اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوءٍ وَلاَ يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلاَحاً وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ الله عزيز حكيم (228)﴾
لزوم مطالبي كه در اين آيه مباركه بود به عرض رسيد، به آن قسمت پايانياش رسيديم كه فرمود: ﴿و لهن مثل الذي عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجة﴾
لزوم محور قرار گرفتن زن در مقام بحث از حقوق زن
بحث درباره زن بايد خود موضوع كه زن هست محور بحث قرار بگيرد. اگر عناوين ديگري همراه با اين عنوان بود آن را بايد جداگانه بحث كرد، مثلاً اگر زني شوهر گرفت يا زني پدر دارد حق پدر بر دختر يا حق شوهر بر همسر ممكن است محدوديتي در نظام خانوادگي ايجاد كند، ولي اين كاري به اصل حق زن ندارد، براي اينكه اگر ما خواستيم درباره حق مرد هم بحث كنيم بايد مرد از آن نظر كه مرد است محور بحث قرار بگيرد، ولي اگر مرد پسر بود و در تحت تدبير و تربيت پدر قرار گرفت كه عقوق پدر بر او حرام بود و بايد از پدر اطاعت بكند نبايد گفت مرد محدود است يا اگر در بعضي از حقوق خانوادگي موظف است حق زن را رعايت كند، نبايد گفت مرد محدود است. پس بحث درباره زن و همچنين بحث درباره مرد غير از بحث درباره زني است كه در نظام خانوادگي يك تعهدات خانوادگي دارد يا غير از بحث درباره مردي است كه در نظام خانوادگي يك سلسله قيود و تعهداتي دارد اين يك مطلب.
مطلب ديگر آن است كه مسائل اجرايي با معارف اعتقادي و اخلاقي و اعمال صالح خلط نشود اين دو مطلب، مطلب سوم آن است كه بين اين دو بحث بايد از هم كاملاً تفكيك كرد و دو بحث را از هم جدا كرد، يك بحث در اين است كه آيا هر درجه از درجات كمالي كه مرد دارد زن به او ميرسد و يا رسيده است اين يك بحث.
اختصاص نداشتن هيچ كمالي از كمالات علمي و اعتقادي و اخلاقي به مرد در اسلام
بحث ديگر در اين است كه آيا كمالي از كمالات، مخصوص به مرد است و زن حق ورود ندارد يا نه، اين بحث ديگر الآن ادعا بر اين نيست كه زن دوشادوش مرد تا به آن قله معلِّم ملائكه ميرسد بلكه بحث در اين است كه در اسلام هيچ كمالي از كمالات، چه كمالات علمي و چه كمالات اعتقادي و چه كمالات اخلاقي و چه عمل صالح نه مرد بودن شرط است نه زن بودن مانع، راه براي هر دو باز است هر كسي به اندازه استعداد خود ميرود. اگر اين دو مطلب از هم جدا شد هم سير بحث قرآني منظم خواهد بود هم جمع بين آيات و رواياتي كه برخي از زنان را ناقص ميشمارد سهل خواهد بود غرض آن است كه موضوع بحث كه مشخص باشد، آنگاه در خلال بحث فوراً آن «ناقصات العقول»[1] يا «نواقص العقول»[2] به عنوان راهزن بحث مطرح نيست انسان اين مقدار صبر ميكند تا به آن روايات برسيم كه مسئله نقصان عقل يعني چه، پس فعلاً بحث در اين است كه آيا در اسلام كمالي از كمالات علمي و اعتقادي و اخلاقي و مانند آن مخصوص مرد است كه مرد بودن شرط است يا زن بودن مانع است يا هيچ يك از اين دو بر ديگري امتياز ندارند، راهِ رفتن به آن كمال براي هر دو باز است هر كسي به اندازه استعداد خود ميرود.
آياتي مبني بر عدم اختصاص حيات طيّبه و دخول در بهشت به مردان
در آيات فراواني كه بحثش گذشت فرمود چه زن چه مرد اسلام، ايمان، اعتقاد، صلاح و فلاح براي هر دو راهش روشن است. در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيه 97 فرمود: ﴿من عمل صالحا من ذكر او انثي و هو مومن فلنحيينه حياة طيبة و لنجزينهم أجرهم باحسن ما كانوا يعملون﴾ يعني اگر كسي مؤمن بود كه حسن فاعلي داشت و عمل صالح انجام داد كه حسن فعلي داشت چه زن چه مرد، خداوند او را به حيات طيب ميرساند او را زنده به حيات طيب ميكند نه يعني زندگي دنيايي او را طيب ميكند، زيرا زندگي دنيايي قابل تطييب و تطهير نيست، چون «دارٌ بالبلاء مَحفُوفةٌ»[3] يعني معنايش اين نيست كه اگر كسي مؤمن بود و عمل صالح داشت در رفاه و آسايش قرار ميگيرد، چون انسان در هر شرايطي كه باشد بالأخره آنكه اين خانه را يعني دنيا را ساخت آن را در چهار ديواري رنج و كوشش و تلاش قرار داد كه «دارٌ بالبلاءِ مَحفُوفَةٌ» منتها آزمون هر فرد يا گروهي به اندازه خصوصيت آن فرد يا گروه است؛ حيات طيب و طاهر حيات برزخي است و حيات قيامت است يك و در دنيا آن كه عالم و عارف و قانع است حيات طوبي دارد اين دو، پس رسيدن به ايمان و رسيدن به عمل صالح و رسيدن به حيات طيبه در پناه ايمان و عمل صالح براي هر دو گروه رواست. اينچنين نيست كه مرد ميتواند به حيات طيبه برسد. و زن نتواند به حيات طيبه برسد در مسائل اقتصادي هم خداي سبحان به زنها يك استقلال اقتصادي داد در مقابل آنچه در جاهليت به اينها استقلال اقتصادي نميدادند كه آن هم بعداً مطرح ميشود. مناسب آيه سوره «نحل» آيه 124 سوره «نساء» است كه فرمود: ﴿و من يعمل من الصالحات من ذكر او انثي و هو مومن فاولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون نقيرا﴾ يعني اگر كسي حسن فاعلي داشت مؤمن بود و حسن فعلي داشت كار صالح انجام داد، خواه زن خواه مرد وارد بهشت ميشوند و كمترين مقداري كه از او به عنوان نقير ياد ميشوند به اينها ستم نخواهد شد، آن مقدار كمي كه يك پرنده با منقارش برميدارد آن را «نقير» ميگويند به مقدار «نقير» به احدي ستم نميشود، پس از نظر ورود در بهشت و از نظر نيل به حيات طيبه بين زن و مرد امتيازي نيست.
تأكيد بر اسقلال اقتصادي زن در آيات قرآن
چه اينكه از نظر استقلال اقتصادي هم بين زن و مرد فرقي نيست زن هم ميتواند كسب كند. مرد هم ميتواند كسب كند آيه 32 سوره «نساء» اين است كه ﴿و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضكم علي بعض للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن و سئلوا الله من فضله ان الله كان بكل شيء عليما﴾؛ فرمود شما آن تفاوتهايي كه خداي سبحان بين شما برقرار كرد كه آن هم يك آزمون الهي است، تمني نكنيد كه حتماً به مقام ديگري برسيد هر چه را خداوند به هر كه داد بر اساس امتحان بود و براي اينكه روشن بشود زن مثل مرد در مسائل اقتصادي مستقل است، با دو جمله مستقل، مسئله استقلال اقتصادي زن و مرد را ذكر كرد. فرمود: ﴿للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن﴾ اين غير از آن است كه بفرمايد هركه هرچه كرد براي اوست، اگر بفرمايد هر كه هر چه كرد براي اوست به جمله مطلق يا عام ذكر بكند ممكن است كسي توهم تخصيص يا توهم تقييد در او پيدا بشود بگويد كه اين مخصوص مرد است يا مقيد به مرد و اما وقتي دو جمله مستقل در كنار هم ذكر شد، جا براي هيچگونه توهم براي تقييد يا تخصيص نيست. فرمود مرد در كسبهايش مستقل است زن هم در كسبهايش مستقل: ﴿للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن﴾ و اگر اين كسب مثلاً اطلاق داشته باشد اعم از كسب مادي و كسب معنوي باشد، آنگاه معنايش اين ميشود كه هم در مسائل طبيعي و مادي و مال زن استقلال دارد و ميتواند و هم در معارف و علوم و اخلاق و فضايل زن هرچه كسب كرد براي اوست به هر حال اين هم عظمت قرآن كريم درباره استقلال اقتصادي زن و از اينكه زن بعض جامعه است و به حساب جامعه ميآيد مثل مرد، همان آيه 195 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» شاهد خوبي است كه فرمود: ﴿فاستجاب لهم ربهم اني لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثي بعضكم من بعض﴾؛ شما از يك حقيقتيد از يك واقعيتيد بعض شما از بعضاند چون آيات قبل كه بحثش در ديروز گذشت ملاحظه فرموديد كه خداوند اولي الالباب را با عظمت نام ميبرد ميفرمايد: ﴿ان في خلق السمٰوات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولي الالباب﴾ آنگاه اولوا الالباب را در چند آيه با آن اوصاف ميستايد كه اينها با ربنا ربنا مناجاتي دارند، آنگاه فرمود خدا جواب اينها را داد ﴿فاستجاب لهم ربهم﴾ كه ﴿اني لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثي﴾[4] بنابراين از اين جهت هم فرقي بين زن و مرد نيست و حتي در بعضي از مسائل تشكيل خانواده هم وقتي زن از قيد شوهر رها شد يا شوهرش رحلت كرد، ديگر در مسائل زناشويياش مستقل است. در آيه 234 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بعداً بحث خواهد شد انشاءالله فرمود: ﴿فاذا بلغن اجلهن فلا جناح عليكم فيما فعلن في انفسهن بالمعروف﴾؛ اگر در مسير صحيح قدم برميدارند باكي بر شما نيست و حق خود آنهاست، البته اگر در مسير منكر قدم برداشتند كه شما بايد نهي از منكر كنيد اين اختصاصي به زن ندارد مرد هم اينچنين است و در آيه ششم سورهٴ «تحريم» كه فرمود: ﴿يا ايها الذين آمنوا قوا أنفسكم و اهيكم نارا وقودها الناس و الحجارة﴾ از طرق اهل سنت نقل شده است كه اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) در ذيل اين آيه چنين فرمود كه ﴿قوا انفسكم و اهليكم نارا﴾ يعني «علموا انفسكم و اهليكم الخير و ادبوهم»[5]؛ خودتان و اهلتان را از آتش حفظ كنيد يعني عالم بشويد و اهل بيتتان را چه زن و چه فرزند عالم كنيد، آنها را به آداب الهي متديّن و متأدّب كنيد. نتيجه بحث قرآني اين است كه ما هيچ آيهاي پيدا نكرديم و نميكنيم كه بگويد فلان عمل صالح مخصوص مرد است، فلان فضيلت اخلاقي مخصوص مرد است، فلان اعتقاد طيب و طاهر مخصوص مرد است بلكه قرآن كريم راه را براي همگان باز كرد فرمود همه در معارف همه در اخلاق همه در اعمال و اطاعات و فضايل سهيماند اين مقام اول بحث
لزوم تفكيك قضاياي خارجي از قضاياي حقيقي
اما همه همتاي هماند، نه لازم هم نيست اين دو فصل بحث دو مقام از بحث بايد كاملاً از هم جدا بشوند، مگر همه مردم عالم يكساناند شما بعضي از اقليمها را ميبينيد در اثر خصوصيت آب و هوا يا نژاد يا امثال ذلك از استعداد بيشتري برخوردارند، بعضي از اقليمها را ميبينيد در اثر خصوصيت آب و هوا و نژاد يا علل و عواملي كه داشتند گرفتار استعداد كمتري هستند، اما اينچنين نيست كه اسلام بگويد مردم فلان سرزمين بايد اين معارف را داشته باشند راه براي همه باز است همانطوري كه در تكليف فرمود: ﴿لا يكلف الله نفسا الا وسعها﴾[6] در بهرهبرداري هم فرمود هر كس به اندازه خود استفاده كند، راه را باز بگذاريد هر كس به اندازه خود مدد ميگيرد چه بسا اگر راه باز باشد آن قصور گذشته ترميم بشود. در بعضي از روايات نسبت به بعضي از اقليم، مذمت شده است بعضي از محدثان گرانقدر ما مثل مرحوم مجلسي (رضوان الله عليه) ميفرمايد همه آن دليلي كه بر مذمت بود به بركت ولايت اهل بيت كه به اين سرزمين آمد برگشت و عوض شد و درست گفت. اگر يك سلسله خصوصيتهايي در يك زمان در يك زمين در يك اقليم خاص بود نبايد اين گونه از قضاياي خارجي را به حساب قضاياي ابدي و حقيقي آورد، اين هم يك مطلب اما.
در قرآن كريم نيافتيم جايي را كه بگويد فلان كمال فقط براي مرد است، بلكه هر جا سخن از كمال است فرمود چه زن و چه مرد، اين يك مطلب.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ مطلق است ديگر، آخر خيلي از موارد است كه با ﴿الذين﴾ آمده است با ﴿من﴾ آ مده است اما همه فقها و همه اصوليين گفتند كه مشترك بين زن و مرد است همه جا ﴿قد افلح المؤمنون ٭ الذين هم في صلاتهم خاشعون﴾[7] بگوييم چون مؤمنات نگفت الا ما خرج بالدليل كه سخن از مؤمنات است. آنجا كه فرمود مسلمين مؤمنين كافرين ظالمين چه در طرف خوب چه در طرف بد همه جا به عنوان ﴿المسلمون﴾[8] ﴿الكافرون﴾[9] ﴿المؤمنون﴾ ﴿ظالمون﴾[10] ذكر كرد ﴿من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون﴾[11] امثال ذلك نبايد گفت چون فرمود ﴿من﴾ يا چون فرمود ﴿الذي﴾ يا چون فرمود ﴿المؤمنون﴾ مخصوص مرد است.
قبل از اينكه به مقام ثاني بحث برسيم ميبينيم انبياي بني اسرائيل قبل از جريان موساي كليم (سلام الله عليه) حسابشان جداست. از موسي تا عيسي (سلام الله عليه) كه قسمت مهم انبياي بنياسرائيل در اين محدوده بودند و در آزادي بني اسرائيل قرآن كريم كه قصهها را طرح ميكند نقش زن اگر بيش از نقش مرد نباشد كمتر نيست.
حضور فعال زن در جريان آزادي بنياسرائيل در قرآن
در جريان موسي (سلام الله عليه) ميبينيد در نوع اين قسمتها حضور فعال زن را قرآن مطرح ميكند، اگر مادر موسي است كه چندين آيه درباره وحي فرستادن و تثبيت قلب مادر موسي مطرح است[12] وقتي كه اين بچه را به فرمان الهي به دريا انداخت با آرامش دل، خواهر موسي به دنبال اين جعبه متحرك حركت كرده است ببيند كجا ميرود كه فرمود: ﴿قالت لاخته قصيه فبصرت به﴾[13]؛ مادر موسي به خواهر موسي گفت به دنبال اين جعبه برو ببين سرنوشتش كجاست، ديگر او نگفت اين جعبه نزديك قصر فرعون رفت آنجا ميكشند. بالأخره رفت و خود را رساند گفت: ﴿هل ادلكم علي اهل بيت يكفلونه لكم و هم له ناصحون﴾[14] اين نقش يك زن است به عنوان خواهر در اين جريان، بعد از اين كه اين جعبه را باز كردند اين كودك زيبا ديده شد آنها كه خشن بودند و با هر پسري هر كودك نوزاد كه پسر بود مخالف بودند خب، تصميم به قتل گرفتند. باز نقش زن را شما در اينجا ميبينيد كه زن فرعون گفت اين را نكشيد، زن فرعون همان كسي كه به خداي سبحان عرض ميكند ﴿نجني من فرعون و عمله﴾[15] تنها سؤال اين زن اين نبود كه مرا از فرعون نجات بده. عرض كرد خدايا مرا از اين سنت باطل و ستم نجات بده، چه او چه غير او حالا برفرض او رخت بربست ديگري مثل او نباشد ﴿نجني من فرعون و عمله﴾ آنگاه همين زن در آن جريان يافتن آن صندوق اينچنين گفت، آيهٴ هشت به بعد سورهٴ «قصص» اين است ﴿فالتقطه آلفرعون ليكون لهم عدوا و حزنا ان فرعون و هامان و جنودهما كانوا خاطئين ٭ و قالت امرأت فرعون قرت عين لي و لك﴾ اين يك حدس تاريخي كه نيست، آن زني كه قرآن از او به عظمت نام ميبرد بعد ميگويد او با خدا مناجات دارد ميگويد كه ﴿رب ابن لي عندك بيتا في الجنة﴾[16] يك زن عادي نيست كه بگويد مرا به بهشت ببر، ميگويد يك قصر اختصاصي براي من در حضور خودت بساز نه مرا وارد بهشت كن ﴿رب ابن لي عندك بيتا في الجنة﴾ كه جنة عنداللهي به من بدهي، نه ﴿جناتٌ تجري من تحتها الانهار﴾[17] يك چنين بانويي بدون الهام نيست ﴿قالت امرأت فرعون قرّت عين لي و لك لا تقتلوه عسي ان ينفعنا او نتخذه ولدا﴾[18] اينجا هم حضور زن مطرح است. بعد از اينكه اين بالغ شد و رشد كرد و سفر مدين را در پيش گرفت مهمترين عاملي كه اين جوان فراري گم شده را به شعيب ميرساند باز نقش زن مطرح است، وقتي وارد سرزمين مدين شد ﴿و لما ورد ماء مدين﴾ «وَرَدَ» يعني اشرف، همين كه به نزديك محدوده شهر مدين رسيد شبانان و چوپاناني كه رمهدار بودند براي آب دادن رمهها كنار اين چاه آمدند ﴿و لما ورد ماء مدين﴾ يعني اٴشَرَف ﴿وجد عليه امة من الناس يسقون﴾؛ ديد گروهي از رمهدارها براي رمههايشان آب ميگيرند ﴿و وجد من دونهم امرئتين تذودان﴾؛ ديد دوتا زن، دوتا دختر كه «امرئة» هم بر دختر اطلاق ميشود هم بر بانو ﴿امرئتين﴾ كه ﴿تذودان﴾ اينها حريم ميگيرند منع ميكنند صبر ميكنند تا مردها آب بگيرند بعد نوبت آنها فرا برسد ﴿قال ما خطبكما﴾ فرمود چرا ايستادهايد ﴿قالتا لا نسقي حتي يصدر الرّعاء﴾؛ تا اين شبانان آب بگيرند و بروند وقتي خلوت شد با نامحرم تماس نداشتيم ما آب ميگيريم. شبان شدن و چوپان شدن و اين رمهها را اداره كردن از كسي كه فرزند پيغمبر است به اجازه اينها عيب نداشت، اما سعي ميكردند با نامحرم تماس نگيرند ﴿حتي يصدر الرِّعاء و ابونا شيخ كبير﴾ آنگاه موساي كليم براي اين دو بانو آب گرفت ﴿فسقي لهما ثم تولي الي الظل﴾[19]؛ خسته شد از راه رسيد براي اينها هم آب فراهم كرد به سايه درخت يا غير درختي پناهده شد كه استراحت كند، آنگاه ﴿فقال رب اني لما انزلت الي من خير فقير ٭ فجاءته احديٰهما تمشي علي استحياء﴾[20]؛ گزارش را اين دخترها به حضور شعيب (سلام الله عليه) رساندند آنگاه مشي با حيا يعني اصلاً حركت او حركت عفت و حيا بود آمد به دنبال اين جوان ناشناس كه او را به منزل ببرد بعد بگويد ﴿ان خير من استاجرت القوي الامين﴾؛ يعني بهترين كارمند بهترين كارگزار كسي است كه هم در كارش متخصص باشد هم در كارش امين، حالا در بحثهاي شرايط كارگزاران ملاحظه فرموديد كه قرآن كريم دو نمونه ذكر ميكند، يكي درباره بالاترين شغلهاي يك جامعه و حكومت، يكي هم در سطح نازل و نازلترين شغلهاي حكومت، اما در هر دو بخش يعني چه سطح عالي چه سطح نازل اين تخصص و تديّن را شرط ميكند يكي مسئله وزارت است كه در يك نظام جزء بهترين شئون زندگي و مشاغل است، يكي هم چوپاني است كه جزء سادهترين و بسيطترين كار يك نظام است، هم در مسئله وزارت در جريان يوسف (سلام الله عليه) گفت ﴿اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم﴾[21]؛ من ميتوانم در شرايط كنوني اين كشور قحطيزده را اداره كنم، چون در فن اقتصاد هم متخصصم عليمم و هم در حفظ بيتالمال امين و حفيظم.
﴿يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوي الامين﴾[22] يعني بهترين شبان كسي است كه در كارش نيرومند باشد و در مال امين، بالأخره چه وزير چه چوپان چه چوپان چه وزير هر دو در كار خودشان بايد متخصص و متدّين و امين باشند. خب، اين حرف بلند را از يك زن ميشنويم كه تربيت شده مكتب پدر است و همين رابط شد بين موساي كليم (سلام الله عليه) و شعيب (سلام الله عليه)، آنگاه زمينه شد براي رهايي اين محرومان اسرائيلي. اينها عظمتي است كه قرآن به زن در همه اين بخشها ميدهد، آنگاه وارد مقام ثاني بحث ميشويم.
پرسش ..
پاسخ: بسيار خب، اما درباره ﴿ولا يحيق المكر السييء الا باهله﴾[23] و امثال ذلك هم آمده است، زن اگر بدكار بشود همانند مرد تبهكار است كه آنها هم ذنب عظيم آوردند، چون ذنب عظيم را هم خداي سبحان به خيلي از مردها نسبت داد.
بررسي خطبهٴ حضرت أمير(ع) در مذمّت زنان بعد از جنگ جمل
در جريان جنگ جمل كه آن اتفاق افتاده است در نهجالبلاغه اينچنين آمد «بعد فراغه من حرب الجمل في ذم النساء» اين چنين فرمود: « مَعَاشِرَ النَّاسِ؛ إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِيمَانِ نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ نَوَاقِصُ الْعُقُولِ: فَأَمَّا نُقْصَانُ إِيمانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلاةِ وَ الصِّيَامِ فِي أَيَّامِ حَيْضِهِنَّ وَ أَمَّا نُقْصَانَ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَيْنِ كَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ وَ أَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوارِيثُهُنَّ عَلَي الْأَنْصَافِ مِنْ مَوَارِيثِ الرِّجَالِ. فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ كُونُوا منْ خِيَارِهِنَّ عَلَي حَذَرٍ وَ لاَ تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّي لا يَطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَرِ.»[24] اين فرازهايي از سخنراني حضرت (سلام الله عليه) بعد از جريان جنگ جمل است. جنگ جمل را هم مستحضريد كه وقتي حضرت به حسب ظاهر به خلافت رسيد گرچه باطناً خليفه بود، ولي ظاهراً هم به خلافت رسيد آنهايي كه داعيهاي داشتند ديدند با حضرت نميتوانند كنار بيايند طلحه و زبير بعد از بيعت نقض عهد كردند راهي مكه شدند، آنجا با بعضي از همسران رسول اكرم (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) برخورد كردند مردمي كه يك روز به دنبال پيراهن پيامبر حركت ميكردند يك روز هم به دنبال پيراهن عثمان حركت كردند حضرت امير اينها را هشدار داد، چون وقتي كه آن درآمدهاي داخلي كم شد همين عايشه پيراهن رسول اكرم را چون در همان كنار مزار زندگي ميكرد در اين چهار چوبه در آويخت و آويزان كرد ديگران كه براي زيارت ميآمدند ميگفت «هذا قميصه لم يبل و قد ابلي عثمان سنته»؛[25] پيراهن پيامبر است اين هنوز كهنه نشد و عثمان سنت و دين پيامبر را كهنه كرد. اين در آن بخش دوم خلافت عثمان بود كه رابطه مالي بين عثمان و عايشه به هم خورد وگرنه اول، روايات ديگري جعل كرده بود. همين مردم شوريدند و عثمان را كشتند به بهانه پيراهن. پيامبر او ديد اين نقش گرفت آنگاه پيراهن عثمان را زمينه كرد تا براي جنگ جمل و در هر دو كار هم به حسب ظاهر موفق شد. بعد از اين جريان حضرت امير وقتي ديد اينها رفتند مكه و او را پيدا كردند و گفتند به خونخواهي عثمان ما حركت ميكنيم و عدهاي را حركت دادند و به عنوان پيراهن عثمان آمدند بصره را گرفتند، وقتي بصره را گرفتند اولين كاري كه كردند رفتند در بيتالمال را باز كردند آنروز نه سكه بود و نه اسكناس همان شمشهاي طلا و نقره مثل انبار هيزم روي هم پر شده بود. طلحه و زبير كه آمدند در بيتالمال را باز كردند گفتند ما به هدف رسيديم. حضرت امير (سلام الله عليه) كه دستور حمله داد دستور مقاومت داد بعد از نصيحت و انذار و اعذار اثر نكرد بصره را فتح كرد و وارد بيتالمال شد و با همان شمشيرش به اين شمشهاي طلا و نقره اشاره كرد، علي را فريب ندهيد «يا بيضاء يا صفراءُ غرَّي غيري»[26] آن وقتي كه هم داشت كشاورزي ميكرد و زاهدانه زندگي ميكرد ميفرمود اين سفيد و زرد نميتواند مرا فريب بدهد «غُرِّي غيري» الآن هم كه خون از شمشيرش ميچكد و اين تل از طلا و نقره در برابر حضرت است ميفرمايد اي زرد و اي سفيد مرا فريب ندهيد، من نه آن وقتي كه باغبان بودم طلاق دادم الآن هم طلاق دادم در حالي كه خون ميچكد از شمشيرش در اين صحنه به مردم فرمود به شما بصريها چه آدمي هستيد و رهبرتان كيست، دوتا خطبه ايراد كرد. يعني چندين خطبه ايراد كرد دوتا خطبهاش در اين زمينه در نهجالبلاغه هست[27]، بعد از جريان جمل فرمود شما به دنبال چه كسي راه افتاديد، مگر در هيچ قانوني از قوانين اسلام آمده است كه زن ميتواند متولي جنگ باشد، اين بر اساس همان نظام اسلامي است مگر در هيچ جايي آمده است كه رهبري گروهي را زن به عهده ميگيرد، لذا به مردم بصره ميگويد «يا جند المرأة» اين همه مذمت درباره بصره شد، حالا به لطف الهي اگر انقلاب به ثمر رسيد و بصره در آينده نزديك فتح شد و حزبالله بصره را اداره كردند باز اين مذمتها هست كه حضرت بفرمايد اي مردم بصره شما بي وفاييد كم عقليد كم خرديد يا اينها قضاياي خارجيه است اين همه رجال علمي كه بعدها از بصره برخواستند يا بعدها از بصره برميخيزند كه نميشود گفت، چون حضرت امير بصره را مذمت كرد پس بصره ديگر قابل فتح نيست اين چنين نيست. قضاياي خارجيه را با قضاياي حقيقيه نبايد مخلوط كرد در اين جريان فرمود زن ايمانش ضعيف است او كه جبران نميكند. خب، اگر همين كه فرمود ايمانش ضعيف است مگر در نوع روايات ما نيامد كه اگر زن در حال حيض وضو بگيرد رو به قبله بنشيند همان مصلي يعني نمازگاه، آنجايي كه نماز ميخواند آنجا رو به قبله بنشيند و به اندازه وقت نماز ذكر بگويد همان ثواب نماز را ميبرد.
مراد از عقل در فرمايش علي(ع) در نقصان عقل زنان
اينكه فرمود عقلشان كم است آيا اين عقلي كه «ما عبد به الرَّحمنُ و اكتسب به الجِنان»[28] اين كم است يا عقل اجتماعياش كم است براي اينكه در جريان اجتماع نيست استدلال حضرت اين است كه شهادت دوتا زن به اندازه شهادت يك مرد است. خب، اين دليل نيست كه او در فيزيك قبول نميشود يا در شيمي قبول نميشود يا در حكمت و فلسفه قبول نميشود يا در فقه و اصول قبول نميشود، كه نفرمود اينكه برهان عقلي نميفهمد كه، يا عقايد و كلام نميفهمد كه فرمود شعور اجتماعياش كم است چون نيست در صحنه فرمود «و اما نقصان عقولهن»[29] براي اينكه شهادت دوتا زن به اندازه شهادت مرد است بسيار خب، خب اين برفرض هم اين قضيه، قضيه حقيقيه باشد و درست هم هست از نظر فقهي آيا آن عقلي كه «عُبِدَ به الرحمن» فرمود كم است يا اين عقل اجتماعي، براي اينكه او معمولاً در مسائل اجتماعي حضور ندارد در خانه است مشغول كارهاي خودش است از اين جهت دوتا زن بايد شهادت بدهند تا به اندازه شهادت يك مرد باشد آن هم همه جا نيست شما سري به فقه زديد مسلماً، در خيلي از موارد است كه شهادت زن، تنها كافي است مرد در آنجا راه ندارد قوابل اينچنيناند.
يكسان بودن ارث زن و مرد در موارد متعدد
در بعضي از موارد مثل ارث كه گفتند زن سهم ارث زن كمتر است خب، در خيلي از موارد زن مثل مرد ميبرد در اين اولاد و امثال ذلك است كه ارث زن، كمتر از ارث مرد است وگرنه در «من يتقرب الي الام» و «يا من يتقرب بالام» آنجا يكسان است كه در آنجا كه پدر و مادر از فرزند ارث ميبرند. باز هم كم است يا پدر و مادر يكسان ارث ميبرند پدر يك سدس ميبرد مادر هم يك سدس ميبرد در خيلي از جاها زن ومرد يكسان ارث ميبرند در اولاد و امثال اولاد است كه زن كمتر از مرد ارث ميبرد آن هم در خيلي از موارد جبران شده است نفقه زن به عهده مرد است كسوه زن به عهده مرد است همه كارهاي زن را مرد بايد به عهده بگيرد. در حقيقت بهرهاي كه زن از مال ميبرد منافعش بيشتر از آن مقداري است كه نصيب مرد ميشود هم در مسئله ارث ترميم شده است، خيلي از جاها زن و مرد باهم يكسان ارث ميبرند در بعضي از جاها كمتر آن هم جبران ميشود هم در مسئله ايمان است و هم در مسئله عقل.
همين جريان يعني بعد از جريان جنگ جمل يك خطابه مفصلي درباره مردم بصره دارد، اين خطبه به نام «ذم اهل بصره» است فرمود: «كنتم جُندَ المرأَةِ و اتباعَ البهيمةِ» شما به دنبال يك شتر راه افتاديد اين شتر نعره زد شما جمع شديد رزمندههاي ما اين شتر را عقر كردند پي كردند فرار كرديد بيش از چهارده هزار نفر هم كشته داديد ما هفتاد و چند شهيد داديم، شما به دنبال يك زن راه افتاديد خب، حالا اگر در اينجا زن را با اين وضع مذمت ميكند دليل است بر اينكه خداي سبحان كه در سوره «نحل» فرمود: ﴿من عمل صالحا من ذكر او انثي و هو مومن فلنحيينه حياة طيبةً﴾[30] با اين جريان جنگ جمل بايد تخصيص بخورد. خب، چه بسا مرداني كه اينچنين بودند يا اگر وضع بصره عوض شد بعد از اينكه بصره فتح شد چطور، باز هم اينچنين است؟ كه «كنتم جند المرأة» است، آنجا كه مقر حكومت حضرت امير بود باز هم اينچنين است، يا آن وقتي كه زن بر اينها حكومت ميكند «كنتم جند المرأة» است، فرمود: «كنتم جند المرأة و اتباعَ البهيمة رَغَا فَأََجَبتُم»[31]؛ نعرهاي كشيد شتر شما جمع شديد «و عُقِرَ»؛ پي شد «فَهَرَبتُم»؛ فرار كرديد «و اخلاقُكم دِقَاق» و اخلاقتان پست است «و عَهدُكُم شِقاق»؛ عهد شكنيد «و دينُكم نفاق و مَاؤُكم زُعاق»؛[32] شما نميتوانيد وسايل بهداشتيتان را تهيه كنيد خب، حالا اگر چاه زدند و آب لوله كشي زدند و آب تصفيه باز هم اين حرف هست يا اين ناظر به قضاياي خارجيه است، فرمود آبتان كه شور است خب، آبتان شور است چه تقصير مردم خب، آب مردم قم هم شور است در حالي كه شما از اختصاص مرحوم مفيد (رضوان الله عليه) مراجعه بفرماييد ببينيد آن قم چه بركتي است. مرحوم مفيد (رضوان الله عليه) در كتاب شريف اختصاص نقل ميكند كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در معراج در آسمان چهارم يك ماكت زيبايي يك قبه لولوئي ديد فرمود اين كجاست، عرض كرد اين شهر قم است «هذه صورة مدينة يقال لها قم يجتمع فيها عباد الله المومنون»[33] آن وقت بسياري از فضايل را آنجا ذكر كرد. در سفرنامه معراج رسول اكرم است كه علامت قم، ماكت شهر قم، صورت لؤلوئي قم، كه داراي چهار ركن است داراي كذا و كذاست آنجا مشخص بود. خب صرف اينكه آب سرزميني شور است كه دليل نقص نيست و رجال از اينجا برخاستند و حرف هم از اينجا برميخيزد خب، حالا اگر لوله كشي كردند آبش صاف آب زلال و گوارا آمد باز هم همين خطبه نهجالبلاغه هست يا اين ناظر به قضاياي خارجيه است.
يكساناند
پرسش ...
پاسخ: شاهدش اين است كه نفرمود اين، اگر شما بگويد كه چون عقلش كم است تفسير نخواند بله، فلسفه نخواند فقه نخواند حكمت نخواند كلام نخواند اصول نخواند ادبيات نخواند بله، اما ميگويد اين در جامعه نيست ممكن است فريب بخورد شهادت دوتايي ضميمه بشود اين نگفت عقلي كه «عبد به الرحمن»[34] كم است كه، اگر گفت نماز شب نخوانيد بله، اما اگر گفت روزه مستحبي نگيريد بله و اما اگر گفت چون در مسائل اجتماعي نيست در جريان نيست دوتاييشان به اندازه يك مرد است اينكه نشانه آن نيست كه خود علت مخصص معلول است.
عدم ادّعاي يقيني بودن مساوات زن و مرد [ناظر به قضاياي خارجي بودن مذمت حضرت أمير(ع) به اهل بصره]
اما مقام ثاني بحث، مقام ثاني بحث اين است كه كسي ادعا نميكند كه زن حتماً الا و لابد مساوي با مرد است حتي در قلهٴ ﴿و علم آدم الاسماء كلها﴾[35] اين را كسي ادعا نكرد. ادعا اين است كه شما در همه كمالات راه را به روي هر دو گروه باز كنيد هر كس به اندازه استعداد خود، مگر همه مردم يكسانند مگر مردم اقليمها، نژادها و اقوام و ملل يكسانند شما بفرماييد خوبهاي از زن، در حد متوسطين از مرد بسيار خب، اما راه را باز بگذاريد نگوييد فلان علم براي زن نيست فلان كمال براي زن نيست. فلان فضيلت براي زن نيست نگوييد مرد بودن شرط است يا زن بودن مانع البته راه را باز بگذاريد شايد برسند اگر به آن اوج رسيدند كه رسيدند، نرسيدند در حد متوسط ميمانند بالأخره خوبهاي از زنها حداقل در حد متوسطين از مردان با علم و عمل بشود، راه را بايد باز گذاشت يك وقت است انسان ميگويد زن، حق فراگيري فلان علم را ندارد چون زن است يك چنين چيزي دليل فقهي و قرآني ندارد يك وقت است كسي ميخواهد ادعا كند كه نه، زن و مرد همتاي هماند تا آن اوج ميرسند اين را نه كسي ادعا كرد نه دليلي هم بر اين مسئله داريم كه حتي مرد اگر مظهر اسم اعظم شد مثل رسول اكرم كه ساير مردها به پاي او نميرسند زن، حتماً ميرسد اين را نه كسي ادعا كرد نه بر فرض اگر ادعا بكند ميتواند اثبات بكند و امثال ذلك. بنابراين اينكه فرمود اينها نقص دارند و مثال ذلك همين كه فرمود نقص دارند فرمود شهادتش قبول است؛ منتها يك قدري بيشتر[36]، نفرمود شهادتش مقبول نيست آن كارهاي اجرايي كه دشوار است گفتند بر زن واجب نيست، اما اگر رفت و كرد مقبول است مثلاً جمعه حضور در نماز جمعه بر زن واجب نيست نه اگر رفت صحيح نيست، لذا ميرود و صحيح هم هست، مثل اينكه حضور در نماز جمعه بر مسافر واجب نيست ولي اگر رفت صحيح است؛ امام نميشود ولي مأموم خواهد شد يك وقت است كه الزام را برميدارند اما امتناناً اصل تكليف را برنميدارند فتحصل كه در همه علوم و معارف و اخلاق و عقايد زن مثل مرد حق شركت و فراگيري دارد به اندازه خود كه رسيد، شايد به اندازه خوبهاي از مردم برسد شايد به اندازه متوسطين از اهل علم و معرفت باشد. به آن اوج كه رسول اكرم رسيد ما سراغ نداريم كه كسي برسد و دليلي هم بر اثبات آن نداريم اين يك مطلب.
پرسش ...
پاسخ: اطلاقات، اين همه اطلاقات گفت با نامحرم تماس نگيريد اين كه نامحرم نيست كه اين كه سوره «نور» را ياد بدهيد يعني با حجاب كنيد بعد بروند كارهاي جامعه را در حد زنها انجام بدهند، اگر با حجاب شد باز هم معلمه نشود يا اگر با حجاب شد باز هم دكتر نشود يا حتماً يك نامحرمي بيايد و با زنها تماس بگيرد، حالا چه داعي دارد كه انسان خود را به ضرورت مبتلا كند، ما عمداً اين نيروها را به اين مقامات نفرستيم عمداً خود را مضطر بكنيم بعد بگوييم طبيب نامحرم بيايد عيب ندارد چرا، اين در راه خودش زن براي زنها مرد براي مردها. اين محذوري ندارد همانطوري كه مرد اگر رفت محذري دارد زن هم اگر آمد محذوري دارد براي مردها، ضرورت اگر هست براي دو طرف هست چرا انسان جامعه را مضطر بكند اگر حجاب شد اگر نظير بچههاي شعيب شدند كه ﴿تمشي علي استحياء﴾[37] حتي چوپاني هم براي زن ممكن است، حتي رمهدراي هم ممكن است اين ممكن است رمهدار بشود در بيابان او را مار يا عقرب بزند و اين ننگ نيست، اما در جامعه باشد با نامحرم تماس بگيرد اين ننگ و عار است آن هم براي هر دو گروه ننگ و عار است و اگر كسي اين نقصها را بخواهد بگويد اين دليل است كه او از فلان علم محروم است، نه اين استدلال تام است و نه شواهد فقهي آن را تأييد ميكند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . الكافي، ج5، ص322.
[2] . نهج البلاغه، خطبه 80.
[3] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 226.
[4] . سورهٴ آل عمران، آيات 190-195.
[5] . تفسير المراغي، ج28، ص162.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[7] . سورهٴ مؤمنون، آيات 1 و2.
[8] . سورهٴ جن، آيهٴ14.
[9] . سورهٴ بقره، آيه 254.
[10] . سورهٴ بقره، آيهٴ229.
[11] . سورهٴ مائده، آيهٴ 45.
[12] . سورهٴ قصص، آيات7 و 10.
[13] . سورهٴ قصص، آيهٴ 11.
[14] . سورهٴ قصص، آيهٴ 12.
[15] . سورهٴ تحريم، آيهٴ 11.
[16] . سورهٴ تحريم، آيهٴ 11.
[17] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ15.
[18] . سورهٴ قصص، آيهٴ 9.
[19] . سورهٴ قصص، آيات 23 و24.
[20] . سورهٴ قصص، آيات 24 ـ 25.
[21] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.
[22] . سورهٴ قصص، آيهٴ 26.
[23] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
.[24] نهجالبلاغه، خطبهٴ 80.
[25] . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 3، ص 9.
[26] . الجمل، ص287.
[27] . نهج البلاغه، خطبه هاي 13 و14.
[28] . الكافي، ج1، ص11.
[29] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 80.
[30] . سورهٴ نحل، آيهٴ 97.
[31] . نهج البلاغه، خطبه 13.
[32] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 13.
[33] . الاختصاص (شيخ مفيد) ، ص102.
[34] . الكافي، ج1، ص11.
[35] . سورهٴ بقره، آيهٴ 31.
[36] . ر. ك: نهج البلاغه، خطبهٴ80.
[37] . سورهٴ قصص، آيهٴ 25.