15 05 1985 2128335 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 54 (1364/02/25)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22)

٭ عبادت خالص و تقوا

بحث در اين بود كه خداي سبحان عبادت را زمينهٴ تقوا ميداند كه تقوا هم زندگي يك انسانِ با ايمان محور ارزش و مدار كرامت است، [و] چون عبادت را خداي سبحان خالص ميپذيرد و اگر مشوب به غير خلوص باشد نميپذيرد. لذا گاهي اين دو مطلب را با يك جمله ادا ميكند، ميفرمايد: ﴿لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ[1] گاهي اين دو مطلب را با دو جمله بيان ميكند؛ نظير آيهٴ محلّ بحث و آيهٴ سورهٴ «نور».

٭ تلازم بين نفي شرك و عبادت

 امّا اينكه اين دو مطلب را با يك جمله بيان كند، در سورهٴ «زمر» آيهٴ سه اين است كه: ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾؛ براي خدا ديني است كه غير از خدا در آن دين راه نداشته باشد پس شرك چه شرك جلي [و] چه شرك خفي، اگر در عبادت راه پيدا كند هرگز زمينهٴ تقوا را فراهم نمي‌كند. اين خلوص عبارت از آن است كه غير حق در دين و پرستش راه پيدا نكند.

گاهي همين معنا را با جملهٴ نفي و اثبات مشخّص ميكند؛ مثل آنچه كه در سورهٴ «نور» بيان فرمود. سورهٴ «نور» آيهٴ ۵۵ اين است: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ فرمود: اينها كه خداي سبحان وعدهٴ حكومت در زمين را به اينها داد، اگر به حكومت رسيدند دين خالص را اجرا ميكنند [و] خدا را عبادت ميكنند و چيزي را شريك خدا قائل نيستند. ﴿يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ اين نكره در سياق نفي مفيد عموم است [و] هر گونه شرك را نفي ميكند و دو چيز در حقيقت امر نشده است (يكي پرهيز از شرك و يكي اصل عبادت) لذا بدون «واو» اين جملهٴ دوم را در كنار جملهٴ اول ذكر كرد نفرمود: «يعبدونني و لا يشركون بي‌شيئاً» جاي «واو» نيست. اين ﴿لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ متمم همان عبادت است ﴿يَعْبُدُونَنِي﴾ چگونه عبادتي؟ ﴿لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ يك عبادت خالصي كه چيزي را شريك من قرار نمي‌دهند از آن جهت كه نكرده و در سياق نفي است تمام شركا را نفي مي‌كند [و] از آن جهت كه حرف عطف مثل «واو» و مانند آن وسط متخلّل نشد، معلوم ميشود كه نفي شرك چيزي جداي از عبادت نيست، بلكه در قوام عبادت دخيل است عبادت آن است كه در او شرك راه پيدا نكند: ﴿يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾.

منتها در آيهٴ محل بحث (يعني سورهٴ «بقره») چون بين اين دو مطلب فاصله شد، لذا تعبير اين است كه در صدر آيه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ﴾ [و] در پايان آيه بعد فرمود: ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ اين ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ معادل ﴿لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ است، منتها چون از هم فاصله گرفته شد تعبيرات فرق ميكند.

٭ دو تعبير براي عبادت خالص در قرآن

پس قرآن كريم مسئله اينكه انسان فقط بايد براي خدا عبادت كند، گاهي اين مطلب را با يك تعبير بيان ميكند؛ مثل سوره «زمر» كه فرمود: ﴿لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ[2] گاهي نفي و اثبات را جداي از هم و كنار هم ذكر ميكند مثل سورهٴ «نور» كه ﴿يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً[3] گاهي با فاصله ذكر ميكند مثل همين آيه محلّ بحث و هر اندازه كه انسان سعي كند عبادتش خالص باشد بهرهٴ بيشتري ميبرد

٭ برجسته‌ترين درجه خلوص

و برجستهترين درجهٴ خلوص آن است كه در قلب انسان عابد احدي جز خدا نباشد. اين را در ذيل آيهٴ كريمه ﴿إِلاَّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ[4] وقتي از امام (عليه السّلام) سؤال ميكنند كه منظور [و] قلب سليم چيست؟ ميفرمايد: قلب سليم دلي است كه در او جز ياد خدا چيزي نباشد[5]، اين عاليترين درجهٴ خلوص است.

٭ درجات تقوا به مقدار عبادت

و هر انساني به مقدار عبادتش تقوا پيدا ميكند. (اين يك اصل)، و تقوا همان طوري كه ملاحظه فرموديد زاد راه است، زاد مسافر است (اين دو اصل)، پس به مقدار عبادت، انسان زاد تهيّه ميكند (اين يك قياس كه از ضميمه اين دو مقدّمه به دست ميآيد) زاد مسافر گاهي به قدري قوي است كه مسافر را ميبرد؛ گاهي در حدّ متوسّط است كه مسافر با داشتن آن زاد ميرود.

٭ دو طريق رسيد «الي الله»

سير «الي‌الله»، دو جور است: يك وقت انسان به قدري از زاد عالي برخوردار است كه مقصد او را به سمت خود ميكشاند و ميبرد؛ گاهي از حدّ متوسّط برخوردار است كه با داشتن آن زاد به سمت مقصد ميرود. بين آن مسافري كه به سمت مقصد ميرود، با آن مسافري كه مقصود او را ميبرد خيلي فرق است شما دربارهٴ اصل انبيا ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان ميفرمايد: اينها يك درجه نيستند. ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾؛ پس براي سلسلهٴ جليلهٴ انبيا يك مقام مشخص نيست اين كريمه نشان ميدهد كه اجمالاً بين سلسلهٴ جليله انبيا (عليهم السّلام) يك تفاضلي هست گاهي اين تفاضل را قرآن «بالصّراحه» ذكر ميكند؛ گاهي با تعبيرات گوناگون قرآني معلوم ميشود كه بين اين انبيا يك تفاضل هست.

گرچه همهٴ انبيا «سائرين الي الله» [و] «سالكين الي الحق»‌اند، امّا وقتي سخن از سلوك «الي‌الله» ميرسد دربارهٴ بعضيها ميفرمايد: اينها به طرف ما آمدند [و] دربارهٴ بعضي ميفرمايد: اينها را من بردم. دربارهٴ بعضي از انبيا ميفرمايد: اينها براي ملاقات ما آمدند [و] نسبت به بعضي از انبيا ميفرمايد: من اينها را به ملاقات آوردم. همه داراي زادند همه از راه عبادت تقوا [را] كه زاد مسافر است تهيّه كردهاند.

منتها بعضي از درجه تقواست كه انسان را ميبرد؛ بعضي از درجات تقواست كه انسان با داشتن او مجذوب مقصود ميشود كه مقصود اين سالك را ميبرد.

٭ سالك مجذوب و مجذوب سالك

ملاحظه ميفرماييد اين تعبيرات گوناگوني كه در قرآن كريم آمده است يكنواخت نيست در جريان موساي كليم (سلام الله عليه) كه به لقاي حق بر طور مشرّف ميشد در سورهٴ «اعراف» آيهٴ ۱٤۳ ميفرمايد: ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ﴾؛ وقتي كه موساي كليم به قرارگاه ما آمده است. تا انسان عبادت نكند تقوا پيدا نميكند و تا تقوا پيدا نكند زاد ندارد كه سير «إلي‌الله» كند و به لقاي حق نائل بشود و كلام الله را بشنود دربارهٴ موساي كليم ميفرمايد: ﴿جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا﴾ يا دربارهٴ ابراهيم خليل (سلام الله عليه) آن طوري كه درسورهٴ «صافّات» آيهٴ ۹۹ آمده است، اين است كه؛ ﴿وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي﴾؛ من به سمت ربّم سفر ميكنم اين سفر، سفر مكاني نيست؛ چون ﴿أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ[6]، ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم[7] اين طور نيست كه جايي خدا باشد [و] جايي -معاذ الله- نباشد؛ تا انسان با سير مكاني به طرف خدا حركت كند. اين سير، سير الهي است كه ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي﴾ ابراهيم خليل (سلام الله عليه) ميگويد: من به طرف خدايم سفر ميكنم؛ پس دربارهٴ موساي كليم تعبير قرآن اين است كه: ﴿جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا﴾ [و] دربارهٴ ابراهيم خليل اين است كه: ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي﴾؛ همهٴ اينها ميروند و امّا دربارهٴ رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در طليعهٴ سورهٴ «اسراء» اين‌چنين تعبير ميكند، ميفرمايد: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ خدايي منزّه است كه بندهاش را برد [و] سير شبانه داد نميگويد رسول من به طرف من آمد ميگويد «من او را آوردم» يك وقت انسان با سير عادي به طرف «الله» حركت ميكند؛ يك وقت آن محجوب اين محبّ را ميكشاند و ميبرد [كه] اين ميشود جذبه [و] آن ميشود سلوك.

٭ فرق «جذبه» و «سلوك»

همان طوري كه تو بحثهاي علم حصولي و فكري بين حدس و فكر فرق است در بحثهاي سلوك «الي الله» هم بين سلوك و جذبه فرق است چطور در بحثهاي علم حصولي و بحثهاي منطقي ميگويند گاهي انسان با فكر به مقصد ميرسد [و] گاهي با حدس، حدس آن سرعت انتقال است. همين كه انسان مقدّمات را شنيد به مقصد پي ببرد يا همين كه از مقصد سخني به ميان آمد فوراً مقدّماتش بفهمد. حدس آن حركت يكتاست در برابر فكر كه انسان بايد مطلوب را كه شنيد به دنبال مقدّماتش برود [و] مقدّمات را جستجو كند، پيدا كند بعد ترتيب بدهد از مقدّماتِ مرتّب شده به مقصد برسد اين مجموع دو حركت را ميگويند «فكر». امّا حدس آن است كه با يك حركت انسان مقصد را پيدا ميكند در بحثهاي استدلالي در علمهاي حصولي بين حدس و فكر فرق است؛ يكي تُند است و ديگري كند. آنها كه اهل استدلال‌اند [و] اهل علم حصول و انديشهاند، بعضي تُندند [و] بعضي كند. آنها كه سخن از سلوك و سير و رفتن است، آنها هم اين‌چنين هستند، بعضي با جذبه ميروند، بعضي با سلوك؛ بعضي ميروند، بعضيها را ميبرند.

پرسش ...

پاسخ: به هر وسيله كه هست ديگر نگفت اين آمد فرمود: من اين را آوردم براي اين كه ﴿لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا[8] و آيات كبري را قسمت مهمّش در سورهٴ «نجم» بيان فرمود كه: ﴿لَقَدْ رَأَي مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الكُبْرَي[9] در سورهٴ «اسراء» وعده داد در سورهٴ «نجم» وفاي به وعده را بيان كرد فرمود: ﴿لَقَدْ رَأَي مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الكُبْرَي﴾.

٭ محبت، برترين توشهٴ ملاك

بنابراين يكي ميرود [و] يكي را ميبرند، آنكه ميرود با پاي خود، از تقواي متوسّط برخوردار است [و] آنكه او را ميبرند، او از تقواي بالاتر برخوردار است. «حبيب الله» را ميبرند، «كليم الله» ميرودٴ، «خليل الله» ميرود؛ اين فرق روشني است. اگر انسان محبوب خدا شد خُب؛ يقيناً خدا او را ميبرد كه انسان اثر خستگي را هم مشاهده نميكند، بغتتاً ميبيند رفت. اين خصيصه آن زاد است، زاد انسان را ميبرد [و] در حقيقت تقواست كه ميبرد، منتها برجستهترين زاد مسافر محبّت است. اگر انسان توانست خدا را حبّاً عبادت كند و عبادتش «حبّاً لله» باشد اين ميشود محبّ خدا [و] كم كم ميشود محبوب خدا [و] اگر محبوب خدا شد، خُب محبوب خدا را، خدا پيش خود ميبرد اين است كه آن سيرها را تعبير به رفتن ميكند و اين سير را تعبير به بردن ميكند انسان اگر محبوب خدا شد. خُب، يقيناً محبّ محبوب را ميطلبد و به ما هم گفتند: اگر خواستيد محبوب خدا بشويد راه «حبيب الله» را طي كنيد: ﴿إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ[10] شما اگر محبّ خدا باشيد اين اوايل امر است؛ بكوشيد كه محبوب خدا بشويد و انساني كه محبّ خداست، اگر بخواهد محبوب خدا بشود راهش پيروي «حبيب الله» است كه ﴿قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ[11] اگر محبّ خداييد؛ ﴿فَاتَّبِعُونِي[12]؛ من كه رسول خدايم [و] حبيب الله [هستم] به دنبال من بياييد ﴿يُحْبِبْكُمُ اللّهُ[13]؛ ميشويد محبوب خدا، اين يك امر طبيعي است كه اگر موجودي محبوب يك محبّ بود آن محبّ همواره محبوب را جذب ميكند. اگر خداي سبحان محبّ انسان با تقوا شد و انسان وارسته محبوب خدا شد خُب يقيناً محب، محبوب را به سراي خود ميطلبد.

٭ سدود نبودن طريق در رسيد «الي الله»

پرسش ...

پاسخ: درجات عاليهاش مال آنهاست، درجات نازلهاش مال شاگردان آنها خواهد بود اين‌چنين نيست كه راه بسته باشد راه براي همه هم باز است، منتها آنها را بيشتر ميبرند تا به ﴿دنا فتدلّي[14] ميرسانند، ديگران را كمتر.

پرسش ...

پاسخ: چرا، خيليها را بردند، ما نميشناسيم و گاهي كه ميبينيد يك حالي به انسان دست ميدهد، انسان بغتتاً عوض ميشود ديگري او را برد. چطور بسيار از افراد متوسّط‌اند كه بغتتاً عوض ميشوند، يا انسان بد هست كه بغتتاً برمي‌گردد و خوب ميشود چه كسي اين را برد؟ چه كسي در او اثر گذاشت؟

پرسش ...

پاسخ: آن مرحله البتّه مخصوص رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، امّا مراحل نازلهاش كه مال شاگردان او هست. اگر اين مراحل نازله ميسور شاگردان او نبود كه حضرت اسوه نميشد و ما را هم به اقتدا دعوت نميكردند او براي چه كسي اسوه است؟ ما به چه چيزي مأمور شديم؟ اگر به ما گفتند: ﴿فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ[15] يعني راه تبعيّت «حبيب الله» انسان را محبوب خدا ميكند.

پرسش ...

پاسخ: امّا ارائهٴ غير از اسراء است، براي همهٴ انبيا هم چنين است [كه] گاهي ارائه است گاهي تكليم است ما نشانش ميدهيم كه ببيند، امّا بردن غير از نشان دادن است. يك وقت انسان ملكوت را نشانش ميدهد؛ يك وقت انسان را به ملكوت و فوق ملكوت ميبرد اين خيلي فرق است.

بنابراين اين دو مرحله باز هست. تقوا اين برد را دارد كه انسان با داشتن اين تقوا بتواند سفر كند يا با داشتن آن عاليترين درجهٴ تقوا او را ببرند. بالأخره زاد ميخواهد ملاحظه فرموديد در اول سورهٴ «اسراء» هم وقتي كه سخن از اسراء است، سرمايه اين سير و سري را ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ[16] سخن از «برسوله» و «بنبيّه» نيست، سخن از ﴿بِعَبدِهِ﴾ است؛ يعني آن سرمايه اين رفتن را و اين جاذبه را فراهم كرده است كه عبوديّت باشد؛ ما عبدمان را برديم [و] اين تعليق حكم بر وصف هم مشعر به علّيّت است. چون بندهٴ خالص بود مجذوب حق شد.

٭ مقام اهل بيت (عليهم‌السلام)

پرسش ...

پاسخ: تازه اينها كه ميتوانند مجذوب بشوند به مقداري نيست كه خود ابراهيم و خود موسي (عليهما الصلاة وعليهما السّلام) رفتند آنها با پاي خود هم كه رفتند خيلي بالاتر از آن رفتند كه شاگردان رسول خدا بخواهند مجذوب بشوند؛ آنها هم اگر هر چه دارند به بركت اهل بيت دارند. شما جريان اسراء را كه ملاحظه ميفرماييد در همان «بيت المقدس» وقتي رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آنجا حضور پيدا كرد، سلسلهٴ جليلهٴ انبيا به او اقتدا كردند موساي كليم به او اقتدا كرد عيساي مسيح به او اقتدا كرد وقتي هم كه وليّ عصر (ارواحنا فداه) ظهور ميكند در زمان رجعت عيساي مسيح پشت سرش نماز ميخواند [و] آنها هم هر چه دارند از بركت اين خاندان است.

٭ اخلاص، شرط در عبادت براي رسيدن به تقوا

بنابراين اين راه باز است كه انسان از راه عبادت آن زاد را كه تقوا است تهيّه كند و اگر به آن مرحلهٴ عاليه رسيد كه او را ميبرند و اگر به آن مرحلهٴ متوسط رسيد كه بالأخره توان رفتن دارد و چارهاي جز خلوص نيست. آن عبادتي ميتواند تقوا تهيّه كند كه خالص باشد.

٭ عبادت در روايات

حالا تبرّكاً چند روايتي كه مربوط به مسئلهٴ عبادت است و احياناً بعضي از روايتها مربوط به روزه گرفتن است -كه ماه مبارك رمضان در پيش است- عرض ميكنيم كه تيمّن و تبرّكي به اين روايات بشود. اين روايتها را مرحوم آقاي بروجردي (رضوان الله عليه) در جامع احاديث الشّيعه دستور فرمودند جمع آوري شده است در همان باب «وجوب النيّه» در عبادات اين روايات جمعآوري شد. [و] در همان ابواب مقدّمات چون قبل از اينكه وارد كتاب طهارت بشوند مقدّمات عبادت ذكر شده است وسائل هم همين طور است، در وسائل قبل از اينكه وارد كتاب طهارت بشوند مقدّمهاي دارد كه ابواب عبادات در آن مقدّمه يادآوري شد اينجا هم باب سيزده از ابواب مقدّمه اين كتاب شريف «في وجوب النيّة في العبادات الواجبه و انّه لا عمل الا بها». يعني به اين نيّت «و وجوب الاخلاص فيها وفي نيّتها و في حرمة الرّياء و بطلان العبادة المقصود بها الرّياء»[17] و امثال ذلك. در اين باب اوّل آياتي كه زمينهٴ بحث آن آيات هم فراهم است اوّل آن آيات را ذكر ميكنند، بعد به روايات ميپردازند كه بعضي از اين روايات را تيمّناً ميخوانيم.

٭ عنصر يقين در عبادت

يكي از آن روايات آن است كه «دعائم الإسلام عن الأئمّة من اهلالبيت (عليهم السّلام) عن عليبنابيطالبٍ (عليه السّلام)» نقل شده است؛ يعني اهل‌بيت از حضرت امير نقل كردند «عليهم‌السلام» كه «قال قال رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم): لا عمل إلاّ بالنّيّة و لا عبادة إلاّ بيقين و لا كرم إلاّ بالتّقوي»[18].

 پس اگر عبادت زمينهٴ تقوا را فراهم ميكند بايد با يقين باشد و اگر عبادت هدف مخلوق و خلقت است گرچه هدف خالق نيست بايد با يقين باشد رواياتي كه در اين باب شريف فراوان است كه ملاحظه ميفرماييد بعضي از آنها خوانده ميشود.

٭ نيّت، روح عبادت

روايت ديگر اين است كه از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه؛ «إنّما الأعمال بالنيّات»[19] اصلاً روح عمل نيّت است. «و إنّما لكلّ أمريء مانوي»[20]؛ هر انساني به مقدار نيّت بهره ميبرد. «فمن كانت هجرته إلي الله و رسوله فهجرته إلي الله و رسوله»[21]؛ اگر كسي به قصد مهاجرتِ به لقاي حق و به لقاي رسول حق هجرت كرده است به آن مقصد ميرسد نه از باب اتّحاد مقدّم و تالي باشد كه هر كس هجرتش براي خداست، هجرتش براي خداست، اينكه اتّحاد مقدّم و تالي است نه، يعني اگر كسي واقعاً هجرتش «الي الله و الي رسوله» بود ميرسد. «من كانت هجرته إلي الله و رسوله فهجرته إلي الله و رسوله» يعني ميرسد. آن وقت «و من كانت هجرته إلي دنيا يصيبها» و مانند آن «فهجرته الي ما هاجر اليه»[22] اگر كسي براي دنيا هجرت كرد اين به همان اندازهٴ دنيا ميارزد.

پس روح عمل، نيّت است و انسان هم ميتواند سراسر اعمالش را با اين روح عبادي تطبيق بدهد؛ يعني اين‌چنين هست كه بتواند بگويد: ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ العَالَمِينَ[23].

٭ داشتن نيّت الهي در تمام شئون زندگي

در اين روايت كه رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ابيذر (رضوان الله عليه) وصيّت ميكند ميفرمايد: «يا اباذر وليكن لك في كلّ شيء نيّة حتّي في النّوم و الأكل»[24]؛ ميخواهي بخوابي بگويي «براي رضاي خدا ميخوابم كه قدرتي پيدا كنم، خستگي‌ام برطرف بشود [و] باز كار كنم براي خدا» غذا ميخواهي بخوري، بگو «قوّ علي خدمتك جوارحي»[25]؛ براي رضاي خدا، غذا ميخورم كه قدرتي تحصيل كنم و با اين قدرت بتوانم كاري انجام بدهم؛ پس ميشود انسان در تمام شئون زندگي نيّت الهي داشته باشد، و اگر نميشد كه حضرت به اباذر دستور نميداد. فرمود: «يا اباذر وليكن لك في كلّ شيء نيّة حتّي في النّوم و الأكل».

٭ توحيد، بالاترين نعمت الهي

روايت ديگري كه از امام باقر (سلام الله عليه) نقل ميكند اين است كه: «لا يكون العبد عبداً لله حق عبادته حتّي ينقطع عن الخلق كلّهم اليه»[26]؛ گرچه در قرآن نفرمود «اعْبُدُوا اللّهَ حَقَّ عبادته»، امّا فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ[27] و عبادت هم زمينهٴ تقواست [و] اگر عبادت زمينهٴ تقواست و در تقوا هم گفته شد: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾؛ معلوم ميشود ميتوان گفت «اعْبُدُوا اللّهَ حَقَّ عبادته» و حق عبادتش اين است كه انسان از غير خدا منقطع بشود و جزء خدا چيزي طلب نكند و معناي انقطاعِ عن الخلق نه انزواي عن الخلق است [بلكه] قطع تعلّق از غير خداست نه انزوا: «حتّي ينقطع عن الخلق كلّهم إليه تعاليٰ فحينئذ يقول»[28]. خدا سبحان ميفرمايد: «هذا خالص لي» آن گاه است كه «فيتقبّله بكرمه و قال جعفر بن محمّد صادق (عليهما الصّلاة و السّلام) ما أنعم الله عزّوجلّ علي عبد أجلّ من أن لا يكون في قلبه مع الله تعاليٰ غيره»[29] هيچ نعمتي بالاتر از نعمت توحيد نيست كه در قلب انسان چيزي جز خدا نباشد «ما أنعم الله عزّوجلّ علي عبد أجلّ من أن لايكون في قلبه مع الله تعالي غيره و قال موسي بن جعفر (عليهما السّلام): أشرف الأعمال التقرّب بعبادة الله إليه»[30]؛ شريفترين عمل، قرب «إلي الله» است.

ماه پر بركت رجب را كه پشتسر گذاشتيم، ماه ولايت بود ماه شعبان -كه الآن پايان اوست- ماه رسالت است و ماه مبارك رمضان كه در پيش است، شهر رمضان [كه] «شهر الله» است و بهترين فرصت هم هست. اين‌چنين نباشد كه كارمان فقط به حرفه بگذرد. ماه مبارك رمضان بگذرد و ما مثل آن رانندهاي باشيم كه عدّهٴ زيادي را به مقصد رسانده باشيم و خودمان در بين راه، در بيابانها مرتّب سرگردان باشيم.

٭ حد عبادت در كلام معصوم (عليه‌السلام)

روايت بعد كه ابي بصير از امام صادق (سلام الله عليه) سؤال ميكند مي‌فرمايد حدّ عبادت چيست؟ «سألت ابا عبد الله (عليه السّلام) عن حدّ العبادة الّتي إذا فعلها فاعلها كان مؤدّياً»[31]؟ مقدار عبادت چقدر است كه اگر كسي انجام داد حق عبادت را ادا كرد؟ حضرت فرمود: «قال حسن النيّة بالطاعة»[32] طاعتي كه انجام ميدهد با خلوص انجام بدهد.

٭ مراد از قلب سليم

از امام (عليه السّلام) سؤال شده است كه؛ ﴿إِلاَّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ[33] اين قلب سليم چيست؟ «قال: القلب السليم الذي يلقي ربّه و ليس فيه احدٌ سواه»[34] قلبي كه انسان با آن قلب ملاقات حق ميكند و چيزي در اين قلب نيست و هر چه در اين قلب هست به عنوان شئون الهي است، اين قلب ميشود سالم و اگر در قلب انسان چيزي غير خدا بود ميشود مريض، و مريض را تا معالجه نكرده بهشت نميبرند و معالجه كردن در برزخ است و آن هم به آساني نيست. «قال: القلب السليم الذي يلقي ربّه احدٌ سواه قال و كلّ قلب فيه شرك او شك فهو ساقط و انّما أراد بالزّهد في الدّنيا لتفرّغ قلوبهم للآخرة».

خداي سبحان كه دستور زه داد، براي آن است كه قلب فارغ البال باشد، چيزي در دل قلب را مشغول نكند. مگر نه آن است كه خداي سبحان م را به ارادهٴ خود به اين عالم آورد، مگر ما خواستيم كه ما را آورد و به اراده خود ما را مي‌برد، نه آن است كه به اراده ما برويم؛ پس اينجا هم كه هستيم بايد در تحت اراده او باشيم. او همه اين مارا و عقربهاي عالم را دارد و روزي مي‌دهد، ديگر ما را كه بي‌روزي نمي‌گذارد. بدا به حال انساني كه به فكر اين مسائل باشد كه كدام مار را و كدام عقرب را خداي سبحان بي‌روزي خلق كرد و از بي‌روزي اين مرد؟!

حالا اين روايتها را ملاحظه بفرماييد كه به ما چه آموخته‌اند.

٭ نشانهٴ عدم توحيد از انسان

در چند روايت هست كه انسان كار را براي غير خدا ميكند تا به مقصد برسد، اين نميداند كه اگر همان كار را براي خدا بكند زودتر به مقصد ميرسد[35]. ظاهراً مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) است از معصوم (عليه السّلام) نقل ميكند كه به يكي از شاگردان فرمود: من اگر بگويم تو دَرست را بخوان يا كارهايت را انجام بده، من هزينهٴ ماهانهات را تأمين ميكنم آيا مطمئن ميشوي يا نه؟ عرض كرد: آري يابن رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شما معصوم‌ايد [و] فرزند معصوم، اگر به من وعده بدهيد [و] تعهّد بسپاريد كه هزينهام را تأمين ميكنيد، من درسم را مي‌خوانم يا كارم را انجام مي‌دهم، البتّه مطمئنّم؛ فرمود: ما كه هر چه داريم از خداست [و] همين وعده را خدا به شما داد چرا مطمئن نيستيد؟ الآن اگر يك انسان متمكني به ما بگويد «شما كارهايتان را انجام بدهيد، هزينه شما را من تأمين ميكنم» انسان كاملاً مطمئن ميشود؛ همين وعده را خدا به انسان داد و انسان مطمئن نميشود؛ چون توحيد نيست.

در يك روايت ديگري ذيل اين آيهٴ مباركه: ﴿بَلِ الإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ ٭ وَلَوْ أَ لْقَي مَعَاذِيرَهُ[36]. امام صادق (سلام الله عليه)  به اباحفص فرمود: «يا ابا حفص ما يصنع الإنسان أن يعتذر إلي النّاس بخلاف ما يعلم الله منه»[37] چرا انسان در درون يك جور باشد در بيرون يك جوري با مردم از راه عذر و بهانه سخن بگويد؟! «إنّ رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كان يقول من أسرّ سريرة ألبسه الله تعالي ردائها»[38] هر كس نيّتي دارد [و] خداي سبحان از همان نيّت درون او يك پوشاكي [و] يك ردائي ميسازد [و] بر پيكر او ميپوشاند.

خلاصه انسان در كسوت نيّت است [و] لباس نيّت را در قيامت در بر ميكند. «ان خيراً فخيراً و ان شرّاً فشرّ»[39] هر كسي لباس نيّت خود را در بر ميكند اين از آن غرر روايات ماست كه «من اسرّ سريرة»؛ هر كس نهاني دارد [و] و راز و سرّي دارد خدا برابر آن سرّ لباس ميپوشاند لباس ميدوزد و بر پيكر انسان ميپوشاند. «إن خيراً فخيراً و إن شرّاً فشرّ».

٭ ضرورت خلوص نيّت در روزه

و به مناسبت ماه مباركي كه در پيش داريم اين حديث شريف را هم از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردهاند كه حضرت فرمود: «ربّ صائم حظّه من صيامه الجوع و العطش»[40] اين صومي كه در نوع كتب فقهي آمده است كه در «فضل صوم» همين بس كه انسان شبيه فرشته ميشود از لحاظ پرهيز از خوردن و مانند آن در فضيلت صوم اينكه در كتابهاي فقهي مثل جواهر يا كتابهاي فتوايي مثل عروه تصريح كردهاند كه در «فضل صوم» همين بس كه انسان شبيه فرشته ميشود[41]، براي همان پرهيز از خوردن و چشم پوشي از ملاذذ طبيعي است. فرمود: گاهي انسان با روزه گرفتن هم به جايي نميرسد [و] نصيبش جز گرسنگي و تشنگي چيز ديگر نيست: «ربّ صائم حظّه من صيامه الجوع و العطش و ربّ قائم حظّه من قيامه السحر»[42] بعضيها فقط بيخوابي سحر نصيبشان ميشود؛ يعني نخوابي شب [و] اگر هم برميخيزند چون نيّت خالص نيست جز بيخوابي نصيب ديگري ندارد.

اين مضمون باز در نهج‌البلاغه هم هست كه حضرت فرمود: «كم من صائم ليس له من صيامه إلاّ الجوع و الظمأ و كم من قائم ليس له من قيامه إلاّ العناء»[43] خستگي و رنج.

٭ كم عقلي، مرز ايمان و كفر

امّا آن روايتهايي كه قبلاً عرض شد نمونهاش اين است كه، امام صادق (سلام الله عليه)  ميفرمايد: «ليس بين الإيمان و الكفر الاّ قلّة العقل»[44]، مؤمن عاقل است و كافر بيعقل، چرا؟ «قيل و كيف ذاك يا ابن رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قال: إنّ العبد يرفع رغبته إلي مخلوق»[45]، به مخلوق چشم دوخته است گاهي هم مخلوق خودش است؛ يعني به كار خودش چشم دوخته است. «اِنّ العبد يرفع رغبته إلي مخلوق فلو أخلص نيّته لله لاتاه الله الّذي يريد في أسرع من ذلك»[46]، اگر همان كار را براي خدا انجام بدهد خدا زودتر ميرساند؛ همين معنا در روايت ديگر از امام باقر (عليه السّلام) رسيده است كه حضرت فرمود: «ما بين الحقّ و الباطل الاّ قلّة العقل»[47]، بين حق و باطل جز بيعقلي يا كم عقلي چيز ديگري فاصله نيست اگر آن خلأ عقل پر بشود انسان ميشود محقّ.

«قيل و كيف ذاك يا ابن رسول الله قال: إن العبد يعمل العمل الّذي هو لله رضاً فيريد به غير الله»[48]، اين كاري كه مورد رضاي خداست و بايد براي خدا انجام بدهد كار حسن فعلي دارد. امّا او حسن فاعلي ندارد [و] براي خدا نميكند: «فيريد به غير الله فلو انه أخلص لله لجائه الّذي يريد في أسرع من ذلك»[49]، اگر آن كار را براي خدا انجام بدهد به مقصود زودتر ميرسد [و] چون عاقل نيست نميداند براي چه كسي كار بكند.

٭ سر قلب قرآن بودن سوره مباركه «يس»

يك وقتي از مرحوم استاد علاّمه طباطبايي (رضوان الله عليه) سؤال كرديم كه اينكه فريقين از رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردهاند كه سورهٴ مباركهٴ «يس» قلب قرآن است، به چه مناسبت؟ فرمود: يك وقتي ما همين سؤال را از مرحوم قاضي (رضوان الله عليه) كرديم ايشان فرمودند: به مناسبت آن دو تا آيهاي كه در آخر سورهٴ «يس» است كه. ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ٭ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ[50]. اين باعث شد كه اين سورهٴ مباركه قلب قرآن بشود كه دعوت به ملكوت است.

٭ معناي اخلاص در روايت

 در اين روايت شريفه هم وقتي حذيفه از رسول خدا (صلّي الله عليه آله و سلّم( سؤال ميكند [و] اخلاص چيست؟ حضرت ميفرمايد: من اين سؤال را از جبرئيل كردم [و] جبرئيل ميگويد: من همين مطلب را از خدا [تبارك و تعالي] سؤال كردم كه اخلاص چيست؟ «قال سألته عن الله تعاليٰ فقال الإخلاص سرّ من سرّي أودعه في قلب من أحببته»[51] سرّي از اسرار من است. اين سرّ را در قلب كسي كه محبوب من است قرار ميدهم؛ معلوم ميشود اگر كسي محبوب خدا شد، خدا آن اخلاص را در قلب انسان قرار ميدهد [و] اگر قرار داد انسان با همان اخلاص ميرود كه اين ميشود بردن حق خدا اگر كسي را بخواهد ببرد اوّل مخلص ميكند بعد ميبرد.

پرسش ...

پاسخ: هر درجهاي از عبادت زمينه درجهاي از اخلاص و تقوا را فراهم ميكند. درجهٴ بالاتر آن اخلاص و تقوا زمينهٴ عبادت كاملتر را تهيّه ميكند [و] اين دور نيست اين تسلسل ممدوح است؛ نظير همان شبههٴ بين مرغ و تخم مرغ اين وحدت شخصي نيست [كه] دور باشد؛ دور در وحدت شخصي است. اينها شبهه تسلسل است نه دور ولي ريشهاش از انسان شروع ميشود، پايانش هم به خداست و چون دو طرفش محدود است محذوري ندارد. هر درجهاي از عبادت زمينه درجهاي از تقوا و اخلاص را فراهم ميكند.

٭ ضرورت اهميت حفظ جبه‌ها در روايات

و چون در جمع ما امروز عزيزان رزمنده هم حضور دارند اين حديث شريف را هم كه دربارهٴ اهميّت حفظ جبهههاست قرائت بكنيم تا روشن بشود كه حفظ جبهه و فداكاري و ايثار چقدر فضيلت دارد و -خداي ناكرده- فرار از جبهه و رو آوردن به دنيا چقدر خطر دارد.

٭ لزوم حفظ جبهه‌ها در كلام حضرت علي (عليه‌السلام)

اين را در همين كتاب شريف جامع أحاديث الشيعه در باب نماز بر ميّت «أبواب الصّلاة علي الميّت» باب اول از امير المؤمنين (عليه افضل صلوات المصلّين) نقل كردند كه سيرهٴ حضرت اين‌چنين بود: چه دربارهٴ كشتههاي صفّين، چه دربارهٴ كشتههاي جمل چه دربارهٴ كشتههاي نهروان، از اصحاب خودش حضرت در جنگ با ناكثين و قاسطين و مارقين اصحابي را به جبهه اعزام كرد و با آنها جنگ را شروع كرد و تا مقدار مقرّر الهي پيروز شد [و] در بين ياران خود -كه پاي ركاب حضرت شمشير زدند_ آنها كه كشته شدند حضرت فرمود: ببينيد آيا شمشير جلو بدن آنهاست يا پشت بدن آنهاست؟ اگر در جلو بدن آنها نشانهٴ تير و شمشير است بر آنها نماز ميّت بخوانيد؛ معلوم ميشود تا آخرين لحظه ايستادند و فداكاري كردند و شربت شهادت نوشيدند [و] اگر اثر تير و شمشير در پشت بدن آنهاست؛ معلوم ميشود اينها در جبهه نتوانستند مقاومت كنند، جبهه را ترك كردند فرار كردند [و] دشمن از پشتسر رسيد، به اينها شمشير زد [و] اينها را كشت، بر آنها نماز ميّت نخوانيد. اين عظمت حفظ جبهه است: «قضي أمير المؤمنين (عليه السّلام) في قتلي صفّين و الجمل و النهروان من أصحابه أن ينظر في جراحاتهم»[52] دستور داد كه ببينيد كجاي بدنشان زخمي شده است «فمن كانت جراحاته من خلفه لم يصلّ عليه»[53]؛ اگر اثر تير و شمشير و ديگر جراحات در پشت پيكر اينها بود بر آنها نماز نميخوانيد «قال فهو الفارّ من الزّحف»[54] ميفرمود: اين كسي است كه ميدان جنگ را پشت سرگذاشت و فرار كرده جنگي كه حضرت امير (سلام الله عليه) داشت جنگهاي تحميلي بود همان جنگهايي كه الآن بر اسلام تحميل شده است. اين جنگ با كفّار كه نداشت جنگ با افرادي كه به ظاهر مسلمان بودند داشت.

در زمان حكومت حضرت امير (سلام الله عليه) كه با كفّار جنگ نبود [بلكه] با افراد به ظاهر مسلمان جنگ بود؛ با اين تفاوت كه حزب بعث را كسي مسلمان نميداند فرمود: «فهو الفارّ من الزحف و من كانت جراحاته من قدّامه صلّي عليه و دفنه»[55]؛ اگر يك رزمندهاي جراحت در جلوي پيكر او بود بر او نماز ميخواند و دفن ميكرد. ميفرمود: معلوم ميشود تا آخرين لحظه مقاومت كرد، ايستادگي كرد و شربت شهادت نوشيد.

اميدواريم خداي سبحان اسلام و رزمندههاي اسلام را ظفرمند و پيروز بفرمايد و اين انقلاب اسلامي را به ظهور وليّ عصر (أرواحُنا فداه) متّصل بفرمايد و توفيق انجام وظايف را عموماً، مخصوصاً انجام وظايف تبليغي را به همه مرحمت بفرمايد.

«غفر الله لنا و لكم و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.

[2] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.

[3] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 55.

[4] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 89.

[5] ـ كافي، ج2، ص16؛ «القلب السليم الذي يلقي ربّه و ليس فيه احدٌ سواه».

[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[7] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.

[8] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 1.

[9] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 18.

[10] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 31.

[11] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 31.

[12] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 31.

[13] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 31.

[14] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 8.

[15] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 31.

[16] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 1.

[17] ـ جامع احاديث شيعه، ج1، ص425.

[18] ـ جامع احاديث شيعه، ج1، ص427.

[19] ـ جامع احديث شيعه، ج1، ص428.

[20] ـ جامع احديث شيعه، ج1، ص428.

[21] ـ جامع احديث شيعه، ج1، ص428.

[22] ـ جامع احديث شيعه، ج1، ص428.

[23] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 162.

[24] ـ جامع احديث شيعه، ج1، ص428.

[25] ـ الاقبال بالاعمال الحسنة، ج3، ص337.

[26] ـ جامع احديث شيعه، ج1، ص429.

[27] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 102.

[28] ـ جامع احديث شيعه، ج1، ص429.

[29] ـ جامع احديث شيعه، ج1، ص429.

[30] ـ جامع احديث شيعه، ج1، ص429.

[31] ـ جامع احديث شيعه، ج1، ص429.

[32] ـ جامع احديث شيعه، ج1، ص429.

[33] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 89.

[34] ـ جامع احديث شيعه، ج1، ص430.

[35] ـ كافي، ج1، ص28.

[36] ـ سورهٴ قيامه، آيات 14 و 15.

[37] ـ جامع احاديث شيعه، ج1، ص434.

[38] ـ جامع احاديث شيعه، ج1، ص434.

[39] ـ جامع احاديث شيعه، ج1، ص434.

[40] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص72.

[41] ـ ؟؟                                              .

[42] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص72.

[43] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 145.

[44] ـ كافي، ج1، ص28.

[45] ـ كافي، ج1، ص28.

[46] ـ كافي، ج1، ص28.

[47] ـ بحارالانوار، ج69، ص299.

[48] ـ بحارالانوار، ج69، ص299.

[49] ـ بحارالانوار، ج69، ص299.

[50] ـ سورهٴ يس، آيات 82 و 83.

[51] ـ جامع احاديث شيعه، ج1، ص375.

[52] ـ جامع احاديث شيعه، ج3، ص373.

[53] ـ جامع احاديث شيعه، ج3، ص373.

[54] ـ جامع احاديث شيعه، ج3، ص373.

[55] ـ جامع احاديث شيعه، ج3، ص373.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق