14 08 1985 2128726 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 64 (1364/05/23)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (24)

 

عدم تنافي معجزه با قانون عليت و معلوليت

بحث در توجيه اعجاز بود كه معجزه با قانون علّيت و معلوليّت منافاتي ندارد؛ زيرا خداي سبحان در حالي كه معجزه را از آن انبياء و اولياء(عليهم السلام) مي‌داند، به خود نسبت مي‌دهد و همانطوري كه اصل معجزه جداي از نظام علّي و معلولي نيست، حكم حاكم بر نظام هم بر معجزه جاري است و همان‌طوري كه ساير موجودات در عين حال كه كار آنها به خود آنها استناد دارد، به خداي سبحان استناد دارد و اين اسنادها در طول هم است و نه در عرض هم.

 

ـ داراي اثر و خاصيت بودن موجودات بر اساس نظام عليت و معلوليت

بيان ذلك اين است كه بر اساس نظام علّي و معلولي هر موجودي را كه خداي سبحان آفريد به او يك اثر و خاصيّتي داد.

 

اسناد اثر و خاصيّت به موجودات، اسناد الي ما هو له

اسناد آن كار و خاصيّت به آن موجود «اسناد الي ما هو له» است، نه «الي غير ما هو له»؛ يعني اگر گفته شد «أنبت الربيع البقل» اسناد «الي ما هو له» است. ممكن است يك متفكّر اشعري ـ كه قائل به جَرّي و عادت است ـ بگويد: اين اسناد «الي غير ما هو له» است؛ چون «انبت الله البقل»، نه «انبت الربيع البقل»، امّا او بايد عنايت كند در عين حال كه ربيع روياننده گياه است، اين ربيع وجهي از وجوه فعليّهٴ خداي سبحان است، اسمي از اسماي فعليّه خداي سبحان است، سپاهي از سپاهيان خداي سبحان است. اگر هر موجودي را خداي سبحان آفريد، با اثر و خاصيّت آفريد؛ پس اسناد آن اثر به آن موجود اسناد «الي ما هو له» است؛ يعني آتش واقعاً مي‌سوزاند؛ آب واقعاً خنك مي‌كند و فصل بهار واقعاً مي‌روياند؛ زمين واقعاً مي‌روياند و بارش باران واقعاً اثر دارد و مانند آن. در عين حال كه اثر هر موجود مال خود آن موجود است، چون ربوبيّت خداي سبحان نامحدود است، او «ربّ العالمين» است و نه ديگران، فرض ندارد كه خدا ربّ عالمين باشد و ربوبيّتش نامحدود باشد، آن‌گاه در كنار ربوبيّت نامحدود خدا آب و آتش اثر كند اين فرض ندارد، نه فرضي است كه مفروضش محال است؛ يعني اگر يك ربوبيّت نامحدود شد، خلايي نيست كه ديگري آن خلأ را پر كند.

 

تبيين نامحدود بودن ربوبيّت خداي سبحان

در بحث ديروز به عرضتان رسيد، اگر ما يك آب نامحدود داشتيم، ديگر نمي‌توان گفت كه آن دريا يا ان آب نامحدود است، ولي يك جدولهاي كوچك هم در كنار آب نامحدود وجود دارند. نامحدود، ولي برنمي‌دارد كه ما بگوئيم اين آب نامحدود است، ولي در كنارش جدولهاي محدود هم هست. شما اگر يك جسم نامحدود فرض كرديد؛ يعني جسمي كه چه در طول و چه در عرض و چه در عمق بي‌كران بود، ديگر فرض ندارد كه شما بگوييد: اين جسم نامحدود است، ولي اجسام ديگر در كنار او محدود؛ چون نامحدود جا براي غير نمي‌گذارد. اگر ربوبيّت خداي سبحان نامحدود شد، ديگر جا براي غير نمي‌گذارد.

 

سراسر گيتي، ستاد الهي

آن‌گاه آنچه را كه ما با نظر ابتدايي اغيار مي‌ديديم، با نظر دقيق آشنا به نظر مي‌آيد؛ يعني آب و آتش كه قبلاً بيگانه بودند، الآن مي‌شوند آشنا، مي‌شوند وجه خدا، مي‌شوند ستاد خدا كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ[1]؛ چيزي در جهان نيست كه مأمور اله نباشد و همان‌طوري كه همهٴ كارهايي كه مربوط به قواي انسان است انسان آنجام مي‌دهد در عين حال كه قواي او كاري را به عهده دارند مع ذلك كار، كار انسان است، در كلّ جهان هم نظير اين خواهد بود؛ يعني در عين حال كه هر موجودي صاحب كار است، آن كار و آن صاحب كار همه و همه از جنود حق‌اند.

 

ـ اسناد تمام كارهاي عالم به فاعلهاي قريب توسط خداي سبحان

اين مسئله «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[2] در بسياري از معارف راه گشاست، بلكه گفتند: «بهترين راه شناخت اسماي جلال و جمالِ حق، همان معرفت نفس است». الآن انسان داراي قواي فراواني است [و] گذشته از قواي تحريكي، قواي ادراكي بي‌شماري دارد. هم حواسّ ظاهره دارد، هم حواسّ باطنه دارد، هم آن نيرويي كه اين حواس را تعديل كند دارد و مانند آن؛ امّا در عين حال كه همهٴ آن كارها مال اين حواس است، مع ذلك به خود انسان هم استناد دارد؛ يعني در عين حال كه صحيح است بگوئيم «چشم ديد» صحيح است بگوئيم «انسان ديد» [و] در عين حال كه صحيح است بگوئيم «گوش شنيد» در عين حال صحيح است بگوئيم «انسان شنيد». هر اثري كه مال قوّه‌اي از قواي نفس است، در حقيقت مال خود نفس هم هست؛ چون نفس است كه مدير و مدبّر همهٴ قواست. قوا غير از اعضايند؛ چشم غير از باصره است. فعلاً بحث در باصره است، نه در چشم؛ يعني بين عين و بصر فرق است. آنچه كه با نفس ارتباط نزديك دارد باصره است، نه عين و آنچه كه با نفس ارتباط نزديك‌تر دارد سامعه است، نه اُذن [بلكه] أذن ابزار سامعه هست و عين ابزار باصره است، فعلاً بحث در قواست. هر يك از اين قوا كاري را به عهده دارند كه اسناد آن كار به آن قوّه اسناد الي ما هو له است. حقيقتاً باصره مي‌بيند، حقيقتاً سامعه مي‌شوند و مانند آن. امّا در عين حال كه اين قوا عهده‌دار كارند، اين كارها هم حقيقتاً مال نفس است؛ يعني حقيقتاً جان آدمي است كه مي‌شنود، حقيقتاً روح انساني است كه مي‌بيند و مانند آن.

پس مي‌شود يك كار را به دو فاعل نسبت داد، منتها در طول هم و نه در عرض هم؛ يعني هم مي‌توان اين ديدن را به باصره نسبت داد، بگوئيم «باصره ديد» هم به خود شخص نسبت بدهيم، بگوئيم «شخص ديد» و اين اسنادها هر دو اسناد الي ما هو له است و مجاز نيست و در طول هم‌اند.

 

مقام آفرينش و پرورش مخصوص خداوند متعال

لذا خداي سبحان سراسر آيات قرآن را كه ملاحظه مي‌فرماييد، اين چنين با انسان سخن مي‌گويد. براي هر موجودي يك اثري قائل است، اثر آن موجود را به خود آن موجود نسبت مي‌دهد، مي‌گويد: سرزمين طيّب است كه گياه خود را مي‌روياند يا گياه از سرزمين طيّب مي‌رويد؛ ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ[3] يا ساير كارها را وقتي به موجودات ديگر نسبت مي‌دهد، مي‌گويد: ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ﴾، اما ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا[4] هر كاري را به صاحب كار نسبت مي‌دهد، آن‌گاه مي‌گويد: آنچه در جهان است كار من است: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[5] اين موجبه كليّه به عنوان يك قضيّه حقيقيّه به هيچ وجه استثناپذير نيست؛ يعني هر چيزي كه شيء بر او صادق است كار خداست؛ هم در مقام آفرينش كار خداست، هم در مقام پرورش كار خداست؛ هم او خالق كلّ شيء است، هم او ربّ كل شيء «ربّ»، يعني مالكِ مدبّر [و] چون آفرينندهٴ همه خداست، مدبّر همه هم خداست؛ لذا فرموة6 او ربّ العالمين است كه ربّي جز خدا نيست.

ايمان و مرگ موجودات عالم به اذن خداي سبحان

بنابراين تمام كارهايي را كه خداي سبحان به فاعلهاي قريب نسبت مي‌دهد، همان كارها را به خودش نسبت مي‌دهد. خواه در سطح امور عادي، كارهايي را كه موجودات طبيعي انجام مي‌دهند، خواه در سطح كارهايي كه انسان به عهده دارد، حتي ايمان و مرگ را هم خداي سبحان به اذن خود مي‌داند، مي‌فرمايد: ﴿مَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّه[6]؛ مرگ افراد هم به اذن خداست؛ چون مرگ انتقال از يك نشئه به نشئهٴ ديگر است. از آن جهت كه يك شخصي از بين ما مي‌رود، مي‌گوييم: مرده است و از آن جهت كه وارد عالم برزخ مي‌شود [و] يك ولايت جديدي است، اين مي‌شود هجرت و انتقال؛ لذا موت قابل خلقت است كه خدا مرگ را آفريد. مرگ آن چهرهٴ وجودي‌اش مطلوب است، نه چهرهٴ عدمي‌اش. وقتي يك انساني از نشئه دنيا وارد نشئه برزخ مي‌شود، اين انتقالش را موت مي‌گويند [و] اين انتقال قابل آفرينش و خخلقت است، فرمود: خدا مرگ را خلق كرد؛ مثل حيات را. آن‌گاه فرمود: هر كسي هم كه بخواهد بميرد، بايد به اذن ما بميرد؛ ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ[7]؛ چه اينكه ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ[8] بنابراين هر چه كه در سطح كارهاي انسان است در عين حال كه به انسان استناد دارد، در عين حال به خداي سبحان مستند است.

از اين بالاتر آنچه كه در سطح انبيا(عليهم السلام) انجام مي‌گيرد به نام خارق عادت، معجزات و خارق عادت به تعبير قرآن كريم «آيه و علامت» هر چه كه از انبيا است، اين كار هم مال انبيا است، حقيقتاً هم مال خداست. اين‌طور نيست كه اسناد اين آيه و معجزه به انبيا از باب اسناد الي غير ما هو له باشد؛ يعني اگر ما گفتيم عيساي مسيح(سلام الله عليه) مرده‌اي را زنده كرده است: «حي الموتي» يا خودش گفت: ﴿أُحْيِي الْمَوْتَ[9] يا خداي سبحان به او استناد داد: ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَي[10] اينها اسناد الي غير ما هو له باشد، بلكه همهٴ اين اسنادها الي ما هو له است و همهٴ اينها مبادي قريب‌اند و منشأ اثرند، منتها همين كاري را كه خداي سبحان به انبيا(عليهم السلام) نسبت مي‌دهد، به خودش هم نسبت مي‌دهد، مي‌گويد: «اين كار، كار من است» از اين سطح بالاتر، (يعني از سطح انسانها؛ خواه انبيا، خواه غير انبيا(عليهم السلام) بالاتر) جريان فرشته‌هاست. اين بالاتر از نظر سير بحثي است؛ و گرنه انبياي الهي به مراتب از فرشته‌ها بالاترند. از نظر سير بحثي ما وقتي از سطح انسانهاي عادي يا غير عادي كه گذشتيم، به فرشتگان مي‌رسيم. مي‌بينيم خداي سبحان كار فرشته‌ها را هم به خود فرشته نسبت مي‌دهد، هم به خودش نسبت مي‌دهد. مي‌بينيم در يك جا مي‌گويد: اين كار را فرشته كرد، در جاي ديگر مي‌گويد: اين كار را من كردم. در بحث تحدّي به عدم اختلاف گذشت كه قرآن سراسر آياتش هماهنگ و همگون است. در عين حال كه يك جا كار را به فرشته نسبت مي‌دهد، در جاي ديگر مي‌گويد «اين كار من است» با اينكه فرمود: در سراسر قرآن هيچ جا اختلافي ندارد.

 

بازگشت به بحث (سراسر گيتي، ستاد الهي)

بيانش هم همين است كه اگر كار را به فرشته نسبت مي‌دهد، فرشته سپاهي از سپاهيان حق است؛ اگر كار را به انبيا نسبت مي‌دهد، اينها از جنود الهي‌اند؛ اگر كار را به انسانها نسبت مي‌دهد خود انسانها هم از جنود الهي‌اند؛ اگر كار را به موجودات طبيعي نسبت مي‌دهد، اينها هم از جنود الهي‌اند، آن‌گاه جمع‌بندي مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ[11]؛ آنچه در آسمانها و زمين است، ستاد حق است.

