أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (24)﴾
٭ تلازم بين اعجاز و صحت دعواي رسالت
٭ معجزه، برهان قطعي عقلي
بحث در تلازم بين اعجاز و صحّت دعواي رسالت بود و اينكه معجزه يك امري نيست [كه] راه فكري داشته باشد. اين دو بحث اخيراً طرح شده بود، امّا آن بحث اول كه معجزه دليل عقلي است نه دليل عاميانه، بحثش گذشت و روشن شد كه گرچه تودهٴ مردم به معجزه گرايش بيشتري دارند، امّا اينچنين نيست كه چون معجزه مورد پذيرش عوام است خود هم دليل عاميانه باشد، بلكه معجزه يك برهان قطعي بر صدق دعواي رسالت است، منتها دلالتش طوري روشن است كه تودهٴ مردم هم ميپذيرند يا به آن سمت گرايش دارند.
٭ تفاوت معجزه با ساير علوم
مطلب ديگر اين بود كه بين معجزه و ساير علوم غريبه فرق است. _علم هر علمي كه باشد؛ خواه از علوم غريبه خواه از علوم غير غريبه_ راه فكري دارد؛ يعني يك موضوع دارد، يك محمول دارد يك مسئله دارد، يك مبادي تصوريّه و تصديقيّه دارد، راه رسيدن ديگران به اين علوم باز است؛ خواه قريبه باشد، خواه غريبه؛ خواه نظير علوم معمولي باشد كه دسترسي ذهن به آنها نزديك است؛ مثل ادبيات، فقه، اصول، كلام و بحثها ديگر؛ خواه علوم غريبه باشد كه براي ذهن آشنا نيست؛ مثل سحر و شعبده و امثال ذلك. هر علم يك موضوع دارد [و] يك سلسله محمولات بر آن موضوع مترتّباند و مسائلي دارد و يك مبادي تصوّريه و تصديقيه دارد كه راه فكري بشر باز است منتها در بعضي از رشتهها افراد بيشتري توفيق دسترسي دارند، در بعضي از رشتهها افراد كمتري.
٭ مسدود بودن راه فكري در معجزه
و معجزه راه فكري ندارد؛ يعني راهي نيست كه كسي بتواند بفهمد و با كسب و درس و بحث بتواند معجزه بياورد، اينچنين نيست. يك موضوعي داشته باشد، يك محمولي، يك مسئله، يك مبادي تصوّريه و تصديقيه كه كسي از راه درك و انديشه و كسب بتواند صاحب اعجاز بشود، اينچنين نيست.
نشانهٴ اينكه معجزه يك راه فكري ندارد [و] نظير علوم ديگر نيست، اين است كه خداي سبحان وقتي در برابر معجزه تحدي ميكند، اخبار به غيب هم دارد ميگويد: هرگز نميتوانيد مثل او بياوريد، هيچ بشري نميتواند مثل اين بياوريد؛ يعني اين يك راه فكري ندارد كه شما با درس و كسب راهش را تشخيص بدهيد و طي كنيد. گاهي ميفرمايد: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا﴾؛ كه بعداً هم نميتوانيد بياوريد؛ مثل همين آيه محل بحث سورهٴ «بقره»؛ گاهي هم مثل آيهٴ سورهٴ «اسراء» ميفرمايد: ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾[1] احدي توان آن را ندارد كه مثل قرآن بياورد، همه هم جمع بشوند توان اتيان مثل او را ندارند؛ يعني يك راه فكري ندارد اين مثل سحر نيست كه كسي بتواند درس بخواند ساحر بشود يا مثل علوم ديگر نيست كه انسان بتواند با درس صاحب آن رشته بشود.
٭ راه دستيابي به اعجاز
بنابراين معجزه علم و راه فكري حصولي ندارد در اثر قداست نفس و عظمت روح و ارتباط روح به ماوراي طبيعت، انسان در طول علل قرار ميگيرد و چون در طول علل قرار گرفت، ميتواند به اذن خداي سبحان در جهان هر چه را كه خداي سبحان خواست انجام بدهد از احياي «موتي» گرفته و مانند آن.
٭ ردّ مسئله اعجاز در بينش مادي گرايان
امّا كسي كه بينشش مادي است؛ گرچه ممكن است يكي از اديان الهي را پذيرفته باشد، امّا بينشش مادي است و معارف دين براي او در محدودهٴ مادهٴ ظهور كرده است، او نميتواند اين معناي دومي كه دربارهٴ معجزه گفته شد را بپذيرد. كسي كه بينشش مادي است، ميگويد: هر موجودي ماده و مادي است و چيزي كه ماده ندارد و مادي نيست موجود نيست؛ زيرا هستي مساوق ماده است اگر چيزي موجود بود يقيناً مادي است و اگر چيزي مادي نبود خرافي است، جزء خرافات است آنهايي كه به موساي كليم ميگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[2]؛ دينشان همين بود. ميگفتند: اگر خدا هست بايد ديده بشود و ما تا نبينيم ايمان نميآوريم كسي كه بينشش مادّي است شناخت او هم شناخت حسي خواهد بود او ميگويد «كلّ موجود مادّي» و عكس نقيضش هم اين است كه «ما ليس بمادّي لا يكون موجوداً» آن گاه ميشود خرافي قهراً مسئله ماوراي طبيعت، معجزه و امثال ذلك را _معاذالله_ خرافات ميداند و اگر هم بخواهد ايمان بياورد، ميگويد: چون هر موجودي مادي است و چيزي كه ماده نداشته باشد وجود ندارد؛ پس همه چيز را ميشود با حس شناخت چيزي نيست كه به حس نيايد؛ خواه با حس ظاهر خواه، با حس مسلح حس مسلح همان است كه در آزمايشگاههاهست. انسان دورترين ستاره را با حسهاي مسلّح مشاهده ميكند يا ريزترين ذرّات حيواني را با چشمهاي مسلح در آزمايشگاه مشاهده ميكند، بالاخره آن محسوس خواهد بود يا با چشم بدون سلاح يا با چشم مسلح. آن كه ميگويد: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[3] آن بينشش اين است كه چون هر موجودي مادي است و هر مادي را هم ميتوان احساس كرد؛ پس هر موجودي را ميتوان احساس كرد و تنها راه شناخت حس و تجربه است و چيزي كه به حس و تجربه نيايد، وجود ندارد حرفي هم كه بعضي از رهبران شوروي ميزدند، ميگفتند: «خدايي نيست، اگر بود ما هم ميديديم» همين حرف است الآن هم كه مكتبهاي مادي ميگويند: ماوراي طبيعت نيست، براي آن است كه _به زعم خود اين استدلالها را دارند_ هر موجودي مادي است و هر مادي را ميتوان از راه حس شناخت؛ پس هر موجودي را ميتوان از راه حس شناخت، چيزي كه موجود باشد و راه حسي نداشته باشد خرافي است؛ لذا معجزه و امثال ذلك را جزء اوهام ميدانند.
٭ تقسيم موجودات به مجرّد و مادي در قرآن
قرآن كريم موجود را به دو قسم تقسيم كرد فرمود يك قسمش مادي است و احكام عامه ماده بر او جاري است؛ يك قسمش مجرد است كه هيچ حكمي از احكام ماده بر او جاري نيست؛ لذا فرمود: موجودات دو قسماند: موجودات غيب؛ موجودات شهادت و خداي سبحان ﴿عَالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾[4] است اين را اصل كلّي قرار دارد كه فرمود: جهان هستي به دو بخش تقسيم ميشود: جهان غيب و جهان شهادت جهان غيب؛ يعني آنچه كه اصلاً قابل احساس نيست و جهان شهادت آن است كه با حسّ قابل شناخت است.
٭ عدم امكان مشاهده خداي سبحان
آنگاه براساس اين اصل كلّي نمونههايي را هم ارائه داد، فرمود: خدا از اين قبيل است كه ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾[5]؛ يعني به هيچ وجه نميشود ذات اقدس الهي را مشاهده كرد نه در دنيا ميشود با بصر خدا را ديد، نه در خواب ميشود با بصر خدا را ديد، نه در حال احتضار و در برزخ ميشود خدا را با بصر ديد نه در قيامت كبرا ميشود خدا را با بصر ديد، موجودي نيست كه بصر بتواند او را ببيند: ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾ نه تنها «لا تدركه الأبصار في الدنيا» اصلاً حقيقت ذات أقدس الهي طوري است كه چشم به آنجا راه ندارد امر حسّي نيست.
٭ مشاهدهٴ فرشتگان با چشم برخي
فرشتگان را فرمود: با چشم ديده نميشوند؛ البته با چشمهاي برزخي ديده ميشوند كه در بحث ديروز از آيات سورهٴ «فرقان» شواهدي نقل شد؛ گرچه فرشته مانند موجودات عادي؛ مثل كبوتر و ساير موجودات نيست كه با چشم انسان او را ببينيد امّا با چشم برزخي ميتوان فرشتهها را ديد؛ يعني وقتي اين چشم حسي، طبيعي و مادي از كار افتاد و انسان رحلت كرد و در حال احتضار ديگر هيچ يك از بستگان و پرستاران خود را نميبيند و نميشناسد و اين چشمش بسته شد آن چشم برزخياش باز ميشود و فرشتگان را ميبيند امّا ذات أقدس الهي اينچنين نيست كه با چشم برزخي هم بتوان ديد.
٭ حجاب در صفحه جان آدمي، عامل عدم مشاهده خداي سبحان
در عين حال كه خداي سبحان با چشم ديده نميشود، معذلك خداي سبحان براي بعضي از افراد اين حساب را باز كرد كه آنها محجوباند، خدا را نميبينند [و] بعضي از افراد محجوب نيستند، خدا را ميبينند. معلوم ميشود انسان هم به دو بخش تقسيم ميشود بخش غيب و بحش شهادت؛ يعني انسان جسمي دارد كه جزء بخش شهادت اوست، مادي است و محسوس و جاني دارد كه جزء بخش غيب است و مجرّد است و نامحسوس، خداي سبحان فرمود: بعضيها در قيامت محجوباند، خدا را نميبينند؛ يعني بعضيها محجوب نيستند [و] خدا را ميبينند. با اينكه فرمود: چشم در هيچ موطني خدا را نميبيند، معلك فرمود در آن نشئهٴ كبرا بعضيها هستند كه محجوباند، يعني بعضي هستند كه محجوب نيستند و برهاني هم كه اقامه كرد اين است كه فرمود: آنها كه از مشاهدهٴ حق محجوباند، در اثر غباري است كه در صفحهٴ جانشان آمده [است]. اين رين و چرك و غبار نميگذارد جانشان خدا را ملاقات كند [تا] اينها به لقاي حق راه يابند: ﴿كَلاَ بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[6]؛ گناه را رين ميداند و اين رين غبار جان دل است، وقتي آينهٴ دل غبار گرفت، خدا را ملاقات نميكند معلوم ميشود دل يك امر غيبي است اگر غباري نگيرد خدا را ملاقات ميكند؛ معلوم ميشود انسان هم در بخش غيب نام نويسي كرده است، هم در بخش شهادت؛ يعني هم جاني دارد از عالم غيب، هم جسمي دارد از عالم شهادت.
٭ ردّ نظريه مادي گرايان درباره مادّي بودن همه موجودات
پس اگر كسي بگويد: هر موجودي مادي است سخن او با صدق اين گونه از سالبههاي جزئيه نقض ميشود كه بعضي از موجودات مادي نيستند «الله» موجود است [ولي] ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾[7]. روح موجود است [ولي] ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾. فرشتهها موجودند [ولي] ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾. عقل و وحي موجود است [ولي] ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾ لوح و قلم و عرش موجودند [ولي] ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾ و امثالذلك.
٭ بازگشت به بحث (تقسيم موجودات به مجرد و مادي در قرآن)
پس قرآن كريم موجود را به دو قسم تقسيم كرده است: مادي و مجرّد؛ يعني غيب و شهادت و قسمت اعجاز و وحي و نبوّت و رسالت را به عالم غيب و بخش تجرّد ارتباط دارد؛ لذا فرمود: مقدور هيچ بشري نيست كه راه داشته باشد كه معجزه را بفهمد تا مثل آن بياورد.
٭ تحدي جهاني خداي سبحان
و اين را هم به عنوان يك دعوت جهاني اعلام كرد از آن طرف فرمود اين كتاب من جهاني است، براي هدايت همگان «الي يوم القيامة» نازل شده است و از آن طرف هم فرمود تمام انس و جن اگر هماهنگ باشند [كه] بتوانند مثل اين كتاب بياورند، مقدورشان نيست.
٭ نگاه به قرآن با بينش مادي
از اينجا معلوم ميشود آنهايي كه با بينش مادي با قرآن برخورد ميكنند، ديدشان صحيح نيست. اولاً اينها علمزدهاند؛ يعني پيشرفت صنايع و علوم اينها را متحيّر كرده است اگر يك علمي در يك بعدي پيشرفت كرد، فوراً سعي ميكنند آيات قرآن را بر آن علم پيشرفته تطبيق كنند در حالي كه بسياري از اين علوم پيشرفته به فرضيّه متّكي است و چيزي كه به فرضيه متّكي است، يك پايگاه ثابتي ندارد اين فرضيه در آيندهٴ نزديك يا دور عوض ميشود وقتي اين فرضيه عوض شد، مباني آن علم هم به هم ميخورد و اگر ما قرآن را بر آن علم حمل بكنيم لازمهاش اين است كه خود قرآن هم _معاذالله_ دستخوش حوادث قرار بگيرد اگر يك امري روي قضاياي بديهي تكيه كرد نه روي قضاياي فرضي، يك سلسله معارفي بود كه روي بديهيّات تكيه كرد نه روي قضاياي فرضي، آن را ميتوان به قرآن نسبت داد به عنوان يك احتمال، يك وجه، امّا اگر يك علمي به فرضيه اتّكا داشت نه قضيه ضروريّه، چون خود آن علم پايگاه ثابتي ندارد، نميتوان كتابي كه ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[8]؛ بر چيزي كه پايگاه ثابت ندارد حمل كرد. علوم تجربي نوعاً مبادي فرضي دارند بر خلاف رياضيّات. رياضيّات مبادي ضروري و بديهي دارد قضيه بديهي؛ يعني قضيهاي است كه عقل در نسبت محمول به موضوع هيچ ترديدي ندارد؛ مثل دو دو تا، چهارتا. شيء از ذات خود سلب نميشود ثبوت شيء براي خودش ضروري است و مانند آن. امّا قضاياي فرضي آن است كه اين مطلب مجهول است، ولي ما او را اينچنين فرض ميكنيم بر فرض اينكه نفت از اين سلسله مواد متكوّن بشود نه از مواد ديگر ذخيرهٴ نفتي اين كشور مثلا چند سال است، اين يك امر فرضي است نوع علومي كه اينچنين است به قضاياي فرضي متّكي است و به فرضيه متكي است، نه قضيه ضرويّه فرضيه هم يك آيندهٴ روشني ندارد ممكن است زود يا دير عوض بشود؛ لذا نبايد معارف قرآن كريم را بر علوم؛ گرچه علوم پيشرفته باشد تطبيق كرد و گفت قرآن اين را ميگويد؛ زيرا ما مشاهده كرديم در يك مدت كوتاه بسياري از اين مباني علمي عوض شد.
٭ عاقبت بينش مادي داشتن
آنگاه اگر كسي بينشش، بينش مادي باشد، قهراً نبوّت را هم يك نحوه نبوغ ميدانند، روح را هم مادي ميداند، انديشه را هم جزء ترشّحات روح ميداند و روح كه مادّي شد اين انديشههاي او هم مادي خواهد بود، قهراً نبوّت را يك نحوهٴ نبوغ فكري ميشمارند (اين يك). و نبيّ هم يك انسان نابغه است (اين دو). و كتابي هم كه آورده، مجموعهٴ افكار آميخته با نبوغ اوست (سه). و آنچه هم كه در كتاب اوست به نام ملائكه، عبارت از قواي عالم طبيعتاند (چهار) و آنچه كه در كتاب اوست به نام شيطان، آن هم يك قوهٴ مادي از قواي عالم طبيعت است كه منشأ شرّ و زحمت است (پنج) و دين هم در اثر تطوّرات انسان در عصرها متحوّل است قهراً ممكن است اين دين هم عوض بشود (شش) و معجزات و امثال ذلك هم _معاذالله_ خرافي خواهد بود (هفت) اينها را سيّدنا الأستاد (رضوان الله عليه) همه را جمعآوري كرده و به همهٴ اينها هم پاسخ داده است. آن كسي كه بينشش مادي است ديديش در برابر معجزات اين است.
امّا قرآن كريم ثابت كرده است كه نبوت نبوغ فكري نيست كه يك انسان نابغهاي زحمت كشيد پيغمبر شد اينچنين نيست. راه علم حصولي ندارد و راه كسبي هم باز نيست و موجود هم دو قسم است يك بخشش مجرّد؛ يك بخش آن مادي است.
٭ دلالت اسماي حسناي پايان آيه بر محتواي آيه
امّا اينكه بعضي از موجودات اصلاً قابل احساس نيستند _همان طوري كه اصل آياتش خوانده شد_ آيه ١٠٢و ١٠٣ سورهٴ مباركه «انعام» اين است: ﴿ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لاَإِلهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ ٭ لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾؛ كه گفتند اين كريمه چهار بخش دارد: دو بخش آن مربوط به صفات ثبوتيّه و سلبيّه حق سبحانه تعالي است؛ دو بخش آن مربوط به استدلال بر آن صفات است؛ چون معمولاً هر آيه محتوايي دارد كه دليل محتواي آن كه در پايان آن آيه ذكر ميشود؛ يعني وقتي پايان آيه گفته شد: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[9] نشان ميدهد كه دليل محتواي آيه است.
لذا گفتند وقتي كسي در بيابان آيه حد سرقت را ميخواند: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا﴾[10] بعد در ذيلش گفت: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ آن شنونده به اين خواننده گفت دوباره بخوان يا سهباره بخوان وقتي بار سوم يا بار چهارم آن خواننده يادش آمد كه پايان آيه ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ نيست؛ مثلاً ﴿وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾[11] هست، آن شنونده گفت حالا درست شد گفتند: از كجا فهميدي ما اشتباه خوانديم؟ گفت: براي آنكه محتواي آيه دستور قاطعيّت ميدهد، ميگويد: دست دزد را قطع كنيد. اين با ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ سازگار نيست؛ اينجا جاي حكمت و عزّت است: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا ... وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ نه ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾، مسئلهٴ توبه و امثال ذلك كه مطرح است، در ذيل آيه ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ مطرح است. اينها اسماي حسناي حقّاند كه اين اسماي حُسنا دليل محتواي آيه است. هر آيه محتوايي دارد كه دليل آن محتوا اسم يا اسمين از اسماي حسناي خداي سبحان است كه در پايان همان آيه آمده است.
٭ معناي صفات «خبير» و «لطيف» در خداي سبحان
در اينجا هم دو صفت از اوصاف خداي سبحان ذكر شد: يكي ثبوتي و ديگري سلبي. يكي اينكه ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾[12]؛ يكي اينكه او ﴿يدْرِكُ الأَبْصَارُ﴾[13] يكي اينكه او همهٴ ديدها را ميبيند؛ يكي اينكه هيچ ديدهاي او را نميبيند. دليل اين دو صفت (كه يكي ثبوتي است و ديگري سلبي) گفتند اين دو اسم شريف است: ﴿وَهُوَ اللَّطِيفُ الخَبِيرُ﴾[14] چون لطيف است و مجرد است و جزء عالم غيب است؛ پس ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾ چون خبير است و عليم است و آگاه است؛ پس ﴿يُدْرِكُ الأَبْصَارُ﴾. چون لطيف است چشم او را نميبيند لطيف است نه؛ يعني _معاذالله_ مثل يك پارچه لطيف يا يك برگ گل لطيف يا يك جسم لطيف باشد [بلكه] ظريفبين است، ظريفآفرين است و خود جزء عالم لطف و غيب است؛ لذا چشم او را نميبيند چون لطيف است [پس] ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾ چون خبير است [پس] ﴿يُدْرِكُ الأَبْصَارُ﴾.
بنابراين خداي سبحان همان طوري كه خبير است و ابصار را ميبيند، لطيف است و ابصار او را نميبينند (اين يك بخش).
٭ عدم مشاهدٴه خداي سبحان و فرشتگان با چشم سر
در سورهٴ «فرقان» آيهٴ ٢١ دربارهٴ فرشتهها هم فرمود كفّار مايلاند فرشته را ببينند فرشته را نميتوان با اين چشم ديد ﴿وقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَي رَبَّنَا﴾؛ اينها بينششان بينش مادي است. قرآن ميفرمايد: ﴿لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِم﴾[15] اينها مستكبرانه برخورد ميكنند، اينها چه توقّعي دارند كه موجود غيب را ببينند. اين طرز تفكر اسرائيليها بود كه به موساي كليم ميگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[16] اگر خداي سبحان مادي بود ديده ميشد و چون منزّه از مادّه است ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾[17]، ﴿لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً﴾ اينها يك بلندپروازي بيجا كردند: اينها ميخواهند از عالم طبيعت به عالم ماوراي طبيعت با چشم راه پيدا كنند. خداي سبحان را كه اصلاً در هيچ موطن نميشود ديد، امّا فرشته را يك روزي ميبينند كه آن روز احتضار و برزخ است و آن روز براي اينها خوشايند نيست: ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَي يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾[18]. آن گاه معلوم شد كه خدا را نميشود با چشم ديد و فرشتهها را هم نميشود با چشم ديد.
٭ لقاي حق و مشاهده فرشتگان با جان
امّا همين خدايي كه احدي او را با چشم نميبيند و همين فرشتههايي كه با چشم ظاهري احساس نميشوند، عدهاي به لقاي حق ميروند، خدا را مشاهده ميكنند و عدهاي هم فرشتگان بر آنها نازل ميشوند و يقيناً فرشتهها را ميبينند معلوم ميشود آن عدّه كه انساناند، از بخش قوي برخوردارند؛ يعني انسان هم يك بخشش جزء عالم غيب است، يك بخشش جزء عالم شهادت. انسان در عين حال كه جسم، چشم حس دارد و مانند آن، روحي دارد غير محسوس كه جان او را نه با حسّ مسلّح، نه با حسّ بيسلاح ميتوان ديد، آن جان اوست كه خدا را ملاقات ميكند. اگر جان خيلي قوي شد، ميگويد: «ما كنتُ أعبد ربّاً لم أره»[19]؛ من آن كسي نيستم كه تا نبينم عبادت كنم. اين آيه مباركهٴ: ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾[20]؛ را ما از اهل بيت آموختيم؛ يعني اينها قرآن ناطقاند.
٭ مرحله والاي لقاي حق براي اهلبيت (عليهالسلام)
خود امير (سلام الله عليه) آن طوري كه در نهج[البلاغه] آمده است، فرمود: در قرآن بسياري از معارف و حقايق هست همهٴ اسرار در قرآن هست. «فأستنطقوه»[21]؛ اگر هنر داشتيد قرآن را استنطاق كنيد از قرآن حرف دربياوريد، بشويد مفسّر قرآن، مبيّن قرآن، ولي اين راه، راه شما نيست. منم كه قرآن را به حرف درميآورم و سخنگوي قرآنم: «و لنينطق ولكن أخبركم عنه»[22]؛ با شما حرف نميزند. اين عربي است، همهٴ نكات ادبي و عربي را هم شما آشناييد؛ «فأستنطقوه» خُب، از قرآن حرف دربياوريد ولي «و لن ينطق» او با شما حرف نميزند. «ولاكن اخبركم عنه». آن وقت همين امير و ساير اهلبيت (عليهم السّلام) كه قرآن ناطقاند همين آيه ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾ را به ديگران آموختند، همين خاندان ميگويند: «ما تا نبينيم عبادت نميكنيم»، اين نه تنها از حضرت امير (سلام الله عليه) رسيد، از ساير اهلبيت (عليهم السّلام) هم رسيده است. گاهي ميفرمايد: «أفاعبد ما لا أري»[23] يا «ما كنت أعبد ربّاً لم اره»[24] و امثال ذلك. معلوم ميشود انسان جاني دارد مجرّد و نامحسوس كه آن جان مجرّد و نامحسوس كه از نشئهٴ غيب است خداي مجرّد و نامحسوس كه از نشئهٴ غيب است را ملاقات ميكند. ديگران بايد بميرند تا گوشهاي از لقاي حق نصيبشان بشود و اهل بيت زندهاند و چون موت طبيعي دارند مرحلهٴ والاي لقاي حق نصيبشان ميشود. «ما كنت أعبد ربّاً لم أره».
٭ مشاهده فرشته با جان
دربارهٴ فرشتهها بر عدّهاي از صلحاي الهي فرشته نازل ميشود و انسان مهماندار فرشته خواهد بود. خُب، اگر مهماندار فرشته است، فرشته را با جان مشاهده ميكند، حرفشان را با گوش جان ميشنود، جمالشان را با چشم جان ميبيند؛ پس انسان داراي يك بخش مجرد است كه فرشته را ميبيند آن را در سورهٴ «فصّلت» آيهٴ سي اينچنين فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ ٭ نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ ٭ نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ﴾[25]؛ آنها كه گفتند «خدا»؛ يعني منطقشان خدا بود و استقامت ورزيدند، فرشتگان بر اينها نازل ميشوند. نه تنها در برزخ فرشتهها نازل ميشوند و در حال احتضار فرشتهها تنزّل پيدا ميكنند، بلكه در دنيا هم تنزّل ميكنند اينها در دنيا با داشتن حيات دنيايي هم مهماندار فرشتهها خواهند بود بر قلب اينها فرشته نازل ميشود، منتها وحي تشريعي نميآورد، وحي تسديدي دارد، تأييدي دارد. آنها كه ﴿كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾[26] آنها از وحي تسديدي حق استفاده ميكنند فرشتهها بر دلهاي اين گونه از افراد كه گفتند خدا و پايدار ماندند، تنزّل ميكنند انسان وقتي حقايق را در جان خود مشاهده كرده است فرشتهها را با آن حقايق يك جا ميبيند، منتها با جان ميبيند نه با چشم ببيند.
٭ زنگار قلب كفار، عامل محروميّت از مشاهده جمال حق تعالي
از اين مرحله كه بالاتر برود، آن گاه ميتواند به لقاي حق هم راه يابد در سورهٴ «مطفّفين» آيد چهارده و پانزده اين است كه؛ كفّار گرفتار رين هستند؛ ﴿كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ ٭ كَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾؛ فرمود: اينچنين نيست كه كفّار پنداشتند و گفتند: وحي اسطورهٴ پيشينيان است، بلكه اين كفر و نفاق يك رين و چرك و غباري است كه روي جان اينها است. ما جان شفّاف به اينها داديم، ما فطرت روشن به هر انساني داديم كه ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[27]. اين آينهٴ شفّاف را آن غبار كفر و نفاق تيره كرد، اين رين قلب آنها را تيره كرد؛ لذا اينها در قيامت از مشاهدهٴ جمال حق محروماند: ﴿كَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ اينها نميتوانند خدا را ملاقات كنند. بعد از موت هم نميتوانند خدا را ملاقات كنند نه با چشم ظاهر، با چشم ظاهر در هيچ نشئهاي از نشئات نميشود خدا را ديد؛ چون ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾[28]. با قلب ميشود به لقاي حق به مقدار امكان رسيد، منتها قلب اگر محجوب نباشد، قلب اگر تيره نباشد توان لقاء را دارد و اگر قلب تيره باشد توان لقاء را ندارد. فرمود: قلب كافر و منافق رين و تيرگي دارد: ﴿كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[29].
٭ ترك گناه، عامل قدرت بر مشاهدهٴ لقاي حق
در احتجاجات امام رضا (سلام الله عليه) با بعضي از زنادقه است ملاحظه فرموديد، وقتي حضرت برهان بر اثبات حق «سبحانه و تعاليٰ» اقامه كرد، آن زنديق گفت: «فأحلت علي غائب»[30]؛ ما را به يك موجود غائب حواله ميدهي. حضرت فرمود: غائب نيست، تو اين غبار ره بنشان تا بتواني ببيني[31]. او كه غائب نيست او كه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[32]؛ او كه ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾[33]؛ است او كه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[34] است، غائب نيست معلوم ميشود اگر چنانچه گناه نباشد، انسان توان مشاهده و لقاي حق را دارد، به مقدار امكان.
٭ قهر خداوند سبحان در مقام فعل براي كفّار
و كفّار در هيچ نشئهاي توان لقاي حق را ندارند، البته قهر خدا را در مقام فعل ميبينند، امّا مهر خدا و جمال خدا را در مراحل اسماي حسناي بالاتر و برتر نميبينند همين كفّار ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[35]، امّا «أبصرنا قهرك و عذابك». نه اينكه «أبصرناك» همينهايي كه خدا ميفرمايد: «اينها محجوباند»، در قيامت ميگويند: خدايا! ما ديديم، ما را برگردان كه عمل صالح بكنيم، ديديم نه جمال حق را ديديم، نه لطف حق را ديديم، بلكه جهنّم را ديديم: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[36]؛ اينها منتقم را ميبينند، نه غفّار را و نه رحمان را [بلكه] اينها قهّار را ميبينند، منتقم را ميبينند.
٭ راهيابي تمامي انسانها به لقاي حق تعالي
در مقام فعل جلالي خداي سبحان را در اين حد مشاهده ميكنند. از اين جهت خداي سبحان فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[37]؛ به هر انساني ميگويد: تو بالاخره روزي به لقاي حق راه مييابي؛ حالا خواه به لقاي اسماي رحمتش خواه به لقاي اسماي قهر و عذابش، يا با رحمان و رحيم روبهرو ميشوي يا با قهّار و منتقم روبهرو ميشوي، يا به جايي ميبرند كه ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[38]، يا به جايي ميبرند كه ﴿طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾[39]، بالأخره مشاهده ميكني، منتها آن مرحلهٴ عاليه نصيب تو نخواهد شد ﴿كَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[40].
٭ جدايي معجزه از نبوغ
معلوم ميشود برداشتي كه احياناً از قرآن كريم عدّهاي از روشنفكرنماها دارند صحيح نيست كه انسان بيايد معجزه را يك نحوهٴ نبوغ بداند يا نبوت را يك نحوهٴ نبوغ بشمارد. يا بگويد: پيغمبر يك نابغهاي بود در جهان، اينچنين نيست. همهٴ آن رشتههاي علمي راه تحصيل و كسبش باز است و خداي سبحان درِ رحمت را هم به روي كسي نبَست و استعدادهاي گوناگون در اعصار مختلف، نصيب انسانهاي مختلف كرده است.
امّا دربارهٴ اعجاز فرمود: به هيچ وجه راه فكري ندارد خودتان را خسته نكنيد. احدي مثل اين نميتواند بياورد؛ يعني قابل درك نيست، قابل علم حصولي نيست؛ لذا فرمود: به هيچ وجه مثل و مانند آن مقدور شما نيست كه اتيان كنيد.
٭ ماهيت فرشته
آن گاه نبايد ملائكه را تبديل كرد به «قوا» و گفت: ملائكه عالم؛ يعني قواي عالم طبيعت؛ چون قواي عالم طبيعت خود مسخّر ماوراي طبيعت است. آن ملائكهاي كه وحي ميآورند، آن ملائكهاي كه بر قلب نازل ميشوند، مسئلهٴ قوا نيست. دربارهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده است كه هفتاد هزار فرشته اين سوره را بدرقه كردند. گفتند: به مناسبت هفتاد اسمي كه از اسماي حسناي خداي سبحان در اين سوره است، بعد از حذف مكرّر و ارجاع بعضي به بعضي خُب، همهٴ اينها آمدند بر قلب مطهّر پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم]؛ چون ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[41]؛ اين كتاب را فرشتهٴ امين (كه جبرئيل (سلام الله عليه) است) او مطلقاً امين است [و] هيچ آسيبي به وحي نميرساند، وقتي اين وحي شريف را ميآورد (در جريان سورهٴ «انعام») هفتاد هزار فرشته هم او را بدرقه ميكنند كه جايگاه نزول اين وحي قلب مطهّر حضرت است خُب، قلب مهماندار همهٴ اينها خواهد بود و همهٴ اينها را هم مشاهده خواهد كرد اينچنين نيست كه ملائكه بشوند قواي عالم يا شيطان بشود قوّهاي از قواي مادي عالم كه كارهاي ناروا از او صادر ميشود شيطان موجودي است خارجي از جن و فرشتهها موجودياند نوري و خارجي، نه از جنّاند و نه از انساند، مافوق ايناند و تكليف تشريعي ندارند لذا خداي سبحان در بيان هدف آفرينش جنّ و انس مسئلهٴ فرشته را مطرح نكرد، فقط دربارهٴ خصوص جنّ و انس فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[42]؛ يعني اينها هستند كه راه خلاف دارند من اينها را براي راه وفاق آفريدم، ولي فرشته راهش يك جانبه است همهٴ اينها موجودات خارجياند و با انسان ارتباط دارند و احياناً جن را ميشود با چشم ظاهري ديد؛ چون او موجود مادي است و از آتش خلق شده است امّا فرشته اينچنين نيست.
٭ نتيجه مباحث اعجاز
و نميشود فرشته را بر قوا حمل كرد و نميشود گفت كه دين مجموعهٴ ترشّحات فكري آن نابغه است و نميشود گفت كه دين در اثر تكامل عصرها عوض ميشود كه _معاذالله_ ممكن است اين دين هم دستخوش تغيير قرار بگيرد و نميشود معجزه را به عنوان يك دليل عاميانه تلقّي كرد و نميشود معجزه را خرافات و امثال ذلك دانست، بلكه معجزه يك برهان يقيني است بر صحّت دعوا و بين اعجاز و صدق دعواي مدّعي يك تلازم قهري و قطعي است و راه فكري هم ندارد اينها بحثهايي بود كه در اطراف اعجاز ذكر شد اگر يك مطلب جديدي هم مربوط به معجزه به نظر رسيد ممكن است در جلسات بعد عرض بشود.
٭ عبوديت، راه رسيدن به معجزه
امّا در اين آيهٴ كريمه كه فرمود: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا﴾؛ به ما راه نشان داد. فرمود: كه گرچه معجزه راه فكري ندارد كه شما بفهميد يا مثل آن بياوريد ولي راه رسيدن به معجزه را من به شما نشان ميدهم كه پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] چيجور به اين پايگاه رسيد، اين راهش راه عبوديّت است. اگر كسي عبد محض شد، ميتواند به دنبال اين حركت كند؛ حالا اگر معجزه نياورد كرامت بياورد؛ چه اينكه براي خيلي از صحابه اين كرامتها بود. فرمود: راهش عبوديّت است.
٭ پيامبر اكرم [صلّي الله عليه و آله و سلّم]، عبد محض خداوند سبحان
و به تعبير بعضي از بزرگان (رضوان الله عليه) اين كلمه «عبد» (بالقول المطلق) در قرآن كريم فقط مخصوص رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است[43]. خدا هر جا از ساير انبيا به عنوان «بنده» ياد ميكند اسم ميبرد، ميفرمايد: ﴿وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ﴾[44]، ﴿وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ﴾[45] امّا يك جا بالقول المطلق بگويد «عبدنا» [و] هيچ نام نبرد، اين مخصوص پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] است آن عبد مطلق اوست. آن كه حرّ مطلق است، ميتواند عبد مطلق باشد، آنكه از هر گزندي آزاد شد او ميتواند بندهٴ محض باشد؛ وگرنه كسي كه در كنار قلبش غير از خدا مهر ديگري است او عبد محض نيست دربارهٴ ذكريا (سلام الله عليه) هم كه سخن از عبوديّت او به ميان آمده، باز با اسم همراه است؛ مثلاً در سورهٴ «مريم» آيهٴ دو اين است كه ﴿ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا﴾ اينها را اسم ميبرد، امّا در آيهٴ محل بحث نفرمود «وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم)» اينچنين نيست، اسم مبارك حضرت را نميآورد [بلكه] فرمود: اين عبد ماست. عبد مطلق، رسول خداست؛ زيرا آن انسان كامل محض ميتواند عبد محض باشد؛ چون اگر كمال در محور عبوديتّ است ولا غير و اين انسان، انسان كامل است؛ پس انسان، انسان عبد محض است. اگر كمال آدمي در عبوديّت است ولاغير و يك انساني به عاليترين مرحلهٴ كمال رسيد، معلوم ميشود به عاليترين مرحلهٴ عبوديّت رسيد، شده «عبده». خدا از او به اين عظمت ياد ميكند، ديگر اسمش را نميبرد.
٭ نحوهٴ اطلاق كلمه «عبد» بر حضرت نوح (عليه السلام) در قرآن
﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا﴾؛ گرچه اين كلمه ﴿عَبْدِنَا﴾ در قرآن دربارهٴ نوح (سلام الله عليه) هم آمده است، امّا مسبوق به نام نوح [عليه السلام] است. ﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ﴾[46] قوم نوح، نوح را تكذيت كردند: ﴿فكذّبوا عَبْدَنَا وَقَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ﴾[47]. اول اسم نوح [عليه السلام] را ميبرد بعد ميگويد: «او عبد ماست».
٭ ويژگي حضرت نوح (عليه السلام) در قرآن
البتّه قرآن در بين همهٴ انبياء براي نوح (سلام الله عليه) يك خصوصيّتي قائل است، يك احترام ويژهاي براي نوح [عليه السلام] قائل است كه براي هيچ پيغمبري قائل نيست، از آن جهت كه او شيخ انبياست و سرسلسلهٴ أولوالعزم است و مانند آن؛ چون دربارهٴ ساير انبياء كه سلام ميفرستد، ميفرمايد: ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾[48]، ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[49]، ﴿سَلاَمٌ عَلَي ال يَاسِينَ﴾[50] و مانند آن امّا وقتي نسبت به نوح ميرسد ميفرمايد: ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾[51]. در سراسر قرآن كريم اين كلمه مخصوص نوح (سلام الله عليه) است كه فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾ حالا يا به خاطر آن 950 سال (حدود ١٠ قرن) تلاشي بود كه كرده است _چون عمرش بيش از اينها بود دوران دعوتش نُه قرن و نيم بود_ آن نه قرن و نيم رنجي بود كه تحمّل كرده است يا سرسلسلهٴ انبياي اولوا العزم است يا جهات ديگر، علي أيّحال خداي سبحان فقط دربارهٴ نوح [سلام الله عليه] ميفرمايد ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾ نه تنها در عوالم انسان [بلكه] در فرشتهها در بين مقرّبين، در بين ابرار، در همهٴ عوالم هستي، سلام بر نوح، اين خصيصه را براي نوح [سلام الله عليه] قائل است.
٭ بازگشت به بحث (پيامبر اكرم (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) عبد محض خداوند سبحان)
امّا در آنجا اگر ميفرمايد: ﴿عَبْدِنَا﴾[52]؛ مسبوق به نام نوح است ميفرمايد: اينها نوح را تكذيب كردهاند كه نوح بندهٴ ماست، امّا در آيهٴ محل بحث نام مبارك حضرت را نميبرد، اسم حضرت را نميبرد، فقط بالقول المطلق ميفرمايد: «عبدنا» معلوم ميشود اين مطلق همان فرد كامل است نيازي به نام بردن ندارد. ديگران را بايد نام ببرند و امّا فرد مطلق را ديگر لازم نيست انسان نام برد اگر در يك منطقهاي سيادت مطلقه از آنِ يك شخص بود، به آن ميگويند «آقا» و ديگران را كه ميخواهند نام ببرند ميگويند «آقاي فلاني». رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) او سيّد الأوّلين و الآخرين است، اين سيادت مطلقه از آنِ اوست. كه البته اين سيادت در عبوديّت ظهور ميكند؛ لذا خدا ميفرمايد عبد ما، بندهٴ ما (بدون نام بردن). در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا﴾[53].
٭ پيامبر اكرم (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) عبد مطلق خداوند متعال در همه اعصار
اگر فرمود: ﴿إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا﴾ اين نه به خاطر آن است كه چون آن روز روشن بود [و] نيازي به اسم نداشت، براي اينكه اين حرف الآن هم تازه است، اين تحدي «إلي يوم القيامة» است. الآن كه مردم در محضر رسول خدا [صلّي الله عليه و آله و سلّم] نيستند اين حرف براي ابد بالقول المطلق زنده است؛ چون تحدي هر روزه است، هر روز قرآن ندا ميدهد كه اگر ترديدي داريد مثل اين بياوريد خداي سبحان در همهٴ اعصار بالقول المطلق، بندهٴ مطلق را رسول خدا [صلّي الله عليه و آله و سلّم] ميداند ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا﴾.
٭ سيادت طلق در گرو عبد مطلق
مرحوم شيخ مفيد (رضوان الله عليه) در امالياش در همان مجلس اول از امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) نقل ميكند كه من به پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] ايمان آوردم: «صدّقته و ٰادم بين الرّوح و الجسد»[54] هنوز آدم تكامل و تلازم جسم و روحش محقّق نشد كه من به پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] ايمان آوردم (در آن نشئه). خُب، البته قبل آفرينش فرشتهها و امثال اينها بود، اين ميشود سيّد مطلق. سيادت، چون در محور عبوديّت است و سيادت مطلق است [پس] عبوديّت هم مطلق خواهد بود و اگر كسي عبد مطلق شد، نياز به قيد ندارد آن مقيّدهاست كه بايد آنها را قيد زد، ولي مطلق را بايد با اطلاقش ذكر كرد نشانهٴ مطلق همان اطلاق و سعهٴ هستي اوست ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾. اگر در زمينهٴ اعجاز يا نزول قرآن كريم بر رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطلبي نمانده است آن گاه وارد مسئلهٴ ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ﴾ خواهيم شد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[4] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 22.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[6] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 14.
[7] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[9] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 34.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 38.
[11] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 38.
[12] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[13] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[14] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[15] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 21.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[17] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[18] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 22.
[19] ـ كافي، ج1، ص98.
[20] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[21] ـ نهجالبلاغه، خطبه 158.
[22] ـ نهجالبلاغه، خطبه 158.
[23] ـ نهجالبلاغه، خطبه 159.
[24] ـ كافي، ج1، ص98.
[25] ـ سورهٴ فصلت، آيات30 ـ 32.
[26] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.
[27] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[28] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[29] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 15.
[30] ـ بحارالانوار، ج3، ص33.
[31] ـ ديوان اشعار حافظ، عزل 144، «جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي ٭ ٭ ٭ غبار ره بنشان تا نظر تواني كرد».
[32] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[33] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[34] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[35] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[36] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[37] ـ سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.
[38] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 22.
[39] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 73.
[40] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 15.
[41] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 و 194.
[42] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.
[43] ـ تفسير صدرالمتألهين، ج1، ص124.
[44] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 41.
[45] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 17.
[46] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 9.
[47] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 9.
[48] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 120.
[49] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 109.
[50] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 130.
[51] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 79.
[52] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 9.
[53] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 1.
[54] ـ امالي مفيد، ص6.