اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلاَ تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّي يُؤْمِنَّ وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِن مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلاَ تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّي يُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِن مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَي الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (221)﴾
بسياري از احكام فقهي را از جريان قصاص و جريان صوم و جريان حج و جريان جهاد و همچنين جريان خمر و ميسر را در آيات قبل بيان فرمودند. در اين آيه مباركه نوبت به نكاح با غير مؤمن ميرسد كه آيا نكاح با غير مؤمن جايز است يا نه و اين هم گاهي مشرك است و گاهي كتابي است كه كافر است ولي مشرك نيست.
منع از نكاح با مشركان
در اين كريمه فرمود با زنان مشركه ازدواج نكنيد ﴿وَلاَ تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ﴾ آيا اين مشرك شامل كافر هم ميشود يا نه، بحثي است جداگانه يقيناً شامل وثني و بتپرست و ملحد خواهد بود خواه اصلاً خدا را قبول نداشته باشد مثل ملحدين يا اصلاً خدا را به عنوان خالق ميپذيرد، ولي به عنوان رب نميپذيرد؛ ارباب جزئيه قائل است فرمود: ﴿وَلاَ تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ﴾ با زنان مشركه ازدواج نكنيد ﴿حَتَّي يُؤْمِنَّ﴾ يعني شرك حين النكاح ضرر دارد نه اصل شرك، پس اگر شرك تبديل به ايمان شد و مشرك توبه كرد و مؤمن شد شرك گذشته مانع نيست ﴿حَتَّي يُؤْمِنَّ وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِن مُشْرِكَةٍ﴾؛ كنيز با ايمان بهتر از زن مشركه است چه رسد به آزاد با ايمان؛ اگر امهٴ مؤمنه از مشركه بهتر است حرهٴ مؤمنه به طريق اوليٰ از مشركه بالاتر است و آنچه را ديگران بها نميدادند قرآن كريم براي آنها حرمت و ارج مشخص كرده است ﴿وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِن مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ﴾ گرچه آن زن مشركه در اثر داشتن مال و جمال و حسب و نسب صوري و ظاهري، شما را به شگفتي وادار كند و خوشتان بيايد ولي كنيز با ايمان بهتر از زن مشركه است چه رسد به حرهٴ با ايمان،
پرسش...
پاسخ: نه صحبت از امه و حره نسبت به يكديگر، آن خب آزاد است اين در بند است ولي هر دو ايمان را دارند آن يكي اين ذلت ظاهري را دارد ولي حرهٴ باايمان اين ذلت ظاهري را هم ندارد ﴿وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِن مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ﴾ اين درباره ازدواج با زنهاي مشرك، ولي زن دادن به مشركين را هم با اين بيان نهي كرد فرمود: ﴿وَلاَ تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّي يُؤْمِنَّ﴾ به مردم مشرك به مردان مشرك زن ندهيد تا اينكه ايمان بياورند يعني شرك حين النكاح مضر است نه شرك سابق، اگر ايمان آوردند ميتوانيد به آنها زن بدهيد ﴿وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِن مُشْرِكٍ﴾؛ يك بنده با ايمان بهتر از يك مشرك است ﴿وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ﴾ ولو از آزادي آن مشرك و مال و جمال و حسب و نسب آن مشرك خوشتان بيايد.
دليل منعِ ازدواج با زنان و مردان مشرك
دليلش را ذكر ميفرمايد و آن اين است كه ﴿أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَي الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ﴾ خداي سبحان شما را به بهشت و آمرزش دعوت ميكند ولي زنان مشركه و مردان مشرك، شما را به آتش دعوت ميكنند ﴿أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ لذا با آنها ازدواج نكنيد و خدا به بهشت و مغفرت دعوت ميكند به دستور خدا عمل كنيد ﴿وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ اين ترجمه آيه.اما به اصل مسئله بپردازيم.
اصلِ غير قابل تحصيل بودن معارف ديني [عجز عقول بشر از ادراك معارف الهي]
در قرآن كريم فرمود كه انبيا عموماً و رسول خاتم (عليهم آلاف التحية و الثناء) خصوصاً آمدهاند و معارفي را به انسانها ياد ميدهند كه اگر انبيا نبودند هرگز اين معارف نصيب، انسانها نميشد اين ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[1] كه بحثش قبلاً گذشت يعني انبيا چيزي به انسانها ياد ميدهند كه عقل انسانها به درك آنها نميرسد اين اصل كلي است نه تنها آن وقتي كه انبيا ياد دادند انسانها نميدانستند، بلكه انسانها هر چه تلاش و كوشش بكنند توان آن را ندارند كه از پيش خودشان اين را درك كنند. يك بحث در اين است كه ﴿يُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[2] يا ﴿يُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[3] يك بحث در اين است كه فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اين «كان» منفي نفي استعداد ميكند يعني انبيا چيزي ميآورند كه نه تنها نميدانيد هر چه هم علم ترقي كند براي شما و جوامع بشري مقدور نيست ياد بگيريد آن اصل كلي را در موارد گوناگون اشاره كرد در مسائل جنگ و جهاد آيه 216 همين سوره «بقره» كه بحثش گذشت فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛ اين خوي شهادتطلبي چيزي نيست كه بشر بتواند به اين راز پي ببرد درباره بعضي از مسائل خانوادگي فرمود ﴿فَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً﴾[4] كه آن ﴿خَيْراً كَثِيراً﴾ در آن آيه است و در اين آيه قتال فرمود: ﴿وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ اينها نمونهاي از آن اصل كلي است كه فرمود انبيا عموماً و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خصوصاً، چيزي به شما ياد ميدهند كه شما نميتوانيد ياد بگيريد بدون راهنمايي وحي، يكي از آن مصاديق همين مسئله ازدواج است. طبق جريان عادي يعني بناي عرف و تودهٴ مردم بدون هدايت وحي و راهنمايي الهي آن است كه يك زن تحصيلكرده با جمال و مال و حسب و نسب از يك كنيز با ايمان بهتر است، اين فكر توده مردم و اگر مردي آزاد باشد و مالدار باشد و از جمال برخوردار باشد و داراي اصل و حسب و نسب باشد از يك انسان با ايمان كه بنده است بالاتر است؛ عقل نوع مردم نميرسد به اينجا كه ايمان همه فضايل را تحت الشعاع قرار ميدهد و مؤمن از ديگران برتر و بالاتر است، لذا خداي سبحان ميفرمايد كه ممكن است زن مشركهاي با داشتن جمال و مال شما را به خود جلب كند و معجبه باشد يعني شما را خرسند و خوشحال كند، ولي بدانيد آن كنيز با ايمان از اين زن مشركه مالدار بالاتر است چه رسد به حرهٴ با ايمان اين چيزي نيست كه بشر عادي بتواند درك كند فرمود: ﴿وَلاَ تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّي يُؤْمِنَّ﴾ چرا، براي اينكه امه مؤمنه خير است از زن مشركه، فضلاً از حرهٴ مؤمنه ﴿وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ﴾ گرچه آن زن مشركه در اثر داشتن يك سلسله مزاياي مادي معجبه باشد و خوشتان بيايد ﴿وَلاَ تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ﴾؛ اگر خواستيد زني به مرد مشرك بدهيد پرهيز كنيد اين كار را نكنيد ﴿حَتَّي يُؤْمِنَّ﴾.
تفاوت تَنكِحوا و تُنكِحوا [در نكاح و انكاح]
اين تعبير به «تَنكحوا» در حكم اول و «تُنكحوا» در حكم دوم براي آن است كه معمولاً دخترها در تحت ولايت پدرند كه پدر بايد اذن بدهد از اين جهت تعبير به انكاح فرمودند، در آنجا تعبير به نكاح است در اينجا تعبير به انكاح، به خود زنها خطاب نكرد كه شما شوهر نگيريد بلكه به اوليا فرمود شما شوهر ندهيد دخترانتان را به كساني كه مشركاند ﴿وَلاَ تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّي يُؤْمِنُوا﴾ چرا، براي اينكه ﴿وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِن مُشْرِكٍ﴾.
پرسش...
پاسخ: اگر خطاب در خصوص زنها بود به زنها ميگفت لاتنكحين كذا و كذا به مردها خطاب كرد كه زن نگيريد، به زنها خطاب نكرد كه شوهر نگيريد، بلكه به اوليا خطاب كرد كه شوهر ندهيد.
خب چرا؟ براي اينكه مؤمن بهتر از مشرك است. اين يك دليل وسط است نه دليل نهايي. خب، چرا مؤمن بهتر است از مشرك، براي اينكه ﴿أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَي الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ﴾ اين ﴿أُولئِكَ﴾ يعني هم آن مشركات هم اين مشركين يا در اثر تقاضاست يا در اثر اقتضاست. اگر مشرك مرد بود چون معمولاً رجال، سلطهاي دارند بر اساس اقتضايي كه در او هست اگر شوهر مشرك بود قهراً آن خانواده را به آتش دعوت ميكند به گناه دعوت ميكند و اگر آن مشرك زن بود در اثر تقاضايي كه دارد باز ديگران را به شرك و آتش دعوت ميكند، لذا فرمود: (اولئك) يعني اين گروه شرك خواه در مشركات خواه در مشركين ﴿يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ به آتش دعوت ميكنند.
لزوم أخذ به ظاهر آيه در «يدعون إلي النار»
در بحثهاي قبل بحث شد كه اگر ما دليل عقلي يا دليل نقلي بر حذف مضاف يا امثال ذلك نداشتيم به ظاهر آيه بايد اخذ بكنيم در اين كريمه فرمود زن يا مرد مشرك به آتش دعوت ميكنند، لازم نيست كه ما بگوييم اينجا مضاف محذوف است «يدعون الي المعصية الموجبة للدخول في النار»، بلكه ﴿يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ سرّش اين است كه گناه حقيقتش آتش است، ظاهرش گناه است. در همان آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[5] اين حرام ظاهري دارد و آن اين است كه مال است، باطني دارد و آن اين است كه آتش است واقعاً آتش است. ائمه كفر واقعاً به آتش دعوت ميكنند، منتها در قيامت اين نار ظهور ميكند گذشته از عذابهاي ديگري كه هست درون معصيت آتش است بيرونش شهوت است كه «حُفَّتِ النار بالشهوات»[6] پس ﴿أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ از اين جهت معلوم ميشود كه چرا زن با ايمان بهتر است و چرا مرد با ايمان بهتر است در حقيقت، بهشت بهتر از آتش است بر اساس اين تحليل آن خانوادهاي كه بر اساس ايمان استوار باشد او به بهشت حركت ميكند آن خانوادهاي كه بر اساس شرك استوار باشد به طرف آتش حركت ميكند ﴿أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَي الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ﴾ در اينجا سه نكته هست يكي اينكه تقابل حفظ نشد درباره داعي؛ يكي اينكه تقابل حفظ شد درباره مدعواليه؛ يكي اينكه آن مدعواليه آنچه مقدم است مؤخر ذكر شد و آنچه مؤخر است مقدم ذكر شد. بيان اين سه نكته اين است كه درباره مطلب اول فرمود: ﴿أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ ولي «والمومنون يدعون الي الجنه» نفرمود «والمؤمنون» فرمود خدا به بهشت دعوت ميكند، چون بحث در خدا نبود بحث در اين بود كه مردم باايمان بهتر از مشركاند؛ زن باايمان بهتر از زن مشرك است مرد باايمان بهتر از مرد مشرك است چرا، براي اينكه مشركين به آتش دعوت ميكنند بايد ميگفتيم مؤمنين به بهشت دعوت ميكنند نه اينكه الله به بهشت دعوت ميكند. اگر سخن از بت و الله باشد كه ﴿اللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[7] در آنگونه از موارد بين الله و بت تقابل هست خداي سبحان به رسولش ميفرمايد اين بتها بهترند يا خدا ﴿اللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ آن در آن آيات است، اما در اين كريمه سخن در اين بود كه مؤمن بهتر از مشرك است دليل اين است كه مشرك به جهنم دعوت ميكند، ولي خدا به بهشت دعوت ميكند. سرِّ اينكه اين تقابل رعايت نشد آن است كه مؤمن در حقيقت سخني ندارد مگر كلام خدا، آنكه مؤمن است حرف او و سيرت و سنت او حرف خداست، لذا سخن او را خداي سبحان به خود نسبت ميدهد نه اينكه هيچ ارتباطي بين مؤمن و خدا نباشد آن وقت بگوييم كه خدا به بهشت دعوت ميكند. خب، اگر خدا به بهشت دعوت ميكند كه دليل با مدّعا هماهنگ نيست مدعاي شما اين است كه مؤمن بهتر از مشرك است دليل شما اين است كه خدا به بهشت دعوت ميكند اين دليل كه آن مدعا را تثبيت نميكند، مگر اينكه چون مؤمن همه كارهايش به دستور خداي سبحان است و خدا هم به بهشت دعوت ميكند پس رفتار مؤمن چه زن باايمان چه مرد باايمان در داخله خانواده به بهشت دعوت كردن است، نه يعني در خارج خانواده كارهايشان اين است آن تكليف اجتماعي يك مسئله ديگر است.
تعليم اصول خانوادگي در قرآن
الآن مسئله خانواده مطرح است. در اصول خانوادگي فرمود اگر زن مشرك بود يا مرد مشرك بود به جهنم دعوت ميكنند، ولي اگر زن مؤمن بود مرد مؤمن بود اساس خانواده را به بهشت ميكشانند، چون مؤمناند كارشان فقط به دستور خداست خدا هم كه به بهشت دعوت ميكند پس اينها اصول خانوادگي را به بهشت هدايت ميكنند، اين نكته اوليٰ.
پرسش...
پاسخ: نه؛ شامل حر ميشود از راه مفهوم موافقه، اگر منظور از اين امه، امةالله باشد همان كلمه مؤمنه كافي است يا منظور از اين عبد اگر عبد خدا باشد همان مؤمن، كافي است و امه ظاهراً همان كنيز عرفي است ديگر.
پرسش...
پاسخ: حالا؛ اگر ما گفتيم مؤمن همه اقوال و اعمال او به دستور خداي سبحان است، خدا هم كه به بهشت دعوت ميكند مؤمن هم آن است كه به بهشت دعوت بكند پس بنابراين اگر مرد مشرك بود خانواده را به طرف آتش ميبرد و يا زن مشرك بود خانواده را به طرف آتش ميبرد، ولي اگر مرد و زن مؤمن بودند خانواده را به طرف بهشت ميبرند، اينكه فرمود: ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً﴾ اصول خانوادگي را به انسان ياد ميدهد يعني نه تنها خودتان را از آتش حفظ كنيد بلكه اعضاي خانواده را هم از آتش حفظ كنيد: ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً﴾ كه﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[8] در اين شرح حالات ائمه (عليهم السلام) كه ملاحظه ميفرماييد مخصوصاً درباره صديقه طاهره (سلام الله عليها) خلاصه اين اهل بيت اين بزرگان، در ليالي احيا كه ميشد يك مقدار آب تهيه ميكردند به صورت بچهها ميپاشيدند كه تا صبح بالأخره اينها را نگه دارند و نخوابند، هر ذكري كه خلاصه مقدور اين بچهها است بگويند، اين دعوت به بهشت است اينكه گفتند: «مَرُوهُم بالصَّلاةِ و هم ابناءُ السبعٍ»[9] يا «ابناء اتسع»[10] اين است يا «يفرَّقُ بينهم في المضَاجِعِ» كه بعضيها فتوا به حرمت دادند بعضي فتوا به كراهت براي همين است همين كه بچهها يك مقدار اهل تميز شدند دوتايي اينها را در يك رختخواب نخوابانيد ولو دو تا برادر باشند يا دو تا خواهر باشند چه رسد به يك برادر يا خواهر «يفرق بينهم في المضاجع اذا لِعَشرِ سنين»[11] يا بعضي از روايات كمتر[12] كه بعضي از آقايان فتوا به وجوب دادند، چون تكليف، تكليف اولياست بعضي فتوا به استحباب يا از آن طرف فتوا به كراهت كه بچهها همين كه اهل تميز شدند اينها را در يك رختخواب نخوابانيد. ممكن است انسان از بعضي از تجملات زندگي بكاهد، ولي براي آسايش بچهها هر كدامشان يك رختخواب جدا و مستقل باشد اينها دعوت به بهشت كردن است.
رعايت تقابل بين جنّت و نار و سر تقدم جنت بر مغفرت
نكته اول اين بود كه ما داعي نداريم كه نار را مثلاً حذف مضاف بكنيم يا اليالجنة را هم بگوييم حذف مضاف. نكته دوم اينكه تقابل سرّ اينكه رعايت نشد چيست و آن عرض شد. نكته سوم اين است كه مغفرت قبل از جنت است تا انسان آمرزيده نشود كه به بهشت نميرود تا لكهگيري نشد كه به بهشت راه نميدهند؛ به حسب ظاهر بايد گفته ميش«د والله يدعوا الي المغفرة والجنة» اما جنت مقدم ذكر شد، براي اينكه تقابل با نار حفظ بشود آنها خانواده را به آتش دعوت ميكنند خدا و مومنين اعضا را به بهشت دعوت ميكنند چون نار در مقابل جنت است اين تقابل، اقتضا كرد كه جنت، قبل از مغفرت ذكر بشود ﴿وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَي الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ﴾ يعني اذن كه داد همان دعوت است.
پرسش...
پاسخ: يكي اينكه چرا تقابل حفظ نشد، بايد گفته ميشد كه «هؤلاء يدعون الي الجنة» در مقابل «اولئك»، «هولاء» است يعني مشركين به آتش دعوت ميكنند مؤمنين به بهشت دعوت ميكنند، ولي نفرمود «هولاء» يعني مؤمنين به بهشت دعوت ميكنند، بلكه فرمود الله به بهشت دعوت ميكند. آنگاه فرمود: ﴿وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾.
پرسش...
پاسخ: براي اينكه چون مدعواليه در جمله اوليٰ نار است، مدعواليه در جمله ثانيه بايد مقابل نار باشد كه جنت است، اگر مدعواليه در آنجا معصيت و نار بود در اينجا هم مدعواليه مغفرت و جنت ميشد، چون آنجا مدعواليه نار است و مقابل نار جنت است، لذا جنت را مقدم بر مغفرت ذكر فرمود.
تعبيهٴ حقايق دين در قابل فطرات انسانها
﴿وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ فرمود اينگونه از حقايق در درون شماها تعبيه شده است، ما با اين بيان آن پردهها را كنار ميبريم كه تا يادتان بيايد وگرنه يك چيز تحميلي بر شما نيست، فطرت شما هم از آتش نگران است و منزجر و به بهشت و مغفرت علاقهمند است و فطرت شما هم ايمان را ميپذيرد اينها مسائلي است كه ما تذكرهوار مطرح ميكنيم، تعليم ابتدايي نيست در عين حال كه خداي سبحان رسولش را به عنوان معلم معرفي كرد فرمود: ﴿يُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[13] گاهي سِمت حضرت را بر تذكره حصر ميكند تو فقط يادآوري.[14] يعني آنچه را تو ميگويي در نهان اينها بر اساس ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[15] هست يك شيء خارج و بيگانه نيست كه بر اينها تحميل بشود اين مقام ثاني بحث.
مقام ثالث بحث اين است كه اين مشركين شامل كافرين هم ميشود يا نه؟ آيا ازدواج با اهل كتاب را هم نهي ميكند يا نه؟ اگر اين آيه شامل ازدواج با اهل كتاب نميشود با آيات ديگري كه ازدواج با اهل كتاب را تجويز ميكند تعارض يا تزاحمي ندارند، ولي اگر اين آيه شامل اهل كتاب بشود با آيات ديگري كه دلالت ميكند بر جواز نكاح اهل كتاب چه نسبتي دارند؟
مصاديق كلمهٴ مشرِك
كلمه مشرك به عنوان وصف فقط شامل كسي ميشود كه غير مسلمان باشد و منكر حق يا مشرك در ربوبيت، ولي به عنوان فعل يا احياناً وصفي نه تسميهاي، بر بعضي از مؤمنين ضعيفالايمان هم اطلاق ميشود. درباره ريا كه وارد شد ريا خفي است[16] قهراً مرائي ميشود مشرك، درباره مؤمنين ضعيفالايمان سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه 106 اين است فرمود: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ كه اين آيه در بحث هاي قبل هم مكرر قرائت شد فرمود اكثر مؤمنين مشركاند يعني مردم دو دستهاند: يك عده مشركاند؛ يك عده مؤمن، مؤمنين هم دو دستهاند: يك عده اكثرياند؛ يك عده اقلي آنهايي كه در اقليتاند و جزء اوحدي از اهل ايماناند آنها موحد حقيقياند وگرنه اكثر مؤمنين مشركاند. در ذيل اين كريمه از امام (سلام الله عليه) سؤال كردند چگونه مؤمن، مشرك ميشود، فرمود همين كه ميگويند: «لولا فلانٌ لَهَلكتُ»؛ اگر فلان كس نبود ما از بين رفته بوديم يا اين تعبير رايج ناپسندي كه احياناً ما داريم اول خدا دوم فلان كس، بيماري كه به وسيله مراجعه طبيب درمان يافت ميگويد اول خدا دوم فلان طبيب خدا، اولي نيست كه ثاني داشته باشد كه ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾[17] اگر طبيب است اگر وسائل درماني است همه و همه مجاري لطف خداي سبحاناند ديگر درباره ذات اقدس الهي احدي نيست كه انسان او را ثاني قرار بدهد كه، حضرت فرمود همين كه ميگويند: «لو لا فلان لهلكت»؛ اگر فلان كس نبود من هلاك ميشدم يا اگر فلان درآمد نبود زندگيام لنگ بود[18] اين با توحيد سازگار نيست. خب، خداي سبحان كه رازق آسمان و زمين است و اين همه حيوانات و درندههاي حرام گوشت را دارد روزي ميدهد كه انسان را بيروزي نميگذارد كه، خب انسان بگويد كه اگر فلان شخص يا فلان شيء نبود كارمان لنگ بود. اين تعبير با توحيد سازگار نيست؛ منتها لطف خدا آنقدر است كه ما را با اين تعبيرات سوء نميگيرد ولي به آن درجات كامله بهشت هم نميرساند، پس اگر خيلي از افراد مؤمن مشركاند معنايش آن است كه آن درجه عاليه توحيد ناب را ندارند ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[19].
پرسش...
پاسخ: اين همان شرك تسميهاي است كه اين ﴿لاَ تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ﴾ يا ﴿لاَ تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ﴾ ناظر به همان شرك است يعني شرك اعتقادي، آنها را خدا نميآمرزد.
پرسش...
پاسخ: بررسي تفاوتِ إطلاقِ وصفي و إطلاقِ تسميهاي كلمهٴ مشرك
آخر تسميه غير از صرف اطلاق است آنها كه به عنوان ملكه باشند، اين مشرك اسم فاعل نيست در حقيقت بلكه صفت مشبهه است يعني آنجاهايي كه اين عقيده پليد راسخ شد نه كسي كه فعلي انجام داد كه اين فعلش شركآلود است. در موارد ديگر هم همين كلمه مشرك يا احياناً كلمه كافر بر كساني كه اهل ايماناند اطلاق ميشود؛ منتها اطلاقش در حد تسميه نيست بلكه اطلاق وصفي است، آن هم زودگذر نه به عنوان ملكه راسخه، اين مشركيني كه اينجا گفته شد، نظير مشركيني كه در آيات سوره «نحل» و «توبه» و امثال ذلك است نيست، مثلاً در سوره «نحل» آيه صد اين است كه در قيامت وقتي سخن از احتجاج به ميان ميآيد سلطنت شيطان مشخص ميشود كه بر چه گروه است. در اين آيه صد سوره «نحل» به عنوان اصل كلي خداي سبحان ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَي الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ﴾؛ آنها كه به وسيله شيطان شرك ميورزند يعني او را شريك خدا قرار ميدهند اين كلمه ﴿مُشْرِكُونَ﴾ كه به عنوان تسميه اطلاق ميشود شامل انساني كه احيانا معصيت ميكند نخواهد شد، چه اينكه در سوره «توبه» در چند آيه كلمه مشركين آمده است كه منظور همان ملحديناند و وثنيين، در آيه سوم سوره «توبه» اين است كه ﴿أَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ﴾ يا در آيه پنجم همين سوره «توبه» آمده است كه ﴿فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾ در آيه چهارم همين سوره توبه آمده است كه ﴿إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيه ششم هم آمده است كه ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ﴾ در آيه هفت آمده است ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ﴾ اينها مشركين تسميهاي است كه به اين نام، ناميده ميشوند اما در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» كه بر مؤمنين اطلاق شد يا در سوره «فصلت» هم كه بر كساني كه زكات نميدهند اطلاق شده است، اگر كسي معتقد باشد و زكات ندهد اين شرك عملي است ولي در آنجا يعني در سوره «فصلت» كه مشرك بر كساني كه زكات را نميپردازند اطلاق شده است براي آن است كه در حقيقت اينها به قيامت معتقد نيستند و قبلش هم جريان انكار قيامت است. سوره «فصلت» آيه ششم و هفتم اين است: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَوَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ﴾ اين مشركين چه كساني هستند ﴿الَّذِينَ لاَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ﴾ اگر ﴿هُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ﴾ نبود اين شرك در مقام عمل، بر كساني كه زكات نميدهند تطبيق ميشد و اين شرك هم شرك عملي بود، ولي چون در كنار ﴿الَّذِينَ لاَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ آمده است ﴿وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ﴾ يعني نه به قيامت معتقدند نه زكات ميپردازند و منظور از اين زكات يا همان تزكيه نفس است يا زكات مستحبي و يا هر دو، چون اين زكات واجب و زكات مصطلح فقهي در مدينه نازل شده است و اين سوره «فصلت» در مكه نازل شده است و نوعاً آيات مكي زكاتشان يا زكات معناي انفاق مستحبي است يا همان زكات تزكيه روح و امثال ذلك است وگرنه آن زكات مصطلح فقهي كه ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾[20] كنار هم معمولاً مطرح ميشود آن در مدينه نازل شده است.
پرسش...
پاسخ: بله؛ اين اگر واقعاً معتقد نباشد نه خودش بپردازد نه بگذارد ديگران بپردازند اين كافر است و اما اگر نه، مسلمان است معتقد است؛ منتها نميپردازد اين كفر عملي است، نظير همان بحث قبلي كه در ذيل آيه «حج» بود ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾[21] اين ذيل آيه «حج» كه فرمود: ﴿وَمَن كَفَرَ﴾ اين كفر عملي است يعني اگر كسي اين فريضه الهي را انجام نداد، در مقام عمل كافر است نه در مقام اعتقاد.
خب، پس اگر مشرك به عنوان تسميه مطرح باشد در قرآن كريم همان خصوص وثنيين و ملحدين و امثال ذلك اند، گرچه در مقام فعل بر موحدين و مسلمين هم اطلاق ميشود اين كريمه محل بحث كه فرمود: ﴿وَلاَ تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّي يُؤْمِنَّ﴾ يا﴿لاَ تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّي يُؤْمِنُوا﴾ اين ناظر به همان مشركين تسميهاي است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» و امثال «توبه» مطرحاند كه ﴿وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُم﴾[22] و امثال ذلك يا در سوره «بينه» فرمود: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ﴾[23] در سوره «بينه» مشركين را در مقابل اهل كتاب قرار داد و منظور از اين مشركين يا بتپرستانند يا ملحدين يا آنها كه اصلاً خدا را قبول ندارند يا آنها كه خدا را به عنوان خالق ميپذيرند، ولي در مقام ربوبيت و عبادت شرك ميورزند. پس مشرك، مسلمان را شامل نميشود اين يك مرحله از بحث در مقام ثالث.
استدلال بر عدم شمول عنوان مشركين بر اهل كتاب
آيا اين مشرك اهل كتاب را شامل ميشود يا نه، اگر شامل اهل كتاب نشد ديگر نوبت به آن بحث بعدي نميرسد كه در بعضي از آيات ازدواج با اهل كتاب جايز شده است، حالا آن ناسخ است يا اين ناسخ است، مخصص است يا نه اگر مشرك شامل اهل كتاب شد، آنگاه نوبت به آن بحث آخر ميرسد كه بعضي از آيات ازدواج با اهل كتاب را تجويز كرد حالا يا فيالجمله يا بالجمله يا اعم از منقطع و دائم يا خصوص منقطع، به هر حال تجويز كرده است اگر مشرك، شامل اهل كتاب نشد ديگر نوبت به آن بحث اخير نميرسد، تاكنون ثابت شد كه مشرك، مسلمان را شامل نميشود گرچه آن مسلمان رياكار يا ضعيف الايمان از نظر فقدان آن توحيد ناب در بعضي از مراحل اعتقادي و عملي مبتلا به شرك است.
پرسش...
پاسخ: حالا آنها را به خواست خدا مطرح ميشود كه آيا آنها مشركاند يا كافرند، در اينكه كفر را خداوند بر اهل كتاب اطلاق كرد اين حرفي نيست ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[24] يا يهود كافرند براي اينكه گفتند: ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾[25] در اينكه كفر بر اهل كتاب اطلاق شده است كه فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ يا عيسي فرزند خداست يا عزير فرزند خداست، اين حرفي در آن نيست. بحث در اين است كه آيا مشرك اعم از كافري است كه به معناي اهل كتاب است و وثني، يا مشرك در قرآن كريم فقط شامل بتپرستان و ماديون و ملحدان خواهد شد اهل كتاب طبق همين آيه سوره «بينه» كه تلاوت شد مقابل مشركين قرار گرفتند كه فرمود: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ﴾ هم كافر را بر اهل كتاب اطلاق كرد، فرمود: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ﴾ هم مشرك را مقابل اينها قرار داد، فرمود: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ﴾[26] اين تقابل و تفصيل چون قاطع شركت است معلوم ميشود مشركين با اهل كتاب دو عنوان مقابل هماند و اگر آيه فرمود با مشركين ازدواج نكنيد شامل اهل كتاب نخواهد شد.
عدم منافات آيهٴ مورد بحث با آيهٴ پنجم سورهٴ مائده
خب، پس از آن جهت كه تسميه مشركين عندالاطلاق خصوص ملحدين يا وثنيين است و تقابل سوره «بينه» هم نشان ميدهد كه اهل كتاب با مشركين دو عنواناند، پس ﴿لاَ تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ﴾، ﴿وَلاَ تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ﴾ شامل اهل كتاب نخواهد شد. وقتي شامل اهل كتاب نشد ديگر مشكلي از اين جهت با آيه سوره «مائده» نخواهيم داشت. در سوره «مائده» آيه پنج اينچنين است كه فرمود: ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوْتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَمَن يَكْفُرْ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾؛ فرمود زنان مؤمن كه عفيف و پاكاند براي شما حلالاند و زنان اهل كتاب كه عفيف و پاكاند براي شما حلالاند، هم محصنات من المؤمنات براي شما حلالاند هم محصنات من اهل الكتاب براي شما حلالاند، در صورتي كه اجر آنها را بپردازيد، حالا اين شامل نكاح انقطاعي و دائمي هر دو ميشود يا به كلمه اجور فقط نكاح انقطاعي را شامل ميشود يا اين اجور اعم از مهر انقطاعي يا مهر دائمي است مسئلهاي است كه بعد مطرح خواهد شد به خواست خدا،ولي در اين آيه پنج سورهٴ«مائده» فرمود زنان عفيف اهل كتاب براي شما حلال است و اين سوره «مائده» هم آخرين سوره كامله و طولاني است كه نازل شد و بعد از سوره «بقره» هم آمده است. اگر آن مشركين و مشركات شامل اهل كتاب نشود كه نوبت به اين سنجش نميرسد، اگر شامل آنها بشود آنگاه بايد سنجيد كه اين آيه سوره «مائده» آيا مخصص است يا ناسخ است يا حكم ديگري دارد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[4] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 19.
[5] . سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
[6] ـ بحار الانوار، ج 67، ص 78.
[7] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 59.
[8] . سورهٴ تحريم، آيهٴ6.
[9] ـ بحار الانوار، ج 85، ص 133.
[10] . ر. ك: الكافي، ج7، ص69.
[11] . من لا يحضره الفقيه، ج3، ص437.
[12] . من لا يحضره الفقيه، ج3، ص436.
[13] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ2.
[14] . سورهٴ غاشيه، آيهٴ21.
[15] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[16] . الوافي، ج1، ص564.
[17] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[18] . ر. ك: وسائل الشيعه، ج15، ص215.
[19] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 43.
[21] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 97.
[22] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 89.
[23] ـ سورهٴ بينه، آيهٴ 1.
[24] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[25] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 18.
[26] ـ سورهٴ بينه، آيهٴ 1.