 

اعضا و جوارح انسان، سپاهيان خداي سبحان

در همان بيان مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود: «اعلموا عباد الله ان عليكم رصداً من انفسكم و عيوناً من جوارحكم و خفّاظ صدق يحفظون اعمالكم و عدد انفاسكم»[12] آن‌گاه در بخش ديگر فرمود: «جوار حكم جنوده»[13]؛ بدانيد كه اعضا وجوارح شما سپاهيان حق ‌اند. اگر يك وقتي خداي سبحان خواست شما را بگيرد، ديگر نيازي نيست كه از قدرتهاي ديگر استمداد بشود يا به قدرتهاي ديگر دستور بدهد، به همان زمان شما دستور مي‌دهد كه شما را بگيرد.. انسان يك حرفي مي‌زند كه سقوط مي‌كند، يا به دست شما دستور مي‌دهد كه شما را بگيرد، چيزي را امضا مي‌كند كه با امضا سقوط خود را امضا كرده است. فرمود: اين‌چنين نيست كه شما از قبضهٴ قدرت حق بيرون باشيد، همهٴ اعضا و جوارح شما سپاهيان حق‌اند؛ «جوار حكم جنوده و خلواتكم عِيانه»[14]؛ خلوتهاي شما جَلوت اوست و اعضا و جوارح شما سپاه حق هست؛ پس اين‌چنين نيست كه كسي بتواند در برابر خدا بايستد؛ چون خودش هم سرباز حق است. اگر خدا خواست او را بگيرد با دستگاه او، او را مي‌گيرد.

 

سراسر عالم، مظهر جلال و جمال خداوند متعال

اگر همهٴ موجودات سپاه حق‌اند، آن‌گاه مي‌توان گفت كه سراسر عالم، جلال و جمال حق را نشان مي‌دهد: ﴿أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه[15]؛ شما هر جا را بنگريد آيات الهي را مي‌بينيد، جايي نيست كه خدا را نشان ندهد. اين‌چنين نيست كه شما از اثر بخواهيد پي به مؤثّر ببريد كه به آن حَلقه نخستين رسيديد، بگوئيد: ما به خدا پي برديم هر چه در عالم هست، نشانهٴ الله است و الآن بحث در مقام فعل خداي سبحان است، بحث در مقام ظهورات خداي سبحان است. آنكه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ[16] است، همه جا ظهور دارد. هر چه در جهان هست، ظهور اوست. گاهي مي‌گويد: «شما اين كار را كرديد» از اين يك قدري رقيق‌تر مي‌گويد «شما كرديد»، ولي من اذن دادم كه شما كرديد. گاهي از اين دقيق‌تر مي‌گويد: «كننده منم» اينها در طول هم است، نه در عرض هم. هيچ كدام قبلي را ابطال نمي‌كند؛ مثل اينكه اگر شما بگويييد «من اذن دادم كه باصره‌ام ديد» حق گفتيد. اگر گفتيد «كار هم مال باصره است، هم مال من» حق گفتيد و اگر گفتيد «خودم ديدم» باز حق گفتيد، اين سه مرحله انديشه است. اين طور نيست كه اينها در عرض هم باشند يا يكي ديگري را ابطال كند؛ لذا قرآن با اينكه اين سه مرحله را فرا راه انسانها گذاشت، مع ذلك فرمود: ما حرفمان يك جور است، حرفمان اختلاف ندارد: ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيرا[17] اب اينكه سه جور از نظر نظام علّي سخن مي‌گويد: هم كار را به موجودات نسبت مي‌دهد، هم مي‌گويد: «آنها هر چه مي‌كنند به اذن من است» هم مي‌گويد «خودم كردم».

 

مظاهر فعل حق

در جريان وحي ملاحظه مي‌فرمائيد ـ كه حالا از نمونه بالا مثلاً شاهدي ذكر بشود. در آيهٴ 193 سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ[18] اين «باء» براي تعديه است ﴿نَزَلَ بِهِ﴾؛ يعني «انزله» يعني فرشته‌اي كه سراسر امن است و امين است، اين وحي را آورده؛ پس چه كسي اين وحي را آورده؟ فرشته(سلام الله عليه). او امين است؛ هم امين از جهل است، هم امين از سهو و نسيان؛ پس فرشته آورده [است].

در سورهٴ مباركه«قدر» مي‌فرمايد: ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ[19]؛ هر چه را كه فرشته‌ها مي‌آورند به اذن خداست. در سورهٴ «شعراء» فرمود: اين [را] فرشته امين آورد، آنجا سخن از اذن نيست. در سورهٴ «قدر» مي‌فرمايد:، به اذن ما آورد. به اذن ما آورد يعني چه؟ يعني او اقتضاي آوردن دارد، اذن ما براي رفعِ مانع است. وقتي شما مي‌گويد: ما اذن داديم كه فلان شخص اين كار را بكند؛ يعني فلان شخص توان كار را دارد، منتها منوط به اذن ماست؛ پس اقتضا در آن شيء هست، به وسيله اذن، مانع را شما برطرف مي‌كنيد. وقتي خداي سبحان مي‌فرمايد: به اذن ما مي‌ايند يا به اذن ما امور و مقدّرات را مي‌آورند، معلوم مي‌شود اقتضاي آوردن در آنها هست، آنها كاري را انجام مي‌دهند، منتها منوط به اذن ماست كه ما بايد اذن بدهيم كه اين مربوط به همهٴ امور است، حتي مسئله وحي.

ولي در همين جريان وحي در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيهٴ 23 اين‌چنين فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾، ، خدا نازل كرده است ﴿كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾ اينجا ديگر سخن از فرشته نيست كه در سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ[20] اينجا سخن از اذن نيست كه او آورد به اذن من، مستقيماً سخن از تنزيل حق است كه خدا نازل كرد. اين سه جور سخن گفتن است، براي اينكه سه جور ديد به ما اعطا كند و همه هم يك واقعيّت را مي‌گويند، فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ[21]، نه سخن از فرشته مطرح است، نه سخن از اذن.

در سورهٴ «اسراء» هم فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَل[22]؛ يعني ما اين وحي را در صحبت حق نازل كرديم، او هم در صحبت حق آمد كه اگر اين «باء» باي مصاحبه باشد و اگر اين «باء» باي ملابسه باشد؛ يعني اين قرآن در پوشش و لباس حق نازل شد و ما اين قرآن را در لباس و پوشش حق نازل كرديم: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَل[23] باز سخن از فرشته نيست. ما نازل كرديم، اين هم نازل شد. ديگر چه كسي او را آورد چه كسي او را تنزّل داد؟ اصلاٌ مطلح نيست؛ پس گاهي مي‌فرمايد: من خودم نازل كردم؛ گاهي مي‌فرمايد: فرشته به اذن من نازل كشده است. اگر ربوبيّت خداي سبحان نامحدود شد، آن‌گاه اين فرشته‌ها و ساير موجودات، مي‌شوند مظاهر قدرت حق. اگر مظاهر قدرت حق شدند، اينها آئينه‌هايي هستند كه فعل حق را نشان مي‌دهند. نه ذات اقدس الهي را.

 

منزه بودن ذات اقدس الهي از اادرات حكيم و عارف

ذات اقدس الهي حقيقتي است كه نه در دسترس فكر حكيم است، نه در دسترس شهود عارف: «لايدركه بعد الهمم ولا يناله غوص الفطن»[24]؛ نه انسان با فكرهاي بلند مي‌تواند به كُنه ذات راه ببرد، نه با غواصي در درياي معرفت و شهود، در درون‌بيني مي‌تواند شاهد حق باشد، آن ذات است كه منزّه از ادراك حكيم و عارف است؛ اما به مقدار ميسور دركش ميسّر است. ولي سخن چون در افعال و اسما و ظهورات فعلي حق است، در اين كريمه فرمود: ما نازل كرديم، بدون اينكه سخني از فرشته باشد.

 

اذن خداي سبحان، شرط آوردن معجزه

دربارهٴ انبيا هم اين‌چنين است، در همين آيه‌اي كه در پايان بحث ديروز خواند شد، در سورهٴ «مؤمن» كه فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ[25] يك اصل كلي را بيان مي‌كند، فرمود: هيچ پيغمبري آيه نمي‌آورد. آيه؛ يعني معجزه كه علامت حق باشد، اصولاً كلمه معجزه در قرآن كريم به كار نرفته است، هر چه هست آيه است؛ حالا يا آيه‌اي است كه ابتدا همراه وحي و رسالت به پيغمبر داده مي‌شود يا آيه و علامتي است كه به درخواست مردم پيغمبر آن را از خداي سبحان مي‌طلبد و مي‌آورد يا به عنوان خاتمه بخشيدن به اين درگيريهاي مردم و پيغمبر به عنوان علامت عذاب. در هر يك از اين موارد آيه‌اي كه پيغمبر بخواهد بياورد، بايد به اذن خدا باشد در اينجا دو امر را خداي سبحان عنايت فرمود، تذكر داد: يكي اينكه پيغمبر[صلّي الله عليه و آله و سلّم] حقيقتاً معجزه مي‌آورد؛ يكي اينكه اين اعجازش مستقلاً به دست او نيست، به اذن ماست. فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ[26]؛ تا خدا اذن ندهد او نمي‌آورد، اين اصل كلي است دربارهٴ همه انبيا.

 

حضرت عيساي مسيح(سلام الله عليه) نمونهاي از مظهر صفات فعليّه حق تعالي

آن‌گاه دربارهٴ بسياري از انبيا جريان را به تفصيل بيان فرمود؛ يعني اين اصل كلي را گسترش داد. در سورهٴ «مائده» آيهٴ 110 جريان عيساي مسيح(سلام الله عليه) را كه ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿إِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً﴾؛ اين تكلّم را به خود عيساي مسيح نسبت داد، اين اسناد الي ما هو له است، اين تكلّم معجزه است. فرمود: تو حرف زدي، منتها به تأييد ما سخن گفتي، به تأييد روح القدس ما تو سخن گفتي؛ ﴿وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي[27]؛ تو از گِل به صورت يك پرنده مي‌سازي و اين به اذن من است. تو خالقي، اما به اذن من خالقي ﴿فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي[28]؛ همان‌طوري كه من در آفرينش انسان گفتم: ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي[29]؛ با نفخ روح او حيات پيدا كرد. حيات انساني، تو هم با نفخِ روح به اين جسم حيات مي‌دهي، منتها حيات حيواني؛ ﴿فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي[30] ﴿وَتُبْرِئ الْأَكْمَهَ وَالأبْرَصَ بِإِذْنِي[31]؛ تو حقيقتاً نابيناها را و كساني كه به بيماري برَص مبتلايند درمان مي‌كني، شفا مي‌دهي، امّا ﴿بِإِذْنِي﴾ اين اقتضا در تو هست، رفع مانع با اذن من حاصل مي‌شود ﴿وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذَا إلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ[32].

پس اصل كلي را در سورهٴ «مؤمن» بيان فرمود كه هيچ پيغمبري آيه و معجزه نمي‌آورد، مگر به اذن خدا. نمونه‌هايي از اين را به طور تفصيل در سورهٴ «مائده» بيان فرمود كه به عيساي مسيح مي‌گويد: اين كارها را تو مي‌كني، تو خالقي، تو شافي هستي؛ منتها به اذن من. خالق از اسماي فعليّه حق است، نه از اسماي ذاتيه؛ لذا مظهر مي‌طلبد.

اطلاق اسماي فعليه خداوند

شافي از اسماي فعليّه حق است، نه از اسماي ذاتيه. اگر گفتند: فلاني ولي الله مظهر شافي حق است، جا براي تعجب نيست. اگر گفتند: فلان ولي الله مظهر خالق است، جا براي تعجب نيست؛ چون خالق صفت ذات نيست، صفت فعل است. وقتي صفت فعل شد از مقام فعل انتزاع مي‌شود. وقتي از مقام فعل انتزاع شد آن مقام مي‌شود مظهر خالق

 

اهلبيت(عليهم السلام)، مظهر اسماي فعليه حق تعالي

اگر در سخنان اهل‌بيت(عليهم السلام) مطالبي در اين حد هست كه «نحن الاسماء الحسني»[33] و مانند آن، اين را عقل مي‌پذيرد، نقل تأييد مي‌كند. اينها از اسماي فعليّه حق‌اند، بر خلاف آن قدرت ذاتي، بر خلاف علم ذاتي، بر خلاف حيات ذاتي و مانند آن كه اينها از اسماي ذاتيه حق‌اند و نامحدودند و فوق اسماي فعليه‌اند.

 

اسناد معجزات به انبيا(عليهم السلام)، اسناد الي ما هو له

آن‌گاه خداي سبحان در همهٴ اين موارد، اذن خود را دخيل مي‌داند. از اينكه فرمود: ﴿مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّه[34] معلوم مي‌شود انبيا و مرسلين(عليهم السلام) در آوردن معجزه نقشي دارند، اقتضايي دارند، قدرت روحي اينها توان اين كار را دارد، منتهي بايد به اذن خدا باشد؛ مثل اينكه آب اگر اثر دارد به اذن خداست، آتش اگر اثر دارد به اذن خداست، دارو اگر اثر دارد به اذن خداست، بارش باران و تابش آفتاب اگر اثر دارد به اذن خداست و اگر كسي طرز تفكّرش اشعري بود و قائل به «عادة الله» بود، او همان‌طوري كه «أنبت الرّبيع البقل» را اسناد الي غير ما هو له مي‌داند، اسناد همهٴ اين كارها به فواعل قريب را هم اسناد الي غير ما هو له مي‌داند [و] وقتي به معجزات هم كه مي‌رسد، مي‌گويد: اسناد معجزات به انبيا اسناد الي غير ما هو له است، در حقيقت خداست، ولي چرا ما اين ارتباط طولي اشيا را از بين ببريم؟! اينها هم مظاهر حق‌اند و جنود حق‌اند و اسناد اين فعلهاغ به اين جنود اسناد الي ما هو له است، منتها خود اين كار و مبدأ قريب اين كار همه و همه زير پوشش مبادي بالاترند.

 

مجموعهٴ اقتضا و اذن علتهاي قريب توسط خداوند سبحان

لذا خداي سبحان براي اينكه جمع‌بندي كند، بفرمايد: اين‌چنين نيست كه اگر من گفتم «هيچ پيغمبري معجزه نمي‌آورد، مگر به اذن من» معنايش اين باشد كه فقط اذن به عهده ماست، رفع مانع و رفع منع به عهدهٴ من است؛ و گرنه اقتضا را آنها خودشان دارند نه، اين‌چنين نيست. ما اگر گفتيم: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ[35] اين نه به آن معناست كه فقط اذنش به دست ماست و اقتضا از آن خود آنهاست يا اگر دربارهٴ عيساي مسيح(سلام الله عليه) گفتيم: ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي[36] اين نه به آن معناست كه احياي «موتي» اقتضايش در اختيار خود عيسي(سلام الله عليه) است، منتها اذنش به دست ماست نه، اين هنوز بين راه است؛ يعني اگر كسي به اين حد رسيد كه فهميد هر كاري از هر مبدأي نشئت بگيرد، بدون اذن خدا ممكن نيست. اين يك موحّدِ نيمه راه است، اين هنوز به مقصد نرسيد؛ يعني اگر كسي به اينجا رسيد كه هر موجودي؛ خواه موجود طبيعي، خواه انبيا (كه خارق عادت دارند) خواه فرشتگان (كه وحي مي‌آورند) هر كس، هر موجودي بخواهد كاري انجام بدهد بدون اذن خدا نمي‌شود، اين نميه‌راه توحيد است، اين پايان راه نيست. قرآن ما را از اين مرحله جلوتر مي‌برد، مي‌گويد: اينكه من گفتم «هر موجودي بخواهد كاري بكند بدون اذن من نيست» اين نه به آن معناست كه اقتضا را ذاتاً دارد، منتها رفعِ منعش فقط به عهدهٴ من است؛ مثل يك باغباني كه براي آبياري باغ اين سنگها و خاشاكهاي سر راه را مي‌گيرد تا آب حركت كند. اين آب در حركت و جريان از بالا به پايين اقتضا دارد، منتها اين باغبان مانع را برطرف مي‌كند، نه اينكه باغبان به اين آب اقتضاي حركت و جريان بدهد. خداي سبحان مي‌فرمايد: من اين‌چنين نيستم و عالم هم آن‌چنان نيست كه خودش اقتضا داشته باشد، من فقط رفع منع را به عهده بگيرم، اين طور نيست. اين طور نيست كه اقتضا مال خود انبيا باشد، فقط منوط به اذن من باشد كه من اذن بدهم نه، آن اقتضايشان هم مال من است، آن خصيصه‌اي كه در درون آنهاست كه با آ ن خصيصه كار مي‌كنند، آن هم مال من است.

پرسش ...

پاسخ: نه، تأييد مي‌كند استناد طولي را. اگر چنانچه اين شيء بالذات داشته باشد، ديگر استناد طولي ندارد، وقتي بالذات يك امري را واجد است به ما فوق استناد ندارد. اقتضايش اگر بالذات و الاستقلال باشد، ديگر به مافوق استناد ندارد، ولي اگر به عنوان مظهر داشت نه به عنوان استقلال، اين طولي را تأييد مي‌كند.

خداي سبحان مي‌فرمايد: «و سربازي از سربازان من است، هم به او اقتضا دادم، هم جلوي موانع را گرفتم [و] نگذاشتم مانع اثر كند»؛ لذا در همين آيه محل بحث سورهٴ «مؤمن» اين‌چنين فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ[37] اين نيمه راه بينش توحيدي است. اينكه فرمود: «هيچ پيغمبري معجزه نمي‌آورد، مگر اينكه خدا اذن بدهد»؛ يعني اقتضاي اتيان معجزه در آنها هست، منوط به رفعِ منع است و من اذن مي‌دهم و مانع را برطرف مي‌كنم اما فرمود: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ[38]؛ وقتي دستور اله آمد، كار تمام مي‌شود. معلوم مي‌شود مجموع آن اقتضا و اين اذن جمعاً به صورت امر خداست. امر خدا را هم در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» (در بحث ديروز گذشت) كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ[39] اين امر خداست كه كار ساز است، اين امر تكويني است. امر را خدا مشخص كرد: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾.

 

ـ تفاوت امر تكويني با امر تشريعي

اين امر نظير امرهاي تشريعي و اعتباري نيست كه فرعِ وجودِ مأمور باشد. يك سلسله امرهاي اعتباري و تشريعي است كه فرع وجود مأمور است؛ مثل ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّكَاة[40]. تا مأموري نباشد، امري مُتَمشّي نمي‌شود. انسان به معدوم خطاب نمي‌كند ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَة﴾. در خطابات شَفَهي هم بالاخره يك شيئي موجود است، بعد براي اعقاب و نسلهاي آينده كه بالقوّه موجودند، آنها را مفورض الوجود گرفتند و گفتند: شامل آنها مي‌شود يا نه؛ و گرنه انسان به معدوم محض خطاب نمي‌كند ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَة﴾ امرهاي تشريعي و امرهاي اعتباري فرع وجودِ مأمور است، امّا امر تكويني اصل است و مأمور، فرع وجود امر است. وقتي امر شد مأمور يافت مي‌شود، اين امر تكويني است كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ[41] حالا [در نتيجه خداي سبحان به آن موجودِ در علم خود امر مي‌كند و آن موجود علمي عيني مي‌شود، يك راه ديگري است؛ علي اي حال در خارج چيزي به نام مأمور وجود نداشت، به وسيله امر وجود پيدا كرد.

 

سراسر عالم، وجه خداي سبحان

پس امر خدا را در چند جا، يكي در سورهٴ «يس» مشخص كرد كه امر خدا همان آفرينش خداست كه به وسيلهٴ «كُن» و آفريدن، شيء در خارج موجود مي‌شود. قهراً اين مرحله سوم حل خواهد شد؛ يعني در عين حال كه خداي سبحان آثار را به خود اشيا نسبت مي‌دهد و در عين حال كه مي‌گويد: «هر موجودي كه اثري دارد به اذن من است» در نتيجه ميهگويد هر موجودي كه كار مي‌كند، فرمان من است كه دارد اجرا مي‌شود: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ[42] آن وقت اين ديد نتيجه‌اش آن است كه ﴿أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ[43]، هيچ جايي از وجه خدا خالي نيست.

ظهوري كوري افراد در قيامت

اگر در دعاي عرفهٴ سيد الشهداء(سلام الله عليه) آمده است كه «عميت عين لا تراك عليها رقيباً»[44] اين نفرين نيست، نه يعني كور باد كسي كه تو را نمي‌بيند [بلكه] يعني كسي كه تو را نمي‌بيند، كور است، نه كور باد؛ «عميت عين لا تراك عليها رقيباً» اگر سراسر جهان وجه توست خبْ، اگر كسي وجه تو را نمي‌بيند كور است و حقيقتاً كور است و اين كوري‌اش در قيامت ـ كه روز ظهور حق است ـ ظاهر مي‌شود، نه در قيامت كسي را كور كنند. كوري افراد در قيامت ظاهر مي‌شود: ﴿مَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلا[45] نه اينكه در قيامت كسي را كور كنند و آنها هم كه اعتراض كردند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً[46] جوابش اين است كه، تو خيال مي‌كردي بصير بودي، ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي[47]؛ معلوم مي‌شود نسيان آيات الهي عُمْي است و كوري و اين كوري در قيامت ظهور مي‌كند. اگر سراسر جهان نشانهٴ قدرت حق است، كسي اين نشانه را نبيند حقيقتاً كور است، منتها اين كوري در روز ظهور حق كه ﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ[48] ظهور مي‌كند هر چه در اين جهان باشد در حقيقت در روز ظهور حق ظهور مي‌كند، اين است كه فرمود: ﴿أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه[49].

 

اسناد اعجاز به انبيا، اسناد الي ما هو له

بنابراين اصل معجزه را خداي سبحان در عين حال كه به انبياي الهي نسبت مي‌دهد و اسناد اعجاز به انبيا اسناد الي ما هو له است، آن‌گاه مي‌فرمايد: خود اين كار و انبيا(عليهم السلام) كه مبدأ قريب اين كارند، همه و همه زير پوشش ربوبيّت مايند و با همين ديد سه مرحله‌اي، جهان‌بيني قرآن را شما [ملاحظه] ميهفرماييد رد سراسر آيات مطرح است.

 

گسترهٴ ربوبيت مطلقه خداوند رد خلقت فرزند

مثلاً در سورهٴ «اعراف» آيهٴ 57 و 58 مي‌فرمايد: ﴿وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الَّثمَرَاتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون﴾ آن‌گاه فرمود: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾. و خود انسان را هم خداي سبحان يك گياهي مي‌داند كه مي‌فرمايد: ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً[50]؛ خدا شما را از زمينها رويانيد؛ يعني اگر شما وقتي خوب بنگريد، اين اسنانهايي كه فعلاً در روي زمين حركت مي‌كنند؛ مثل درختهاي متحرك‌اند، همه اين انسانها در يك قرنِ قبل خاكهاي روي زمين بودند، درون باغها افتاده بودند. اين خاكهاي درون باغها مواد غذايي شد و آمده به بازار و نسل گذشته مصرف كرد و محصولِ مصرفشان انسانهاي فعلي شده[اند] و طولي هم نمي‌كشد كه اينها هم باز به صورت خاك مزارع و مراتع درمي‌آيند كه ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ[51] باز هم ﴿وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي[52] امّا در همه اين جريان فرمود: شما يك سلسله درختها و گياهاني هستيد كه من باغبان شمايم، من شما را روياندم؛ ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً[53] در عين ح ال كه همين كار را به پدر [و] به مادرنسبت مي‌دهد، مي‌گويد: مادر سي ماه رنج كودك را به عهده دارد كه ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً[54] او بار را حمل مي‌كند، بار را به زمين مي‌نهد، او را شيد مي‌دهد و مانند آن. در عين حال كار را به پدر و مادر نسبت مي‌دهد، بعد در عين حال به خودش نسبت مي‌دهد. آن‌گاه به بدر و مادر هشدار مي‌دهد كه كار شما «امناء» است و نه خلقت، مواظب باشيد. همان‌طوري كه در بحث كشاورز، به كشاورز فرمود: كار شما حرث است و نه زرع، كار شما نقلِ مكاني اين حبّه‌هاست، نه حيات دادن به اين حبّه‌هاي جامد؛ ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ[55]، به پدر و مادر هم مي‌فرمايد: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ[56]؛ كار پدر امناء است، نقل يك ماده «من موضع الي موضع آخر» است (نقل مكاني) آن كه اين را حيات انساني مي‌بخشد، خداي سبحان است: ﴿ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾؛ در عين حال كه به پدر و مادر بسياري از اين كارها را نسبت مي‌دهد، امّا مي‌گويد: پدر و مادر و كلّ آنچه در اين جريان مي‌گذرد، زير پوشش ربوبيّت مطله است و فرض ندارد كه ربوبيّت خدا نامحدود باشد، در قبال ربوبيت خدا نامحدود باشد، در قبال ربوبيّت نامحدود يك موجود ديگري اثري هم بكند؛ اين‌چنين نيست.

اصل معجزه و اقتضاي آن تحت ربوبيت مطلقه خداوند متعال

بنابراين معجزه در حالي كه مال انبيا(عليهم السلام) است حقيقتاً، مال خداي سبحان هم هست حقيقتاً در طول هم‌اند و نه در عرض هم و سخن از جَريِ عادت نيست و سخن از آن نيست كه انبيا(عليهم السلام) هيچ نقشي ندارند، فقط مورد فعل‌اند و نه مصدر فعل، بلكه انبيا مصدر فعل‌اند، قريب‌اند و حقيقتاً كار از اينها صادر است و ساخته است، منتها اصل كار و اقتضاي انجام كار، همه و همه به عنايت خداي سبحان است.

 

ـ اسناد امرهاي وجودي عالم به خداي سبحان

قهراً آنچه كه در جهان مي‌گذرد (چه بد و چه خوب) اگر چنانچه امر وجودي باشد و نه امر عدمي، به حدّ معصيت نرسد خداي سبحان به خودش استناد مي‌دهد. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 102 اين‌چنين فرمود: در جريان سِحر كه ﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيْمانُ وَلكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِه﴾ فرمود: ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾؛ سحر هم كه در عالم انجام مي‌گيرد به اذن خداست. آن طور نيست كه ساحر بتواند مستقلاً جلوي اثر چيزي را بگيرد يا به يك امري اثر ببخشد. استجابت دعا اين‌چنين است، هر چه در عالم واقع مي‌شود به اذن خداست. اگر معصيت و كفر و نفاق باشد ـ كه يك امر عدمي است [و] روحاً به يك امر عدمي برمي‌گردد ـ تخصّصاً خارج است، ديگر احتياج به اذن ندارد.

 

نظام علي و معلولي در روايات

اين حديث شريف را هم از كتاب قيّم كافي بخوانيم تا روشن بشود به اينكه نظامي كه حاكم بر جهان است، نظام علّي و معلولي است؛ نظير همان بياني كه از نهج‌البلاغه خواند شد. در كتاب شريف كافي (كتاب الحجّه) بعد از باب طبقات انبيا و رسل و ائمه(عليهم السلام) و بعد از اين باب كه «ان الارض لا تخلوا من حجّة» اين باب را مرحوم كليني مطرح كرد: «باب انّه لو لم يبق في الارض الاّ رجلان لكان احدهما الحجّة»[57]؛ يعني اگر در روي زمين فقط دو نفر باشند: يكي حتماً حجت خداست؛ چون «الحجّة قبل الخلق»[58]؛ خداي سحبان قبل از اينكه انسانها را بيافريند، حجّت خود را آفريده است. در باب «علم» اصول كافي آمده است كه وظيفه علما، تعليم ديگران است؛ چون خداي سبحان از جُهّال تعهّدِ تعلّم نگرفت؛ مگر اينكه از علما تعهد تعليم گرفت. بر جُهّال تعلّم را واجب نكرد؛ مگر اينكه بر علما تعليم را واجب كرده است[59]. اگر كسي بگويد «من عمري زحمت كشيدم درس خواندم» اين سخن صحيح نيست، براي اينكه عدّه زيادي هم زحمت كشيدند اين درسها را به ما آموختند مگر ما به اساتيدمان چيزي داديم كه اينها را به ما آموختند، ما رايگان در كنار درس آنها نشستيم، الآن وظيفهٴ ماست كه به ديگران رايگان تعليم بدهيم كه مستأكل به علم نباشيم؛ و رگنه ممكن است خداي سبحان آن علم را از انسان بگيرد. اگر از انسان نگرفت، بالأخره از بيت و از خاندان او مي‌گيرد. خيليها مايل‌اند كه فرزندشان از اهل علم باشد، خدا اين توفيق را نمي‌دهد. با علم نمي‌شود به عنوان يك كالاي مادّي برخورد كرد.

 

خلق عالِم قبل از جاهل

در همان حديث شريفه آمده است كه «الحجّة قبل الخلق»[60] فرمود: خداي سحبان قبل از اينكه جاهل خلق كند عالم خلق كرد؛ قبل از اينكه امّت بيافريند، امام خلق كرد. فرمود: قبل از اينكه متعلّم خلق كند، معلّم آفريد خب، اوّل آدم را آفريد بعد انسانهاي ديگر را اين‌چنين نيست كه بر ديگران تعلشم واجب باشد، امّا بر علما تعليم واجب نباشد، اين فرض ندارد كه بر آنها تعلشم واجب باشد، امّا بر علما تعليم واجب نباشد. در همان‌جا حضرت فرمود: «الحجة قبل الخلق»[61] در اين باب هم آمده است كه اگر دو نفر روي زمين باشند، يقيناً يكي حجّت خداست.

 

ـ وجود علل و اسباب در سراسر عالم

حديث هفتمي كه در اين باب مطرح است اين است: «عن ابي عبدالله(سلام الله عليه) انه قال: ابي الله أن يجري الأشياء الاّ بأسبابٍ»[62] اين يك اباي تكويني است؛ يعني سنّت خدا بر اين است كه مسقيماً كار نكند. سنّت خدا بر اين نيست كه اگر خواست كسي سيراب بشود با يك اراده او را سيراب كند نه؛ گرچه خدا مطعم است و ساقي: ﴿يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ[63]، امّا بالاخره غذا آفريد [و] به ما هم گفت: غذا تهيه كنيد و غذا بخوريد تا سير بشويد. آب خلق كرد، به ما فرمود: آب بياشاميد تا سيراب بشويد؛ ﴿يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ﴾ كه خدا مطعم است و خدا ساقي است، از راه علل و اسباب است، منتها آن علل و اسباب به نحو تفويض نيست كه از قدرت خدا رها شده باشد، اينها همه و همه در زمام خداي سبحان است. «ابي الله ان يجري الأشياء إلاّ باسباب فجعل لكل شيء سبباً»[64]؛ هر چيزي يك سبب خاص دارد. «وجعل لكلّ سبب شرحاً»[65]؛ براي هر سببي هم يك گسترشي هست، يك شرح و بسطي هست، يك مقام تفصيلي هست. «وجعل لكل شرح عَلَماً (او عِلْماً)»[66]؛ براي هر شرحي يك علامت قرار داد كه عدّه‌اي قرائت كرده‌اند. مرحوم مجلسي و ديگران دو احتمال داده‌اند در اين علَم و علْم يا نه، براي هر شرحي يك دانش و نشانه است: «وجعل لكلّ شرح علماً». «وجعل لكل علم باباً ناطقاً»[67]؛  براي هر علمي يك درِ گويا و يك كليد گويايي قرار داد كه «عرفه من عرفه و جهله من جهله»[68]؛ اگر كسي آن كليد را بلد بود، راه به علم دارد [و] اگر كسي آن كليد را بلد نبود، راه به آن علم ندارد. «ذاك رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و نحن»[69] ماييم كه خلاصه كليددار عالميم. براي سراسر جهان، علل و اسباب است.

 

انبياي الهي، كليددار عالم

براي همهٴ آنها يك دري است. براي هر دري هم يك كليد است و ما كليددار عالميم. اگر «وعنده مفاتيح الغيب»[70]4 مفتاحهاي غيب پيش خداست يا مَفتح و مخزن غيب پيش خداست و انبياي الهي موجودات عند اللهي‌اند؛ پس كليددار عالم‌اند.

 

ـ بازگشت به بحث (اصل معجزه و اقتضاي آن تحت ربوبيت مطلقه خداوند متعال)

امّا اين‌چنين نيست كه اين كار بالاستقلال باشد و به اقتضاي ذاتي باشد كه از حيطهٴ قدرت خدا بيرون باشد و آن چنان هم نيست كه اگر كسي گفت امام(سلام الله عليه) فلان معجزه را انجام داد، از باب تفكر يك اشعري اسناد الي غير ما هو له باشد.

 

نتيجه

از اينجا چند مطلب استفاده مي‌شود (از اين حديث شريف): يكي اصل نظام علشي و معلولي كه عالم بر اساس علّيّت و معلوليّت حركت مي‌كند؛ يكي اينكه براي هر علشت و معلول يك راه شناسايي مشخصي است؛ يكي اينكه اهل بيت عصمت و طهارت، كليددار نظام علشت و معلول هستند. اينكه در زيارت جامعه است: «من اراد الله بدأ بكم»[71] اين‌چنين است و يكي اينكه خود اهل‌بيت(عليهم السلام) و شعاع قدرت آنها و نظام علّي و معلولي، همه و همه زير پوشش ربوبيّت ربش العالمين است كه اگر ربوبيّت او نامحدود باشد، خلأي نيست كه ديگري او را حفظ كند. آن‌گاه چند مطلب استفاده مي‌شود. اگر گفته شد: ﴿أَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاّ مَا سَعَي[72] اين با بحثهاي گذشته سازگار است، هر كسي مهمان عمل خودش است، منتها همان‌طوري كه اصل وجود او به ايجاد حق متّكي است، وجود كار او هم به ايجاد حق متّكي است. ﴿أَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاّ مَا سَعَي[73] و مانند آٴ به اين معنا نيست كه انسان در سعيش مستقل است. اگر در سعي‌اش مستقل باشد كه خطر تفويض در كار است و خطر تفويض بيشتر از مفسده جبر است.

 

انسان، همواره تحت قدرت حق تعالي

اوامر و نواهي خداوند متعال به انسان و عقاب و ثوابش هم روشن است؛ چون انسان كه داراي اختيار است، هميشه سر دو راهي ايستاده است، چون يك موجود دو بعدي است مي‌توان او را مكلّف كرد. انسان مجبور است كه غذا بخورد، مجبور است كه مسكن داشته باشد، مجبور است كه لباس داشته باشد. كسي نيست در عالم بگويد كه من نمي‌خواهم غذا بخورم، من نمي‌خواهم آب بخورم، مجبور است اين كارها را داشته باشد؛ امشا مجبور نيست از راه حرام غذا را بخورد. علل و عوامل خارجي او را وادار مي‌كنند كه حتماً غذا بخورد و حتماً آب بنوشد، اما اين غذا را از دو راه مي‌شود تعيين كرد، اين آب را مي‌شود از دو راه تعيين كرد: حلال و حرام. انسان هميشه سر اين دو راه ايستاده است كه ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ[74] اگر يك وقتي طبق بعضي از علل قهري راه يك جانبه بود؛ يعني راه حلال بسته بود، آن مضطر بود كه حرام بخورد، آنجا جاي تكليف هم نيست: «رفع [عن امتي] ... ما اضطروا [اليه]»[75] ايجاب بر تكليف نيست.

اگر يك وقتي انسان سر دو راه نبود، فقط يك راه داشت، مجبور شد حرام بخورد، اينجا جاي تكليف نيست. اينكه فرمود: «رفع عن امّتي تسع»[76] يكي از اين «تسعهٴ مرفوعه» همان تكليف «حالَ الاضطرار» است كه «رفع ما اضطرّوا»[77] و آنچه هم كه ما به عنوان وجدان خارجي استقلال مي‌كنيم، هرگز تفويض نيست؛ چون ما توحيد را با جانمان لمس و درك مي‌كنيم. ما اگر خود را مستقل ببينيم كه مي‌شود مفوّضه، تفويض. مستقل ديدن به اين معنا كه منقطع از ربوبيت حق باشيم، اين با تفويض سازگار است نه با امر بين الامرين، ما هميشه خود را در مهار قدرت خداي سبحان مي‌يابيم.

 

ـ بازگشت به بحث (اسناد امرهاي وجودي عالم به خداي سبحان)

خداي سبحان هم ما را و هم كارهاي حلال ما را آفريد: ﴿خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ[78]. آن وقت انسان اگر با ديد وسيع نگاه كند، مي‌بيند همهٴ اين كارهاي خير كه امر وجودي است، سراسر يكسره به خداي سبحان استناد دارد، امّا كارهاي شرّ و معصيت، چون بين راه است و ناقص است و نمي‌ماند، به خداي سبحان استناد ندارد. آن گاه بر اساس آيهٴ سورهٴ «نحل» مي‌گويد: ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ[79]، هر كار خيري كه از او صادر بشود، مي‌گويد: اين جزء نعمت خداست و همهٴ نِعم در طول يكديگر به خداي سبحان منتهي مي‌شود، آن گاه براي انجام يك فريضهٴ الهي، خود را عهده‌دار شكر مي‌يابد، مي‌گويد: خدا را شكر كه اين كار خير به دست من انجام گرفته است. خود را طلبكار نمي‌بيند، هميشه خود را شاكر مي‌يابد، طلبكار نمي‌بيند. منم كه اين كار را انجام داده‌ام و مانند آن

«والحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.

[2]  ـ بحار الانوار، ج 2، ص 32.

[3]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 58.

[4]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 25.

[5]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[6]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 145.

[7]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 145.

[8]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 100.

[9]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 49.

[10]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.

[11]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.

[12]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 157.

[13]  ـ نهج‌البلاغه، خطبه 199.

[14]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 199.

[15]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[16]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[17]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.

[18]  ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.

[19]  ـ سورهٴ قدر، آيهٴ 4.

[20]  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 193.

[21]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.

[22]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 105.

[23]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 105.

[24]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[25]  ـ سورهٴ مؤمن (غافر)، آيهٴ 78.

[26]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 78.

[27]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.

[28]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.

[29]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.

[30]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.

[31]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.

[32]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.

[33]  ـ بحار الانوار، ج 25، ص 5.

[34]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 78.

[35]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 58.

[36]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.

[37]  ـ سورهٴ غافر(مؤمن)، آيهٴ 78.

[38]  ـ سورهٴ غافر (مؤمن)، آيهٴ 78.

[39]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[40]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 43.

[41]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[42]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 78.

[43]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[44]  ـ مفاتيح‌الجنان، دعاي عرفه.

[45]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 72.

[46]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 135.

[47]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 126.

[48]  ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 39.

[49]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[50]  ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 17.

[51]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 55.

[52]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 55.

[53]  ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 17.

[54]  ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 15.

[55]  ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 64.

[56]  ـ سورهٴ واقعه، آيات 58 ـ 59.

[57]  ـ كافي، ج 1، ص 179.

[58]  ـ كافي، ج 2، ص 177.

[59]  ـ كافي، ج 1، ص 41 «ان الله لم يأخذ علي الجهّال عهداً بطلب العلم ح تي اخذ علي العلماء عهداً ببذل العلم للجهال لانّ العلم كان قبل الجهل».

[60]  ـ كافي، ج 1، ص 177.

[61]  ـ كافي، ج 1، ص 177.

[62]  ـ كافي، ج 1، ص 183.

[63]  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 79.

[64]  ـ كافي، ج 1، ص 183.

[65]  ـ كافي، ج 1، ص 183.

[66]  ـ كافي، ج 1، ص 183.

[67]  ـ كافي، ج 1، ص 183.

[68]  ـ كافي، ج 1، ص 183.

[69]  ـ كافي، ج 1، ص 183.

[70]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 59.

[71]  ـ مفاتيح الجنان، زيارت جامعه.

[72]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 39.

[73]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 39.

[74]  ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 1.

[75]  ـ وسائل الشعيه، ج 15، ص 370.

[76]  ـ وسائل الشعيه، ج 15، ص 370.

[77]  ـ وسائل الشعيه، ج 15، ص 370.

[78]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 96.

[79]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق