23 11 2013 1961267 شناسه:

تفسیر سوره فاطر جلسه 6 (1392/09/02)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً فَسُقْنَاهُ إِلَي بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذلِكَ النُّشُورُ (9) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ (10)

مكي بودن سوره «فاطر» و اصول دين عناصر محوري آن

سوره مباركه «فاطر» همان‌طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد چون در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي, اصول دين است يعني توحيد و وحي و نبوّت و معاد و خطوط كلي اخلاق و حقوق مطرح است جريان توحيد كاملاً ملحوظ است, جريان معاد كاملاً ملحوظ است و وحي و نبوّت هم ملحوظ. در اين آيه نُه ضمن اشاره به مسئله توحيد از معاد خبر مي‌دهد.

امكان اثبات توحيد و معاد با نظم در آفرينش و احياي مردگان

مي‌فرمايد ما يك نظم مُتقن علمي داريم كه قهراً ناظمي اين نظم متقن را به عهده گرفته كه «هو الله» و اين كار گذشته از اينكه يك كار تجربي حسّي است يك كار صناعي نيست از سنخ صنعت نيست كه چند تكّه آهن يا غير آهن كنار هم جمع بشود و موجودي به نام ربات و مانند آن پديد بيايد اين‌طور نيست از مُرده, حيات توليد مي‌شود اگر كسي خوب بررسي كند به مسئله معاد پي مي‌برد.

حيات، نقطه تمايز نظم در آفرينش با نظم در كار رُبات

الآن اين ربات‌هايي كه مي‌سازند حيات در آنها نيست به هيچ نحو ادراك و شعور در اينها نيست كارهاي منظم انجام مي‌دهند اما هر كاري كه به اينها بدهند انجام مي‌دهند يعني اگر اين ربات‌ها را به اين سبك تنظيم بكنند كه دو دوتا پنج‌تا, جمع نقيضين جايز است, جمع ضدّين جايز است, جمع مِثلين جايز است آنها هم به همين روال حركت مي‌كنند از آنها سؤال بكني دو دوتا چندتا مي‌گويد پنج‌تا; چون جماد است اين‌طور نيست كه اگر چند تكه آهن را جمع كردند و راه‌اندازي كردند اين ادراك داشته باشد ولي انسان اين‌طور نيست حيوان اين‌طور نيست.

حيات، هماهنگ كننده ادراك و تحريك و ناشناخته بودن آن

ذات اقدس الهي به اينها حيات مي‌دهد حيات هنوز شناخته‌شده نيست حيات, حقيقتي است كه هماهنگ‌كننده ادراك و تحريك است يعني موجودي كه خوب درك مي‌كند, خوب كار مي‌كند, ادراكش سايه‌افكن بر تحريك اوست, تحريك او زير پوشش ادراك اوست اين موجود را مي‌گويند زنده.

