11 05 1985 2121660 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 50 (1364/02/21)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُون (22)

برهان ضرورت عبادت در قرآن

در نحوهٴ هدايت قرآن كريم از هر گونه برهاني كه انسان را به آن هدفش آشنا كند استفاده مي‌شود؛ گرچه خداي سبحان فرمود:، اين قرآن ﴿هُديًً لِلنَّاسِ[1] است، اما خداي سبحان انسان را براي اشنايي به آن معارف، از راه عبادت هدايت مي‌كند و نحوهٴ هدايت كردنش هم به اقامهٴ برهان است كه چيزي را بدون دليل انسان نپذيرد. در صدر اين كريمه فرمود: ﴿يا أيها الناس أعبدو﴾ عبادت كنيد ربّي را كه شما «مربوب» و در تحت تدبير اوييد.

 

ـ آيات انفسي و آفاقي

آن‌گاه براي ضرورت اين عبادت يا توحيد ربوبي خداي سبحان پنج برهان اقامه فرمود كه اين براهين بخشي به آيات انفسي برمي‌گردد و بخشي به ايات آفاقي؛ گرچه سراسر عالم برهان وجود حق (سبحانه و تعالي) است [و] همه آيات الهي‌اند، ولي در اين قسمت به پنج آيه از آيات الهي اشاره فرمود كه اوّل، آيات انفسي است بعد آيات آفاقي؛ در بين آيات افاقي هم آن برجسته‌ها و ايات مهم را ذكر فرمود؛ چون هر يك از آنها مشتمل بر چندين آيه‌اند.

 

ـ پنج برهان براي ضرورت عبادت از طريق آيات انفسي و آفاقي

دربارهٴ آيات انفسي فرمود: ﴿اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ﴾ انسان اگر خود را بشناسد يقيناً خدا را مي‌شناسد؛ چه اينكه اگر گذشتگان خود را مي‌شناختند يقيناً خدا را مي‌شناختند و ديگر انسان به روش گذشتگان كه مطابق با عقل و وحي نيست احترام نمي‌گذاشت؛ چون گذشتگان هم مثل انسانهاي فعلي بندگان خاصّ خدايند. بعد از اينكه اشاره كرد [و] فرمود: خدا شما و نياكانتان را آفريد، به سه آيه از ايات آفاقي اشاره كرد، فرمود: ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشاً﴾ اين يك؛ ﴿وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً﴾ اين دو؛ ﴿أَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُم﴾ اين سه، كه اينها آيات آفاقي‌اند وجود آسمان، وجود زمين وجود باران بارش باران و پيدايش متكوّنها از دل خاك؛ چه جماد، چه نبات، چه حيوان، اينها آيات آفاقي‌اند [و] قهراً به مجموعهٴ نظام اشاره كرد. سخن از انسان است. سخن از آسمان هست، سخن از زمين هست، سخن از موجودات بين آسمان و زمين هست؛ در اين براهين پنج‌گانه به اجمال به مجموعهٴ نظام اشاره شده است.

 

سر تقدم آيات انفسي بر آيات آفاقي

 امّا آيات انفسي را بر آيات آفاقي مقدّم داشت؛ زيرا انسان قبل از اينكه به غير بپردازد به خود مي‌پردازد و اصولاً انسان قبل از اينكه به غير بپردازد بايد به خود بپردازد. اگر در خويشتنِ خويش فكر بكند يقيناً خدا را مي‌شناسد؛ لذا فرمود: ﴿الَّذِي خَلَقَ لَكُم﴾ كه اين ناظر به آيات انفسي است؛ ﴿وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ اين هم ناظر است به آفرينش انسانهاي قبل از ما كه نياكان و اجداد ما هستند، تا به حضرت آدم(سلام الله عليه) منتهي مي‌شود.

 

بيان آيات آفاقي

بعد از بيان آيات انفسي، آيات آفاقي را مي‌شمارد: ﴿الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ فِرَاشاً﴾؛ زمين را براي شما يك فرش گسترده‌اي آفريد كه بتوانيد در روي او بيارميد ﴿وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً﴾؛ اين آسمان را به منزلهٴ خيمه و بنايي بر بالاي سر شما قرار داد كه بتوانيد بين آن سقف و اين سطح زندگي كنيد. اگر آسماني نباشد باراني نيست [و] تنها زمين كافي نيست براي پيدايش و پرورش انسانها؛ لذا فرمود:﴿وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً﴾ موجودات آسماني؛ يعني موجودات بالاي سر شما، نور شما [و] حرارت شما را تأمين مي‌كنند كه از آنجا زمينهٴ بارشِ باران هم فراهم مي‌شود و اگر باران نبارد چيزي از زمين نمي‌رويد. اگر معدنِ دل خاك است و اگر گياهِ روي زمين است و اگر پيدايش حيوانهاست، به وسيلهٴ بارش باران است و اگر «سماء» نباشد؛ يعني فضا نباشد، يعني منظومهٴ شمسي و ستاره‌ها نباشد ديگر جاي براي تبخير و امثال ذلك نيست كه باراني ببارد.

آن‌گاه در طي اين آيات پنج‌گانه در حقيقت پنج برهان اقامه فرمود براي ضرورت عبادت، كه خداي سبحان را عبادت كنيد.

 

تقوا، هدف متوسط

مبدأ غايي عبادت تقواست، چرا انسان خدا را عبادت كند؟ براي اينكه با تقوا بشود در بحثهاي قبل هم اشاره شد كه گاهي خداي سبحان به آن هدف متوسط اشاره مي‌كند، گاهي به هدف نهايي؛ مثلاً اگر در سورهٴ «ذاريات» فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون[2] اين هدف نهايي خلقت نيست؛ زيرا در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّيٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ[3] معلوم مي‌شود هدف نهايي يقين پيدا كردن است، نه عبادت كردن. انسان عبادت مي‌كند؛ براي اينكه به هدفي بالاتر از عبادت برسد. عبادت مي‌شود هدف متوسط و آن يقين پيدا كردن مي‌شود هدف برتر و شايد بالاتر از يقين پيدا كردن هم مقامي باشد كه او هدف نهايي است. اين كريمه هم؛ گرچه تقوا را هدف شمرد؛ حالا ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ خواه هدف خلقت باشد، خواه هدف عبادت [و] خواه به ذيل برگردد، خواه به صدر آيه [و] خواه آيهٴ اين‌چنين باشد: «يا ايها الناس اعبدوا ربكم لعلكم تتقون» يا ﴿اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ كه ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ هدف خلقت باشد، نه هدف عبادت.

علي‌اي‌حال اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ چه به صدر آيه برگردد، چه به وسط [و] چه هدف عبادت باشد (عبادت كنيد براي اينكه به تقوا برسيد) يا هدف خلقت باشد (كه ما شما را خلق كرديم براي اينكه به تقوا برسيد) در هر دو حال، تقوا يك هدف متوسط است نه هدف نهايي؛ يعني عالي‌ترين هدف انساني اين نيست كه با تقوا باشد. تقوا وسيله است كه انسان با اين وسيله به مقصد برسد.

 

ـ برخي از مزاياي تقوا در قرآن

گاهي خداي سبحان از وسيله بودن تقوا اين‌چنين ياد مي‌كند كه اگر شما متّقي شديد به فلاح مي‌رسيد. گاهي مي‌فرمايد: اگر متقي شديد به فوز عظيم مي‌رسيد و جامع همهٴ اين تعبيرات اين است كه به ما مي‌فرمايد: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي[4] زاد مال مسافر است. اگر در اين كريمه تقوا را زاد مي‌داند، معلوم مي‌شود انسان متقي هنوز بين راه است [و] به مقصد نرسيد. انساني كه سالك است، مادامي كه بين راه است زاد و توشه لازم دارد فرمود: تقوا زاد راه است نه هدف؛ پس اگر كسي متقي شد ولو به عالي‌ترين درجه تقوا برسد، بايد بداند هنوز بين راه است. اين‌چنين نيست كه تقوا عاليهترين درجهٴ انساني باشد و انسان متقي به مقصد رسيده باشد.

 

تقواع، هدف اضافي

پرسش ...

پاسخ: حصر اضافي است نه حصر حقيقي؛ چون وقتي در سورهٴ «نحل» مي‌فرمايد: ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ[5] و در سُوَر ديگر مي‌فرمايد: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ[6] معلوم مي‌شود ديدن بهشت، ديدن جهنم و ديدن شهود لقاي حق هدفي است برتر. اين‌چنين نيست كه انسان وقتي به عبادت رسيد، ديگر به هدف نهايي رسيد [بلكه] بايد عبادت را آن قدر تكميل كند كه به يقين برسد [و] يقين را آن قدر شكوفا كند كه وقتي كه در دنياست جهنّم را ببيند كه بشود ايمان به شهادت.

بنابراين اگر در آيهٴ محل بحث تقوا را هدف قرار داد، معلوم مي‌شود هدفِ اضافي و هدفِ نسبي است، نه هدف حقيقي و هدف مطلق و ذاتي

 

ـ وسيله بودن تقوا در رسيدن به مقام فلاح

در پايان سورهٴ «آل‌عمران» اين‌چنين فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[7] آن گونه از عبادتها را در كنار تقوا ذكر كرد، آن‌گاه هدف نهايي همهٴ اينها را فلاح دانست. فلاح؛ يعني رسيدن. انسان تا از غيرِحق كنده نشود به حق نمي‌رسد. اصولاً فلاح بدون انقطاع ميسّر نيست [و] به يك كشاورز از آن جهت مي‌گويند «فلاّح» كه او اهل كند و كاوست، اين علف هرز را مي‌كند، اين خاشاك را مي‌كند، اين سنگ را مي‌كند [و] در دل آن خاك آماده گياه مي‌كارد و او مي‌رويد. تا انسان اهل كَند و كاو نباشد، علف هرز را نَكَند به فلاح نمي‌رسد. اگر اين‌چنين شد به مقصد مي‌رسد. خلاصه انسان تا «فلاّح» نباشد [و] اين مزرعهٴ دل را وجين نكند، اين علف هرز را نكند [و]به دور نيندازد،جا براي اينكه اين قلب مزرعهٴ آخرت باشد نيست. اين علف‌هاي هرز صفحهٴ دل را پر كرده [و] ديگر جا براي روييدن شجرهٴ طوبا نيست. لذا فرمود: اين كار را انجام بدهيد تا به فَلاح برسيد؛ معلوم مي‌شود تقوا هدف نهايي نيست، تقوا يك وسيله است تا انسان بشود «فلاّح» وقتي كشاورز شد، آبياري كرد و اين علفهاي هرز را وجين كرد و نگذاشت در دل چيزي از اين علفِ هرز برويد و آبياري كرد، آن‌گاه از اينجا شجرهٴ طوبا مي‌رويد. در سورهٴ «نور» آيهٴ 52 فرمود: ﴿مَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُون[8] كه اين تقوا را هم زمينهٴ فوز دانست كه فوز، همتا و همسان با فلاح است. فرمود: اگر كسي مطيع خدا و پيامبر بود و از خدا ترسيد و اهل تقوا بود او فائز مي‌شود، معلوم مي‌شود تقوا وسيله است نه هدف.

 

چگونگي وسيله بودن تقوا

سورهٴ مباركهٴ بقره اين را خوب مستدل مي‌كند آيهٴ 197 فرمود: ﴿وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَيٰ﴾ «تَزَوُّد» مال سالك است. كسي كه اهل سير نيست او زاد نمي‌خواهد. يك درخت از آن جهت كه سالك است زاد و توشه مي‌طلبد، امّا يك سنگ از آن جهت كه جايي ايست است [متوقف] او زاد و توشه نمي‌خواهد. انسان مسافر است كه زاد لازم دارد و انساني كه اهل سفر نيست او زاد نمي‌خواهد؛ يا براي آنكه در آغاز سفر ايستاد و منجمد شد: ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً[9] اين راه نيفتاد تا زاد بخواهد؛ يا براي آن است كه به مقصد رسيده است [و] به لقاي حق رسيده است. آنكه به لقاي حق رسيده است زاد را در همان لقاي حق مشاهده مي‌كند، او ديگر در دنيا نيست. انسان مادامي كه در دنياست مكلَّف است؛ براي اينكه زاد تهيّه كند [و] وقتي از اين دنيا به عالم ديگر رحلت كرده است [و] به «جنة القاء» بار يافت آنجا ديگر جاي زاد نيست، تا زنده است بايد زاد تيهّه كند و اگر كسي اهل تقوا نبود؛ يعني مثل سنگ ايستاده است: ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ﴾ سنگ كه زاد و توشه نمي‌خواهد؛ چون مسافر نيست؛ لذا اگر كسي اهل تقوا نبود قرآن او را مثل حجر مي‌شمارد، يا بدتر از «حجر» مي‌گويد: بعضي از احجارند كه از درون آنها آب مي‌جوشد، ولي از دلهاي اينها هيچ خيري نمي‌جوشد: ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً[10].

 

بازگشت به بحث (تقوا، هدف متوسط)

پس اينكه در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَيٰ[11] نشان مي‌دهد كه تقوا هدف نهايي نيست و اگر در آيهٴ محل بحث خداي سبحان تقوا را هدف قرار داد يك هدف اضافي است نه هدف مطلق. اينكه فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾؛ يعني «لعلّكم تتّقون ثمّ لعلّكم تفوزون و لعلّكم تفلحون ثمّ لعلّكم تنالون» كه اين تقوا زمينه است براي اهداف ديگر؛ چون هرگز زاد نمي‌تواند هدف باشد و زاد مال مسافر است: ﴿وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَيٰ[12]؛ يعني بهترين سالكاني كه زاد و توشه دارند «أتقيكم» وقتي كه «اتقي» شد به مقام كرامت عنداللهي مي‌رسد. كسي كه مسافر هست و بهترين وسيله رفتن را دارد پيش خدا مقرّب است. انسان متقي مسافري است كه زاد و توشه دارد.

 

مراتب تقوا تقواي اهل رهبت و رغبت

منتها اين تقوا كه زاد مسافر است به چند قسمت تقسيم مي‌شود: يك سلسله مسافرها در تلاش و كوشش‌اند كه از جهنّم نجات پيدا كنند؛ يك سلسله مسافرها در تلاش و كوشش‌اند كه بهشت را پيدا كنند؛ يك سلسله سالكان هم كه از ترس جهنّم نجات پيدا كردند، از طمع بهشت وارسته شدند [و] تلاش و كوشش مي‌كنند به لقاي حق برسند. ديديد انساني كه دارد حركت مي‌كند؛ يا سراسيمه است كه از آتش و خطر نجات پيدا كند [كه] اين يك نحوه حركت است، يا حركت مي‌كند كه به طرف بوستان، شتابان شتابان برود [كه] اين هم يك نحوهٴ حركت است؛ يك وقت دارد حركت مي‌كند كه از درون به لقاي حق نائل بشود [كه] اين هم يك نحوهٴ حركت است؛ لذا قرآن كريم كه تقوا را زاد مسافر مي‌داند مي‌فرمايد: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ[13] اين يك نحوه تقواست. انساني كه دارد مي‌دود كه از جهنّم نجات پيدا كند او مسافر است، او از غضب خدا دارد نجات پيدا مي‌كند، اين يك سفر است [و] اين سفر تقوا مي‌خواهد [و] اين تقواي اهل رهبت و اهل خوف است ﴿وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ[14] يا ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ[15] و مانند آن. عده‌اي مشتاقانه به طرف بهشت حركت مي‌كنند، اين تقواي آنها تقواي رغبت است؛ يعني شوق بهشت. دارد [كه] شما براي بهشتي عبادت كنيد كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ[16] يا ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيد[17] فرمود: دور نيست نزديك است، خيلي لازم نيست تلاش كنيد، چند قدم كه جلو برويد مي‌رسيد. اين تعبير ﴿غَيْرَ بَعِيدٍ﴾ خيلي تعبير تشويق‌آميزي است، فرمود: خيال نكنيد كه سخت است و دور، خيلي دور نيست؛ خودتان را دور نكنيد؛ و الاّ بهشت نزديك است، اين «جنة المتقين» است: ﴿وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ[18] اين تقوا، تقواي رغبت است. تقواي رغبت «زاد المسافرين الي الجنة» است؛ تقواي رهبت «زاد الناجين عن النار» است «زاد الخائفين من النّار» است «زاد الهاربين من النار» است.

 

ـ تبيين مرتبه «تقوي الله»

امّا بالاتر از اين دو قسم از تقوا «تقواي الله» است كه «زاد المسافرين الي جنة القاء» است؛ لذا در همين آيهٴ سورهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَيٰ[19] در ذيلش فرمود: ﴿وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ[20] فرمود: اگر ﴿أُولِي الْأَلْبَابِ﴾ هستيد «تقوي الله» زاد شما باشد. اگر قصد سفر «الي الله» داريد زاد اين سفر «تقوي الله» است، اگر قصد سفر بهشت داريد زادش تقواي رغبت است، اگر قصد سفر فرار از جهنّم داريد زادش تقواي رهبت است. ﴿وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ﴾ ديگر نيازي به حذف مضاف نيست. گاهي خداي سبحان انسان را به ياد نعمتهاي خود متذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ[21] گاهي انسان را به ياد خودش متذكر مي‌كند: ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ[22] ديگر نيازي به حذف مضاف نيست.

 

نشانهٴ رسيدن به مقام «تقوي الله»

آنچه در اين مناجات شعبانيّه مطرح است انسان را به فلاح مي‌رساند اينها نشانه‌هايي از «تقوي الله» است. انسان تا از غير خدا منقطع نشود كه به خدا راه پيدا نمي‌كند. اينكه در مناجات به ما فرمودند: بگوييد و خودشان هم اين مناجات را انجام مي‌دادند «الهي هب لي كمال الإنقطاع إليك و انر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتي تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة و تصير أرواحنا معلّقة بعزّ قُدسك»[23] اين نشانهٴ «تقوي الله» است. اگر يك مسافري زادش اين حد بود، اين به جايي مي‌رسد كه در جمله‌هاي بعد به خدا عرض بكند: خدايا! مرا از كساني قرار بده «واجعلني ممن ناديته فاجابك لاحظته فصعق لجلالك»[24] اين مقام موساي كليم را انسان از خدا مي‌خواهد (در حد ممكن) خدايا! مرا به حدّي برسان كه يك نگاهي به او بكني كه او صيحه بزند و بيهوش بشود، اين را انسان از خدا مي‌خواهد. ممكن نيست كسي لذات مناجات حق را بچشد و به دنبال لذّت غير حق برود: «من ذا الذي ذاق حلاوة محبّتك فرام منك بدلاً»[25] اين اصلاً قابل قبول نيست كه انساني لذّت مناجات حق را بچشد و دنبال لذّت غير حق برود. اين كدام مقام است كه انسان از خداي سبحان مي‌خواهد؟! مي‌گوييم «خدايا! يك نگاهي به ما بكن كه ما بيهوش بشويم» آن را مي‌خواهيم. «وأجعلني ممّن ناديته فاجابك لاحظته فصعق لجلالك»[26]، اين را انسان مي‌خواهد [و] اين مي‌شود «تقوي الله» اين زاد مسافر «الي جنة القاء» است. خواندن، عمل كردن و حشر با اين مناجات شريف زاد انسان است. در اين كريمه هم فرمود: ﴿وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ[27].

 

ارتباط درجات تقوا با عبادت

پرسش ...

پاسخ: ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ جامع است؛ چون تقوا مراتبي دارد. فرمود: ﴿اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ اگر عبادت سه قسم است، تقوا هم سه قسم است. خود عبادت به نوبهٴ خود مصداقي از مصاديق تقواست، منتها تقوا يك وصف نفساني است كه با اين اعمال حاصل مي‌شود. اين اعمال زمينهٴ پيدايش آن ملكه نفساني است به نام تقوا [و] آن ملكه نفساني «زاد المسافرين» است، تا مسافر به كدام سمت بخواهد سفر كند.

پرسش ...

پاسخ: نه زاد مسافر همان صراط است انسان گاهي به جايي مي‌رسد كه خود مي‌شود عين زاد؛ يعني عين راه. اين است كه امام معصوم(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: «نحن الموازين القسط»[28] «ميزان الاعمال»[29]، «نحن الصراط المستقيم»[30] كه خودشان عين اين واقعيّت‌اند؛ امّا ديگران بايد در پرتو اين واقعيّتها راه پيدا كنند.

 

بازگشت به بحث(تقوا، هدف اضافي)

پرسش ...

پاسخ: هر مرتبه‌اي نسبت به مراتب مادون هدف است [و]نسبت مراتب ما فوق زاد و وسيله..

 

معناي هدف نسبي اين است كه

معناي هدف نسبي اين است كه، نسبت به گذشته مقصد است و نسبت به آينده زاد و وسيله. همين كه خداي سبحان به اين تقوا پاداش مي‌دهد، نشانهٴ آن است كه تقوا زادي است براي نيل به آن باداش و اگر خداي سبحان در بسياري از اين قسمتها مي‌فرمايد: ﴿وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الْأَلْبَاب[31] يا گاهي تقوا را به قلب نسبت مي‌دهد، مي‌فرمايد: ﴿وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ[32] اين نشانهٴ آن است كه، بهترين زاد همان تقواي قلب است؛ تقواي قلب توحيد خواهد بود كه انسان در صحنهٴ قلب چيزي جز ياد حق غرس نكند [كه] اين مي‌شود ياد حق.

 

سراسر عالم، وجه خداي سبحان

در همين مناجات شعبانيه در فرازهاي ذيلش آمده است: خدايا! آن توفيق را به من بده كه از ماسواي تو منحرف باشم و چيزي نخواهم و نطلبم. چطور سراسر عالم را وجه تو گرفته است و من هيچي از اين وجوه نمي‌بينم! مثل اينكه الآن «ضحي» است و «عند الزوال» است [و] سراسر اين منطقه را افتاب روشن كرده است و يك انسان «اعمي» هيچ جا را نمي‌بيند . اگر سراسر جهان را وجه خدا گرفته است و انسان اين وجه را نمي‌بيند [و] به زيد و عمر تكيه مي‌كند، خب معلوم مي‌شود نابيناست، او زاد ندارد كه سفر كند. ﴿وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ[33].

 

برترين درجه خلوص

در بخشهاي ديگر اين تقواي الهي را كه به نام تقواي قلب نسبت داده است، نشان مي‌دهد آنچه كه سفر مي‌كند قلب انسان است. زاد و توشه را ا نسان به مسافر مي‌دهد. بدن سفر مي‌كند يا قلب سفر مي‌كند؟ انسان با جانش سفر مي‌كند نه با بدنش. اين زاد را بايد به آن مسافر بدهند. مسافرِ انسان همان جان انسان است و همان قلب انسان است، لذا فرمود: اگر كسي شعائر الهي را تعظيم كند: ﴿وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَيٰ الْقُلُوبِ[34] قلب كه متّقي باشد زاد و توشه دراد؛ وقتي زاد و توشه داشت خب، سفرش اسان است. اين سفر براي قلب اينقدر هست ﴿إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ[35]؛ يعني اين مسافر سالم به مقصد مي‌رسد يا در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) خدا استدلالش اين است كه: ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ[36]. ﴿جَاءَ رَبَّهُ﴾ آمد پيش خدا؛ يعني سير را به مقصد رساند. اين قلب كه سالك «الي الله» بود چون «زاد المسافر» ـ كه تقوا باشد ـ داشت اين قدر اين زاد او را آورد كه: ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾ اين زاد و توشه كم نياورد. انسان اگر در بين راه زادش تمام بشود مي‌ماند؛ لذا فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ[37]؛ تا آنجا كه شايستهٴ تقواي الهي است خدا را بپرهيزيد. يا ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ[38] و اگر ابراهيم خليل راهيِ اين راه است، سالكِ اين راه است [و] به مقصد رسيد با قلب سليم رسيد و قلب سليم؛ يعني قلبي كه با تقوا باشد. قلبي كه با تقوا باشد ساليك است كه «زاد المسافر» همراه اوست [و] اين قدر مي‌رود تا به مقصد برسد و در قيامت هم فقط همين گروه نجات پيدا مي‌كنند: ﴿إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ[39] ﴿أَتَي اللَّهَ﴾ به حضور «الله» با قلب سليم برود، اين مسافري است كه به مقصد رسيده است [و] وقتي به مقصد رسيد ديگر مي‌آرمد.

ـ بازگشت به بحث (پنج برهان براي ضرورت عبادت از طريق آيات انفسي و آفاقي)

و براي اينكه اين مسافر بتواند اين زاد را تحقيقاً تحصيل كند و نه تقليداً، پنج برهان از براهين توحيد را اينجا يادآور مي‌شود: خلقت انسان خلقت نياكان انسان، خلقت زمين، خلقت آسمان، آفرينش بين آسمان و زمين، اينها براهين پنج‌گانه است تا انسان را در تحصيل اين «زاد المسافر» محقّق كند. يك انسان باتقواي محقّق اين زاد را تا آخرين لحظه حفظ مي‌كند [و] اين تقوايش، تقواي مستقر است؛ گرچه در آياتي ديگر براهيني ديگر ياد شده است، اما در اين كريمه اين پنج برهان عصارهٴ بسياري از براهين خواهد بود.

 

معناي آيات آفاقي و انفسي

ممكن نيست انسان دربارهٴ خويشتنش بينديشد پي به خدا نبرد (اين آيات انفسي) دربارهٴ گذشتگان؛ گرچه نسبت به خود آنها آيات انفسي بود، امّا نسبت به ما آيات آفاقي است؛ يعني اگر ما دربارهٴ نياكانمان مي‌انديشيم و آنها را مخلوق خدا مي‌يابيم براي ما آيات آفاقي است؛ گرچه آنها اگر مي‌آنديشدند نسبت به آنها آيات انفسي بود. زيد وقتي در خويشتنش مطالعه مي‌كند به آيات انفسي پي مي‌برد و امّا وقتي عمرو دربارهٴ زيد مي‌انديشد از آيات آفاقي استفاده مي‌كند؛ چون زيد براي عمرو جز آيات آفاقي است؛ گرچه زيد براي خود زيد جز ايات انفسي است.

 

ـ ملاك آفاقي و انفسي بودن آيه

پس اينكه گفته شد اين دو آيهٴ از آيات انفسي است؛ يعني براي نياكان اگر دربارهٴ خود مي‌انديشيدند آيات انفسي بود و براي ما اگر دربارهٴ خود بينديشيم آيات انفسي است، منتها چون ريشهٴ پيدايش و پرورش انسان نياكان اوست و نياكان او از او جدا نيستند، اگر دربارهٴ آنها هم بينديشد در حقيقت در تتمهٴ آيات انفسي فكر كرده است. يك وقت انسان دربارهٴ انسان ديگر ـ كه هم عرض اوست ـ مي‌اندشد، اين آيات آفاقي است، مثل مثال ياد شده. اگر زيد دربارهٴ عمرو مطالعه كند اين جزء آيات آفاقي است براي زيد، ولي زيد اگر دربارهٴ پدرش و جدّش بينديشد، به منزلهٴ آيات انفسي است؛ چون اينها يك سلسله‌اند. زيد محصول نياكان و گذشتگان خود خواهد بود. آنها در پيدايش و پرورش زيد نقش دارند؛ لذا انسان وقتي دربارهٴ گذشتگان خود مي‌انديشد مثل آن است كه دربارهٴ تتمه يا مبادي وجودي خود بينديشد، ولي وقتي دربارهٴ افارد ديگر فكر مي‌كند، چون آنها هم عرض‌اند؛ در طول هم نيستند [و] در رتبهٴ علي و معلولي قرار ندارند، وقتي انسان دربارهٴ ديگران مي‌انديشد در آيات آفاقي فكر مي‌كند و نه آيات انفسي

پرسش ...

پاسخ: اينها در بهره‌برداري و در تغذيه اثر دارد كه خداي سبحان آن را در ذيل به عنوان آيات آفاقي اشاره كرده است يك وقت زيد پيدا مي‌شود، يك وقت زيد پيدا شده ارتزاق مي‌كند؛ زيد اگر بخواهد پيدا بشود در نحوهٴ پيدايش زيد، وجود خود او، هستي او، نفس او، و هستي و نفوس نياكان نقش دارد، اما زميني كه به منزلهٴ فرش گسترده است و آسماني كه به منزلهٴ خيمه ساخته شده است و باراني كه به وسيله او ارزاق تأمين مي‌شود اينها در نحوهٴ پرورش زيد نفع دارد نه در آفرينش زيد.

پرسش ...

پاسخ: اينها به عنوان آيات آفاقي نقش دارند. زيد وقتي خود را مي‌انديشد و نياكان خود را مي‌انديشد در حقيقت دارد در يك شخص فكر مي‌كند، امّا زيد وقتي خود را مي‌بيند و افراد ديگري كه او را در تأمين معيشت كمك مي‌كنند مطالعه مي‌كند نسبت به افراد ديگر مي‌شود آيات آفاقي؛ گرچه آن افراد ديگر در تأمين ارتزاق زيد نقش دارند.

 

توحيد ربوبي

جريان خلقت انساني و اهميّت معرفت نفس را هم، باز در پايان همين آيهٴ دوم از آيات محل بحث اشاره كرد، فرمود: ﴿فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ﴾ كه باز مسئله انسان و انسان‌شناسي مطرح است؛ لذا مي‌فرمايد: ﴿لاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُون﴾.

 

ـ نهي انسان از شرك خفي و جلي

گاهي انسان را به توحيد امر مي‌كند [و] گاهي از شرك نهي مي‌كند، مي‌فرمايد: براي خدا شريك قائل نشويد؛ خواهد خود را شريك خدا بدانيد [و] بگوييد «من خودم كار كردم [و] به اينجا رسيدم» يا ديگران را شريك خدا بپنداريد، بگوييد «اگر ديگران نبودند اوضاع ما لنگ بود و مانند آن» نه شرك جلي و نه شرك خفيّ. اگر سراسر جهان امكان، وجه خدايند: ﴿أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه[40] يك مدبّر است كه دارد عالم را اداره مي‌كند، نه ديگران نقشي داشته باشند. اينكه بگوييم «خدا حق است، ولي وسيله‌اي لازم است» اين با توحيد سازگار نيست؛ خدا حق است و خدا «مسبب الاسباب» است [و] از همان خداي «مسبّب الاسباب» مي‌خواهيم كه وسايل را تأمين كند، مي‌گوييم:  «و قرّب من بين الوسائل»[41] ديگر نمي‌گوييم «خدا هست، ولي وسيله‌اي لازم است» ديگر ولي برنمي‌دارد. خدا مسبّب اسباب است و تعيين كنندهٴ وسايل [و] انسان از خدا مي‌خواهد كه وسيله كار او را فراهم كند؛ لذا فرمود: چه شرك جلي [و] چه شرك خفيّ اين با عبادت، با تقوا [و] با هدف خلقت سازگار نيست. ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾.

 

ـ خطاب خداي سبحان به مشركان و غير مشركان دربارهٴ توحيد عبادي

اين ﴿أَنْتُمْ تَعْلَمُون﴾ يا خطاب به مشركان است كه فرمود: شما كه مي‌دانيد خدا اين نظام را خلق كرد، چرا غير خدا را عبادت مي‌كنيد؟! توحيد در خلقت، مستلزم توحيد در عبادت است؛ يا نه خطاب عام است به غير مشركين هم مي‌فرمايد: ﴿وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾؛ يعني اگر به فطرتتان مراجعه كنيد مي‌دانيد بالاخره شما نه خود ساخته‌ايد؛ مثل گياه خودرو [و] نه كسي مثل شما، شما را آفريد، يك خالقي داريد [و] اگر خالقي داريد بالاخره، بايد حرف او را اطاعت كنيد و بايد او را بپرستيد. اعمالتان را موافق دستور او تنظيم كنيد، اين معني عبادت است ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ مطالب ديگري مربوط به اين دو آيه است كه در بحث بعد ـ ان‌شاءالله ـ خواهد آمد.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[2]  ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.

[3]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 99.

[4]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[5]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 99.

[6]  ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.

[7]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 200.

[8]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 52.

[9]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.

[10]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.

[11]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[12]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[13]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.

[14]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 131.

[15]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.

[16]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 133.

[17]  ـ سورهٴ ق، آيهٴ 31.

[18]  ـ سورهٴ ق، آيهٴ 31.

[19]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[20]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[21]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 40.

[22]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 152.

[23]  ـ مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

[24]  ـ مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

[25]  ـ مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشر، مناجات مجين.

[26]  ـ مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

[27]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[28]  ـ بحار، ج 7، ص 243.

[29]  ـ ر . ك مستدرك، ج 10، ص 222؛ «السلام علي يعسوب الايمان و ميزان الاعمال».

[30]  ـ بحار، ج 24، ص 12.

[31]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[32]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 32.

[33]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[34]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 32.

[35]  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 89.

[36]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 84.

[37]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 102.

[38]  ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 16.

[39]  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 89.

[40]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[41]  ـ الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 407.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق