أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (24)﴾
٭ خلاصه بحث جلسات گذشته
در اين سوره، اول خداي سبحان عظمت قرآن را _كه ذاتاً منزّه از ريب است_ بيان فرمود، بعد مردم در برابر قرآن [كه] به سه گروه تقسيم ميشوند؛ _مؤمن، كافر و منافق_ [را] بيان فرمود [و] حكم هر كدام از اين سه گروه را مشخّص كرد؛ آن گاه با ادلّهٴ تفصيلي دربارهٴ اصول اعتقاد و دين پرداخت كه بعضي از ادلّه ناظر به توحيد بود و گذشت الآن ناظر به وحي و نبوّت است [كه] اين بحث مستقل و جداست. دربارهٴ ضرورت وحي و حقّانيّت قرآن و رسالت رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و بيان معجزه و اظهار عجز كساني كه در برابر قرآن به مبارزه برخاستهاند.
٭ عدم لزوم به جهل يا شك گوينده در قضيه شرطيه
فرمود: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا﴾ اين مطلب با جملهٴ شرطيّه بيان شده [كه] در جمله شرطيه تلازم مقدّم و تالي ضروري است. گاهي مقدّم مشكوك است و تالي هم مشكوك [و] گاهي طرفين يقيني است؛ نظير ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[1]، كه طرفين «يقيني العدم»اند [و] گاهي هم طرفين «يقيني الوجود»اند. اين قضيّه كه به زبان شرط بيان شد، لازمهاش شك گوينده نيست، ممكن است گوينده يقين به مطلب داشته باشد، ولي قضيّه را به صورت شرط بيان كند.
٭ تحدي خداي سبحان به حقانيت قرآن كريم
فرمود: اگر شما در حقّانيّت قرآن ترديد داريد و ميگوييد: اين وحي نيست [و] ساختهٴ بشر است بايد بدانيد فرق بين وحي و ساخته بشر چيست؟ و بايد بدانيد كه اگر اين كتاب وحي نباشد و ساخته بشر باشد، آوردن همانند او براي ديگران ممكن است و بايد بدانيد اگر وحي بود، آوردن مثل براي ديگران محال است و بايد بدانيد كه اگر تمام تلاش و كوشش را كرديد و نتوانستيد مانند آن بياوريد، پس عاجزيد، و اين عجزتان نشانهٴ آن است كه اين كلام، كلامالله است نه كلام بشر. اينها يك سلسله اصول عقلي است كه شما بايد درست بينديشيد خداي سبحان ميفرمايد شما كه دربارهٴ حقّانيّت اين كتاب شك داريد منشأ شكتان چيست؟ احتمال ميدهيد كه اين كلامالله نباشد كلام ديگري باشد آن مائز جوهري كه بين كلام خدا و كلام غير خدا امتياز ميدهد آن است كه، اگر چيزي كلامالله بود كسي مانند آن توان آوردن را ندارد و اگر چيزي كلام بشر بود، آوردن مثل او ممكن است. شما اگر ميگوييد اين قرآن كلامالله نيست، مثل اين بياوريد. طبق همان اصول ياد شده ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا﴾ شما اگر در زمينهٴ قرآن ترديد داريد اين كتابي كه ما بر بندهٴ صالحمان كه رسول خدا (عليه آلاف التّحيّه و الثناء) است، نازل كردهايم؛ ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾.
٭ تفاوت ريب و شك
فرق بين ريب و شك آن است كه ريب آن شك همراه با تهمت است [و] شك اين خصوصيّت تهمت را تفهيم نميكند، امّا ريب اين خصوصيّت را هم تفهيم ميكند. اگر كسي در مطلبي شك داشت و آن مطلب مورد تهمت او بود كه آن شك افترا است؛ در اين حال ميگويند «ريب دارد». ريب آن شك با تهمت است.
شما اگر شك داريد كه اين كلامالله است يا نه، بعد رسول خدا را متّهم ميكنيد كه افتراء بسته است اگر ريب داريد؛ ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾.
٭ نزاهت قرآن از ريب
قبل از اينكه در اين ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ بحث بشود، بايد در اصل وقوع ريب در قرآن بحث بشود خداي سبحان در همين سورهٴ مباركه «بقره» و در ساير سور فرمود قرآن كتابي است كه: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[2] در اول همين سوره «بقره» فرمود: ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در سورهٴ «فصّلت» و در ساير سور هم باز فرمود: اين قرآن ريب بر نميدارد. در آيهٴ محل بحث سورهٴ «بقره» (يعني آيهٴ ۲۳) فرمود: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا﴾.
٭ كافر و منافق، منشأ ريب
جمع بين اين دو آيه چگونه خواهد بود؟ كه در يكجا فرمود: قرآن ريب بر نميدارد [كه] اين نفي جنس است [و] هيچ ترديدي در او نيست بعد هم فرمود: اگر شما شك داريد راه علاج را هم به شما نشان ميدهم. وجوهي براي جمع بين اين دو بخش قرآن ذكر كردهاند. يكي از آن وجوه آن است كه قرآن طبعاً و ذاتاً شايسته ريب نيست و اگر شكي است مال بيننده است، نه مال خود قرآن. منشأ ريب در كافر و منافق است نه منشأ ريب در خود قرآن.
٭ نفي ترديد در قضاياي ضروري
بيان ذلك اين است كه، اگر در يك قضيّهاي رابطهٴ محمول با موضوع ضروري نبود اين قضيّه قابل ريب و شك هست؛ چون ربط محمول به موضوع ضروري نيست، ممكن است موضوع داراي اين محمول باشد، ممكن است نباشد؛ پس اين امر «في نفسه ممّا يمكن الرّيب فيه» است؛ ولي اگر يك قضيّهاي رابطهٴ محمول با موضوع ضروري بود، بالضروره آن موضوع واجد اين محمول بود و بالضروره اين محمول براي آن موضوع ثابت بود اين مطلب ذاتاً «ممّا لاريب فيه» است. يعني جا براي ترديد نيست؛ پس اگر كسي ترديد دارد براي آن است كه اين قضيّه را خوب نشناخت، اين موضوع را خوب نشناخت، اين محمول را خوب نشناخت.
٭ اقسام ريب و شك
فتحصّل [در نتيجه] كه ريب و شك دو قسم است: يك قسم آن است كه، خود آن امر «في نفسه» قابل ريب و شك باشد؛ مثل قضاياي نظري كه يك كسي ممكن است برهان بر بطلان او اقامه كند [و] در آن گونه از موارد چون رابطهٴ محمول با موضوع ضروري نيست آن مطلب في نفسه «ممّا يمكن الرّيب» است. قسم دوّم آن است كه، آن مطلب شايستهٴ ريب نيست؛ چون ثبوت آن محمول براي آن موضوع ضروري است، ولي بيننده چون درست درك نكرده است ريب دارد. پس ريب در بيننده است نه در خود مطلب؛ لذا در اول سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[3] در اين آيهٴ محلّ بحث ميفرمايد: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ﴾؛ شما در شك فرو رفتهايد نه كتاب ما در شك فرو رفته باشد يا شك به حريم كتاب ما راه پيدا كرده باشد. اين يكي از آن وجوهي است كه ميتواند بين اين دو آيه را جمع كند.
٭ بديهي دانستن حقانيت اصول معارف دين توسط قرآن
قرآن كريم معارف خود را ضروري ميداند اين تعبير را هم دربارهٴ توحيد دارد، هم دربارهٴ وحي و نبوّت دارد، هم دربارهٴ معاد. دربارهٴ توحيد فرمود: اصل وجود خدا و توحيد ربوبي ريب و شك بر نميدارد: ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[4]، دربارهٴ وحي و نبوّت هم آيات فراواني است كه فرمود «اين كتاب ريب بر نميدارد» دربارهٴ معاد بيش از همهٴ اينها فرمود [كه] قيامت جا براي ترديد نيست: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[5]، يا ﴿أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا﴾[6]، دربارهٴ قيامت بيش از مطالب ياد شده خداي سبحان ريب را نفي كرده است ولي، معذلك بسياري از افراد هم در توحيد شك داشتند، گفتند: ﴿إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا﴾[7] او ﴿تَدْعُونَا﴾[8] هم دربارهٴ وحي شك داشتند كه گفتند «افتراست» هم دربارهٴ معاد شك داشتند. قرآن كريم اين دو مطلب را ذكر ميكند: يكي اينكه اصول كلّي دين منزّه از ريب و شك است؛ يكي اينكه كفّار و منافقين دربارهٴ اصول دين شك دارند.
٭ كوري، علت شك كافران در اصول دين
آن گاه به آن مطلب تحليلي سوّم ميرسد ميفرمايد: اگر اينها شك دارند چون نابينايند. نابينا شك دارد كه معاد، وحي و توحيد حق است يا نه؛ مثل اينكه «ليل» و «نهار» يك امر بديهي است كه شب چه زماني؟ است و روز چه زماني؟. روز بودن روز، يك مطلب نظري نيست شب بودن شب هم، يك مطلب نظري نيست، ولي اگر كسي ترديد دارد كه الآن روز است يا شب، نه براي آن است كه با وجود طلوع شمس معذلك روز بودن اين زمان مشكوك است، بلكه بخاطر آن است كه بيننده نابيناست و اين شخص كور است؛ پس اين سه مطلب شد. يك مطلب اينكه قرآن كريم دربارهٴ همهٴ اصول سه گانه فرمود: اينها قابل ريب نيستند. مطلب دوّم آن است كه فرمود: كفّار و منافقين دربارهٴ اصول سه گانهٴ ياد شده ترديد دارند. مطلب ثالث جمع بين اين دو بخش است كه خود قرآن بين اين دو بخش جمع كرده است. فرمود: اينكه من گفتم اصول دين ترديد ندارد و اينكه گفتم اينها شك دارند، نه براي آن است كه اين مطالب شايستهٴ شك است، بلكه براي آن است كه اينها كورند؛ مثل اينكه كسي بگويد روز بديهي است و شب هم بديهي است و باز بگويد بعضي در روز بودن روز و شب بودن شب شك دارند بعد بفرمايد: آن كسي كه در روز بودن روز شك دارد فقط انسان نابينا و كور است كه شك دارد و اگر اين تحليل دربارهٴ همه اصول سه گانهٴ قرآن به عمل آمد در خصوص مسئله وحي هم روشن ميشود.
٭ تبيين شك كافران در اصول دين
در جريان توحيد در سورهٴ مباركه «ابراهيم» فرمود: ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[9] با اينكه خداي سبحان توحيدش ضروري و يقيني است، معذلك در همان سوره و ساير سور عدّهاي گفتند: ﴿وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ﴾[10] دربارهٴ وحي و رسالت هم، چه در سورهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[11] و چه در سورهٴ «سجده» فرمود: ﴿تَنزِيلُ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[12] و در بخشهاي ديگر.
دربارهٴ معاد مثل آيه ۲۵ و آيهٴ نُه سورهٴ «آلعمران» كه مسئلهٴ معاد را فرمود: امري است «لا ريب فيه»، ﴿إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[13] و آيه ۸۷ سورهٴ «نساء» و همچنين ۲۱ سورهٴ «كهف» فرمود: معاد جا براي ريب نيست؛ اين يك مطلب، كه اصول سه گانهٴ دين را قرآن «ممّا لا ريب فيه» ميداند؛ يعني «لا ينبغي أن يرتاب فيه أحد».
مطلب دوم آن است كه: كفّار در اين اصول دين شك دارند. دربارهٴ توحيد آيهٴ ۶۲ سورهٴ «هود» كه گفتند «ما در توحيد ربوبي كه توي پيغمبر ما را به آن دعوت ميكني شك داريم» و همچنين آيهٴ نُه سورهٴ «ابراهيم» كه گفتند «ما شك داريم» دربارهٴ وحي هم آيهٴ هشت سورهٴ «ص» اين است كه ما در وحيي كه تو ما را به آن فرا ميخواني ترديد داريم. در سورهٴ «ص» آيهٴ هشت اين است: ﴿ءَأُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِن ذِكْرِي﴾ اينها در ذكر حق شك دارند كه آيا اين كتاب «ذكرالله» است يا نه؟ و همچنين آيه ۳٤ سورهٴ «غافر» اين است كه كفّار ميگويند ما بر حقّانيّت وحي و رسالت شك داريم و دربارهٴ معاد آيهٴ ۳۲ سورهٴ «جاثيه» و همچنين ۲۱ سورهٴ «سبأ» اين است كه كفّار در جريان معاد شك دارند. سورهٴ «سبأ» آيهٴ ۲۱ اين است: ﴿وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالآخِرَهٴ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ﴾ خدا براي اينكه بيازمايد كه چه كسي به قيامت مؤمن است و چه كسي در قيامت شك دارد اينها را مطرح كرده است معلوم ميشود عدّهاي دربارهٴ قيامت شك دارند اين دو قسمت از آيات.
٭ بازگشت به بحث (كوري، علت شك كافران در اصول دين)
پس يك سلسله از آيات ميفرمايد اصول دين به طور مبسوط هيچكدامشان قابل ريب نيستند ﴿ممّا لا ريب فيه﴾اند. بخش ديگر از آيات فرمود: كفّار و منافقين دربارهٴ اصول دين شك دارند. بخش سوّم بين اين دو گروه جمع ميكند كه اگر كفّار و منافقين دربارهٴ اصول دين شك دارند نه براي آن است كه آن قضايا قابل ريب باشند، بلكه به خاطر آنكه بيننده كور است [و] وسيلهٴ ديد ندارد. سورهٴ «نمل» آيهٴ ۶۶ اين است: ﴿بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ﴾؛ اينها گرفتار عمي و كورياند [و] چون كورند در قيامت، وحي و توحيد شك دارند؛ مثل اينكه انسان كور در روز بودن اين زمان يا شب بودن شب شك كند؛ پس اگر قرآن نسبت به كفّار تحدّي كرد فرمود: شما اگر دربارهٴ كتاب من شك داريد، با اينكه فرمود: اين كتاب قابل ريب نيست، جمعش آن است كه اين كتاب ذاتاً شايسته ريب نيست و آنها كه ترديد دارند براي اينكه كورند (اين يك مطلب).
٭ از دست دادن قدرت تعقل، علت كوري كافران و منافقان
مطلب بعدي آن است كه اگر كسي آن قدرت تعقّل را از دست داده باشد او را قرآن كور ميگويد و قرآن ميفرمايد: در درون انسان يك چراغ روشني به نام قلب و عقل است اگر آن چراغ خاموش شد اين انسان از نظر دل كور است كه در سورهٴ «حج» فرمود: ﴿لاَ تَعْمَي الأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[14] اگر نهان كسي كور بود ديگر حق تشخيص ندارد، اگر عقل نداشت كور است [و] اگر عقل داشت ميفهمد كلامالله چيست و كلامالبشر چيست و فرق اين دو كلام چيست؟ و اگر كسي نتوانست مانند يك كلامي سخن بگويد و عاجز بود؛ معلوم ميشود آن كلام، كلام بشر نيست و كلامالله است، اينها را ميفهمد. و اگر اين راههاي فهم براي او باز نبود اين كور است.
٭ ارتباط اقسام شك و ريب با اقسام كوري
﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ اين ريب و شك هم دو قسم است؛ مثل اينكه كوري دو قسم است؛ برخي از اين شكها قابل علاج و درمان است عدّهاي در اوائل امر شك دارند كه آيا اين كتاب كلامالله است يا نه؟ بعد از تحقيق ميفهمد اين كلامالله است و ايمان ميآورند. عدّهاي لجوجانه برخورد ميكنند تا آخر [هم] نميفهمند اين كلامالله است يا نه اين گروه دوّم، كوري اينها قابل درمان نيست. قرآن دربارهٴ اين گروه دوّم ميفرمايد: ﴿قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾[15]؛ اينها تا زندهاند گرفتار ريب و ترديدند يك عمر در ترديدند.
٭ ترديد، ردّ مكّرر و بيهدف
ترديد آن ردّ مكرّر و بيهدف است انسان گاهي يك ترديد قابل رفع دارد گاهي ترديد مكرّر غير قابل رفع. بيان ذلك اين است كه، يك انساني كه داراي چشم و ساير مشاعر ادراكي است نميداند كه درِ خروجي اين سالن مسجد كجاست؟ يك بار به يك سمتي متوجّه ميشود [و] ميبيند اين راه نيست برميگردد از راه ديگر درِ خروجي را شناسايي ميكند و بيرون ميرود اين انسان بينايي است كه قابل هدايت است يك وقت انسان نابيناست [و] ميخواهد از اين سالن مسجد بيرون برود، به سمت اين ديوار شمالي ميرود ميبيند بسته است [و] برميگردد به سمت ديوار جنوبي ميبيند بسته است؛ دوباره به سمت ديوار جنوبي ميرود ميبيند بسته است دوباره برميگردد به سمت ديوار شمالي ميبيند بسته است؛ اين ردّ مكرّر بيهدف را ميگويند «ترديد» ترديد آن ردّ مكرّري است كه به هدف نرسد. اگر كسي كافر بود ردّش، ترديدش مكرّر بيهدف است. قرآن دربارهٴ اين گروه ميفرمايد: ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾[16] در اين محور شك ترديد دارد به جايي نميرسد چون آن نيرويي كه مشخّص باشد در اينها خاموش شد اينها كافرند و كورند، چون كورند در همين ريب عمري را به سر ميبرند. ﴿فَهُم فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾.
٭ تقطيع قلب كافران ومنافقان
هيچ راهي براي درمان اين گونه از افراد كوردل نيست مگر اين دل را بشكافند. ﴿إِلاَّ أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُم﴾[17] و اين دل چه زماني تقطيع ميشود؟ آن روزي كه در صحنهٴ قيامت به عذاب اليم گرفتار شدند [كه] آن روز ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[18] آن روز كه اين دل با آتش معالجه شد آن روز ميفهمند اين گونه افراد به هيچ وجه قابل هدايت نيستند؛ چون عمداً آن نيروي شاخص را و مايز را كور كردهاند ولي اگر كسي به آن حد نرسد قابل هدايت است.
[در نتيجه] فتحصّل كه قرآن «ذاتاً ممّا لا ريب فيه» است و اگر ريبي هست مخصوص كفّار و منافقين است و منشأ ريب نظري بودن مسئله نيست، بلكه نابينا بودن آن اشخاص است و اين منشأ ريب هم كه نابينايي است: دو قسم است يك وقت قابل معالجه است يك وقت قابل علاج نيست [و] آنكه قابل معالجه است با بررسي عميق درمان ميشود و آنكه قابل معالجه نيست، عمري را در ترديد به سر ميبرد و هيچ راهي براي درمان او نيست، مگر تقطيع قلب او به وسيلهٴ آتش قيامت [كه] آن وقت بينا ميشود ولي توان ايمان آوردن ندارد.
٭ قيامت، روز ظهور حقيقت
در قيامت انسان ميفهمد ولي نميتواند ايمان بياورد؛ چون قيامت روز ظهور حقيقت است نه روز ايمان: «اليوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل»[19] قيامت روز ظهور حق است نه روز ايمان، ايمان يك فعل اختياري است [كه] بين نفس و آن فعل اراده فاصله است يك تحصيل است يك كار است؛ امّا علم همين كه مقدّمات حاصل شد نتيجه حاصل ميشود. انسان در برابر دليل نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم [بلكه] چه بخواهد [و] چه نخواهد ميفهمد، امّا ميتواند بگويد. من قبول ندارم [و] ايمان نميآورم. ايمان يك فعل اختياري است كه بين نفس و ايمان اراده فاصل است امّا علم يك امر اختياري نيست كه اگر مقدّمات حاصل شد بين مقدّمات و نتيجه باز ارادهٴ نفس فاصله باشد نفس بگويد: من نميخواهم بفهمم! اينچنين نيست؛ لذا كفّار و منافقين در قيامت ميفهمند امّا نميتوانند ايمان بياورند؛ چون آن روز، روز كار و تحصيل نيست.
٭ گسترهٴ تحدي
﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ اين امر ﴿فأتوا﴾ امر تعجيزي است براي اظهار عجز كفّار و منافقين. يك بحث در اين است كه قرآن تحدّي كرده است؛ يك بحث در آن است كه قرآن به چه چيزي تحدّي كرده است؟ و يك بحث در آن است كه در همان مقداري كه تحدّي كرده است محور تحدّي او چيست؟ اين كتاب آسماني گاهي به اصل قرآن تحدّي ميكند يعني شما يك كتابي مثل اين بياوريد [و] گاهي به ده سوره تحدّي ميكند، يعني شما هم ده سوره مثل سور قرآني بياوريد؛ گاهي هم به يك سوره تحدّي ميكند كه نازلترين درجات تحدّي است، شما يك سوره بياوريد آن گاه در همهٴ اين موارد ياد شده تحدّي قرآن آيا به فصاحت و بلاغت است؟ آيا به آن معارف است؟ آيا به آن اخبارات غيبي اوست يا به همهٴ اينهاست كه يكي پس از ديگري بايد بحث بشود.
٭ معناي تحدي
تحدّي؛ يعني مبارز طلب كردن. تحدّي؛ يعني دعوت به مبارزه. خداي سبحان تحدّي كرد؛ يعني مبارز طلب كرد. فرمود: اين كتابي كه من بر بندهام فرستادم سخن من است وحي من است [و] شما اگر در حقّانيّت اين وحي ترديد داريد به مبارزه برخيزيد مبارزه كردن يعني مثل اين آوردن اين مبارزهٴ فرهنگي است نه مبارزهٴ نظامي آنها چون ديدند از مبارزهٴ فرهنگي طرفي نميبندند دست به شمشير بردند. قرآن تحدّي كرد [و] هر پيغمبر تحدّي ميكند تحدّي كرد يعني دعوت به مبارزه كرد. انبيا كه معجزه آوردند تحدّي كردند يعني گفتند: اگر شما در حقّانيّت اينكه اين كار، كار خداست و به دست ما ظاهر شد شك داريد مثل اين بياوريد؛ چون «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد». اگر شما ميگوييد اين معجزه كار شخصي ماست نه كار خدا، چون ما و شما از يك نوعيام من فردي از افراد نوعيام كه شما هم افراد همان نوعيد كاري كه از من ساخته است از شما هم بايد ساخته باشد من در يك شرايطي هستم كه شما شرايط بهتر و بيشتري را داريد. من يك نفرم شما همه جمع بشويد من درس نخواندهام، شما همه درسخواندههاي عالم را جمع بكنيد، يك كاري مثل كار من انجام بدهيد، اين را ميگويند تحدّي. تحدّي در بحثهاي كلامي همان دعوت به مبارزه است.
٭ سر تحدّي خداي سبحان در قرآن
اگر چنانچه تحدّي شد، يعني مبارزطلب شد و طرف رقيب همهٴ نيروها را صرف كرد و عاجز ماند بايد بفهمد كه اين كتاب كلامالله است نه كلام بشر و اگر نميفهمد براي آن است كه آن نيروي مشخّص را ندارد؛ يعني كور است و بايد خودش را درمان كند اين دو بيان كه گاهي خدا ميفرمايد: ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[20] گاهي هم ميفرمايد: ﴿إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا﴾؛ نظير آنچه كه دربارهٴ اصل هدايت قرآن بيان كرد؛ در بارهٴ اصل هدايت قرآن فرمود: ﴿ونُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾[21] يا ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ﴾[22]؛ اين قرآن هدايت است. باز در همين قرآن آمده است كه ﴿وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَميً﴾[23]؛ يعني همين قرآن باعث كوري يك عدّه است. عدّهاي وقتي در برابر قرآن قرار ميگيرند كوركورانه برخورد ميكنند؛ مثل انسان كور كه راه را نبيند. آنچنان برخورد ميكنند كه تمام اين صفات كماليّه به قرآن برميگردد و تمام اين صفات سلبيّه و نقص به آن كفّار و منافق برميگردد؛ نه اينكه خود قرآن جاي شك باشد يا جاي عمي و نابينايي و امثال ذلك باشد اين تتمّهٴ آن بحث قبل است. لذا تحدّي فرمود.
٭ راههاي شناخت معجزه
شناخت معجزه از چند راه است. گاهي انسان حقيقت معجزه و حقيقت وحي را با جانش مشاهده ميكند، ديگر از آن پيغمبر معجزات عادي طلب نميكند؛ مثل اينكه امير المؤمنين (سلام الله عليه) به رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان آورد بدون اينكه از حضرت معجزه بخواهد.
٭ نحوهٴ ايمان اميرالمؤمنين (عليهالسلام) به پيامبر اكرم (صلّياللهعليهوآلهوسلّم)
اين طور نبود كه ايمان امير المؤمنين به رسول خدا (عليها الصلاة وعليهما السلام) بعد از طلب معجزه باشد، همين كه رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دعوت به توحيد كرد امير المؤمنين (عليه السلام) ايمان آورد. ديگر نگفت شما يك معجزهاي بياوريد، يك درختي را از جا بكنيد يا سنگي را گويا كنيد يا قمري را منشق كنيد و مانند آن. اگر كسي به اصل ايمان از راه غيب پي ببرد، ديگر نيازي به تحصيل معجزه نيست اين همان است كه در نهجالبلاغه (در خطبهٴ قاصعه) از زبان خود امير المؤمنين (سلام الله عليه) رسيده است. حضرت در خطبهٴ قاصعه دارد: من يك صدايي شنيدم و يك انين و رنّهاي را شنيدم [و] به رسولخدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردم [كه] اين رنّه چيست، اين صدا و افسوس چيست؟ فرمود اين صداي افسوسآميز شيطان است و شيطان فهميد ديگر در اين سرزمين جاي شرك نيست. آن گاه فرمود: «انّك تسمع ما أسمع و تري ما أري إلاّ أنّك لست بنبيّ و لكنّك لوزير و انّك لعليٰ خير»[24] اين در خطبهٴ قاصعه نهجالبلاغه است كه حضرت فرمود: رسول خدا [(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به من گفت يا علي آنچه را من ميبينم تو ميبيني [و] آنچه را من ميشنوم تو ميشنوي؛ إلاّ اينكه تو پيغمبر نيستي، تو وزير مني و مسير تو خير است: اگر انسان كامل به اين حدّ رسيد، در پذيرش دعواي پيغمبر معجزهاي طلب نميكند؛ همان كه پيغمبر دعوت به توحيد كرد او لبّيك ميگويد؛ چه اينكه براي خود پيغمبر مسئله حل است.
٭ كيفيت آن ماهي امام و پيغمبر به رسالت و امامت خويش
خود پيغمبر از كجا ميفهمد پيغمبر شده است؟ اين صدايي كه الآن به گوش حضرت رسيد از كجا وحي آسماني است؟ از كجا خاطرات نفساني نيست، از كجا هواجس[25] نفساني نيست، يا خاطرات شيطاني نيست. اين را از معصومين (عليهم السّلام) سؤال كردند كه چگونه امام ميفهمد امام شده است؟ پيغمبر ميفهمد پيغمبر شده است؟ ميفرمايد: «يوفق لذلك»[26] براي او چون متن واقعيّت واصل حقيقت روشن ميشود، خودش هم كه داراي قلب بيناست، وحي هم كه «ممّا لا ريب فيه» است، لذا ترديد ندارد؛ چون شيطان در آن حريم راه ندارد، كه آنها فعلاً از بحث ما بيرون است.
٭ برهاني بر حكام خداوند بودن قرآن
بحث در اين است كه اگر كسي خواست تشخيص بدهد كه چه چيزي وحي خداست و چه چيزي وحي خدا نيست و كلام بشر است، او بايد با فكر و برهان بسنجد [و] با دليل عقلي اين مبادي را تنظيم بكند و نتيجه بگيرد رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: من فردي مانند شمايم و كاري كه از من ساخته است از شما هم ساخته است بايد در يك رديف باشيد، منتها ممكن است افراد يك نوع بعضي داراي نبوغي باشند [و] يك كار برجستهاي انجام بدهند ولي ديگران ميتوانند در همان رشته كارهايي انجام بدهند و همانند او باشد؛ گرچه صددرصد مثل او نباشد ولي يك تشابهي با كار او داشته باشد فرمود: اگر من يك نفرم و از نوع شمايم و يك كاري انجام دادم كه از هيچكس ساخته نيست؛ پس بدانيد اين كار، كار من نيست.
٭ تحدّي گوناگون در قرآن
تحدّي قرآن كريم گاهي به اصل قرآن است كه شما مثل اين كتاب بياوريد: ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[27]، چه اين كه در سورهٴ «اسراء» آيه 88 به خود قرآن تحدّي شده است، فرمود: ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾ چون جنّ و انس هر دو مكلّفاند. اگر همهٴ افراد زير پوشش تكليف بخواهند كتابي مثل اين كتاب بياورند چه هر كدام به تنهايي بينديشند، چه هر كدام با ديگري كارها را هماهنگ كنند باز توان آوردن مثل اين كتاب را ندارند. ﴿لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾[28]. اين هم تعجيز است و هم خود اخبار به غيب را در بر دارد كه فرمود: هرگز نميتوانند مثل اين را بياورند، و لو كارهاي اينها هماهنگ باشد. گاهي تعبير اينچنين نيست، تعبير عشر سور است نه به كل قرآن. در سورهٴ «يونس» است كه اگر دربارهٴ قرآن ترديد داريد ده سوره مثل اين كتاب بياوريد. آيه ۳۸ سورهٴ «يونس» فرمود: ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ﴾ ميگويند: كه اين كتاب _معاذ الله_ وحي خدا نيست؛ افترائي است كه بستهاند. ﴿قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ﴾[29] يك سوره مثل اين قرآن بياوريد نه كلّ قرآن را ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ﴾.
٭ سر قابل افترا نبودن قرآن
در همين سورهٴ «يونس» در آيهٴ قبلش فرمود: اين كتاب قابل افترا نيست: ﴿وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَي مِن دُونِ الله﴾[30]؛ كتابي نيست كه كسي بتواند خود جعل كند [و] به خدا نسبت بدهد اين اصلاً قابل افترا نيست نظير همان چه كه در ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[31] گفته شد؛ يعني طبعاً مماثل ندارد [و] اگر چيزي طبعاً مثل نداشت قابل افترا نيست. در بعضي از روايات عظمت قرآن و فضيلت قرآن آمده است كه همان طوري كه خداي سبحان ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[32] قرآن كلام خدائي است كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ كلام متكلّمي كه مثل ندارد خود آن كلام هم مثل ندارد.
٭ سخن شيخ طوسي دربارهٴ مثل نداشتن قرآن و نقد آن
مرحوم شيخ (رضوان الله عليه) در بيان اين بحث را طرح كرده است كه آيا قرآن مثل دارد و اينها نميتوانند مثل او را بياورند يا اصلاً مثل ندارد؟[33] نظر شريفشان اين بود كه قرآن مثل ندارد نه، مثل دارد و آنها نميتوانند بياورند، ولي بايد عرض كرد كه تمام اين تحدّيها همه دربارهٴ اصل قرآن نيست بخشي مربوط به اصل قرآن است بخشي مربوط به سور است، در چند جا قرآن فرمود: شما سورهاي مثل قرآن بياوريد، يا ده سوره مثل قرآن بياوريد؛ در اين گونه از موارد سوره مثل دارد، ولي آنها نميتوانند بياورند مرحوم شيخ ميفرمايد: اين لسانها كه خدا ميفرمايد: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾. اين لسان نظير آن لساني است كه فرمود: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾[34] اگر دليل داريد بياوريد. همان طوري كه آن آيات ميخواهند بگويند اصلاً برهاني بر شرك نيست نه برهان است ولي شما نميتوانيد برهان اقامه كنيد. قرآن كه ميفرمايد: شما براي توضيح شرك برهان اقامه كنيد: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ نه به اين معناست كه براي بتپرستي برهاني هست، منتها اينها از آوردن برهان عاجزند. بلكه ناظر به نفي موضوع است يعني اصلاً شرك برهانپذير نيست[35]؛ چه اين كه در بخش ديگر قرآن فرمود: ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلـٰهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾[36] يعني اگر كسي غير از خدا، الهي را بپذيرد كه برهان ندارد، كه اين جمله صفت آن ﴿إِلـٰهاً آخَرَ﴾ است. ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾. اصلاً شرك برهان ندارد؛ چون ممتنع بالذّات، ذات ندارد تا كسي براي او برهان اقامه كند نه، اينكه برهان دارد، ولي مشركين از اقامهٴ برهان عاجزند. در مقام تحدّي قرآن هم مرحوم شيخ ميفرمايد: قرآن مثل ندارد نه مثل دارد، ولي ديگران از آوردن او عاجزند اينجاست كه عرض ميشود اگر چنانچه تحدّي به خود قرآن باشد اين سخن تا حدودي قابل قبول است و امّا تحدّي به يك سوره [و] به ده سوره هم شده است و اين موارد؛ تحدّي مثل دارد چون هر سورهاي مثل سورهٴ ديگر است كلامالله است [و] در همهٴ مزاياي عامّهاي كه وحي خدا بايد داراي آن مزايا باشد همه سهيماند. هر سورهاي مثل سورهٴ ديگر است در اينكه مزايا را واجد است، منتها آنها از آوردن مثل اين سوره عاجزند.
٭ قابل افترا نبودن قرآن
در همين سورهٴ «يونس» -كه ياد شد- آيهٴ قبلش اين است كه ﴿وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَي مِن دُونِ اللَّهِ﴾[37] اصلاً قابل افترا نيست، نه اينكه قابل افترا هست، ولي شما نميتوانيد [بلكه] نميشود چيزي را به نام قرآن جعل كرد، يك چيزي را به نام سورهٴ قرآن جعل كرد، نه قابل هست و شما نميتوانيد، اين لسان عام است.
٭ نحوه تحدي قرآن به ره سوره
در سورهٴ «هود» تحدّي به عشر سور است كه از نظر ترتيب بايد جريان سورهٴ «هود» قبل از جريان سورهٴ «يونس» قرار بگيرد. آيهٴ سيزده سورهٴ «هود» اين است: ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ﴾ اگر شما برآنيد كه رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) _معاذ الله_ يك سلسله سخناني را خود بافت و به خدا نسبت داد شما هم آن كار را بكنيد: ﴿وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[38] اين ﴿وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ در بسياري از اين آيات تحدّي است. فرمود: ميدان مبارزه باز است [كه اگر] تك تك بخواهيد مبارزه كنيد آزاديد؛ بخواهيد همهٴ همفكرانتان را جمع كنيد آزاديد؛ بخواهيد همه جنّ و انس عالم را هم جمع بكنيد آزاديد و همهٴ آن الههاي كه مورد قداست و تقديس شماست، از آنها هم كمك بگيريد باز آزاديد در بسياري از اين موارد تحدّي ميفرمايد: ﴿وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ هر كس غير خدا بخواهيد از آنها كمك بگيريد آزاديد. خواه آلهه باشد، از استمدادهاي معنوي آنها به گمان باطلتان خواستيد كمك بگيريد آزاديد: از دانشمندانتان خواستيد استمداد كنيد آزاديد؛ لذا در همين آيه محل بحث سورهٴ «بقره» تعبير اين است: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾. آنها كه شاهد كار شمايند [و] به نفع شما گواهي ميدهند، آنها كه شاهدين اعمال شمايند به زعم شما، آنها كه معبودين دروغين شمايند؛ يعني از آنها هم استمداد كنيد؛ يا نه از همهٴ همفكرانتان استمداد بكنيد. ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾.
٭ خصوصيت آيه مورد بحث
مطلبي كه در اين آيه مطرح است اين است كه، اين آيه يك خصوصيّتي دارد كه در ساير آيات نيست و آن اين است كه در ساير آيات كلمهٴ «من» نيامده است. نفرمود: «فأتوا بسورة مثله» فرمود: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ يك سورهاي مثل همين سوره از سور قرآني بياوريد.
٭ مرجع ضمير در ﴿مِّثْلِهِ﴾
در اينجا كلمهٴ ﴿مِّن مِّثْلِهِ﴾ آمده، چون كلمهٴ ﴿مِّن مِّثْلِهِ﴾ آمده بعضي احتمال ميدهند كه اين ضميري كه مضافاليه «مثل» است به «عبد» برگردد يعني همان طوري كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك انسان امّي و درسنخوانده و نانويس است، سورهاي آورده شما هم مثل او بياوريد رسول من كه امّي نانويس است قرآن آورده، شما يك سورهاي ولو سورهاي كوچك، مثل سورهٴ قرآن اين رسول بياوريد: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾. كه ضمير ﴿مِّثْلِهِ﴾ به ﴿عَبْدِ﴾ برگردد، نه به سوره به لحاظ قرآن. در خصوص آيه محل بحث اين دو وجه احتمال داده شد؛ چه اينكه در روايات هم به اين دو وجه اشاره شد[39]. اين دو وجه مقابل هم نيست كه جمعشان ممكن نباشد يك وقت انسان بخشي از اين خصوصيّت وحي را ميبيند؛ يك وقت مجموع خصوصيّت را مشاهده ميكند. در ساير سور خود اين كلام كه بخشي از اين خصوصيّات و مجموعه است مشاهده شد كه يك سورهاي مثل اين قرآن بياوريد؛ در اين آيهٴ محل بحث مجموعه اين خصوصيّات مورد توجّه قرار گرفت يك سورهاي مثل قرآن از يك آورندهاي مثل پيغمبر كه اين مسئله را عميقتر ميكند عجيبتر ميكند.
٭ سخن شيخ طوسي دربارهٴ مرجع ضمير
مرحوم شيخ در تبيان اين احتمال را دادهاند، بعد تضعيف كردند[40] [و] گفتند: اگر ضمير ﴿مِّن مِّثْلِهِ﴾ به ﴿عَبْدِ﴾ برگردد لازمهاش آن است كه در معجزه بودن خود قرآن خيلي بيان محكمي نداشته باشيم. اعجازش از اين مجموعه است؛ يعني قرآني كه يك نفر انسان امّيِ درسنخوانده نانويس آورده است، مماثل ندارد. اين از عظمت خود قرآن ميكاهد كه اگر ديگران مثل قرآن نميتوانند بياورند، براي آن است كه آورندهاش يك امّي است؛ در حالي كه قرآن كريم در سورهٴ «اسراء» تحدّياش تحدّي جهاني است[41]. ميفرمايد: او يك نفر است، شما همهٴ جنّ و انس عالم را جمع بكنيد [و] همهٴ علما و محقّقين هم هماهنگ كنند كارهاي خود را تا مثل اين بياورند مقدورشان نيست.
٭ تحدي جهاني قرآن كريم
آن تحدّي جهانيِ سورهٴ «اسراء» ميگويد قرآن آن چنان عظمتي دارد كه اصلاً آوردن مثل او ميسور نيست، نه اينكه چون آورندهاش امّي است و يك نفر است، شما هم يك امّي و يك نفر پيدا كنيد كه امّي باشد [و] مثل اين بياورد؛ پس عظمت قرآن در آن است كه خود اين متن و محتوا قابل آوردن مثل نيست، نه اينكه اين محتوا به ضميمه اينكه آورندهاش يك نفر است نه چند نفر آن يك نفر هم امّي نانويس است نه عالم كاتب.
البتّه اين سخن حق است، امّا قرآن كريم ميخواهد اين مجموعه را شكوفا كند؛ چه اينكه در اخبار به هر دو قسمت اشاره شده است. ميفرمايد: خود متن قرآن را بسنجيد، آورندهاش را هم بسنجيد ببينيد آيا اين قابل آن هست كه كسي به خود اجازه بدهد مثل اين بياورد يا نه؟! اگر چنانچه اين مجموعه را شما نگاه كنيد به معجزه بودن آن جزم پيدا ميكنيد. مجموعه عبارت است از خصوصيّات خود قرآن و خصوصيّات آورندهٴ قرآن.
٭ تأييد نظر شيخ طوسي توسط امين الاسلام طبرسي
مرحوم امين الإسلام طبرسي در مجمع حرف مرحوم شيخ را تأييد كرده است و فرمود: به شهادت اينكه در همهٴ موارد يا در چند مورد ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به قرآن برميگردد [يا] به سوره برميگردد به لحاظ قرآن كه مذكر بودنش به لحاظ قرآن است در همهٴ موارد يا اكثر موارد كه سخن از تحدّي به ميان ميآيد، ميفرمايد: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ﴾[42] همهٴ موارد ضمير به قرآن برميگردد، اينجا هم بايد ضمير به قرآن برگردد نه ضمير به ﴿عَبْدِ﴾؛ مثلاً در همان آيه 38 سورهٴ «يونس» اين بود كه ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ﴾ اين ﴿مِثْلِهِ﴾ يقيناً به سوره به لحاظ قرآن برميگردد. در سورهٴ «هود» آيهٴ سيزده اين بود؛ ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ﴾ يا در بخش ديگر قرآن فرمود: ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[43] در همهٴ آن موارد، ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به قرآن برميگردد. در آيهٴ سورهٴ «بقره» هم ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به قرآن برميگردد. اين خلاصهٴ تقويت مرحوم امين الإسلام در مجمع.
٭ وجده ترجيح بازگشت ضمير به ﴿مما نزلنا﴾
امّا بايد عرض كرد كه اگر در ساير موارد ضمير به قرآن برميگردد براي آن است كه در هيچ يك از اين موارد كلمهٴ ﴿عَبْدِ﴾ نيامده است. در آنجاها اين خصيصه ذكر نشد در خصوص اين آيه سورهٴ «بقره» كلمهٴ ﴿عَبْدِ﴾ ذكر شده است فرمود: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾، همان طوري كه در اصل تنزيل، كلمه ﴿عَبْدِ﴾ را ذكر كرده است معلوم ميشود يك خصيصهاي دارد در تحدّي هم معلوم ميشود رعايت اين مجموعه خصيصهاي دارد؛ پس احتمال اينكه ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به ﴿عَبْدِ﴾ برگردد هست. اگر در اينجا كلمهٴ ﴿مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا﴾ نبود، احتمال اينكه ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برگردد هم روا نبود، بايد مستقيماً به سوره به لحاظ قرآن برگردد، امّا چون در اينجا كلمهٴ ﴿مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا﴾ مطرح است اين احتمال را نميشود نفي كرد كه ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به ﴿عَبْدِ﴾ برميگردد و اينها هم قابل جمع است؛ چه اينكه در اخبار هم به دو وجه اشاره شده است.
٭ رأي علامه طباطبايي دربارهٴ مرجع ضمير
اين قسمت دوّم را به تعبير سيّدنا الأستاد (رضوان الله عليه) ميشود تقويت كرد اين بيان ديگر نه در تبيان مرحوم شيخ است نه در مجمع مرحوم امين الإسلام نه در صافي مرحوم فيض اين ديگر در الميزان است[44]. ميفرمايند: خداي سبحان به رسولش فرمود: به اين مردم بگو من عمري در بين شما به سر بردم سوابق مرا هم كه ميدانيد: ﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[45] من عمري در بين شما بودم، سفر و حضرم را شما بررسي كرديد، دو تا سفر كوتاه داشتيم به شام كه شما بسياري از شماها با ما بوديد كه آنجا مكتبي نبود، حوزهاي نبود كه من بروم درس بخوانم، با كسي برخورد كنم و در طي اين چهل سال سوابق ما را هم ديديد. اگر خدا نميخواست من اين حرفها را براي شما نميخواندم، اين خواسته خداست. خود من هم نميدانستم چه خبر است؛ شما خوب بينديشيد ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾؛ من عمري را در بين شما گذراندم. بغتاً به اين حرفها گويا شدم. ﴿لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ اين تأييد ميكند كه خصوصيّت آورنده هم مطرح است؛ چه اينكه خداي سبحان خصوصيّت آورنده را هم مطرح ميكند [و] ميفرمايد: تو اگر نويسا [اهل نوشتن] بودي، اهل خط بودي، اهل درس و بحث بودي، اگر مينوشتي: ﴿تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾[46]؛ ممكن بود زمينهٴ بهانه را به دست افراد مبطل داده باشي كه آنها بگويند: اين دانشمند اهل نبوغ است، خود مطالعه كرده اين كتابها را بافت و به خداي سبحان نسبت داده، اين يك متنبّي بيش نيست، نبيّ نيست؛ امّا تو كه مكتب نرفتي و كتابتي نداشتي و چيزي ننوشتي اين كتاب را كه آوردي يقيناً معجزه است.
پس احتمال اينكه ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به ﴿عَبْدِ﴾ برگردد باقي است. آنچنان نيست كه ما جزم پيدا كنيم كه اين ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به ﴿عَبْدِ﴾ برنميگردد، اين مجموعه قابل ادراك است اينها را مطالعه فرمائيد تا جمعبندي بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[4] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 10.
[5] ـ سورهٴ آلعمران، آيه 9.
[6] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 7.
[7] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 9.
[8] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 62.
[9] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 10.
[10] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 9.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[12] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 2.
[13] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 9.
[14] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 46.
[15] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 45.
[16] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 45.
[17] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 110.
[18] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[19] ـ نهجالبلاغه، خطبه 42
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[21] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[23] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 44.
[24] ـ نهج البلاغه، خطبه 192.
[25] ـ وسوسهها، و هنگ دهخدا..
[26] ـ ر.ك، كافي، ج1، ص177.
[27] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.
[28] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[29] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 38.
[30] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 38.
[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[32] ـ سورهٴ شوراي، آيهٴ 11.
[33] ـ تفسير تبيان، ج1، ص104.
[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.
[35] ـ تفسير تبيان، ج1 ص104.
[36] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 117.
[37] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 37.
[38] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 13.
[39] ـ بحارالانوار، ج9، ص175.
[40] ـ تفسير تبيان، ج1، ص104.
[41] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88، (قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ...).
[42] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 38.
[43] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.
[44] ـ الميزان، ج1، ص58.
[45] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 16.
[46] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 48.