آيهٴ مورد بحث جامع اثبات توحيد و معاد

در اين آيه نُه ضمن اشاره به مسئله توحيد, از معاد خبر مي‌دهد. برخي از آيات فقط درباره توحيد است كاري به مسئله معاد ندارد نظير آيه 48 سوره مباركه «روم» در آيه 48 سوره «روم» آنجا هم سخن از ارسال رياح است سخن از پراكنده كردن ابر است سخن از باران دادن است اما سخن از احياي ميّت نيست آيه 48 سوره «روم» اين است ﴿اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشَاءُ وَيَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ كيفيت پيدايش باد, كيفيت پيدايش ابر, كيفيت بارداري ابر, كيفيت قبض و بسط ابر, كيفيت بارش ابر اينها را در اين آيه و ساير آيات ذكر مي‌كند, مي‌فرمايد بالأخره ابرها را باد جابه‌جا مي‌كند رسالت باد اين است كه اين ابرها را جابه‌جا كند اما چه كسي اين بادها را جابه‌جا مي‌كند آن, اراده الهي است رسالت تكويني خدا را اين بادها به عهده دارند مي‌فرمايد اينها رسولِ تكويني ما هستند ما اين بادها را فرستاديم ﴿أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ[1] ديگر بادها را به وسيله علل و عوامل ديگر جابه‌جا نمي‌كنند باد با اراده الهي پيدا مي‌شود و ابرها را جابه‌جا مي‌كند اول به صورت يك نسيم است بعد بيشتر مي‌شود گاهي به صورت عذاب در مي‌آيد نظير سونامي و مانند آن ظهور مي‌كند. فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ﴾ اين بادها را مي‌فرستد اينها تكويناً رسالت الهي را به عهده دارند آن بادها بعد از پيدايش و پرورش ابر كه آن را آيات ديگر به عهده دارند اين ابرها را پراكنده مي‌كند ابرهايي كه به منزله پدر است مشخص است ابرهايي كه به منزله مادر است مشخص است بعد از تلقيح اين ابرها و بارداري اين ابرها, بعضي از ابرها حامل باري‌اند به نام باران و بارش, خب حالا اين ابرهاي فراواني كه باردار شدند به نام بارش چطوري وضع حمل بكنند اگر اينها همان آب‌هاي فراواني را كه در بطنشان دارند شلنگي ببارند خب زمان و زمين همه را ويران مي‌كنند فرمود ما كارهاي تنظيم‌شده‌اي داريم ما اين ابرها را بعد از اينكه نكاح كردند و تلقيح شدند و باردار شدند براي اينها رَحِم درست مي‌كنيم كه از رَحِم اينها قطره قطره باران ببارد نه شلنگي ببارد ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ﴾ يعني اين قطرات ﴿يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ نه از دهنه ابر, ‌نه از شكم ابر, از لابه‌لاي اين ابر كه غربالي شدند قطرات مي‌ريزد وگرنه همين‌طور اگر آب بريزد كه مرتب سيل است نه مزرعي مي‌ماند نه مرتعي. فرمود اين كارها را ما كرديم اين نظم دقيق عالمانه, ناظمي مي‌طلبد ديگر سخن از احياي موتا در آيه 48 سوره «روم» مطرح نيست. ﴿اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشَاءُ وَيَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَي الْوَدْقَ﴾ اين قطرات را, تگرگ‌ها را و مانند آن را ﴿يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ كه اين آيه در سوره مباركه «روم» قبلاً مبسوطاً بحث شد از لابه‌لاي ابر, قطرات مي‌ريزد نه از دهنه ابر, نه از شكم ابر وگرنه همه جا ويران خواهد شد. در آنجا سخن از معاد مطرح نيست اما در آيه محلّ بحث سوره مباركه «فاطر» كه سوره مكّي است و مسئله معاد را مي‌خواهد مطرح بفرمايد, مي‌فرمايد: ﴿وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ﴾ اينها رسالت الهي را به عهده دارند. اين رياح, اثاره مي‌كند, شكوفا مي‌كند ابرها را، التفات از اسم ظاهر به ضمير, التفات از غايب به خطاب اينجا واقع شده است ﴿فَسُقْنَاهُ﴾ آن ابر را به طرف سرزميني كه مُرده است سرزميني كه گياه ندارد, علف ندارد اين سرزمين فقط خاك دارد اين مُرده است ما به وسيله اين ابرها كه حامل باران‌اند مطابق آيه 48 سوره «روم» كه اينها را بعد از بارداري به اينها رَحِم داديم, مَنفذ خاص داديم, از منفذ خاص, قطرات ريزش مي‌كند ﴿فَأَحْيَيْنَا﴾ به وسيله آن باراني كه آن باران مستفاد از سَحاب است, ارض را; ما زمين را زنده مي‌كنيم. مستحضريد وقتي بهار شد دو كار انجام مي‌شود: يكي اينكه خوابيده‌ها بيدار مي‌شوند, يكي اينكه مُرده‌ها زنده مي‌شوند. اين درخت‌ها زمستان خواب‌اند بر فرض برخي از اينها بيدار باشند فعاليت تغذيه و اينها را چنداني ندارند اين درخت‌ها غالباً زمستان خواب‌اند بهار كه شد بيدار مي‌شوند وقتي بيدار شدند احساس گرسنگي و تشنگي مي‌كنند آب و غذا مي‌خواهند وقتي كه شروع كردند به آب و غذا, نياز به باران دارند كه باران بيايد اينها تغذيه بكنند وقتي شروع كردند به تغذيه, اين خاك‌هايي كه اطراف اين درخت است نان و آب اينهاست اين خاك را اين ريشه جذب مي‌كند به صورت خوشه و شاخه و ميوه مي‌شود خب خوشه زنده است, شاخه زنده است, ميوه زنده است اينها حيات گياهي دارند خاك, مُرده است اين خاكِ مُرده را اين درخت در بهار زنده مي‌كند خودش هم بيدار مي‌شود آن بيداري يك مطلب است اين احياي مُوتا مطلب ديگر است واقعاً در بهار، مُرده زنده مي‌شود اين خاك مرده است اين كود مرده است يعني حيات گياهي ندارند حالا ممكن است ذرّات ريز ميكروبي در خاك باشند ولي حيات گياهي به آن صورت ندارند كه خوشه بشود, شاخه بشود, ميوه بشود, تَنه بشود, ريشه بشود. فرمود ما به وسيله اين باران, مُرده را زنده مي‌كنيم معاد هم همين‌طور است.

  ديدن بهار و احياي مردگان دال بر اثبات توحيد و معاد

فرمود شما شك نداشته باشيد كه خدا مرده را زنده مي‌كند چه اينكه هر سال خدا در بهار مرده را زنده مي‌كند اين است كه در روايات ما آمده كه «إذا رأيتمُ الربيع فأكثروا ذكر النشور»[2] وقتي بهار را ديديد به فكر معاد باشيد ﴿فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ اين زمين, مرده بود ما زمينِ مرده را زنده كرديم ﴿كَذلِكَ النُّشُورُ﴾ اين آب به حسب ظاهر مرده است, اين نان مرده است, اين گوشت مرده است اينها به وسيله انسان كه جذب مي‌كند مي‌شود انديشه, اين علم و انديشه و اينها اين‌طور نيست كه خلق‌الساعه باشد اين غذايي كه انسان خورده بخشي از اينها مربوط به بدن او مي‌شود, بخشي از اينها در دستگاه وهم و خيال قرار مي‌گيرد, بعضي از اينها در بخش‌هاي شهوت و غضب قرار مي‌گيرد, بعضي از اينها در بخش‌هاي تعقّلات قرار مي‌گيرد اينكه مي‌گويند غذاي حرام بعيد است بازده خوبي داشته باشد انديشه طيّب و طاهر بدهد سرّش همين است بالأخره همين غذاهاست كه سير صعودي دارد بالا مي‌رود اين غذا اگر طيّب و طاهر نباشد كه تقوا و طهارت و عدل به بار نمي‌آورد. پس اين غذاهاست كه در محدوده انسان به حيات انساني مي‌رسد در محدوده حيوان به حيات حيواني مي‌رسد در محدوده گياهان به حيات نباتي مي‌رسد.

دائمي بودن احياي مردگان در وجود انسان دال بر معاد

خدا مُرده را هر روز دارد زنده مي‌كند اين‌چنين نيست كه اين خاك, عقل ما, درايت ما اينها هميشه زنده بودند و يكسان بودند اين دستگاه‌ها, اين سلول‌ها اينها مرتب فرسوده مي‌شود و جانشين دارد آ‌ن مجاري ادراك همين‌طور است درست است كار, كار نفس است ولي به وسيله ابزار انجام مي‌دهد فرمود: ﴿كَذلِكَ النُّشُورُ﴾ اين براي مسئله نظم است كه در سوره «روم» آمده كه توحيد را ثابت مي‌كند و اين مربوط به مسئله معاد است كه در سوره مباركه «فاطر» كه محلّ بحث است آيه نُه مسئله معاد را ثابت مي‌كند چون در مكه مسئله معاد هم جزء اصول اصلي بود.

   اِخبار قرآن از عزت‌طلبي مشركان از بت‌ها

مطلب ديگر اين است كه مشركين گاهي نان و آب مي‌خواستند, گاهي عزّت و جلال و شكوه مي‌خواستند. نان و آب را خدا فرمود رازق ديگري است از اينها كاري ساخته نيست نفع و ضرر را كه شما به دنبال جذب نفع و دفع ضرر هستيد از بت‌ها ساخته نيست عزّت و ذلّت را كه شما به دنبال يكي هستيد از ديگري فرار مي‌كنيد از بت‌ها ساخته نيست. در سوره مباركه «مريم» گذشت كه اينها بت‌ها را مي‌پرستيدند براي اينكه عزّت و شكوه پيدا كنند؛ آيه 81 سوره مباركه «مريم» اين است ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً﴾ اينها آن اشرافشان غير از آن بت‌هاي عمومي, بت‌هاي مرصّع خصوصي داشتند كه آنها را در خانه‌هايشان داشتند در جنگ‌ها مي‌رفتند كنار بت‌ها از آن بت‌ها ياري مي‌خواستند و اگر عزّت مي‌خواستند به سراغ بت‌ها و عبادت بت‌ها مي‌رفتند فرمود: ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ﴾ اين آلهه براي اينها ﴿عِزّاً﴾.

انحصار عزّت ذاتي براي خدا و عرضي براي انبيا و مؤمنين

در حالي كه در آيه محلّ بحث سوره «فاطر» مي‌فرمايد عزّت منحصراً نزد خداست عزّتِ بالاصاله و بالذّات, اگر در مواردي خداي سبحان فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ[3] در اين‌گونه از آيات كه فرمود عزّت براي خداست عزّت نزد خداست و لا غير, ناظر به آن است كه اگر عزّت براي انبيا و اوليا مطرح شد آنها عزّت بالعرض است درست است كه عزّت براي خدا و پيامبر و مؤمنين است كه در بعضي از آيات آمده ولي بر اساس توحيد, هر كمالي كه قرآن كريم به غير خدا اِسناد داد در آيهٴ ديگر آن كمال را منحصراً براي خدا مي‌داند تا معلوم بشود كه غير خدا اگر به كمالي دست يافت به عنايت الهي است و لاغير, پس هر كمالي بالاصاله و بالذّات و بالحقيقه براي خداست, بالتّبع و بالعرض يا بالمجاز براي غير خداست فرمود از بت‌ها كاري ساخته نيست خود آنها يك چوب خشك هستند عزيز نيستند چه رسد به اينكه مايه عزّت شما باشند ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾ اين تقديم خبر بر مبتدا هم مفيد حصر است فرمود: ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ﴾ آن ﴿جَمِيعاً﴾ هم تأكيد مي‌كند عزّت, مطلقا براي خداست و براي غير خدا نيست.

حُسن فعلي و فاعلي دو راهكار قرآني در عزت‌مندي فرد و جامعه

حالا سؤال: آيا براي غير خدا بالعرض است و المجاز و بالتّبع هست يا نه؟ بله هست, سؤال: راهش چيست؟ فرمود راهش اين است ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ بعضي از چيزهاست كه بالذّات براي خداست و بالعرض و بالمجاز ندارد مثل وجوب ذاتي, اطلاق ذاتي, وحدت ذاتي، اينها ديگر اين‌چنين نيست كه بالذّات براي خدا باشد بالعرض براي ديگري, وجوب ذاتي با بالعرض سازگار نيست اينها مخصوص ذات اقدس الهي است اما كمالات فعليِ خدا بالاصاله و بالذّات براي خداست بالعرض و بالتبع براي غير خودش اما اگر بالعرض و بالتّبع براي غيرش بود راه دارد راهش همين است ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ يك حُسن فاعلي, يك حُسن فعلي; آدمِ خوب, كار خوب اگر كسي مؤمن بود آدم خوبي است عمل صالح كرد كار خوبي كرد اين دو ركن باعث عزّت‌مداري فرد يا ملت است ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ همان اعتقادات ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾.

كارساز نبودن ايمان تنها در سعادت‌مندي انسان

حالا اگر كسي مؤمن بود و عمل صالح انجام نداد اين مثل پرنده‌اي است كه زمين‌گير است قدرت پرواز ندارد آن‌كه اين پرنده را پرواز مي‌دهد عمل صالح است ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾ «يَرفع» اين «كلم طيّب» را بعضي از قرائت‌ها خودِ عمل را هم منصوب قرائت كردند يعني صاحب كلام طيّب, عمل صالح را رَفع مي‌دهد به هر تقدير عمل صالح اگر ضميمه اعتقاد طيّب و طاهر نشود اين يك پرنده زمين‌گير است قدرت پرواز ندارد پس ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ﴾ كَلِم طيّب, اعتقاد طيّب يعني ايمان (يك) و اين ايمان اگر بخواهد صعود كند از سكّوي عمل صالح پرواز مي‌كند (دو) ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾.

ايمان و عمل صالح دو معيار ورود به بهشت

لذا در هيچ جاي قرآن چه در مسئله كمالات, چه در مسئله بهشت، به ايمانِ تنها اكتفا نكرده اگر هم در جايي سخن از ايمان بود و عمل صالح نبود چون محفوف به قرينه است حتماً, عمل صالح معيار است ولي ـ معاذ الله ـ براي ورود به جهنم و عذاب, اين دو چيز لازم نيست يك چيز كافي است گناه باعث ورود در جهنم است خواه گناهكار مسلمان باشد خواه غير مسلمان, تفاوت در مدت مكث است وگرنه اصلِ تعذيب مربوط به گناه است.

تبيين چگونگي صعود انسان بوسيله ايمان

﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ صعود دارد مستحضريد عقيده كه صعود دارد اين نظير بخار و دود نيست كه بالا برود اگر عقيده بالا مي‌رود معتقد بالا مي‌رود يعني جانِ اين شخص بالا مي‌رود اينكه مي‌گويند شخص, قربة الي الله عمل كرده خودش جزء مقرّبين مي‌شود نه اينكه عملش قُرب پيدا كند, نيّتش بالا برود و خود موصوف بالا نرود, اگر نيّت و عقيده, صاعد است آن ناوي, آن معتقد هم حتماً صاعد است اين‌چنين نيست كه وصف صعود بكند و موصوف صعود نكند اين نظير دود و بخار كه نيست پس خود انسان صعود مي‌كند.

قوي‌تر بودن آيه سوره حج در صعود و تعبير از آن به «نيل»

در سوره مباركه «حج» گذشت كه آيه سوره «حج» اَمتن و اقوای از آيه سوره «فاطر» است آنجا سخن از نِيل است نه سخن از صعود، اينجا سخن از صعود است كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ ولي در سوره مباركه «حج» آنها كه مقداري قرباني مي‌كردند بخشي از گوشت را به سينه ديوار كعبه ميخ‌كوب مي‌كردند يا خون قرباني را به ديوار كعبه مي‌ماليدند آيه نازل شد كه ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ[4] خون و گوشت قرباني كه به الله نمي‌رسد تقواي شما به الله مي‌رسد مستحضريد كه نِيل، بالاتر از صعود است صعود يعني به طرف خدا بالا مي‌رود اما نِيل يعني مي‌رسد.

رسيدن به «وجه الله» اوج صعود انسان

 همه اين حرف‌ها هم مربوط به فصل سوم است يعني وجه الله نه ذات الهي يا اكتناه صفات ذات كه منطقه ممنوعه است اينها به وجه الله, به فيض الله, به ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[5] مي‌رسند بعضي‌ها نزديك مي‌شوند بعضي‌ها واصل مي‌شوند, بعضي‌ها صاعدند بعضي‌ها نائل‌اند ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ براي بخشي, ﴿وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ﴾ براي بخش ديگر كه آن بالاتر از اين مسئله صعود است.

مقدار صعود انسان نشانه عزّت‌مندي او

اگر آن بالايي حاصل شد عزّت برتر حاصل مي‌شود اگر صعود حاصل شد عزّت كمتر حاصل مي‌شود و هر چه صعود كمتر باشد عزّت هم كمتر خواهد بود بالأخره عزّت بالاصاله براي خداست (يك) بالتّبع براي غير خداست (دو) راهش هم كَلم طيّب است و عمل صالح (سه) هر چه اين صعود و رفع بيشتر باشد عزّت هم بيشتر است (چهار) پس اگر در جايي فرمود: ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ با اينكه فرمود: ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾ جمعش اين است كه بالذّات براي خداست, بالتّبع براي غير خدا, غالب اوصاف كمالي همين‌طور است قُوّه همين‌طور است ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ[6] داريم, ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ[7] داريم, ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ[8] داريم و در سوره «بقره» هم گذشت كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً[9] يعني بالذّات و بالاصاله قدرت براي ذات اقدس الهي است, بالتّبع و بالعرض براي انبيا, اوليا, مؤمنين و مانند آن است.

پرسش: آيه فقط مي‌گويد اعتقادات بالا مي‌رود.

پاسخ: اعتقادات, پروازكننده است و عمل, سكّوي پرواز است اگر سكّو نداشته باشد قدرت پرواز ندارد نه اينكه عمل, اعتقادات را رهبري مي‌كند از جلو بالا مي‌برد, [بلكه] از دنبال بالا مي‌برد اين عمل صالح خب كمتر از اعتقاد است لذا سكّوي پرواز آن است اگر سكّوي پرواز نداشته باشد قدرت پرواز ندارد.

تبيين رابطه متقابل ارزشمندي اعتقاد به عمل و به عكس

پرسش: اعتقاد است كه عمل را ارزشمند مي‌كند يا عمل است كه اعتقاد را ارزشمند مي‌كند؟

پاسخ: دوتايي, البته اعتقاد باشد و عمل نباشد انسان مخلَّد در نار نيست و اگر اعتقاد كامل باشد يقيناً عمل صالح را به همراه دارد اعتقاد به منزله پرنده است كه پرواز مي‌كند, عمل صالح به منزله سكّوي پرواز است عمل در حدّ اعتقاد نيست; لذا در همه موارد ﴿آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ اگر در بخشي از موارد ولو كم, ايمان ذكر مي‌شود و عمل صالح ذكر نشود چون آنجا محفوف به قرينه است منظور اين است كه ايمان با عمل صالح باشد اگر كسي مسلمان باشد و اهل عمل صالح باشد پرنده‌اي است كه سكّوي پرواز دارد و رشد مي‌كند و اگر اعتقاد داشته باشد و ـ معاذ الله ـ اهل عمل صالح نباشد معذّب در نار است البته مخلَّد نيست.

كاذب بودن عزّت‌مندي گنه‌كاران و قيامت ظرف ظهور آن

پرسش: عزّت ظالمين و مستكبرين چه مي‌شود؟

پاسخ: اينكه عزّت نيست ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ[10] اين عزّت دروغين است اينهايي كه اگر به آنها موعظه بكنند, نهي از منكر بكنند, امر به معروف بكنند ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ﴾ اين ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ است اينها عزيز بي‌جهت‌اند اگر كسي عزيز بي‌جهت بود ذليل باجهت است يعني عزّت او دروغين است ذلّت او راست است روز قيامت كه ظرف ظهور حق و صِدق است آنچه حق است ظهور مي‌كند آنچه باطل است رخت برمي‌بندد لذا درباره اينها دارد اينها عذاب هون دارند,[11] عذاب مُهين دارند[12] اين هون و مهين براي همان رسوايي است يعني ذلّت است حالا غير از آن عذاب جسمي كه ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا[13] كه مربوط به جسم است عذاب رسوايي و خواري هم چيز ديگر است براي اينكه قيامت, ظرف ظهور حق است اينكه ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ عزيزِ بي‌جهت بود عزّت او باطل است در قيامت، باطل رخت برمي‌بندد و حق ظهور مي‌كند اين كسي كه عزيز بي‌جهت بود ذليل باجهت است ديگر معنا ندارد كه هم عزّتش بي‌جهت باشد هم ذلّتش بي‌جهت باشد اگر عزيز بي‌جهت بود ذليل باجهت است عزّت او باطل است ذلّت او حق; قيامت هم ظرف ظهور حق است ذلّت اينها ظهور مي‌كند.

ريختن آبروي ديگران براي كسب عزّت سبب رسوايي در آخرت

درباره همه كه خدا نفرمود عذاب هون و مهين و اينها دارند براي يك عده است اين‌طور نيست كه همه رسوايي داشته باشند بعضي‌ها گناه مي‌كنند و عذاب هم مي‌بينند اما بالأخره كسي از آنها خبر ندارد آبروي آنها نمي‌رود اما كسي كه آبروي ديگران را ريخته خِزْي دنيا و خزي آخرت هم دارد لذا فرمود در روز قيامت عذابِ هون, رسوايي, عذاب مُهين براي همين گروه است «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سوره حجر, آيه 22.

[2] . التفسير الكبير, ج17, ص194.

[3] . سوره منافقون, آيه 8.

[4] . سوره حج, آيه 37.

[5] . سوره نور, آيه 35.

[6] . سوره مريم, آيه 12.

[7] . سوره انفال, آيه 60.

[8] . سوره بقره, آيات 63 و 93; سوره اعراف, آيه 171.

[9] . سوره بقره, آيه 165.

[10] . سوره بقره, آيه 206.

[11] . سوره انعام, آيه 93; سوره فصلت, آيه 17; سوره احقاف, آيه 20.

[12] . سوره بقره, آيه 90.

[13] . سوره نساء, آيه 56.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق