24 11 2013 1961295 شناسه:

تفسیر سوره فاطر جلسه 7 (1392/09/03)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً فَسُقْنَاهُ إِلَي بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذلِكَ النُّشُورُ (9) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ (10) وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَي وَلاَ تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا يُعَمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ وَلاَ يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتَابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ (11)

طرح مباحث اصول دين در سوَر مكّي بر مبناي نياز جامعه

چون سوره مباركه «فاطر» در مكه نازل شد و عناصر محوري مطالب سوَر مكّي, اصول دين و خطوط كلي فقه و حقوق بود و نياز جامعه آن روز همين مسائل بود در سوَر مكّي كه يكي از آنها سوره «فاطر» است بيشتر به اصول دين و خطوط كلي اخلاق و فقه پرداخت.

نظم در ارسال باد و باران و احياي موات دالّ بر توحيد و معاد

  يكي از براهيني كه هم براي توحيد اقامه مي‌شود هم براي معاد، همين مسئله ارسال بادها, پيدايش و پرورش ابرها, بارداري ابرها, نكاح بين ابرها و رَحِم قرار دادن براي ابرها كه غربالي ببارند بعد زنده كردن خاك‌هاي مُرده مطرح است كه هم نظم است و ناظم واحد را نشان مي‌دهد از لحاظ مبدأ فاعلي و هم مبدأ قابلي را كه مُرده است و حيات پيدا مي‌كند نشان مي‌دهد براي اثبات معاد. در سوره مباركه «روم» كه آيه‌اش گذشت آن فقط ناظر به مسئله توحيد بود اما اين ناظر به مسئله توحيد و معاد است آنجا كه براي معاد سخن مي‌گويد مي‌فرمايد: ﴿كَذلِكَ النُّشُورُ﴾. ﴿وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ﴾ اين هوا گاهي ساكن است گاهي متحرّك وقتي به حركت افتاد گاهي به طرف يمين است گاهي به طرف يسار, گاهي تند است گاهي كُند, اين سطوح حركت, تنظيم حركت, رهبري اين متحرّك‌ها همه با نظم است الآن شما مي‌بينيد هواشناس‌ها كاملاً مي‌توانند بررسي كنند كه اين هوا در هفته بعد به چه صورت خواهد بود اين از دورترين نقطه‌هاي مديترانه حركت مي‌كند اول به صورت نسيم است رفته رفته به صورت باد معتدل در مي‌آيد بعد تند مي‌شود بعد ابر توليد مي‌شود, ازدواجي بين ابرها برقرار مي‌شود, ابر نر و ماده دارد ابر باردار مي‌شود براي ابر باردار, رَحم قرار مي‌دهد كه اين قطرات باران, قطرات تگرگ, قطرات برف از خلال اين ابرها ريزش كنند نه از دهنهٴ آن يا از شكم آن كه شلنگي ببارند. آن نظم براي توحيد است وقتي اين باران‌ها به زمين ريختند مُرده‌ها زنده مي‌شوند خاك، مرده است حيات گاهي ندارد وقتي در كنار درخت قرار گرفت به اين درخت آب رسيد اين درختي كه بيدار شد مشغول تغذيه شد آن وقت اين خاك‌هاي اطراف ريشه را جذب مي‌كند همين خاك مرده را جذب مي‌كند به حيات گياهي مي‌رساند اين خاك مي‌شود خوشه و شاخه و ميوه و ساقه و تنه. فرمود شما هر سال مي‌بينيد كه خدا مُرده‌ها را دارد زنده مي‌كند اين براي بحث توحيد و معاد است كه فرمود: ﴿كَذلِكَ النُّشُورُ﴾.

سرّ انتقال از فعل ماضي ﴿أرْسَلَ﴾ به مضارع ﴿فَتُثِيرُ﴾

درباره ارسال، تعبير به فعل ماضي شد درباره ﴿فَتُثِيرُ﴾ و همچنين ﴿فَسُقْنَاهُ﴾ به حاضر التفات پيدا شد اين از ماضي به مضارع منتقل شد و از غايب هم به حاضر منتقل شد. انتقال از ماضي به مضارع در ﴿أرْسَلَ﴾ است كه به ﴿فَتُثِيرُ﴾ منتقل شد انتقال از غايب به حاضر ﴿أَرْسَلَ﴾ است كه به ﴿فَسُقْنَاهُ﴾ و ﴿فَأَحْيَيْنَا﴾ منتقل شد اين التفات براي توجه دادن مخاطب است (يك) و ترسيم اين صورت است كه به صورت قضيه و داستان حال در مي‌آيد كه ﴿فَتُثِيرُ﴾ مثل اينكه الآن داريد مي‌بينيد چون فعل مضارع است براي حال و استقبال است.

