناس و داور؛ زيرا در سورهٴ «يونس» آيهٴ 38 سخن از دعوت همفكران و همكاران بود، فرمود سورهٴ يونس اين بود كه: ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾؛ غير از خدا هر كه را هم بخواهيد به ياري طلب كنيد تا يك سورهاي مثل قرآن با هم بياوريد؛ پس بحث در آن است كه همه دستبه دستهم بدهيد و يك سوره مثل قرآن بياوريد؛ چه اينكه در سورهٴ «هود» آيهٴ سيزدهم اينچنين فرمود: ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بعشر سور مِثْلِهِ مفتويات وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾؛ غير خدا هر كه را هم ميتوانيد به ياري طلب كنيد. پس بحث در تحدي اين نيست كه يك انسان امّي درس نخوانده پيدا كنيد كه مثل قرآن بياورد [بلكه] بحث در آن است كه همهٴ همفكرانتان را دعوت كنيد تا با هم يك سوره بياوريد و نميتوانيد اگر ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به «عبد» برگردد، معنايش اين است كه شما هم يك امّي پيدا كنيد مثل پيغمبر [صلّي الله عليه وَ آله وَ سلّم] كه سخن بگويد؛ در حالي كه در همهٴ موارد فرمود: اگر جنّ و انس را جمع بكنيد نميتوانيد. همهٴ همفكرانتان را جمع كنيد و مثل اين قرآن بياوريد، مقدورتان نيست. در همهٴ موارد فرمود: شما جنّ و انس را جمع بكنيد نميتوانيد، همهٴ همفكرانتان را جمع بكنيد نميتوانيد. اينجا كه نميگويد شما يك امّي پيدا كنيد، مثل پيغمبر [صلّي الله عليه وَ آله وَ سلّم] كه درس نخوانده باشد و مثل قرآن بياورد. وقتي كه در سور مكّي ـ چون آن سورهها در مكّه نازل شد و قبل از سورهٴ «بقره» نازل شد ـ فرمود: همهٴ جنّ و انس را جمع بكنيد نميتوانيد، همهٴ همفكرانتان را جمع بكنيد نميتوانيد، آنگاه در سورهٴ «بقره» كه در مدينه نازل شد، بعداً ميفرمايد شما هم يك امّي پيدا كنيد كه مثل قرآن بياورد. آنجا كه فرمود: همهٴ جنّ و انس جمع بشوند نميتوانند، اينجا تحدي ميكند، ميفرمايد: شما هم يك امّي پيدا كنيد، مثل پيغمبر، ظاهراً اينچنين نيست ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ هم به همان منزل برميگردد؛ يعني به قرآن برميگردد.
٭ مقصود از تحدي به سوره
مطلبي كه دربارهٴ سوره هست، اينكه فرمود: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ اين تنوينش، تنوين وحدت است؛ يعني يك سوره در برابر عشر سور و قرآن ١١٤ سوره دارد.
٭ مسئله وحدت و تعدد سور
٭ يكي نبودن سورهٴ «توبه» و «انفال»
دربارهٴ سورهٴ «توبه» و سورهٴ «انفال» يك نظري هست كه اين دوتا، يك سورهاند از اين جهت گفتند: «بسم الله الرّحمن الرّحيم» در اوّل سورهٴ «توبه» نيست؛ براي اينكه سورهٴ «توبه» تتمّهٴ سورهٴ «انفال» است چون تتمهٴ سوره «انفال» است [و] دوتايي يك سورهاند لذا «بسم الله» در وسط ذكر نشده؛ گرچه اين سخن ناصواب هست.
ولي دربارهٴ سورهٴ «ضحي» و «أَلَمْ نَشْرَحْ» [سورهٴ «انشراح»] و همچنين سوره «فيل» و «لاِيلاَفِ قُرَيشٍ» [سورهٴ «قريش»] يك نظري است كه آيا اين دو يك سورهاند يا دو سورهاند؟
قرآن وقتي كه ميفرمايد يك سوره مثل اين قرآن نميتوانيد بياوريد، نه به اين معناست كه مثل اين دوتا؛ يعني «ضحي» و «أَلَمْ نَشْرَحْ» يا «فيل» و «لاِيلاَفِ قُرَيشٍ» نميتوانيد بياوريد، بلكه مثل تك تك اينها هم نميتوانيد بياوريد.
٭ دلايل يكي بودن سوره «ضحي» با سورهٴ «انشراح» و سوره «فيل» با سوره «قريش»
عدّهاي گفتند سورهٴ «ضحي» ﴿وَالضُّحَي ٭ وَالَّيْلِ إِذَا سَجَي﴾ با سورهٴ ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ﴾ اين دوتا يك سورهاند؛ چه اينكه سورهٴ «فيل» با سورهٴ «لاِيلاَفِ قُرَيشٍ» يك سورهاند و ادلّهٴ آنها هم اين است كه اين دو سوره با هم ارتباط معنوي دارند، چون ارتباط معنوي دارند يك سورهاند، نه دو سوره؛ يعني معناي سورهٴ؛ «وَالضُّحَي» و سورهٴ «أَلَمْ نَشْرَح» مرتبطاند. معناي سورهٴ «أَلَمْ تَرَ» [فيل] با «لاِيلاَفِ قُرَيشٍ» مرتبطاند [و] اين ارتباط ايجاب ميكند كه اين دو يك سوره باشند؛ يعني سورهٴ «وَالضُّحَي» و «أَلَمْ نَشْرَح» يك سوره و سوره «فيل» و «لاِيلاَفِ قُرَيشٍ» يك سوره.
دليل دوم هم اين است كه اخفش و زجاج و امثال ذلك گفتند: اين «لام» ﴿لاِيلاَفِ قُرَيشٍ﴾ كه در اول سورهٴ «قريش» هست، اين متعلّق به جملههاي قبلي است، نه به ﴿فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ﴾[9] يا متفرّع بر مطلب بعدي قرآن ميفرمايد: ﴿فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ﴾ و اين «لام» به او ارتباط پيدا ميكند. اين حرف زجاج و أخفش به عنوان دليل دوم براي اين كه اين دو سوره يك سورهاند ذكر شده است.
دليل سوم اين است كه در مصحف ابيابنكعب بين اين دو سوره «بسم الله» نيست؛ يعني فاصله نيست؛ يعني سوره «ضحي» و «ألَمْ نَشْرَح» بينشان فاصله نيست يا سورهٴ «فيل» و «لاِيلاَفِ قُرَيشٍ» بينشان فاصله نيست؛ پس اينها يك سورهاند.
دليل چهارم هم آن است كه از مرحوم شيخ طوسي در تبيان و مرحوم امين الإسلام در مجمع نقل شده است كه بعضي از روايات وارد شده است كه اين دو سوره يك سوره است.
٭ ردّ دلايل يكي بودن سوره «ضحي» با سورهٴ «انشراح» و سوره «فيل» با سوره «قريش»
اين چهار دليل را اقامه كردهاند كه اين دو سورهٴ «ضحي» و «ألَمْ نَشْرَح» يك سورهاند «فيل» و «لاِيلاَفِ قُرَيشٍ» هم يك سورهاند.
اين ادلّهٴ چهارگانه را مرحوم شيخ بهايي (قدّس سرّه)؛ (يعني صاحب همين روضهٴ منوّره كه در جوار رحمت او هستيم) ايشان نقل ميكند و رد ميكند. ميفرمايد: امّا ارتباط معنوي بين بسياري از سور هست؛ ارتباط معنوي مقتضي وحدت سوره نيست، امّا اينكه أخفش و زجّاج گفتند دليل آنها سند و حجّت نيست، آنها تعيين كنندهٴ وحدت يا تعدّد سوره نيستند. و امّا اينكه گفته شد: در مصحف ابيابنكعب نبود، شايد سهو ناسخ بوده؛ براي اينكه مصاحفي كه اماميّه داشتند نوع قرآني كه اماميّه در خدمت آن قرآن هستند، بين اين دو سوره «بسم الله» هست [و] فاصله هم هست.
و امّا روايتي كه مرحوم شيخ طوسي و امين الإسلام (رضوان الله عليهما) اشاره كردهاند ما به چنين روايتي برخورد نكرديم ما روايتي نديديم كه دلالت كند اين دو سوره يك سورهاند آري در فقه گفتهاند: در هنگام نماز، چون نمازگزار ميتواند سورهاي از سور قرآن را (به استثناي آن چهار سورهاي كه سجدهٴ واجب دارند) بخواند، در خصوص اين چهار سوره گفتند: («ضحي»، «إنشراح»، «فيل»، «قريش») اگر كسي خواست اينها را انتخاب كند اگر «ضحي» را شروع كرد، بايد «ألَمْ نَشْرَح» را هم ضميمه كند يا [اگر] سوره «فيل» را انتخاب كرد بايد «لاِيلاَفِ قُرَيشٍ» را هم بخواند، اين يك حكم فقهي است در خصوص صلات اين نه به آن معناست كه اين دو سوره يك سورهاند واقعاً.
و امّا آنچه كه گفته شد: در مصحف ابيابنكعب نبود مرحوم شيخ بهائي (رضوان الله عليه) ميفرمايد: ما وقتي خراسان مشرّف شديم، به كتابخانهٴ حضرت سري زديم كه در آن اقطار، معروف و مشهور بود كه اين قرآن با خطّ امام رضا (سلام الله عليه) و ٰاباي عظام او هستند، هم قرآني كه به خط امام رضا (سلام الله عليه) بود و هم قرآني كه به خطّ آباي عظام آن حضرت بود ما مشاهده كرديم كه بين اين سورهها فاصله است؛ مثل ساير سُور. اينچنين نيست كه سورهٴ «ضحي» و سورهٴ «ألَمْ نَشْرَح» را متّصلاً نوشته باشند بدون فاصلهٴ «بسم الله» يا سورهٴ «فيل» و سورهٴ «لاِيلاَفِ قُرَيشٍ» را متّصلاً نوشته باشند بدون «بسم الله»؛ همان طوري كه ساير سُور از يكديگر جدا هستند، اين دو سوره هم در مصحفي كه به خطّ خود امام هشتم (سلام الله عليه) و به خطّ آباي عظام آن حضرت است، ما خودمان مشرّف شديم و زيارت كرديم و ديديم كه اين دو سوره از هم فاصله دارد. اين هم ناظر به مسئلهٴ وحدت و تعدّد سُور.
٭ لزوم با هم خواندن سوره «ضحي» با سوره «انشراح» در نماز
پرسش ...
پاسخ: چون ايشان ميفرمايد: ما فحص كرديم و نديديم، منتها معلوم ميشود آنچه را كه مرحوم امين الإسلام و ديگري گفتند، همان روايت فقهي بود كه در برداشت احياناً غفلتي شده است. در مسئلهٴ فقهي در سورهاي كه در نماز خوانده ميشود آنجا آمده است كه نمازگزار نميتواند سورهٴ «وَالضُّحَي» را بخواند و «ألَم نَشْرَح» را نخواند. يا [سوره] «فيل» را بخواند و [سوره] «لاِيلاَفِ قُرَيشٍ» را نخواند. در نماز يك سوره واجب است. بنا بر اينكه سوره واجب باشد و در خصوص سورهٴ «ضحي» به تنهايي كافي نيست، بايد «ألَم نَشْرَح» هم ضميمه بشود؛ اين نه به آن معناست كه اين دو سوره يك سورهاند كه اگر كسي نذر كرد كه يك سوره قرآن بخوانم، اگر «وَالضُّحَي» را خواند كافي نباشد، اينچنين نيست يا سورهٴ «فيل» را بخواند كافي نباشد، اينچنين نيست.
٭ مقام عبد مطلق
پرسش ...
پاسخ: چون وقتي اسم بردند، ميشود مقيّد. اگر گفتند «آقاي فلان» يك سيادت مقيّده است، امّا اگر گفتند «آقا» ميشود سيادت مطلقه اگر گفتند: ﴿ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا﴾[10] عبوديّت مقيده است اما اگر گفتند: «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا» آنها عبوديّت مقيّده است.
پرسش ...
پاسخ: اگر كسي از غير حق رها شد و قلبش متيّم شد به حبّ حق و أحدي در قلب او راه پيدا نكرد او عبد مطلق خواهد بود و اين مقام هم جز در مورد رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دربارهٴ أحدي نيست؛ لذا آدم و من دون آدم در تحت لواي حضرت قرار ميگيرند.
٭ تحدي خداي سبحان از طريق قياس استثنايي
خُب، بحثي كه مربوط به اين آيهٴ اول بود به حسب ظاهر تمام شد و خلاصهاش تحدّي كرد. فرمود: اگر شما شك داريد كه اين قرآن «كلامالله» هست، مثل اين بياوريد. ﴿إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾. امّا در آيهٴ دوم بطلان تالي را اشاره ميكند ميفرمايد: اگر نتوانستيد بياوريد؛ چه اينكه هرگز نميتوانيد بياوريد، از آتشي كه براي كفّار آماده شد، بپرهيزيد.
٭ تفاوت زبان قرآن با زبان علوم حكمت و كلام
در كتابهاي علمي و عقلي ميگويند بين مقدم و تالي تلازم هست، اگر تالي نبود مقدم هم نيست، امّا قرآن اينچنين سخن نميگويد؛ نظير كتابهاي عقلي. قرآن، چون هدايت و نور است به همان مطلب علمي اكتفا نميكند، بلكه راهنمايي هم ميكند نميفرمايد اگر نتوانستيد مثل قرآن بياوريد؛ پس معلوم ميشود اين قرآن كلام الله است كه فقط بر مطلب علمي اكتفا كند الآن در كتابهاي كلامي يا كتابهاي فلسفي، وقتي كه تحدّي را تنظيم ميكنند، ميگويند كه «لو كان هذا الكتاب من عند غير الله لأمكن الإتيان بسورهٴ من مثله لكنّ التالي باطل فالمقدّم مثله» اين يك دليل خُشك و جامد هست، امّا كار ندارند به اينكه ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ اين لسان، لسان حكمت و كلام نيست [بلكه] اين لسان، لسان وحي است؛ چون كتاب الهي تنها كتاب علمي نيست كه انسان را عالم ميكند؛ ميخواهد انسان را عالم عاقل و متديّن بار بياورد؛ لذا به آن جنبة هدايتش اشاره ميكند ميفرمايد: اگر نتوانستيد از آتش بپرهيزيد در كتابهاي عقلي اينچنين تعبير نميكنند كه اگر تالي باطل شد؛ پس از آتش بپرهيزيد در كتابهاي عقلي تعبير اين است كه اگر تالي باطل شد مقدّم هم باطل است، امّا در اين كتاب _كه نور و هدايت است: «هديً للنّاس» است_ تنها به آن جنبهٴ علمي اكتفا نميكند، به لوازم اين مطلب هم اشاره ميكند. ميفرمايد: اگر نتوانستيد مثل اين بياوريد از آتش بپرهيزيد؛ يعني اگر نتوانستيد مثل اين بياوريد؛ پس بدانيد اين قرآن حق است و اگر اين قرآن كلامالله شد، بايد به آن ايمان آوريد و اگر ايمان نياورديد از آتش بپرهيزيد. آن لازمه را كه در هدايت نقش دارد ذكر ميكند ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا﴾ كه اين ﴿لَنْ تَفْعَلُوا﴾ يك جملهٴ معترضه است كه خود اخبار به غيب است آن گاه فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾.
٭ خطاب خداوند سبحان به كفار و وثنيين حجاز
خطاب به ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا﴾ براي كفّار است. كفّار و وثنيّين حجاز در برابر بتها خضوع ميكردند و در برابر «الله» تواضعي نداشتند. خداي سبحان ميفرمايد: اگر از إتيان مثلش عاجز شديد، ايمان بياوريد؛ وگرنه شما و اين بتهاي دستتراش شما، همه و همه مشتعل خواهيد شد. هم اين بتهاي شما مشتعل ميشود؛ هم خودتان شعله خواهيد شد. از آتشي كه شعلهٴ آن آتش خود شماييد، از آتشي كه منشأ پيدايش آن آتش خود شماييد، بپرهيزيد: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾.
٭ مراد از وقود در قرآن
«وقود»؛ يعني «ما توقد به النّار» الآن كبريت را ميگويند: «وقود» فندك را ميگويند «وقود»؛ يعني چيزي كه به وسيلهٴ او آتش روشن ميشود خود آتش است و ديگري را هم ميسوزاند «وقود»؛ «ما قوقد به النّار».
٭ عذاب جسمي و روحي در دوزخ
فرمود: در جهنّم وقودش خود شماييد؛ يعني خودتان مشتعليد اگر خود انسان مشتعل شود، راه براي فرار هست، كجا فرار كند؟! اگر يك هيزمي جداي از انسان باشد و انسان را با آن هيزم جدا بسوزانند، احياناً احتمال فرار هست. امّا اگر خود انسان مشتعل شد، اين كجا فرار كند؟! راه براي فرار نيست و اگر هيزمي افروخته شد و انسان را با آن هيزم سوزاندند. بالأخره آن هيزم بيرون را ميسوزاند، جسم را ميسوزاند ديگر روح را كه نميسوزاند. امّا وقتي خود انسان مشتعل شد، هم روح را ميسوزاند و هم جسم را ميسوزاند؛ چون انسان نه جسم تنهاست نه روح تنهاست؛ لذا هم جسم گداخته ميشود ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[11] و هم روح گداخته ميشود ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأَفْئِدَةِ﴾[12] اين هيزم بيروني كه فؤاد[13] را نميسوزاند. بر فرض انسان را در يك كورهٴ ذوب آهن قرار بدهند، روح را كه نميسوزاند، روح كه در كوره سوخته نميشود آتش قيامت هم روح را ميسوزاند و هم جسم را ميسوزند. اين كدام آتش است؟ آتش اگر از درون سرنزند روح را ميسوزاند؟! حالا بر فرض سنگهاي گوگردي را انباشته كردند و مشتعل كردند و انسان را در او انداختند جسم سوخته ميشود ولي روح كه سوخته نميشود.
٭ تفاوت آتش دنيا با آتش آخرت
اصحاب «أُخدود» را در آن كانال آتش سوزاندند، امّا روحشان كه نسوخت، متنعّم بودند و همانجا لذّت ميبردند و خوشحال بودند كه در راه دين دارند سوخته ميشوند. آنها كه كانال كندند به نام «أُخدود» و مؤمنين را در اين كانال پُر آتش انداختند و سوزاندند، آن آتشي كه در آن أخدود [و] در آن كانال بود، جسم آنها را سوزاند، امّا روحشان را كه نسوزاند روحشان مسرور بود، ميگفتند: ما خدا را شكر ميكنيم كه در راه دين داريم سوخته ميشويم عدهاي هم لب كانال ايستاده و نشسته بودند ﴿وَهُمْ عَلَي مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ﴾[14] اينها قعود و نشستههايي بودند كه سوختن اين مؤمنين را تماشا ميكردند كه در كانال آتش ميسوختند آتش اگر از بيرون مشتعل بشود فقط جسم را ميسوزاند.
٭ چگونگي سوختن روح انسان در دوزخ
در قرآن كريم اينچنين آمده است كه هم جسم سوخته ميشود و هم روح. درك اينكه آتش جسم را بسوزاند، درك دشواري نيست خُب، روشن است، آتشي است و جسم را ميسوزاند، امّا روح را چگونه ميسوزاند؟ اين ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأَفْئِدَةِ﴾[15] فرمود: از همان فؤاد و از همان دل سر برميآورد زبانه ميزند انسان عذاب جسمي را احياناً ميتواند تحمل كند، امّا هيچ مقدورش نيست كه عذاب روحي را تحمل كند و آن آتش روح را هم ميسوزاند و اهل معنا وقتي از خداي سبحان مسئلت ميكنند، ميگويند: خدايا! ما را به جهنّم مبر؛ براي اينكه اگر ما را به جهنّم بردي رسوا كردي؛ يعني ما آن عذاب ظاهري را بر فرض تحمّل ميكنيم، آن رسوايي را چگونه تحمل كنيم؟! ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾[16] آن خزي مهم است، آن رسوايي مهم است. خدايا تو هر كه را به آتش بردي آبرويش را بردي؛ يعني پيداست كه او كافر است و منافق و از رحمت تو محروم است، بنابراين آتش اگر از درون نجوشد روح را نميسوزاند.
٭ اهل قسط و جور، ماده سوختي جهنّم
قرآن كريم گاهي تعبيرش اين است كه انساني كه اهل قسط و اهل جور است خود هيزم جهنّم است. ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[17]؛ قاسط از قَسط است؛ «قسط»؛ يعني جور و ظلم. قِسط؛ يعني سهم اگر كسي سهم ديگران را به ديگران داد، او مقسط است و مقسط محبوب خداست: ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقسطين﴾[18]. امّا اگر كسي سهم ديگران را گرفت قاسط است؛ اهل قسط است؛ اهل جور است و كسي كه اهل قسط و اهل جور بود خود هيزم جهنّم است: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[19].
٭ مادهٴ سوختي و آتش گيره و دوزخ
پس تعبير قرآن كريم اين است كه وقود جهنّم انسان است اين يك اصل كلّي است، البته دربارهٴ فرعون و امثال فرعون هم فرمود: ﴿هُمْ وَقُودُ النَّارِ﴾[20] در اين آيه و آيهٴ سورهٴ «تحريم» فرمود: وقود جهنّم، مردماند، امّا كدام مردم؟ نمونه را هم ذكر كرد، دربارهٴ آلفرعون فرمود: ﴿هُمْ وَقُودُ النَّارِ﴾؛ يعني اينها آتش مجسّماند [و] ديگران را هم اينها ميسوزانند، ديگران هم به آتش اينها سوخته ميشوند؛ همان طوري كه در دنيا ديگران را اينها گمراه كردند، در آخرت هم ديگران را با آتش اينها ميسوزانند، منتها ديگران با داشتن اين همه راهنمايان الهي و آسماني نبايد به دنبال وقود نار ميرفتند؛ بنابراين به كفّار و منافقين ميفرمايد: از آتشي بپرهيزيد كه همراه شماست و در قيامت ميبينيد كه داريد ميسوزيد آن وقت راه براي فرار نيست. فرض ندارد انسان كه از خودش نميتواند فرار كند. تا اين انسان انسان هست سوخته است و ميسوزد ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾.
٭ انسان تبهكار، ماده سوختي و آتش گيرهٴ دوزخ
اگر خداي سبحان اجازه بدهد معلوم ميشود الآن هم عدهاي در درونشان آتش است. دربارهٴ بعضي از گناهان فرمود: ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[21]؛ در درون شعله است؛ اينها دارند در درون آتش ميخورند. مرحوم اميني (قدّس الله سرّه الشّريف) در كتاب شريف الغدير فرمود: نه تنها دومي گفت: «لو لا عليّ لهلك عمر»[22] بلكه سومي هم اين سخن را گفت. آن وقت در جريان اينكه سومي هم گفت: «لو لا عليّ لهلك عثمان»[23] اين مطلب را نقل ميكند كه در زمان خليفهٴ سوم مردي كاسهٴ سر يك كافري را از كنار يك گور گرفت و آورد در پيش خليفه سوم، گفت شما ميگوييد كافر در قبر ميسوزد و قبر كافر «حفرة من حفر النّيران»[24] است مثلاً؛ در حالي كه اين قبر گرم نبود و سر اين كافر هم كه من الآن در دست دارم سرد است، گرم نيست. عثمان كسي را به حضور عليابن ابيطالب (سلام الله عليه) فرستاد كه حضرت در آن جلسه حضور پيدا كند وقتي حضرت حاضر شد، عثمان به اين سائل گفت: «أعد المسأله»[25]؛ اشكال را تكرار كن اين شخص در همان جلسه اشكال را تكرار كرد حضرت فرمود: زند و مسعار را حاضر كنيد؛ يعني سنگ چخماقي كه قبلاً رسم بود، اين سنگ چخماقي كه به هم ميزدند آتش از درون ميجوشيد. حضرت مطلبي فرمود كه شرح كوتاهش اين است، فرمود: اين سنگ چخماقي كه شما به آن دست ميزنيد سرد است [و] گرم نيست، امّا وقتي چيزي به او بخورد آتش از درون آن ميآيد، نه از بيرون او. فرمود: اين سري كه تو از قبر بيرون آوردهاي، جمجمهٴ سر يك كافر است مثلاً سرد است امّا اگر چيزي به او بخورد آتش از درون او بيرون ميآيد اين را مرحوم اميني از كتاب زين الفتي في شرح سورهٴ «هل أتي» در جلد ششم الغدير نقل كرده است. آنگاه عثمان گفت «لو لا عليّ لهلك عثمان»[26]؛ «لو لا علي لهلك» خيليها نه تنها آن دو؛ يعني لو لا قرآن ناطق لهلك خيليها.
بنابراين حضرت فرمود: اگر قرآن ميگويد: عدّهاي در قبر ميسوزند، شما توقع نداشته باشيد كه يك آتشي در كنار هست و انسان را با آتش بيرون ميسوزانند اين شخص به همراه خود آتش ميبرد منتها يك شرايطي لازم است كه آتش درون ظهور كند؛ عدهاي هم الآن ميبينند در اين كريمه فرمود: وقود نار خود مردماند.
در سورهٴ «تحريم» آيهٴ ششم اينچنين فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ چون سورهٴ «تحريم» گفتند «قبل از سورهٴ «بقره» نازل شده است» در آنجا كلمهٴ «نار» نكره ذكر شده است كه فرمود: ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ چون در آنجا اولين بار بود و اين آتش شناخته شده نبود لذا بدون «الف و لام» و نكره ذكر شد، فرمود: ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ وقتي سورهٴ «تحريم» نازل شد و يك چنين آتشي را شناختند، آنگاه در سورهٴ «بقره» با «الف و لام» ذكر كرده است، فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي﴾ آن ناري كه قبلاً در سورهٴ «تحريم» گفتيم و شما را آشنا كرديم كه چنين آتشي هست، از آن آتش بپرهيزيد؛ لذا در سورهٴ «بقره» با «الف و لام» است، در سورهٴ «تحريم» بي «الف و لام».
٭ هيزم جهنم بودن انسان كافر
و امّا اينكه در سوه «جن» آيه پانزده گفته شد: خود انسان حطب هست ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ گرچه اين سخن از زبان جن بيان شده است امّا يك اصل كلّي است و حرفي را كه قرآن نقل ميكند اگر باطل باشد، ابطال خواهد كرد اين طور نيست كه قرآن يك كتاب قصّه و تاريخ باشد حرف بعضيها را نقل كند و داوري نكند. حرف اگر باطل بود، يقيناً قرآن رد ميكند و اگر رد نكرد سكوتش صحّه گذاشتن بر اوست. قهراً اين نار وقودش انسان خواهد بود.
٭ مراد از حجارهٴ دوزخ در آيه مورد بحث
امّا دربارهٴ حجاره _كه فرمود: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾_ دربارهٴ «حجاره» گفتند: سنگ كبريت است يك روايتي هم هست كه مرحوم فيض در صافي نقل كرد كه مثلاً عيساي مسيح (سلام الله عليه) عبور ميكرد و سنگي متأثّر بود و ميگفت: من ميترسم حجارهٴ جهنّم باشم، حضرت فرمود: آن حجارهٴ كبريت است[27]. خُب، سنگهاي گوگردي و امثال ذلك اين گرچه نقل شده است و امّا خُب، اين سنگهاي گوگردي زمينهٴ آتش دنيا را فراهم ميكند، اين چيز مهمّي نيست. آنچه را كه خداي سبحان به عنوان ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ ذكر ميكند، در صدد ارعاب و تخويف و انذار و وعيد است، اين بايد يك حجارهاي باشد كه وقودبودن او اثر تبليغي هم داشته باشد. ظاهراً گفتهاند اين ناظر به آنچه كه در سورهٴ «انبياء» آمده است خواهد بود.
٭ احتمال ديگر در تفسر «حجارة»
در سورهٴ «انبياء» فرمود: شما و اين سنگهايي كه به عنوان بت تراشيديد، هر دو حصب جهنّمايد. حصب هم به معني وقود است؛ يعني سنگريزهٴ جهنّميد، ابزار آتش جهنّميد. در سورهٴ «انبياء» آيهٴ ٩٨ اين است: ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ﴾؛ حصبهاي جهنّم، وقود جهنّم، آتشگيرههاي جهنّم، شما و اين سنگهايي هستيد كه به عنوان بت تراشيديد.
٭ نقد بر اين احتمال
بعضيها اِشكال كردند از بعضي از ائمّه (عليهم السّلام) كه سؤال كردند: از اين آيه استفاده ميشود كه عابد و معبود «كلاهما في النّار» ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾؛ شما و معبودهاي شما حصب جهنّميد و با عدهاي كه عيساي مسيح (سلام الله عليه) را ميپرستيدند بايد چه كرد؟[28]. آنجا عابد «في النّار» است، ولي معبود «في الجنّة» است؛ در حالي كه خدا ميفرمايد: عابد و معبود هر دو در جهنّماند: ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ﴾[29] هر كه ميخواهد باشد ﴿حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾.
٭ جواب اول از آن اشكال
اين را يك بخش تفسيري به عهده دارد [و] يك بخش آن هم در كتابهاي اصول ملاحظه فرموديد مرحوم ميرزا در قوانين و عدهاي هم اين اِشكال را نقل كردهاند كه اين ﴿ما﴾ براي غير ذويالعقول است، نه براي ذويالعقول. شما و معبودهايي كه دستتراش شماست و غير ذويالعقل است، هر دو در جهنّميد قهراً اين شامل عيسي مسيح (سلام الله عليه) نخواهد شد.
٭
جواب دوم از آن اشكال
امّا جواب ديگري كه دادند گفتند: شما و آنچه را كه از غير خدا عبادت ميكنيد، هر كسي هر چيزي را عبادت كند. در حقيقت شيطان را عبادت ميكند آنهايي كه ملائكه را عبادت كردند، در حقيقت شيطان را عبادت كردند؛ آنهايي كه عيساي مسيح (سلام الله عليه) را عبادت كردند، در حقيقت شيطان را عبادت كردند؛ چون شيطان اينها را اغوا كرد [و] گفت كه عيساي مسيح معبود است فرشتهها معبودند؛ چون عيساي مسيح و فرشتهها (عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) كه دعوت به عبادت خود نكردند، اينها هم حرف شيطان را گوش دادند، در حقيقت اينها اطاعت شيطان كردند هر بتپرست مطيع شيطان است شيطان او را وادار ميكند كه در برابر يك چوب يا سنگ سجده كند.
اگر كسي ببيند آنچه كه مورد تقديس اوست او هم دارد ميسوزد، اين رنج روحياش افزوده ميشود. اينكه فرمود: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾؛ اين يك عذابي است فوق عذاب. اگر كسي ببيند بتهايي كه ساليان دراز در برابر او خضوع ميكرد تا يك روزي شفيع او بشوند، ميبيند اين بتها هم مثل خودش يك اخگر سوزنده است، اين عذابي است روي عذاب او. آن كسي كه اميد شفاعت بود الآن شده وقود نار؛ البتّه اثرش بيشتر است، دردش بيشتر است؛ لذا بعضيها فكر ميكردند كه منظور از اين «حجاره» همان احجار كريمه است، همان طلا و نقرهاي است كه زراندوزان ذخيره كردند[30]، به استناد آيهٴ سورهٴ «توبه» كه فرمود: آن سرمايهداري كه اكتناز ميكند و اموالش را در راه خدا انفاق نميكند، ما طلا و نقرهاش را داغ ميكنيم و او را با آن طلا و نقرهٴ تعذيب ميكنيم. آيهٴ ٣٤ و ٣٥ سورهٴ «توبه» اينچنين است: ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ﴾؛ منظور از اين «حجاره» اين احجار كريمه است، اين «حجرين» است؛ يعني اين طلا و نقره است، اينها را داغ ميكنند و به پيشاني و پهلو و پشت سرمايهدار مُترف مسرف، او را تعذيب ميكنند كه گفتند سرّ نامبردن اين سه قسمت آن است كه يك سرمايهدار مترف، اوّلين بار وقتي به مستمند ميرسد چهره عبوس ميكند؛ در حالي كه بايد چهرهاش بشّاش باشد، وقتي به فقير ميرسد. كم كم نيمرخ _به عنوان بياعتنايي_ صورت برميگرداند، كم كم پشت ميكند، اين پشت كردن [در] مرحلهٴ سوم به عنوان يك هتك حرمت است، آن نيمرخ كردن به عنوان هتك حرمت [در] مرتبهٴ دوم است، آن عبوس كردن و روترش كردن به عنوان هتك حرمت [در] مرتبهٴ اول است، لذا خداي سبحان جباه و جنوب و ظهور اينها را داغ ميكند.
٭ نقد بر احتمال سوم در معناي «حجاره»
امّا اين هم نميتواند مصداق حجاره باشد؛ براي اين كه مطلق است (چه كافر و چه غير كافر) حالا اگر يك مسلماني زراندوز بود، اينچنين نكرد و اهل اكتناز بود و حقوق الهي را نداد، خمسش، زكاتش، [و] حقوق الهي را نداد، او هم به همين عذاب معذّب ميشود؛ در حالي كه آيهٴ محل بحث ميفرمايد: آن حجارهٴ ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ اين پيداست كه يك حجارهٴ خاص است، نه آن حجاره احجار كريمه نظير نقدين؛ چون نقدين عام است [و] براي همه خواهد بود.
٭ نتيجه بحث در معناي «حجاره»
بنابراين ظاهراً همان طوري كه عدهاي گفتهاند ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ ناظر به همان حجارههايي است كه ديگران تراشيدند و او را عبادت كردند و آيهٴ سورهٴ «انبياء» هم احياناً اين را تأييد ميكند كه ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[31].
پرسش ...
پاسخ: آنچه كه در جريان حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) بود از اخشاب بود كه حضرت آنها را شكست مثلاً، ظاهرش اين بود كه آنها چوب بود و امّا آنچه كه فعلاً محل ابتلا و مورد تخاطب اين آيهٴ كريمه است، احجار است. در بين وثنيّين حجاز، بتها از احجار بود؛ چون آنجا منطقه جنگل و امثال ذلك نبود كه چوب فراوان باشد كه از چوب بتراشند، از همان احجار ميتراشيدند.
٭ وجود فعلي جهنم
عمده مسئلهٴ ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾. است اين ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾؛ يعني جهنّم الآن آماده است.
٭ شواهد قرآني بر وجود فعلي جهنم و بهشت
آيات قرآن كريم نشان ميدهد كه جهنّم الآن موجود است؛ چه اينكه بهشت الآن موجود است. دربارهٴ بهشت گفته شد: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ دربارهٴ جهنّم گفته شد: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾.﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ نه؛ يعني فقط كفّار را به جهنّم ميبرند، اگر كسي معصيت كرد و اهل اسلام بود او را به جهنّم نميبرند، اين به خاطر آن است كه شاخصها را ذكر كرده است منافات ندارد كه «أعدّت للكافرين و العصاة» باشد. اينچنين نيست كه فقط براي كافرين آماده است. از اينكه فرمود: ﴿أُعِدَّت﴾ با فعل ماضي تعبير كرد و فرمود «آماده است» معلوم ميشود موجود است، اين ظاهر قرآن.
٭ شاهد روايي بر وجود فعلي جهنم و بهشت
روايات مخصوصاً آنچه از امام رضا (سلام الله عليه) رسيده است، تأييد ميكند كه بهشت و جهنّم الآن مخلوقاند و اگر كسي انكار كند و بگويد: جهنّم و بهشت مخلوق نيستند، از ما نيست[32] و حضرت هم به يك آيه با يك لطيفهاي استدلال ميكنند كه ﴿يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ﴾[33]؛ معلوم ميشود عدهاي الآن بين حميم و چشمهٴ داغ و گداخته دارند حركت ميكنند كسي كه از محل كار و محل آسايشش رفت و آمد ميكند، معلوم ميشود كه در بين دو آتش دارد راه ميرود. حضرت به استفادهٴ اين يا شواهدي كه ديگران اقامه كردهاند كه ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾[34] و امثال ذلك ميخواهد بفرمايد: بهشت و جهنّم الآن موجودند و از ما نيست كسي كه انكار كند و بگويد بهشت و جهنّم بعدها خلق ميشود؛ پس از نظر آيات به خوبي استفاده ميشود كه بهشت و جهنّم الآن موجود است از نظر روايات با اين صراحت به خوبي استفاده ميشود كه بهشت و جهنّم الآن موجود است.
٭ نظر محققان ازاماميه و غير اماميه بر وجود فعلي جهنم و بهشت
از نظر اقوال (محقّقين از اماميّه و محقّقين از غير اماميّه) قائلاند كه الآن بهشت و جهنّم موجود است[35]. متن تجريد را كه ملاحظه بفرماييد ميبينيد كه مرحوم محقّق طوسي ميفرمايد كه بهشت و جهنّم الآن موجوداند. علامه در شرحش ميفرمايد: بهشت و جهنّم موجود است مرحوم شيخ بهايي در اربعينش ميفرمايد: بهشت و جهنّم پيش محقّقين از اماميه موجود است ما در بين اماميه يك محقّق سرشناس نداريم كه اين قول را نپذيرد.
٭ نتيجــه
پس آيةً و روايةً و قولاً همه بر آناند كه بهشت و جهنّم الآن موجودند، منتها آن چه عالمي است در عين حال كه موجود است بعد ما ميرسيم، بعد ما ميفهميم كه بوديم و نميدانستيم، آيا اينچنين است؟ يا بعدها ميرسيم، اگر وقودش خود ماييم چگونه بعدها ميرسيم؟ يا بعدها برايمان روشن ميشود كه، در آتش بوديم و سوختيم و متوجّه نشديم؟ آيا بعدها ميسوزيم يا بعدها ميفهميم كه داشتيم ميسوختيم، اينچنين است؟ كدام يك از اينهاست؟
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ كافي، ج2، ص606.
[2] ـ مجمع البيان، ج1، ص157.
[3] ـ كشاف، ج1، ص98.
[4] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 38.
[5] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.
[6] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 38.
[7] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 13.
[8] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[9] ـ سورهٴ قريش، آيهٴ 2.
[10] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 2.
[11] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.
[12] ـ سورهٴ همزه، آيات 6 و 7.
[13] ـ دل را گويند؛ فرهنگ دهخدا.
[14] ـ سورهٴ بروج، آيهٴ 7.
[15] ـ سورهٴ همزه، آيات 6 و 7.
[16] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 192.
[17] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 15.
[18] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 42.
[19] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 15.
[20] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 10.
[21] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
[22] ـ الغدير، ج8، ص214.
[23] ـ الغدير، ج8، ص214.
[24] ـ من لايحضره الفقيه، ج1، ص171.
[25] ـ من لايحضره الفقيه، ج1، ص171.
[26] ـ الغدير، ج8، ص214.
[27] ـ تفسر صافي، ج1، ص88؛ «قال: يارسول الله كان المسيح مربي وه يخوف الناس بنار وقودهاالناس والحجارة فأنا أخاف ان أكون من تلك الحجارة. قال (ص): لا تخف تلك حجارة الكبريت».
[28] ـ بحارالانوار، ج9، ص282 و 283.
[29] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 98.
[30] ـ ر . ك: تفسير بيضاوي، ج1، ص40.
[31] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 98.
[32] ـ بحارالانوار، ج8، ص119 ؛ عيون اخبار الرضا، چ1، ص116.
[33] ـ سورهٴ رحمن، آيهٴ 44.
[34] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 49.
[35] ـ ر . ك: كشف الاسرار، ص453؛ تفسير صدر المتالهين، ج2، ص170.