نقد اهداف بت‌پرستان در پرستش بت‌ها

مطلب بعدي آن است كه بت‌پرست‌ها, منافقين, اينها كه غير موحّدند كارشان را مطابق با هدفي قرار مي‌دهند مي‌فرمايد هدف شما چيست؟ اگر هدف شما تأمين رزق است آن را در سوره مباركه «انعام» فرمود او ﴿يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ[1] او مُطعِم است او رازق است او نياز شما را برطرف مي‌كند به دنبال چه كسي مي‌گرديد اگر ناظر به مسئله عزّت و كرامت باشد عزّت نزد اوست راهش هم مشخص است راهيان اين راه هم مشخص‌اند آنهايي كه اين راه را رفتند و عزيز شدند هم مشخص است ما هر چهار مطلب را براي شما گفتيم و مي‌گوييم, عزّت تنها نزد خدايي است كه عزيز حكيم است راهش هم كلمه طيّب و عمل صالح است راهيان اين راه هم انبيا هستند و اوليا هستند و به دنبالشان مؤمنين, اينها رفتند و عزيز شدند ما هر سه, چهار بخش را در سه, چهار قسمت از آيات قرآن بيان كرديم.

دليل قرآني دالّ بر حصر عزّت در خدا و راه رسيدن به آن

دو مطلب را اينجا بيان فرموديم ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾ اين تقديم خبر بر مبتدا مفيد حصر است (اولاً) اين ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾ هم مؤكّد آن است (ثانياً) پس «العزة لله, لا شريك له في العزّة». راه هم كه باز است به نام صراط مستقيم قربة الي الله معنايش اين است كه راه باز است اگر قربة الي الله معنايش اين است كه ما مي‌توانيم نزديك بشويم و راه هست آن راه را خدا بايد بيان کند. فرمود راهش اين است كلم طيّب يعني اعتقاد خوب, عمل صالح, رفتار خوب يعني كسي كه داراي حُسن فاعلي و حُسن فعلي است آدمِ خوب است چون موحّد و معتقد است كارِ خوب مي‌كند چون برابر دستور انجام مي‌دهد آن حُسن فاعلي و اين حُسن فعلي وقتي ضميمه شد اين راه الي الله است راه به خداي عزيز است و راه عزيز شدن است.

راه عزّت مؤمنين و زمان خاص نداشتن تأييد الهي بر آن

راهيان اين راه هم در سوره‌اي كه به نام منافقون(عليهم اللعنه) مطرح است در آنجا اين راهيان راه را مشخص فرمود؛ آيه هشت سوره «منافقون» اين است كه ﴿يَقُولُونَ لَئِن رَجَعْنَا إِلَي الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ﴾ خود را عزيز و مؤمنان را ـ معاذ الله ـ ذليل مي‌پنداشتند بعد خدا فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ براي اينكه اينها اهل كلمه طيّب‌اند (يك) اهل عمل صالح‌اند (دو) راه عزيز شدن هم اين است (سه) اينها اين راه را رفتند و عزيز شدند. خدا عزّت مؤمنين را امضا كرده اين مربوط به گذشته نيست الآن را هم شامل مي‌شود عزّت خدا و پيامبر و اهل بيت كه مشخص است مؤمنين هم اليوم عزيزند به تصديق خداي سبحان يعني كساني كه كلم طيّب دارند (يك) عمل صالح دارند (دو) اين راه را رفتند (سه) نزد عزيز رفتند و عزيز شدند اين امضاي الهي است فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ﴾ اينجا هم خبر بر مبتدا مقدّم است هم آنجا كه عزّت بالاصاله است خبر بر مبتدا مقدّم است هم آنجا كه عزّت بالتّبع يا بالعرض يا بالمجاز است خبر بر مبتدا مقدّم است «و لله العزّة و لرسوله العزّة و للمؤمنين العزّة» يعني در حقيقت اين سه خبر است و سه جمله است سه خبر است و سه مبتداست در هر سه جمله خبريه, خبر مقدّم بر مبتداست پس اين همه‌اش منظم است يعني خدا عزيز است (يك) راه دارد (دو) راهش هم كلم طيّب و عمل صالح است (سه) راهيان اين راه كساني‌اند كه اينها را فراهم كردند به او رسيدند (چهار) مشخص هم مي‌كند كه انبيا هستند و ائمه هستند و مؤمنين, پس به دنبال چه چيزي مي‌گرديد ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾.

كاذب بودن عزّت غير مؤمنين و ظهور رسوايي آن در قيامت

بقيه عزيزِ بي‌جهت‌اند. در بحث ديروز گذشت كه اگر كسي عزيز بي‌جهت بود ذليل باجهت است يعني عزّتش باطل است و ذلّتش حق و قيامت هم ظرف ظهور حق است هر چه حق است در قيامت زائل مي‌شود كه اين يوم, يوم حق است آن‌گاه ذلّت اينها روشن مي‌شود حالا گذشته از آيه سوره «نساء» كه فرمود: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا[2] كه عذاب جسمي است سوخت و سوز دست و پا و پوست و گوشت است فرمود اينها رسوا هستند عذاب هون براي اينهاست, عذاب مهين براي اينهاست, اهانت براي اينهاست, تحقير براي اينهاست, هون براي اينهاست براي اينكه اينها عزيز بي‌جهت شدند و ذليل باجهت, ذليل كسي است كه نه كلم طيّب دارد نه عمل صالح و قيامت هم هر چه حق است ظاهر مي‌شود و باطن اينها كه رسوايي و خواري و حقارت بود ظاهر مي‌شود.

معناي حقيقي عزّت

پرسش:

پاسخ: عزّت به معني غلبه نيست عزّت به معناي نفوذناپذيري است موجودي كه مستحكم است متصلّب است نفوذناپذير است به آن مي‌گويند عزيز, زمينِ سختي كه كلنگ در آن اثر نكند مي‌گويند «أرضٌ عَزاز» يعني اين زمين، نفوذناپذير است انساني كه هر كس نتواند در او نفوذ پيدا كند مي‌شود انسان عزيز, چون نفوذناپذير است مي‌تواند در ديگران نفوذ پيدا كند لذا مي‌شود غالب وگرنه غلبه, معناي حقيقي عزّت نيست معناي حقيقي عزّت, نفوذناپذيري است و انسان نفوذناپذير مسلّط بر ديگري است و غالب است لذا اگر در مواردي سخن از عزّت مطرح شد غلبه از لوازم آن است.

حصول عزّت, مشروط به حُسن فاعلي و فعلي

پرسش: محدوديت در آن لحاظ نيست؟

پاسخ: اگر عزيز, نامتناهي باشد عزّتش هم نامتناهي است اگر عزيز, محدود باشد عزّتش هم محدود است منتها مادامي كه اين راه را دارد مي‌رود راه هم كلم طيّب است و عمل صالح خب مادامي كه در اين راه است عزيز است اگر ﴿وَإِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ[3] ـ معاذ الله ـ از اين راه افتاد خب «اليمين و الشمال مَضِلّة»[4] چه اين طرف بيفتد چه آن طرف بيفتد بالأخره راه را طي نكرده, پس آن كسي كه عزيز بالذّات است او نيازي به راه ندارد او معدن عزّت است غير خدا مادامي عزيزند كه در صراط باشند صراطش هم حُسن فاعلي و فعلي است يعني عقيده خوب و عمل صالح پس ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾ اين راهش آن هم سه, چهار طايفه از آيات.

سرّ مشروط بودن عزّت‌آفريني عمل صالح به صعود

﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ وقتي چيزي در سطح جامعه باشد در دسترس مردم باشد ممكن است آسيب‌پذير باشد اما وقتي كه بالا رفت در دسترس كسي نبود آسيب‌پذير نيست بعضي از اعمال‌اند كه در دسترس مردم‌اند آسيب‌پذيرند, بعضي از اعمال‌اند كه در دسترس مردم نيستند آسيب مردمي ندارند يعني شياطين‌الانس نفوذ ندارند اما شياطين‌ جن نفوذ دارند وقتي به طرف الله صعود پيدا كرد نظير مخلَص و امثال ذلك ديگر در دسترس شياطين‌ جن هم نيست وقتي بالا رفت آنجا نه شياطين انس راه دارد نه شياطين جن لذا وقتي صعود پيدا كرد به عزّت مي‌رسد اين براي صعود است.

مجاز بودن تأنيث در «الكلم» و امكان مذكّر و مؤنث آوردن آن

اما كَلِم مستحضريد اين مؤنث حقيقي كه نيست تأنيثش, تأنيث مجازي است لذا هم مي‌شود مؤنث آورد هم مي‌شود مذكر آورد ﴿الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾. آ‌نجا كه كلمه است و تأنيث لفظي دارد آن را در سوره مباركه «ابراهيم» مؤنث ياد كرده است فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ ٭ تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ[5] مَثَل را خدا ذكر مي‌كند تا مُمثّل در سايه مَثل به ذهن مخاطب نزديك‌تر بشود فرمود عقيده طيّب مثل درخت طيّب و طاهر است اين درخت, اصلي دارد ريشه‌اي دارد كه ثابت است و آن‌قدر رشد مي‌كند كه فرعش در فضا تا آسمان مي‌رود اُكُل غير از اَكل است اُكُل يعني خوراكي نه يعني خوردن; ميوه را مي‌گويند اُكُل, خوراكي را مي‌گويند اُكل ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ[6] اين‌چنين نيست كه سالي يك فصل ميوه بدهد دوازده ماه ميوه مي‌دهد ميوه‌هاي بهشت اين‌طور است علم, شجره طيّبه است درخت علم هر لحظه ميوه مي‌دهد اين‌طور نيست كه سالي يك بار ميوه بدهد اگر كسي به مقام علمي رسيد هر لحظه و هر روز دارد ميوه مي‌دهد اگر درخت عادي باشد بالأخره سالي يك بار ميوه مي‌دهد يا مثلاً دو بار اما اُكُلش ديگر دائم نيست اين شجره طيّبه نموداري از درخت‌هاي بهشت است كه ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ خوراكي آن دائم است, ميوه آن دائم است اين‌طور نيست كه درخت‌هاي بهشت سالي يك بار ميوه بدهند آنها دائماً ميوه مي‌دهند معنويات هم اين‌چنين است كلم طيّب هم دائماً ميوه مي‌دهد ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ ٭ تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ﴾ اما اين‌چنين نيست كه خود اين درخت اين كار را بكند اگر ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ﴾ است به اذن ربّه است اگر ﴿فَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾ است باذن ربّه است اگر ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا﴾, باذن ربّه است اگر ﴿كُلَّ حِينٍ﴾ است, باذن ربّه است اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ به عنوان تنازع به همه افعال يادشده متعلّق است اين‌طور نيست كه خود اين درخت اصلش ثابت باشد بذاتها, فرعش في السماء باشد بذاتها لكن اعطاي اُكل باذن ربّه باشد اين طور نيست اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ به عنوان تنازع, مفعول واسطه است براي تمام افعال ياد شده. آ‌نجا چون سخن از كلمه بود لذا مؤنث آورد در قبالش هم ﴿وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ﴾ مثل درخت تلخ بدميوهٴ حنظلي كه از روي زمين جثّه برداشت, كَنده شد روي زمين, خب درختي كه روي زمين جثّه بردارد ديگر ريشه‌اي ندارد تا شما بگوييد اصلش ثابت است و فرعش في السماء، اين بي‌ريشه است يا اين روي زمين نظير اين گياهان واقع شده اين گياهاني كه يك سانت يا دو سانت قدّ آنهاست اين ديگر ريشه آن‌چناني في الأرض ندارد تا بگوييد اصلش ثابت است اين جُثّه‌اش در زمين است اين در زمين نيست پس اصل ثابتي ندارد آن‌گاه ﴿مَا لَهَا مِن قَرَارٍ[7] براي اينكه اصل ثابتي ندارد و قرار ندارد تا بتواند ميوه بدهد بعد اين ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا[8] نموداري از آن كلمه طيّب است كه مؤمنين را تثبيت مي‌كند و ديگران سهمي از اين ثبات ندارند.

عدم دسترسي شياطين انس و جن به ساحت مردان الهي

فرمود: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ وقتي كلم طيّب به طرف خدا صعود كرد نه شياطين‌الانس دسترسي دارند نه شياطين‌الجن مي‌بينيد مردان الهي هم در جامعه زندگي مي‌كنند اما كسي آنها را بازي نمي‌دهد براي اينكه آنها طوري فكر مي‌كنند و چيزهايي مي‌خواهند و به دنبال چيزهايي هستند كه در دسترس بازيگران نيست بازيگران ابزاري دارند كه آنها به آن اعتنا نمي‌كنند لذا مصون‌اند مي‌شوند مخلَص «وصائناً لنفسه» و مانند آن, اينكه درباره فقيه و مرجع گفته شد «صائناً لنفسه» باشد يعني همين, «صائناً لنفسه» به معني عادل نيست, به معني باتقوا نيست خب معني عادل و باتقوا را كه در جمله‌هاي ديگر گفته كه «مطيعاً لأمر مولاه» باشد «مخالفاً لهواه» باشد اين معناي خاصّ خودش را دارد باتقوا باشد, عادل باشد اينها را با آن جمله‌هاي ديگر بيان كردند صيانت نفس يعني بازيگرها را بشناسد نه كسي را بازي دهد نه بازي كسي در او اثر كند نه راه كسي را ببندد نه بيراهه برود خيلي‌ها او را نمي‌شناسند ولي او اهل بازي نيست مي‌داند اين آقا كه اين حرف را مي‌زند بازيگر است اين شده «صائناً لنفسه» گفتند مرجع، طبق آن بيان منسوب به وجود مبارك امام عسكري(سلام الله عليه) «مطيعاً لأمر مولاه» باشد, «مخالفاً لهواه» باشد, واجبات را انجام مي‌دهد, محرّمات را ترك مي‌كند و اهل تقوا و عدالت است براي اينكه فرمود مطيع امر مولاست, تارك هواست و امثال ذلك اما «صائناً لنفسه»[9] يك مطلب ديگر است اگر كسي بخواهد زمام اموري را يا امور عده‌اي را به عهده بگيرد بايد عزيز باشد يعني نفوذناپذير باشد و اين صيانت نفس از همان عزّت سرچشمه مي‌گيرد.

فرمود اگر اين شد, هيچ كسي نمي‌تواند در اينها اثر بگذارد براي اينكه اينها در دسترس كسي نيستند در تيررس كسي نيستند ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾.

ناتواني مكركنندگان در سلب عزّت اعطايي خدا به مؤمنان

آن‌گاه خداي سبحان براي اينها عزّت را مقرّر كرده است و كسي نمي‌تواند در برابر عزّت عطاشدهٴ الهي كسي را ذليل كند. در قبال اينها همان‌طوري كه در سوره مباركه «ابراهيم» كلمه طيّب را فرمود, كلمه خبيث را فرمود, بركات كلمه طيّب را فرمود, آن دركات كلمه خبيث را هم ذكر كرد اينجا هم مي‌فرمايد اگر كسي اهل كلمه طيّب و عمل صالح بود كه خب از عزّت برخوردار است اما ﴿وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ﴾ كساني كه نقشه‌هاي بد مي‌كِشند هم براي خودشان هم براي ديگران.

تقويت ديدگاه فخررازي در لازم دانستن فعل «يَمكرون» و دلالت آن بر مقصود

مستحضريد كه اين كلمه «مَكر» فعل لازم است متعدّي نيست اين «سيّئات» كه منصوب است جناب زمخشري و هم‌فكرانشان يك نحو توجيه كردند جناب فخررازي و هم‌فكرانشان هم يك نحو توجيه مي‌كنند. زمخشري حرفي زده كه در ابي‌السعود و برخي تفسيرهايي كه بعد از زمخشري هستند پذيرفتند كه اين ﴿السَّيِّئَاتِ﴾ كه منصوب است صفت است براي آن «الْمَكَرات» كه مفعول مطلق است[10] فعل لازم, مفعول‌به نمي‌گيرد ولي مفعول‌مطلق مي‌گيرد «قام قياماً, مَكَر مكراً, يمكرون المكرات» آ‌ن «المكرات» كه مفعول مطلق است و منصوب است موصوف است و موصوف حذف شد صفتش كه ﴿السَّيِّئَاتِ﴾ است ذكر شده پس ﴿السَّيِّئَاتِ﴾ مفعول ﴿يَمْكُرُونَ﴾ نيست تا گفته بشود فعل لازم, مفعول نمي‌گيرد اين راهي است كه جناب زمخشري و هم‌فكرانشان طي كردند. اما راهي كه جناب فخررازي و هم‌فكرانشان طي مي‌كنند تصرّف در ﴿يَمْكُرُونَ﴾ است كه ﴿يَمْكُرُونَ﴾ يعني «يعملون» اگر «يعملون» شد آن وقت مفعول مي‌گيرد و شاهدشان هم جريان سوره مباركه «عنكبوت» است در آيه چهار سوره «عنكبوت» اين است كه ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أن يَسْبِقُونا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ[11] آنها كه كار بد مي‌كنند خيال مي‌كنند جلو مي‌زنند ما را به اصطلاح دور مي‌زنند يعني ما عقب مي‌افتيم و آنها جلو مي‌افتند اين درست نيست فخررازي و هم‌فكرانشان مي‌گويند به قرينه آيه چهار سوره مباركه «عنكبوت» كه دارد ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ﴾ كه ﴿يَعْمَلُون﴾ فعل متعدّي است و ﴿الْسَيِّئات﴾ مفعول آن است به قرينه آن, ما اينجا ﴿يَمْكُرُونَ﴾ را به معناي «يعملون» مي‌گيريم «يعملون السيّئات» كساني كه اين‌چنين مي‌كنند مكرشان به جايي نمي‌رسد.

معناي «يَبور» در ناتواني مكركنندگان و دشواري فهم آن

﴿وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ﴾ دو مشكل دارند يكي اينكه عذاب شديد دارند يكي اينكه مكرشان هم به جايي نمي‌رسد ﴿وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾ مستحضريد بعضي از چيزهايي كه قرآن كريم فرمود خب راه علمي دارد آدم مي‌تواند بفهمد مثلاً صدق، فلان بركت را دارد, توليد فلان بركت را دارد, تجارت فلان بركت را دارد اين چيزها را قرآن مي‌فرمايد در سطوح مختلف است انسان مي‌فهمد اما همين قرآن يك سلسله مطالبي دارد كه واقعاً براي ماها فهمش آسان نيست يا نمي‌فهميم مي‌فرمايد همين مردمي كه داراي كد ملّي‌اند سرشماري مي‌كنيد مي‌بينيد كه فلان قدر جمعيت دارند (همين مردم كه شما مي‌گوييد) از منظر قرآن بعضي زنده‌اند بعضي مرده, بعضي انسان‌اند بعضي حيوان, بعضي خواب‌اند بعضي بيدار, بعضي سالم‌اند بعضي مريض و سرانجام بعضي ديوانه‌اند و بعضي عاقل; اينها را انسان يا اصلاً نمي‌فهمد و يك عدّه خواص و اولياي الهي مي‌فهمند يا راهش دشوار است درباره كفار, منافقين و امثال ذلك مي‌فرمايد: ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ[12] آن تقابلي كه در سوره مباركه «يس» هست بين مؤمن و كافر كه تقابل مي‌اندازد نمي‌فرمايد انسان يا مؤمن است يا كافر, مي‌فرمايد انسان يا زنده است يا كافر ﴿لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكَافِرِينَ[13] بين زنده و كافر تقابل انداخت يعني كافر مُرده است. اين ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[14] كه خب آيه روشني است «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا»[15] كه بيان معصوم(سلام الله عليه) است كه روشن است ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ[16] كه روشن است ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ[17] روشن است در سوره مباركه «مائده» فرمود در جمع مسلمان‌ها عده‌اي هستند كه منتظرند مشكلي براي مسلمان‌ها پيش بيايد ضعفي پيش بيايد فوراً با بيگانه‌ها تماس بگيرند به آنها گزارش بدهند ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ[18] بگويند شايد ـ معاذ الله ـ نظام اسلامي شكست خورد آ‌نها برگشتند ما چرا رابطه‌مان را با بيگانه قطع بكنيم فرمود اينها مريض‌اند خب اين مرضي كه در سوره «مائده» هست براي ما به حسب ظاهر قابل درك نيست آن مرضي كه در سوره «احزاب» گذشت كه ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ براي ما قابل درك نيست خواب و بيداري هم همين‌طور است جريان ربا و رباخوار هم که فرمود اينها ديوانه‌اند ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ[19] اينها نمي‌دانند كه بالأخره سرانجام كار اينها مَحاق است چند روزي در ليالي مُقمَره مثل چهارده و پانزده و اينها كه ماه كاملاً روشن است اينها شفافيتي دارند ولي آخر ماه كه شد به محاق مي‌افتند آن آخرهاي ماه مي‌گويند ماه به محاق افتاد يك هلال باريكي است تا مي‌خواهد در بيايد آفتاب مي‌آيد و ديگر خبري از آن ماه نيست اين را مي‌گويند ماه به محاق افتاده فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا[20] ما خودمان شخصاً اينها را به محاق مي‌اندازيم اين پايان رباست آن هم جنون رباخوار اينها براي خيلي‌ها قابل درك نيست. در جريان داير و باير, زنده و مرده مي‌فرمايد بعضي از زمين‌ها دايرند كه خب ثمربخش‌اند مزرع و مرتع‌اند, بعضي از زمين‌ها بايرند اين زمين باير كه ميوه و محصول نمي‌دهد افراد هم اين‌چنين هستند بعضي دايرند بعضي بايرند, افراد برخي‌ها بايرند كه در آن آيه فرمود: ﴿كانُوا قَوْماً بُوراً[21] اين بور جمع است يعني اينها يك ملّت بايرند خب شما از ملّت باير توقّع ميوه داريد؟! يك عده ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ[22] يعني تجارت داير دارند نه باير, اينجا فرمود مكر اينها يَبور است مكر اينها داير نيست مكر باير است مكر هالك است خب زمين باير كه نه آب دارد نه كشاورزي دارد نه بذرافشاني شده اينكه ميوه نمي‌دهد اين مكر, اين نقشه, اين حيله به هيچ جا بند نيست كلّ اين جريان مثل آن درخت تلخي است كه روي زمين افتاده خب از درختي كه روي زمين افتاده شما توقّع ميوه داريد ﴿كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ﴾ خب درختي كه جُثّه‌اش روي زمين است اين ميوه مي‌دهد؟! كار خبيث, فكر خبيث, اراده خبيث, نقشه خبيث همين‌طور است گاهي تعبير مي‌كند اين ريشه ندارد گاهي تعبير مي‌كند كه اينجا جاي ميوه نيست اين باير است ﴿وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾ خب يك عدّه كه مؤمن‌اند فرمود: ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾ با ﴿لَن﴾ تعبير كرده نفي تأكيد است نه تأبيد فرمود اينها اميدوارند كه تجارتي و داد و ستدي باشد كه سودآور باشد و هرگز بوار و بور بودن در آن راه پيدا نكند ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾ اما اينها كه ﴿وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾ است يا ﴿كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ﴾ است اينها دست به كار هم بزنند ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ[23] هم خودشان بايرند هم تجارتشان باير است هم نقشه‌شان باير است فرمود: ﴿وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾ نقشه باير و نقّاش باير هرگز به مقصد نمي‌رسند به تعبير سوره مباركه «ابراهيم» درخت زشت جثّه‌اش روي زمين است نه داخل زمين وقتي ريشه داخل زمين نيست چطور ميوه مي‌دهد الآن اميدواريم اين پنج به علاوه يك ـ خذلهم الله ـ نقشه اينها ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾ باشد, ﴿كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ﴾ باشد كه به بركت روح مطهر امام و شهدا اين نظام محفوظ بماند!

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سوره انعام, آيه 14.

[2] . سوره نساء, آيه 56.

[3] . سوره مؤمنون, آيه 74.

[4] . نهج‌البلاغه, خطبه 16.

[5] . سوره ابراهيم, آيات 24 و 25.

[6] . سوره رعد, آيه 35.

[7] . سوره ابراهيم, آيه 26.

[8] . سوره ابراهيم, آيه 27.

[9] . تفسير الامام العسكري, ص300.

[10] . الكشاف, ج3, ص603; تفسير ابي‌السعود, ج7, ص146.

[11] . التفسير الكبير, ج26, ص227.

[12] . سوره نحل, آيه 21.

[13] . سوره يس, آيه 70.

[14] . سوره اعراف, آيه 179.

[15] . خصائص الائمه (سيد رضي), ص112.

[16] . سوره بقره, آيه 10.

[17] . سوره احزاب, آيه 32.

[18] . سوره مائده, آيه 52.

[19] . سوره بقره, آيه 275.

[20] . سوره بقره, آيه 276.

[21] . سوره فرقان, آيه 18.

[22] . سوره فاطر, آيه 29.

[23] . سوره بقره, آيه 16.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق